تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۳:۳۷  ، 
کد خبر : ۲۴۴۲۹۲

افسانه آیت و بقایی


رضا خجسته‌رحیمی
مظفر بقایی مرد شگفت‌انگیز و پررمز و راز تاریخ معاصر ایران است؛ این نقش پرمعما بر چهره او اما محصول تاریخ‌نگاری ایرانی است چه آنکه در ایران کشوری که در آن تاریخ نیز به صورت جناحی و ایدئولوژیک روایت می‌شود، اگر جناح آیت‌الله کاشانی تاریخ‌نگاران خود را داشته است و جناح مصدق نیز راویان و تاریخ‌نگاران خود را، زندگی سیاسی مظفر بقایی اما در این میان به واسطه عدم استقرار او در جناحین و جدایی از هر دو، آنچنان که باید روایت نشده است و بدین‌ترتیب زندگی او بیشتر از آنکه به واقع پررمز و راز باشد، پررمز و راز روایت شده است و روایتی نو لازم است تا به راحتی بتوان او را در جایگاه واقعی‌اش در تاریخ معاصر ایران قرار داد.
با این حال اکنون با احتساب افتادن و انداختن پرده‌ای از معما بر زندگی مظفر بقایی، کافیست ماجرایی یا جریان و فردی در تاریخ معاصر ایران در ارتباط با او معرفی شود تا نام او نیز به تأسی از نام بقایی رهسپار صندوقچه معماهای تاریخ معاصر ایران شود. از این جنس است ماجرای مظفر بقایی و حسن آیت و روایات رویاپردازانه‌ای که در گوشه و کنار، از تصمیم و تلاش آیت در پیش‌نویس قانون اساسی ایران انقلابی در این ماجرا بازگو می‌شود.
داستانی که اگرچه به گوش عموم ما رسیده است اما راویان آن، کمتر استدلال و منبع تاریخی را در اثبات سخن خود آورده‌اند و بخش عمده‌ای از آن روایت نیز بنا به منابع تاریخی بسیار مشخص قابل نقض است. داستان حسن آیت و مظفر بقایی را بنابراین مروری دوباره باید کرد. از نیم قرن پیش و زمان به عضویت درآمدن حسن آیت در حزب زحمتکشان ایران.
حسن آیت در اواخر سال 1339 بود که به عضویت حزب زحمتکشان درآمد. در شرایطی که نیروهای ملی برآمده از نهضت ملی، جبهه ملی جدیدی را سامان داده بودند و با این حال جناح مذهبی نهضت ملی که دل در گروه آیت‌الله کاشانی داشت از جریانی منسجم و جدی در برابر نهضت آزادی برخوردار نبود.
بدین‌ترتیب حزب زحمتکشان اگرچه مطلوب آیت نبود اما گویی همه راه‌ها برای منتقدان مصدق که همراه حاکمیت هم نبودند، به همان جا ختم می‌شد: «موقعی که من (حسن آیت) به حزب آمدم، موقعی بود که جنابعالی (مظفر بقایی) در زندان بودید که دادستان ارتش برایتان تقاضای اعدام کرده بود. سروصدای جبهه جدید ملی، تمام ایران را پر کرده بود و جراید تقریبا بالاتفاق در تمجید و تحسین و تعظیم جبهه ملی می‌کوشیدند و گویا در این مورد با یکدیگر مسابقه گذارده بودند. عده زیادی به این جبهه پیوسته بودند. گروهی از روی ایمان، عده‌ای از روی ترس و جمعی از روی طمع.
در چنین موقعیتی بر خود فرض دانستم که رسما افتخار عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران را با وجود تمام مشکلاتی که در زندگی خصوصی من وجود داشت بیابم. با وجودی که تا آنجا که مقدور بوده است از نقاط قوت و ضعف جنابعالی با اطلاع بودم.» حسن آیت این نکات را در آذرماه 1342 و در نامه‌ای به مظفر بقایی به هنگام جدایی از حزب زحمتکشان مطرح کرد تا گفته باشد که عضویت او در حزب زحمتکشان بقایی نیز اگرچه نشانه‌هایی از نزدیکی فکری را در خود داشته اما خالی از مصلحت هم نبوده است.
اینچنین است که او به بقایی یادآور می‌شود که در هنگام عضویت از واقعیت‌هایی نظیر رای اعتماد بقایی به کابینه‌های قوام و حکیمی و ساعد در دوره پانزدهم مجلس و عضویت او در حزب سهام‌السلطان بیات نیز آگاه بوده است.
مظفر بقایی بی‌شک از نیروهای تاثیرگذار در نهضت ملی ایران بود که البته در میانه راه، مسیر خود را از مصدق جدا کرد و در این جدایی اگرچه گاهی به دامان کاشانی افتاد و گاهی نیز به دامان حکومت اما زمینه‌ساز جدایی او از نهضت ملی و مصدق پایه‌هایی دیگر داشت. جدایی او اگرچه از یک‌سو به واسطه سهم‌خواهی‌اش از قدرت بود و بلندپروازی‌اش در سیاست اما به هر حال رویکردی انتقادی نیز داشت و مبتنی بر انتقادهای به حقی بود که او از مشروطه‌خواهی مصدق و تناقض‌های مصدق در عرصه سیاست داشت.
انتقادهایی همچون توده‌گرایی مصدق و برخی برخوردهایی غیردموکراتیک او. بقایی حزب زحمتکشان را به همین منظور در مقام یک نیروی سوم راه‌اندازی کرد و بسیاری از مشکلات او از همان روزی آغاز شد که تبدیل به نیروی سوم شد. چه آنکه پشتوانه حزب او اکنون صرفا چهره‌هایی ناراضی بودند که نقطه وصل‌شان با بقایی صرفا همین نارضایتی‌شان بود. اینچنین بود که یک روز خلیل ملکی و جلال آل‌احمد با نگره‌های چپ‌گرایانه خود در جدایی از حزب توده مسیر راهیابی به حزب زحمتکشان را می‌پیمودند و روزی دیگر نیز این حسن آیت بود که متمایل به آیت‌الله کاشانی و در نبود حزبی که آرای کاشانی را نمایندگی کند به عضویت در آن حزب درمی‌آمد و از سوی دیگر نیز این انشعابیون از نهضت ملی و پیاده‌شدگان از قطار جبهه ملی بودند که همراه او در حزب زحمتکشان می‌شدند.
حال آنکه بقایی به واقع سیاستمداری مشروطه‌خواه بود که نه تمایلات مذهبی داشت و نه تمایلات چپ‌گرایانه و صرفا به دنبال سیاست‌ورزی در ذیل نظام سلطنتی مشروطه بود. بدین‌ترتیب حزب زحمتکشان بیشتر از آنکه محل تجمیع سیاستمدارانی با یک ایدئولوژی و دیدگاه حزبی مشخص باشد، محل تجمیع سیاستمداران و روشنفکران ناراضی شد. تشکیل جریانی منسجم که در اهداف با نهضت ملی مشترک باشد و در رفتار متفاوت، نمی‌توانست با حضور مسلط مصدق و هواداران او، صورت عملی به خود بگیرد و بدین‌ترتیب حزب زحمتکشان و مظفر بقایی در حاشیه ماندند و این تراژدی خط سوم در ایران بود که نه تنها شکل نگرفت بلکه به بیراهه افتاد و بقایی را به‌رغم تاکید اولیه‌اش بر اخلاق در سیاست (که برآمده از تز پایان‌نامه دانشگاهی‌اش نیز بود) به برخی رفتارهای غیراخلاقی در سیاست کشانید.
حسن آیت اما به هر حال بر همین اساس در راه جدایی از بقایی و حزب زحمتکشان قرار گرفت. او از یک‌سو منتقد ساختارهای حزبی در حزب زحمتکشان و رفتارهای سیاسی بقایی شد و از سوی دیگر دست به کار تاسیس و راه‌اندازی گروهی زیرزمینی شد که با هدف تشکیل حکومت اسلامی، از ابزار مبارزه مسلحانه سود می‌جست. حسن آیت به همین منظور نامه‌ای انتقادی نیز در سوم آذرماه 1342 به مظفر بقایی نوشت تا به تضاد رفتار و گفتار بقایی اشاره کرده باشد.
او خطاب به بقایی نوشت: «جنابعالی به جای آنکه توجهی به تذکرات خیرخواهانه بفرمایید تذکردهندگان را مورد خشم و غضب قرار داده‌اید و از حزب رانده‌اید یا حداقل آنان را کج‌فکر قلمداد کرده‌اید... [نتیجه آنکه] عده‌ای کوته‌فکر و بی‌اراده و بله قربان‌گو، دور جنابعالی را احاطه کنند و مابین شما و حقیقت فاصله بیندازند. اینها است علت شکست حزب زحمتکشان.» آیت که زمانی به حکم مصلحت به عضویت حزب بقایی درآمده بود اکنون در نامه 94 صفحه‌ای خود خطاب به بقایی می‌گفت که «هر کس آرام‌تر و بی‌اراده‌تر باشد نزد شما عزیزتر است» و یکی از علل ناکامی حزب زحمتکشان را بی‌توجهی این حزب و ارکان آن به نهضت مذهبی و روحانیت سیاسی می‌دانست.
حسن آیت با نگارش چنین نامه‌ای تصمیم به جدایی از حزب زحمتکشان گرفت و اگرچه دوستی خود با بقایی را کم و بیش محفوظ نگاه داشت اما راه سیاسی خود را با تشکیل یک گروه مسلح اسلامی از بقایی که بی‌اعتماد به چنان مشیی بود جدا کرد.
مظفر بقایی و حسن آیت با پیروزی انقلاب اسلامی در دو مسیر متفاوت پای گذاشتند. چه آنکه حسن آیت اگر مبتنی بر اعتقاد قدیمی خود، جایی در حزب جمهوری داشت اما راه سیاست‌ورزی برای مظفر بقایی که ماه‌هایی مانده به انقلاب اسلامی همچنان در اندیشه عهده‌داری مقام نخست‌وزیری بود، چندان گشوده نبود. واقع‌بینانه آن بود که او به واسطه عملکردش در ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی، خروج از ایران را بر ماندن ترجیح دهد و با اعتقاد همواره خود به مشی سلطنت مشروطه، همچون بسیاری چهره‌های سیاسی دیگر به موازات نشستن هواپیمای انقلاب در تهران، گذرنامه در دست راهی برای خروج از ایران بجوید.
مظفر بقایی اما ماند به پشتوانه حمایت خود از نهضت اسلامی و امام خمینی در روزهای آخر رژیم سلطنتی و به واسطه فشارهایی که در نظام سلطنتی و در نهضت ملی متحمل شده و هزینه‌هایی که داده بود. او اما اشتباه می‌کرد. چه آنکه مهدی بازرگان که از آخرین سوارشدگان بر هواپیمای انقلاب در ایران بود نیز به هر حال سالی مانده به انقلاب ایران دست از سیاست‌ورزی و مشروطه‌خواهی در ذیل نظام سلطنتی برداشته و با عضویت در شورای انقلاب، همگام موج انقلابی شده بود.
حال آنکه مظفر بقایی در آخرین ماه‌های حکومت محمدرضا پهلوی، به دنبال حاکم کردن قانون اساسی در کشور، عقب‌نشینی شاه و جلب اعتماد مردم و در نهایت نخست‌وزیری خود بود و در کنفرانسی مطبوعاتی به همین منظور اعلام کرد که حزب وی به قانون اساسی پایبند است و رژیم مشروطه سلطنتی جزئی از قانون اساسی است و تا وقتی که از طریق قانونی تغییری صورت نگرفته است همین قانون در نظر حزب محترم است و هر تغییری در قانون اساسی باید از طریق قانون باشد.
پس از انقلاب اسلامی و در تثبیت نظام مستقر، حسن آیت آنچنان که مشهود است از اصلی‌ترین تلاشگران برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در پیش‌نویس قانون اساسی بود. پیش‌نویسی که حسن حبیبی در پاریس، به پیشنهاد و امر آیت‌الله خمینی ماه‌ها وقت خود را مصروف تهیه آن ساخته بود و برای نوشتن آن کثیری از قوانین اساسی کشورهای مترقی را مورد مطالعه قرار داده بود. اما به هر حال در مجلس خبرگان قانون اساسی ولایت فقیه نیز به آن پیش‌نویس اولیه افزوده شد و در این افزودن البته حسن آیت نقشی بی‌بدیل داشت آنچنان که در کتابچه خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی نیز در مردادماه سال 1360 در ذیل خبر ترور سیدحسن آیت آمده است:
«وی پس از انقلاب به عنوان نایب‌رئیس مجلس خبرگان، نقش موثری در تصویب مواد مربوط به ولایت فقیه ایفا کرد.» (عبور از بحران، ص 228) و البته سیدحسن آیت خود نیز به هنگام بحث بر سر ولایت فقیه در چهلمین جلسه خبرگان قانون اساسی (17/7/1358) اعلام کرد که: «من یکی از طرفداران و مدافع جدی این اصل هستم و شاید قبول نمایندگی این مجلس هم برای این بود که تا آنجایی که در قدرت دارم در گذراندن این اصل کمک کنم. چون حکومت اسلامی را بدون این اصل مستقر نمی‌بینم یعنی این اصل باید اجرا شود.»
دفاع حسن آیت از این اصل اما کاملا طبیعی بود و چنین دفاعی برای او از پشتوانه تاریخی و تحلیلی کافی برخوردار بود. چه آنکه او از یک‌سو سال‌ها در حالی که حتی روحانیت نیز چه‌بسا امیدی به برقراری یک حکومت اسلامی نداشت در آرزوی تشکیل حکومت اسلامی باقی مانده بود و علاوه بر آن در تصویب این اصل قصد آن داشت تا مشکلی تاریخی را یک بار برای همیشه حل کند. حسن آیت به هر حال از معتقدان به آیت‌الله کاشانی و خط اسلام سیاسی بود و از منتقدان مصدق و ملی‌گرایی ایرانی.
آنچه از نهضت ملی در خاطره ایرانیان باقی مانده بود، تفوق و بالادستی نیروهای ملی به رهبری مصدق بود و اکنون اما وقت آن بود که با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک چهره روحانی، صورت این داستان تغییر کند و بالادستی نیروهای روحانی جبران شود. این دیدگاه نزد آیت و همفکران او مسبوق به سابقه‌ای تاریخی بود. آنچنان که «محمدعلی الشریف» از دوستان آیت و همفکران او در حزب زحمتکشان نیز در سال 1343 به هنگام نامه دلجویانه آیت‌الله خمینی از مهندس بازرگان و دکتر سحابی (پیش از تبعید به ترکیه)، نامه‌ای به امام نوشت و متذکر شد که اگر آیت‌الله کاشانی با حمایت از مصدق خود را خلع‌ سلاح کرد، شما نباید با چنین تاییدی، راه تکرار تاریخ را بگشایید.
الشریف در نامه خود به امام آورده بود: «علت تصدیع، ملاحظه اعلامیه‌ای است که اخیرا از طرف آن حضرت منتشر گردید و در صدر آن از چند نفر به اسم حمایت شده است. چون این حضرات اشخاص منفردی نیستند و در راس دسته سیاسی معروفی قرار دارند که به نظر می‌رسد مقاصد آنها با اهداف مقدس روحانیت مغایرت کلی دارد، مطالعه این اعلامیه، بحران روحی شدیدی در نگارنده به وجود آورده است...
صرف‌نظر از اینکه به حکم عقل، آزموده را آزمودن خطاست و به حکم سوابق، عیار این حضرات در محک تجربه فوق‌العاده کم‌مایه بوده است، هیچ دسته‌ای به این اندازه برای روحانیت خطرناک نیست؛ زیرا این آقایان هنوز بر مسند قدرت تکیه نزده‌اند که در حوزه تعلیماتی خود به بهانه یادی از گذشته با آن شدت به روحانیون مجاهدی چون مرحوم آیت‌الله کاشانی می‌تازند و می‌نویسند در گذشته روحانی بسیار متنفذی چون از صف ملت جدا شد چنین و چنان شد...
ناگفته پیداست غرض اصلی از طرح این موضوع کهنه، در حقیقت هشدار و تهدیدی است نسبت به مقتدای شیعیان که مواظب باشند از راهی که نهضت آزادی پیش پایشان می‌گذارد منحرف نشوند و الا سرنوشتی بهتر از سرنوشت مرحوم کاشانی نخواهد داشت. بدین جهت است که نگارنده معتقد است موجودیت و حیثیت روحانیت در معرض خطر جدی قرار گرفته است.» (به نقل از مصاحبه با الشریف، مجله تاریخ معاصر ایران، س 9، ش 35)
بدین‌ترتیب تلاش سیدحسن آیت برای تثبیت حکومت اسلامی و گنجاندن اصولی که مانع از تفوق سیاسی نیروهای ملی در ساختار سیاسی آینده ایران باشد، در آن سال‌های پس از انقلاب چندان دور از ذهن و غیرطبیعی نبود. چه آنکه در کنار این پشتوانه تاریخی، سیدحسن آیت پس از پیروزی انقلاب و در حاکمیت دولت موقت، شرایط گذشته و بالادستی نیروهای ملی و مکلا در مقایسه با روحانیت را همچنان در تداوم می‌دید. پیش‌نویس قانون اساسی توسط حسن حبیبی که در آن زمان متمایل به نهضت آزادی بود نوشته شده و از حمایت دولت موقت برخوردار بود.
اگرچه امام نیز اصل پیش‌نویس را ملاحظه و تاییدی اولیه کرده بودند. بدین‌ترتیب طبیعی بود که حسن آیت آن پیش‌نویس  را پیش‌نویس دولت موقتی‌ها بخواند و راهی برای بی‌اثر کردن آن بیابد.
اما حسن آیت نیز بی‌شک در این مسیر تنها نبود و به‌رغم جدایی از حزب زحمتکشان و بقایی، یاران و دوستان قدیمی بسیاری در آن حزب داشت که دل در گرو کاشانی داشتند و در عرصه سیاست، بیشتر از نیروهای مکلا و ملی به چهره‌های روحانی و مذهبی متمایل بودند. اینچنین بود که زمزمه‌هایی در حمایت از حسن آیت و اضافات او بر پیش‌نویس قانون اساسی در آن حزب نیز مطرح شد و البته جزوه‌ای 75 صفحه‌ای نیز در اصلاح و تکمیل پیش‌نویس قانون اساسی از سوی حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی فرستاده شد که گویا در مسیر همراهی با دیدگاه‌ها و برنامه‌های حسن آیت قرار داشته است.
اما اینها هیچ کدام نمی‌تواند مستمسک آن باشد که از دست پنهانی بقایی در پس تصمیم و تلاش آیت در مجلس خبرگان قانون اساسی سخن بگوییم. چه آنکه از قضا مظفر بقایی از منتقدان چنین تغییری در قانون اساسی بود و خط آیت در حزب زحمتکشان به دودستگی و در نهایت سخنرانی معروفی از مظفر بقایی انجامید که در اعتراض به جریان مقابل و با عنوان «وصیت‌نامه سیاسی» ایراد شد و به جدایی بقایی از حزب انجامید.
مظفر بقایی سخنرانی خود با عنوان «وصیت‌نامه سیاسی» را در دوم دی‌ماه 1358 و همزمان با رفراندوم قانون اساسی در ایران ایراد کرد و در آن سخنرانی اعلام کرد که به واسطه تفوق نیروهای اسلامگرا در حزب، او جدایی از حزب را ترجیح می‌دهد و گفت که اگر برای برخی سیاست اسلامی در اولویت باشد برای او نیز این آزادی است که در اولویت اول قرار دارد.
او در آن سخنرانی مخالفت خود با برخی اصول گنجانده شده در قانون اساسی همچون شورای نگهبان را اعلام کرده و برخی اتفاقات همچون تسخیر سفارت آمریکا و افشاگری‌های دانشجویان مستقر در سفارت تسخیر شده آمریکا را با انتقاد خود همراه کرده و گفته بود: «من آرزو دارم همین‌طور که بارها و بارها گفته‌ام این حزب بماند ولی با این عدم ‌تفاهمی که پیش آمده بقای حزب دچار اشکال می‌شود... من تشخیص دادم که وجود من در این حزب به جای اینکه باری بردارد باری به دوش حزب می‌شود که برای آینده حزب خطرناک خواهد بود... من دیگر نمی‌توانم پشتیبانی بکنم. هذا فراق بینی و بینکم.
چون نمی‌خواهم در مسئولیت‌های آینده حزب هم شریک باشم به عنوان عضو ساده هم نمی‌توانم بمانم ولی چون به این حزب علاقه‌مندم و برای این حزب آرزوها دارم به عنوان یک عضو بازنشسته در حزب باقی می‌مانم... من برای شما احترام قائلم. اکثریت شما آن راه را ادامه بدهید، بسیار خوب است ولی من روی اصولی که معتقدم نمی‌توانم با شما همراه باشم.»
مظفر بقایی راه فعلی خود را «سکوت» نامید و بدین‌ترتیب در انتقاد از خطی در حزب زحمتکشان که در تفکر همراهی با حسن آیت داشت، در مسیر جدایی قرار گرفت؛ اگرچه شاید هیچ‌گاه گمان آن نمی‌برد که روزی به‌رغم چنین سخنرانی و اعلام نظر صریحی، فضای سیاسی آن‌چنان پرداخته شود که از دست پنهانی او در هدایت حسن آیت در مجلس خبرگان قانون اساسی سخن به میان آید. جالب نیست!

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات