تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۱:۱۴  ، 
کد خبر : ۲۴۱۲۵

انتقاد ابزار اساسی دموکراسی


حامد عمویی

رسیدن به دموکراسی در هر جامعه بستگی به عوامل مختلفی دارد. فرهنگ سیاسی، جامعه مدنی، احزاب نهادینه، گروه‌های فشار که بخشی از جامعه مدنی به حساب می‌آیند و... از جمله این عوامل هستند که برخی از این موارد برای داشتن کارایی نیازمند ابزارهای خاص خود می‌باشند. در این نوشتار کوتاه می‌کوشم تا  ابزار «انتقاد» را در رابطه با عوامل پیش گفته مورد بررسی قرار دهم.

اگر دموکراسی را حکومت اکثریت بر اقلیت تعریف کنیم که در آن به اقلیت فرصت داده می‌شود تا از طریق مبارزه با قانونی به اکثریت تبدیل شود، (1) آنگاه اساسی‌ترین ابزار قرار گرفته در دست اقلیت «انتقاد» خواهد بود. البته از انتقاد تنها توسط اقلیت استفاده نخواهد شد، بلکه حتی خود اکثریت نیز برای پویا کردن خویش به آن تمسک می‌جوید. زمانی که اکثریت حاکمیت را در دست دارد ناگزیر از سیاست‌گذاری و به تبع آن عمل در جامعه است. اکثریت که توسط نمایندگان خویش حکومت می‌کند به دور از خطا نخواهد بود و همچنین نخواهد توانست تمامی اقشار و طبقات اجتماعی را از خود راضی نگه دارد و یا به عبارت بهتر منافع همگانی را تامین کند. بر اساس همین نارضایتی است که نمایندگان اقلیت فرصت می‌یابند تا به انتقاد از اکثریت بپردازند. انتقاد نه تنها باعث سست شدن نظام سیاسی نمی‌شود بلکه با به کارگیری تکنولوژی آزمون و اصلاح خطا در چارچوب پاسخ به انتقادات، سیستم سیاسی این توان را پیدا می‌کند تا به رفع نواقص عملکردی خود  بپردازد و هرگاه نتواند از عهده این مهم برآید، اقلیت با طرح برنامه‌های خود به عنوان جایگزین که بر محور انتقادهایش قوام یافته است در یک فرآیند مبارزه و انتخابات دموکراتیک قانونی جایگزین آن خواهد شد.

ابزار انتقاد نه تنها به سیاست تحرک می‌بخشد بلکه آن را به سمت کمال‌پذیری به پیش خواهد راند. ممکن است از دیدگاه ذهنی و زبانی انتقاد و کمال‌پذیری از یکدیگر جدا به حساب آید اما در حقیقت این دو، دو روی یک سکه هستند. اصلاح خطاهایی که توسط نقد نمایان می‌شود نهایتا به کمال‌پذیری می‌انجامد و با هر اصلاح گامی به جلو برای پیشرفت برداشته می‌شود، اما اگر انتقادها همچنان ادامه یابند و تلاش برای پاسخگویی به آنها انجام نشود بر روی هم انباشته شده منجر به بحران مشروعیت و در نتیجه عدم مشارکت سیاسی خواهد شد و نهایتا خواسته‌ها به شورش و شورش سرانجام به  انقلاب منتهی می‌شود تا نظام خودکامه‌ای را که به رفع نیازها پرداخته است واژگون سازد، غافل از اینکه به گفته کانت: «با یک انقلاب شاید براندازی خودکامگی فردی و زورگویی آزمندانه و یا قدرت پرستانه به دست آید، اما اصلاح واقعی شیوه تفکر از آن بر نمی‌آید و کژاندیشی‌های تازه در کنار کژاندیشی‌های کهن افزار رهبری توده عظیم اندیشه باختگان می‌گردد.» (2) پس قبل از هر چیز باید با عادات نرم اما صریح به اصلاح شیوه تفکر برخاست تا نظام سیاسی را به پاسخگویی واداشت که در این مساله می‌بایست خود نظام سیاسی نیز سهمی را به عهده گرفته و به خود آموزش پاسخگویی دهد. زیرا بقای یک سیستم از هر چیزی برای آن مهم‌تر است و اگر پاسخگو نباشد نهایتا با انقلابی قهرآمیز فرو خواهد ریخت. از سوی دیگر خود انقلاب نوپا نیز نخواهد توانست به یکباره تمامی خواسته‌ها را رفع کند و چنانچه تجربه انقلاب‌ها نشان می‌دهد آنها نیز به واسطه همین عدم توان پاسخگویی دست به سرکوب خواهند زد. (3) پس در دوگانه انقلاب و اصلاح، در اینجا به سوی اصلاح خم باید شد نه انقلاب.

اما از نظر تبارشناسی تاریخی و همچنین نظری برای شناخت سنت انتقاد باید یک بار دیگر به یونان باستان بازگشت یعنی همان جایی که بیشتر مفاهیم فلسفی و سیاسی از آنجا سرآغاز یافته است. سقراط حکیم یونانی یکی از مهمترین منتقدین به نظر می‌آید. او با طرح یک رشته پرسش، در مقام انتقاد از شیوه تفکر و سخنان فرد مقابل با خود برمی‌آمد و با این شیوه نشان می‌داد که سخنران در راه خطا گام برمی‌دارد و با رسوا کردن تفکرش از او انتظار اصلاح خود را داشت. دقیقا به همین خاطر نیز بود که آنتی‌ها او را با جام شوکران به شهادت رساندند زیرا انتقاداتش را برنمی‌تافتند. اما تنها سقراط نبود که چنین سرنوشتی یافت مارکس، توماس پین (4) و... نیز کم و بیش به چنین مصائبی گرفتار آمدند، اگر بخواهیم همچون فیلسوفان تاریخی به انتقاد نگاه کنیم آنگاه اولین انسانی را که زبان گشود و سخن گفت را می‌توانیم اولین منتقد به شمار آوریم که انتقاداتش به سخن نگفتن بوده است و سخن گفتنش به منزله اصلاح و جایگزینی برای انتقاد او.

باز گردیم به یونان، بعد از سقراط، افلاطون به این مهم پرداخت و با انتقاد از جامعه آتن به واسطه کشتن سقراط کارش را آغاز کرد. افلاطون با طرح یک نظام فلسفی و به عنوان جایگزینی برای نظام سیاسی و طرح جامعه‌ای نو پس از انتقاد به ارائه راه بدیل می‌پردازد اگر چه راه بدیل او از یک نظام دیکتاتوری سر بر می‌آورد نه یک دموکراسی، اما نقطه مثبت در کارنامه او به وجود آوردن اولین نظام فلسفی است به طوری که از عصر او تاکنون هر آنچه دیگر فیلسوفان سیاسی گفته‌اند در تایید یا مخالفت با نظرات او بوده است. نکته اساسی در مورد ابزار مورد بحث ارائه راهکاری و جایگزین است، زیرا انتقاد بدون راه حل به جایی نخواهد رسید و  اصلاح درست از آن بر نمی‌آید. باید توجه نمود که افلاطون نیز طرح جایگزین خود را کاملا ابداع نکرده بود و قسمت‌هایی از آن را از نحوه و شکل جامعه و حکومت اسپارت در جوامع آن زمان برداشت نموده بود پس یک جایگزین ضرورتا نمی‌بایست نو و تازه باشد و می‌تواند از راه‌های رفته دیگر جوامع به عبارت گرفته شده باشد. همان‌طور در مورد انتقادها نیز این امر صادق است. پس از افلاطون نیز این روند با دیگر فیلسوفان یونانی ادامه یافت و در پویای امپراتوری رم خود را هویدا نمود اما با ظهور عصر مسیحیت در غرب و حاکمیت کلیسا راه برای هر انتقادی بسته شد و غرب به مدت نزدیک به یک هزار سال در خاموشی و عقب‌ماندگی به سر برد. شاید دلیل عمده بسته بودن سیاست در این زمان را بتوان در برداشت کلیسا از متن کتاب مقدس دانست.

در این مدت متن بسته بود و چیزی مقدس به شمار می‌آمد که کسی اجازه تفسیر آزادانه آن را نداشت و تنها مقالات بالای کلیسا بودند که در چارچوب منافع خود دست به تفسیر کتاب مقدس می‌زدند، در نتیجه انتقادی به وضع موجود نمی‌توانست انجام گیرد زیرا فرد منتقد از دادگاه‌های تفتیش عقاید سر در می‌آورد و اگر در پایان کار هنوز بر نظر خود اصرار  میورزید تکفیر می‌شد. با ظهور رنسانس عصری زرین در مسیر انتقاد و هدایت جامعه به سمت دموکراسی آغازیدن گرفت پس از آن با شروع جنبش اصلاح دینی توسط مارتین لوتر راه برای تفسیر متن نیز باز شد و کلیسای کوتالیک تا اندازه زیادی تقدس خود را از دست داد. از میان رفتن این تقدس باعث ظهور و بروز عصری روشنی یابانه شد که در آن به صریح‌ترین زبان اندیشمندانی چون ولتر و اصحاب دایره‌المعارف به انتقاد از هر چیز و هر کس پرداختند. به میان آمدن لیبرالیزم در غرب نه تنها به خاطر بورژوازی که انتقاداتش را در عمل نشان می‌داد بلکه به خاطر افکار آزادی خواهانه روشنی یابان نیز بود و در این فرآیند بود که از راه انتقادهای سازنده فیلسوفان سیاسی دموکراسی نوین پا به عرصه وجود نهاد. اگر بخواهیم از یک جنبه نظری دیگر به مساله بپردازیم باید به ماهیت انباشتی علوم توجه کنیم، زیرا تولید نظریه لیبرالیسم و ایجاد دموکراسی، وابسته به انباشت انتقادات اندیشمندان و  راه‌حل‌های جایگزین ارائه شده از سوی آنان بوده است. زمانی که این نظریه به عرصه عمل اجتماعی (پراتیک) کشیده شد شاهد ظهور جنبش‌های آزادی خواهانه و برابری طلبی بودیم که خود را در انقلاب کبیر فرانسه نمایان کرد. اگر چه با مراجعه به تاریخ و ماهیت انقلاب‌ها گفتیم که آنها به سرکوب دست خواهند زد و انقلاب فرانسه نیز از چنین قانونی مجزا نبود این انقلاب راه را برای برآمدن ساختارهایی گشود که پس از چند دهه با ایجاد اصلاحات توانست این جامعه را به یک جامعه دموکراتیک پویا بدل کند.

در طول قرن نوزدهم میلادی نیز سوسیالیت‌هایی چون پرودن، فویرباخ و سن‌سیمون که مارکس بعدها بر آنان نام سوسیالیست‌های تخیلی گذاشت به انتقادهای گوناگونی پرداختند، اما منتقدان اصلی مدرنیته و لیبرالیسم را باید خود  مارکس و پیروان او دانست. مارکس منتقدی وفادار به مدرنیته بود چنانکه بابک احمدی او را «منتقد وفادار علیا حضرت مدرنیته» می‌نامد. مارکس در نقطه تلافی سه سنت روشنی‌یابانه تجربه‌گرایی انگلیس، عقل‌گرایی فرانسوی و رومانتیسیم آلمانی قرار گرفته است. او با مشخص کردن قوانین حاکم بر سرمایه‌داری، دست به انتقاد از آن می‌زند و برای جایگزینی، پیشنهاد حکومت توتالیتر پرولتاریا را عرضه می‌دارد. اگر چه  نظام فلسفه سیاسی ارائه شده از طرف مارکس به هیچ‌وجه دموکراتیک نیست اما چنانکه خواهیم دید او خدمت بزرگی به دموکراسی کرده است. پیدایش جنبش‌های چپ به واسطه تشکیل گروه‌های طرفدار اندیشه مارکس به وجود آمد. این جنبش‌ها که با دخالت لنین در کتاب «چه باید کرد» راهی عملی برای تحقق نظریه کمونیسم مارکس باز کرد از امید ایده‌آلیستی به سقوط خود به خودی سرمایه‌داری به عرصه عمل وارد شدند و نهایتا در روسیه دست به انقلاب اکتبر 1917 زدند.

 پس از جنگ جهانی دوم نیز با پیدایش نئومارکسیست‌ها و همچنین مکتب انتقادی فرانکفورت گروه دیگری از طرفداران مارکس که به بازخوانی آثار او پرداخته بودند کار انتقاد را برای تحریک بخشیدن به جنبش سوسیالیستی دنبال کردند. اما از آنجا که آنها نیز همچون اسلاف خود نتوانسته به برپایی جامعه مورد نظرشان دست یابند تنها در عرصه نظر پیشرفت کردند اما همین مساله به درونگرایی آنها انجامید در نتیجه وقتی امروز متون نوشته شده توسط آنان را بررسی می‌کنیم نثری بسیار سخت دارد از سوی دیگر باید در این دوره به این امر توجه نمود که خود جامعه سرمایه‌داری با انتقادهای مارکس و جنبش‌های پیرو او پویاتر شد، زیرا آنچنان که اسماعیل خوبی می‌گوید: «دشمنان مارکس بهترین شاگردان او بودند.» زیرا آنان به مطالعه قوانین درستی که مارکس از سیستم اقتصادی کاپیتالیسم و نظریه سیاسی لیبرال دموکراسی انجام اده بود پرداختند در نتیجه آنان با آشنایی این قوامین و انتقادهای که مارکس در این چارچوب انجام داده بود سعی در ارائه راه‌حل کردند و توانستند از، از میان رفتن خودبه خودی جامعه سرمایه‌داری ارائه طرح‌های مناسب جلوگیری کنند. به همین خاطر از نیمه دوم قرن بیستم شاهد ظهور دولت رفاه و نظام سوسیالیسم دموکراسی هستیم.

دولت رفاه با این که دولتی تحت نظام سرمایه‌داری است اما با ایجاد سیستم تامین اجتماعی توانست از بهره‌کشی مضاعف طبقات بالا از کارگران جلوگیری به عمل آورده و یک رضایت نسبی در میان طبقات محروم اجتماعی به  وجود آورد. همچنین در سیستم‌های سوسیال دموکراسی ما شاهد نوعی وحدت میان نظریه‌های فردگرایانه لیبرالیستی و جمع‌گرایانه سوسیالیستی هستیم و باید به وجود آمدن این نظام را مرهون انتقادهای مارکس دانست. امروز حکومت‌های سوسیال دموکراسی در اروپا و به ویژه در اسکاندیناوی مستقر هستند. این حکومت‌ها توانسته‌اند با گسترش آزادی‌های اساسی در تمام وجوه به توسعه دموکراسی دست یابند.

همچنین آنها در یک جریان پلورالیستی گام برمی‌دارند. ما تا دهه 1970 شاهد این هستیم که بیشترین انتقادات در هر زمینه‌ای از سوی افراد و گروه‌های رسمی فعال در حوزه سیاسی و اجتماعی نظیر احزاب ارائه شد که ماهیتا انتقادهایی ماتریالیستی بودند اما پس از  این دهه با به وجود آمدن جریان پست مدرن و رسوخ آن به حوزه سیاست نه تنها افراد و گروه‌های رسمی بلکه گروه‌های غیر رسمی نظیر سازمان‌های غیر حکومتی فمینیست‌ها، طرفداران جنبش اکولوژیسم و سبزها جزو گروه‌های منتقد به حساب می‌آیند. این گروه‌های غیر رسمی ماهیتا تقاضاهایی پساماتریالیستی دارند، زیرا از نسلی تشکیل یافته‌اند که در جامعه وفور زندگی می‌کرده است. برای این نسل مساله‌ای برای تامین معاش وجود ندارد و همچنین تلاشی برای ثروت‌اندوزی نیز به طور معمول انجام نمی‌گیرد. از این رو آنان در انتقادهای خود از نظام دموکراسی توجهشان را بر آن دسته از عواملی معطوف می‌دارند که جنبه ماتریالیستی ندارد و پیش از این از جمله اموری شمرده می‌شود که در حاشیه سیاست قرار داشتند یا فراموش شده بودند از جمله این عوامل می‌توان به آزادی و برابری‌خواهی زنان، تلاش برای نجات زمین از خطر گرم شدن به واسطه گسترش گازهای گلخانه‌ای، توسعه صلح جهانی و رفع محرومیت از مردمان فقیر کره زمین اشاره کرد که چنین جنبش‌هایی با سوار شدن بر موج جهانی شدن توانسته‌اند قدرت فراوانی به دست آورده و در همه جا گسترش یابند. اگر تا دیروز انتقادها در چارچوب دولت سرزمینی توسط گروه‌های رسمی انجام می‌گرفت امروز این گروه‌های رسمی خود را مقید به جغرافیا و مرزهای مصنوعی سیاسی نمی‌کنند و در هماهنگی با دیگر هم مسلکان خود در هر کجای جهان به سر  می‌برند.

اما از نقطه نظر پلورالیستی چنانکه اشاره شد می‌توان در یک جمع‌بندی منتقدان را در دوره‌های گوناگون چنین دسته‌بندی کرد: در دوره کلاسیک، فرد منتقد بود. چنانکه در دموکراسی مستقیم یونان و یا در عصر روشنی‌یابی در اروپا به وضوح آن را در می‌یابیم. در دوره مدرن فرد و گروه‌های رسمی این نقش را عهده‌دار بودند و در دوره پست مدرن به فرد، گروه‌های رسمی و غیر رسمی به عنوان منتقد برمی‌خوریم. در حقیقت انتقاد در چارچوب مدرنیته «هر آنچه سخت و استوار است را دود کرده و به هوا می‌برد.» (5) وقتی عملی انجام شده و یا نظری داده می‌شود به صورت تز در می‌آید و انتقاد انجام شده از آن به عنوان آنتی‌تز به شمار می‌آید که می‌تواند در عرصه نظر و یا عمل انجام گیرد و باید دانست که پاسخ داده شده از طرف تز به آنتی‌تز و یا طرح جایگزین آنتی‌تز برای تز و همچنین برخورد این دو با هم به سنتز می‌انجامد که گامی است به جلو و اگر این مساله را در چارچوب دموکراسی مورد بررسی قرار دهیم به بسط دموکراسی دیگر نه به عنوان تنها رای دادن و حکومت دموکراتیک بلکه به رشد انسانی با روانی دموکراتیک خواهیم رسید. روانی که از تعادل دو نیرو مادینه و نرینه در یک انسان به وجود می‌آید. نکته دیگر که برای منتقدین و  انجام این انتقاد سازنده که نهایتا برای به بار نشستن مطرح می‌شود این است که منتقدین باید با شناخت دقیق نظامی که از آن انتقاد می‌کنند دست یابند. بهتر است با یک مثال داستانی و رمزگشایی آن تعریف دقیق‌تری از این گفته به دست دهیم. بارها شنیده‌ایم و در  فیلم‌ها و کارتون‌های زیادی دیده‌ایم که شوالیه‌‌ای دلیر برای نجات شازده خانمی که در چنگال یک اژدها اسیر است دست به  مبارزه می‌زند اما در مسیر خود به نشانه‌هایی از اجساد پهلونان پیش از خود بر می‌خورد که قبلا برای نجات شازده خانم راهی این سفر خطرناک شده بودند.

اما این آخرین شوالیه تنها کسی است که  موفق به نجات شازده خانم می‌شود زیرا به طریقی، بیشتر از راه مشاوره با یک پیر از راز شکست دادن خصم آگاه شده است.

ما در رمزگشایی این به عنصری برمی‌خوریم که کلید داستان است و این عنصر چیزی جز «آگاهی» نیست. شازده خانم به معنای نمادی از یک هدف است که شوالیه باید به آن دست یابد. خود شوالیه منتقدی است که در عرصه عمل فعالیت می‌کند و پیر داستان ما کسی است که آگاهی کافی از راز مرگ اژدهاست دارد. پس با توجه به این داستان باید بار دیگر منتقدین را به شناخت اساسی نظام‌اندشگی و عملی سیستم موجود یا هر آنچه لازم است دعوت نمود.

 نتیجه آنکه انتقاد ضرورت و ابزار اساسی توسعه دموکراسی به شمار می‌آید که توسط تمامی عناصر فعال سیاسی و اجتماعی به کار گرفته می‌شود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات