تقریب چیست؟
نسبت به هر اندیشهای که دارای ابعاد مهمی در جامعه است، شبهاتی وجود دارد یا ممکن است شبهاتی ایجاد شود. تقریب نیز بهعنوان اندیشهای که اگر به عمل معطوف شود، بازتابهای اجتماعی گسترده و تغییرات بنیادینی را در مناسبات شیعه و سنی ایجاد میکند، نه تنها در معرض شبهات قرار دارد، بلکه درحالحاضر شبهات عینی و عملی بسیاری نسبت به آن وجود دارد. برای دستهبندی شبهات مرتبط با تقریب مذاهب اسلامی، ابتدا تعریفی از آن ارائه میدهیم:
«تقریب مذاهب اسلامی» به فعالیتهای نزدیکسازی گفته میشود که حاصل آن وحدت اسلامی است؛ در واقع وحدت، هدف تقریب است.
تقریب باید در سه حوزه انجام شود: علم، اخلاق و عمل؛ یعنی تقریب علمی، تقریب اخلاقی و تقریب عملی. تقریب عملی، مسائلی مانند سیاست، اقتصاد و ایجاد اتحادیههای امت اسلامی و همگراییهای سیاسی را شامل میشود. تقریب اخلاقی هم به این معناست که تعصبات، فحش و ناسزا و نگاههای سوءظنمحور به دیگران را حذف کنیم تا یک امت واحد داشته باشیم. اما تقریب علمی به این معنا نیست که حرفهایمان یکی شود، چون حتی حرفهای دو مرجعتقلید شیعه هم کاملاً یکسان نیست و این نکته کاملاً طبیعی است.
ما باید برای تقریب علمی مشترکات یکدیگر را که بسیار زیاد است شناسایی و برجسته کنیم، اختلافات را با یک قالب علمی مقارن و تطبیقی کنار هم بگذاریم و بحث کنیم و تجربههای یکدیگر را برای حل مشکلات جامع اسلامی به کار بگیریم.
عقبنشینی از عقاید، برای تقریب مذاهب مضرّ است
تصور برخی بر این است که راه تقریب از اختفای برخی اعتقادات یا عقبنشینی از آنها میگذرد. در حالی که هرچه انسان اعتقادات مذهبیاش را برجستهتر مطرح کند، تقریب مذاهب فرصت بیشتر و بهتری برای ظهور پیدا میکند. عقبنشینی از اعتقادات نه تنها ظرفیتی ندارد، بلکه برای تقریب مضر است. البته منظور، اعتقادات مسلم است، نه اعتقادانگاشتههایی که تصور میکنیم اعتقادند؛ برای مثال شیعه به امامت و خلافت بلافصل معتقد است و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را خلیفه بر حق میداند. در حالی که سنی معتقد است که امامتی در کار نیست، شیعه و سنی باید اعتقادات علمیشان را با تمام قوا حفظ کنند و در عین حال وحدت داشته باشند.
به عنوان مثال در جامعه کوفی، بخشی شیعه بودند و بخشی سنی عثمانی. وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مرکز خلافت را کوفه قرار داد، عدهای از مردم در ماه رمضان خدمت امام آمدند و گفتند امامی برای ما تعیین کنید تا ما صلاه التراویح بخوانیم. این در حالی است که از دیدگاه شیعه صلاه التراویح بدعت است. در نتیجه امام فرمودند این کار را نکنید؛ اما آنها قبول نکردند و خودشان امامی را تعیین کردند. امام حسن(علیهالسلام) رفت تا آنها را قانع کند که از این کار صرفنظر کند، اما قبول نکردند و در آخر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند آنها را رها کنید.
آنها صلاه التراویح را خواندند، سال بعد هم خواندند، و درعینحال در جنگها هم کنار حضرت حضور داشتند. حضرت هیچگاه خطکش مذهبی در جامعه نمیگذاشتند که سنیها را در حاشیه قرار دهند و شیعههای اعتقادی ـ عثمانیها شیعه سیاسی بودند ـ را در جایگاه برتری قرار دهند. البته ایشان شیعیان اعتقادی خودشان را از نظر فکری درست میدانستند، اما بحث ما در اعتقاد نیست، بحث ما در سلوک است.
برای مثال کدام یک از جنگهای آن زمان، جنگ بین مذاهب بود؟ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) رو به همه جامعه فرمودند: «إنّما أنتم إخوانٌ علی دین الله، ما فرَّق بینکم إلّا خُبثُ السَّرائر؛ همانا شما برادران دینی یکدیگرید؛ چیزی جز درون پلید و نیت زشت، شما را از هم جدا نساخته است». ایشان نفرمودند: ما فرَّق بینکم إلّا المذهب. بلکه فرمودند: هوا و هوس عدهای مانند معاویه است که شما را از هم جدا کرده، بیایید وحدت داشته باشید.
وحدت امت اسلامی، یک استراتژی نیست، بلکه یک اصل رکین قرآنی است که به هر قیمتی باید ایجاد شود؛ چه دشمن باشد و چه نباشد. حتی اگر دشمن هم نباشد، در فضای اختلاف، ارزشها لگدمال میشود و خودمان دشمن یکدیگر خواهیم شد؛ و این بدتر از آن است که دشمن خارجی داشته باشیم.
تبلیغ یا تقریب؟
تا جایی که من از اسلام میفهمم، تبلیغ دو کاربرد دارد؛ یکی تبلیغ برای مشرکان و غیرمسلمانان که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) انجام میداد تا بر اسلام روی بیاورند؛ یعنی تبلیغ برای توسعه اسلام. شبیه همین کار را مسیحیت نیز انجام میدهد؛ یعنی برای غیرمسیحیها تبلیغ میکنند و لذا نام آن را تبشیر گذاشتهاند؛ چون محتوای علمی و منطقی ندارد و فقط بشارت بهشت را میدهند. اما زمانی که ما برای فرد مشرک یا غیرمسلمانی تبلیغ میکنیم، محتوای آن حکمت و استدلال است.
تبلیغ کارکرد دیگری هم دارد که در اصل تبلیغ نبوده و آن را ما بعدها اضافه کردیم؛ این معنا بیشتر بر انذار است تا تبلیغ. اما در حال حاضر در حوزههای علمیه به این کار هم تبلیغ گفته میشود؛ یعنی یک مبلغ به یک روستای دورافتاده یا شهری میرود و احکام الهی را میگوید. در اصل این تبلغی نیست. تبلیغ ما نه تبشیری است و نه خیلی گسترده است.
ما نباید برای وحدت اسلامی، واژه تبلیغ را به کار بگیریم؛ این واژه بار منفی دارد. درواقع اینکه در جامعه اسلامی برای قومی تبلیغ صورت میگیرد، به این معناست که «من بر حقم و تو بر باطل. تو نمیدانی و من باید حق را به تو برسانم». کسی که خودش را در این جایگاه ببیند، در رسیدن به هدفش با مشکل موجه میشود. نمیشود اسم این کار را که امام صادق(علیهالسلام) در برابر یک زندیق قرار میگرفت و با او بحث میکرد، تبلیغ بگذاریم؛ چون آن زندیق میآمد با امام بحث کند و بحث به معنای تبلیغ نیست. باید واژه حوار به معنای گفتوگو را به کار بگیریم.
زمانی که بحث شیعه و سنی مطرح میشود، ما براساس یک ذهنیت اشتباه میخواهیم ثابت کنیم که کدام بر حق است. اما مسئله اینجاست که این بر حق بودن، یک امر علمی و اعتقادی است و ربطی به تقریب مذاهب ندارد. من هم میگویم که صرفاً یکی از مذاهب بر حق است و چون خودم شیعه هستم، معتقدم شیعه بر حق است؛ کما اینکه عالم اهل سنت هم معتقد است خودش بر حق است.
پیغمبر(صلاللهعلیهوآلهوسلم) هم فرمود امت من 72 فرقه خواهند بود و یک فرقهشان بر حق است. اما آیا این نکته به این معناست که ما همه تعاملات را بهعنوان امت واحد پیغمبر کنار بگذاریم و بگوییم چون یکی بر حق است پس بجنگ تا بجنگیم؟ این از کجای اسلام آمده؟ آیا زمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اینطور بوده؟ حالا اگر طرف مقابل خواست، بیاییم گفتوگو کنیم؛ نه اینکه به اجبار روی بیاوریم. یک اعتقاد اشتباه در میان برخی از وهابیون و برخی از اهل سنت و نیز برخی از شیعیان وجود دارد که میگویند وحدت اسلامی بهمعنای وحدت بر حق است.
بعد میگویند حق هم ما هستیم، پس دیگران باید از اعتقاداتشان به خاطر وحدت دست بردارند. درحالیکه وحدت اسلامی یعنی وحدت امت اسلامی. اگر کسی مذهب خودش را در مقابل مذهب دیگری بر حق میبیند، نباید جامعه را آشفته کند، بلکه باید برادرانه بحث کند. بههرحال درست است که درحالحاضر شیعه و سنی در ایران رابطه خوبی دارند، اما در کل هنوز امت واحده اسلامی را ایجاد نکردهایم.
حتی اگر نیت ما تبلیغ باشد، ما نباید ادبیات اسلام را نادیده بگیریم؛ چون این واژه توهین به طرف مقابل است. چون وقتی ادبیات و واژگان اسلامی را جابهجا کنیم، بار منفی پیدا میکنند. کاربرد واژههایی مانند تبلیغ، تشییع و تسنین اینها اشتباه است. در تسنین، سنی میخواهد شیعه را سنی کند و در تشییع هم شیعه میخواهد سنی را شیعه کند که هر دو اشتباه است. البته هم سنی دوست دارد بقیه سنی شوند و هم ما دوست داریم بقیه شیعه شوند؛ چون هرکدام خود را بر حق میدانیم.
اما حرکت سنیساز و حرکت شیعهساز اشتباه است. باید احترام یکدیگر را حفظ کنیم و در عین دوستی و با رعایت شرایط لازم، گفتوگو کنیم. محل گفتوگو هم در کوچه و بازار نیست، در یک فضای آرام و علمی است؛ آن هم نه بهصورت یکطرفه. سنی دلایل خودش را میآورد، ما هم دلایل خودمان را. یا یکی از ما قانع میشود، یا هیچ کدام قانع نمیشویم یا اینکه هر دو بخشی از حرفهایمان را تعدیل میکنیم.
البته این باز به معنای این نیست که سنی و شیع استدلالشان را به صورت منطقی و بدون توهین در کتابش نیاورند. بلکه میتوانند دلایلشان را در کتابهایی مستدل و بدون توهین و بدون اینکه وحدت اسلامی را زیر پا بگذارند، بگویند؛ ولو یکطرفه باشد. اما نباید جریانی باشد؛ جریان شیعهسازی و جریان سنیسازی اشتباه است.
شبهههایی که با غرض یا بیغرض ترویج میشوند
شبهات به دو دسته تقسیم میشوند؛ دسته اول، شبهات طبیعی است که پیدایش آنها به صورت طبیعی انجام میگیرد. اما دسته دوم، شبهات منفی است که عدهای از سر سوءنیت یا سوءفهم برای مبارزه با یک اندیشه ایجاد میکنند و این شبهات خاستگاه نادرستی دارد و جنبۀ انسانی، طبیعی و علمی ندارد. اگر ابعاد یک اندیشه به درستی روشن نشده باشد و مبیّنان آن اندیشه به درستی از پس تشریح آن برنیامده باشند به ویژه اگر آن اندیشه در ابتدای کار باشد، نسبت به آن اندیشه شبهافکنی خواهد شد؛ مانند اندیشۀ تقریب.
عمر واژۀ تقریب به صد سال نمیرسد و به صورت طبیعی شبهاتی علیه آن وجود دارد. من برای اینکه میان این دو دسته شبههای که نسبت به تقریب ایجاد میشود تفاوتی قائل باشم، دسته اول را ابهامات یا به تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مبهمات تعریف میکنم. این دسته شامل سؤالاتی است که بار منفی ندارد و قابلیت طرح و پرسش را دارد. اما دستۀ دوم را که دستهایی پشت آن وجود دارد که به عنوان یک جریان، تقریب را مورد چالش قرار دهند، به شبهات تعبیر میکنم.
ابهامات و شبهات علیه تقریب را میتوان به صورت دیگری هم تقسیمبندی کرد. یک دسته ابهامات و شبهات برگرفته از خاستگاه تفکر شیعی است؛ چرا که شیعه به دلیل اعتقاداتش، گاهی اشکالات، ابهامات یا حتی شبهاتی نسبت به تقریب دارد. حتی ممکن است گروهی از شیعیان، تقریب را دچار ابهام ببینند و وظیفۀ خود را در شبههافکنی نسبت به آن بدانند؛ یعنی از ابهام به شبههافکنی برسند.
بنابراین قوام این دسته از ابهامات و شبهات جز با قبول معتقدات شیعی شکل نمیگیرد. بخش دیگری از شبهات علیه تقریب، برخاسته از تفکر اهل سنت است و با داشتن چنین تفکری قابل فهم است. بخش دیگری از شبهات نسبت به تقریب هم، برخاسته از وهابیت است. یعنی اگر کسی وهابی باشد، این شبهات برای او معنا پیدا میکند.
اما یک بخش دیر از شبهات علیه تقریب، از یک خاستگاه فرامذهبی و فراطایفهای و بیشتر علمی است؛ یعنی ممکن است شبههای را یک شیعه نه بهعنوان شیعه، بلکه از یک موضع فراتر از شیعه داشته باشد و همین شبهه را یک سنی یا حتی یک بلامذهب ـ یعنی کسی که میگوید ما خوبیهای هر مذهبی را میگیریم و بدیهای هر کدام برای خودشان ـ هم داشته باشد؛ مانند این شبهه که گفته میشود «شیعه و سنی یک تاریخ طولانی نزاع فکری و عملی را پشت سر دارند. با وجود این اختلاف متراکم طولانی رسوب یافته و رسوخ یافته در تاریخ، ایجاد تقریب اینها به یکدیگر، امر ناممکن یا سختی است».
هر شبههای که علیه تقریب مطرح میشود، ما باید ابتدا خاستگاه آن را مشخص کنیم که از خاستگاه شیعی است یا سنی یا وهابی یا فرامذهبی یا اسلام بلامذهبی؟ بعد باید با توجه به آن خاستگاه و ذهنیت مربوط به آن پاسخ بدهیم.
در بحث فعلی، از میان شبهاتی که در باب تقریب بهصورت طبیعی یا غیرطبیعی شکل گرفته است، چند نمونه مهم و درخور توجه را بررسی میکنیم؛ یکی در باب قیام امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، یکی در باب چگونگی تحقق تقریب با توجه به برخورد خلاف با حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و دیگری در باب نسبت اهل سنت با وهابیت.
امیرالمؤمنین(ع) قیام میکرد؟
اینکه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود اگر من چهل سرباز داشتم قیام میکردم، بحث ظریقی دارد. از دیدگاه شیعه، دوره امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را باید به دو مرحله تقسیم کرد که نباید این دو مرحله را خلط کنیم؛ مرحله تأسیس خلافت و مرحله استقرار خلافت. در مرحله اول، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با جریانی مواجه بود که میخواست خلافت را ایجاد کند، اما در مرحله دوم با اتباع آن جریان، یعنی با امت روبهرو بود.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در مقام اعتقاد و در مقام پذیرش خلافت، فرمود من براساس سنت شیخین عمل نمیکنم و رویه دیگری دارم. اما جنگ نکرد، ایجاد اختلاف هم نکرد. ایشان در مرحله تأسیس، به روشهای مختلف، مخالفتش را نشان میداد؛ مانند بیعت نکردن. اما وقتی خلافت استقرار پیدا کرد، دیگر درصدد این بود که امت اسلامی را حفظ کند. از این رو در عین حال که حتی با خود خلف همکاری میکرد، میفرمود حق با من است؛ اما بهصورت زننده و تفرقهافکنانه نمیگفت، چون وحدت اسلامی یک اصل است. هر وقت امت اسلامی، چند پاره میشود، عزت و عظمت و قدرتش را از دست میدهد و دشمنان در آن نفوذ میکنند. بههرحال هماکنون 1400 سال از خلافت گذشته و ما با استقرار خلافت مواجهایم؛ آن هم نه با خلفا، بلکه با اتباع خلفا.
تکلیف شهادت حضرت زهرا(س) چیست؟
یکی از ابهامات مهم نسبت به تبلیغ این است که چگونه میتوان با کسانی وحدت داشت که خلفایشان آنطور با حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) برخورد کردند؟ من چند نکته را درباره این ابهام بیان میکنم؛ اول اینکه ما امروز با اتباع اصحاب صدر اسلام و خلفا مواجهایم، نه خود آنها. دوم اینکه این اتباع جزء امت پیغمبرند. سوم اینکه امت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) باید وحدت داشته باشد.
چهارم اینکه خود امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بعد از ماجرای شهادت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) درست است که منزوی از خلافت بود؛ اما به این معنا منزوی نبود که در دوره استقرار خلافت هیچ تعاملی با مردم نداشته باشد، مشاورهای ندهد، مسجد نرود یا در میان اصحاب نباشد. پنجم اینکه ما نمیتوانیم زمینه تفرقه را در امت اسلامی ایجاد کنیم؛ چون به فرموده امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تفرقه اساس هر شرّی است. و ششم اینکه اعتقاد اکثریت اتباع خلفا این است که خلفا در خدمت اسلام بودهاند و درنتیجه به آنها حبّ دینی دارند و با شنیدن نام آنها گریه میکنند.
وقتی امامان ما شهادت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) را اسباب تفرقه نکردند، چه معنایی دارد که ما این بحث را در جهت ایجاد تفرقه علم کنیم؟ برای مثال آیا امام صادق(علیهالسلام) که روزانه با تعداد بسیاری سنی سروکار داشت و حتی شاگردان سنی داشت، این ماجرا را مبنای تفرقه گرفت؟
مگر امام صادق(علیهالسلام) نفرمودند به مساجد اینها بروید، در مساجدشان اذان بگویید و پشت سر آنها نماز بخوانید که نماز خواندن پشت آنها مانند نماز خواندن پشت پیغمبر است؟ شما اگر برادری دارید که دیدگاهش مخالف شماست، دیگر رابطه عاطفی و برادری و خانوادگی را هم بر هم میزنید و بهعنوان یک دشمن به او نگاه میکنید؟ ما نباید مباحث اعتقادیمان را با تقریب مذاهب و وحدت اسلامی خلط کنیم.
سنیها تکفیری نیستند
ما گاهی نادانسته و بهخاطر جهل، تصور میکنیم که مرز میان وهابیت و اهل سنت، مرز رقیقی است و درنتیجه اینها را یکی میبینیم. اما اهل سنت تکفیری نبوده و غیر از وهابیها هستند. کم نیستند اهل سنتی که از حیث فکری با اساس وهابیت مخالفاند. وهابیت مذهبی نیست که از آغاز اسلام یا قرن دوم همپای مذاهب دیگر بوده باشد، بلکه صرفاً گروهی است که اسلام را با قرائت خاصی تفسیر میکند؛ چه از حیث اعتقادی، چه از حیث سلوکی، چه از حیث اخلاقی و چه از حیث تعریف مفاهیمی مانند وحدت اسلامی. اتفاقاً برخی از شیعیان که این دو را در ذهنشان یکی میگیرند و این ذهنیت را در رفتارشان هم وارد میکنند، یا حتی برخی که صرفاً در ذهنشان چنین تصوری دارند، اما براساس آن عمل نمیکنند، به وهابیت خدمت کرده و آن را تقویت میکنند.
البته در شرایطی که آب را گلآلود کنیم، دیگر هیچ چیز شفاف نیست. در فضای زلال است که انسان نمیتواند دست به هر کاری بزند. اگر آب را گلآلود کردیم، چشمها را از دیدن باز داشتیم، وهابیت جلودار میشود و ماهیها را بهتر میگیرد. در این شرایط، بسیاری از اهل سنت هم مانند ماهیهایی که به راحتی به دام نمیافتند، گرفتار میشوند.
پس اگر دیدید یک عالم سنی فتوای شیعیان را تکفیر کرد یا فتوای ضدّ وحدت داد، به خاطر این است که فضا مهآلود است و او هم به دام افتاده است. کسی که چنین فتوایی میدهده، یا وهابی است، یا متأثر از وهابیت؛ هرچند خودش بگوید وهابی نیست. اما معنای چنین فتوایی این نیست که همه اهل سنت، تکفیری هستند. ما در مجامعی که میرویم تکفیر را تحریم میکنند؛ برای مثال در مجمع فقهی جدّه، همه اهل سنت اجماع کردند و تکفیر را تحریم کردند؛ به طوری که یک وهابی هم که آنجا بود جرئت مخالفت نکرد.
البته به نظر من، ما باید با بخشهایی از وهابیت از سر وحدت اسلامی وارد مذاکره شویم و کوشش کنیم ندای وحدتمان را به گوش آنها هم برسانیم؛ چون همه وهابیها در یک سطح نیستند. درواقع دو نکته کلیدی درباره وهابیت وجود دارد؛ اول اینکه وهابیت، گروهبندیهای مختلفی دارد؛ برخی از آنها در حال تجدیدنظر هستند، بخشی از آنها هم پوسته و ظاهری از وهابیت را نگه داشتهاند، و بخشی از آنها که جمود فکری دارند و در برخورد با مخالفانشان چه شیعه و چه اهل سنت شدت عمل دارند، در صف اول وهابیت قرار دارند.
این درست مانند اخباریهای شیعی است که در یک سطح نبودند؛ بلکه درعینحال که تندروانی داشتند که به هیچ صراطی مستقیم نبودند و مجتهدین را کاملاً نفی میکردند، برخیشان هم معتدل بودند. اصولاً جریانهای متجمّد فکری با گذشت زمان متعادلتر میشوند. اگر ما به همه گروههای وهابیت یکسان نگاه کنیم، عمر وهابیت را طولانی میکنیم و اگر تفکیک بکنیم، اجازه میدهیم روند طبیعی اضمحلال وهابیت پیش برود.
دوم اینکه حتیالمقدور نباید جریان اجتماعی علیه وهابیت ایجاد کنیم، بلکه باید جریان علمی ایجاد کنیم و همه شرایط علمی را هم رعایت کنیم و آنها را هم به کارزار بکشانیم. البته بخشهای متشدّد آنها هیاهوهایی علیه ما دارند و به هیچ صراطی مستقیم نیستند که الگوی ما در چنین جایی «و جادلهم باللتی هی أحسن» است. اما در کل تا میتوانیم باید با حکمت و موعظه و حسنه وارد شویم و همچنین با برجسته کردن این نکته که وهابیت جریانهای گوناگونی دارد، میتوانیم به تقریب کمک کنیم.
تقریب مذاهب اسلامی مدلهای مختلفی دارد که یکی از وظایف ما شناسایی این مدلهاست. یکی از بهترین مدلها که عناصر و ویژگیهای خوبی دارد، مدل مرحوم کاشف الغطا شیخ محمدحسین است. چند وقت پیش که من به کتابخانهشان در نجف رفته بودم، در میان نامههای ایشان نامهای پیدا کردم که خطاب به رئیس وهابیت آن زمان نوشته بود و او را به وحدت اسلامی و تقریب مذاهب اسلامی دعوت کرده بود. شیخ او را به گفتوگو برای حل اختلافات هم دعوت کرده بود و این نگاه عمیق برای من خیلی جالب بود که ما امروز نیازمند گسترش آن هستیم.