سخنرانی مورخ 6/11/90: بنده در ذهنم طرفداران انقلاب اسلامی از بدو پیروزی انقلاب تاکنون را مرور میکردم، وقتی خواستم آنها را دسته بندی کنم به ذهنم رسید علیرغم اینکه همه آنها به اسلام و جمهوری اسلامی و حضرت امام و ولایت فقیه اعتراف دارند ولی برداشتها و حتی عملکردشان بسیار متفاوت است. شاید بعضی که کم هم نیستند تصورشان این باشد که انقلابی شده و گروههای مختلفی با رژیم ستم شاهی مخالفت کردند.
چپیها و راستیها و یک عدهای هم متدین بودند بالاخره امام آمد و فضا را مدیریت کرد و اسم این حرکت جمعی را گذاشت انقلاب اسلامی و بعد مردم به خاطر زحماتی که ایشان کشیده بودند حرفهای ایشان را پذیرفتند برای همین یک اسم اسلام روی این جریان ماند و شد انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی تا جایی که برخی انجمنها هم که ربطی به اسلام نداشت ولی پسوند اسلامی را یدک میکشید حتی برخی وزارتخانهها هم شد وزارت ارشاد اسلامی با این که مسؤولش میگفت ما در رابطه با اسلام هیچ مسؤولیتی در این وزارتخانه نداریم ولی اسم اسلامی را به احترام امام یدک میکشیم.
اعتقاد اینها این است که ما یک دینی داریم، نماز، روزه، کربلا، امام حسین اینها سر جای خودش ولی مسأله مدیریت کشور و استفاده از امکانات یک باب دیگری است که ربطی به دین ندارد. این بستگی دارد به زرنگی آدم که چطور بتواند از این امکانات استفاده کند. برخیها گوشه و کنار این اعتقاد را ابراز هم میکنند ولی بیشتر در قلبشان همین است. بعد که نظام استقرار پیدا کرد، به فکر افتادند که برای خودشان و نزدیکان و بستگانشان یک دستگاهی درست کنند. اینها میگویند این امور ربطی به اسلام ندارد، آدم باید زمینهای موات را آباد کند، بفروشد این زرنگی است و ربطی به دین ندارد. یا استفاده از موقعیتهای خاص سرمایه گذاریهای ریالی دلاری در شرق و غرب، اینها زرنگی است شما هم میتوانید انجام دهید.
نه تنها میگفتند اینها ربطی به اسلام ندارد بلکه منت هم میگذاشتند که ما داریم کشور را آباد میکنیم شما بلد نیستید ما بلدیم و داریم کار تولید میکنیم. با کشورهای دیگر رابطه برقرار میکنیم آن هم ارتباطات سیاسی که شما عقلتان نمیرسد، تازه زحمتها را ما انجام میدهیم ولی لذتش را شما میبرید.
پیشرفتها مال ماست نه مال شما چهارتا آخوند و بچه بسیجی. پیشرفت علمی و صنعتی مال ماست اینها ربطی به اسلام ندارد. علاوه بر این میگفتندکه ما سر مردم هم منت داریم که این کارها را برایشان انجام میدهیم اگر قرار بود که کار دست چند آخوند و بسیجی باشد مملکت از دست رفته بود؛ واقعا عقیده اینها همین است. کارشان نشان میدهد گاهی هم که سخنرانی میکنند لایههایی از اینها در لابلای سخنانشان هست. من شخصا علیرغم اینکه طلبه گوشه گیری هستم ولی آنقدر کد از اینها دارم که بلاواسطه شنیده ام.
گروه دیگری میگویند حکومت اسلامی یک چیز مهمی است، فقط اسم نیست منتها حکومت اسلامی به این است که عدالت پیاده شود، کمک به محرومین، آزادی، دموکراسی اجرا شود و اسلام یعنی همین موارد. مگر نگفتیم استقلال آزادی جمهوری اسلامی، اسلامی اش یعنی هر کسی مستقل فکر کند، آزاد هم باشد هر طور میخواهد فکر کند، البته در چارچوبی. ما باید برای حکومت اسلامی و عدالت کار بکنیم ولی اجرای این کارها نیاز به ابزار دارد، ما باید عدالت را اجرا کنیم ولی ما برای این امور ابزار نیاز داریم، همکارانی لازم داریم، یک نفره که نمیتوانیم، یک تیم میخواهیم، گروه میخواهیم، خب اگر بخواهیم گروهی داشته باشیم ناچاریم هوای اینها را در وزارتخانهها و سازمانهای مختلف داشته باشیم.
نه بهعنوان اینکه این امور برای این دسته اصالت داشته باشد، نخیر این امور ابزار است. این افرادی که لازمشان داریم، در مراکز مختلف باید تابع ما باشند برای اینکه تابع ما باشند، باید مراقبشان باشیم، باید به آنها برسیم تا از آنها کار بکشیم. خب این موارد هم که با یک میلیون و دو میلیون حل نمیشود باید میلیاردی خرج کنند. آنهایی که با ما مخالفند که اصلا به ما رأی نمیدهند اما آنها که با ما موافقند باید مراقبشان باشیم، سبیل شان را چرب کنیم تا بتوانیم از آنها کار بکشیم. در نظر این گروه ویژه خواری نه بهعنوان هدف مثل گروه اول بلکه بهعنوان ابزاری تصحیح میشود. توجیه شان این میشود که اگر این امور را نداشته باشیم، نمیتوانیم عدالت را اجرا کنیم.
خب نتیجه عملی این دسته با دسته اول فرقی ندارد، ویژه خواری سر جایش هست، قانون شکنی سر جایش هست فقط عنوانها فرق دارد. آنجا این امور اصالت داشت اینجا ابزار است.
یک گروه سومی هم هست که واقعا اصالت را برای اسلام میداند، اصالت را برای امامت و ولایت فقیه میداند، میگویند اگر اینها نباشند ما مشروعیت نداریم. استنادشان به این است که امام میفرمود اگر رئیس جمهور منتخب مردم، تمام مردم هم به او رای بدهند ولی از طرف ولی فقیه نصب نشود طاغوت است و اطاعتش حرام است. خب این دسته سومی چیز دیگری است نه اولی و نه دومی است. این تفکر برای همین بسیجیها و پابرهنه هاست. دیگران میگویند چون ولایت فقیه در قانون اساسی است ما قبول میکنیم بعدش هم میگویند خب قانون اساسی را هم میشود عوض کرد. ته دلشان میگویند این ولی فقیه یعنی چه؟ مردم رای میدهند و رییس جمهورشان را انتخاب میکنند ولی فقیه دیگر یعنی چه؟! ته دلشان این است که این ولایت فقیه هم که میشود همان دیکتاتوری!
خب آن دو گروه را کنار بگذاریم، در این گروه سوم هم همه یک دست نیستند. آنچه محور وحدت آنهاست اعتقاد به ولایت فقیه و رهبری است. ولی این معنایش این نیست که در همه چیز با هم اشتراک دارند، نخیر اختلاف سلیقه هم دارند. بالاخره ما در این جامعه زندگی میکنیم، بهترین حکومت در این عالم جمهوری اسلامی ایران است و مهمترین رکنش هم ولایت فقیه است. ولی واقعیت این است که اختلاف سلیقه هست و شما خودتان نمونههای زیادی سراغ دارید. نمونه هایش در همین روزها را از برخی افراد باسابقه جنگ داریم میشنویم که ته دل اینها چه چیزهایی است که اگر بیرون بریزد چه چیزهایی میشنویم.
اینها تازه پیدا نشده، قبلا هم بوده ولی زمینه ظهور نداشته، شاید خیلیهای دیگر هم باشند که هنوز درونشان را بیرون نریخته اند ولی واقعیت جامعه این است. نباید انتظار داشته باشیم تا همه حزب اللهی فکر کنند، بسیجی فکر کنند، مثل ما فکر کنند، این با واقعیت نمیسازد؟
حالا چه باید کرد؟ برخی از بزرگانی که سابقه زیادی در مسائل سیاسی دارند همین اواخر هم گفته اند که حکومت با یک گروه تمام نمیشود و مردم وقتی رهبر را قبول نداشتند آن رهبر دیگر وظیفهای ندارد و شرایط ما هم شرایط شعب ابی طالب است. البته این حرفها تازگی ندارد، در هر مقطعی از انقلاب از این تیکهها القا کرده اند. اگر بخواهم تعبیر عامیانهای بکنم باید بگویم که از این لگد پراکنیها به رهبری همیشه بوده.
آن چه هست این که علی رغم قدرت و ثروتی که دست دو گروه اول است، دانشگاهها در اختیارشان است، ثروتهای خارج از محاسبه در اختیارشان هست، علیرغم همه اینها خدا ثابت کرده که پابرهنهها موفق میشوند. دهها بار خدا در این نیم قرن به ما نشان داده که آنها شکست خورده اند.
هر چند ثروت دست آنهاست، قدرت دست آنهاست، سیاست را آنها مثلا بلدند، طراحی میکنند، نقشه میکشند با سازمانهای جاسوسی رابطه میگیرند ولی عملا میبینیم شکست میخورند. شاید در داخل کشور هم دیده اید که برخی همه ثروت و قدرت و بهترین امکانات را در اختیار دارند واز نظر هوش سیاسی هم بالا هستند و تجربه سیاسی بالایی هم دارند ولی کمتر کسی است که آبرویش اینطور ریخته باشد، حالا اگر کسی ظرفیتش اینطور است که به روی مبارکش هم نمیآورد، حرف دیگری است.
اینها مایه امید ما میشود تا خیلی دل به این قدرتها و ابزار ظاهری نبندیم. خدا غیر از این که در تاریخ دهها بار این را به ما نشان داده و غیر از این که در آیات متعددی آمده که "ولقد نصرکم ا... ببدر و انتم اذله اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم" تاریخ را که ما نبوده ایم ببینیم ولی در این دوره خودمان که خیلی از این موارد را دیده ایم. در همین هشت سال جنگ تحمیلی ندیدیم؟ این دوره دفاع مقدس نمایشگاه معجزات الهی بود. چه کسانی با چه ابزارهایی چه قدرتهایی را شکست دادند.
البته شاید برخی در ذهنمان این باشد که این کمکهای غیبی مال جنگ و جهاد نظامی است نه مربوط به مسجد پیامبر. این کمکها مال جنگ بدر بود نه مواقع دیگر. ولی این طور نیست خدای جبهه، خدای دانشگاه، خدای بازار و خدای حوزهها یکی است، ما چند خدا نداریم. خدای جبههها در دانشگاهها هم هست، در بازار هم ممکن است افراد گمنامی باشند که کارهای اقتصادی بزرگی بکنند که علمای بزرگ اقتصاد به عقلشان نرسد و نتوانند انجام دهند. اما متاسفانه آنها که جبهههای جنگ و امدادهای غیبی آن را دیده اند به اینجا که میرسند کمی میلنگند. ما در میدان سیاست هم نیاز به مددهایی داریم که خدا در جبههها عنایت کرد.
ما خیال میکنیم در میدان سیاست هم باید مثل آمریکاییها عمل کنیم مثل رسانهها و ابزارهایی که دارند باید عمل کنیم، در این جاها خدا خبری نیست. من عرضم این است که امام به ما یاد داد قبل از هر چیز خدا در میدان سیاست است. باید کارها را با او ببندیم. اگر این را باور کردیم از هیچ چیزی نمیترسیم، از طوفانها نمیهراسیم چون با جایی بسته ایم که تزلزلی در آن نیست.
برخی فکر میکنند احزاب در کشورهای اروپایی و امریکایی چطور عمل میکنند، ما هم باید همینطور عمل کنیم. متاسفانه در بسیاری از متدینین هم همین طور هست. خیال میکنند در میدان سیاست نیاز به پول و تبلیغات و کارشناسان و ابزارهای هوچی گری داریم ولی این اشتباه است. هم در جبهه، هم در بازار، هم در صنعت، هم در دانشگاه، هم در سیاست و حتی در علوم حوزوی باید کار را با صاحب کار بست. اگر خیال میکنیم هدف درست ولی راه همان است که دیگران رفتهاند، اشتباه میکنیم.
در همین انتخابات اخیر دیدیم برخی دلارها و تبلیغات وسیع و حتی متخصص از خارج آوردند، از چه ابزارهایی در تبلیغات استفاده کردند و آواز و رقص به کار گرفتند ولی مردم به دلشان افتاد که به دیگری رای بدهند، البته باز هم باور نمیکنیم. البته در آن دوره - برخیها که من پشت سرشان نماز میخواندم - در شعارهای انتخاباتی شان اسمی از اسلام نمیبردند درحالی که نماز شب شان ترک نمیشد. چرا ؟ چون میگفتند این کار دنیایی است و پیروزی در این میدان راه دارد، راهش چیست؟ پول میخواهد و من پول ندارم پس باید وابسته شوم به جایی که پول دارد، نیروی انسانی دارد، آنوقت است که وابستگی درست میشود. باورمان نیست که دست دیگری هم در کار است و اگر ما به وظیفه خودمان عمل کنیم، آن دست قدرتی دارد که بیشتر از قدرتهای دیگراست.
امام به ما یاد داد فقط دنبال یک کلمه باشیم آن هم اسلام است. دل به یک چیز ببندیم آن هم اسلام. هم چیز فدای اسلام شود. برخی این را درست یاد گرفتند برخی هم نه. اگر امام الان بود همین را میگفت. امروز هم امام میگفت صبح که از خواب بیدار میشوید ببینید خدا از شما برای اسلام چه میخواهد، همان کار را انجام بدهید.
امروز ما در یک صحنه امتحان تازهای هستیم. دهها صحنه امتحان دیگر را گذرانده ایم، الحمدلله دین مان سالم مانده، اما امتحانها روز به روز سخت تر میشود. امروز در صحنه امتحانی هستیم که باید اخلاص و ایمان خودمان، دلبستگی مان را به اسلام و ولایت فقیه ثابت کنیم. اگر این را فراموش کنیم برویم دنبال ابزارها، خدا هم ما را واگذار میکند به ابزارها و اسبابها آنوقت «تکلوهم الی الاسباب». اما اگر گفتیم خدایا ما جز تو کسی را نمیشناسیم، به کسی هم جز تو امید نداریم، جز رضای تو نمیخواهیم. از من چه دوست داری همان بشود، اگر اینطور شدیم خدا با ما طور دیگری معامله میکند. همانطور که با اولیا خودش و با امام آنطور معامله کرد. همانطور که امروز با رهبری معامله میکند.
صحنه امروز را ببینید، این همه تلاش علیه یک شخص تا کنون انجام نشده! امروز ببینید امریکا و رژیم صهیونیستی و تمام قدرتهای سیاسی اقتصادی امنیتی علیه یک نفر است. ما در چنین صحنهای هستیم. باید ببینیم خطر کجاست، متوجه چه نقطهای است. ما چه راهی برای رفع آن داریم. بیاییم با خدا پیمان ببنیدم که ما خودمان را میگذاریم کنار و میبینیم تو چه میخواهی؟ وظیفه من چیست آن را انجام میدهم، سود دارد یا زیان؟ به به دارد یا اه اه؟ احترام دارد یا افترا؟ فرق ندارد تو چه دوست داری؟ من خیال میکنم اگر اینطور شدیم هرگز شکست نمیخوریم، چون آنچه خدا خواسته واقع شده "وا... غالب علی امره" اما هرجا پای نفس و هوای شیطانی و فریب دادن بود، همانجا شکست میخوریم.
در مسیر انتخابات هم اصل ما این باشد که هرجایی بین ما و خدا فهمیدیم این فرد بهتر است همان کار را انجام دهیم ولو در لیست دیگران باشد، آنچه خدا میپسندد را حمایت کنیم، آن کس که اصلح است حمایت کنیم، میخواهد رفیق ما باشد یا نباشد، میثاق نامه ما را امضا کرده باشد یا نکرده باشد.
یک جا شاید شما لیست 30 نفره بدهید یا یک نفر را معرفی کنید یا حتی شاید لازم نباشد شما از او علنی حمایت کنید بلکه پنهانی حمایت کنید. اگر هدف این باشد شکست نخورده ایم والا اگر هدف من باشد یا ما باشد یا گروه و جبهه ما باشد، مطمئن باشید اینها شیطانی است، این شکست است. فقط به فکر این باشید که چه چیزی به نفع اسلام است اگر اینطور بودید، این کار شکست نمیخورد، هر کس هم هر چه بگوید به ضرر خودش است، اگر علیه این هم کار کند، به ضرر خودش کار کرده.
در همین جریانات هم دیده اید که کسانی - شاید حسن نیت هم داشته اند – ولی چون در این قاعده نبوده به ضرر خودشان تمام شده. اما اگر ما هم دنبال پست و مقام دنیایی باشیم و بخواهیم مرکب خودمان را برانیم ما هم میشویم مثل آنها. آن وقت باید گفت بجنگ تا بجنگیم! اما اگر دنبال این هستید که خدا کمک کند، باید ببینید خدا چه دوست دارد همانطور باید عمل کنید. خدا انشاء ا... همه را موفق کند.
باید اصلح را بشناسیم و به مردم معرفی کنیم
سخنرانی: مورخ 4/10/90: یادم هست که در همین شهر قم بنده درس منظومه مرحوم آقای فکور میرفتم. مسجد کوچکی بود رو به روی مسجد فاطمیه که امکانات چندانی نداشت. زیلوی پارهای هم بود که فقط یک تکه از مسجد را میپوشاند و باید روی زمین مینشستیم. از شدت سرما میلرزیدیم. وضع حوزه این طور بود. هفتهای یک مرتبه غذای پختنی میخوردیم. غذای پختنی هم یک کاسه آبگوشت بود که چند دانه نخود و یک سیب زمینی و شاید گاهی تکه دنبهای هم در آن پیدا میشد. با چنین شرایطی طلبهای پیشرفت کرد و کمکم استاد شد، استادی که با دیگران هم فرق داشت. به تدریج، طلبههای جوان به او علاقهمند شدند.
در مسجد محمدیه درس میخواند، آن جایی که از سر و صدای ماشین نمیشد صدا را درست شنید، میکروفون هم نبود. این آدم، با این وضع، در چنین شرایطی، موقعیتش در جامعه به جایی رسید که وقتی اسمش برده میشد، رئیسجمهور آمریکا میلرزید. این موقعیت نه از راه پول پیدا شد، نه به وسیله زور و نه از راه قدرتهای دیگری که کمابیش با آن آشنا هستیم و نمونههای آن را در دنیا شاهد هستیم. حتی بهعنوان یک گروه مذهبی یا عرفانی که گروهی مرید داشته باشد، هم نبود. امام اصلا اهل مرید بازی به هیچ معنا نبود.
وقتی شاگردانش از او سؤال درسی میپرسیدند، میایستاد، جوابشان را میداد و بعد میگفت بفرمایید. حاضر نبود وقتی در خیابان راه میرود کسی همراهش راه برود. شائبه اینکه فکر ریاستی باشد، کسی را دور خودش جمع کند و قدرتی به هم بزند، در وجود این مرد نبود. سادهترین کاری که یک استاد حوزه میتواند بکند و همه از او توقع دارند، این است که اگر مرجعی از دنیا رفت، بهعنوان اینکه استادش بوده مجلس فاتحهای برای او بگیرد.
مرحوم آیتا... بروجردی که از دنیا رفتند، چهل روز همه حوزهها تعطیل مطلق بود، شبانه روز، صبح و ظهر و عصر و شب مجلس فاتحه بود، هر چه به حضرت امام اصرار کردند که آقا شما هم یک مجلس ختم بگیر؛ حاضر نشد! تا اینکه بعد از چهل روز شاگردانش گفتند آقا ما فردا به نام شما مجلس فاتحه میگیریم، چه بخواهید چه نخواهید! بعد از همه اینها، از او رساله عملیه خواستند، گفت حاشیهای بر عروه دارم به آن مراجعه کنید؛ حاضر نشد رساله بنویسد و بدهد چاپ کنند. چند نفر از شاگردانش رساله توضیحالمسائل را با فتاوای ایشان در حاشیه عروه تطبیق دادند، مرحوم آقای پسندیده هم پول چاپش را داد؛ بالاخره خود امام پول برای این کار نداد و بعد هم حاضر نمیشد که رسالهاش را مجانی به کسی بدهد. میگفت هر کس میخواهد به رساله عمل کند، برود از بازار بخرد.
این شیوه زندگی ما را به یاد زندگی پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در صدر اسلام میانداخت. روز دوازدهم محرم وقتی ایشان در مدرسه فیضیه صحبت کرد آدم به یاد روزی میافتاد که امیرالمؤمنین سلام ا... علیهـ با پارچه پشمینهای روی دوش و کفشی از لیف خرما بر پا و شمشیری در دستش ایستاده بود روی سنگی و سخنرانی میکرد؛ یعنی امام از آن مکتب درس گرفته بود؛ الگوی زندگیاش زندگی علی بود؛ قدم به قدم زندگی امام الگو گرفته از امیرالمؤمنین(ع) است؛ حتی از مبارزه آن حضرت با خوارج و... امام آدم محافظه کاری که فقط به تسبیح و ذکر و ورد و این حرفها اکتفا بکند، نبود؛ عبادتهایش، گریههای نیمه شبش، پیشانیاش بر سجده بود؛ با شمشیر بیانش هم میگفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، شاه باید برود و... البته ما با امام خیلی تفاوت داریم؛ اما به هر حال باید شباهتی با ایشان داشته باشیم... باید سعی کنیم زندگی ما رنگی از زندگی امام داشته باشد.
بنده که خیلی کوچکتر از این حرفها هستم، بزرگترهای من هم امید ندارند که بتوانند مثل زندگی امام را داشته باشند. کسانی که خیال میکنند میتوانند مثل امام زندگی کنند، برای این است که امام را نمیشناختند. کسی که بهتر از همه امام را شناخت مقام معظم رهبری بود. بارها صریح میگفت من مرید امام بودم.
ما چند نفر طلبه و غیر طلبه برای مسألهای نگران بعضی مسائل سیاسی کشورمان هستیم. تا همین حد هم کار مقدسی است؛ شاید اگر کمی عینک آدم ریزبین باشد، بتواند بگوید این نگرانی واجب شرعی و واجب متعین است. اگر شما تأثیر بعضی کارها را در روند امور کشور و بعد هم در معادلات جهانی و همچنین در آینده جهان حساب کنید، کار خیلی عظیمی است. مثل همان چهارتا عربی که همراه پیامبر بودند، نمازی میخواندند، روزهای میگرفتند و حداکثر در کنار پیامبر میجنگیدند؛ اما همین کارهای ساده آنها نتیجه را به اینجا رساند که سه میلیارد جمعیت عالم تحت تأثیر همان حرکتها، همان حرفها و همان صحبتهای ساده و همان لباسهای پشمینه قرار گرفتند؛ همان اعراب ساده اسلام را به اینجا رساندند، انسانها را هدایت کردند.
جلوی فسادها را گرفتند، تا میرسد به زمان سیدالشهدا و سایر ائمه اطهار صلواتا...علیهماجمعین. ما افتخار این را داریم که خدای متعال نعمت تشیع، نعمت معرفت اهلبیت، نعمت وجود امام و پیروی از امام را به ما داد؛ باید قدر این نعمتها را بدانیم و اهمیت وظیفهای که بر دوشمان است را بشناسیم. در نتیجه همه تلاشهایی که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و ائمه طاهرین کردند، به دست مبارک حضرت امام و به برکت خونهای شهدا کار به اینجا رسید که پرچم اسلام بهعنوان یک کشور اسلامی و شیعی در دنیا بلند است و عالم روی آن حساب میکند. امروز وقتی اسم آمریکا برده میشود در مقابلش ایران مطرح میشود، ایرانی که زمانی رئیسش نوکر دست چندم وزیر خارجه آمریکا بود.
اما امروز این عزت را خدا داده است. در مقابل این نعمت ما چه وظیفهای داریم؟ خیلی کوتاه نظری است که کسی در این شرایط به فکر خودش یا فکر بستگانش باشد؛ آدم باید خیلی پست باشد که شرف انسانی، روح شکرگزاری از نعمتهای خدا، آبروی اهلبیت، قدردانی از خونهای شهدا که در طول تاریخ از صحرای کربلا تا کربلاهای ایران ریخته شده، همه اینها را بدهد در مقابل اینکه چهار روز روی صندلی ریاست بنشیند، یا چند تا صفر جلوی حساب بانکیاش اضافه بشود.
آدمیزاد همیشه بر سر دو راهی و لغزشگاه قرار دارد، هیچ کس هم مصون نیست هر چه اولیای خدا مقامشان بالاتر بود ترسشان از سقوط بیشتر از دیگران بوده است. این طور نیست که آدم وقتی مقامات معنویش بالاتر رفت خیالش راحت شود و خیال کند که دیگر مصونیت پبدا میکند. در سیره پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتا...علیهماجمعینـ با مقام عصمتی که داشتند، وضعیت چگونه است؟ همسر پیغمبر میگوید نیمهء شب پیغمبر آرام از بستر برخاست و مشغول عبادت شد، سر بر سجده گذاشت و شروع به گریستن کرد؛ دیدم در سجده میگوید الهی لا تکلنی الی نفسی، خدایا من را به خودم وامگذار! میترسید که خدا یک لحظه او را وابگذارد.
جایی که پیغمبر این طور باشد تکلیف من و شما چیست؟ فرد سادهای که نمیتواند نقشی در زندگی اجتماعی داشته باشد نگرانی از این مسائل ندارد؛ اما ما نمیتوانیم انکار کنیم که هر کدام از ما قادریم سهمی در فعالیتهای اجتماعی داشته باشیم؛ توان ما در این جریان صفر نیست؛ پس برای ما این مسأله مطرح است که نیروی خود را چگونه صرف کنیم تا در مقابل این همه نعمتی که خدا به ما داده بهعنوان شکر جزئی از این نعمتها تلقی بشود و روز حساب اولا در پیشگاه اولیای دین، پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتا...علیهماجمعینـ سرافکنده نباشیم، ثانیا در مقابل شهدایی که در طول تاریخ، به خصوص در دوران انقلاب و دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند شرمگین و خجالتزده نباشیم. چه کنیم؟
من صحبت بعضی از سیاستمداران را عرض میکنم؛ حاصل صحبتهایی که من در این زمینهها شنیدهام در چند جمله خلاصه میشود: نکته اول اینکه آمریکا و کشورهای غربی و همه دشمنان خارجی اسلام مارهای زخمخوردهای هستند که برای جلوگیری از استقرار و ثبات نظام ما هر چه بتوانند تلاش میکنند تا بین ما ایجاد اختلاف، شکاف و تشنج بکنند. نکته دوم این است که گروهکهای داخلی که دلبستگی به این نظام، اسلامیت نظام و ارزشهای اسلامی، به خصوص ولایتفقیه ندارند، تصمیم دارند هر چه بتوانند نیروهایشان را متراکم کنند؛ زمان انتخابات هم فرصت خوبی است که جای پایی باز کنند.
دشمنان داخلی اگر این کار را نکنند یعنی به دست خودشان قبر خود را کندهاند؛ تنها کاری که میتواند موجب ادامه حیات اینها بشود همین است که با هم ائتلاف کنند و پشت پرده کاری کنند که نامی از آنها در صحنه سیاسی کشور باقی بماند. از این دو مقدمه نتیجه گرفته میشود که ما، هم از جانب دشمنان خارجی در معرض تهدید هستیم و هم از طرف گروهکها و دشمنان داخلی. در نتیجه بزرگترین وظیفه ما این است که در مقابل همه اینها به وحدتی برسیم که بتوانیم برنده انتخابات بشویم. اگر بین خود ما اختلاف بیافتد حتما شکست میخوریم.
بنابراین واجبترین کاری که بر عهده ماست، این است که اختلافات را کنار بگذاریم. این مقدمه و نتیجه آن خیلی منطقی به نظر میرسد و گمان نمیکنم کسی در این مقدمات تردید کند؛ اما نتیجه عملی که از آن گرفته میشود چیست؟ چه وحدتی، چگونه و با چه کسانی این مقصد را تأمین میکند؟ یکی از آقایان که من با او صحبت میکردم، میگفت ما باید کاری کنیم که اولا حضور مردم در انتخابات حداکثری باشد، کسانی به بهانههای مختلف انتخابات را تحریم نکنند، کاری نکنیم که شرکت در انتخابات کم شود و درصد کمی از مردم شرکت کنند. بنابراین باید در پذیرش افراد و کسانی که نامزد انتخابات میشوند کمی انعطاف وجود دااشته باشد و نهایتا هم سعی کرد که اصولگرایان لیست واحدی بدهند.
من بهعنوان طلبهای که درس و بحثی داریم و اگر مسألهای با دین و اسلام ارتباط پیدا کند، میگوییم این مسأله با اسلام میسازد یا نمیسازد، در جواب این آقا گفتم شما تصور میکنید ما میتوانیم کاری کنیم که مخالفان اصولگرایی در انتخابات شرکت نکنند؟ مثلا اگر ما لیست واحدی بدهیم آنها در انتخابات شرکت نمیکنند؟ بر فرض که این تصور صحیح باشد و بتوانیم این کار را بکنیم، اما آیا این صحیح است که ما انتخابات را آن چنان یک جانبه برگزار کنیم که در مجلس هیچ کسی از مخالفین اصولگرایان حضور نداشته باشد و همه یک دست باشند؟
اصلا این کار نه شدنی است و نه صحیح است؛ اصلاحطلبان در هر حال در انتخابات شرکت میکنند و لیست خودشان را میدهند، طرفدارانشان هم به آنها رأی خواهند داد، چه ما یک لیست سی نفری یا دو لیست بدهیم، یا نه. رفتار ما تأثیری در رأی دادن آنها نخواهد گذاشت. آنها تصمیم دارند در انتخابات شرکت کنند و چند نفری هم برنده خواهند داشت؛ این واقعیتی است که هنوز هم کسانی طرفدار آنها هستند؛ صریحا هم حمایت میکنند.
اشخاص نسبتا موجهی هم دارند که مردم از آنها چندان بدی ندیدهاند و اگر اصلاح طلبان آنها را معرفی کنند رأی میآورند. پس ما یک لیست یا دو لیست بدهیم برای آنها فرقی نمیکند؛ آنها کار خودشان را میکنند. اما آیا این احتمال وجود ندارد که دشمنان نظام برای اینکه افراد خودشان را به مجلس بفرستند کسانی را در لباس اصولگرایی مطرح کنند؟ ما که همه را نمیشناسیم، کسانی هستند که ممکن است با قیافهای حق بهجانب تظاهر به اصولگرایی کنند، از مقام معظم رهبری هم تعریف کنند و احیانا هم از حامیان واقعی خود بد بگویند.
آیا درست است که ما بهعنوان حفظ وحدت و برای اینکه لیست ما رأی بیشتری بیاورد یا تعداد رأی دهندگان بیشتر شود، چنین کسانی را بپذیریم؟ اگر چنین شد ما برندهایم یا آنها؟ آنها از موقعیت اصولگرایان و زحماتی که کشیدهاند، اخلاصی که داشتند و آبرویی که در طول این سی سال کسب کردند بهرهبرداری کنند برای اینکه افراد خودشان را وارد مجلس کنند، حالا ما برندهایم یا آنها؟
ما نمیتوانیم کاری بکنیم که آنها در انتخابات شرکت نکنند یا نامزدهایشان را معرفی نکنند یا طرفدارانشان به آنها رأی ندهند؛ این کار از ما بر نمیآید. کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که نگذاریم کسانی که احتمال میدهیم نفوذی دشمنان هستند رأی بیاورند. والا اگر به اسم حفظ وحدت انعطاف داشته باشیم و اجازه دهیم چند نفر هم از آنها بیایند، عملا بخشی از قدرت مجلس را در دست میگیرند؛ بالاخره یک دشمن هم زیاد است.
ما اگر در مقابل خدا و اولیای خدا و شهدایمان وظیفهای داشته باشیم این است که نگذاریم افراد فاسد وارد مجلس شوند. طبعا از یک طرف باید افراد صالحی را معرفی کنیم که برای مردم قابل قبول باشد، هم خود ما اطمینان داشته باشیم، هم مردم آنها را بشناسند و به آنها رأی بدهند و از سوی دیگر باید مواظب باشیم دشمنان نظام و کسانی که یقین یا ظن داریم که دلشان با آنهاست، نفوذ نکنند. اما آیا ما باید به دنبال این باشیم که اصلا هیچ کاندیدایی از آنها تأیید نشود؟ این در اختیار شورای نگهبان است ومبانی و قواعدی برای این کار وجود دارد.
شاید کسانی باشند که واقعا مشکل آن چنانی ندارند، شورای نگهبان نمیتواند چنین کسانی را رد کند؛ بسیاری از این افراد آدمهای خاکستری هستند، در گذشته هم خیانت بزرگی از آنها دیده نشده، شورای نگهبان نمیتواند این افراد را رد کند، چون دلیلی برای این کار ندارد. بنا براین ممکن است دشمن از دو کانال وارد شود، هم از آرای طرفداران فتنه استفاده کند و هم از این نیروهای تقلبی که بهعنوان اصولگرا معرفی کردهاند، در صورتی که واقعا این طوری نبودهاند و ما به آنها مجال دادهایم.
در این شرایط ما باید بفهمیم خدا چه کاری را دوست دارد و آن را عمل کنیم، نه آنچه دلمان میخواهد، نه آنچه منافعمان اقتضا میکند، یا بخواهیم روی حرفی که زدهایم پافشاری کنیم؛ اینها همه حرفهای شیطانی است. باید واقعا به دنبال این باشیم که کسی که اصلح است به مجلس برود، یعنی کسی که بهتر برای اسلام و نظام خدمت میکند از هر طایفه و تحت هر عنوانی که میخواهد باشد؛ با خدا عهد و پیمان ببندیم که در این راه تلاش کنیم، نخواسته باشیم منافع و پرستیژ خودمان را حفظ کنیم؛ تمام تلاشمان این باشد که افراد اصلح را شناسایی کنیم و به مردم معرفی کنیم و هر چه میتوانیم از ورود نفوذیها جلوگیری کنیم. اما اگر در بند این باشید که هفت و هشت بشود، یا نه و ده باشد، سرانجام زمانی میرسد که سر بزنگاه نتوانید کسی را معرفی کنید، این چه فایده دارد؟
باید تلاش کرد و بهترین نامزدها را شناسایی کرد، کسانی را که بیننا و بین ا... حجت داشته باشیم و در پیشگاه خدا و امام زمان(عج) بتوانیم اثبات کنیم که به نظر ما اصلح بودهاند. اما اگر ته دلمان بدانیم که شخص دیگری اصلح است، از هر طیف و گروهی که باشد و غیر از او را به مردم معرفی کنیم، در برابر خدا هیچ جوابی نداریم. پس اول باید افراد اصلح را بشناسیم و بعد نیروهایمان را متمرکز کنیم که این افراد به مردم شناسانده شوند و از سوی دیگر سعی کنیم که منحرفین وارد مجلس نشوند.