تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۵:۳۴  ، 
کد خبر : ۲۳۸۷۷
گفت‌وگو با گونتر گراس

نئولیبرالیسم ، مروج تروریسم

اشاره: گونتر گراس ، مجسمه ساز، نقاش ، شاعر و نویسنده مشهور آلمانی که در سال 2001 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد ، در 1927 در یک خانواده آلمانی تبار در گرانسک لهستان به دنیا آمد ؛ تحصیلاتش را در رشته سنگ تراشی و مجسمه سازی در دوسلدورف آلمان گذراند و برای ادامه تحصیل به دانشکده هنرهای زیبای برلین رفت. در زمان جنگ جهانی دوم به عنوان سرباز به جبهه های جنگ اعزام شد و به اسارت دشمن درآمد. پس از جنگ مجبور شد به عنوان کارگر مزرعه و معدن و یک سنگتراش فعالیت کند، اما به زودی به عالم هنر بازگشت و به عنوان نوازنده به فعالیت پرداخت و سپس به نویسندگی روی آورد و در فعالیتهای سیاسی ویلی برانت که در دهه 60 شهردار برلین بود ، به عنوان نویسنده متن سخنرانی به وی یاری رساند. موفقیت «طبل فلزی» (1959) که نخستین رمان او بود ، مسیر آینده زندگی او را به عنوان رمان نویس مشخص کرد. از دیگر نوشته های او می توان به «موش و گربه» (1961) ، «سالهای سگی» (1963) ، «بیهوشی محلی» (1969) و «دستپاچه» (1977) اشاره کرد. گفتگوی پیش رو توسط روزنامه نگار هندی ، شابورانجان داسگوپتا انجام گرفته و همزمان با حمله امریکا به عراق در فصلنامه «چشم اندازهای نو» (NPQ ، شماره 20) در امریکا به چاپ رسیده است.

*آقای گراس ، بفرمایید چه برداشتی از جورج بوش ، رئیس جمهور امریکا دارید؟

**من این مرد را تهدیدی علیه صلح جهانی می دانم ؛ او مرا به یاد یکی از شخصیت های نمایشنامه های تاریخی شکسپیر می اندازد که تنها خواسته اش این است که پشت سر پدر از دست رفته اش بایستد و بگوید: پدر ، ببین من کار تو را تمام کردم». او با به راه انداختن یک جنگ دیگر ، می خواهد (کار پدرش در جنگ اول خلیج فارس) را به انجام برساند. انگیزه های بوش کوچک ، شخصی و خانوادگی است ؛ فشارهای روانی ارثی او را به این کارها وا می دارد؛ البته منافع اقتصادی خانواده بوش هم در این زمینه نقش دارد. خانواده بوش ، سخت درگیر معاملات نفتی است.

بنابراین ، منافع سیاسی و خواسته های اقتصادی بوش در غریو جنگ او علیه عراق ، خوب به هم گره خورده اند. مساله سوم ، جایگاه ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت دنیا است.

این ابرقدرت می خواهد کنترل و هدایت بقیه دنیا را در اختیار بگیرد ، در حالی که چیز زیادی از بقیه دنیا نمی داند، تقریبا هیچ چیز نمی داند. این آمیزه خطرناک از منافع خانوادگی ، اقتصادی و سیاسی در دیدگاه ها ، بوش را به یک تهدید واقعی تبدیل کرده است.

*آیا این پیوند آشکار منافع اقتصادی و سیاسی از رابطه نزدیک میان نئولیبرالیسم و آنچه نبرد علیه تروریسم خوانده می شود ، حکایت نمی کند؟

**بطور قطع بله بلافاصله بعد از حملات هولناک 11سپتامبر، من تاکید کردم که سرمنشاء این حمله ، خشم و نفرت به اصطلاح جهان سوم از جهان ثروتمند اول است.

تا وقتی که ما علل این خشم دیرینه و به حق را از بین نبریم ، تروریسم ادامه خواهد داشت.

در دهه 1970 ، ویلی برانت ، سیاستمدار آلمانی بارها توجه ما را به این نکته جلب کرد که نابرابری وحشتناک و فاصله عمیقی که میان داراها و ندارها وجود دارد، به شدت زمین را تهدید می کند؛ او پیش بینی کرد اگر ما نتوانیم یک نظم نوین اقتصادی عادلانه در دنیا برقرار کنیم ، آتش خشونت شعله ور خواهد شد. همان خشونت ، اکنون در قالب تروریسم ، دامن ما را گرفته است.

البته دلایل دیگری هم (برای تروریسم) وجود دارد؛ چیزهایی از قبیل دلایل فرهنگی ، منطقه ای و تاریخی ؛ لیکن نباید دلیل اصلی یعنی نابرابری تکان دهنده را دست کم گرفت.

من در آرزوی یک نظم جهانی هستم که در آن ، کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه از یک خوان بهره برده و به عادلانه ترین شیوه ممکن از منابع ، تکنولوژی و سرمایه های دنیا نصیب ببرند؛ تا وقتی این آرزو لباس واقعیت بر تن نکند ، دنیا هرگز روی صلح به خودش نخواهد دید.

*به راستی چه کسی مسوول این افتضاح کاری است؟

**شمال و غرب ما در دنیای ثروتمند خود عمدا و مکررا قصور کرده ایم ؛ زیرا منافع محدود خود را با هزینه دیگران و بدبختی دیگران تامین کرده ایم.

این منش خودخواهانه و این شیوه ثروتمند شدن فردگرایانه البته محصول نظریه و عمل نئولیبرال است که مشوق موج جدیدی از تروریسم و بانی نسل دیگری از تروریست ها خواهد بود.

*ظاهرا شما سرمایه داری کنونی را در این مورد ، مقصر اصلی می دانید؟

**درست است ؛ پس از فروپاشی سوسیالیسم ، سرمایه داری بی رقیب ماند و در این موقعیت استثنایی ، سرمایه داری در قالب یک نیروی حریص ظاهر شده است که فراتر از هر نیروی مخربی بنای نابودی خودش را گذارده است.

سرمایه داری فکر می کند می تواند از همه چیز و هیچ چیز فرار کند آنچه اینک در بازار بورس اتفاق می افتد ، چیزی جز تخریب سرمایه و به دنبال آن تخریب شغل ، بازار کار و منابع انسانی نیست.

وقتی یک شرکت تجاری اعلام می کند که 200شغل را حذف می کند و بر اثر این اعلام ، ارزش سهامش بالا می رود، وضعیت احمقانه ای بر دنیا حاکم شده است ؛ قالب فعلی سرمایه داری بازار، خودش برای خودش دشمن تراشیده و فرانکشتاین بوجود آورده است این نظام روزی درهم شکسته خواهد شد. درست است که اکنون نه جایگزینی برای سرمایه داری داریم و نه می دانیم در آینده نزدیک خواهیم داشت یا خیر و شاید مجبور شویم در این خلاء بزرگ ناراحت کننده ، قالب جدیدی از فاشیسم را تجربه کنیم ؛ قالبی که چهره اش در حال حاضر برای ما قابل تصور نیست ولی رد پاهایی از آن را مشاهده می کنیم.

من هیچ اتوپیای نامحدوده و امیدبخشی را قبول ندارم ؛ آنچه که می توانم بگویم این است که ما باید علیه وضعیت کنونی بایستیم سنگ سیسفوس باز هم باید به بالا بغلتد.

*آیا گراس نویسنده ، همان گراس هنرمند است یا گراس هنرمند ، جدا و مستقل از گراس نویسنده است؟

**یک مبادله دائم و همیشگی میان کلمه و خط، خلقت مرا شکل می بخشد. اولین نمود این همزیستی البته اشعار من است. آیا باور می کنید منشاء بسیاری از غزل های من نقاشی و طراحی است؟ اولین تپش غزل هایم را اغلب در نقاشی هایی سروده ام که بعدا به تدریج قالب کلمات را به خودشان گرفته اند. از آن پس غزل ها و نقاشی ها همدیگر را تقویت کرده و غنا می بخشند، آنها در کتب شعر من در کنار هم زندگی می کنند. البته عکس این مساله هم اتفاق افتاده است - بارها شده که من با کلمات آغاز کرده ام و این کلمات در نقاشی ادغام شده اند. شما می توانید پیوند کلمات و هنر را در نثر من هم ببینید، در رمان هایی مثل «موش صحرایی و دشت پهناور» و در کتابهای خاطراتم مثل «زبانت و کشورم را نشان بده» وقتی من می نویسم دست نوشته ام محدود به کلمات نمی شود. من این حصار را با نقاشی ها و طراحی ها می شکنم ؛ در حقیقت من مجموعه شخصیت ها و رخدادهای رمانم را با این تصاویر تجسم می کنم.

این نقاشی ها و تصاویر به مرور زمان خودشان را از قید صفحات دارای کلمات پراکنده رها می کنند. آنها بعد از دخل و تصرفات دشوار تبدیل به لیتوگرافی های مستقل ، آبرنگ ها، نقاشی ها و در برخی موارد حتی مجسمه ها می شوند. بنابراین رابطه میان نویسنده و هنرمند در دو سطح عمل می کند؛ در وهله اول ، در سطح وابستگی متقابل و غنی سازی دو طرفه و سپس در سطح استقلال هنرمندانه.

*خیلی ها در آلمان و اروپا شما را وجدان آلمان پس از جنگ ، خصوصا پس از مرگ هانریش بل می دانند؟

**نه ، اصلا درست نیست که به من این گونه نگاه کنند؛ من هم مثل بل مخالف این ایده هستم که در انظار مردم ، قیافه وجدان عمومی را به خود بگیرم.

به من بگویید کدام یک از بارهای سنگین وجدان را می توانم تحمل کنم ؛ کدام وجدان است که من می توانم آن را پاک کرده و آرامش ببخشم؟ من به عنوان یک شهروند آگاه آلمانی و به عنوان یک نویسنده ، خودم را با غم و اندوه جامعه ام شریک دانسته و در پیشرفت ها و پسرفت هایش سهیم می دانم.

من براساس اصول سیاسی و تجربه خودم از جریانات یا تحولات اجتماعی و سیاسی خاصی حمایت می کنم یا علیه آنها اعتراض می کنم.

هر کجا که یک بحث سیاسی مهم وجود داشته باشد ، من موضع گیری می کنم.

خوب ، این درگیر شدن یا چنانچه شما ترجیح می دهید نوعی عمل گرایی و فعال بودن ، روالی است که من همیشه دنبال کرده ام و در آینده نیز این رویه را در پیش خواهم گرفت.

من خود شیفتگی آن نویسندگان خلاقی را که آگاهانه از شرایط اجتماعی خودشان فاصله می گیرند ، تایید نمی کنم البته این به آن معنا نیست که من بار وجدان افراد دیگر را بر دوش گرفته باشم ؛ من هرگز این نقش جایگزین را نمی پذیرم.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات