رابعه موحد
اینجا آذربایجان است،با پایتختی که نامی ایرانی دارد: باکو یا بادکوبه. شهری که کتیبهها و دستنوشتههای فارسی قلعهها و بناهای تاریخیاش جایی برای انکار ریشههای ایرانی باقی نمیگذارد.
شهر زیر ضربات تازیانۀ باد سرد زمستان کز کرده، هوا آن قدر پرسوز است که دانههای برف امکان رسیدن به زمین را پیدا نمیکنند. باد تند آنها را به درها و پنجرههای یخبسته میکوبد تا ابهت زمستان صد چندان شود. صف مینیبوس سوارها طولانیتر از هر زمان دیگر است. مینیبوسها در برف یخبندان دیرتر به ایستگاهها میرسند. تعدادی هم در اعتراض به گران شدن گازوئیل در اعتصاب به سر میبرند.
در این فضا، آنچه بیشتر از هر چیز توجه هر غریبۀ تازه واردی را به خود جلب میکند زنان رفتگر شهرداری است که جارو به دست در سطح شهر پراکندهاند و خیابانها و معابر را جارو میکنند. برای مردم جمهوری آذربایجان، که سالیان سال است رفتگران زن را مشغول به کار میبینند، این منظره دیگر عادی شده است. این زنان با لباس معمولی، یعنی دامن بلند چیندار و ژاکت زمستانی در خیابانها و میادین مشغول کارند و هر از گاهی روسریهایشان را که دهان و بینیشان را پوشانده محکم میکنند تا از سرما و گرد و خاک در امان باشند. شغل انحصاری دیگر زنان در آذربایجان نانوایی است. تمام کارهای سنگین نانوایی، از حمل کیسههای آرد تا ورزدادن خمیر، و پخت نان و فروش آن به عهده زنان است.
بازار بزرگ نزدیک فرودگاه باکو از مراکز تجاری مهم شهر است که اجناس آن از ترکیه، چین، ایران، روسیه و سایر کشورها وارد و توزیع میشود. در این بازار نیز حضور پررنگ زنان که از صبح تا شب در سرمای گزنده باکو در راهروها و دالانهای روباز و بیدر و پیکر آن مشغول انجام دادن کارهای سنگین هستند به چشم میآید. در دیگر شهرهای مرزی جمهوری آذربایجان هم زنانی که گونیهای سنگین سیبزمینی و دیگر مایحتاج زندگی را به تنهایی حمل میکنند تمام روز در شهر رفت و آمد دارند. این زنان سختکوش و خستگیناپذیر، با آنکه بار سنگین زندگی در این جمهوری را بر دوش میکشند، از منزلت و پایگاه اجتماعی مناسبی برخوردار نیستند و اغلب ارزش اجتماعی کار و حقوق انسانیشان را پدر، شوهر، برادران و پسرانشان پایمال میکنند. شأن اجتماعی زنان را فقط کیفیت و کمیت خدمتی که به تأیید مردان خانواده برسد تعیین میکند. زنان، کارگرانی صبور و نیروی کاری ارزان و بیهیچگونه اعتراض هستند که کار بیرون و داخل خانه را در سکوت محض و به عنوان طبیعیترین وظیفه زندگیشان انجام میدهند.
دکتر طهماسب، استاد دانشگاه دولتی باکو، دربارۀ علل اشتغال زنان آذربایجان به کارهای سنگین میگوید: «در دوران اتحاد جماهیر شوروی و نظام کمونیسم، زنان تشویق میشدند که همپای مردان کار کنند تا نشان دهند که کمتر از مردان نیستند. برابری حقوق زن و مرد در برابری نیروی کاری آنها معنا میشد زیرا اگر زنان، با توان و قدرت جسمانی کمتر از مردان، میتوانستند مشابه آنها کارهای سنگین انجام دهند به نفع دستگاه حاکم بود که بر کار سنگینتر و تولید بیشتر، اما زندگی بخور و نمیر برای همگان تأکید داشت. در نتیجه سلطه این باور عمومی، زنان روزبهروز بر فعالیتهای خود افزودند و برای رسیدن به برابری با مردان آن قدر کوشیدند تا به نیروی کار قویتر تبدیل شدند. زنان به کارهای سنگین عادت کردند اما این پیشرفت در انجام دادن کارهایی که قدرت بدنی بالایی میطلبید فرصت خوبی به حاکمان مردسالار داد تا کارهای سنگین را به زنان بسپارند و از آنها به عنوان کارگران زیردست خود استفاده کنند. به این ترتیب، زنان به تدریج از کارهای فکری و مدیریتی دور شدند و با اشتغال آنها در کارهای پرزحمت، مشاغلی همچون سرکارگری و فرماندهی خیل عظیم کارگران به مردان رسید.»
خانم طهماسب میافزاید: «حتی در کالخوزها یا مزارع دولتی هم مردان از انجام دادن کارهای سنگین طفره میرفتند و دیگر در شأن خود نمیدیدند که در مزارع کار کنند. بیشتر مردان پشت میز نشستن، حساب و کتاب کردن، وزن کردن محصولات برای فروش، و نظارت بر کارگران را بر عهده میگرفتند. همین روند به صورت قانونی نانوشته و روال عرفی کار در آذربایجان درآمد. اکنون پس از گذشت 15 سال از فروپاشی نظام کمونیسم، همچنان عوارض و نشانههای دردناک آن در زندگی مردم، مخصوصاً زنان به وضوح دیده میشود. خشونت با زنان در اشکال مختلفی همچون کتک زدن، اجباری کردن کارهای سنگین توهین و انکار هویت انسانیشان در میان سکوت و صبوری آنان جریان دارد. ارزش زن معنایی جز ارزش باری که بر دوش میکشد ندارد، و آنچه دردناکتر است اینکه این وضعیت را زنان همچون قانونی طبیعی و غیرقابل تغییر پذیرفتهاند.»
وی تأکید دارد: «برتری بالادستی مردان بیپرده و شفاف اعلام میشود. حتی در برنامههای تلویزیونی، توهینهای آشکاری مانند "کمتر از زن" به نمایش گذاشته میشود. پشت تریبون گفته میشود اگر کار اشتباهی کردی، مرد نیستی و زن هستی، و این جزئی از فرهنگ آذربایجان شده است.»
تب اروپایی شدن در فضایی کاملاً سنتی
به گفته کارشناسان مسائل اجتماعی، طرز لباس پوشیدن زنان جمهوری آذربایجان ظرف چهار سال گذشته تغییرات بسیاری کرده است. اگر تا چهار سال پیش زنان و دختران آذری حق شلوار پوشیدن نداشتند و هر زن و دختری که چنین خطایی میکرد، خلاف عرف جامعه عمل کرده و از نظر اخلاقی دچار لغزش شده بود، اکنون و پس از پیوستن این جمهوری به شورای اروپا، تب اروپایی شدن در پوششهای غربی زنان هویداست. زنانی که پوشش کت و شلوار تا چند سال پیش کاری غیراخلاقی برای آنها محسوب میشد، اکنون در شتاب برای اروپایی شدن، به آرایشهای غلیظ و پوشیدن مدهای اروپایی روی آوردهاند. این بار راه رسیدن به برابری شبیه شدن به مانکنها و هنرپیشههای اروپایی، و نه آشنایی با تفکرات و دیدگاههای زنان اروپایی و تلاش برای دستیابی به برابری واقعی، نمایان شده است. فضای سنتی حاکم بر خانه و خانواده که رنگی از ظواهر تجدد افراطی به آن زده شده به وصله ناجور و مضحکی میماند. زنان شبیه شده به زنان اروپایی در خانهها و ادارات به خدمترسانی مطلق به مردان فامیل و همکار مشغولاند بیآنکه حداقل احترام را از مردان ببینند. در خانه حاکمیت از آن مردانی است که یا پدر یا شوهر یا برادر یا پسر هستند! در خانوادههای بزرگ که معمولاً عروس و داماد پیش پدر و مادر زندگی میکنند، قوانین و سنن پدرسالاری شدیدتر اعمال میشود. خواست دختر برای شروع زندگی در خانه مجزا جسارتی غیرقابل بخشش است. همین نمونهها حاکی از وجود ناهمخوانی شدید میان پوسته ظاهری و بطن زندگی این مردم، مخصوصاً زنان است.
قدرت و توان کاری بالای زنان در مقایسه با جایگاه و ارزش بسیار پایین آنها در جامعه و خانواده حیرتانگیز و در عین حال با سکوت و عدم اعتراض همراه است. این اطاعت بردهوار به دیدگاه زنان نسبت به مردان بر میگردد که آمیخته با نوعی تقدس و پذیرش برتری خدادادی مرد است، و خدشهدار شدن این تلقی هم برای زنان باورنکردنی به نظر میرسد. پذیرش بیچون و چرای امور به این مسئله نیز باز میگردد که مردمان جمهوری آذربایجان 15 سال است حکومتی مستقل را تجربه میکنند. آنها از جایی بریدهاند که سالیان سال با دستورات مرکز اداره میشده و هیچ گاه نیاموختهاند که در مواجه با مسئله و مشکلی، تفکری عمیق و پرسشگر داشته باشند. و همیشه تمام برنامهها از رفیقهای بالادست دیکته میشده. اکنون که یکباره از سیطره مرکز رها شدهاند و تغییر و تحولات عرصه سیاست جهانی به گسستن و فروپاشی نظم کمونیستی انجامیده، مردم این جمهوری نیز بسان مردم جمهوریهای دیگر سرگردان شدهاند. شاید گذشت سالهای بسیار دیگری لازم باشد تا نوع دیگری از تفکر، عمل و برنامهریزی متناسب با زندگی این عصر شکل گیرد. در چنین شرایطی، قدرتهای بزرگ منطقهای و فرامنطقهای هر کدام به فراخور منافعشان در این زمینهای بکر و اذهان سادهاندیش بذری میکارند تا محصولاتی پرسود به دست آورند.
روزنامهها و شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای مجموعهای از برنامههای تقلیدی را به نمایش میگذارند. در حالی که اکثریت مردم آذربایجان بهداشت فردی را رعایت نمیکنند، برنامهها و مسابقات آنچنانی با جایزههای گرانقیمت برایشان برگزار میشود که نمودی دیگر از وصلههای ناجور این سرزمین است. در این اوضاع نابسامان و آشفته هم معلوم است که زنان بیشتر از هر قشری آسیب میبینند.
زنانی که زخمهای جنگ به تن دارند
در آذربایجان البته زنان پیشرو هم حضوری باورنکردنی دارند. باورش سخت است که با وجود این تربیت مسموم و زنستیز، زنان نواندیشی هستند که خلاف جهت آب شنا میکنند تا فضای سنگین را بشکنند و از وضعیت موجود انتقاد کنند. غیرقابل تصور اما واقعی است وجود تشکیلات و نهادهای فعال در امور زنان که بار دیگر ثابت میکند هر جا زنجیری باشد، عصیان نیز هست. این نهادها اگر چه اندک اما پرتلاشاند و قدمهای اول را برداشتهاند، همچون نوری در میان ظلمت. جمعی از این زنان معلمانی هستند امیدوار به تربیت نسلی متفاوت. پای صحبت زنی مینشینم که در جنگ آذربایجان و ارمنستان شرکت کرده است، زنی که هنوز زخمهای جنگ را بر تن دارد و دردهایش را با دارو تسکین میدهد اما میگوید: «درد ستمی که بر زنان رفته و میرود با هیچ مسکنی آرام شدنی نیست.» اشرف قیزی، عضو هیئت مدیره یکی از انجمنهای فعال، از تجربههای دوران جنگ میگوید: «آذریها و ارمنیها سالها در کشور واحد اتحاد جماهیر شوروی زندگی کرده بودند و هرگز تصور نمیکردیم روزی جنگ بین ما شروع شود. ما با هم نان و نمک خورده بودیم، همسایه بودیم، در غم و شادی هم شریک بودیم و هیچ اختلافی بین دوست یا همسایه ارمنی و آذری نبود. اما بعد از فروپاشی شوروی سیاستهای جهانی ما را با هم دشمن کرد. جنگ در 1988 و در میان ناباوری دو ملت شروع شد و دو سال طول کشید.»
او ادامه میدهد: «من در آقدره ـ ترتر به دنیا آمدهام، جایی که جنگ اصلی جریان داشت. نه تانک داشتیم و نه تفنگ و نه سرباز آماده. اعلام جنگ غیرمنظره بود. در چنین شرایطی خانهنشین معنی نداشت. ارتش منظم نداشتیم. دولت هم نظارت درستی بر بسیج و اعزام داوطلبان به جبهه نداشت. هر کس میخواست سلاح به دست میگرفت و بدون ثبت نام و حتی بدون آموزشهای نظامی به جنگ میرفت! من هم همین کار را کردم. نمیتوانستم از دور ناظر جنگ باشم در حالی که جلو چشمم بسیاری از دوستان و آشنایان کشته میشدند. در طول جنگ هم پرستاری میکردم و هم عضو گروه کاوش بودم. برای کمک به پزشکان، زخمهایی را که خونریزی شدید داشتند با نخ معمولی میدوختم! عجیب است، نه؟ ما اصلاً تجهیزات نداشتیم و با امکانات ناچیز به مداوای زخمیها میپرداختیم. کشتهها را جابهجا میکردیم بیآنکه فرصت گریستن داشته باشیم. مردان جنگ را شروع کرده بودند و حالا زنان برای حفظ خانه و زندگی و شوهر و فرزندانشان با چنگ و دندان میجنگیدند.»
وی میافزاید: «به نظرم زنان با جرئت و شهامت بیشتری میجنگیدند و حتی در جنگهای تن به تن شرکت میکردند، هر چند که در نهایت آذربایجان شکست خورد و هزاران کشته و مجروح بر جای ماند و طبق معمول در خشونت با زنان رکوردی دیگر ثبت شد.» وی با اشاره به اینکه «زنان همیشه قربانی جریانات سیاسی و خشونتهای نظامی بودهاند» میگوید: «با زنان رزمندهای که در جنگ شرکت کردند مانند سربازان اسیر رفتار نشد. آنان مورد آزار و اذیت مضاعف قرار گرفتند و پیکر بسیاری از آنها بعد از انواع شکنجههای جنسی و جسمی دفن شد. برخی زنان اسیر آذری هم که مجبور به بیگاری شدهاند و انواع تحقیرها را تحمل کردهاند، دیگر حاضر به بازگشت به میان خانواده خود نیستند و میخواهند گمنام و دور از فامیل و آشنا زندگی کنند. چون اسم اسیران هم عوض شده نمیتوان آنها را با نام اصلیشان پیدا کرد. اغلب کودکانی که این زنان به دنیا میآوردهاند فروخته شدهاند یا اعضایی از بدنشان به فروش رفته است.»
اشرف قیزی که یکی از انجمنهای حقوقبشری را اداره میکند میگوید: «زنان و کودکان آذربایجانی فروخته شده و هنوز فروخته میشوند. برای همین نه خدا، نه خلق و نه وجدانم به من اجازه میدهد بیاعتنا در خانه بنشینم. اکنون که جنگ در این وضعیت تأسفآور متوقف شده، وضعیت مهاجران جنگی مسئولیتی دیگر بر دوش ما گذاشته است. جنگزدهها در وضعیت بسیار بدی زندگی میکنند و دولت هنوز امکانات کافی برای کمک به آنان را ندارند. بیشتر آنها که زن و کودک هستند، در چادرهای خیس و سرد زندگی میکنند.»
وی تأکید دارد که زنان جنگزده آذری از حمایت دولت برخوردار نیستند و مثال میآورد: «آنها با چند کودک و خانوادهای 7 - 8 نفره در یک اتاق، با یک حمام و دستشویی مشترک، بدون بهداشت و تغذیه مناسب، و بدون وسایل گرمایی و لباس کافی در سرمای گزنده زمستان زندگی میکنند. بیشتر سالمندان فوت شدهاند و آمار مرگ و میر بسیار بالاست.»
او درباره انجمنی که خود مدیریت آن را به عهده دارد توضیح میدهد: «برای کمک به جنگزدهها، هر روز به دیدارشان میرویم و با آنها صحبت میکنیم تا با حق و حقوق خود آشنا شوند و به دولت فشار بیاورند که از سازمانهای جهانی کمکهایی دریافت کند. رسیدن به صلح پایدار اعتقاد اصلی ماست چرا که هر جا حق زندگی از ملتی گرفته شده و ستمی بر مردمانی رفته، بیشک بیشترین خسارت را زنان دیدهاند. با وجود شعارهای انساندوستانه سازمانهای جهانی، زنان همچنان در جنگها مورد انواع خشونتهای روحی و جسمی و جنسی قرار میگیرند و درست به همین دلیل است که زنان هر کشوری باید برای جلوگیری از جنگ بیشترین تلاش را بکنند.» درخواست او از همه زنان جهان این است که در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر، با جنگ و خشونت و ظلم مبارزه کنند و برای پایداری صلح در جهان، مبارزه مشترکی را صرف نظر از دین و ملیت و زبانشان پیش ببرند.
برابری مطلق زن و مرد فقط در قوانین
انجمنها و تشکیلات مختلف زنان از دوران حاکمیت نظام کمونیستی در آذربایجان فعالیت داشتهاند و اهداف معینی را در جهت حفظ منافع و مصالح حزب حاکم دنبال میکردند. تعدادی از این انجمنها هنوز هم زیر نظارت دولت به فعالیت ادامه میدهند و بیشتر جنبه تشریفاتی دارند. اما بعد از استقلال آذربایجان، بنا به ضرورت و براساس نیازهای جامعه، تعدادی سازمانهای غیردولتی تشکیل شد که با زنان قشرهای مختلف در ارتباط هستند و به طرق گوناگون برای پیشبرد اهداف مترقی و انساندوستانه در آذربایجان تلاش میکنند.
خانم صداقت، عضو انجمن مدافعان حقوق زنان آذربایجان در خصوص دامنه فعالیتهای این انجمن توضیح میدهد: «فعالیتهای ما قبلاً در حد حمایت از زنان از طریق ارائه مشاوره حقوقی یا روانی و خانوادگی بود تا مشکلات مراجعان را حل و فصل کنیم. اما از پنج سال پیش به این طرف شیوه کارمان عوض شده است، یعنی گذشته از پذیرش مراجعان به دفاتر، با تشکیل سمینار و اعزام گروههای فعال زنان به شهرهای کوچک و تشکیل کارگاههای آموزشی برای زنان، سعی میکنیم آگاهیهای اجتماعی، فرهنگی و حقوقی آنان را بالا ببریم، پیشگیری و آگاهی بخشی در اولویت قرار دارد.»
این تشکیلات فعالیت رسمی خود را از 1991 شروع کرده است و اکنون 500 عضو فعال دارد و با ایجاد شعبههایی در شهرها و روستاهای مختلف به آموزش زنان میپردازد تا بتوانند تواناییهای لازم اجتماعی و اقتصادی برای داشتن استقلال بیشتر روانی برای حل مسائل پیچیده زندگی خود را کسب کنند.
وی درباره مشکلات عمومی زنان آذربایجان و در پاسخ به این سؤال که این مسائل بیشتر مربوط به عرف و فرهنگ جامعه است یا ناشی از نبود حمایت قانونی یا نارسایی قانون درباره حقوق زن میگوید: «زنان در قوانین مصوب کشور ما حقوق خاصی ندارند. قوانین به شکل کلی و عمومی برای تمام افراد جامعه نوشته شده و شرایط خاص زنان در نظر گرفته نشده است. در حالی که زن و مرد تفاوتهایی دارند که باید در نظر گرفته شوند، مثلاً زنان و مادران باید از مزایا و امتیازاتی برای ایفای دیگر نقشهای اجتماعی خود برخوردار باشند. برابری مطلق زن و مرد در قوانین حاکم، و در نظر گرفته نشدن شرایط خاص زنان در موقعیتهای شغلی، خانوادگی و اجتماعی عملاً نابرابریها و حتی تعدیهای آشکاری بر زنان تحمیل میکند.»
به گفته صداقت، صرفنظر از قوانین مکتوب که هیچ قانونی برای رفاه زنان ندارد، عرف و فرهنگ و قوانین نانوشته نیز بر ضد زنان عمل میکنند: «ما سعی میکنیم قوانینی به نفع زنان وارد قانون اساسی کنیم، همانطور که در تمام دنیا چنین قانونهایی وجود دارد اما تاکنون موفق نشدهایم. اکثر زنان ما باسواد، تحصیلکرده و شاغلاند و ادارات غیردولتی نیرومند کار عمده محسوب میشوند، چنانکه نانآور بیشتر خانوادهها هم تنها زنان هستند، اما در تصمیمگیریها و مدیریت جامعه هیچ نقشی ندارند. حتی زنان نماینده مجلس هم هیچ پیشنهادی برای بهبود زندگی زنان به مجلس ارائه ندادهاند.»
پیوستن به کنوانسیون باعث بهبود وضعیت زنان نشد
درباره پیوستن دولت آذربایجان به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان و آثار آن در زندگی مردم میپرسم. مشاهده سطح زندگی و فرهنگ زنان این کشور، که سالهاست به این کنوانسیون پیوسته، برایم جالب است.
دولت آذربایجان در 1995 رسماً به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان پیوست. رئیسجمهور فرمانی مبنی بر برطرف کردن تمام موانع برابری زنان و مردان در آذربایجان صادر کرد که براساس آن لازم است با اعطای کمکهای خاص به زنان، امکان ارتقای آنها در تمام سطوح و حوزهها مهیا شود و شرایط مشارکت آنان در اداره کشور فراهم گردد. با این حال، به گفته فعالان حوزه حقوق زنان، مفاد این فرمان و پذیرش کنوانسیون هیچ ضمانت اجرایی با خود نداشت و هیچ ارگان، سازمان یا وزارتخانهای متولی اجرای برنامهها و مسئول عملی شدن فرمان نشد. صداقت میگوید: «هیچ قانونی برای حسن اجرای مفاد فرمان و مقابله با نقض این مفاد تصویب و اجرا نشد. اکثر مردها به کشورهای همسایه مانند ترکیه و ایران یا اروپا مهاجرت کردهاند که عدهای از آنان برمیگردند و عدهای هرگز مراجعت نمیکنند. زنان این مردان هیچ کمک و حمایتی از دولت دریافت نمیکنند اما گزارشهای بازرسان سازمان ملل معمولاً مصلحتی تهیه و تنظیم میشود تا نشانه پیشرفت و بهبود وضعیت زنان باشد. در حالی که زنان با بدبختیهای خود دست و پنجه نرم میکنند، هیچ روزنامه یا مجله یا برنامه تلویزیونی نداریم که به زنان آگاهیهای لازم برای حل مشکلاتشان را بدهد. زنان با حقوق خود آشنا نیستند و در نتیجه هر گونه ستمی را طبیعی میدانند.»
صداقت از ناباوری زنان نسبت به نیرو و جایگاه انسانی خود و از اعتماد به نفس نداشتن آنان صحبت میکنند: «برای اینکه زنان از مسائل مهم جامعه دور نگه داشته شوند، به آنها تلقین شده که پرداختن به مسائل اجتماعی و سیاسی و قانونگذاری کاری مردانه است. مردم بیآنکه خیری از تصمیمگیران مرد ببینند، در انتخاباتهای بعدی باز هم ناخودآگاه به مردان رأی میدهند. دور نگه داشته شدن زنان از پستهای مهم و تأثیرگذار باور آنان را به خودشان کمتر و کمتر کرده و بیاعتمادی به زنان و ضعیت دیدن آنان در بین توده مردم امری عادی شده.» جمهوری آذربایجان از کشورهای عضو شورای اروپاست اما نابرابریهای زنان و مردان وضعیتی بسیار متفاوت با دیگر کشورهای عضو شورای اروپا در این کشور ایجاد کرده است. اخیراً دو زن تحصیلکرده و فعال در حوزه حقوق زنان نامزد انتخابات مجلس شده بودند. فلورا کریم اوا، از هنرمندان پرسابقه آذربایجان، و لاله شوکت. با اینکه آنان رأی لازم را به دست آورند، حاکمیت از ورودشان به مجلس جلوگیری کرد و شکایت آنها به شورای اروپا هنوز به جایی نرسیده است.
صداقت میگوید: «زنان آذربایجان از نظر روانی در وضعیت بسیار بدی هستند. هیچ امیدی به آیندهای روشن ندارند، نه در خانه، نه در جامعه، و نه در دنیای طرفدار دموکراسی. آنان هیچ حامی و فریادرسی نمیبینند. تحقیر زنان حد و حدودی ندارد. حامیان این تحقیرها و حقکشیها جمعیت مردان هستند و فرهنگ مردسالار جامعه. زنان در نهایت مظلومیت، سالاری بیچون و چرای مردان در خانواده و پایین دست بودن خود را پذیرفتهاند. ما برای برگزاری هر میتینگ یا تجمع اعتراضی باید از دولت اجازه بگیریم و این کار عملاً غیرممکن است.»
مدارا وظیفه زنان است
اعتراض نکردن یا اعتراض کمرنگ زنان ریشه در ناآگاهی اکثریت آنان از حقوق خود دارد. صداقت تصریح میکند که صحبت از حقوق زن گویی به میان آوردن کلمهای نامأنوس و تعریف نشده است. زنان خشونتهای جسمی و روحی را تحمل میکنند بیآنکه تعریف درستی از رفتار طبیعی خشونتبار داشته باشند. زنان نمیدانند که کدام رفتار را باید خشونتبار معنی کنند، و رفتار یا عکسالعمل مناسب این خشونتها کدام است. بسیاری از خشونتها با غیرت و خصلتهای مردانه توجیه میشوند و وظیفه زن مداراست.
وی معتقد است که برای تغییر وضعیت زنان، جدا از قوانین و مفاد کنوانسیونها، باید به ایجاد تغییرات نگرشی در جامعه توجه داشت: «تغییر باید از خانواده آغاز شود و در داخل خانواده اول باید زنان تغییر کنند. زیر بار زور و خشونت نرفتن اولین تغییر خواهد بود و پس از آن زنان باید در پی تغییر شرایط زندگی خود باشند و بر فرهنگ تأثیر بگذارند. تا زمانی که خود زنان پذیرای این شرایط سخت هستند حتی سازمان ملل هم قادر به تغییر زندگی آنان نخواهد بود. ما کارگاههای آموزشی تشکیل میدهیم و مشاورههای مختلف ترتیب میدهیم. با زنان مشکلدار صحبت میکنیم و برای حل مشکلاتشان اعلام آمادگی میکنیم. اما وقتی از ما دور میشوند و فاصله میگیرند تمام زحماتمان به باد میرود. ما میخواهیم زنان را یاری کنیم تا باور کنند که انسانهای ارزشمندی هستند. آینده جامعه ما به دست کودکانی تغییر خواهد کرد که این زنان تربیت میکنند. تبعیض و نابرابری میان زن و مرد از کودکی و در خانوادهها آغاز میشود. تفاوت فاحش بین تربیت دختر و پسر بذر تبعیضهای بزرگتر و زورگوییهای بیشتر را میپاشد. هنوز قبولاندن اینکه نباید بین دختر و پسر فرقی گذاشته شود به مادران بسیار سخت است.»
وی میافزاید: «زنان زحمتکش بعد از کارهای سخت روزانه در خدمت شوهران بیکاری هستند که تمام روز را به استراحت یا شطرنجبازی گذراندهاند، اما زنان وجود این مردان را در خانه نعمت میپندارند. زنانی که در خانه، در جامعه، در تلویزیون و در محل کار خود توهین میبینند اما سکوت میکنند عامل تداوم این وضعیت هستند. آنها باید یاد بگیرند که تغییر را از خود، از خانه خود و از تربیت فرزندان خود آغاز کنند.»
صداقت توضیح میدهد که در مدت فعالیت خود با زنانی روبهرو شده که در طی ده سال زندگی مشترک خود هر روز کتک خوردهاند اما هرگز به قانون مراجعه نکردهاند! او میگوید: «قانون اجازه نمیدهد مرد زنش را کتک بزند، اما فرهنگ و شرایط سخت زندگی نیز اجازه نمیدهد زن به دادگاه برود و شکایت کند. حتی مراجعه به انجمنهای زنان برای گرفتن مشاورۀ فکری بسیار با احتیاط انجام میگیرد چون اگر مردی بفهمد که زنش اسرار خانه را در جایی گفته، طلاقش میدهد. زنان به دلایل مختلف از جمله نداشتن امنیت مالی، مراعات حال فرزندان، عدم پذیرش طلاق در جامعه، و پذیرفته نشدن زنان بیوه در خانواده، حاضر به طلاق نیستند و همین زمینهساز افزایش آزار و اذیت مردان میشود.»
وی میافزاید: «قوانین خانواده بسیار ناکارآمد است. گاهی مواردی در دادگاههای خانواده پیش میآید که در قانون پیشبینی نشده و قاضی از حکم دادن عاجز میماند. برای همین ممکن است رسیدگی به یک پرونده سالها طول بکشد. همه این عوامل باعث میشود که اختلاف به روش سنتی، یعنی تحمل زن در سکوت خاتمه یابد. همه حمایت قانون از زن طلاق گرفته (البته از دوران حکومت کمونیستی که خانهها با اجاره کم و به نوبت در اختیار متقاضیان قرار میگرفت) تاکنون این بوده که اگر خانهای که زن و مرد در آن سکونت میکردند دولتی باشد، بین زن و مرد تقسیم میشود و زن میتواند در همان خانه زندگی کند. اما عملاً امکانپذیر نیست زنی که برای رهایی از شرایط غیرقابل تحمل تن به طلاق داده در اتاقی از همان خانه زندگی کند. اگر خانهای بعد از عقد زن و مرد خریداری شده باشد هنگام طلاق به هر دو آنها تعلق میگیرد. البته در حال حاضر کمتر دختری به خانه مستقل میرود و اغلب عروسها با پدرشوهر و مادرشوهرشان زندگی میکنند و موقع طلاق هیچ حقی ندارند، مخصوصاً اگر خانه غیردولتی باشد.»
صداقت میگوید: «در کشور ما دولت به حق و حقوق انسانها و حق زندگی انسانها توجه چندانی نشان نمیدهد، چه برسد به اینکه زن همیشه کمترین سهم از حق و بیشترین سهم از ظلم را برده است. رسانههای دولتی میخواهند وانمود کنند که هیچ مشکلی نداریم و همه چیز بیعیب و نقص و زیباست، اما همه نمایشها دروغ است. در این کشور زنانی داریم که نیروی کار خود را در بازار بردهها (کول بازاری) میفروشند. بازار بردهها بازاری است که محتاجترین زنان در آنجا مینشینند و کسانی که دنبال کارگر ارزان و کار بیقانون و تعهد هستند از این زنان به شیوهای بردهوار استفاده میکنند.