تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۴  ، 
کد خبر : ۲۴۲۸۷۶

شکست دیپلماسی خاورمیانه‌ای اوباما


مترجم: محمدعلی فیروزآبادی
باراک اوباما، رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا پس از خروج آخرین نیروهای مسلح این کشور از خاک عراق، ضمن خوشامدگویی به این نیروها، از ثبات و دمکراسی به وجودآمده در عراق ستایش کرد، اما رئیس‌جمهور آمریکا به احتمال قوی به‌عمد، از موج جدید خشونت‌ها در بغداد و دیگر شهرها و همین‌طور از عمق بحران سیاسی در عراق سخنی بر زبان نیاورد. آیا این بحران یک استثنای ناگوار است یا بیش از هر چیز دیگر شکست دیپلماسی خاورمیانه‌ای اوباما از مصر تا افغانستان را نشان می‌دهد؟
اوباما در آغاز ریاست‌جمهوری خود 4 هدف را برای خاورمیانه ترسیم کرد: ایجاد ثبات در عراق پیش از خروج نیروهای نظامی‌آمریکا، خروج از افغانستان بر پایه یک همگرایی قدرتمند و سیاسی با پاکستان، ایجاد تحولی بزرگ در روند صلح خاورمیانه از طریق فشار بر بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل برای متوقف کردن شهرک‌سازی‌های جدید در مناطق فلسطینی و آغاز گفت‌وگو با ایران در مورد برنامه اتمی ‌این کشور. بی‌تردید اوباما در هیچ‌یک از این چهار عرصه موفقیتی نداشته است.
تاثیر معکوس
ایالات متحده آمریکا در ارتباط با عراق، از زمان ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش و بعد از آن همواره تلاش داشته است تا نفوذی خزنده در قدرت شیعیان این کشور به دست آورد تا به ادعای خود راه را برای ایجاد یک سیستم سیاسی فراگیر هموار کند. بزرگ‌ترین و مهم‌ترین ابزار برای رسیدن به این هدف از نظر آمریکا تدوین قانونی برای توزیع درآمد حاصل از صادرات نفت میان جوامع شیعه، سنی و کردهای عراق بود؛ اما در عمل هرگز چنین اتفاقی نیفتاد.
امروزه کردستان عراق خواهان یک خودمختاری گسترده‌تر است و رهبران اهل سنت همچنان ادعا می‌کنند که از سوی دولت مرکزی و شیعه این کشور تحت فشار قرار دارند و به این بهانه از همکاری با دولت المالکی سرباز می‌زنند. تاثیر منفی این سیاست آمریکا در مورد توزیع منطقه‌ای قدرت در عراق سرانجامی‌ جز نزدیکی بیشتر بغداد به تهران نداشت و به این صورت از نفوذ ترکیه به عنوان حامی‌ اصلی اقلیت سنی در عراق کاسته شد.
سخنان نوری المالکی، نخست‌وزیر عراق در خلال دیدار کوتاهش از واشنگتن نیز موید شکاف عمیق و آشکار میان ایالات متحده آمریکا و عراق است. المالکی در آن سفر گفت بیشتر از آن‌که از سوی ایران نگران باشد، نگران ترکیه است. از قرار معلوم کاهش نفوذ ترکیه در عراق به مراتب فراتر از آن چیزی است که تصور می‌شود. البته آمریکایی‌ها هم با توجه به این تحولات از نظر آنان نگران‌کننده تصمیم گرفتند که آخرین برگ برنده خود یعنی فروش اسلحه به عراق را در بازی مقابل المالکی رو نکنند.
در این مساله هیچ تردیدی وجود ندارد که تهاجم ایالات متحده آمریکا به عراق یک شکست بسیار بزرگ استراتژیک بود. با این حال باراک اوباما را از داشتن دیدگاهی میان‌مدت برای نحوه رویارویی کشورش با این موقعیت ناتوان می‌کند و این اشتباهی است که ایالات متحده دیر یا زود بهای سنگینی بابت آن خواهد پرداخت.
نبود جایگزین در مورد طالبان
مشکل اینجاست که اوباما همواره توانایی آمریکا برای نفوذ بر بازیگران ضعیف‌تر را بیش از آنچه هست ارزیابی می‌کند. آنچه در مورد عراق صادق بود در مورد افغانستان نیز صدق می‌کند: اوباما می‌تواند به خاطر از بین‌بردن اسامه بن‌لادن، رهبر گروه تروریستی القاعده به خود ببالد و البته این کار بی‌تردید یک موفقیت به شمار می‌آمد؛ اما موفقیتی است که ارتباطی با ریشه اصلی مشکل ندارد. ایالات متحده آمریکا با وجود یک دهه حضور نظامی‌ در افغانستان و استقرار 100 هزار سرباز در این کشور و تحمل هزینه‌ای بالغ بر 500 میلیارد دلار، هنوز هم از ارائه آلترناتیوی برای طالبان ناتوان است. بدتر این ‌که پیمان و همگرایی‌های سیاسی آمریکا با پاکستان هم در عمل دیگر وجود خارجی ندارد.
روابط و مناسبات امروز میان پاکستان و ایالات متحده آمریکا کاملا شبیه به روابط این دو کشور قبل از رویداد 11 سپتامبر 2001 است، دورانی که بی‌اعتمادی عمیق و دوجانبه‌ای میان اسلام‌آباد و واشنگتن وجود داشت. البته شکی نیست که دولت پاکستان نیز به اندازه دولت آمریکا در به وجود آمدن چنین وضعیتی مسئول بود.
اما آمریکا این توانایی را نداشت که پاکستان را در حل مناقشه افغانستان شریک کند و این اشتباه را با اشتباهی دیگر کامل کرد: واشنگتن حاضر نشد آرزوی دیرینه اسلام‌آباد را برآورده کند یعنی سنگین‌تر‌کردن کفه قدرت منطقه‌ای به سود پاکستان و به ضرر هندوستان.
پاکستان هم در مقابل، همکاری‌های خود با ایالات متحده را تعلیق کرد زیرا دولت اسلام‌آباد در جنگ علیه طالبان هیچ سودی نمی‌دید، اما خطر بزرگ‌تر این است که آمریکا هنگام خروج نیروهای خود از افغانستان (که ظاهرا پیش از موعد مقرر در سال 2014 انجام می‌گیرد) بار دیگر تحریم‌هایی را علیه پاکستان اعمال کند، تحریم علیه کشوری که یک قدرت اتمی‌ به شمار می‌آید و با تقویت روابط خود با چین و افزایش حمایت‌های خود از گروه‌های تروریستی به این اقدام آمریکا واکنش نشان خواهد داد.
عقب‌نشینی اجباری
اوباما این تلاش را نیز به خرج داد که از نفوذ ایالات متحده آمریکا به عنوان بخشی از استراتژی خاورمیانه‌ای خود در جهت حل مناقشه اسرائیل و فلسطین استفاده کند. او در آغاز کار بر این باور بود که می‌تواند از طریق فشار بر نتانیاهو برای متوقف کردن شهرک‌سازی‌ها، روند صلح را احیا کند. اما این متحد دیرینه آمریکا که از اهمیت مشکل اسرائیل در سیاست داخلی ایالات متحده بخوبی آگاهی داشت، بسرعت و با زیرکی رئیس‌جمهور تازه‌کار را دور زد. نتانیاهو توانست بخش بزرگی از دستگاه حاکمه آمریکا را علیه رئیس‌جمهور این کشور بشوراند و به این ترتیب اوباما چاره‌ای جز عقب‌نشینی ندید.
هدف اوباما در سال 2009 حل مناقشه خاورمیانه از طریق یک اقدام قدرتمند بین‌المللی بود. اما در سال 2011 روشن شد که فقط آمادگی 2 طرف است که می‌تواند نتایجی موفقیت‌آمیز در پی داشته باشد. به این ترتیب آمریکا به صورتی کاملا بارز از مشارکت در حل بحران خاورمیانه سرباز زد.
اگر چه نمی‌توان توضیحی جامع در مورد خطاهای همیشگی اوباما ارائه داد، اما می‌توان به چند فاکتور مهم در این مورد اشاره کرد: اولین فاکتور افزایش جنگ‌های نامتقارن و ناکارایی آموزش‌های نظامی ‌سنتی برای رویارویی با این جنگ‌هاست. دومین فاکتور هر چه نامشخص‌ترشدن مرز میان متحدان با دشمنان انعطاف‌ناپذیر و سومین فاکتور فاصله سیاسی میان رئیس‌جمهور ایالات متحده با کنگره‌ای است که اکثریت اعضای آن طرفدار ایده‌های افراطی هستند.
اما بخش بزرگی از مسئولیت پدیدآمدن چنین موقعیتی بر دوش شخص باراک اوباماست. بر خلاف آنچه به نظر می‌آید، اوباما هیچ نگاه استراتژیکی به دنیا ارائه نکرد و بازتاب این نقص و کاستی را می‌توان در عقب‌نشینی‌های سریع وی در برابر مخالفان پیشنهادهایش مشاهده کرد. اوباما غالبا نقشه شماره یک را در آستین دارد، اما هرگز نمی‌تواند نقشه شماره 2 را ارائه بدهد و پیشبرد یک سیاست خارجی موفق تنها با نقشه شماره یک امکان‌پذیر نیست.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات