نقش اروپا
اندیشه صهیونیسم در بستر عواملی چون بزرگنمایی یهودآزاری، حمایت قدرتهای اروپایی، پشتیبانی سرمایهداری یهودی، نقش ادبیات صهیونیستی و تأثیر شخصیتهای صهیونیسم، اندیشههای مارکسیستی، ایده برگزیدگی یهودی، وعدههای مذهبی و نیز، برخی حوادث تاریخی، در کنفرانس بال سوئیس در سال 1898 به رهبری هرتصل زاده شد و پس از آن، تلاش وسیعی از سوی صهیونیستها، برای برپایی یک دولت یهودی در ارض موعود سرزمینی که به باور صهیونیستها تورات وعده استقرار همیشگی یهودیان را در آن داده، شکل گرفت که سرانجام آن، تأسیس دولت اشغالگر قدس در سرزمین فلسطین بود، اما آنچه به تأسیس رژیم صهیونیستی انجامید تنها اندیشه صهیونیسم نبود، بلکه عوامل دیگری در اروپا به تحقق این امر کمک کرد، از جمله:
1. جنگ جهانی اول: جنگ بزرگ یا جنگ جهانی اوّل فرصتی طلایی9 برای جنبش صهیونیسم بود؛ زیرا امپراتوری عثمانی یعنی مهمترین مانع تأسیس دولت یهودی، فرو پاشید10 در مقابل، انگلیس پرحرارتتر از گذشته به حمایت از خواستههای نهضت صهیونیسم پرداخت. این حوادث تلخ را میتوان با مروری بر برخی رویدادهای دوران جنگ ـ که در زیر میآید ـ دریافت:
ـ در سال 1914 انگلیسیها مذاکراتی را با حسین، شریف و بزرگ مکه11 برای بسیج اعراب علیه ترکان عثمانی آغاز کردند و این مذاکرات با آغاز جنگ جهانی اوّل با شدّتی بیشتر پیگیری شد. یک ماه پس از آغاز جنگ و اندکی پس از آغاز مذاکرات میان انگلستان (مک ماهان) و اعراب (شریف حسین) وایزمن با بالفور ـ وزیر امور خارجه بریتانیا ـ و تنی چند از چهرههای دولتی انگلیس ملاقات کرد و حمایت آنان و دولت انگلیس را از اهداف صهیونیستی به دست آورد.12
ـ در ژانویه 1915 مک ماهان موافقت دولتش را با خواستههای شریف حسین اعلام کرد. در ماههای مه و اوت روابط اعراب و ترکان با اعدام 32 نفر از رهبران ناسیونالیسم عرب توسط دولت عثمانی بحرانیتر شد. هربرت سموئل13 وزیر صهیونیست دولت بریتانیا، از این وضعیت برای تصویب طرحش در کابینه دولت مبنی بر ضرورت سیطره انگلیس بر فلسطین از طریق یهودی کردن آن، سود برد.14
ـ در مه 1916 دولتهای انگلیس و فرانسه، با انعقاد پیمان سرّی «سایکس پیکو» نقشه تقسیم بلاد عربی و منطقه آسیایی دولت عثمانی را ترسیم کردند در این نقشه، فلسطین تحت سرپرستی یک گروه بینالمللی قرار میگرفت با این حال، یک ماه بعد، شورش ضد عثمانی اعراب به فرماندهی فیصل فرزند شریف حسین، با تیراندازی، محاصره، اشغال پادگانهای نظامی و تصرف شهرهای مکه، طائف و جده وارد مرحله جدید و حسّاس شد.15
ـ در نوامبر 1917 اعلامیه شصت و هفت کلمهای بالفور مبنی بر تصمیم دولت انگلیس برای ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین صادر گردید. مذاکرات صهیونیستها و انگلیسیها که منجر به صدور اعلامیه مذکور شد به دور از چشم متحدان16 انگلیس (فرانسه و اعراب) صورت میگرفت در حالی که در همان زمان، فرانسه با ادامه همکاری و اعراب با اشغال مناطقی چون عقبه ـ مکانی در اردن فعلی ـ وفاداری خود را برای تداوم اتحاد با انگلیس و پیروزی متفقین به نمایش گذاشته بودند.17
ـ انگلیس به رغم وعدههای گذشته، دو ماه پیش از متارکه جنگ در سال 1918 به یک گروه صهیونیستی به ریاست وایزمن اجازه بازدید از فلسطین را داد، و بیدرنگ، پس از آن، اداره فلسطین را به یک نظامی سپرد. با این حال در ماه نوامبر با ارسال تلگرافی به شریف حسین و صدور بیانیه مشترک با فرانسه، همچنان به اعطای استقلال به اعراب تأکید ورزید.
حاصل حمایتهای بیدریغ انگلیس از صهیونیستها، افزایش شمار یهودیان مهاجر به فلسطین بود که از 5% در 1897 به 10% در 1918 یعنی به رقم 56000 نفر رسید. از دیدگاه صهیونیسم، افزایش جمعیت یهودیان در فلسطین برای تشکیل دولت یهودی امری اجتنابناپذیر بود.18
2. قرارداد سهجانبه: در آوریل 1914 نخستین19 دور ملاقات و مکاتبات میان انگلیسیها و عربهای مخالف عثمانی20 صورت گرفت که نتیجه آن، آغاز مکاتبات هشتگانه21 شریف حسین و مک ماهان بود، امّا انگلیس بدون توجه به تعهدی که درباره کمک به تشکیل حکومت مستقل عربی پذیرفته بود، مذاکرات محرمانهای را نخست با فرانسه (اکتبر 1915) و سپس با روسیه و فرانسه (1916) آغاز کرد که سرانجام منجر به دستیابی انگلیس و فرانسه به یک فرمول موقت (فوریه 1916) و سپس تصویب فرمول دائم (پیمان سایکس پیکو) میان سه کشور روسیه، انگلیس و فرانسه درباره تقسیم بلاد عربی امپراتوری عثمانی گردید.22
جزئیات توافق سایکس پیکو در مارس، آوریل و مه 1916 به تصویب دولتهای روسیه، فرانسه و انگلیس رسید و در اکتبر همان سال و نیز طی سالهای 1917 و 1918 تغییرات و اصلاحاتی در آن توسط دول مزبور انجام شد، امّا در مجموع، این توافقنامه که حاصل یازده نامه رسمی و اقدامات دیپلماتیک سه کشور بود،23 دارای دوازده مادّه است. طرح نخستین (فرمول موقت پیمان) توسط سر مارک سایکس نماینده پارلمان و معاون وزیر جنگ انگلیس و جورج پیکو کنسول فرانسه در بیروت فراهم آمد، ولی مبادله اسناد و همچنین تغییرات بعدی آن توسط سازوف24، سر ادواردی گری25 و پالنو لوگ26 یعنی نمایندگان سیاسی سه کشور فوق انجام شد.27
براساس موافقتنامه سایکس پیکو، جهان عرب به چند بخش تقسیم و هر بخش به کشوری بزرگ واگذار شد:
ـ اردن، جنوب عراق و سوریه تا مرزهای ایران و خلیجفارس و نیز بنادر عکا و حیفا (فلسطین) به انگلیس واگذار گردید.
ـ قسمت اعظم سوریه، نوار شمالی عراق، بخشهایی از آناتولی جنوبی (ترکیه) در اختیار دولت فرانسه قرار گرفت.
ـ آناتولی شرقی (ترکیه) و بخش وسیعی از شمال کردستان به روسیه سپرده شد.
ـ تمام سرزمین فلسطین، جز بنادر عکا و حیفا، منطقهای بینالمللی دانسته شد.28
پیمان سایکس پیکو، که طرحی کامل از قراردادهای گذشته دولتهای استعمارگران برای تجزیه عثمانی و نیز مشهورترین، مهمترین و شاید مؤثرترین آنها به شمار میرفت، با وعدههای همزمان ارضی بریتانیا به اعراب و صهیونیسم، سر ناسازگاری داشت؛ زیرا به صهیونیستها وعده دادند که سرزمین فلسطین وطن ملّی آنان خواهد شد و به شریف مکه اطمینان دادند که گرایشهای ملّیگرایانه اعراب نیز به نوبه خود به رسمیت شناخته خواهد شد، اما این تناقض به نفع صهیونیستها پایان یافت؛ زیرا در شرایط پس از جنگ جهانی اوّل و فروپاشی امپراتوری عثمانی. صهیونیستها بیش از اعراب برای سیاستهای استعماری انگلیس سودمند بودند؛ چنانکه پیشتر هرتصل با این پندار که «ما میتوانیم بخش دیوار دفاعی اروپا در برابر آسیا باشیم ما پاسدار تمدن در برابر بربریّت خواهیم بود.» این موضوع را پیشبینی کرده بود. به هر حال، قراردادهایی چون سایکس پیکو، راهحلّی پذیرفته شده برای طرفهای ذینفع به ارمغان نیاورد، بلکه بخشی مهم از ریشههای منازعات بعدی و فعلی خاورمیانه را در خود پرورانید.29
3. خیانت بالفور: صدور اعلامیه بالفور، که در تولد دولت یهودی ـ صهیونیستی اسرائیل سهمی بسیار داشت ناشی از اشتراک منافع صهیونیستها و انگلیسیها بود؛ زیرا از یک سو انگلیس برای حفظ منافع خویش در کانال سوئز30 و به پاس قدردانی از کمکهای مادی و معنوی یهودیان جهان به انگلیس و اهداف جنگی آن کشور در جنگ جهانی اوّل و در پاسخ به تلاشهای یهودیان آمریکا برای متقاعد کردن آن کشور در پیوستن به انگلیس در جنگ بزرگ، و به منظور کسب حمایت یهودیان روسیه برای جلوگیری کردن از تسلیم شدن آن کشور به متحدین،31 و نیز برای خنثی کردن توطئه آلمان در جذب و جلب پشتیبانی صهیونیسم و سرانجام برای قدردانی از خدمات وایزمن در پیشبرد اهداف جنگی دولتهای متفق، به حمایتی جدی از هدفها و خواستههای صهیونیستی پرداخت.32
از سوی دیگر در جریان جنگ جهانی اول، امید صهیونیستها به مستعمره کردن فلسطین از طریق امپراتوری عثمانی و آلمان از آن رو که آن دو کشور به تحقق خواستههای صهیونیسم علاقهای نشان نمیدادند، به یأس مبدل شد. به این مناسبت صهیونیستها در پی آن بودند تا به جانب قدرتی جهتگیری کنند که در صورت سقوط عثمانی، نقش عمدهای در تصمیمگیری برای سرزمینهای عرب به ویژه فلسطین داشته باشد. این قدرت از نظر جنبش صهیونیسم امپریالیسم بریتانیا33 بود.
در کنار این تحول نظری و ذهنی، عملا اقداماتی چند صورت گرفت که هر یک در تدوین و تسریع صدور اعلامیه بالفور مؤثر افتادند. به عنوان نمونه:
ـ روزنامه منچستر گاردین، در سرمقاله نوامبر 1915 34 ضرورت تولد دولتی متحد انگلیس در منطقه خاورمیانه را که «نقش خط مقدم (در دفاع) از آبراه سوئز و مصر را بازی کند» متذکر شد. این مقاله تأکید میکند: «تنها ملّتی که میتواند چنین دولت متحدی را برپا کند ملّت یهود است.»
ـ در اکتبر 1916 وایزمن در یادداشتی رسمی، طرحی را به نام «حکومتی جدید در فلسطین طبق اهداف صهیونیسم» به وزارت امور خارجه انگلیس ارائه داد. این یادداشت، که خواهان به رسمیت شناختن موجودیت یهودیان مقیم فلسطین، اعطای خودمختاری آموزشی و دینی به آنان و نیز تشکیل یک شرکت یهودی برای عمران و استعمار فلسطین بود، پایه و اساس مذاکرات انگلیس و سازمان صهیونیسم جهانی35 ـ مهمترین تشکل سازماندهنده یهودیان ـ درباره آینده فلسطین قرار گرفت.36
ـ در ژانویه 1917 وایزمن با سایکس و در فوریه 1917 رهبران صهیونیسم، با دولت دیوید جورج37 و بالفور و سایکس ملاقات کردند. این ملاقاتها آغاز مباحثی بود که به صدور اعلامیه بالفور انجامید.
ـ در ژوئیه 1917 صهیونیستها پیشنویس پیشنهادی را که مبنای اعلامیه بالفور قرار گرفت به وزیر امور خارجه انگلیس تسلیم کردند. در این پیشنهاد، دولت انگلیس «اعطای خودمختاری داخلی به ملیّت یهود در فلسطین، آزادی مهاجرت یهودیان و تأسیس یک شرکت مستعمرهسازی ملّی یهود را به منظور اسکان مجدّد یهودیان و توسعه اقتصادی کشور لازم و ضروری دانسته بود.»
سرانجام لرد آرتور جمیز بالفور وزیر امور خارجه انگلیس در دولت دیوید لوید جورج، نامه و اعلامیهای خطاب به بارون ادموند جیمز روچیلد ثروتمند یهودی و سرپرست فدراسیون صهیونیسم در انگلیس صادر کرد. در بخشی از این اعلامیه آمده بود: «دولت اعلی حضرت تأسیس یک موطن ملی برای مردم یهود در فلسطین را به دیده مساعد مینگرد و بهترین تلاشهای خود را برای تسهیل وصول به این هدف به کار میبرد.»38
اعلامیه بالفور به رغم اینکه به دلایلی گوناگون، چون تناقض با تعهدات انگلیس در برابر اعراب و تعارض با قرارداد سایکس پیکو دارای اعتبار قانونی نبود و نیز با وجود مخالفتهای عربی (چون مخالفت هفت شخصیت عرب ساکن قاهره) و غربی (چون مخالفت مجلس اعیان و عوام انگلیس) در توافقنامه ژانویه 1919 امیر فیصل ـ فرزند شریف حسین ـ و دکتر وایزمن و در کنفرانس آوریل 1920 سانریمو ـ شورای عالی متفقین ـ و در قرارداد اوت 1920 سور (سِورس)39 ـ منعقده میان ترکیه و متفقین ـ و سرانجام در ژوئیه 1922 در مقدمه حکم قیمومت انگلیس بر فلسطین از سوی شورای جامعه ملل مورد تأیید و تأکید قرار گرفت. بدین سان، یکی دیگر از سنگ بناهای نخستین پیدایش اسرائیل نهاده شد.40
4. کنفرانس صلح: کنفرانس صلح در ژانویه 1919 در ورسای، شهری در 23 کیلومتری جنوب پاریس تشکیل شد. در ژوئن همان سال، پیمان تأسیس جامعه ملل در کنگره صلح ورسای به امضا رسید. براساس ماده 22 اساسنامه جامعه ملل، مستعمرات متحدین، تحت قیمومت دول متفق قرار گرفت؛41 زیرا به عقیده مؤسسان جامعه ملل، سکنه آن نقاط مردمانی بودند که در اوضاع سخت موجود توانایی اداره کردن خود را نداشتند. اقوام تابع امپراتوری عثمانی نیز به درجهای از ترقی رسیده بودند که ممکن بود آنها را به گونه موقت، به عنوان ملتی مستقل شناخت به شرط آنکه نصایح و کمک یک دولت قیم راهنمای اداره آنها گردد، تا زمانی که خود قادر به اداره خویش شوند.42
اختلاف انگلیس و فرانسه درباره توافقنامه سایکس پیکو (درباره چگونگی اداره فلسطین توسط یک رژیم بینالمللی) و چگونگی اجرای اعلامیه بالفور (درباره وعده یک موطن و کشور یهودی در فلسطین) منجر به برپایی اجلاس شورای عالی متفقین در مارس 1919 در سانریمو گردید. سرانجام، پس از مذاکرات فراوان، در آوریل 1920 بار دیگر، درباره بخشهای عربی امپراتوری عثمانی تصمیمگیری شد، که براساس آن، سوریه و لبنان تحت سرپرستی فرانسه و عراق و فلسطین به شرط اجرای وعده بالفور، در قیمومت انگلیس قرار گرفتند.43
بر پایه معاهده سِور (سورس) دولت عثمانی تصمیمات کنفرانس سانریمو درباره بلاد عربی را پذیرفت. پذیرش و امضای این معاهده از سوی سلطان عثمانی خشم جمعی از افسران و ملیگرایان ترک، از جمله مصطفی کمال را برانگیخت. آنان در مخالفت با معاهده سور (سورس) با یونان که براساس این معاهده به امتیازاتی دست یافته بود به جنگ پرداختند. نتیجه جنگ، عزل و خلع خلیفه عثمانی در نوامبر 1922 امضای عهدنامه لوزان44 با متفقین در جولای 1923 و تأسیس جمهوری ترکیه و نابودی امپراتوری عثمانی (اکتبر 1923) توسط آتاترک و هوادارانش بود. متفقین در عهدنامه لوزان، قیمومت خود را بر فلسطین، عراق، شام (لبنان و سوریه) حفظ کردند و زمام امور حجاز و ماورای آن (عربستان سعودی فعلی) نیز به خاندان شریف حسین سپرده شد.
ماده 22 میثاق جامعه ملل، مصوب 1919 کشورهایی را که قرار بود در قیمومت قرار گیرند، تعیین کرد و دولتهای قیّم نیز در شورای عالی نیروهای متفق (تأسیس 1920) مشخص شدند. شرایط قیمومت نیز توسط شورای جامعه ملل در ژوئیه 1922 تصویب شد، و از سپتامبر 1923 به مرحله اجرا درآمد که بنا بر آن، فلسطین رسماً در قیمومت انگلیس قرار گرفت و این شامل بیشتر خواسته صهیونیستها در آن زمان بود.45 سازمان صهیونیسم جهانی در یادداشت فوریه 1919 که به کنفرانس صلح در پاریس تسلیم نمود، خواستهها و آرزوهای خود را با توجه به آینده فلسطین برشمرد. بسیاری از پیشنهادهای این یادداشت پس از تجدیدنظر، در طرح حکم قیمومت فلسطین گنجانده شد و پس از تجدیدنظرهای بیشتر، به وسیله شورای جامعه ملل تصویب گردید. دولت بریتانیا، با در دست داشتن حکم قیمومت و با استفاده از قدرت امپراتوری خود و تأیید نیروهای صهیونیستی، اعلامیه بالفور را برخلاف میل و علیرغم مخالفت مردم بومی فلسطین در این کشور اجرا کرد.
سیستم قیمومت به طور مؤثر تنها در فلسطین به مرحله اجرا درآمد. یکی از اهداف عمده قیمومت اجرای طرح اعلامیه بالفور بود که در مقدمه حکم قیمومت مورد تأیید قرار گرفت. با تصویب قیمومت کشمکش اعراب فلسطینی و صهیونیسم بر سر فلسطین آغاز گشت، ولی انگلیسیهای قیم زمینههای انتقال یهودیان به فلسطین را فراهم کردند و اجازه دادند یهودیان صهیونیست به تقویت و تحکیم خود بپردازند که حاصل آن، قدرتمندی صهیونیستهای هوادار تشکیل یک دولت یهودی در خاک فلسطین بود. روند تقویت یهودیان صهیونیست تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه یافت پس از آن هم آمریکا به شرحی که توضیح آن میآید، جایگزین حمایت بیچون و چرا در حمایت از صهیونیستها و محصول کارشان (اسرائیل) شد.46
نقش آمریکا
موضوع بسیار با اهمیتی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در سیاست خارجی آمریکا نمایان شد، پیدایی دولت صهیونیستی در سرزمین فلسطین، قلب خاورمیانه و جهان اسلام بود تا حدی که در نیمه دوم قرن بیستم، بخش مهمی از استراتژی سیاست خارجی آمریکا به تثبیت، حفظ و توسعه نفوذ این رژیم اختصاص یافت. در سالهای پیدایش و اعلام موجودیت اسرائیل، آمریکا نخستین کشوری بود که اول به صورت دو فاکتور سپس به صورت دوژور47 آن را به رسمیت شناخت و در تمامی سازمانها و مجامع بینالمللی از آن دفاع کرد. روند تاریخی این سیاست را مرور میکنیم:
1. نظام سرپرستی: گرچه نظام قیمومت انگلیس بر فلسطین در 1922 به تصویب رسید و از 1922 به مرحله اجرا درآمد، ولی انگلیسیها از 1918 بر فلسطین سلطه داشتهاند. رفتار دولتمردان انگلیسی در زمان قیمومت، زمینههای تأسیس اسرائیل را پدید آورد و حتی در دهه نخست حاکمیت و قیمومت (1918 ـ 1928) آنان دست به کارهایی زدند که صهیونیستها را برای دست یافتن به آرزوهای خویش مدد رسانید، از جمله:
ـ تشویق مهاجرت یهودیان به فلسطین؛
ـ تسهیل فروش زمینهای اعراب به یهودیان؛
ـ ایجاد سازمانهای اجتماعی و اقتصادی یهودیان در فلسطین و جلوگیری از تشکل اعراب در برابر این سازمانها؛
ـ آموزش نظامی یهودیان توسط افسران انگلیسی؛
ـ تشویق سرمایهگذاری به نفع صهیونیستها در فلسطین از سوی سرمایهداران آمریکایی و انگلیسی.
همچنین، آنان با انتصاب سر هربرت سموئل صهیونیست مشهور و یکی از طراحان اعلامیه بالفور به عنوان کمیسر عالی انگلیس بر فلسطین، در اجرای خواستههای صهیونیستها بسیار کمک کردند. مخالفتهای دیپلماتیک، قیامها (مانند قیام آوریل 1920) تظاهرات و اعتصابات عمومی اعراب فلسطینی (چون اعتصاب مارس 1925) مانعی برای اجرای نقشههای انگلیسی پدید نیاورد.48
در دوره دوم قیمومت (1929 ـ 1938) اختلاف مسلمانان و یهودیان بر سر مالکیت دیوار ندبه منجر به وقوع شورشهای گسترده در 1929 شد. کمیسیون انگلیسی بررسیکننده این حوادث ارسال نیروهای اضطراری به فلسطین و تقویت سازمان پلیس را توصیه کرد. چند سال بعد، موج جدیدی از مهاجرت یهودیان به فلسطین آغاز گردید که صهیونیستها را در نیل به افزایش جمعیت و تأسیس دولت یهودی کمک کرد.
انگلیسیها، علیرغم جانبداری جامعه ملل از خواستههای عرب و نیز دگرگون شدن مبارزه ضد یهودی و انگلیسی اعراب، از مخالفتهای مسالمتآمیز به قیام مسلحانه و همچنین نیاز به کسب حمایت اعراب در جنگ احتمالی آینده علیه متحدین و بینتیجه کردن تلاشهای متحدین در این باره، حاضر به پذیرفتن خواستههای فلسطینی نشد.
در سومین دوره حکومت قیمومت در فلسطین (1939 ـ 1948) که با جنگ جهانی دوم همزمان بود، انگلستان برای حفظ منافع خود در جنگ و جلب حمایت اعراب، به تدریج از تقویت صهیونیستها که بیمهری انگلستان را با انتشار کتاب سفید در 1939 و اجرای مفاد آن یعنی محدودیت مهاجرت و خرید زمین از سوی یهودیان مشاهده میکردند، به سوی قدرت نوظهور جهانی یعنی ایالات متحده آمریکا روی آوردند. آمریکاییان برای گسترش نفوذ و همچنین برای برخورداری از حمایتهای مالی و سیاسی صهیونیستهای آن کشور، به پشتیبانی از خواست صهیونیستها و تجهیز گروههای تروریستی به منظور گسترش فعالیتهای ضد فلسطینی و انگلیسی پرداختند و شبه نظامیان یهودی، با بهرهگیری از خلأ تبعید رهبران فلسطینی و حمایت آمریکا، به منافع انگلیس و اعراب آسیب رسانیدند.
بدین رو، بوین49 وزیر امور خارجه انگلستان در فوریه 1947 در مجلس عوام اعلام کرد که نظام قیمومت قادر به حل مسئله فلسطین نیست؛ زیرا یهودیان تقاضای پذیرش میلیونها مهاجر را دارند و این به زیان اعراب است به این جهت انگلستان در حل مسئله، به بنبست رسیده و دولت اعلی حضرت تصمیم گرفته است که کل قضیّه را به سازمان ملل متحد ارجاع دهد.50
قیمومت انگلیس بر فلسطین، از آن رو که امتیاز و حقوقی ویژه برای یهودیان فراهم آورد، به سیل مهاجرت یهودیان انجامید، ولی به افزایش سطح رفاه و پیشرفت زندگی مردم بومی منجر نشد. همچنین، شیوه رفتار انگلیس در دوران قیمومت، مغایر با مفاد اعلامیه بالفور و محتوای حکم قیمومت جامعه ملل بود و حتی برخلاف حکم قیمومت، دولت قیّم از ارائه خدماتی که برای آنها حکم قیمومت دریافت کرده بود، ناموفق ماند.51
2. طرح دو ایالتی: در ژوئیه 1945 حزب کارگر که علاقهای کمتر به ادامه سلطه امپراتوری انگلیس بر جهان نشان میداد، در انتخابات آن کشور به پیروزی رسید. این حزب، در نوامبر همان سال، با تشکیل یک کمیسیون آمریکایی ـ انگلیسی موافقت کرد. این کمیسیون خواستار جانشینی قیمومت سازمان ملل متحد بر قیمومت انگلیس شد. در ژوئیه سال بعد، انگلیس پیشنهاد تقسیم فلسطین به دو ایالت عرب و یهود را مطرح ساخت. در 1947 سازمان صهیونیسم جهانی نیز پیشنهادی مشابه را تصویب نمود، اما همه این طرحها به علت مخالفت برخی جناحهای ذینفع به کنار گذاشته شد. بنابراین، انگلیس در آوریل 1947 تصمیم خود برای واگذاری مسئله فلسطین به سازمان ملل متحد را به آن سازمان اعلام کرد.52
سازمان ملل متحد پس از دریافت درخواست رسمی دولت انگلیس، کمیتهای به نام «کمیته ویژه سازمان ملل متحد درباره فلسطین» با یازده عضو، مرکب از کشورهای استرالیا، کانادا، چکسلواکی، گواتمالا، هند، ایران، هلند، پرو، سوئد، اروگوئه و یوگسلاوی تشکیل داد. این کمیته در 1947 دو طرح برای حل مسئله فلسطین به شرح زیر پیشنهاد کرد.53
اول. سه عضو کمیته، شامل کشورهای ایران، هند و یوگسلاوی، به تأسیس یک حکومت فدرال مرکب از دو حکومت عربی و یهودیت به مرکزیت اورشلیم با اقتصاد واحد و مشترک رأی دادند. (طرح اقلیت)
دوم. در نقطه مقابل بیشتر اعضای کمیته، ایجاد دو دولت عربی و یهودی مستقل از هم و نیز تشکیل یک رژیم بینالمللی را برای اداره منطقه حایل (بیتالمقدس) پیشبینی کردند. (طرح اکثریت)54
سرانجام، آژانس یهود (سازمان صهیونیسم جهانی) به نمایندگی از یهودیان و صهیونیستها، با طرح اکثریت موافقت کرد، اما شورای عالی عرب به نمایندگی از فلسطینیها و عربهای دیگر، با طرح دو کمیته با این استدلال که تمام فلسطین متعلق به عربهای آن منطقه است، مخالفت ورزید.
در پی مخالفت شورای عالی عرب با طرحهای گروه اکثریت و اقلیت، مجمع عمومی سازمان ملل متحد کمیتهای دیگر به نام «کمیته موقت مسئله فلسطین» تشکیل داد. این کمیته نیز طرح اکثریت و طرح شورای عالی عرب مبنی بر تأسیس یک فلسطین مستقل عربی را به دو کمیته فرعی سپرد. پس از مدتی آرای کمیته نخست به تصویب کمیته موقت رسید، اما مجمع عمومی تحت فشار آمریکا در 1947 طرح اکثریت را با اندکی تغییر، با 33 رأی موافق در برابر 13 رأی مخالف و 10 رأی ممتنع در قطعنامه شماره 181 به تصویب رساند. بیدرنگ آژانس یهود این قطعنامه را پذیرفت که 56 درصد خاک فلسطین را به یک جمعیت سی درصدی واگذار میکرد.55
پس از تصویب قطعنامه 181، آژانس یهود برای ایجاد یک کشور یهودی بر دامنه اقدامات خود افزود و حتی در تلاش برای اجرای قطعنامه تقسیم فلسطین که آن را به عنوان اعطای استقلال به یهودیان تفسیر میکرد به زور متوسل شد. هدف صهیونیستها از به کارگیری زور، ترساندن عربها و خالی شدن مناطق عربی از اعراب فلسطینی بود. در این راه گروههای شبه نظامی یهودی، چون ایرگون56 و هاگانا57 به فرماندهی مناخیم بگین58 و بن زیون59 فجایعی چون قتل عام دیر یاسین را در آوریل 1948 آفریدند، و 300 هزار فلسطینی را تا اواسط مه 1948 مجبور به ترک خانههای خود کردند. در نتیجه زمینه برای اعلام حکومت موقت، استقلال و تأسیس مدینات یسرائیل (کشور اسرائیل) یک روز پیش از اتمام قیمومت بریتانیا بر فلسطین در مه 1948 پدید آمد. سپس جنگ میان ارتشهای عربی و اسرائیل درگرفت که با پیروزی یک جمعیت 650 هزار نفری یهودی (اسرائیل غاصب، رژیم اشغالگر) با پشتیبانی قدرتهای بزرگ به ویژه آمریکا بر 30 میلیون عرب (کشورهای عربی درگیر جنگ) پیام یافت.60
3. اصل لایتغیر سیاست خارجی: حمایت آمریکا از اسرائیل جزو یکی از اصول لایتغیر سیاست خارجی آمریکا میباشد. کارگردانان سیاست خارجی آمریکا اعم از حزب دموکرات یا جمهوریخواه حمایت از اسرائیل را سرلوحه کار خویش قرار دادهاند. در دورههای گذشته آمریکا به تنهایی و با تکیه بر برتری نظامی خود در عرصههای دیپلماتیک، اقتصادی، نظامی و ایدئولوژیکی، برای حفاظت از کیان صهیونیستها، در سه مسئله زیر با اجماع بینالمللی علیه اسرائیل مخالفت کرد و کوشید تا در بالاترین سطح منافع اسرائیل را تأمین کند: اول. عقبنشینی اسرائیل از مناطق اشغالی؛ دوم. به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملت مظلوم فلسطین؛ سوم. به رسمیت شناختن آرمانهای سازمان ملل در زمینه ضرورت پایداری و مقاومت در برابر هر نوع استیلای سلطهطلبانه.
رابطه آمریکا و اسرائیل بر مبنای پیوندهای استراتژیک و ضرورتهای دوران دو قطبی شکل گرفت و در دهههای 60 و 70 و 80 به گونهای گسترش یابندهای شکوفا شد. برخی از تحلیلگران اسرائیل را در دوران دو قطبی یک مانع اساسی در مقابل توسعهطلبی شوروی میدانستند. پس از فروپاشی شوروی، این وظیفه از دوش اسرائیل برداشته شد اما از نقش استراتژیکی اسرائیل کاسته نشد. از این رو، آمریکا در منطقه خاورمیانه درصدد ایجاد ثبات و از بین بردن هرگونه واکنش در برخورد با الگوهای امنیتی آن کشور میباشد. اهمیت اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا را در مؤلفههای زیر میتوان نشان داد:
ـ دلایل استراتژیکی حمایت آمریکا از اسرائیل به این شرح است اولا ـ رژیم صهیونیستی اسرائیل تنها به دلیل سیاست تسلیحاتی آمریکا به یک قدرت منطقهای در خاورمیانه تبدیل شده است. اسرائیل در چارچوب استراتژی نظامی خود همواره در تلاش بوده تا با استفاده از ابزارهای نظامی، برتری خود را بر کشورهای عرب منطقه افزایش دهد و در بین کشورهای منطقه همواره از برتری نظامی برخوردار باشد. ثانیاً ـ اسرائیل از نظر استراتژیکی در خاورمیانه دارای ارزش است و این در حالی است که کشورهای عربی، متحدین غیرقابل اعتماد هستند. از نظر آمریکاییها، اسرائیل تنها دموکراسی واقعی در خاورمیانه است و تنها کشوری است که مردم آن به عنوان تحصیلکردهترین مردم جهان، حتی با ژاپن رقابت میکنند.
با اینکه از منابع طبیعی محروم هستند، اما یک اقتصاد ملی قوی را بنا کرده که میتواند با موفقیت نقش خود را در اقتصاد جهانی ایفا کند. نیروهای مسلحش جزو بهترین نیروها در جهان هستند و اینها اعتماد آمریکاییها به اسرائیل را پدید آورده است.(71) ثالثاً ـ یکی از مهمترین مسائل حیاتی برای آمریکا در منطقه خاورمیانه، تعادل قواست، و اگر آمریکا از اسرائیل حمایت میکند به دلیل جلوگیری از برهم خوردن موازنه قواست، لذا آمریکا با هرگونه تهدید نظامی که امنیت اسرائیل را به خطر بیندازد، مقابله خواهد کرد. حتی اسرائیل از نگاه آمریکا نقش ثباتکنندهای در منطقه دارد و در واقع، نقش سابق ایران و ژاندارمی منطقه به اسرائیل واگذار شد تا اسرائیل موازنهدهنده سیاستهای منطقهای باشد.61
ـ نقش صهیونیستها در سیاست خارجی آمریکا که در مؤلفههای زیر خلاصه میشود، میتوان نشان از نقش آمریکا در بقای اسرائیل باشد. این مؤلفهها عبارتاند از:
اول. امروزه در اغلب کشورهای جهان افکار عمومی در واقع یک قدرت است و اهمیت آن بستگی به رشد سیاسی مردم دارد. دولت و مسئولان اداره کشور حتی در نظامهای سیاسی خودکامه و استبدادی ناچارند که به آن توجه داشته باشند، همانگونه که آلفرد سووی62 در کتاب معروف خود به نام افکار عمومی ذکر میکند، افکار عمومی ضمیر باطنی یک ملت است و این قدرت گمنام غالباً سیاسی است؛ نیرویی که در هیچ قانون اساسی پیشبینی نشده است. اصولاً تودههای مردم سازمان نیافته و غیر متشکل میباشند و به طور کلی، از پیچیدگیهای سیاسی، آگاهی کمی دارند، اما این قدرت بیشکل در مواردی تبدیل به قدرت واقعی میشود.
هرگاه انبوه مردم خواست اقتصادی داشته باشند و خواهان بهبود وضع زندگی باشند و یا از منافع ملی و آزادی دفاع کنند، شکل سازمان یافته به خود گرفته، به نام افکار عمومی ظهور میکنند، ولی دولتها میتوانند افکار عمومی را منحرف و گمراه سازند و هر طور که صلاح بدانند به آن جهت دهند. به عنوان مثال، آمریکا دخالتهای نظامی جهانی خود را توجیه میکند و لذا اکثر قریب به اتفاق مردم آمریکا نیز با دخالتهای آشکار و پنهان دولت موافق میباشند. این افکار عمومی آمریکایی بیشتر از سوی رسانههای صهیونیستی ساخته و پرداخته میشود.
دوم. یکی از ابزارهای مشارکت مردم، مطبوعات و رسانههای گروهی است. مردم از طریق مطبوعات و رسانههای گروهی از اوضاع و احوال کشور و جهان مطلع میشوند. آزادی مطبوعات و رسانهها یکی از ارکان مهم آزادیهای عمومی است. با داشتن این حق مردم میتوانند نارضایتی خود را از حکومت بنویسند و عیب دستگاههای دولتی را فاش سازند، ولی برخلاف آنچه تبلیغ میشود، مطبوعات و رسانههای آمریکایی از آزادی برخوردار نیستند. معمولاً این رسانهها در دست صهیونیستهای آمریکا هستند و آنها نقش مهمی را در جهتدهی افکار عمومی به سمت سیاستهای اسرائیل ایفا میکنند.
سوم. احزاب از عناصر تأثیرگذار بر سیاست خارجی آمریکایند. کشورهایی چون آمریکا با افتخار اشاره به احزاب مختلف در کشورشان میکنند و کشورهایی را که تکحزبی هستند، محکوم به استبداد میکنند. در جوامع غربی حزب ناشی از پدید «پارلمانتاریسم» است؛ زیرا پس از پیدایش نظامهای دموکراتیک که در آن انتخابات پذیرفته شد، حزب به وجود آمد و دموکراسی نیز نیازمند حزب میباشد. در آمریکا نظام دو حزبی حاکم است و در این کشور قدرت به تناسب بین دو حزب دموکرات و جمهوریخواه دست به دست میشود، اما جالب است که هر حزبی که در آمریکا حاکم شود در ارتباط با حمایت از اسرائیل مواضع مشترکی دارند و در واقع، طرفداران آمریکایی صهیونیستها این نکته مهم را ثابت کردهاند که اگر دولت با درخواستهای اسرائیل موافقت نکند، هزینههای سنگین سیاسی باید بپردازند. به عنوان مثال ریگان که منتخب حزب جمهوریخواه بود در سال 1982 قول داد که دولت برتری کیفی قدرت نظامی اسرائیل را بر تمامی کشورهای خاورمیانه حفظ خواهد کرد و این اتفاق در زمان کلینتون دموکرات هم افتاد.
چهارم. در سطوح پایینتر دولت، گروههای متشکل و سازمان یافتهای هستند که در زبان عامیانه، دار و دسته نامیده میشود. اینها را گروههای فشار هم مینامند و ممکن است جنبه اقتصادی، مالی، فکری و یا مذهبی داشته باشند. این گروهها قدرت سازماندهی مردم را ندارند، اما چون دارای هدفها و برنامهریزیهای کم و بیش مشخصاند، با تمام وسایلی که در دست دارند روی دولت فشار میآورند تا دولت را در جهت هدفهای خود سوق دهند. گروههای فشار اسرائیلمحور، از این امر مستثنی نیستند. در واقع، نفوذ صهیونیستها در آمریکا به سال 1942 برمیگردد و نطفه آن در کنفرانس «بالتیمور» بسته شد. در کنفرانس بالتیمور نیویورک، قطعنامهای تنظیم شد که برخی از موارد آن عبارت بود از: وجود دموکراسی در دنیا نمیتواند بدون داشتن دولت مستقل یهودی واقعیت داشته باشد. مهاجرت به فلسطین باید کاملا آزاد شود و یهود تحت نظارت آژانس یهود در فلسطین منزل گیرند و کمک در جهت ایجاد یک ارتش مخصوص یهود ضرورت دارد.63
ـ در آمریکا تقریباً حدود 6 میلیون یهودی زندگی میکنند که این رقم 2/5 درصد از کل جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند. برخی از یهودیان آمریکا با سرعت و در مدت زمان کوتاهی، پلههای ترقی را طی نمودند و توانستند برگزیدهترین و بهترین مشاغل اجتماعی را از قبیل، سناتوری، رئیس شرکتها، رئیس مجامع دانشگاهها و مدارس حرفهای را به خود اختصاص میدهند که این امر نشانگر رشد و نفوذ یهودیان در آمریکا میباشد. آنها با توجه به موقعیتهای سیاسی، اقتصادی خود، گروههای فشار را در جامعه آمریکا ایجاد کردهاند، تا بتوانند حامی دولت غاصب اسرائیل باشند. بخشی از سازمانهای اسرائیلمحور و در عین حال مهمترین آنها عبارتاند از:
یک. کمیته امور عمومی اسرائیل و آمریکا (Aipac) در سال 1959 با هدف افزایش کمک اقتصادی آمریکا به اسرائیل تشکیل گردید و بیش از هر سازمان یهودی. مدافع سیاستهای دولت وقت در اسرائیل میباشد. این کمیته از سال 1982 به بعد، اولویتهای گوناگونی را به عنوان وظیفه خود پذیرفته است که از آن جمله است تلاش برای تأمین کمکهای خارجی بیشتر برای اسرائیل، همکاری استراتژیکی بیشتر بین آمریکا و اسرائیل، به رسمیت شناختن اورشلیم (بیتالمقدس) به عنوان پایتخت اسرائیل از طرف آمریکا و اتخاذ خط مشیهای اقتصادی و بازرگانی در جهت تأمین منافع بیشتر برای اسرائیل.
دو. کمیته فعالیت سیاسی به حمایت از اسرائیل در سال 1982 تأسیس شد و شعار آن عبارت است از اینکه «اعتقاد به اسرائیل، آمریکا را تقویت میکند.» این کمیته بزرگترین و در عین حال ثروتمندترین کمیته از نوع کمیتههایی است که به منظور حمایت سیاسی از اسرائیل تشکیل گردیدند. این کمیته توسط شخصی به نام ماروین جوزف سان تشکیل شد و او معتقد است که اگر منافع آمریکا در خاورمیانه مورد تهدید قرار بگیرد، ماهها طول خواهد کشید تا حضور قدرتی در آنجا برای حمایت از آمریکا دیده شود حال آنکه با متحدی چون اسرائیل، این موضوع تنها چند روز طول میکشد.
سه. کنفرانس رؤسای سازمانهای بزرگ یهودی در تاریخ 1959 تأسیس شد که مؤسس آن وهام گلدمان میباشد. پیدایش این کنفرانس عملاً در ارتباط با شکایت معاون وزارت امور خارجه آمریکا «هنری بای» شکل گرفت. وی شکایت (گله) داشت که تعداد بسیاری از سازمانهای یهودی نسبت به مسائل خاورمیانه با هم به رقابت میپردازند، لذا برای جلوگیری از هر نوع تعارض بین این سازمانهای یهودی، آنها را در کنفرانسی دور هم جمع کرد تا سیاستهای خود را هماهنگ کنند و نسبت برای مسائل خاورمیانه تصمیمات بهتری اخذ نمایند.
چهار. مؤسسه یهودیان برای امور امنیت ملی در سال 1977 میلادی تشکیل شد که مرکز آن در شهر واشنگتن است. از جمله موضوعات مورد تأکید این مؤسسه عبارت است از: اسرائیل از نظر استراتژیک در خاورمیانه دارای ارزش است در حالی که کشورهای عرب متحدین غیرقابل اعتمادی برای غرباند، پس حمایت آمریکا از اسرائیل باید جنبه استراتژیک داشته باشد و به حمایت اخلاقی و سیاسی محدود نشود. از آنجا که منافع آمریکا و اسرائیل در هم آمیخته و مرتبط است، در فشار قرار گرفتن اسرائیل از طرف شوروی سابق و روسیه امروز و حامیانشان، منافع آمریکا را در منطقه به خطر خواهد انداخت. بنابراین میتوان گفت: وظیفه این مؤسسه حفظ ارتباط استراتژیکی بین آمریکا و اسرائیل است. امروزه صهیونیست در قالب چهره جدیدی در آمریکا ظاهر شده و آن چهره نومحافظهکاران است.
تغییر ژنوپولتیک خاورمیانه، طرح دموکراسی برای خاورمیانه، براندازی حکومتهای ناهمسو و ناسازگار، حمایت مطلق از اسرائیل و سرکوب گروههای مردمی در قالب مبارزه با تروریسم و سلطه بر نفت و منابع عظیم انرژی و ثروتهای منطقه از سیاستها و جهتگیریهای محافظهکاران جدید است. گروههای اسرائیلمحور، با عملکرد خویش، سیاست خارجی آمریکا را تحت تأثیر شدید قرار داده که اثر آن بر سیاستگذاران آمریکایی کاملاً مشهود است به طوری که گاهی مسئولان آمریکایی برای توجیه تصمیماتی که خود و با قطعنظر از فشار لابیهای یهودی اتخاذ میکنند، فشار این گروهها را بهانه قرار میدهند چرا که این گروهها در کاخ سفید و وزارتخانهها و کنگره آمریکا از نفوذ زیادی برخوردارند و در واقع، اعضای کنگره به جای اینکه نمایندگانی باشند با نظرات و عقاید روشنگر و مستقل، به یک آژانس دلالی برای صاحبان منافع یهودی تبدیل شدهاند.
توماس راین مدیر اجرایی ایپاک در خصوص میزان تأثیر آرای یهودیان در انتخابات آمریکا میگوید: در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تاکنون هیچ دموکراتی پیروز نشده است مگر اینکه حداقل 70 درصد یهودیان به او رأی دادهاند. از ابزارهای نفوذ ایپاک و لابیهای صهیونیست، میتوان به دوستی با معاونان اعضای کنگره، ارتباط با سناتورها، دسترسی به اسرار سیاسی و نظامی آمریکا و پرداخت هزینههای انتخاباتی اشاره کرد.64
4. نقش اسرائیل در طرح خاورمیانه بزرگ: رژیم صهیونیستی از آنجا که مورد حمایت بیچون و چرای غرب، به ویژه آمریکا قرار دارد، در طرح خاورمیانه بزرگ با آمریکا همنواست، چرا که با اجرای این طرح که به زعم آن دو کشور، به فراگیر شدن دموکراسی در منطقه خاورمیانه میانجامد، برقراری صلح آمریکایی و اسرائیلی را نوید میدهد؛ یعنی اجرای طرح خاورمیانه بزرگ علاوه بر منافع آمریکا، تضمین امنیت اسرائیل را نیز در پی خواهد داشت. از این رو، اسرائیل با اهداف از پیش طراحی شده، از این طرح استقبال نموده، و نهایت کوشش و تلاش خود را در راستای تحقق آن به عمل آورده است. رژیم اشغالگر قدس با این همنوایی، درصدد است تا امنیت، موقعیت و مشروعیت خود را بیش از پیش تثبیت نماید، و از آنجا که فلسطین، سرزمینی است که فاقد منابع زیرزمینی کافی میباشد، با پیاده شدن این طرح، اسرائیل میتواند مشکل انرژی و مواد خام خود را از طریق منطقه خاورمیانه تأمین نماید.65
اسرائیل نیز همچون آمریکا بر آن است که اجرای دموکراسی در منطقه خاورمیانه به ریشهکنی تروریسم، آن هم تروریسم مذهبی منتهی میشود؛ زیرا کشورهای در محدوده خاورمیانه بزرگ، اکثریت مسلماناند و در دین اسلام، مفاهیم مقدسی مانند جهاد و شهادت وجود دارد، و مسلمانان بر آن مفاهیم دینی خود پایبند هستند، و پایبندی به آن موجب شکلگیری مبارزات علیه دشمن میشود، و انجام عملیاتهای شهادتطلبانه علیه دشمن را به دنبال میآورد.
آمریکا و اسرائیل در جهت مقابله با آن، ذلیل و خلع سلاح شدهاند، لذا منشأ تروریسم را مفاهیم مذهبی دانسته، مرکزیت آن را خاورمیانه قلمداد میکنند و تنها راه خلاصی از این خطر بزرگ را برای خویش و اربابانش، نفوذ در فرهنگ و سست کردن اعتقادات مردم منطقه برمیشمارند و در این باره، از هرگونه تلاش در جهت تحقق طرح خاورمیانه بزرگ دریغ نمیکنند؛ چرا که تغییر فرهنگ دینی مردم منطقه، روحیه استکبار و آمریکا و اسرائیلستیزی را از بین خواهد برد و آمریکا و اسرائیل آسانتر میتوانند به غارت منابع منطقه بپردازند و از طرفی با تسلط بر منطقه به لحاظ موقعیت استراتژیکی و دارا بودن قسمت عمده منابع مورد نیاز صنعت غرب و اروپا، از شکلگیری قطبهای قدرت دیگر، چون روسیه و چین جلوگیری میکند و در این راه اسرائیل کمکیار آمریکا بوده و خواهد بود.66
وجود کشور اسرائیل در منطقه، یک ذخیره استراتژیک برای آمریکاست و اصلا انتظار آمریکا از اسرائیل به همین دلیل است که رژیم صهیونیستی، مدافع منافع آمریکا در این منطقه باشد. از این رو، طرح خاورمیانه بزرگ، حداقل از نظر جغرافیایی، شباهت بسیاری با ایده اصلی صهیونیست اسرائیل بزرگ، یعنی شعار از نیل تا فرات دارد. سوریه، لبنان، عراق، بخشی از جنوب ترکیه بخشی از کویت و شمال غرب عربستان سعودی جزء اسرائیل بزرگ میباشد. تشکیل امپراطوری اسرائیل از نیل تا فرات، از جمله اهدافی است که در اسناد فاش شده از صهیونیسم به نام پروتکلهای صهیونیسم دیده میشود و رهبران اسرائیل در گفتار و کردار خود، تلاش برای رسیدن به این آرمان را ابراز داشتهاند؛ از جمله بنگورین، نخستین نخستوزیر اسرائیل، در مقابل گروهی از دانشآموزان و دانشجویان صهیونیستی چنین گفت: «میهن اسرائیلی باید از نیل تا فرات را دربرگیرد.»
وی ادعا میکرد که «این امپراطوری هم از راه تهاجم بنا خواهد شد، و هم از راه سیاست.» همچنین بر در ورودی پارلمان رژیم صهیونیستی دو خط موازی آبیرنگ و ستارهای در بین آن قرار دارد که گفته میشود این دو خط آبی، نمایانگر رودهای نیل و فرات است. اسرائیل با تلاش در تحقق خاورمیانه بزرگ در پی اهدافی است، که در طرح اسرائیل بزرگ وجود دارد، و آن اهداف عبارتاند از:67
ـ ایجاد امنیت برای رژیم صهیونیستی و حفظ موجودیت آن، تشکیل حکومت از نیل تا فرات، جذب مهاجران یهودی برای تأمین نیروی انسانی مورد نیاز و توسعه روابط با کشورهای جهان برای کسب پرستیژ بینالمللی و خروج از انزوا. طرح خاورمیانه بزرگ حاوی این مطلب است که رهایی کشورهای خاورمیانه، از فقر و عقبماندگی، مستلزم وقوع اصلاحات همه جانبه در زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در این منطقه میباشد و این امر، از عهده آمریکا با همکاری و پشتیبانی اسرائیل ساخته است.
ـ رژیم صهیونیستی در حمایت از طرح خاورمیانه بزرگ یعنی نهادینه شدن دموکراسی غربی، روی کار آمدن حکومتهای به اصطلاح مردمی هوادار غرب، گستردن فناوری در جوامع خاورمیانه و ایجاد فرصتهای مناسب اقتصادی که منافع درازمدت غرب، آمریکا و اسرائیل را تأمین میکند، همگام و همنوا با آمریکا در اجرای این طرح است. به عنوان مثال، اسرائیل با حضور در کشورهای اشغال شده افغانستان و عراق و سعی در توسعه روابط اقتصادی با کشورهای منطقه، بستن قراردادهای نفتی و مهمتر از همه، کشتار وحشیانه مردم مظلوم فلسطین که مدافع حق مشروع خود (آزادسازی فلسطین) هستند، در قالب مبارزه با تروریسم، آمریکا را یاری نموده و تمام توان تبلیغاتی و عملی خود را بسیج و هماهنگ با آمریکا کرده است.68
ـ همواره از هدفهای آمریکا دستیابی آسان به نفت و گاز فراوان و ارزان خاورمیانه و جذب دلارهای نفتی از طریق افزایش صادرات کالا به کشورهای نفتخیز و کنترل قدرتهای دیگر است و این امر، زمانی تحقق پیدا میکند که موجودیت اسرائیل حفظ و تقویت شود؛ زیرا اسرائیل ابزاری مطمئن برای تأمین منافع غرب و آمریکا در منطقه به شمار میرود در حالی که بقای اسرائیل هم بدون حمایتهای غرب آمریکا ممکن نیست. پس، اسرائیل با اجرای سیاستهای نظامی، اقتصادی، و فرهنگی خود در منطقه خاورمیانه، یک تهدید بالفعل برای کشورهای منطقه است.
ـ اسرائیل در پروژه خاورمیانه بزرگ در پی آن است که کشورهای مسلمان و عربی، دستنشانده آمریکا باقی بمانند، تا برای حفظ امنیت و موجودیت خود دست به دامان آمریکا باشند و حفظ نظام حکومتی خود را در گرو پیروی از سیاستهای آمریکا بدانند و این خود کمک بزرگی است برای دستیابی به اجرای هر چه سریعتر طرح آمریکا و سلطه بر خاورمیانه. همچنین از بین بردن اسلامگرایی و از میان برداشتن تهدید، علیه غرب و آمریکا در گرو تحقق این پدیده است.
نتیجه:
تولد اسرائیل حاصل ایده صهیونیسم و حمایت قدرتهاست و تداوم آن هم به این دو بستگی دارد. وابستگی متقابل اسرائیل و غرب (اروپا و آمریکا) همانگونه که در این مقاله آمده، دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی دارد؛ اما دلیل اصلی آن را باید در یک اندیشه فرهنگی و مذهبی جستوجو کرد که به ظاهر جدید ولی ریشه آن به رنسانس و تعالیم مارتین لوتر ـ پایهگذار پروتستان ـ برمیگردد. بر این اندیشه که طی چند قرن گذشته رشد یافت و در دهههای اخیر به اوج بالندگی خود رسید، مسیحیت صهیونیستی نام مینهند. مسیحیت صهیونیستی نه مسیحیت و نه صهیونیست کامل، و از زاویهای دیگر، هم مسیحیت و هم صهیونیست، و در واقع، معجونی از مسیحیت و صهیونیست است.
به بیان عمیقتر، مسیحیت و مسیحیان، یهودیان و هر آنچه ایجاد دولت یهودی بینجامد، طرد میکنند و حامیان تأسیس دولت یهودی (صهیونیستها) با این مسیحیان که با تأسیس دولت یهودی مخالفاند، دشمناند در حالی که مهمترین مشخصه مسیحیت صهیونیستی، حمایت از بازگشت یهودیان به ارض موعود (فلسطین) و تأسیس یک دولت یهودی در آن است. مسیحیان صهیونیست، چنین اندیشهای را با اعتقادات مسیحی و یهودی و با متون عهد عتیق (تورات) و جدید (انجیل) گره زدهاند؛ یعنی: مسیحیت صهیونیستی از یک سو، با الهیات مسیحی درگیر است و از طرف دیگر، چشم به لاهوت توراتی دارد، و با مراجعه به منابع توراتی، خواسته تأسیس دولت یهودی صهیونیستها را تأیید میکند.69
بنابراین، بر پایه شالودههای فکری مسیحیت صهیونیستی، تأسیس دولت یهودی، خواست مسیح است و از این رو، خواست دولت اسرائیل در حقیقت خواست مسیح خواهد بود و هر عملی از سوی دولت اسرائیل انجام پذیرد، از سوی مسیح طراحی شده است. تأکید بر تأسیس دولت یهودی اسرائیل به آن جهت است که تا اسرائیل نباشد، مسیح ظهور نمیکند. البته، اسرائیل که متون دینی وعده آن را دادهاند، از نیل تا فرات است، لذا مسیحیت صهیونیستی با هرگونه مذاکره صلح یا اعطای هرگونه امتیازی به فلسطین که به عدم تحقق اسرائیل بزرگ میانجامد، مخالفاند. پس، مسیحیت صهیونیستی، یک جریان فکری ـ سیاسی است که با رویکردی خاص به عالم و آدم، پیرو آموزههای توراتی و انجیلی برای آینده بشریت و ظهور مسیح است. مسیحیت صهیونیستی با مسیحیت یهودی و صهیونیسم مسیحی متفاوت است.
صهیونیسم مسیحی، به معنای مسیحیانی است که با حفظ باورهای مسیحی، تنها خواهان تأسیس یک دولت یهودیاند. مسیحیت یهودی، یهودیان رنگ و بوی مسیحی گرفتهاند که هیچگاه به دنبال خلق دولتی یهودی نبودهاند. نتیجه اینکه نظریه مسیحیت صهیونیستی، اندیشهای است که حمایت از انتقال یهودیان به فلسطین و تأسیس یک دولت یهودی و اینک پس از تأسیس آن، حمایت از اسرائیل را دینی میداند و میکوشد با گسترش مرزهای اسرائیل فعلی، به مرزهای توراتی نیل تا فرات، مقدمات ظهور حضرت مسیح را فراهم آورد. صرفنظر از درستی، یا پروژه و پروسه بودن آن، مسیحیت صهیونیستی واقعیتی است که در دهههای اخیر به او بالندگی خود دست یافته است، و اینک پیش روی ما قرار دارد و اسرائیل با دلگرمی به آن و حامیان مذهبیاش به حیات خود ادامه داده، پس تنها راه مبارزه با اسرائیل شکستن اسطورههای دروغین اندیشه ساخته و پرداخته مسیحیت صهیونیستی است.70