فرناند شاید راینه
در تابستان 1945 / 1324 یک نسخه از نقشهای که از شوروی بعد از جنگ برای مدارس تهیه شده بود به استالین ارائه شد. ژنرالیسم پیروزمند با نظر تأیید مرزهای شرقی را نظاره کرد؛ جایی که ساخالین، جزایر کوریل، پُرت آرتور و دارین کاملاً در ید اقتدار اتحاد شوروی قرار گرفته بود. آنگاه با غرور به مرزهای غربی نگریست: «اینک تمام بلاروسها با هم، اوکراینیها با هم، ملداویها با هم زندگی میکنند. خوب است...». ولی در پی مروری بر مرزهای قفقاز، به علامت نارضایی سری تکان داد. پیپ خود را از دهان برداشت و با آن حدود جنوب را نشانه گرفت و با تأکید بر مرزهای ایران و شوروی زیر لب گفت: «ولی مرزهایمان را در اینجا دوست ندارم».1 غرغر زیر لب استالین، تبعاتی به دنبال داشت. هنوز یک سال از این تاریخ نگذشته بود که بحران ایران به عرصه رویارویی و تقابل میان متفقین سابقی تبدیل شد که بر سر کسب نفوذ در کشورهایی خارج از حوزۀ اروپا پای به میدان رقابت نهاده بودند؛ رقابتی که تا فروپاشی نهایی شوروی در سال 1991 ادامه یافت. این بحران را مجموعهای از رخدادهای مهم شکل دادند که برآمدن یک حرکت ملّتگرایانه در آذربایجان ایران در تابستان 1945 / 1324 سرآغاز آن بود و نقطه اوجش نیز امتناع اتحاد شوروی از فراخوانی نیروهایش از خاک ایران در اوایل سال 1946 / زمستان 1324.
استالین با تحرکات ملّتگرایانه که در سالهای 45-1944 / 25-1324 در آذربایجان برپا شد چه ارتباطی داشت و چه هدفی را دنبال میکرد؟ تا جایی که به تحولات سال 1945 / 1324 مربوط میشود، اقدامات استالین در این حوزه از یک سابقه شش ساله برخوردار بود. پس از بهرهبرداری از ایران به عنوان یک مسیر تجارتی در خلال سالهای همکاری آلمان و شوروی در فاصله سالهای 1939 تا 1941 / 1318 تا 1320 با [پیشآمد حمله آلمان به اتحاد شوروی] نیروهای نظامی شوروی با استناد به [ماده ششم] قرارداد 1921 ایران و شوروی که اجازه دارند «هرگاه ممالک ثالثی بخواهند به وسیله دخالت مسلحه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند... دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد نماید...» همراه با قوای بریتانیا در اوت 1941 / شهریور 1320 به ایران حمله کردند. تا سه سال بعد از این واقعه، ایران در مسائل و مذاکرات متفقین نقش و اهمیت چندانی نداشت و همه اطمینان داشتند که نیروهای شوروی و بریتانیا در عرض شش ماه پس از خاتمه جنگ خاک ایران را ترک خواهند کرد. ولی برپایی یک حرکت جداییخواهانه در شمال ایران در تابستان 1945 / 1324، کل این تصویر و تصور را دگرگون ساخت.
برای آنهایی که نسبت به آمال توسعهطلبانه شوروی ظنین بودند، بر آمدن یک حرکت جداییطلبانه در آذربایجان به نشانهای بدل شد در تأیید تمایل استالین به توسعه انقلاب جهانی و تحکیم قدرت شوروی از طریق چیرگی بر منافع نفتی ایران.2 اگرچه در مورد آنکه آیا استالین یک برنامه منسجم و سراسری را دنبال میکرد یا خیر، اختلاف نظرهایی وجود داشت ولی این نظریه که بحران 46-1945 ایران یکی از چندین و چند نمونه سیاستهای تجاوزکارانه شوروی بود که به نحوی موفقیتآمیز توسط ایالات متحده مهار شد، اتفاق نظری کلی وجود داشت.3
برای برخی از دیگر ناظران امر، بحران آذربایجان از نوعی بدگمانی جنونآسای آمریکا نسبت به شوروی حکایت داشت که اصولاً به بروز جنگ سرد منجر شد.4 با سقوط اتحاد شوروی و دسترسی به مجموعهای از اسناد آرشیوی شوروی، تصویر به مراتب ظریفتری از کل ماجرا به دست آمد.5 ارزیابی مجدد نقش ایدئولوژی در این ماجرا بیش از آنکه مؤید وجود نوعی کمونیسم انقلابی برنامهدار [و هدفمند] باشد از کارکرد ایدئولوژی کمونیسم به عنوان یک «ابزار قدرت» حکایت داشت.6 علاوه بر این ویژگیهای خاص که از ورای این بررسیهای جدید در سیاست شوروی ملاحظه شده است، در کنار مردود داشتن دیدگاهی که به وجود یک «برنامه منسجم و سراسری» توسعهطلبانه اعتقاد داشت، بیشتر از استالینی حکایت دارد که در مقام یک فرصتطلب بدگمان و تشنه قدرت، بیش از هر چیز در جستجوی امنیت است.7 این اسناد جدید ضمن ارائه تصویری منسجم از ماهیت به ظاهر متضاد سیاستهای استالین در زمان جنگ، از نوعی سیاست دوگانه استالین تصویری به دست میدهد که در آن، رویارویی و همکاری دو روی یک سکه بودند.8
براساس یکی از تحلیلهای ارزشمندی که اخیراً از پارهای از اسناد تازه یاب در آرشیو وزارت خارجه شوروی ارائه شده است ملاحظه میشود که استالین در تلاش خود برای کسب امتیاز نفت شمال ایران بیشتر به تهدیدی واکنش نشان داد که تصور میکرد از جانب آمریکا و بریتانیا حوزۀ منافع او را در مخاطره افکنده است. در بررسیای که از سوی ناتالیا یگورووا ارائه شده است همچنین ملاحظه میشود که این بیشتر ترکیبی از یک معامله بر سر آذربایجان و وعدۀ اعطای امتیاز نفت [از سوی ایران] بود که شوروی را به فراخوانی نیروهایش از ایران متقاعد ساخت تا فشار ایالات متحده.9
البته هنوز در مورد خطمشی استالین در قبال ایران نکات مجهول و ناشناخته بسیار است و در نتیجه جوانبی از سیاست خارجی استالین، سیاستهای ایران و مراحل نخست جنگ سرد هنوز در پردهای از ابهام قرار دارند. [تا پیش از انتشار اسناد جدید] نه در مورد منافع وی در ایران تصویر روشنی در دست بود و نه طرق و وسایلی که سعی داشت به واسطه آنها بر این منافع دست یابد. در مورد میزان ارتباط موجود میان مسکو و حزب چپگرای توده نیز تصویر روشنی در دست نبود.10 به همین ترتیب در باب انگیزههای نهفته در پس تحولاتی چون تأسیس یک حکومت خودمختار در آذربایجان نیز اختلافنظرهایی وجود داشت؛ گروهی از یک سنّت و پیشینه مخالفت آذربایجانیها با گرایشات تمرکزگرای تهران سخن میگفتند و گروهی نیز کل کار را ساخته و پرداخته مسکو تلقی میکردند.11
با وجود چنین پرسشهای فراوانی در مورد اهمیت عاملی چون عامل آذربایجان شوروی در شکل دادن به اهداف استالین در ایران و روشهای دستیابی به این اهداف، و یا آنکه عملکرد استالین در ایران تا چه حدّ بیانگر دیدگاه کلی او نسبت به تحولات جهانی بود، به نظر روشنی نمیشد رسید. مجموعهای از مکاتبات و گزارشهای ردّ و بدل شده میان مسکو و میرجعفر باقروف صدر حزب کمونیست جمهوری شوروی آذربایجان، که اخیراً در دسترس قرار گرفتهاند، پارهای از این پرسشها را روشن میکنند. در این مقاله در خلال ارائه تصویری از رخدادهای آذربایجان در سال 1945 / 25-1324 براساس مکاتبات و گزارشهای مزبور، جوانبی از سیاست خارجی استالین نیز مورد بحث قرار میگیرد. مکاتبات موجود میان مسکو و میرجعفر باقروف که از دوستان قدیمی لاورنتی بریا بود در درجه اول بیانگر نقش مهم مقامات باکو در شکلگیری خطمشی استالین در قبال ایران است.12
نخست آنکه اگرچه در مورد نقش احتمالی باقروف در این تحولات شایعاتی رواج داشت ولی میزان و نحوۀ دخالت او در شکل دادن به اهداف استالین در این زمینه و فراهم آوردن وسایل تحقق آنها، به هیچوجه روشن نبود.13 و نکته دوم آنکه این مکاتبات و گزارشها از آن حکایت دارند که در مورد اهدافی که میبایست در ایران دنبال کرد، دیدگاه صریح و رویکرد راسخی وجود نداشت. حتی در میان گروه سه نفرۀ استالین، بریا و باقروف که هر سه تجارب نبردی مشترک در خلال جنگهای داخلی را از سر گذرانده بودند، هیچگاه در مورد اهداف نهایی که خطمشی آنها در قبال ایران میبایست دنبال کند، تصور روشنی وجود نداشت: با فراهم آمدن ابزار و وسایل موجود، اهداف نهایی نیز شکلی مناسب مییافتند. و سوم آنکه رخدادهای 1945 از آمادگی استالین برای استفاده از هر وسیلهای که پیش میآمد، حکایت دارند؛ یکی از این وسایل نیز وسیله میدان دادن به احساسات ملّتگرایانه در میان آذربایجانیها بود. وسیلهای که استالین در گذشته تمایلی به کاربرد آن نشان نداده بود ولی اینک به رکن اصلی برنامهاش برای چیرگی شوروی بر شمال ایران تبدیل شد. و بالاخره آنکه روایت حاصل از بررسی این امکانات و گزارشها مؤید این پیشفرض است که استالین کاملاً به محدودیتهایش آگاه بود و سعی داشت با یک بازی قدیمی در عرصه سیاستهای قدرت ضمن احتراز از به خطر انداختن مناسباتش با دیگر قدرتهای متفق، تا جایی هم که میتواند، امتیازاتی را کسب کند.
به محض سرریز نیروهای ارتش سرخ به ایران در اوت 1941 / شهریور 1320 استالین باقروف را به مسکو احضار کرد و از او خواست که مسئولیت نظارت و اجرای سیاست شوروی را در ایران برعهده گیرد. باقروف نه تنها از صاحب منصبان حزبی کارکشته و شیفتگان روش سیاسی استالین، بلکه از جمله آذربایجانیهایی محسوب میشد که در طول دو دهه بعد از انقلاب 1917، در پیشبرد سیاستهای استالین در جهت شکل دادن به فرهنگی که «در محتوا ملّی و در صورت سوسیالیستی» بود نیز تلاش بسیار کرده بود. وی اینک در باکو از یک فرهنگ توسعه یافته ملّی آذری میتوانست سخن بگوید و یک صنعت توسعه یافته نفتی که وی میدانست شریان حیاتی ارتش سرخ را تشکیل میدهد و در آن سوی ارس، از دیدگاه باقروف آذربایجانی وجود داشت با صنایع توسعه نیافته و آذربایجانیهایی که به نظر او از حق توسعه هویت ملّی خود بیبهره بودند. انضمام این آذریها و منابع آنان در حوزۀ شوروی آرزوی باقروف بود و از 1941 تا 1945 / 1320 تا 1324 بر این امید بود که استالین برای استفاده از وسیله ناسیونالیسم آذری برای توسعه نفوذ شوروی در ایران وارد کار شود. و بالاخره در تابستان و پاییز 1945 / 1324 زمینههای تحقق این امر فراهم آمد.
در حالی که جنگ جهانی دوم به مراحل پایانی خود نزدیک میشد، استالین هنوز از شکل و شمایل نهایی جهان بعد از جنگ تصویر روشنی در ذهن نداشت. استالین نه فقط خود در این زمینه مفهوم نظری منسجمی در ذهن نداشت که در فهم و درک اعمال متفقین سابق خود نیز مانده بود.14 از یک سو بریتانیا و ایالات متحده از طلوع عصر جدیدی از امنیت جمعی سخن میگفتند و شروع دورهای که در آن اصول مندرج در منشور آتلانتیک صورت واقعی به خود گرفته و تمامی ملل از حق اظهارنظر در امور جهانی برخوردار میشدند. و از سوی دیگر چنین به نظر میآمد که متفقین ـ و به ویژه بریتانیا ـ بیمیل نیستند که بدون مشارکت کشورهای مورد بحث برای تعیین یک رشته حوزههای نفوذ جدید برنامههایی تدوین کنند و ایالات متحده نیز در ناشنیده گرفتن درخواست کمک پارهای از این کشورها با دشواری چندانی روبرو نبود. برای مثال ایران که از اواخر جنگ به نحو فزایندهای نسبت به تداوم حضور نیروهای شوروی در قلمرو کشور و مداخلات روسها در امور داخلیاش نگران شده بود، بارها از ایالات متحده استمداد کرد ولی واشنگتن جز صدور گاه به گاه یادداشتهای ملایمی به شوروی در اشاره به مفاد توافقهای پیشین متفقین، در دفاع از ایران اقدام دیگری نکرده بود. در کنفرانس یالتا حتی دولتهای بریتانیا و ایالات متحده بر مشروعیت درخواست امتیاز نفت شوروی صحّه گذاشته بودند.15
با این حال استالین نمیتوانست مطمئن باشد که آیا این غمض عین و همراهی متفقیناش دوام خواهد یافت یا خیر. شاید که رویدادهای جاری در عرصه تحولات قدرتهای بزرگ به شکلگیری نظام جدیدی منجر میشد که در آن اصولی چون پیروی از امنیت جمعی اهمیتی اساسی مییافت و کشورهایی چون ایران نیز واقعاً از حق ابراز نظر برخوردار میشدند و شاید تنها شانس استالین برای دستیابی به میزانی از امنیت مورد نظرش، در همین چند ماهی نهفته بود که تا شکلگیری و برآمدن چنان ترتیبی فرصت داشت. استالین میدانست که نیروهای شوروی باید در عرض شش ماه پس از پایان جنگ ایران را ترک گویند و اگر میخواست جای پای مستحکمی در شمال ایران باز کند مسکو میبایست سریعاً یا از طریق کسب یک امتیاز نفتی یا تأسیس یک حکومت دست نشانده در آذربایجان ـ یا هر دوی اینها ـ اقدام کند.
اخباری که در بهار 1945 / 1324 از تحولات ایران به استالین میرسید از آن حکایت داشت که دستیابی به این اهداف به هیچوجه سهل و آسان نبود. علیرغم آنکه پیوندهای مسکو با حزب چپگرای توده چندان استوار و تنگاتنگ نبود ولی این نیز آشکار بود که تظاهرات گستردهای که بر ضد حزب توده جریان داشت و تهدیدهایی که متوجه اعضای برجسته آن بود، حضور نیروهای شوروی در ایران و نفوذ فزایندۀ شوروی را در کشور هدف قرار داشت. و از آن بدتر نیز این بود که پارهای از این تحرکات که توسط نیروهای نظامی و انتظامی ایران سازماندهی میشد، در بخشهایی از کشور جریان داشت که هنوز تحت اشغال نیروهای ارتش سرخ بود.
در اواخر آوریل / اوایل اردیبهشت 1324 باقروف ضمن مخابرۀ گزارشی از وضعیت جاری در آذربایجان، هم از نگرانی خود سخن گفت و هم از فقدان ابزار لازم جهت اعمال کنترل بیشتر بر این وضع؛ به نوشته او «...اوضاع چنان بد شده است که عوامل ارتجاعی با حمایت واحدهای نظامی ایران، تظاهرات تحریکآمیزی را سازمان دادهاند... که با حرکت در خیابانهای تبریز پرچمهایی را حمل میکردند که بر آنها نوشته شده بود مرگ بر حزب توده و هواداران آن، زنده باد سیدضیاءالدین... یک چنین نمایشهای آشکاری حتی در روزهای پرتنش 42-1941 نیز بروز پیدا نکرد...»16 به نوشته باقروف مقامات حکومتی ایران با صدور فرامینی «... در جهت سرکوب فزایندۀ مردمان شورویخواه و ممانعت از تحقق خواستههای نمایندگان شوروی...» باعث وخامت بیش از پیش وضع شده بودند.17
در اینگونه گزارشها انگلیسیها مسئول بروز آشوب و اقدامات ارتجاعیای قلمداد شدند [که به نظر آنها] در حال حاضر در ایران جریان داشت. در ماه ژوئن / خرداد - تیر کمیساریاری امور خارجه شوروی گزارش مفصلی از ادارۀ سیاسی ارتش سرخ دریافت کرد که در آن نسبت به فعالیّتهای انگلیسیها در سراسر ایران هشدار داده بود. این گزارشها هم از لحاظ محتوا و هم از نظر شکل و صورت عیناً شبیه گزارشهایی بود که چندی قبل در هشدار نسبت به فعالیّت عوامل آلمان صادر شده بود. در هر جایی نشانههایی از اقدامات تحریکآمیز دیده میشد و به ویژه در میان عشایر که [به تعبیر این گزارشها] از سوی مقامات انگلیسی به انجام اقدامات تحریکآمیز و خشونتبار تحریک میشدند.18
نمیدانیم که آیا استالین این گزارشها را باور میکرد یا خیر؟ ولی این را میدانیم این تعبیرات از آن حکایت داشت که حال و هوای حاکم بر رهبری شوروی دگرگون شده و اینک به جای آلمان بریتانیا را تهدیدی بر منافع خود در خاورمیانه تلقی میکنند.
بیش از چهار سال بود که باقروف در جهت توسعه نفوذ شوروی در شمال ایران تلاش میکرد و در دوازده ماه اخیر نیز این رشته از فعالیّتهایش به نحوی فزاینده بر مردمان آذربایجان متمرکز شده بود. ولی با این حال تا آن مرحله هنوز فعالیّتهایش جز حساس کردن مقامات ایرانی نسبت به خطر گسترش نفوذ شوروی، ثمر دیگری به بار نداده بود.19 در آوریل 1945 / فروردین ـ اردیبهشت 1324 باقروف برای فعالیّتهای آتی در ایران، پیشنویس طرحی را آماده کرد که در آن هدف کار، به صورتی نه چندان دقیق، وحدت «آذربایجان جنوبی با آذربایجان شوروی، یا تشکیل یک جمهوری مستقل خلق آذربایجان شوروی، یا تشکیل یک جمهوری مستقل خلق آذربایجان جنوبی، یا استقرار یک نظام بورژوا دموکراتیک مستقل، یا حداقل، خودمختاری فرهنگی در چارچوب دولت ایران» تعریف شده بود.20 به کردها نیز میبایست برای دستیابی به خودمختاری کمک میشد.
باقروف برای دستیابی بدین اهداف اقدامات سهگانه ذیل را توصیه کرد:
1. تشکیل یک گروه از کارگران مسئول در تبریز برای صورت دادن به تمام اقدامات ضروری در آذربایجان جنوبی.
2. ادارۀ رهبری گروه به صورت مستقیم از باکو. حفظ گروه تحت پوشش کارمندان نظامی.
3. اتخاذ تمامی اقدامات لازم جهت تضمین انتخاب افراد شورویخواه و مفید در انتخابات آتی مجلس. تأمین هزینههای مالی لازم برای این اقدامات.
اگرچه متن نهایی پیشنویس این نامه که به مسکو ارسال شد هنوز در آرشیوها یافت نشده ولی تحولات بعدی از آن حکایت دارند که برنامهای که با پیشنهادات باقروف شباهت بسیار داشت به تأیید مقامات کرملین رسیده بود. شبکه پراکنده مقامات آذربایجان شوروی در تبریز تحت هیئت سهگانه ذیل انسجامی تشکیلاتی یافت: آتا کیشیاف معاون کمیساریای امنیت دولتی [جمهوری آذربایجان شوروی]، حسنوف دبیر سوم کمیته مرکزی حزب کمونیست [آذربایجان شوروی] و میرزا ابراهیموف، شاعر و کمیسار ارشاد و آموزش [جمهوری آذربایجان شوروی]. هیئت ناظر بر این گروه سه نفره که در باکو مستقر بود عبارت بودند از باقروف، یعقوبوف، کمیسر امنیت دولتی امیلیانوف، و برخی اوقات نیز ماسلنیکوف فرمانده ناحیه نظامی ماوراء قفقاز. در مورد تصمیمات مهم، نه گروه سهگانه مستقر در تبریز و نه گروه باقروف در باکو هیچ کدام بدون تأیید مسکو مجاز به اتخاذ تصمیم نبودند و در مسکو نیز استالین، بریا، مالنکوف و مولوتوف. دائماً از جریان تحولات جاری در ایران مطلع میشدند. برنامه موردنظر باقروف فوراً به مرحله اجرا گذاشته نشد.
پیروزی در جنگ معضلات بازسازی یک جامعه جنگزده را نیز در پیشروی داشت، آن هم جنگی که از لحاظ میزان تخریب در تاریخ بیسابقه بود. از این رو استالین در خلال ماههای مه و ژوئیه / اردیبهشت ـ خرداد اولویتهای دیگری را در ذهن داشت، میبایست برای جذب مجدد سربازان در جامعه، متحول ساختن اقتصاد و اعادۀ اقتدار حزبی که در خلال جنگ و آزادیهای نسبی حاصل از مقتضیات آن سستی گرفته بود، چارهای اندیشیده میشد.
در این میان در ایران نیز جامعه و دولت بر آن امید بودند بلکه بتوانند به سمت اعادۀ وضعیتی عادی قدم برداشته و با خروج نیروهای بیگانه، اقتصاد نابسامان کشور را از نو مرتب ساخته و به یک ثبات داخلی دست یابد. افزون بر تمامی این موارد ایرانخواهان اعادۀ حاکمیت خود بر تمامی ایالات کشور و ایفای نقشی مستقل در سازمان ملل نوبنیان بود.
ده روز بعد از تسلیم بدون قید و شرط آلمان، مولوتوف یادداشت مؤدبانهای از دولت ایران دریافت داشت که در آن ضمن درخواست خروج نیروهای شوروی از تمایل دولت مبنی بر اعادۀ وضعیت کشور به حالت عادی سخن رفته بود.21 نسخههایی از این درخواست برای بریتانیا و ایالات متحده نیز ارسال شد ولی هیچ یک از متفقین پاسخی ندادند. تهران در طول تابستان منتظر ماند بلکه در مورد آنکه آیا نیروهای مزبور حال اگر نگوئیم زودتر، لااقل سر موقع [شش ماه بعد از خاتمه جنگ] ایران را ترک خواهند کرد یا خیر پاسخی دریافت کند، که نکرد.22
برخلاف انتظار تهران، در مقایسه با دیگر مسائلی که مناسبات متفقین را در اروپا تحتالشعاع قرار داده بود، مسئله ایران موضوعی ثانوی بیش نبود. با تحکیم بیش از پیش چیرگی روسها بر اروپای شرقی از طریق یک رشته اقدامات یکجانبه که با هیچ یک از توافقهای متفقین همخوانی نداشت، لندن و واشنگتن به تدریج به این پرسش رسیدند که لحن سازشکارانه آنها در کنفرانس یالتا تا چه حدّ عاقلانه بوده است. حتی لیتوینوف سفیر سابق شوروی در واشنگتن و معاون کمیسیاریای امور خارجه مسکو در گفتوگویی با یکی از مقامات آمریکایی در ژوئن / خرداد همان سال، اذعان داشت که غرب مدتها پیش از این میبایست به فکر مهار توسعهطلبی شوروی میافتاد.23 هنوز بین متفقین شکاف آشکاری پدیدار نشده بود ولی در حالی که هنوز ژاپن در جنگ بود، سر خوشی حاصل از پیروزی مشترک بر آلمان به تدریج رنگ میباخت. با این حال با توجه به تمایل متفقین برای حفظ حتیالامکان همکاری جهت ایجاد یک نظم جدید در آلمان و اروپای بعد از جنگ، هیچ یک نمیخواستند درگیر مسائل ایران گردند.
برای کسانی که امیدوار بودند که آخرین نشست سران سه قدرت جهانی به تغییر سیاست شوروی منجر شده یا لااقل محدودیتی برای آن ایجاد کند، نتایج کنفرانس پُتسدام به هیچوجه رضایتبخش نبود. بریتانیا و ایالات متحده اقدامات یکجانبهای را که روسها در این میان در اروپای شرقی اتخاذ کرده بودند به رسمیت شناختند و بر همین نهج، در قبال اقدامات مسکو در ایران نیز متفقین جز یک هشدار خاضعانه، واکنش دیگری بروز ندادند. آنتونی ایدن وزیر امور خارجه بریتانیا در آغاز موضوع خروج نیروهای متفقین را مطرح کرد ولی پس از یک بحث کوتاه و مختصر مقامات شوروی موفق شدند که از بازتاب این موضوع در بیانیه پایانی کنفرانس جلوگیری کنند. ایران تنها در یک پروتوکل محرمانه مورد اشاره قرار گرفت؛ آنکه نیروهای متفقین تهران را تخلیه خواهند کرد ولی بررسی مراحل بعدی [تخلیه] به کنفرانس آتی وزرای خارجه متفقین، که قرار بود در ماه سپتامبر / مهر ماه در لندن برگزار شود، موکول گردد.24 قدرتهای غربی حتی با این خواسته استالین موافقت کردند که مهلت شش ماهه متفقین برای فراخوانی نیروهایشان نه از تاریخ شکست آلمان که از پایان جنگ با ژاپن محاسبه شود. این نرمی و مماشات در قبال مسکو دوام چندانی نیافت. با تسلیم ژاپن در 2 سپتامبر / 11 شهریور کنگرۀ ایالات متحده از واشنگتن خواست که در قبال شوروی خطمشی استوارتری اتخاذ کند.25 ولی در این میان مسکو هنوز فرصت آن داشت که همانند آنچه در اروپای شرقی انجام داد، در ایران نیز برای ایجاد یک عمل انجام شدۀ ـ fait accompli ـ مشابه اقدام کند.
دستیابی به یک امتیاز نفتی، یکی از اهداف مهم مسکو بود. بعد از تلاش ناموفق کافتارادزه فرستادۀ ویژه کمیساریای امور خارجه شوروی برای شروع مجدد مذاکرات نفت در بهار 1945 / 1324 چنین به نظر آمد که ایران در تصمیم خود مبنی بر امتناع از اعطای هرگونه امتیاز تا بعد از خروج تمامی قوای متفقین از ایران و انتخابات دورۀ جدید مجلس شورای ملّی راسخ است.26 از آنجایی که مسکو نه میخواست که صبر پیشه کند و نه خطر مخالفت احتمالی مجلس جدید را بپذیرد، تصمیم گرفت در این موقع که هنوز نیروهایش در ایران بودند، هر آنچه را که میتواند کسب کند. از همان بدو اشغال ایران توسط قوای شوروی، باقروف گروههایی از زمینشناسان را مأمور بررسیهایی کرده بود ولی در اواسط ماه ژوئن 1945 / اواخر خرداد 1324 کمیته دفاع دولتی کابینه جنگی استالین برنامهای جدید و سراسری برای شناسایی محرمانه منابع نفتی در شمال ایران و همچنین حفاری و بهرهبرداری از منابع شناخته شدۀ موجود، طرح کرد.27
در مصوبه مفصل کمیته دولتی دفاع برای هر یک از نهادهای ذیربط یک دستورالعمل دقیق منظور شده بود: از مؤسسه نفت آذربایجان ـ آذ نفط ـ خواسته شد که تشکیل مدیریت کل طرح، گردآوری هیئتهای زمینشناسی و تدارک گروههای حفاری و بهرهبرداری را برعهده گیرد؛ کمیساریای دفاع میبایست پشتیبانی فنی و ترابری را عهدهدار شود؛ تأمین مالی طرح (هشت میلیون روبل، معادل تقریبی 5/1 میلیون دلار) از سوی کمیساریای دارایی صورت میگرفت و بالاخره باقروف نیز نظارت بر این کار را عهدهدار میشد. باقروف فوراً دست به کار شد و به صورتی مرتب، لاورنتی بریا ـ دوست، حامی و نیروی اصلی تمام امور مربوط به نفت ـ را در جریان پیشرفت کار قرار داد.28 تا ماه سپتامبر / شهریور بیش از سیصد متخصص و دستیارانشان در شمال ایران به تدارک زمینه لازم جهت تلاش بعدی مسکو برای دستیابی به نفت ایران، مشغول بودند.29
در حالی که این اقدامات جریان داشت، مسکو دقت کرد که بحث نفت به هیچوجه در مذاکرات جاری مطرح نشود. مقامات شوروی نه در مکاتبات مفصل خود با دولت ایران در باب زمان خروج نیروهایشان یا در موضوع تداوم آشوب در شمال ایران به علاقه تام خود در کسب یک امتیاز نفتی اشارهای داشتند و نه در مذاکراتشان با دیگر متفقین زمان جنگ. معهذا تردید نیست که علائق کرملین تنها بر اثر مرور زمان و کشف فزایندۀ ذخایر نفتی در ایالات شمالی ایران بالا گرفت. کافتارادزه که به رغم ناکامیهای اخیر هنوز هم مسئولیت نفت را برعهده داشت حتی پیش از کنفرانس پتسدام از مولوتوف خواست که به ایالات متحده و بریتانیا یادآوری کند همانگونه که واشنگتن و لندن از مقاصد خود در جنوب دست برنداشتهاند، اتحاد شوروی نیز کماکان بر علائق خود مبنی بر کسب امتیاز نفت شمال پابرجاست.
نارکومیندل [کمیساریای خلق برای امور خارجه] باید توضیح دهد که «ضرورت کسب امتیاز در شمال ایران حاصل توسعه اقتصاد ما و نیاز فزاینده به نفت میباشد.»30 مولوتوف این درخواست را نادیده گرفت. او نه در پتسدام، نه در لندن و نه در مسکو به این موضوع اشارهای نکرد. در حالی که تحولات جاری در آذربایجان نگاهها را از مسئله نفت، به خود معطوف داشته بود، زمینشناسان شوروی میتوانستند فارغ از هر کنجکاوی و مزاحمتی به کار خود ادامه دهند.
در همان روزی که کافتارادزه طرح و بحث مجدد موضوع نفت را پیشنهاد کرد دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی پیشنهادات باقروف را در مورد آذربایجان مورد توجه قرار داد. باقروف در طرح پیشنهادیاش خاطر نشان ساخت که فرصت را نباید از دست داد و چنین استدلال کرد که تنها شانس مسکو برای تضمین [ایجاد] یک همسایه دوست در آن است که تمامی امکانات خود را بر روی تنها ورق ارزشمندی که برایش باقی مانده متمرکز سازد: برگ ناسیونالیسم آذری. بدین ترتیب این فکر پدیدار شد که با استفاده از اصطلاح مورد علاقه شوروی در آن ایام ـ «دموکرات» ـ برای بسیج و سازماندهی مردم آذربایجان یک حزب ملّتگرا تأسیس شود. در 6 ژوئیه 1945 / 15 تیر 1324.
دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی ـ احتمالاً بعد از مشورت با میرجعفر باقروف که در آن هنگام در مسکو بود یا در حضور وی، قطعنامهای را به تصویب رساند که در آن از باقروف خواسته شده بود «برای سازماندهی یک جنبش جداییطلب در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای شمالی ایران» اقداماتی را به عمل آورد.31 فراهم آوردن زمینه ایجاد یک «استان خودمختار ملی آذربایجانی در چارچوب دولت ایران» و شکل دادن به مجموعهای از جنبشهای جداییخواه در ایالات ایرانی گیلان، مازندران، گرگان و خراسان وظیفه اصلی و اولیه باقروف بود. سپس میبایست با «تأسیس یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی تحت عنوان فرقه دموکرات آذربایجان که از طریق تجدید سازمان شعبه آذربایجانی حزب توده و جذب هوادارانی برای [این] جنبش جداییطلبانه از تمام اقشار جامعه، پایهگذاری میشد»، این تحرکات جداییطلبانه از رهبری لازم برخوردار شوند. مقرر شد که از طریق متقاعد ساختن کردها به برپایی یک حرکت خودمختاریطلب، در میان کردهای شمال ایران نیز اقدامات مشابهی صورت گیرد.32
براساس مصوبه دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی، مسئولیت تشکیلاتی و سازماندهی این امر برعهدۀ باقروف گذاشته شد که فرمان یافت با کمک یعقوبف (کمیسر سابق جمهوری شوروی آذربایجان در امور داخلی که اینک در مقام مستشار کنسولگری شوروی در تبریز خدمت میکرد) گروهی را برای مدیریت و هماهنگی این حرکت جداییطلبانه تشکیل داده و اطمینان حاصل کند که ارتباط نزدیک گروه مزبور با کنسولگری شوروی در محل برقرار بماند. به علاوه دفتر سیاسی حزب کمونیست از باقروف خواست که برای انتخابات آتی مجلس در آذربایجان تدارکاتی را آغاز کند و حتی فهرستی از شعارها و نکاتی را نیز که میتوانست برای جلب آراء عمومی مورد استفاده قرار دهد برایش معین کردند؛ توزیع مجدد اراضی، پایان دادن به بیکاری، بهبود شبکه آبرسانی و خدمات بهداشتی، اختصاص عایدات مالیاتی به نیازهای محلّی، برابری حقوقی برای اقلیتهای ملّی و توسعه روابط ایران و شوروی از جمله این موارد بودند.33
برای فراهم آوردن زمینههای قومی و ملّی آذریگرا و شورویدوستانه نیز دفتر سیاسی حزب کمونیست توصیه کرد که یک «انجمن پیوندهای فرهنگی میان جمهوری شوروی آذربایجان و ایران» و یک «انجمن دوستان آذربایجان جنوبی» تأسیس شده و مجموعهای مشتمل بر یک مجله مصور و سه روزنامه نیز در آذربایجان منتشر شوند.
دفتر سیاسی حزب که به خوبی میدانست فقط با حرف و صحبت، کار توسعه نفوذ شوروی را پیش نخواهد برد از باقروف خواست که مجموعهای از گروههای پارتیزانی مسلح را نیز در چارچوب یک حرکت جداییخواهانه سازماندهی کند. برای سرپوش نهادن بر منشأ تسلیحاتی این گروهها نیز خاطرنشان شد که از «تسلیحات ساخت خارج» استفاده شود. یک بودجه ویژه یک میلیون روبلی ارز قابل تبدیل (معادل تقریبی 190،000 دلار) نیز برای تأمین هزینههای این کار در اختیار کمیته اجرائیه ـ یعنی باقروف ـ قرار گرفت.
براساس این تصمیم دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی بود که فرقه دموکرات آذربایجان تأسیس شد. آراء ابراز شده دربارۀ چگونگی تأسیس فرقه دموکرات، تفاوتهای بسیاری دارند. برخی آن را پدیدهای تلقی کردند که در فرهنگ آذری ریشه داشت، یعنی یک حرکت کاملاً خودجوش که بیانگر ناسیونالیسم آذربایجانی بود. بسیاری از صاحبنظران موضع میانهتری گرفته، در عین تأکید بر یک زمینه مردمی از نقش اتحاد شوروی در ایجاد آن نیز غافل نشدند.34 اکثر این دیدگاهها بر این فرض استوار بودند که فرقه دموکرات حاصل ترکیبی از سنن ملّی و رادیکال آذربایجانی بود.35 ولی اسناد تازهیاب نشان میدهند که کل این فرقه از سرآغاز تشکیل تا فروپاشی، ساخته و پرداخته گروهکی بود که در مسکو و باکو سیاست شوروی را در قبال ایران شکل میداد.
باقروف که اینک براساس این تصمیم دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در اوج اقتدار قرار گرفته بود، با تمام قوا در مقام اجرای دستورالعمل صادره برآمد. تنها یک هفته بعد او و سه دستیار اصلیاش در تبریز ـ یعقوبف، آتاکیشی اِف و حسنوف ـ طرح دفتر سیاسی را به مجموعهای از چند دستورالعمل مشخص برای «تحقق وظایف ویژه در آذربایجان جنوبی و ایالات شمالی ایران» تبدیل کردند.36 در این دستورالعملها برای اموری چون عضوگیری، تأسیس سازمانهای محلّی، تأسیس فرقه بعد از تدارکات لازم برای خودجوش وانمود کردن آن و بالاخره خلاص شدن از شرّ تنها رقیب احتمالی این فرقه تازهپا یعنی تشکیلات ایالتی حزب توده در آذربایجان دستورالعملهای دقیقی طرح شد. اگرچه باقروف جذب فعالین حزب توده را به این فرقه دست پروردۀ خویش مدّنظر داشت ولی نمیخواست که فرقه دموکرات انگ سرسپردگی حزب توده به شوروی را نیز ارث ببرد. او هشدار داد که باید «مانع از انتقال مکانیکی تشکیلات حزب توده به کمیتههای فرقه دموکرات آذربایجان گردید.» در عوض کمیتههای محلّی میبایست نخست طی تصویب قطعنامهای انحلال تشکیلات حزب توده را اعلان داشته سپس تصمیم اعضاء [این تشکیلات] را مبنی بر الحاق به فرقه دموکرات اعلان کنند.37
تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان، از گام نخست، طابق النعل بالنعل مطابق دستورالعمل باقروف پیش رفت. همانگونه که کمیته سیاسی حزب کمونیست شوروی مقرر داشته بود باقروف و یعقوبف در پی تعیین رهبرانی برای این فرقه برآمدند. نخستین و مهمترین تصمیم آنها در این زمینه، تعیین میرجعفر پیشهوری به عنوان رهبر این حزب جدید بود. پیشهوری انتخاب مناسبی بود، زیرا اگرچه وی از کمونیستهای قدیمی بود ولی در آذربایجان بیشتر به عنوان یک روزنامهنگار آزادیخواه و مردمی شهرت داشت که به رغم دستیابی به یک پیروزی چشمگیر در انتخابات دورۀ چهاردهم مجلس از راهیابی او به مجلس جلوگیری شده بود.38 او در عین حال که در صف مظلومین جناح چپ جای داشت و میتوانست به یکی از قهرمانان جدید آن تبدیل شود. به اندازه کافی از حزب توده فاصله داشت که بتواند یک حزب جدید را بنیان گذارد.39 کار تماس با افراد صاحب نفوذی که میتوانستند در برپایی چنین حرکتی مؤثر واقع شوند برعهده پیشهوری گذاشته شد و او در عرض چند روز موفق شد تعدادی از چهرههای سیاسی تودهای و غیرتودهای آذربایجان را به تأسیس یک حزب «واقعاً دموکراتیک» جدید که میبایست به منافع مردم خدمت کند، جلب کند.40
طولی نکشید که برخی ظنین شدند که پیشهوری از مسکو دستور میگیرد. این مقوله حمایت شوروی که تمایلی به طرح و بحث آن نیز نبود، هم از معایبی برخوردار بود و هم مزایایی. از یک طرف شانس موفقیت پیشهوری را بیشتر میکرد و از طرف دیگر از مشارکت و همراهی کسانی که نمیخواستند در یک طرح شوروی مداخله مستقیم داشته باشند ممانعت به عمل میآورد.41 پیشهوری هنگامی که لازم میدید استقلال خود را نمایش دهد از یعقوبف میخواست با لحنی حاکی از سادگی و بیاطلاعی در مورد مسائل و برنامههای مربوط به آذربایجان با کاندیداها صحبت کند.42
در 25 اوت/3 شهریور گروه سه نفره پیشهوری، پادگان و شبستری برای تدوین پیشنویس برنامه و نظامنامه این حزب جدید و نحوۀ اعلان آن با میرجعفر باقروف و دستیارانش آتاکشیاف و یعقوبف ملاقات کردند؛ این نیز با طرح باقروف مطابقت کامل داشت.43 نصب بیانیهای به امضاء نمایندگان گروههای مختلف اجتماعی در شهرهای مختلف آذربایجان در 3 سپتامبر/12 شهریور نقطه شروع کار را تشکیل داد.44 دو روز بعد نیز نخستین شمارۀ روزنامه آذربایجان ارگان فرقه دموکرات که انبوهی از بیانیهها و تلگرافهای «خودجوش» حمایت و تبریک را در خود داشت، منتشر گردید.45 باقروف با غرور و سربلندی به استالین گزارش داد که «هر روز در تمامی محال و شهرهای بزرگ آذربایجان جنوبی چهرههای سرشناس دموکرات از میان مردم، تلگرافها و قطعنامههایی را ارسال داشته، پیوستن خود را به بیانیه منتشره اعلان میکنند.»46 هنگامی که در 10 سپتامبر / 19 شهریور حدود 800 نفر در یکی از سالنهای تبریز گرد آمدند تا به سخنان پیشهوری در مورد اهداف این حزب جدید گوش فرا دهند، برپاکنندگان این ماجرا مطمئن شدند که فرقه مورد نظرشان آغاز نسبتاً خوبی داشته است.
باقروف و گروه دستیارانش از عهدۀ موضوع حساس «ادغام» تشکیلات ایالتی حزب توده نیز برآمدند. تأسیس فرقه دموکرات برای بسیاری از اعضای حزب توده امر خوشایندی نبود زیرا بدین ترتیب از فضایی که احساس میکردند برای ایجاد آن کار کرده و دستاوردهای موفقیتآمیزی را نیز به دست آورده بودند، رانده میشدند.47 در واکنش به این موضوع بود که قولییِف سرپرست کمیساریای امور خلق جمهوری آذربایجان که از همکاران باقروف بود برای فراهم ساختن «زمینه پیشبرد اقدامات مورد نظر در کنفرانسی که در پیش بود» رشته مذاکراتی طولانی را با سران تشکیلات ایالتی حزب توده در آذربایجان آغاز کرد.48 این تلاشها بیحاصل نبود: در 7 سپتامبر 1945 / 14 شهریور 1324 کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان ـ برخلاف میل بسیاری از اعضایش ـ انحلال خود و الحاقش به فرقه دموکرات آذربایجان را اعلان داشت.49 با این حال بسیاری از سران حزب توده کماکان با این عمل مخالف بوده و سعی کردند سد راه فعالیّتهای این حزب جدید شوند.50 حتی پس از آنکه چهرههای سرشناس تشکیلات ایالتی حزب توده به عضویت رهبری فرقه دموکرات منصوب شده و همه اعضای حزب نیز ـ (به استثنای کسانی که «خود را خراب کرده بودند») ـ در ردیف اعضای وابسته فرقه پذیرفته شدند نیز کمیته مرکزی حزب توده در تهران، کماکان کناره گرفت و حاضر نشد با این فرقه جدید همراهی نشان دهد.51
در خلال سه هفته بعد کمیته تشکیلاتی فرقه دموکرات درگیر تشکیل هستههای محلّی حزبی و تدارک برگزاری انتخابات برای تشکیل یک کنگرۀ مؤسس بود که قرار بود در 2 اکتبر / 10 مهر 1324 افتتاح شود. در این بین حسنوف و ابراهیموف ـ همکاران باقروف در تبریز ـ به کمک پیشهوری، شبستری و پادگان ـ «گروه سه نفرۀ برپاکننده» فرقه دموکرات ـ شتافتند تا ضمن تدوین برنامه و نظامنامه این حزب جدید اطمینان حاصل کنند که این امر «براساس مصوبه 6 ژوئیه / 15 تیر دفتر سیاسی [حزب کمونیست شوروی]» اجرا گردد.52 تا 25 سپتامبر 3 مهر برنامه مورد نظر تدوین و انتخابات نیز کامل شد و بدین ترتیب همه چیز برای تأسیس رسمی فرقه دموکرات مهیا شد.
سرعت رشد و توسعه این حرکت باعث نگرانی پارهای از ناظران امر شد. هنوز یک ماه از تأسیس این تشکیلات جدید نگذشته بود که فرقه دموکرات از 6000 عضو ثبت شدۀ خود خبر داد، آن هم بدون احتساب اعضای سابق حزب توده [که به فرقه پیوسته بودند].53 جان ویلیام وال سرکنسول بریتانیا در تبریز یکی از این ناظران نگران بود و باقروف در گزارشی به استالین، با غرور تمام ارزیابی او را چنین نقل کرد: «این حزب از حزب توده خطرناکتر است. حزب توده برای همه ما به عنوان یک تشکیلات طرفدار شوروی شهرت داشت: شخصیت مقتدری در آن نبود و نمیتوانست بر طبقه دارا یا روشنفکر تکیه کند. ولی در حزب جدید دموکرات چهرههایی متنفذ حضور دارند، برنامهاش با درایت تدوین شده و خواستههایش به نحوی است که به سختی میتوان با آنها مخالفت کرد. اگر این حزب شعارهایش را متحقق سازد. آنگاه کل جمعیت آذربایجان از آن حمایت خواهند کرد؛ اهداف گستردهای دارد.»54
دقیقاً به خاطر همین اهداف گسترده بود که باقروف با مجموعه مقاومتهایی روبرو شد به مراتب نیرومندتر از آنکه انتظار داشت. دولت ایران و مخالفان خودمختاری آذربایجان در جامعه ایران به محض برطرف شدن شگفتی اولیه [حاصل از اعلان جنگ موجودیت این تشکیلات] در مقام مقابله با این حرکت جداییخواهانه در آذربایجان برآمدند. [براساس گزارش باقروف] از آنجایی که دولت ایران به دلیل حضور نیروهای شوروی در آذربایجان از اختیارات درخور توجهی در این حوزه برخوردار نبود، ناراحتی خود را نخست بر سر تشکیلات سیاسی چپگرا در تهران خالی کرد. جراید طرفدار شوروی در پایتخت تعطیل شدند. تظاهرات ممنوع اعلان شد و با گماردن نگهبانهایی بر در باشگاههای حزب توده، این مؤسسات تعطیل شدند. روزنامهنگارهای سرشناس و فعالین اتحادیههای کارگری نیز زندانی شدند.55 مقامات حکومتی طرفدار شوروی از حوزههای شمالی کشور احضار شده و کسانی جایگزین آنها شدند که برای تحت کنترل درآوردن فرقه دموکرات توانایی بیشتری داشتند.56
اندک زمانی بعد از تأسیس فرقه دموکرات، دولت تهران به تمام مقامات محلّی ابلاغ کرد که در قبال فرقه نیز رویکردی مشابه با حزب توده اتخاذ کنند.57 در حالی که فرقه دموکرات نیروی بیشتری مییافت نشریات راستگرا نیز با تأکید بر وجه خودمختاریطلبانه این تحولات، اعضای فرقه دموکرات را خائن دانستند. آنها در عین حال که بر سعی و تلاش خود برای خروج هرچه سریعتر قوای شوروی از ایران میافزودند، از تأکید بر مجازات سختی که افراد و گروههای هوادار شوروی را نیز پس از خروج حامیانشان، تهدید میکرد فروگذار نمیکردند.58 مقامات ایرانی از نمایندگان خود [در آذربایجان] خواستند که در مقام مقابله با اقدامات این جنبش جداییخواهانه برآیند و حتی گزارشهایی رسید مبنی بر اعلان جهاد علمای شیعه بر ضد این گروه.59
در تمامی این تحولات باقروف سعی داشت استالین را متقاعد کند که ریشه دشواریهای پیش آمده بیشتر حاصل توطئه نیروهای مرتجع ایرانی بود تا نتیجه عملکرد فرقه دموکرات. به نظر باقروف آشکار بود که ایرانیان در وهله نخست سعی داشتند کنفرانس وزرای خارجه متفقین را در لندن وادار سازند که بحث خروج نیروهای شوروی را از ایران در دستور کار قرار دهد، سپس سعی کنند با تهدید کسانی که در حرکت خودمختاری آذربایجان مشارکت داشتند به عقوبتی سخت بعد از خروج نیروهای شوروی، مانع از پیشرفت کار شوند.60 باقروف برای دامن زدن به نگرانیهای استالین، از مداخله و تحریکات نگرانکنندۀ بریتانیا در مشکلات آذربایجان نیز سخن به میان آورد. وی مدعی بود که آشوبهای آن ناحیه حاصل تحریکات «جاسوس انگلیس» سیدضیاء بود که سعی داشت موجبات استقرار بیشتر واحدهای نظامی ایران را در آذربایجان فراهم سازد.61 در این میان در جنوب ایران نیز انگلیسیها مشغول بسیج عشایر محلّی بوده و آنها را به تجهیزات جدید مسلح میکردند. بنا به گفته باقروف هدف از این طرح برخوردار ساختن ارتش از یک رشته واحدهای رزمی دیگر بود که موجب تهدید دموکراتها در شمال گردند.
باقروف یک واکنش قوی را توصیه کرد: «ما از شما [استالین] اجازه میخواهیم که یک اقدام فروپاشنده را در اتحادیه جدیدی که بریتانیا در عشایر جنوب پدید آورده آغاز کنیم. ما برقراری ارتباطات مخفی با خوانین مخالف را، هم از لحاظ استفاده از آنها جهت ایجاد یک شورش مسلحانه بر علیه دست نشاندگان بریتانیا در جنوب ایران و همچنین از نظر ایجاد یک حرکت گسترده تحت لوای استقلال عشایر جنوب از دولت مرکزی ایران یک امر کاملاً ضروری تلقی میکنیم.»62
از آنجایی که باقروف نتوانست موافقت استالین را برای این طرح جلب کند، اقدامات خود را در همان چارچوبی که دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی معین کرده بود ادامه داد و تلاشهایش را بر تحرکات جداییخواهانهای که در آذربایجان و کردستان آغاز کرده بود، متمرکز ساخت.
در اواخر سپتامبر / اوایل مهر رهبری فرقه دموکرات با توجه به تحولات اخیر در تهران نسبت به حزب توده، از امکان اقدامات سرکوبگرانه دولت نگران شد. پیشهوری و صادق پادگان که به این نتیجه رسیده بودند که زمان آن فرا رسیده است که تشکیلات جدید را از وسایل دفاعی برخوردار سازند از یکی از اعضاء فرقه خواستند که برای درخواست اسلحه و مهمات گزارشی تهیه کند. این گزارش بعد از تأیید نهایی به باکو ارسال شد. خواستههای تسلیحاتی آنها در قیاس با حرکت فرقه و حوزۀ عملکرد آن، تقاضای چشمگیری بود: 20،000 قبضه تفنگ و دومیلیون فشنگ حداقل لازم جهت تسلیح «بخش قابل اطمینان مردم» تلقی شده بود؛ علاوه بر این 500 قبضه اسلحه کمری نیز برای دفاع شخصی سران حزب تقاضا گردیده بود.63 ولی پیش از هر چیز دیگر فرقه دموکرات برای آنکه بتواند بدون پیشآمد دشواری عمدهای اهداف استالین را برآورده سازد، میبایست نخست به یک حزب واقعی تبدیل شده و لااقل یک مشروعیت ظاهری را نیز به دست آورد.
کنگرۀ مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان در فاصله 25 تا 30 سپتامبر / 3 تا 8 مهر در تبریز و مطابق انتظارات باقروف، به نحو احسن برگزار شد.64 237 نمایندهای که در این کنگره حاضر شدند به اتفاق آراء برنامه حزب را تصویب و دقیقاً همان کسانی را به رهبری فرقه انتخاب کردند که قرار بود انتخاب کنند.65 کنگرۀ مزبور با تأسی از سرمشق آشنای سرپرستان [خارجی] این برنامه، یک «پلنوم» (یعنی «کمیته مرکزی») 40 نفره را برگزیدند که این پلنوم نیز از میان اعضایش یک «پرزیدوم» (یعنی «دفتر سیاسی») نه نفری را انتخاب کرد.66 به رغم ماهیت دستوری انتخابات کنگره مزبور، جلسات آن با سرریز انواع شعارها و حرکات مختلف توأم شد؛ یکی از احیاء هویت آذربایجانی سخن میگفت و دیگری نیز برای قهرمانهای به خاک افتاده اعلان سکوت میکرد. اهمیت تاریخی این نشست نیز گوشزد میشد. یکی از نمایندگان فریاد زد: «... من روح قهرمانهای شجاعی را در شما میبینیم که برای آذربایجان به خاک افتادهاند و مطمئن هستم که شما ـ فرزندان این قهرمانان ـ آماده هستید که رسالت ملّت ما را بر دوش گیرید. هر چقدر هم که ارتجاع تهران سرسختی نشان دهد، آتش قلب ما با فروغ بیشتری مشتعل خواهد شد، زیرا ما به زبان خلق خود سخن میگوییم.»67
بیانیه کنگره بیش از آنکه یک برنامه مشخص باشد برای عمل، یک بیانیه ناسیونالیستی بود. جدای از اعلان عزم خود برای تحقق بخشیدن به یک رؤیای دیرینه، در مورد کم و کیف این رؤیا و شکلی که در صورت تحقق میتوانست به خود گیرد و یا چگونگی تلاشهای فرقه برای دستیابی به آن، اطلاعات درخور توجهی ارائه نشد. از آنجا که نخستین نمایش و حضور عمومی فرقه با تدارک و برنامهریزی گستردهای توام شده بود، این گنگی و ابهام چندان هم بیحساب نبود؛ هدف جذب و جلب هرچه بیشتر افراد بود و آنگاه تعیین رشته هدفهایی مطابق با آمادگی مردم برای پیشبرد آنها.
در این میان مقامات شوروی نیز در مورد اهدافی که میبایست اتخاذ شود، دستورالعملهای مشخصی به باقروف دادند. او در اواخر سپتامبر/اوایل شهریور راهی مسکو شد تا ضمن ارائه گزارشی از دستاوردهای این حرکت تا آن مرحله، در مورد چگونگی ادامه کار نیز بحث کند. باقروف با دستورالعمل مشخصی مبنی بر تأسیس یک دولت خودمختار که قرار بود از طریق انتخابات تشکیل شود به آذربایجان بازگشت.68 بر یک چنین اساسی بود که نمایندگان کمیته مرکزی فرقه در طول پاییز آن سال ضمن سرکشی به شهرهای مختلف آذربایجان، یک رشته کنفرانسهای خبری برپا داشته و بر انتخاب مجریان آنها نظارت کردند. همانطوری که انتظار میرفت در پارهای از شهرها مالکان و تجاری که بنا به ملاحظات محلّی به فرقه ملحق شده بودند، نسبت به احاله یک نقش محوری به اعضاء سابق حزب توده رضایت نداشته و مقاومتهایی جدّی بروز دادند.69 اگرچه در این گزارش آمده بود که در پارهای از موارد نیز «اشخاص کاملاً نامطلوبی به رهبری فرقه انتخاب شدند» ولی در نتیجهگیری آن آمده بود که این مشکلات رفع شده است: «این ناهماهنگیها فقط در آغاز مبارزات انتخاباتی پیش آمد و به موقع مقتضی رفع شدند. رهبری فرقه دموکرات آذربایجان برای حفاظت از ماهیت یکدست فرقه از هیچ اقدامی فروگذار نکرده و به هیچ اختلاف عقیدهای در مورد مسائل برنامهای اجازۀ بروز نمیدهد.»70
کمیته مرکزی فرقه پس از یک چنین توضیحی در اعمال کنترل خود بر حوزههای محلّی، برای واداشتن کنفرانسهای منطقهای به «پیشنهاد»، «بحث» و «تصمیمگیری» در مورد تأسیس یک کنگره ملّی آذربایجان در تبریز ـ به گونهای که مسکو فرمان داده بود ـ دشواری چندانی نداشت. مقامات فرقه از آنجایی که در طرح خواستههای خود سعی داشتند از چارچوب مفاد قانون اساسی ایران تجاوز نکنند، با استناد به یکی از مواد مهم ولی فراموش شده قانون اساسی که در آن از انجمنهای ایالتی و ولایتی سخن به میان آمده بود، اعلان داشتند که هدف آنها از تأسیس یک کنگرۀ محلّی نیز چیزی نبود جز احیاء این اصل فراموش شدۀ قانون اساسی و کمک به روند انتخابات برای مجلس شورای ملّی. در یک جلسه تدارکاتی که در 9 نوامبر / 11 آبان تشکیل شد فرقه دموکرات مصوبهای را تصویب کرد که در آن آمده بود برای تحقق برنامه فرقه میبایست برای برگزاری فوری انتخابات مجلس شورای ملّی و انجمنهای ایالتی و ولایتی اقدام شود ولی از آنجایی که انتخابات مزبور فقط از طریق «ارادۀ کل خلق» میسر بود پیش از هر اقدام دیگر تشکیل کنگرۀ ملّی ضرورت داشت. البته استدلال واقعی سران فرقه درست برخلاف این امر بود. از آنجایی که میخواستند بدون متهم شدن به مداخلات غیرقانونی نتایج انتخابات مجلس شورای ملی و انجمنها را در کنترل داشته باشند بر تأسیس کنگرۀ مزبور تصمیم گرفتند؛ کنگرهای که میتوانست برای مداخلات بعدی نمایی از یک مشروعیت را نیز فراهم کند.71
با توجه به برنامهای که در پیش بود سران فرقه و سرپرستهای آنان در باکو به هیچوجه نمیخواستند که پیش آمدی غیر مترقبه طرح آنان را مختل کند. آنها به اتفاق رهبری فرقه دموکرات، ماسلنیکوف فرماندۀ منطقه نظامی باکو و باقروف کار سازماندهی نیروهای نامنظم فدایی را که به قوای نظامی جنبش جداییطلبِ آذربایجان تبدیل شد، آغاز کردند.72 تا اواخر نوامبر / اوایل آذر به تشکیل 30 واحد نظامی موفق شدند که نیرویی مشتمل بر 3000 نفر را شامل شد که به 11،500 قبضه تفنگ، 1000 اسلحه کمری، 400 مسلسل، 2000 نارنجک و بیش از دو میلیون فشنگ مسلح بودند.73
گروههای فدایی در 16 نوامبر / 25 آبان با کشتار «مرتجعین معروف» و «انتقامگیری» از ژاندارمهای ایرانی به دلیل سالها رفتار غیردموکراتیک، کار خود را آغاز کردند.74 فرقه دموکرات برای جلوگیری از ارتباط مقامات محلی با تهران دستور داد که کلیه خطوط تلگراف و تلفن تهران ـ تبریز، و همچنین مواصلات بین پادگانهای نظامی مستقر در آذربایجان را قطع کنند.75 دولتشاهی استاندار آذربایجان و فرمانده پادگان تبریز توانستند به نوعی ارتباط تلگرافی را با مرکز بر قرار ساخته از تحولات اخیر گزارشی ارسال دارند. دولت فرمان داد که به هر قیمت که شده واحدها را منحل کنند. همان روز دولتشاهی در مقرّ فرقه با پیشهوری ملاقات کرد و از او پرسید که آیا تشکیلات او با پدیدار شدن این گروههای پارتیزانی ارتباطی دارد یا خیر؟ پیشهوری پاسخ داد که فرقه دموکرات آذربایجان، با گروههای مزبور که به صورتی خودجوش در مقام اعتراض به رفتار ستمگرانه نیروهای ارتجاعی به پا خواستهاند، هیچگونه ارتباطی ندارد.76
پیشهوری به خوبی میدانست که باقروف به «خودجوشی» کوچکترین اعتقادی ندارد. با گسترش دامنه قتل و غارت و دزدی، باقروف، گروه سهگانه تبریز [آتاکیشیاف، حسنوف و یعقوبف] را تحت فشار قرار داده و خاطر نشان کرد آنهایی را که از اجرای کامل فرامینش امتناع کنند، به هیچوجه تحمل نخواهد کرد. او در پایان و در تأکیدی صریحتر خاطر نشان ساخت: «... آنها [دشمنان] میتوانند در میان مالکین، تجار، در میان افسران ارتش، کارمندان دولت باشند و باید به نحوی بیرحمانه با آنها مبارزه شود، یعنی نابود شوند. حتی اگر کسی امروز آرام باشد ولی در گذشته جنایاتی را مرتکب شده باشد، میتواند آن جنایات را فردا نیز تکرار کند، پس باید که برکنار شود یعنی نابود شده و تسویه گردد. به علاوه این نیز باید تماماً به نام خلق صورت گیرد...» و در انتها پرسید: «خود را مفهوم ساختهام؟»77
این که عوامل باقروف چگونه میبایست ضمن احتراز از پیشامد یک جنگ داخلی، دشمنان استقلال آذربایجان را ریشهکن کنند، موضوعی بود که وی روشن نکرد.78 اطمینان باقروف به این که میتواند وضعیت آذربایجان را تحت کنترل نگهدارد تا حدودی به آگاهی از این امر برمیگشت که وی ارتش سرخ را در مقام پشتیبان دارد. آنتونوف رئیس ستاد کل ارتش سرخ به ماسلنیکوف فرمانده [منطقه نظامی ماوراء قفقاز] دستور اکید داد که «بدون اجازۀ صریح ستاد فرماندهی کل [ارتش سرخ] اجازۀ ورود واحدهای نظامی جدید ایران را صادر نکند» و هرگونه تحرک نظامیان ایرانی در حوزۀ تحت اشغال شوروی را فوراً گزارش کند.79 باقروف ضمن مطمئن ساختن سران فرقه دموکرات به حمایت ارتش سرخ از آنها خواست که در مذاکره با مقامات ایرانی، رویهای سرسختانه اتخاذ کنند.80 در اول دسامبر/10 آذر باقروف دستور داد که «برای انهدام گروههای مرتجع از تمام وسایل استفاده شود و حتی در صورت لزوم برای تسویه آنها از واحدهای پارتیزان محلی بهرهبرداری شود.»81
در یک چنین فضای پر تنشی بود که در فاصله 12 تا 19 نوامبر 1945 / 21 تا 28 آبان 1324 انتخابات کنگرۀ ملی آذربایجان نیز برگزار شد. البته اصطلاح «انتخابات»، اصطلاح مناسبی نبود زیر عنوان «نه چندان رسمی» حداقل اصطلاحی است که در توصیف این فرایند میتوان مطرح کرد. فرقه دموکرات تظاهرات گستردهای را در اکثر نقاط آذربایجان برپا داشت که خواستار انتخابات فوری برای مجلس و انجمنها بودند. در مراحل پایانی هریک از این تظاهرات نیز کاندیدهایی پا پیش گذاشته و به عنوان نمایندگان مجلس ملی مورد تشویق حاضران قرار میگرفتند.
در 20 نوامبر / 29 آبان کنگرۀ مزبور با حضور 546 نماینده در [ساختمان شیر و خورشید سرخ] تبریز تشکیل شد.82 دیوارها از تصاویر شهدای راه آذربایجان پوشانده شده بود که میبایست بیانگر سنت، ستم و عزم باشد.83 پیشهوری در سخنانی که ایراد کرد توانایی خود را در مقام رهبری که میتوانست همه را در این واقعه مهم تاریخی سهیم سازد، نشان داد. هنگامی که یکی از نمایندگان یک جفت جوراب دستباف یکی از پیرزنان حوزۀ خود را به او هدیه داد پیشهوری از جای برخاست و طی سخنانی اظهار داشت: «به سخنان یک مادر خسته و رنجیده گوش فرا دهید که در دستاوردهای فرزندانش، رستگاری میجوید. ما این جورابها را به نشانه عزم خود به [اجابت] ندای مادران در موزههای خود حفظ خواهیم کرد.» فرو نشستن ابراز احساسات حضار چند دقیقهای به طول انجامید. پیشهوری در مقام سخنران عمده و سازماندهندۀ اصلی این ماجرا، حتی سعی نکرد که حفظ ظاهر کرده و ماهیت اصلی کنگره را که چیزی نبود جز تلاشی در جهت مشروعیت بخشی به فرقه دموکرات، پنهان دارد. ولی او در پنهان داشتن یکی دیگر از وجوۀ کار موفق شد؛ یعنی پنهان داشتن نقش هدایتگر مسکو و باکو که فقط او و معدودی از دیگر رهبران فرقه نسبت بدان آگاهی داشتند. تمام مسائل اصلی این حرکت از نظر تعیین خطمشی و تشکیل گروههای فدایی گرفته تا اعلان تشکیل مجلس مؤسسان در هماهنگی و با تأئید مسکو صورت گرفته بود و در جزئیاتی چون تدوین پیشنویس قطعنامهها و مصوبات انتخاب کاندیداهای مناسب نیز پیشهوری از مشورت گروه سه نفرۀ باقروف در تبریز برخوردار بود.84
در این کنفرانس هیچ نکتهای به شانس و تصادف واگذار نشد؛ همه سخنرانان به دقت انتخاب شدند و مباحث به صورتی مطرح شدند که به یک نقطه اوج از پیش تعیین شده برسند. بعد از جلسه افتتاحیه کنفرانس، پیشهوری ضمن تأکید بر پیشینهای از مظالم تهران نسبت به آذربایجان، از آیندۀ درخشانی سخن گفت که در پیش بود. از نظر او خودمختاری آذربایجان به معنای یک زندگی عادی، توسعه فرهنگی، دموکراسی، آزادی و رفاه بود. او در مورد خشونتهای جاری نیز گفت «ما خواهان خونریزی نیستیم ولی اگر به ما حمله شود ما نیز مانند دهقانهای آذربایجانی که اینک وادار شدهاند که با خشونت به غارتگریها، قتلها و آتشافروزیهای مرتجعین پاسخ دهند، از خود دفاع خواهیم کرد.»85
لزوم جلوگیری از مداخله دیگران در امر تعیین سرنوشت، تأکید بعدی او بود. پیشهوری بعد از حمله به مداخلات بریتانیا و ترکیه در امور ایران از نمایندگان حاضر در این کنفرانس خواست بر این امر تأکید نهند که در مورد «مسئله آذربایجان باید در تبریز تصمیمگیری شود.» نمایندگان حاضر نیز به نحوی که از پیش مقرر شده بود با طرح خواستههایی مبنی بر توسعه اختیارات کنفرانس و تبدیل آن به یک مجلس مؤسسان از این سخنان پیشهوری استقبال کردند.86 در پایان آن روز نیز کنفرانس، کمیتهای را انتخاب کرد که پیشنویس مصوبات لازم را جهت رسمیت بخشیدن به این دگرگونی «خودجوش» تهیه کند.
در جلسه روز بعد، هم بیانیهای که کمیته مزبور خطاب به «خلق آذربایجانی» تدوین کرده بود به اتفاق آراء به تصویب کنفرانس رسید و هم «اعلان مجلس مؤسسان» آن کمیته.87 در این اعلانیه که نسخههایی از آن برای شاه و همچنین رؤسای کشورهای غربی نیز ارسال گردید سعی شده بود لحن و زبان آن روزگار نیز مورد توجه باشد. از این رو در بیان خواست خودمختاری و کسب حقوق فرهنگی و زبانی، از اصول مندرج در منشور آتلانتیک، حقوق بشر و مشروطیت و دموکراسی و خودگردانی یاد شده بود.
اگرچه در این بیانیه تأکید شده بود که خودمختاری آذربایجان به هیچوجه تهدیدی برای تمامیت ارضی ایران تلقی نمیشود ولی این نکته را نیز تصریح کرد که آذربایجان منتظر نخواهد شد که چنین حقی به او اعطاء شود، بلکه خود آمادۀ آن است که چنین حقی را تصاحب کند: «مردم آذربایجان به علت زحمت فراوانی که در راه آزادی و دموکراسی متحمل شده و به علت قربانیهای زیادی که در این راه داده میخواهد حکومت خودمختاری براساس دموکراسی تشکیل دهد بنابراین... مجلس ملی خود را انتخاب کرده لازم میداند که حکومت ملی و داخلی را از میان نمایندگان این مجلس انتخاب و در برابر آن مجلس مسئول باشد.»88 در ادامه نیز ضمن تأکید بر تمایل کنگره بر تبلیغ و تشکیلات و نه جنگ داخلی و برادرکشی برای پیشبرد این مقصود آمده بود که اگر دولت مرکزی بخواهد به زور با این امر مقابله کند آنها از حقوق خود دفاع خواهند کرد و «... تا یک فرد آذربایجانی زنده است در راه خودمختاری ملی مبارزه خواهد نمود.»89
مجلس مؤسسان برای تحقق این خواستهها یک کمیته ملی را نیز به ریاست شبستری، رفیعی، بیریا و الهامی انتخاب کرد. این کمیته که به عنوان نوعی حکومت موقت عمل میکرد وظیفه داشت که در کنار اموری چون رسیدگی به تبدیل مکاتبات اداری و همچنین آموزش ابتدایی به زبان ترکی، برای برگزاری انتخابات مجلس آذربایجان و مجلس شورای ملی نیز اقدام کند. ولی از آنجایی که انتخابات مجلس شورای ملی به بعد از خروج نیروهای بیگانه موکول شده بود، تلاش کمیته مزبور صرف سازماندهی مجلس ملی آذربایجان شد.90
انتخابات یک هفته بعد از پایان کار کنگرۀ ملی آغاز و تا 5 دسامبر / 14 آذر به پایان رسید؛ در این میان تا پیش از افتتاح مجلس ملی در 10 دسامبر / 19 آذر تمامی عملکردهای کمیته ملی تحت نظر باکو صورت گرفته و به تأیید مسکو رسیده بود. باقروف طی یک رشته گزارشهای روزانه استالین، بریا، مولوتوف و مالنکوف را از تحولات جاری در آذربایجان مطلع داشته و برنامههای جاری و آتی خود را به تأیید آنها میرساند. پیشنویس برنامه حکومت خودمختار آذربایجان و همچنین برنامه نخستین مجلس ملی فرقه نیز به باقروف تسلیم گردید و از سوی مقامات مسکو تأیید شد.91 همزمان با این تحولات مسکو به فرقه دموکرات اجازه داد که در صورت امتناع دولت ایران از شناسایی حکومت ملی آذربایجان یا توسل آن به زور برای سرکوب خودمختاری آنها از واحدهای نظامی تحت فرمان خود استفاده کند.92
حمایت و پشتیبانی مسکو باعث شد که پیشهوری در عزم خود مبنی بر امتناع از هرگونه مصالحهای با تهران راسختر از پیش شده و اصرار ورزد که فرقه دموکرات جز به خودمختاری کامل به هیچچیز دیگری رضایت نخواهد داشت.93 در این بین تدارکات جاری برای تأسیس یک حکومت خودمختار ادامه یافت؛ در 8 دسامبر / 17 آذر پیشهوری، شبستری و بیریا برای تصمیمگیری در مورد شکل و اجزاء حکومت جدید با قولییف و گروه سهگانه منصوب باقروف ـ (آتاکیشیاُف، حسنوف و ابراهیموف) دیدار کردند.94
در فاصله دو روزی که به افتتاح مجلس ملی مانده بود تعداد تلگرافهای متبادله میان تبریز و باکو و مسکو که هریک پیشنهادی نهایی و تصحیحی بر برنامه حکومت جدید را شامل میشد، رو به افزایش نهاد. عصر روز 11 دسامبر / 20 آذر باقروف برنامه روز بعد را به اطلاع مسکو رساند: مجلس ملی با تأیید اعتبارنامه حضار شروع به کار کرده و از پیشهوری خواهد خواست که یک حکومت تشکیل دهد. پیشهوری بعدازظهر آن روز را صرف «جمعآوری» اعضاء حکومت موردنظر خویش ساخته و عصر همان روز نیز آن را به تصویب مجلس خواهد رساند. طبق این برنامه، تصویب قوانینی در مورد قوای نظامی و همچنین طرح مباحثی در مورد برنامه حکومت جدید، قدم بعدی مجلس ملی بود. متن تمامی این مصوبات و برنامهها به تأیید و تصمیم مسکو رسیده بود. گروه سهگانه باقروف در تبریز تنها ساعاتی پیش از تشکیل نخستین اجلاس مجلس مزبور نسخه نهایی را دریافت داشتند.95
این برنامهریزی متراکم نتایج موردنظر را به دنبال آورد. در پی تشکیل مجلس ملی در 12 دسامبر / 21 آذر اعضاء حکومت و برنامه ارائه شده به اتفاق آراء به تصویب رسید.96 با توجه به تصور غالب از ناکارآمدی نظام شوروی، اجرای طابق النعلبالنعل برنامهای که برای آذربایجان طرح شده بود، پدیدۀ جالب توجهی بود. با این حال طولی نکشید که باقروف با مقاومتهایی فراتر از حد انتظار روبرو شد؛ و این فقط دولت ایران نبود که در مقام مقابله برخاست، مردم آذربایجان نیز دیگر بیش از این تحمل آشوب و نابسامانیهای اقتصادی را نداشتند.
در آغاز دشواریهای حکومت جدید چندان آشکار نبود زیرا توانست با اتکاء به تاکتیک غافلگیرانهاش به سرعت وارد عمل شده و یک رشته مواضع اولیه را تصرف کند. در پی احضار مقامات عالیرتبه اداری از سوی سران فرقه دموکرات و مخیّر داشتن آنها به ادامه کار در خدمت حکومت جدید و یا ترک خدمت، جابجایی اداری بدون دردسر چندانی در تبریز صورت گرفت.97
با انتشار بیانیهای از سوی فرماندۀ پادگان ارتش در تبریز مبنی بر تمایل او به جلوگیری از خونریزی بیهوده و این که وی به نیروهای تحت فرمانش دستور داده است که از تیراندازی به واحدهای فدایی خودداری کنند، این وجه مسالمتآمیز کار نیز حفظ شد.98 پادگان تبریز اندک زمانی پیش از وصول فرمانی مبنی بر سرکوب نیروهای پارتیزانی، اسلحه خود را به فرقه دموکرات واگذاشت.
این حالت کرختی و انفعال چندان به درازا نکشید؛ در پارهای از دیگر نقاط آذربایجان اقدامات متقابل سریعاً شکل گرفت. فرماندهان نظامی ایران قوایشان را در اطراف شهرها متمرکز کردند و حتی فرمانده پادگان رضائیه ضمن انتشار بیانیههایی هشدار داد که هر فرد مسلحی که دیده شود درجا هدف قرار خواهد گرفت.99 باقروف در برابر چنین مشکلاتی از عوامل خود در تبریز خواست دستپاچه نشده و اجازه ندهند که شیوههای نظامی دست بالا را پیدا کنند، زیرا او به خوبی میدانست که هر تغییر و تحول غیرمسالمتآمیزی میتوانست سوءظن موجود نسبت به نمای به ظاهر خودجوش این ماجرا را خدشهدار سازد. ولی با این حال وی به افراد خود گوشزد کرد که از احتمال پیشآمد وضعیتی که ممکن بود تلاشهای دیگری را نیز ایجاب کند، غافل نباشند.
آتاکیشیاف و حسنوف نیز برای قطع ارتباطات رضائیه با تهران و فراهم آوردن زمینه خلع سلاح پادگان رضائیه بدانجا گسیل گشتند. باقروف اکیداً قدغن کرد که در امور مربوط به ارتش به هیچوجه واحدهای ارتش سرخ را درگیر کنند.100 او گروه آتاکیشیاف، حسنوف و ابراهیموف را به خاطر کوتاهی در آموزش واحدهای فدایی برای جلوگیری از «تانکهای کوچک» ارتش ایران ملامت کرده و دستورالعملهای مسکو را برای آموزش گروههای فدایی به استفاده از بمبهای بنزینی یادآور گردید.101
مقاومت دولت مرکزی تنها مشکلی نبود که پیش روی سران فرقه قرار داشت. حکومت جدید برای ادارۀ امور روزمره نیز توانایی چندانی نداشتند. هنوز چند روز از تشکیل حکومت جدید نگذشته بود که نظام اداری، شبکه حمل و نقل و کل خدمات در آستانه فروپاشی قرار گرفت. باقروف با هشدار در مورد عوارض بروز هرگونه بحرانی در زمینه مایحتاج غذایی، بهداشتی و مالی که میتوانست به سلب حمایت عمومی از فرقه منجر شود، بر لزوم تمرکز فرقه دموکرات بر تمشیت مسائل اداری و اقتصادی آذربایجان تأکید نهاد. باقروف برای کمک به وزرای نوپای فرقه دموکرات راهحل سادهای را ارائه کرد:
«با توجه به آن که اعضاء حکومت از تجربه لازم در امور حکومتی برخوردار نبوده و محتاج مشورت هستند، رفقای ما در تبریز از ما اجازه خواستهاند که یک نفر از افراد خود را به صورت غیر رسمی در مقام مشاور برای هریک از وزرا معین سازیم. عقیدۀ ما با درخواست رفقای تبریز موافقت شود. ما افراد را برای این منظور انتخاب خواهیم کرد.»102
در این میان دیپلماتهای شوروی نیز میبایست با سوءظنها و اتهامات مختلفی که از جانب دولت ایران و نمایندگان سیاسی دیگر کشورها در تهران، نسبت به تحرکات جداییطلبانه آذربایجان ابراز میشد روبرو شوند. دیپلماتهایی که در آن ایام به مقامات ایرانی و همچنین همتایان خارجی خود در تهران اظهار میداشتند که اتحاد شوروی در مسائل جاری آذربایجان نقشی ندارد، اکثراً مطابق با تصور خود از واقعیت سخن میگفتند. تنها یک گروه بسیار کوچک از نقش واقعی مسکو در این تحولات آگاهی داشتند.
باقروف به تمامی افراد خود که در این «مأموریت ویژه» شرکت داشتند، اکیداً گوشزد کرده بود که حتی با مسئولان عالیرتبه اتحاد شوروی نیز در مورد عملیات خود صحبت نکنند و کل برنامه جاری در آذربایجان مخفی نگهداشته شود. او در نامهای به اعضای گروه سه نفرهاش در تبریز، این مطلب را به نحوی روشن و صریح بیان کرد: «از طرف هرکسی که بیاید، با هر اختیاراتی که داشته باشد، با هر حقوقی که دارد و هرکسی که باشد، در هر مقامی و در هر موقعیتی اگر از طرف شخص من، یا به نمایندگی از من از طرف ماسلنیکوف، یعقوبوف یا امیلیانوف سند مشخصی نداشته باشد، به هیچوجه حق ندارید در مورد هیچ چیزی با کسی صحبت کنید... اگر معلوم شود که در مورد مأموریت ویژهای که به اجرای آن مشغول هستید، صحبتی کردهاید، هر شایستگی و ارزشی هم داشته باشید، شما را فوراً احضار، از حزب برکنار و تحویل دادگاه خواهیم داد.»103
باقروف از تلاش سفارت شوروی و ارتش سرخ برای مداخله در امور جاری آذربایجان بسیار ناراحت بود و هنگامی که کنسول [شوروی] در تبریز و فرمانده محلی نظامی توافق کردند که آن حوزه را تحت کنترل نگهدارند او ضمن ارسال تذکاریه تندی یادآور شد که زمام امور دست دموکراتها است.104 در اواخر دسامبر / اوایل دی آرداشس آوانسیان یکی از مقامات سابق حزب توده که اینک از سوی سفارت شوروی در تهران به کار گرفته شده بود، در خلال دیداری از تبریز پیشهوری را به خاطر استفاده از زور جهت اخذ پول از تجار مورد شماتت قرار داد. هنگامی که کراسنیخ کنسول شوروی در تبریز از اوانسیان حمایت کرد باقروف طی ارسال یادداشت خشمآلودی از مسکو تقاضا کرد که به مقامات دیپلماتیک دستور اکید داده شود که از دخالت در امور مالی و اقتصادی حکومت فرقه خودداری کنند.105 با وخامت بیش از پیش وضعیت آذربایجان، بر دامنه نگرانیهای مسکو و باکو از احتمال آشکار شدن راز و روشن شدن آن که سر نخ این تحولات در دست چه کسانی است افزوده شد. اگرچه استالین و حلقه اطرافیانش معمولا به طرز تلقی جهان خارج اعتنایی نداشتند، ولی اینک به خاطر استفادهای که میتوانستند از حسن شهرت خود در پیشبرد تلاشهای سیاسیِ خارجی شوروی ببرند، نسبت به اهمیت افکار جهانی عمومی آگاهی کامل داشتند.
با در نظر داشتن یک چنین عاملی بود که باقروف در دورۀ اوج زد و خوردهای فدائیان در ماه دسامبر / آذر تصمیم گرفت این را به عاملی تبدیل کند در افزایش وجهه فرقه دموکرات. در رضائیه که زد و خوردها جنبهای حاد داشت او از کنسول خواست که ترتیبی بدهد که تصاویری از واحدهای ارتش و ژاندارمری تهیه شود که نشان دهند آنها مشغول ضرب و جرح مردم هستند. سپس میبایست شاهدان معتبری فراهم شوند که بر این تصاویر امضاء تایید گذارند تا این تصاویر به نمایندگان هیئتهای دیپلماتیک خارجی و خبرنگاران جراید خارجی نشان داده شوند.106 وی همچنین از امیلیانوف و یعقوبف خواست که با تأکید بر این اصل که «... امروزه همه در سراسر جهان از ترقی و دموکراسی سخن میگویند پس اعادۀ نظم قرون وسطایی در آذربایجان ایران غیرممکن خواهد بود...» از دولت ایران تصویری واپسگرا و خشن ارائه دهند. به عبارت دیگر همانگونه که باقروف در انتهای دستورالمل خود نیز خاطر نشان کرد آنها میبایست «...هر روز در روزنامهها فریاد برآرند که قربانی اختناق به غارت و جنایت هستند... یاری جامعه جهانی را التماس کنید.»107
در حالی که باقروف به زمینهسازی افکار جهانی مشغول بود پیشهوری نیز در جهت تثبیت قدرت و افزایش اعتبار حکومت خود تلاش میکرد. پیشنویس قوانینی را تدوین کرد، برای روشن ساختن وضعیت مالی حکومت خود با مؤسسات بانکی وارد مذاکره شد و سعی کرد دیپلماتهای خارجی و دول متبوع آنها را متقاعد سازد که حکومت او ماهیتی مسالمتآمیز، سازنده و مستقل از شوروی دارد.108 در پاسخ به پرسشهایی نیز که دربارۀ مشی حکومت او مطرح میشد، معمولا به بیانیههای منتشر شدۀ پیشین ارجاع داده و همان اصطلاحاتی را به کار میگرفت که در بدو تأسیس فرقه در ماه سپتامبر / شهریور گذشته بیان شده بود.109
مقامات تهران به محض ملاحظه بیانیه 6 سپتامبر / 15 شهریور فرقه دموکرات، احساس دردسر کردند. آنها که فوراً میان جمهوری آذربایجان شوروی و برپایی این تحرکات ملیگرایانه در میان آذربایجانیها ارتباطی را قائل شدند، به این نتیجه رسیدند که برای حفظ آسایش و تمامیت ایران جز خروج هرچه سریعتر قوای شوروی راهی وجود ندارد. از آنجایی که متفقین در قبال یادداشت پیشین دولت ایران ـ 18 مه / 28 اردیبهشت ـ در باب خروج نیروهای نظامی بیگانه از کشور هیچ واکنشی نشان نداده بودند، دولت ایران بار دیگر در 9 سپتامبر / 18 شهریور تذکاریهای در این زمینه به لندن، مسکو و واشنگتن ارسال داشت. این تذکاریه نیز پاسخی دریافت نداشت و در دیدار بعدی نمایندگان متفقین مطرح نشد.110 در اجلاس وزرای خارجه متفقین که در 19 سپتامبر / 28 شهریور در لندن برگزار شد ارنست بوین وزیر امور خارجه بریتانیا طی نامهای از مولوتوف خواست که از دولت متبوع خود بخواهد که با یک برنامه سه مرحلهای برای خروج نیروهای شوروی از ایران در فاصله 15 دسامبر 1945 / 24 آذر 1324 تا 2 مارس 1946 / 11 اسفند 1324 موافقت کند. مولوتوف پاسخ داد از آنجایی که در پیمان سه جانبه 1942 / 1320 هم تاریخ نهایی خروج نیروها قید شده بود و هم شرایط آن، دیگر به بحث بیشتر این مقوله نیازی نمیباشد.111 بار دیگر متفقین غربی مسکو این توضیح مولوتوف را پذیرفته و متقاعد شدند که دولت شوروی مطابق با تعهداتش عمل خواهد کرد.
با این حال از اواخر سپتامبر / اوائل مهر ماه به تدریج متفقین از خوش خیالیهای خود نسبت به عملکرد شورویها در ایران دست کشیدند. یکی از جدّیترین هشدارهایی که در این زمینه ابراز شد، از خود ایران بود؛ والاس موری سفیر ایالات متحده در یادداشتی که به وزارت خارجه آمریکا ارسال داشت در پس پردۀ نفی و انکار شورویها دو مقصود و هدف مشخص را تشخیص داد. یکی جدایی و جذب آذربایجان بود و دیگری نیز به دست گرفتن کنترل کل ایران از طریق تأسیس یک «دولت خلقی» در تهران. موری که وجه ثانوی را مهم میدانست به مقامات واشنگتن هشدار داد که اگر نمیخواهند که شاهد پایمال شدن منافع بریتانیا و آمریکا در خاور نزدیک و میانه باشند باید فوراً وارد عمل شده و اجازه ندهند که به همراهی با اینگونه اعمال شوروی سوق داده شوند.112
در ادامه این تحولات، هشدارهایی به مراتب جدّیتر نیز از جانب جرج کنان از مسکو رسید. کنان که اقدامات مسکو در ایران را مشابه اقداماتش در اروپای شرقی میدید، مسئله ایران را از لحاظ تبیین حوایج امنیتی، منافع اقتصادی (نفت) و امیال جهانگشایانه مسکو (دسترسی به خلیجفارس) مهم میدانست. جرج کنان هشدار داد که مسکو علاوه بر یک رشته ابزارهای سنتی چون ارتش سرخ و احزاب کمونیستی قصد دارد با ابزار جدید فرقه دموکرات و کردها، موجب جدایی شمالغرب ایران از دیگر نقاط کشور شده و بدینوسیله زمینههای برتری شوروی را در منطقه فراهم آورد.113
در حالی که رخدادهای ماه نوامبر / آبان آذربایجان از وخامت بیش از پیش وضع حکایت داشت دولت ایران در عین ناامیدی بر آن شد که مستقیماً وارد مذاکره شود و در یادداشتی که در 17 نوامبر / 26 آبان تسلیم مسکو کرد نسبت به پارهای از آشکارترین مداخلات شوروی در امور داخلی ایران اعتراض کرد؛ مواردی چون حمایت مسکو از کردها، ممانعت از تردد آزادانه اتباع کشور، مداخله در امور قضایی و اقتصادی آذربایجان از جمله مواردی بودند که در این یادداشت بدانها اشاره شد. دولت شوروی نیز ضمن رد تمامی این اتهامات بار دیگر مدعی شد که با فرقه دموکرات آذربایجان کوچکترین ارتباطی ندارد: «نمایندگان شوروی و مقامات نظامی شوروی در حیات سیاسی داخلیِ استانهای شمالی [ایران] مداخلهای نداشته و ندارند.»114
از سوی دیگر واشنگتن نیز به تدریج بر دامنه نگرانیهایش افزوده شد. اندک زمانی بعد از تسلیم دو تذکاریه دیگر از سوی دولت ایران به اتحاد شوروی در 22 و 23 نوامبر / 1 و 2 آذر، هریمن سفر ایالات متحده در مسکو نیز طی تسلیم یادداشتی به مولوتوف بر لزوم خروج سریع قوای متفقین از ایران تا اول ژانویه / 11 دی ماه تأکید کرد.115 در این یادداشت پس از اشاره به یکی از دلایل تأسیس سازمان ملل که حفظ منافع کشورهایی چون ایران بود، ابراز امیدواری شده بود که رهبران اتحاد شوروی و بریتانیا نیز به اندازۀ ایالات متحدۀ شایق باشند، نشان دهند اعتمادی که این کشورها نشان دادهاند، اعتماد بیجایی نبوده است.116
مولوتوف با نفی تام و تمام روایت آمریکاییها از تحولات آذربایجان در مقام پاسخگویی برآمد. به عقیدۀ او تحولات آذربایجان «نه فقط یک شورش مسلحانه نبود بلکه حتی دولت شاه را در ایران نیز هدف قرار نداده بود.» بیانیه مجلس ملی آذربایجان که اخیراً منتشر شده بود «... مبیّن آرزوی تحقق حقوق دموکراتیک مردم آذربایجان بود که میخواستند در چارچوب دولت ایران به خودمختاری ملی دست یابند.»117
به نوشته مولوتوف دولت شوروی جز حفظ حداقل میزانی از صلح و ثبات در منطقه هیچ نفع دیگری در این کار نداشت. در شرایط متشنج فعلی از نظر مقامات نظامی شوروی افزایش واحدهای نظامی ایران [در شمالغرب کشور] بیشتر میتوانست موجب مخاطره باشد تا فایده. به همین دلیل نیز مقامات مزبور از ورود واحدهای تقویتی ارتش ایران به حوزۀ آذربایجان ممانعت کرده بودند. در مورد موضوع خروج نیروهای شوروی نیز مولوتوف یادآور آن شد که برنامه این کار در کنفرانس وزرای خارجه در لندن مورد بحث و تصویب قرار گرفته و به گفتوگوی دیگری نیاز نمیباشد.118
لندن بعد از آگاهی از امتناع شوروی از فراخواندن گروههایش به واشنگتن اطلاع داد که او نیز از برنامهای که برای خروج نیروهای بریتانیا تا آغاز سال نو داشت، تأسی نخواهد کرد.119
هرقدر که بر شتاب فرقه دموکرات برای تحقق خودمختاری کامل آذربایجان افزوده میشد، به همان اندازه نیز روسها بر نفی و انکار هرگونه ارتباط با فرقه دموکرات و گروههای فدایی میافزودند.120 و در این امر مسکو نه فقط اتهام نقش داشتن در ایجاد فرقه دموکرات را نفی میکرد بلکه در تلاش برای توجیه دلایل تداوم حضور نیروهای شوروی در ایران بر مخاطراتی تأکید داشت که از جانب «عناصر ارتجاعی» مستقر در قلمرو ایران متوجه شوروی بود. استالین و مولوتوف به کرّات متذکر شده بودند که موضوع فراخوانی نیروهای شوروی در چارچوب پیمان سه جانبه 1942 و قرارداد 1921 ایران و شوروی قرار میگیرد.121
با اعلان تشکیل حکومت فرقه دموکرات در آستانه نشست بعدی وزرای خارجه متفقین که قرار بود در مسکو برگزار شود، مسئله آذربایجان نیز ابعاد تازهای به خود گرفت. واشنگتن مصمم بود که به هیچوجه زیربار یک پتسدام دیگر یعنی ارائه یک عمل انجام شدۀ دیگر از سوی استالین، نرود. حسین علا سفیر ایران در ایالات متحده به اچسون هشدار داد اگر آمریکا مواضع محکمی را اتخاذ نکند «تاریخ منچوری، حبشه و مونیخ تکرار و آذربایجان [موضوع] شلیک نخستین گلوله جنگ سوم جهانی خواهد شد.»
از جیمز برنز خواسته شد که با در نظر داشتن این هشدار، نگرانیهای واشنگتن را به استالین ابلاغ کند. در اجلاس وزرای خارجه که در 21-12 دسامبر / 22 آذر ـ 1 دی در مسکو تشکیل شد، برنز سعی کرد به استالین تفهیم کند که ایالات متحده نگران آن است که ایرانیان با طرح مسئله آذربایجان در نخستین نشست شورای امنیت سازمان ملل، شوروی را در وضعیت نامناسبی قرار دهند. ولی استالین که هنوز بر همان سرسختیای بود که در حلقه نزدیکانش ابراز شده بود.122 برنز یادآور شد که باکو در معرض اقدامات خصمانه قرار دارد، ایران نسبت به شوروی دشمنی میورزد و از این رو اتحاد شوروی حق دارد نیروهایش را در ایران نگهدارد. علاوه بر این استالین خاطر نشان ساخت از آنجایی که موضع وی مشروع است، از بابت شورای امنیت هم نگران نیست «اگر این [موضوع] مطرح شود لازم نیست روی کسی سرخ شود».123
هنگامی که ترومن از ماوقع مذاکرات مسکو اطلاع یافت، رنگ و رویش از عصبانیت نه فقط سرخ، بلکه تیره شد. او که در خلال این کنفرانس مورد مشورت قرار نگرفته بود، انتظار داشت که موضوع فراخوانی نیروهای شوروی از ایران، ولی به صورتی گذرا نیز در بیانیه پایانی کنفرانس مورد اشاره قرار گیرد.124 در نامهای مفصل که گفته میشود ترومن در کاخ سفید برای برنز خوانده است آمده بود که طرح موضوع ایران در قالب «یک عمل انجام شده» از سوی روسها در کنفرانس مسکو یک رسوایی بیش نبود. ترومن اظهار داشته بود که «...گمان نمیکنم بیش از این به بازی مصالحه ادامه داده شود... باید تا زمانی که با خواستههای ما همراهی نکردهاند از شناسایی رومانی و بلغارستان خودداری کنیم، باید مواضع خود را در قبال ایران به صورتی کاملاً غیر مبهم آشکار سازیم... از بچهبازی با شورویها خسته شدهام.»125
همچنان که سال 1945 به پایان خود نزدیک میشد، مسئله ایران نیز سایهای سیاه بر آینده افکنده بود. منافع استالین در ایران به رها شدن نیروهایی منجر شده بود که هریک او را به سویی میکشاند. در درجه اول فرصت کسب یک امتیاز نفتی از دست میرفت و استالین به طرح این نکته از سوی کمیساریای امور خارجه نیز نیازی نداشت که یادآور شد «دولت شوروی اینک بهتر میتواند به یک توافق مساعد در این موضوع دستیابی پیدا کند تا بعد از خروج نیروهایمان»126 نکته بعدی آمال آتی حکومت دست نشاندۀ فرقه بود. بدون تردید باقروف نامه واصله از تبریز را به استالین نشان داده بود که در آن آرزوهای سران فرقه برای سال آتی بیان شده بود. «برای دفاع از حقوق خلق آذری... ما تأسیس یک جمهوری مستقل آذربایجانی را ضروری میدانیم. از اینرو... از شما میخواهیم که ما را یاری داده و شرایطی را فراهم آورید که رویای والای خلق ما، که اتحاد بین این دو جمهوری باشد، تحقق یابد.»127
و بالاخره موضوع فشارهای واشنگتن و لندن بود که اصرار داشتند در حالی که متفقین هنوز گرفتار تدوین طرحی نو برای اروپای جنگ زده بودند، حداقلی از یک نمای همکاری و همراهی حفظ شود. در خلال سال بعد استالین میبایست متوجه شود که این انتظارات با امیال او سر ناسازگاری دارند و بازی قدرتهای بزرگ به گونهای که او آن را در سالهای جنگ تجربه کرده بود، اقتضائاتی دیگر داشت: آن که او میبایست بین تمام نقشهایی که میتوانست ایفا کند ـ از نقش پهلوانِ منافع امنیتی اتحاد شوروی گرفته تا پدرخواندۀ نهضتهای آزادیبخش در جهان و یا یک شریک همکار در ایجاد صلح جهانی ـ یکی را انتخاب کرده و بر دیگران ارجح دارد.
بیپاسخ ماندن پرسشهایی از این دست در خط مقدم آذربایجان به صورت یک آشفتگی بیش از پیش بروز کرد. گروههای فدایی مشغول زد و خورد بودند و حکومت فرقه نیز ـ کار خود ادامه میداد ولی در 21 دسامبر 1945 / 10 دی 1324 حتی باقروف نیز هنوز نمیدانست که هدف نهایی چیست: جدایی از ایران یا خودمختاری در چارچوب آن؟ احتمالاً وی هنگامی که از املیانوف و یعقوبف خواست که بررسی کنند آیا آذربایجانیها خواهان جدایی از ایران هستند و اگر چنین است، چرا و به چه صورت؛ هنوز در مورد «خط حزب» در این مقوله دستورالعملی از بالا دریافت نکرده بود.128 البته اگر هم خواهان جدایی بودند میبایست آن را مکتوم نگهدارند. مسکو خواهان جدایی و یا خشونت نبود. هنگامی که باقروف از تهران نشانههایی دریافت کرد مبنی بر فراهم بودن زمینههای انقلاب، واکنش او مثبت نبود؛ از نظر باقروف «...آشکار بود که آنها در مورد هشدارهای مستمر مسکو چیزی نفهمیدهاند.»
با در نظر داشتن چنین پشتیبانی محدودی بود که خبر سفر قوامالسلطنه، نخستوزیر جدید ایران به مسکو، باعث نگرانی سران فرقه دموکرات شد.129 این نگرانی در آنها به وجود آمد که سرنوشت آنها برگی شود در بازی پیش رو و موجب نادیده گرفته شدن منافع آنها.130 حاصل سفر قوامالسلطنه به مسکو نیز همان بود که سران دموکرات بیم داشتند؛ خروج نیروهای شوروی از ایران در برابر یک امتیاز نفتی برای شوروی و اتخاذ مواضعی مسالمتجویانه از سوی دولت ایران در قبال حکومت فرقه دموکرات. پیشهوری به باقروف هشدار داد که دولت ایران نه فقط بر سر معامله نفتیاش با مسکو نخواهد ایستاد بلکه به محض خروج نیروهای شوروی، فرقه دموکرات آذربایجان را سرکوب کرده، خودمختاری آذربایجان و جان هواداران آن را در معرض خطر قرار خواهد داد.
علیرغم نگرانیهای تبریز و باکو، استالین برحسب وعدهاش، در 24 مارس / 4 فروردین از باقروف و ماسلنیکوف خواست که بر سازماندهی و ترتیب خروج نیروهای شوروی از ایران تا 10 مه/20 اردیبهشت نظارت کنند.131
ولی این خروج اگر در تطابق کامل با قواعد و قوانین کار صورت میگرفت، استالین دیگر استالین نبود. نه او و نه باقروف هیچ یک نمیخواستند پروژهای را که اینقدر در آن سرمایهگذاری کردهاند به حال خود رها سازند. در حالی که برنامه فراخواندن نیروهای شوروی در حال تدوین بود باقروف، ماسلنیکوف و استالین در این بحث بودند که چگونه از طریق بر جای گذاشتن بخشی از تجهیزات ارتش سرخ واحدهای نظامی فرقه دموکرات را تقویت کنند.132 ولی این وعدههای مبهم در مورد مشتی تدارکات نظامی، نمیتوانست برای پیشهوری که آرزوهایش را بر باد میدید، چندان دلگرمکننده باشد. با این حال اگرچه وی از ماحصل مذاکرات قوامالسلطنه در مسکو نگران شده بود و نگرانی خود را نیز از باقروف پنهان نداشت ولی حاضر شد نگرانیهایش را نادیده بگیرد و همچنان مطابق دستورالعملهای واصله عمل کند.133 پیشهوری فوراً و در هماهنگی با مسکو و باکو در زمینه حقوق ملی آذربایجان با مقامات تهران وارد مذاکره شد و در 13 ژوئن / 23 خرداد توافقنامهای را به امضاء رساند که براساس آن حکومت ملی آذربایجان به یک انجمن ایالتی و مجلس ملیاش نیز به یک انجمن محلی تغییر شکل میداد.134
ماجرای آذربایجان پایانی خونین یافت؛ نقطه پایانی آکنده از وعدههای بیسرانجام و آرزوهای بر باد رفته. دولت ایران با رویگردانی از توافقی که بر سر نفت شمال حاصل شده بود بر تلاش دیرینه شورویها برای دستیابی بر منابع غنی شمال ایران و توسعه دامنه حوزۀ نفوذشان در این حدود پایان نهاد. اتحاد شوروی نیز در مقابل از مداخله در امور داخلی ایران دست برنداشت و کماکان از گروههای پارتیزانی فرقه دموکرات حمایت کرد، هرچند که این حمایت به اندازۀ دلخواه پیشهوری نبود. ادامه تحرکات فدائیان دموکرات باعث آن شد که دولت ایران نیز از وعدۀ خود مبنی بر موافقت با تداوم فعالیتهای فرقه دموکرات آذربایجان در چارچوب نظام سیاسی ایران چشم پوشی کند. پس از چند ماه زد و خوردهای پراکنده بالاخره دولت ایران در اوایل دسامبر 1946 / اواسط آذر 1325 تصمیم گرفت بر تحرکات جداییخواهانه جاری در آذربایجان پایان نهد و نیروهایی را بدانجا گسیل داشت. سران فرقه دموکرات در تلاش جذب حمایت و پشتیبانی، طی ارسال تلگرافهایی از باقروف تقاضای کمک نظامی و پناهندگی برای کسانی کردند که جان آنها از سوی نیروهای ایران در خطر بود.
سران فرقه دموکرات که از آغاز براساس تشویق و حمایت مسکو کار خود را آغاز کرده بودند باور نمیکردند که استالین بتواند آنها را به حال خود رها کند؛ «آنها التماس کردند ما به کمک شما نیاز داریم و آن را زود هم میخواهیم. دشمن میتواند ما را تکه تکه کند... در این لحظه بخصوص ما جز جنگیدن چارهای نداریم... امروزه شعار ما این است: یا در آزادی زندگی کن، یا با غرور بمیر»135 با این حال پاسخی که از مسکو گرفتند بیشتر از وجه دوم این معادله حکایت میکرد. با آن که با پناهندگی برخی از رهبران فرقه موافقت شد، باقروف خاطر نشان ساخت که مابقی باید بر جای مانده، تسلیم مقامات ایران شده و پردۀ آخر این تراژدی را نیز بازی کنند. باقروف این بار نیز با طرح بحث برتری منافع حزب بر زندگی افراد چنین استدلال کرد که «آنها [سران فرقه] باید [بمانند]... همه بدانند که آنها خود را به فرماندهی ارتش ایران تسلیم کرده و دولت ایران مسئول سرنوشت آنها است.»136 در حالی که اکثر رؤسای فرقه دموکرات توانستند به باکو پناهنده شده و از مراحل سخت سرکوب در دسامبر 1946/آذر 1325 جان به در برند ولی بسیاری از دیگر دموکراتها در ماههای نخست سال 1947/1326 جان باختند.
گروهی نیز تا اوایل تابستان 1947 / 1326 در کوهها به مبارزه ادامه دادند. ولی پیشهوری حتی پس از این تغییر سیاست نیز که به کشته شدن بسیاری از رفقایش منجر شد کماکان به تبعیت از فرامین صادره از مسکو و باکو ادامه داد و رهبری شعبه غیرقانونی فرقه دموکرات آذربایجان را در دست گرفت. شعبهای که قرار بود رهبری تشکیلات قانونی فرقه را برعهده گیرد. هنگامی که خبر رسید مسکو ادامه حضور گروههای پارتیزانی را لازم نمیداند، پیشهوری، دانشیان و یکی از کارمندان کا.گ.ب به ارتفاعات آذربایجان ایران [گنجه؟] سفر کردند تا انحلال گروههای پارتیزانی و انتقال آنها به محل جدید استخدامشان را تسهیل کنند.137 پیشهوری آنقدر عمر نکرد تا فرجام نهایی نهضت ملی «خودش» را ببیند: او در راه بازگشت از این مأموریت در یک تصادف اتومبیل درگذشت. براساس روایت یک شاهد عینی، نه باقروف به صورتی مستقیم در مرگ پیشهوری دست داشت و نه استالین138 با این حال به گونهای که در آرشیوهای باکو مستند میباشد، مسئولیت تام و تمام زندگانی شخصی پیشهوری و فرقه او، عملکردها و ناکامیهای او، همه برعهدۀ استالین و عمال او در باکو قرار دارد.
نتیجهگیری
تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان در سال 1945 / 1324 از جوانب درونی شکلگیری سیاست خارجی استالین در پی جنگ جهانی دوم تصویر منحصر به فردی به دست میدهد. حضور نیروهای شوروی در ایران، تمایلات باقروف در ایجاد یک آذربایجان بزرگ و منافع مستتر در کسب یک امتیاز نفتی هیچ یک تا پیش از به هم رشتن آنها توسط استالین، یک مشی جامع را تشکیل نمیدادند. این استالین بود که اولویتها را تعیین کرده، فرمان شروع میداد و علامت توقف. هاله اسرارآمیزی که دیکتاتور را در خود گرفته بود و فشردگی فرامینش زیردستان او را دائماً در این ترس نگه میداشت که مبادا کم یا زیادی را مرتکب شوند، چرا که بر این تصور بودند که برنامهای جامع در کار است و میخواستند مطمئن باشند که مطابق با این برنامه عمل میکنند. ولی در خلال چهارسال اول جنگ، استالین اصولا برنامهای در قبال ایران نداشت چه رسد به یک برنامه جامع. کار را همینطور پیش میبرد؛ در عین حال که طی یک رشته فرامین مبهم از باقروف خواست که در جهت افزایش نفوذ در ایران کار کند او را از ایجاد دردسر نیز برحذر داشت.
باقروف اگرچه در اندیشه ایجاد یک آذربایجان بزرگ بود ولی در افشای نیاتش به استالین نیز نهایت احتیاط را به خرج میداد. او در گزارشهایش از طرح آشکار پیشنهاد اتحاد دو آذربایجان احتراز میکرد ولی سعی داشت از طریق تأکید بر افزایش نفوذ شوروی، توفیق کمکهای فرهنگیاش و گستردگی شبکه عمالش، میسر بودن چنین امکانی را نیز در چارچوب امکانات موجود خاطر نشان گردد. استالین تنها وقتی از این راه وارد کار شد که دیپلماسی نتوانست به کسب امتیاز نفت شمال کمک کند و تنها راهی که میماند آن بود که با فشار آوردن بر حساسترین نقطه ایران ـ یعنی آذربایجان ـ مقامات تهران را به همراهی با خواسته شوروی وادار کند.
باقروف تنها به خاطر اطلاع از عواقبی که در صورت تخطی از فرامین استالین در انتظارش بود از پیگیری طرح ایجاد یک آذربایجان بزرگ دست برنداشت. اعتقاد به نبوغ استالین در تحقق منافع و اهداف شوروی نیز در این وفاداری بیقید و شرط مؤثر بود. در ذهن باقروف شوروی فقط با معنای کمونیسم مترادف نبود بلکه این امکان را نیز برای ملیّتهای اتحاد شوروی فراهم میکرد که فرهنگ و هویت خود را توسعه دهند. با در نظر داشتن رسالت مذکور شوروی در کمک به آذربایجانیهای ایران بود که باقروف به استالین کمک کرد تا به قابلیتهای نهفته در نهضتهای آزادیبخشی که از جهان فروریخته امپراتوریها سر بر آورده بودند، پی ببرد.
دلیل حمایت استالین از تحرکات ملیگرایانه در آذربایجان در یک وقوف ناگهانی او به امکان بیثبات کردن جهان از طریق حمایت از نهضتهای آزادیبخش ملی ریشه نداشت. استالین میخواست از هر طریق ممکن به یک امتیاز نفتی دست یابد و دامن زدن به یک حرکت خودمختاریطلبانه آذری تنها راه ممکن برای کسب چنین امتیازی به نظرش رسید. علاوه بر این استالین بر این اعتقاد بود که میتواند بدون گرفتاری چندانی از عهدۀ این طرح نیز برآید. استالین از بدو شروع جنگ دقت کرده بود که از درگیری در چنین طرحهایی که میتوانست موجب سوءظن شده و روابط وی را با متفقین مختل کند، احتراز کند. هیچ یک از «پیشنهادات» انقلابیون مشتاقی که میخواستند در تهران زمام امور را در دست گیرند به تأیید بالا نرسید.
علیرغم تمامی اظهار اطمینانهایی که از بیثباتی کشور و رسیده بودن میوۀ انقلاب حکایت میکردند، استالین هیچگاه تسلیم این وسوسه نشد. حتی چنین به نظر میآید که مسکو تا قبل از نیاز به بسیج افکار عمومی به نفع اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی، سعی داشت فاصلهای را با حزب توده حفظ کند و هنگامی هم که تظاهرات گستردۀ حزب توده در اواخر سال 1944 / 1323 به نفع امتیاز نفت شمال، نتیجه عکس به بار آورد استالین از حزب شبه کمونیست توده روی گرداند و بر آن شد از برگی استفاده کند که از مدتها پیش باقروف پیش رویش نگهداشته بود؛ برگی که امیدوار بود از طریق آن خواستههای اقتصادیاش را برآورده سازد. استالین با حمایت از فرقه دموکرات آذربایجان دستیابی به یکی از دو هدف ذیل را در نظر داشت: یا این حرکت به اندازهای موفق میشد که به جدایی آذربایجان از ایران منجر گشته و بدین ترتیب هم دغدغههای امنیتی او برطرف میشد و هم به نفت موردنظرش میرسید، یا تهران را به اندازهای میترساند که به اعطای امتیاز نفت مورد بحث وادار شود. آنچه در این میان دیده نمیشود نشانهای است دال بر تأئید آن که سعی و تلاشی در کار بوده جهت توسعه قلمرو شوروی به نفع کمونیسم جهانی.
اینک میدانیم که فرقه دموکرات آذربایجان مخلوق باکو و مسکو بود و زمام امور آن نیز در دست آن دو. ولی این به معنای آن نیست که در ایران زمینهای از آگاهی ملی آذری وجود نداشت یا آن که آذریها دلیل مشروعی بر نارضایی از دولت مرکزی نداشتند. ولی چنین به نظر میآید که اکثر آذربایجانیها پیوندی با ایران احساس کرده و از نقش غالباً تعیینکننده خود در لحظات سرنوشتساز تاریخ ایران غافل نبودهاند. آنهایی که به فرقه دموکرات آذربایجان پیوسته، از حکومت آن پشتیبانی کردند شاید که خواهان خودمختاری در چارچوب ایران بودند ولی به هیجوجه برای الحاق به دولت شوروی تمایلی نداشتند.
استالین نه اولین رهبر یک قدرت بزرگ بود که از یک حرکت ملی برای پیشبرد منافع خود استفاده کند و نه اولین رهبری که به محض سپری شدن دورۀ سودمندی این نوع حرکات، پشت آن را خالی کند. عملکرد او در آذربایجان با عملکرد بریتانیا در میان طوایف ایران، عربستان سعودی و عراق در دهه پیشتر تفاوت چندانی نداشت. استالین نیز مانند اسلاف انگلیسیاش در پایان کار با گروهی از رزمندگان ناامید راه آزادی روبرو شد که روی دستش مانده بودند. تی.ای. لاورنس [لارنس عربستان] بعد از فرماندهی شورش اعراب در جنگ اول جهانی و پی بردن به آن که بریتانیا قصد ندارد به هیچ یک از وعدههایی که به اعراب داده است وفا کند، به یکی از هواداران فعال حقوق اعراب تبدیل شد. پیشهوری نیز کماکان به تعلیم گروههای پارتیزان در کوههای گنجه ادامه داد تا آن که در تابستان 1947 / 1326 از مسکو دستور رسید که به این کار خاتمه دهد. مرگ آن دو نیز به هم شبیه بود لارنس پس از جان به در بردن از یک حادثه هوایی، در اثر تصادف موتورسیکلت کشته شد، پیشهوری نیز بعد از آن که اتوموبیلش به یک دیوار سیمانی اصابت کرد بر اثر جراحات وارده درگذشت. گذشته از بحث دست داشتن یا نداشتن استالین در مرگ پیشهوری، استالین به ماجرای آذربایجان پایان نهاد زیرا این موضوع دیگر فایدۀ خود را از دست داده بود. دنبال کردن این بحث فقط میتوانست به تردید و سوءظن دیگر اعضای باشگاهی تبدیل شود که استالین میل داشت عضو آن باقی بماند.