در اوضاع کنونی شاهد رواج قبیله گرایی در فرهنگ سیاسی جامعه هستیم؛ فرهنگی که در آن این کینه توزیهای قبیلهای به هزینه ملت ایران از یک سو توسط نخبگان و روشنفکران و از سویی دیگر از سوی مسئولین و صاحب منصبان سیاسی پیگیری میشود. این لج بازی سیاسی از کی و چگونه وارد ادبیات سیاسی سیاستمداران ایرانی شد؟
لجبازی یک ویژگی شخصیتی است که افراد را به کارهای نه چندان درست و تصمیمهای غیر منطقی وامیدارد. لجبازی از این احساس سرچشمه میگیرد که فرد گمان میکند، دارد شکست میخورد و از این روی، باید قدرت خود را نشان دهد و به عبارتی خود را به نمایش بگذارد.
به گزارش «تابناک»، در سالهای اخیر، ما با پدیده ناپسند و شایعی در فضای سیاسی جامعه و به ویژه در میان نخبگان و مسئولین برخورد کردهایم که میتوان آن را «لج بازی سیاسی» نامید؛ برای نمونه، پافشاری رئیس دولت بر انتصاب افراد جنجالی و بعضا مسألهدار در سمتهای حساس و مهم دولتی و بیتوجهی به هشدارها و دلسوزیهای دلسوزان انقلاب و یا اینکه، انتقادها و تخریبهای غیر منصفانه اهل قلم نسبت به برخی کارهای دولت و یا مجلس بدون توجه به ابعاد مثبت مسأله و صرفا برای تخریب و انتقامگیری و لج بازی، به خوبی نشان دهنده رواج این پدیده ناشایست است.
اما پرسشی که مطرح است این که علت رواج این اخلاق ناپسند در جامعه چیست؟ گویا، لج بازی سیاسی مردم و مسئولین ناشی از فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی است؛ فرهنگی که نه یک شب و یک سال، بلکه در دهها و صدها سال برای ما به ارث رسیده است؛ فرهنگ سیاسی که مشخصه اصلی آن، عدم درک واقعی نسبت به اهمیت حاکمیت قانون، قانون گریزی عمومی، درک نکردن مسئولیت در قبال حاکمیت قانون و اختیارات قانونی، فرافکنی و متوجه کردن مسئولیتها به سوی شخص سوم و خود را از اشتباه کردن و به عبارتی فرار از پذیرش آن در امان بماند.
اما در این میان اگر قرار باشد این بلیه اجتماعی (لج بازی سیاسی) را ریشه یابی کنیم، بایستی اندکی به عقب برگشته و تاریخچه شکلگیری فرهنگ سیاسی را در اواخر دوران صفویه تا اواخر قاجاریه و عصر مشروطیت جست و جو نماییم؛ دورهای که در آن شکوفایی اقتصادی و عدالت اجتماعی حاصل آن در نیمه نخست عصر صفوی به پایان میرسد و نظام حکومتی فدراتیو مانند ولی مقتدر شاه عباسی به سراشیبی ابهامهای مربوط به حاکمیت قانون افتاده و به زیر عنوان «ممالک محروسه» به سراشیب ملوک الطوایفی میافتد. در نتیجه این تحول بود که اقتدار اقتصادی جامعه، رفته رفته به دست بزرگ مالکان افتاد و نظام ارباب و رعیتی بر جامعه رشد نکرده ایرانی حاکم شد.
بعدها با پیروزی مشروطه و دولتسازی (و نه ملت سازی فرهنگی) در دوره پهلوی اول و سپس ایجاد یک فضای نسبتا آزاد سیاسی در سالهای دهه 1320، فضای روشنفکری جامعه، به دلیل سرکوب شدید در دوران استبداد سنگین رضاخانی به تدریج کینهها و انتقامجوییهای قبیلهای را جانشین وظایف ملی خود در بارور ساختن یک فرهنگ سیاسی پیشرفته و قانونمند کرد.
در آن دوران حتی آن دسته از محصلین ایرانی که توسط رضاشاه به خارج فرستاده شدند تا با کسب علوم جدید به کشور بازگشته و نظام آموزشی جدید کشور را گسترش دهند، در بازگشت در لابلای چرخ و دنده انتقامجوییهای قبیلهای و لج بازیهای سیاسی گرفتار آمدند و مانند بسیاری از سیاسیون، به جای فرهنگ پروری، پهلوی ستیزی پیشه کردند.
پس از انقلاب هم به طریقی دیگر ما شاهد رواج قبیله گرایی در فرهنگ سیاسی جامعه هستیم؛ فرهنگی که در آن این کینه توزیهای قبیله ای به هزینه ملت ایران از یک سو توسط نخبگان و روشنفکران و از سویی دیگر از سوی مسئولین و صاحب منصبان سیاسی پیگیری میشود.
اما پرسش اصلی اینجاست که هزینه این لج و لج بازیهای سیاسی ناشی از قبیله گرایی برخی از مسئولین دولتی را چه کسی به غیر از ملت بزرگ ایران خواهد داد؟ آیا بهتر نیست با پیشه کردن اخلاق اصیل ایرانی، اسلامی و سرلوحه قرار دادن رفتار بزرگانی چون حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری به جای این لج بازیها و انتصابهای جنجالی و بی مورد، به فکر حل مشکلات اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی مردم بود؟!