1. قلمرو و قدرت در ژئوپلیتیک جدید
قدمت ژئوپلیتیک را به اندازه قدمت جستوجوی انسان برای قلمرو، امنیت و نیز به اندازه قدمت دیپلماسی، راهبرد، حسادت و ترس دانستهاند (مویر، 1379: 365). اگرچه امپراتوران و فاتحان بزرگی مانند کوروش، اسکندر مقدونی و ناپلئون به طرحریزیهای ژئوپلیتیکی بسیاری پرداختهاند، اما از نظر علمی، دریادار «آلفرد تایر ماهان»1 به عنوان پدر ژئوپلیتیک شناخته شده است و به این ترتیب، ظهور این سنت به سال 1890 میلادی و با انتشار تحقیق او با عنوان «تأثثر نیروی دریایی بر تاریخ»2 رخ داد. اما شاید اولین بار «رودلف کیلن»3، دانشمند سوئدی بود که اصطلاح ژئوپلیتیک را درباره مرزهای سوئد و به معنای «علم حکومت در حکم قلمرویی در فضا» به کار گرفت. او تحت تأثیر افکار «اسپنسر»، دانشمند علوم زیست، حکومت را به مثابه چیزی که با یک اندازه زنده قابل قیاس است، تصور و در واقع به گونهای تلویحی بیان کرد که این موجود دارای آگاهی، قدرت استدلال و اراده زیستن است. نظریههای مهم دوران ژئوپلیتیک جدید که تمامی آنها به نوعی گرفتار اندیشه جبر جغرافیایی بودند عبارتند از:
1ـ1. نظریه ماهان
دریادار آلفرد تایر ماهان (1914 ـ 1840)، از جمله تاریخنگاران نیروی دریایی آمریکا و پدر علم ژئوپلیتیک، اعتقاد داشت، شرط اصلی برای تسلط بر جهان و ایجاد یک قدرت جهانی، واپایش (کنترل) بر دریاهاست و از اینرو توسعه قدرت دریایی را برای واپایش (کنترل) سرزمینی مورد حمایت قرار داد. او بر این نکته تأکید داشت که کشورهای برخوردار از موقعیت مناسب و خطوط ساحلی مطلوب، در محاسبه قدرت، دارای مزیتاند، از اینرو کشورهای انگلستان و آمریکا را دارای موقعیت برتری برای قدرت جهانی بودن میدانست. وی در مقام مقایسه روسیه به عنوان یک قدرت خشکی و بریتانیا به عنوان یک قدرت دریایی میگفت: «در شوروی، وسعت بسیار زیاد، فاصلههای کانونی زیاد و کافی نبودن ارتباطهای داخلی، به شدت از وحدت سیاسی جلوگیری میکند، بنابراین اگر درهم شکسته نشود، دستکم بدون توسعه باقی خواهد ماند» (صفویپور، 1386: 24). او معتقد بود که بریتانیا، با وجود وسعت محدود، به علت موقعیت ممتاز جغرافیایی و جزیرهای، قادر گردیده تا بیشتر نقاط راهبردی و همه مسیرهای دریایی تجارت جهانی را واپایش (کنترل) نماید و به عنوان قدرتی جهانی ایفای نقش کند. او در مقایسه بریتانیا و آمریکا، معتقد بود که آمریکا نیز به لحاظ جغرافیایی (واقع شدن بین دو اقیانوس کبیر و اطلس)، از موقعیت مشابه بریتانیا برخوردار است، بنابراین توصیه وی به آمریکا در جهت تقویت نیروی دریایی قدرتمند بود.
2ـ1. نظریه فضای حیاتی4
فردریک راتزل5 (1904 ـ 1844)، فیلسوف و جغرافیدان آلمانی، از بانفوذترین متفکران اوایل تاریخ ژئوپلیتیک، ژئوپلیتیک را به عنوان علمی که حکومت را مانند یک اندامواره (ارگانیسم) جغرافیایی یا یک پدیده واقع در فضا مینگرد، تعریف کرد. او در تبیین نظریه خود گفت: این اندامواره (ارگانیسم)، درگیر مبارزهای پایانناپذیر برای دستیابی به منابع حیاتبخش است که مهمترین آنها، سرزمین میباشد، بنابراین، حکومت مانند یک درخت و گیاه که در اثر رشد ریشه و تنه، نیازمند فضای حیاتی بیشتری است، به اجبار به نابودی انداموارههای (ارگانیسمهای) ضعیفتر اطراف این درخت میانجامد و گریزی از آن نیست؛ چرا که ذات طبیعت بر «بقای اصلح (اقویا)» استوار است. اثرپذیری فراوان راتزل از نظریه تکامل تدریجی داروین درباره تکامل و گزینش طبیعی و داروینیسم اجتماعی، هربرت اسپنسر6 که تداعیگر مفهوم بقای اصلح بود7، به همراه ملیگرایی افراطی او، وی را به مطالعه جوامع پروس8 واداشت و او در اثر مشهورش «گئوپلیتیک» نظراتی در مورد خطوط اصلی ژئوپلیتیک ابراز داشت که بعدها برخی از نظریهپردازان ژئوپلیتیکی آلمان با الهام از او، توجیههای حقوقی و روشنفکری برای توسعه سرزمینی آلمان پیدا کردند و به این گونه، ژئوپلیتیک در بستر جبر جغرافیایی و به دست نخستین کارشناسان اروپایی، موجود خام دوران خود شد که در مادیگرایی جغرافیایی کهنه قرون گذشته ریشه داشت.
3ـ1. نظریه هارتلند9
متفکران این رشته علمی، آنچنان در جبر جغرافیایی پیش رفتند که معتقد بودند عوامل جغرافیایی، بسته به خصوصیاتش (آب و هوا، خاک، موقعیت، ناهمواریهای زمین و حتی نژاد)، حیات سیاسی را به طور مستقیم تحت تأثیر قرار میدهند. نمونه بارز این تفکر در دیدگاه جغرافیدان انگلیسی، «سر هالفورد مکیندر» (1947 ـ 1861) و نظریه معروف «هارتلند» (قلب زمین) متجلی شد. او برخلاف ماهان، اعتقاد داشت که به واسطه ظهور فناوریهای جدید مانند راهآهن و هواپیما، تعادل قوا به سمت قدرت قارهای برگشته است، از این رو، وی با تقسیم جهان به سه منطقه (هلال بیرونی شامل آمریکا، آفریقا و اقیانوسها، هلال درونی شامل اروپا و آسیای جنوبی و منطقه محور، شامل خشکی بزرگ اوراسیا) اعتقاد داشت که واپایش (کنترل)کننده منطقهمحور، قدرت جهانی است. اگرچه به دلیل پارهای از تناقضهای به وجود آمده، در نظریه او در خلال جنگ جهانی اول و دوم و اصلاحات انجام شد، اما عمده تفکرات او، ریشه در جبر جغرافیایی و تفکر راتزل داشت و معتقد بود که خون مشترکی در رگ نسلهای مختلف ساکن در یک سرزمین جاری است.
نتیجه این انحرافها، شکلگیری مکتب جدیدی توسط «کارل فون هاوس هوفر»10 بود. دانمشندان ژئوپلیتیک مکتب آلمان تحت تأثیر میراث راتزل، بر اهمیت نظریه جبر محیطی و «قوانین طبیعی» در شکلدهی سرنوشت جوامع تأکید میکردند، با این تفاوت که از دیدگاه حزب نازی، «نژاد»، عامل اصلی برتری بوده، از این رو دو رهنامه، یکی بر مبنای فهم غلط از جغرافیا و دیگری مبتنی بر تحریف علم ژنتیک، برای جلب توجه به رقابت پرداختند.
هاوس هوفر، با الهامگیری از نظریه «هارتلند» مکیندر و دستکاری در آن، همچنین بهرهگیری از مفهوم «فضای حیاتی» راتزل، طرحی را به وجود آورد که در آن، جهان قدیم تحت سلطه آلمان در محاصره و تحت فشار قدرت دریایی انگلیس و آمریکا بود. در این قلمروهای ساختگی، کشور آلمان به مثابه یک اندام زنده و پرشور معرفی میشد که در حلقه محاصره قدرتهای متخاصم قرار داشت، ولی از این حق طبیعی برخوردار بود که به هزینه از میان رفتن اندامهای کوچکتر مجاور خود، گسترش یابد. طبق نظریههای اندامواره برگرفته از نظریه راتزل، کشور نیرومند آلمان مجبور بود تا برای ادامه حیات و بقای خود، فضای هرچه بیشتری را ببلعد و به همین دلی مرزهای آن کشور، مانعی ساختگی در برابر روند طبیعی این رشد بود.
4ـ1. نظریه ریملند (حاشیهگرایی)
اگرچه با پایان جنگ جهانی دوم و شکست آلمان، واژه ژئوپلیتیک تا مدتها مطرود و منفور محافل علمی واقع شد، اما در عمل، نظریههای ژئوپلیتیکی در دوران جنگ سرد و بدون اشاره به واژه مزبور، بر روابط سرزمینی حاکم بود و از جمله مهمترین این نظرات، نظریه «اسپایکمن» (1943 ـ 1893)، جغرافیدان آمریکایی با عنوان «منطقه حاشیهای» یا «ریملند»11 با اقتباس از نظریه منطقه محور یا هارتلند12 مکیندر بود. «نیکولاس جی اسپایکمن»13 اولین کسی بود که با اقتباس از نظریه مکیندر و ترکیب قدرت خشکی و دریایی، منطقهای را به ایالات متحده پیشنهاد کرد تا با تسلط بر آن، به عنوان یک قدرت جهانی ایفای نقش کند. این منطقه شامل کشورهای حاشیه اتحاد جماهیر شوروی میشد. این نظریه، دولتمردان ایالات متحده آمریکا را ترغیب کرد تا برای جلوگیری از فروافتادن منطقه ریملند در دامن اتحاد جماهیر شوروی، نوعی سیاست مهار14 را به کار بندد. منطقه ریملند شامل بیست کشوری میشد که در حاشیه شوروی سابق قرار داشتند و ایالات متحده آمریکا در دوران جنگ سرد تلاش نمود تا با انعقاد پیمانهای امنیتی با این کشورها (مانند پیمان سنتو، سیتو و طرح مارشال)، نظریه مهار روسیه را عملی سازد. براساس نظریه اسپایکمن، تنگه هرمز، مرکز ریملند است و بخش شمالی، جنوب غربی و شرقی ریملند را به هم پیوند میدهد. بر طبق این نظریه، واپایش (کنترل) تنگه هرمز با مفهوم واپایش (کنترل) بخشهای یادشده خواهد بود (صفویپور، 1386: 35).
2. مفهوم قدرت در نظام ژئوپلیتیک جهانی
هانس مورگنتا15 را از واضعان نظریه «موازنه قدرت» میدانند. نظریه توازن قدرت، قدیمیترین، بادوامترین و مناقشهبرانگیزترین نظریه سیاست بینالملل است (دوئرتی و فالتزگراف، 1376: 65). از دیدگاه مورگنتا، سیاست عبارت بود از سیاست قدرت که عمدهترین نتایج آن را، نابرابریهای موجود در تقسیم فضایی قدرت در سراسر جهان معین میکند. به عقیده او، قدرت، طیف وسیعی از مناسبات اجتماعی را دربرمیگیرد که از خشونت فیزیکی محض آغاز شده و تا ظریفترین تأثیرات روانشناختی ادامه مییابد. او قدرت را چیزی میداند که موجبات اعمال سلطه انسانی بر انسان دیگر را فراهم و آن را تداوم میبخشد.
مورگنتا، دید بسیار وسیعی نسبت به حوزه قدرت داشت و برای برخی محققان همفکر وی، قدرت به مثابه چیزی است که تمامی عرصه سیاست را میپوشاند. بدیهی است، برخی عناصر قابل اندازهگیری که تعداد زیادی از آنها جغرافیایی است، باید به مجموعه قدرت یک دولت کمک کنند، عناصری مانند وسعت سرزمین، جمعیت، موقعیت سرزمینی و نظایر آن، همگی باید تأثیرات خود را بگذارند. این موضوع موجب شد تا برخی کوششها از سوی ژئوپلیتیکگرایان برای قابل محاسبه کردن منابع فیزیکی قدرت انجام شود. نمونهای روشن، تحلیل پیچیده ژرمن است که در آن بیش از 26 متغیر در سنجش قدرت یک کشور معرفی شده است. کلاین نیز فرمول زیر را برای محاسبه قدرت ارائه کرده است:
POWER=C+E+M(W.S)
در این فرمول:
C: توده بحرانی (شامل وسعت سرزمین و میزان جمعیت)؛
E: قدرت اقتصادی؛
M: میزان توانایی نظامی؛
S: ارزش راهبرد؛ و
W: ارزش اراده ملی معنا شده است (قدسی و پیشگاهیفرد، 1388: 12).
چنین کوششهایی، در خوشبینانهترین حالت آن، بیانگر رویکردی اثباتگرایانه است، اما مهمتر آنکه، قدرت را نمیتوان به طور دقیق اندازهگیری نمود؛ چرا که قدرت با توجه به دشمنان و نیز با توجه به گستره متغیرهایی مانند فرهنگ، نفوذ معنوی، شخصیتهای فرهمند و موقعیتی که قدرت در آن اعمال میشود، امری نسبی است. در واقع، پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سالهای 1991 ـ 1989، کمتر کسی میدانست که قدرت این کشور تا چه اندازه واهی و فریبنده است، موارد اندکی در تاریخ وجود دارد که یک رژیم پابرجا، این چنین کامل، این چنین سریع و با این چنین مقاومت اندکی از هم پاشیده شود، از این رو، هر گونه ادعای درباره اینکه عوامل ناپایدار و بیثباتی مانند روحیه، عزم ملی، وطنپرستی و کیفیت رهبری را میتوان تا سطح چند ارزش عددی تنزل داد غیر قابل دفاع و سستبنیاد است.
اسپراوت16 در تحلیل توانایی17 و سنجش قدرت یک کشور، هشدار میدهد: «بسیار بیمعنی است که به طور انتزاعی درباره تواناییها سخن بگوییم؛ چرا که قدرت، همواره توانایی انجام کاری، یا به وجود آوردن و یا تداوم بخشیدن به وضعیت امور است. فرضهای سیاسی ممکن است تلویحی باقی بمانند، اما تا زمانی که برخی هدفها و وسایل پیشبینی نشدهاند، هیچ محاسبهای ممکن نیست. داشتن برخی مزیتها مانند عوامل طبیعی اهمیتی ندارد... دادههای مربوط به جغرافیای فیزیکی به خودی خود دارای هیچ گونه اهمیت سیاسی نیست و این موضوع در مورد دادههای جمعیت، فنی، اقتصادی یا محیطی نیز صادق است. این عوامل، هنگامی از اهمیت سیاسی برخوردار میشوند که به مجموعهای از فرضیهها در این باره مرتبط شوند، چه کاری قرار است انجام شود؟ با چه وسیلهای؟ چه موقع؟ نسبت به چه دشمنانی؟ چه یاران و چه تماشاگرانی؟» (مویر، 1379: 278).
3. عوامل و اندیشهها در تغییر گفتمان ژئوپلیتیک
انحرافهای انجام شده در روششناسی مطالعههای ژئوپلیتیک نوین و لزوم بازپیرایی این علم از کجرویها، موجب توجه اندیشمندان ژئوپلیتیک در اصلاح روششناسی مطالعههای خویش گردید. از این رو «ادبیات فرانوگرایی در سالهای اخیر علاقه تعداد زیادی از جغرافیدانان را به خود معطوف داشته است» (میرحیدر، 1389: 30). در اوایل 1970، رویکردی نوین به نام «ژئوپلیتیک انتقادی»18 به ساختشکنی19 و برهم زدن بنیانهای ایدئولوژیک تثبیتشده پرداخت و دانشمندانی مانند «اتواتیل»20 و «میشل فوکو»21 را میتوان از پیشگامان این حرکت نوین دانست که به تجدیدنظر و ارزیابی مجدد در روشها و سنتهای تفکر ژئوپلیتیک پرداختند. به عبارتی، این دانشمندان به طور همزمان هم از ژئوپلیتیک انتقاد کردند و هم خود از اندیشمندان این عرصه بودند. این افراد، سیاست اندیشمندانه خود را «ضد ژئوپلیتیک» تعریف کرده و با وجود این، در چارچوب زیربنایی مفاهیم ژئوپلیتیک کار میکردند (مویر، 1379: 387).
ژئوپلیتیک انتقادی با عبور از روشهای اثباتگرایانه و اتخاذ رویکردی هرمنوتیک، به طور ویژه به پیوند ژئوپلیتیک با «جغرافیای رفتاری» صحه میگذارد. ژئوپلیتیک انتقادی این وظیفه را بر عهده گرفت که از یک سو از تفاوت میان ارزشها و هدفهای رسمی جامعه، و از سوی دیگر از واقعیت شیوههایی که نهادها رفتار میکنند، پرده بردارد، در نتیجه، جامعه ناچار است تا با این کاستیها روبهرو شده و آگاهی نقادانهای را پروراند که میتواند نیروی مهمی برای تغییر و تحول باشد. پاول روتلج22، موقعیتهایی که از درون جوامع، سلطه سیاسی، فرهنگی، نظامی بیگانه و یا طبقه مسلط را به چالش میکشد، ضد ژئوپلیتیک یا ژئوپلیتیک مقاومت نامید (Lord, 1990:2).
روتلج معتقد بود «ژئوپلیتیک سنتی برپایه قدرت و مزیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دولتها و یا طبقه حاکم و مسلط بنا گردید و به این قدرت اصالت بخشید، در حالی که در ضد ژئوپلیتیک، زبان حال طبقات تحت سلطه و مملو از مبارزههای ضد سلطهگری و مقاومت در برابر نیروهای جبار مطرح میباشد. «ژئوپلیتیک مقاومت» یا به تعبیر روتلج، ضد ژئوپلیتیک و «ژئوپلیتیک از پایین»، عبارت بود از: «نیروهای فرهنگی، سیاسی و معنوی درون یک جامعه که منافع قدرت سلطه را به چالش میکشد» (حافظنیا، 1385: 73).
اندیشمندانی مانند اگنیو23 و کوربریج24 در سالهای 1991 ـ 1989 نخستین آثار را در چارچوب سرفصلهای ژئوپلیتیک انتقادی منتشر نمودند، اما رویکرد محقق و جغرافیدان فرانسوی «ایولاکست»25 فراتر از تحلیلهای ناشیانه مارکسیستی زمان خود بود، و به این گونه، ژئوپلیتیک انتقادی راه خود را از ژئوپلیتیک سنتی جدا کرده و از چندین جنبه، دیدگاههای متفاوتی ارائه مینماید. محققان این رشته تمایل دارند به جای تمرکز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شکلگیری سیاست خارجی، دریابند که سیاستمداران چگونه «تصاویر ذهنی» خود از جهان را ترسیم نموده و چگونه این بینشها، بر تفسیر آنها از مکانهای مختلف تأثیر میگذارد؟
در این میان، اتواتیل با همکاری خود توانست، نظر تعداد زیاد ی از صاحبنظران جغرافیای سیاسی، از جمله در ایران را به خود جلب نماید. او مفاهیم جدیدی مانند «ژئوپلیتیک معنوی»26 و «ژئوپلیتیک مذهبی»27 را وارد ادبیات ژئوپلتیک و جغرافیای سیاسی نمود (حافظنیا، 1384: 31).
4. نشانگاههای تطور مفهوم قدرت در نظام ژئوپلیتیک جهانی
نظام نوین ژئوپلیتیک جهانی دربرگیرنده عناصری است که معرفی آنها، کلید درک مفاهیم مورد نظر است. قدرت، اصلیترین عنصر این ساختار را تشکیل میدهد که شیوه شکلگیری، تداوم و چگونگی حرکت آن در عرصه فضای جغرافیایی به عنوان یک کشش انسانی به اندازه ساختار، شکل، عوامل و بازیگران آن، حائز اهمیت است (حیدری، 1385: 121). قدرت و رقابتهای قدرتی برای ایجاد برتری نسبت به رقیبان، پیوسته هسته مرکزی مباحث و کارکرد ژئوپلیتیک، پویا بوده است. برتریخواهی، سلطهجویی و یا ایجاد واپایش (کنترل) بر امور منطقه، بخشی از جهان یا بر کل جهان در اصطلاح، سیطره28 گفته میشود که هدف اصلی در بازیهای ژئوپلیتیک است.
بروز و ظهور پدیدههای مهم جهانی در ربع پایانی قرن بیستم و از جمله مهمترین آن، یعنی فروپاشی اردوگاه شرق و نظام دوقطبی، در رشد و جهش ژئوپلیتیک، بسیار مؤثر افتاد و اندیشمندان این حوزه مطالعاتی را متوجه ابعاد و عناصر دیگری از مؤلفههای اثربخش قدرت نمود. از این رو، ادبیات ژئوپلیتیک روزبهروز افزایش یافته و افزون بر پدید آمدن گرایشهای مختلف مطالعاتی همچون ژئوپلیتیک مذهب، ژئوپلیتیک انرژی، و نظایر آن، شاهد شکلگیری رویکردی متفاوت در شیوه روششناسی مطالعاتی این علم هستیم (Lord, Winter 1998:55).
این تفکر جدید با پیشگامی ژیروید اتواتیل29، سیمون دالبی30 و پاول روتلج31، ضمن درهم شکستن زیرساختهای ژئوپلیتیک سنتی، معتقد است که «ژئوپلیتیک نه یک موضوع علمی از دانش، که یک گفتمان علمی و دانش قدرت است و درباره اینکه چگونه روشنفکران، مؤسسهها و ایدئولوژیها، ساختارهای قدرت را در درون کشورها به وجود میآورند بحث میکند» (O, Tuathail & Dakby & Routledge, 1998: 11). از این رو، رجوع به «اندیشه صاحبان قدرت»، در محور و کانون توجه اندیشمندان فرانوگرا قرار میگیرد. آنچه در ادامه به آن خواهیم پرداخت، معرفی مفاهیم کلیدی در نظام نوین ژئوپلیتیک جهانی است.
1ـ4. تحول در مفهوم قدرت
«قدرت نرم»32، استعاره و مفهوم جدیدی از قدرت است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از سوی جوزف نای33 پا به عرصه ادبیات نوین جهانی گذاشت. این اصطلاح به دلیل برخورداری از قابلیت توضیحدهندگی و گستره معنایی بالا در تبیین تحولات جاری، به سرعت مورد اقبال اندیشمندان حوزههای مختلف علوم واقع گردید. قدرت، از مفاهیم اصلی علم سیاست و به معنای توانایی دارنده آن برای واداشتن دیگران به تسلیم در برابر خواست خود به هر شکل است، اما حاکمیتها و جوامع عصر حاضر تلاش دارند به جای تأثیرگذاری از راه ارعاب، تهدید و خشونت، از طریق ایجاد جذابیتهای فرهنگی و اقتصادی به نفوذ ارزشهای خود در دیگر جوامع اقدام کنند (قدسی، 1389: 133).
نای، این اصطلاح را در مخالفت با کسانی مطرح ساخت که قدرت آمریکا را رو به افول پیشبینی مینمودند (نای، 1387). قدرت نرم، توانایی دستیابی به خواستهها از خلال جذابیت است. این مفهوم در برابر قدرت سخت قرار دارد که با استفاده از اجبار و پاداش (چماق و هویج) مشخص میشود. قدرت نرم نه فقط از سوی دولتها، بلکه از سوی همه بازیگران سیاست جهانی همچون سازمانهای غیر دولتی و نهادهای بینالمللی به کار برده میشود. قدرت نرم در بیان نای به این معناست که کاری کنیم تا دیگران آن چیزی را طلب کنند که ما میخواهیم. این چهره قدرت را میتوان قدرت غیر مستقیم یا رفتار جذبکننده قدرت34 نامید (پورسعید، 1389: 35). قدرت جذبکنندگی میتواند بر مبنای گیرایی ایدههای یک کشور یا توانایی آن در تنظیم دستور کار سیاست جهان به گونهای باشد که در ترجیحهای دیگر کشورها اثر بگذارد و آنها را شکل دهد. توانایی در رسمیت بخشیدن به ترجیحها، با منافع غیر ملموس قدرت همچون فرهنگ، ایدئولوژی و نهادها مرتبط است (نای، 1387: 100).
2ـ4. تحول در محیطهای ژئوپلیتیکی و ظهور محیطهای ژئوپلیتیکی نوین ایو لاکست35، میگوید:
«ژئوپلیتیک، مجموته پیچیدهای از نیروهای متخاصم و متعددی است که بر سرزمینهایی با ابعاد کوچک، خواه به منظور تفوق سیاسی و خواه برای بیرون راندن رقبا، با همدیگر به کشمکش میپردازند.» (ایولاکست، 1368:7) «من چیزی را ژئوپلیتیک مینامم که با رقابت و قدرت «برای» و «بر روی» سرزمین مرتبط باشد. ژئوپلیتیک، روشی کمابیش کارآمد برای بهتر دیدن جهان، توازن قوای شکلگرفته و نقش یک ملت در آن میباشد» (لاکست و ژیبلن، 1378: 354).
یکی از شاخصهای و نشانههای بنیادین در تطور مفهوم قدرت در نظام ژئوپلیتیک را میتوان بر مبنای محیطهای ژئوپلیتیکی نوظهور آن مورد دقت قرار داد. اگر جنگهای ضد استعماری اغلب در آمریکا و آسیا شکل گرفت و یا اینکه جنگهای بازتقسیم مستعمرات در اروپا به وجود آمد، میتوان ادعا کرد که جنگ نرم نیز مبتنی بر محیط ژئوپلیتیکی ویژه خود است. این امر نشانگر آن است که هر گونه رقابت و نبردی در فضای جغرافیایی و ساختار سیاسی خاصی به انجام میرسد (متقی، 1389: 126). شاخصهای ژئوپلیتیکی این نبرد، تفسیرکننده نشانههای سیاسی دولتهای حاکم در مناطق جغرافیایی و فضای رقابت سیاسی است.
شواهد موجود در حوزههای جدید ژئوپلیتیکی بیانگر آن است که محیطهای حاشیهای36 جنب قدرتهای بزرگ (مانند اوکراین، گرجستان و قرقیزستان که با پدیدهای با عنوان انقلابهای رنگین دستخوش حوادث و تغییر مناسبات قدرت در اوراسیا گردیدند) و محیطهای برخوردار از تضادهای اجتماعی (مانند آنچه با وقوع انقلاب در تونس، مصر و برخی از کشورهای عربی در حال وقوع) از آمادگی بیشتر و مؤثرتری برای تغییر مناسبات قدرت و تحول در نظام ژئوپلیتیک جهانی برخوردارند. این مطلب، بازتاب رابطه جغرافیایی با ساختهای سیاسی واحدهایی است که در روند تغییر و جابهجایی سیاسی قرار میگیرند.
«گرچه مناطق ژئوپلیتیکی بسته به مراحل تکاملیشان دارای درجات متفاوتی از انسنجام هستند. ولی چنین چیزی درباره نوارهای شکننده صدق نمیکند. این مناطق به طور کامل پاره پاره36 بوده و در محیطهای بیثبات جهانی قرار دارند... این گونه حوزههای جغرافیایی از سوی متخصصان مباحث ژئوپلیتیک به عنوان مناطق فشار محسوب میشوند... مناطقی که به لحاظ ساختار اجتماعی با نشانههایی از دو دستگی روبهرو بوده و در رقابت میان قدرتهای بزرگ حوزههای ژئواستراتژیک قرار دارند» (کوهن، 1387: 97).
3ـ4. تحول در فنون اعمال قدرت
1ـ3ـ4. دیپلماسی عمومی
جنگ جهانی اول، تولد «نهادینه کردن حرفهای انگاره» را به همراه داشت (Melissen, 2005:4). تیلور مدعی است که تبلیغات سیاسی در کشورهای غربی، «تا اندازه زیادی در نتیجه افراطهای جنگ جهانی اول (1918 ـ 1914)» دارای یک معنای تحقیرآمیز و پست شد (Taylor, 2001: 81). با منفی شدن معنای تبلیغات سیاسی در اذهان عمومی، دولتها از بهکارگیری این واژه برای توصیف برنامههای تبلیغی خود اجتناب کردند و «دیپلماسی عمومی» به حسن تعبیری برای تبلیغات سیاسی تبدیل شد. نلسون، تبلیغات سیاسی را به مثابه «شکلی منظم از اقناع هدفمند که تلاش دارد تا عواطف، نگرشها، افکار، و اعمال یک مخاطب هدف مشخصشده را برای هدفهای ایدئولوژیک، سیاسی، یا تجارذی با انتقال پیامهای یک پهلو (که ممکن است واقعی باشند یا نباشند) و از طریق مجراهای رسانهای جمعی و مستقیم، تحت تأثیر قرار دهد» تعریف میکند (Nelson, 1996: 232).
دیپلماسی عمومی را میتوان گونهای از راهکنش (تاکتیک) سیاسی دانست که از راه ابزارهای غیر رسمی کشورها مورد استفاده قرار میگیرد. این راهکنش (تاکتیک) برای تأثیرگذاری بر ادراک سیاسی، ذهنیت گروههای اجتماعی و تلاش برای تغییر رفتار به منظور دستیابی به هدفها حاصل میشد. به عبارتی، دیپلماسی عمومی را میتوان جلوهای از دیپلماسی نوین در عصر رقابتهای جدید بینالمللی دانست (متقی، 1389: 130). تجربه آمریکا در حوزه دیپلماسی عمومی نشان میدهد که آنها از چنین الگو و ابزاری برای نیل به هدفهای گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی بهره میگیرند. به عبارتی، در عرصههای نوین ژئوپلیتیک جهانی، هیچ ابزاری مانند دیپلماسی عمومی نمیتواند عامل تغییر و دگرگونی در افکار عمومی کشورها گردد.
«دولت آمریکا با هدف ارتباط یافتن با سازمانهای جامعه مدنی داخلی، فعالیتهای دیپلماسی عمومی خود را سازماندهی کرد. این امر زمینه ارتباط با گروههای اجتماعی پراکنده و مؤثر اجتماعی را در حوزههای مختلف جغرافیایی به وجود میآورد... بهرهگیری از دیپلماسی عمومی به مثابه نشانهای برای بهرهگیری از قدرت نرم در روابط بینالملل محسوب میشود (متقی، 1389: 131).
تولید ادبیات سیاسی و ایجاد مفاهیمی برای نظریهسازی را میتوان از نشانهها و کارویژه دیپلماسی عمومی عنوان کرد. دلیل این امر را میتوان در بیان اهمیت و کارکرد قالبهای معنایی و گفتمانی مورد توجه قرار داد. هر گاه روندهای سیاسی جدیدی شکل میگیرد، نیاز مشهودی به ادبیات و قالبهای معنایی ـ گفتمانی به وجود میآید. این واژگان تولیدشده، قادرند بر اندیشه، ذهنیت و ادراک گروههای مخاطب اثرگذار باشند.
ادبیات و قالبهای نظری را میتوان در زمره مفاهیم بنیادین فرهنگ آمریکا دانست. بسیاری از این مفاهیم در ادوار مختلف و بهویژه دوران جنگ سرد از کارآمدی و تأثیرگذاری فراوانی برخوردار بود (Chomsky, 2002: 35). اصطلاح «ارتباطات راهبردی»، یکی از مفاهیم تولیدی در دیپلماسی عمومی میباشد.
2ـ3ـ4. ارتباطات راهبردی
قانون تفویض اختیارات دفاع ملی آمریکا، رئیسجمهور این کشور را موظف ساخته تا در هر سال مالی، گزارشی جامع بین سازمانی برای دیپلماسی عمومی و ارتباطات راهبردی به کارگروههای (کمیتههای) مربوط ارائه کند. در گزارش سال 2010 باراک اوباما که اولین گزارش او نیز محسوب میشود، چنین آمده است:
«ارتباطات راهبردی کارآمد و مؤثر از اهمیتی اساسی در حفظ مشروعیت جهانی و پشتیبانی از هدفها و خطمشیهای ما دارد. همراستا کردن گفتار و اعمال ما، یک مسئولیت مشترک است که باید از راه فرهنگ ارتباطات در همه سطوح دولت تقویت گردد. ما باید در فرایند ارتباطات و درگیرسازی38، کارآمدتر و تأثیرگذارتر باشیم. همچنین لازم است تا فهم بهتری نسبت به مواضع، عقاید، شکایتها و علایق مردم عادی ـ نه فقط نخبگان ـ جهان داشته باشیم. انجام چنین کاری از اهمیتی اساسی برخوردار است؛ زیرا به ما اجازه میدهد پیامهای معتبر منتقل نموده، برنامههای کارآمدتری تدوین نموده و همچنین برداشتهای ذهنی دیگران [تصور ذهنی مردم از آمریکا] از اقدامهایمان را بهتر بفهمیم.»
در این گزارش ارتباطات راهبردی چنین تعریف شده است: «همگامسازی39 بین گفتار و اعمال، همچنین تلاشهای هدفمند برای ارتباط و درگیر شدن با مخاطبان هدف». در ادامه، تعریفهای مورد نظر از مفاهیم کلیدی به این شرح ارائه شده است:
(1) همگامسازی: هماهنگسازی گفتار و اعمال، یکی از وظایف و مسئولیتهای بسیار حیاتی است. این فرایند شامل توجه فعالانه به چگونگی تفسیر رفتار و سیاستهای ما توسط مخاطبان عمومی به عنوان بخشی از فرایند سیاستگذاری است. این دیدگاه نسبت به ارتباطات راهبردی از آنجا ناشی میشود که به عقیده ما، اعمال ما بسیار مهمتر از گفتار هستند؛ زیرا اعمال دارای ارزش ارتباطی بوده و منتقلکننده پیام هستند. این امر مستلزم گونهای فرهنگ ارتباطاتی است که به این نوع همگامسازی ارزش قائل بوده و تصمیمگیرندگان را تشویق مینماید که در فرایند تصمیمگیری ارزش ارتباطاتی اعمال را نیز مورد نظر داشته باشند. فرهنگ ارتباطاتی تقویتشده با ساز و کارها و فرایندها، باید در بالاترین سطوح دولتی به کار گرفته شده و همچنین مورد حمایت واقع شود.
(2) درگیرسازی: در دولت آمریکا طیف وسیعی از برنامهها و فعالیتها وجود دارند که بر درک، درگیر شدن، اطلاع رساندن، تأثیر گذاردن و ارتباط برقرار ساختن با مردم [جهان] از راه روابط عمومی، دیپلماسی عمومی، عملیاتهای اطلاعاتی و دیگر فعالیتها متمرکز هستند.
3ـ3ـ4. بازنمایی: بازنمایی40، از جمله نظریههای مطرحی است که تلاش دارد روند بازتولید قدرت بر مبنای گزارههای هستیشناختی را در اندیشههای ژئوپلیتیکی مورد دقت و واکاوی قرار دهد. بازنمایی، به دلیل گستره معنایی آن، از قابلیت بالایی در توضیح و تشریح پدیدههای مورد علاقه متخصصان ژئوپلیتیک فرانوگرا برخوردار گردید. ایدئولوژی و بازنمایی در آرای اندیشمندان ژئوپلیتیک و تحلیل رقابتهای ژئوپلیتیکی و تبیین صحنههای تقابل و تعارض از موقعیت ممتازی برخوردار است.
ایو لاکست41، از جمله کسانی است که نقش ایدئولوژی و بازنمایی را در مطالعهها و تحقیقات خود بسیار برجسته نموده است. او در کتاب «عوامل و اندیشهها در ژئوپلیتیک»، مفهوم بازنمایی را این گونه مورد شرح قرار میدهد:
«بازنمایی، یعنی نمایاندن و نشان دادن به شیوهای قاطع. به عبارتی، طراحی کردن؛ زیرا اندیشههای ژئوپلیتیکی به سرزمینها رجوع میدهند، یعنی به «نقشه»هایی که بازنماییها را عیان میسازد، همانگونه تابلویی یک شخصیت را به تصویر میکشد. هر ملتی که درگیر یک موضوع ژئوپلیتیکی میشود، تلاش میکند خود را با بازنماییهای تاریخی، روابط آنها و نحوه بیان ریشههای درگیریشان که منجر به فاجعه شده، آرایش دهد. به این دلیل است که واژه بازنمایی در تجزیه و تحلیل ژئوپلیتیکی مثمر ثمر بوده و از غنای لازم برخوردار است» (لاکست، 1380: 35).
ابعاد مختلف اثربخشی بازنمایی در مطالعات ژئوپلیتیک را میتوان در موارد زیر برشمرد:
(1) بازنمایی هویتی: ایو لاکست در تحلیلهای ژئوپلیتیکی خود، مفهوم دیگری از بازنمایی را به معنی «به صحنه آوردن» مطرح نموده و توضیح میدهد:
«بازنمایی ژئوپلیتیکی در گام نخست خود، به معنای مشارکت عقاید و اندیشهها و به خصوص مشارکت ارزشها میان تمام افراد یک گروه یا ملت، برای به هیجان آوردن و بسیج آنهاست. در هر مناقشهای، هر یک از طرفین داستان، یک فاجعه واقعی را بیان میکند که از یک زمان معین آغاز شده و کماکان ادامه دارد و اینک این فاجعه در نقشی جدید، بین شخصیتهای متفاوت ـ خوب یا بد ـ در حال اجراست. آنهایی که به طور مستقیم درگیر فاجعهای ژئوپلیتیکی هستند، کمابیش یک نمایشنامه را تعریف میکنند، ولی یک سوی مناقشه، از برخی مراحل آن فاجعه با سکوت میگذرد و طرف دیگر با حرارت زیاد از آن یاد میکند.» (لاکست، 1380: 110).
یکی از وجوه و کارکردهای بازنمایی در یک تنازع ژئوپلیتیکی، ایجاد امکان برای خردهفرهنگها و گروههای قومی برای تأکید بر متمایز بودن خود به شیوههای مسالمتآمیز و آرام، و سر باز زدن از یکسان شدن با فرهنگ مسلط است. گروههای قومی تا حدودی به این دلیل بر تمایز شاخص خود پای میفشارند که این را راهی برای مقاومت در برابر سیطره و استیلای گروههای نیرومند میبینند. آنها در برابر انحلال فرهنگی مقاومت میکنند و در برابر سیاست «دیگ ذوب»42 یا پذیرفتن سبکها و هنجارهای گروه نیرومندتر سر باز میزنند. این قبیل اقدامهای انجام شده از سوی گروههای قومی و هویتطلب در برابر نظام سلطه را «ضد ژئوپلیتیک» نیز نام نهادهاند. استوارت هال43، با رجوع به نظریه «سیطره»44 گرامشی، به احیای نگاه انتقادی او به فرهنگ میپردازد. هال معتقد است:
«زندگی روزمره با کشمکش هویتهای حاشیهای برای آمدن به صحنه، تغییر شکل یافته است. این، فقط حکایت تعیین جایگاه آنها به دست نظامی دیگر یا زیر سلطه دیدگاهی امپریالیستی نیست، بلکه همزمان به معنای مطالبه شکلی از بازنمایی برای خودشان است.» (هال، 1382: 256)
از سه دهه گذشته، هویتهای حاشیهای به متن آمده و در برابر فرایندهای یکسانکننده، بیروح و غیر قابل درک نیروهای جهانی شروع به تعیین جایگاه برایخ ود و طلب ریشههای خود برآمدهاند. هال این اشتیاق در طلب ریشهها را «قومیت» مینامد. قومیت، جایگاه یا فضای لازمی است که امکان سخن گفتن را برای مردم فراهم میکند و مرحلهای مهم در پیدایش و رشد همه جنبشهای محلی و حاشیهای است (هال، 1382: 257).
قومیتها برای کشف خود نیاز به جایگاه، کشف دوباره جایگاه گذشته، ریشهها، متن و موقعیت خود داشته و آن را مرحلهای ناگزیر برای بیان خود میپندارند.
(2) بازنمایی افکار عمومی و قدرت رسانه: در مطالعات بازنمایی و ژئوپلیتیک، توجه به نقش عوامل مؤثر بر شکلدهی اذهان و افکار عمومی بسیار حائز اهمیت است، از این رو، مطالعه ساز و کارهای اثرگذاری «رسانه»45 بر «افکار عمومی» از اهمیت فراوانی در تحلیلهای ژئوپلیتیکی برخوردار است، تا حدی که میتوان این دو را لازم و ملزوم یکدیگر دانست. «الوین تافلر»،تمدن بشری را به سه مرحله تقسیم میکند که شامل مرحله کشاورزی، مرحله صنعتی و مرحله فراصنعتی یا عصر ارتباطات است و میگوید، در عصر فراصنعتی، قدرت در دست کسانی است که شبکههای ارتباطی و اطلاعاتی را در اختیار خود دارند. «مک لوهان»، دانشمند کانادایی نیز در نظریه دیگری، تاریخ بشر را به سه دوره، یعنی عصر فرهنگ شفاهی، عصر تمدن چاپی و عصر تمدن الکترونیک، تقسیم کرده و معتقد است: در عصر الکترونیک، قدرت در دست صاحبان شبکههای تلویزیونی و شبکههای رایانههای و ماهوارههاست (مهرداد، 1380: 158).
رسانه، از مظاهر تمدنهای جدید و ویژگی اصلی آن، قدرت و شعا عمل گسترده است. رسانه به معنی هر وسیلهای است که انتقالدهنده فرهنگها و افکار عدهای از افراد باشد، مانند روزنامه، کتاب، مجله، رادیو و تلویزیون، ماهواره، و... کارکرد اساسی و بنیادین رسانهها عبارت است از بازنمایی واقعیتهای جهان خارج برای مخاطبان؛ زیرا بیشتر دانش و شناخت ما از جهان به وسیله رسانهها ایجاد میشود و درک ما از واقعیت به واسطه و میانجیگری روزنامهها، تلویزیون، تبلیغات و فیلمهای سینمایی و.. شکل میگیرد.
رسانهها، جهان را برای ما تصویر میکنند. رسانهها این هدف را با انتخاب و تفسیر خود در کسوت دروازهبانی و به وسیله عواملی انجام میدهند که از ایدئولوژی اشباع هستند. آنچه ما به مثابه یک مخاطب از آفریقا و آفریقاییها، صربها و آلبانیاییتبارها، اعراب، مسلمانان و... میدانیم، ناشی از تجربه مواجهه با گزارشها و تصاویری است که به واسطه رسانهها به ما ارائه شده است. بنابراین، مطالعه بازنمایی رسانهای در مطالعات رسانهای، ارتباطی و فرهنگی بسیار مهم و محوری است. از آنجا که نمیتوان جهان را با تمام پیچیدگیهای بیشمار آن به تصویر کشید، ارزشهای خبری، فشارهای تبلیغی، تهییج، تقابل (که ما را از دیگران جدا میسازد) یا تحمیل معنا در قالب مجموعهای از پیچیدگیهای فنی و محتوانیی ارائه میدهند. بر این اساس، بازنمایی، عنصری محوری در ارائه تعریف از واقعیت است (Waston and hill, 2006: 248).
هال معتقد است، رسانهها واقعیت را بازتاب نمیدهند، بلکه آن را به «رمز»46 درمیآورند و این امر، بیتردید در ارتباط با «دیگری» و از خلال تفاوتهای معنایی شکل میگیرد (Rojek, 2003: 72). به عقیده بودریار، بازنمایی در پی خلق واقعیت به واسطه الگوهای مفهومی و اسطورهای است. اینها الگوهایی هستند که هیچ ارتباط و خاستگاهی در واقعیت ندارند. این الگوها به شکل عامل تعیینکننده درک ما از واقعیت عمل میکنند. آنچه در سامانههای ارتباطی و رسانهها به این گونه ارائه میشود، حالتی تحمیل شده دارد. به این ترتیب، مرز میان تصویر یا بازنمایی از بین میرود. به عبارت دیگر، آنچه در رسانههای ارتباط جمعی ارائه میشود، عین حقیقت نیست، بلکه بازنمایی حقایق مورد نظر مردان فعال در این رسانه است، از این لحاظ، میتوان بازنمایی را ایدئولوژیک دانست، بنابراین، شناخت بازنمایی، ما را به سوی کندوکاو پیرامون «قدرت» و «ایدئولوژی» میکشاند.
ایو لاکست، کاربرد واژه «ژئوپلیتیک» را فقط برای تعریف مناقشهها و تقابلهایی میداند که عامل رسانه در آن محسوس باشد:
«آن مواردی میتوانند به طور خاص ژئوپلیتیکی قلمداد شده و به عنوان پدیدههای سیاسی و فرهنگی نوین و رشدیابنده در نظر گرفته شوند که رقابت قدرت در مورد یک سرزمین در آن نهفته باشد، به این شرط که آزادی بیان در آن سرزمین به رسمیت شناخته شده باشد و بازنماییهای متضادی از طریق رسانههای همگانی، منجر به تحریک مناظره سیاسی میان شهروندان ساکن در آن سرزمین شود. پخش و انتشار این بازنماییها منجر به مجموعهای از تأثیرات سیاسی میشوند که آنها هم به خودی خود میتوانند متضاد باشند» (لاکست، 1380: 68).
از این نظر، مناظرههای سیاسی میان شهروندان، جایگاه ویژهای در تکامل پدیدههای ژئوپلیتیکی کسب نموده است و به یمن وجود رسانهها، نظرات شهروندان انعکاس عظیمی یافته و تناقضهایی که بازنماییهای گوناگون در خود نهفته دارند، به طور آزادانه امکان بروز پیدا کردهاند. نمونه بسیار مشهود آن، جنگ ویتنام است که رهبران آمریکا، تحت فشار افکار عمومی، مجبور به ترک آن شدند. لاکست معتقد است، جنگ ویتنام که دارای اهمیت بینالمللی بود، به گونهای میتواند اولین جنگ ژئوپلیتیکی محسوب شود. اگرچه در جنگهای جهانی پیشین نیز افکار عمومی ممالک مختلف به وسیله ابزارهای تبلیغاتی بسیج میشدند، اما پدیده جدید در مورد جنگ ویتنام، انعکاس بازنماییهای وطنپرستانه توسط رسانهها نبود، بلکه به یمن رشد و گسترش آزادی بیان و رسانهها، مناظرات سیاسی میان شهروندان بود که باعث شد بخشی از آنها مخالفت خود را با ارزشهای حاکم بر بازنماییهای مسلط ابراز دارند (لاکست، 1380: 68).
4ـ3ـ4. مدیریت ادراک
مدیریت ادراک، به عنوان یکی از فنون اثرگذاری، از حیث نگرش مخاطب، سابقه زیادی در تاریخ دارد، اما به عنوان یک مفهوم راهکنشی (عملیاتی) ـ کاربردی، محصول پژوهش در حوزه نظامی ارتش ایالات متحده میباشد. وزارت دفاع آمریکا مدیریت ادراک را این گونه تعریف نموده است: «فعالیت انتقال و یا رد اطلاعات گزینش شده برای مخاطبان خارجی به منظور تحت تأثیر قرار دادن احساسات، هیجانها و استدلال عینی بخشهای اطلاعاتی و رهبران در همه سطوح است تا نتایج برآورد رسمی و دولتی بر رفتار خارجی و اقدامهای رسمی تأثیر گذارد و مقصود طراحان اولیه حاصل گردد». از منظر نظریه نظاممند نیز میتوان فرایند ادراک را این گونه ترسیم نمود:
انسان، در همه سطوح (عادی و نخبه)، در جریان ادراک پدیدهها که مهمترین عامل تصمیمگیری است، اطلاعات (اعم از Information, Data یا Intelligence) را به عنوان ورودی کسب نموده و آنگاه با انجام پردازش47 بر روی آن، درک او از موقعیت یا پدیده به عنوان خروجی به وجود خواهد آمد. در جریان این پردازش، مؤلفههایی مانند تجارب پیشین، سطح تحصیلات، ارزشها، باورها و پیشفرضهای قطعی، شرایط شغلی و نظایر آن بر نوع پردازش تأثیرگذار است، بنابراین گفته میشود که ما اغلب چیزی را ادراک میکنیم که از پیش، زمینههای آن را مهیا نمودهایم. حال با لحاظ این الگو مفهومی ساده ادراکی، مدیریت ادراک، از راه ارائه اطلاعات گزینششده به نظام تصمیمگیرنده کشور هدف و یا با تأثیرگذاری بر فرایند پردازش (ساختار الگو تصمیمگیری در کشور هدف) و یا هر دو وجه، نسبت به مدیریت ادراک نخبگان اقدام میکند. به عبارتی، برخلاف رویکرد «دیپلماسی عمومی» که افکار سطوح عادی مردم را آماج خویش میسازد، هدف مدیریت ادراک، تحت تأثیر قرار دادن افکار و اندیشههای مقامهای ارشد یک کشور در فرایندی بلندمدت و پیچیده است.
«مدیریت ادراک، برخلاف فریب نظامی، اصول و قواعد پیچیدهتر و علمیتری دارد و سبب میشود تا دشمن بهتدریج و آرام آرام تغییرات و اقدامهایی را به عمل آورد که در نهایت، به سود طرفی تمام میشود که به حربه مدیریت ادراک متوسل شده است.» (Neill, 1989: 15)
در مدیریت ادراک، هدف اصلی، شناخت ساختار اصلی تصمیمسازی و تصمیمگیری است و نیز با الگوسازی تصمیمگیری، تلاش میگردد تا نخبگان کشور هدف، همان تصمیمی را اتخاذ کنند که مورد نظر کشور طراح بوده است. تصمیمگیری مبتنی بر اندیشهها، در سادهترین شکل، انتخاب یک گزینه از میان گزینههای مختلف است. از این رو، در مدیریت ادراک تلاش میشود تا گزینه مورد نظر در دستور کار قرار گیرد.
(1) عملیات فریب و مدیریت ادراک: فریب48، «تلاشی برای منحرف نمودن تحلیلهای اطلاعاتی حریف... و واداشتن آن به اقدام در راستای منافع خودی است» (شولتسکی، 1386: 238) و نیز «تلاش یک دولت در راستای واداشتن حریف خود به باور نمودن چیزهایی که حقیقت ندارد» (گادسون، 1386: 250). در واقع، در عملیات فریب، با تزریق اطلاعات هدفمند و تحریفشده، تلاش میشود تا در فرایند تصمیمگیری حریف تأثیر گذاشته و مسیر او را مطابق میل و خواسته مورد نظر تنظیم نمود.
(2) مهندسی اجتماعی و مدیریت ادراک: مفهوم مهندسی اجتماعی49 از جمله مفاهیمی است که به تازگی در سایه گسترش حوزه ارتباطات، به ویژه استفاده از فضای مجازی و اینترنت مطرح شده است و یکی از سادهترین و عمومیترین راههای نفوذ برای دسترسی به اطلاعات میباشد. در تعریفی، مهندسی اجتماعی «روش به دست آوردن اطلاعات محرمانه به وسیله تحریک کاربران» میباشد. بنابراین، میتوان مهندسی اجتماعی را هنر فریب دادن کاربر یا مخاطب برای به دست آوردن اطلاعات شخصی و سازمانی، از طریق کسب اعتماد و اطمینان و به منظور سوءاستفاده قلمداد نمود. به عبارتی، مهندسی اجتماعی، زمانی موفق خواهد بود که توانسته باشد در مدار تصمیمگیری قربانی خود قرار گرفته و آن را به کاری وادار نماید (برخلاف عملیات فریب، مخاطب حریف در اینجا نخبگان نیستند و بنابراین میتوانند با اندکی جلب اعتماد اولیه و دستکاری در حوزه تصمیمگیری آنان به هدف خود دست یابند).
(3) دیپلماسی رسانهای و مدیریت ادراک: پیشبرد سیاست خارجی در جهان معاصر بیش از پیش به میزان انگارهسازی رسانهای وابسته شده است. «دیپلماسی رسانهای، به مجموعه ساز و کارهایی اطلاق میشود که با آن میتوان بخشی از سیاستها را بر مردم، احزاب، سیاستمداران، گروهها، نهادها، سازمانهای بینالمللی و حتی دولتها اعمال نمود» (توانبخش، 1386: 56). با این تعریف، در حقیقت بهکارگیری ابزارهای رسانهای در خدمت هدفها و مقاصد سیاست خارجی کشور قلمداد میگردد. هدف از دیپلماسی رسانهای، القای رهنامه و دیدگاه کشور فرستنده به سوی کشور هدف در عرصه گسترده (شامل مردم، نخبگان، احزاب و دولتمردان) میباشد. برای نمونه، تأسیس شبکههای فارسیزبان مانند بی.بی.سی به عنوان ادامه سیاست خارجی، اما در چارچوب قدرت نوین است.
5. بررسی تطبیقی روند تکاملی مفهوم قدرت در گفتمان ژئوپلیتیک
براساس مطالب پیشگفته و یافتههای تحقیق، گفتمان ژئوپلیتیک را میتوان در سه دوره متفاوت (دوره رشد و بالندگی، افول و تجدید حیات) مورد تحلیل قرار داد و بر همین اساس، ماهیت، هدفهای مرجع، روشها و پیامدهای هر دوره را مورد بررسی تطبیقی و مقایسهای قرار داد (جدول شماره 1). فضای هر گفتمان و چارچوبهای غالب هر دوره، ناظر بر جنس رویکردهای اندیشمندان آن دوره است.
نتیجهگیری
به دلیل کجرویهای حاصل از انحراف در روششناسی مطالعههای ژئوپلیتیک جدید، اندیشمندان این حوزه، ناگزیر از بازاندیشی در چارچوبهای این رشته بودند، از اینرو، با اندکی تأمل در تعاریف اندیشمندان متأخر جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک، شاهد تغیر رویکرد محسوس نظریهها، از توجه صرف و تکبعدی به جنبههای عینی مؤلفههای اثرگذار در ژئوپلیتیک، به سمت جنبههای ذهنی هستیم. این تغییر نگاه، به ویژه در آرای نظریهپردازان متأخر این علم بسیار مشهودتر است. در این میان، با ظهور محیطها و فضاهای جدید ژئوپلیتیکی، شاهد تحول در بهرهگیری از مفاهیم جدید مانند قدرت نرم، دیپلماسی عمومی، افکار عمومی و رسانهها، به عنوان کلید واژگان مقالهها و تألیفهای حوزه مطالعاتی ژئوپلیتیک و جغرافیای سیاسی نیز هستیم .
دیدگاهها، نظریهها و گفتمانهای ژئوپلیتیکی عصر حاضر دارای ماهیتی چندبعدی است و هر یک بر بعدی از ابعاد آن تأکید و تمرکز نموده و تلاش بر تبیین تحولات و روند وقایع بر پایه آن را دارد. ادبیات تولیدشده، مانند قدرت نرم، ارتباطات راهبردی، بازنمایی و مدیریت ادراک، از جمله مفاهیم مطرح در این چارچوب است که تلاش دارند، روند تولید قدرت بر مبنای گزارههای هستیشناختی را در اندیشههای ژئوپلیتیکی مورد دقت و واکاوی قرار دهد.
در ژئوپلیتیک فرانوگرا، قدرت نفوذ افراد، گروههای قومی و کشورها براساس شاخصهای ایستاری ـ ادراکی بازیگران انجام میگیرد. دولتها میتوانند ایستارها را بازنمایی کنند، اما قادر به نادیده انگاشتن آن در فضای کلان سیاستهای بینالمللی نخواهند بود. به همین دلیل است که در عصر حاضر، شاخصهایی مانند دیپلماسی عمومی، از اهمیت بیشتری در فضای روابط راهبردی برخوردار شده است. هدف دیپلماسی عمومی آن است که بتواند از یک سو زمینههای تعامل مؤثر با نیروهای مختلف را فراهم آورد و از سویی دیگر، این تعامل را بر مبنای قالبهای ادراکی، اعتمادسازی و بهرهگیری از اطلاعات و رسانه به انجام رساند.
در چنین فرایندی، رسانه به دلیل اثربخشی بر ادراک گروهی مردم کشورها، یکی از ابزارهای بازنمایی قدرت در فضای ژئوپلیتیکی جدید است که ابزارهای ارتباطی، به ویژه ابزارهای مجازی از راه فرایند تولید قدرت بر تجربه تاریخی انسانها و دولتها تأثیرگذار خواهند بود.