زهرا طباخی
خبر موضعگیری آشکار رئیس سازمان اطلاعات امنیت خارجی انگلیس علیه برنامههای اتمی کشورمان در حالی در رسانههای جهان بازتاب یافت که برخلاف تصور بسیاری، چنین خبردهیهایی ابدا در دوران جنگ سرد عمومیت ندارد چرا که عواقب داغ کردن چنین موضوعاتی به معنای تحریک حریف و سرخ کردن ماجراست. اما سوال این است که چرا رئیس بزرگترین سازمان اطلاعاتی انگلستان ترسی از فاش شدن هویت افراد درگیر در ماجرا که وابسته به سیستم وی محسوب میشوند، ندارد؟
اسناد و منابع خبری ایران نشان میدهد در طول تاریخ انقلاب و حتی پیش از آن هرگز یک جاسوس انگلیسی در تور نیروهای زبده امنیتی– اطلاعاتی کشورمان به دام نیفتاده است در حالی که آمارهای دستگیری جاسوسان موساد و سیا در ایران شاید با آمارهای کگب در کل دوران جنگ سرد برابری کند!
واقعیت این است که با توجه به درصد خطای پایین MI6، اطلاعات کافی درباره شیوههای جاسوسگیری و خبرچینی عناصر وابسته به انگلیس در دست نیست، پس امکان مقایسه چندانی وجود ندارد اما با توجه به اعترافات سران و برجستگان مشهورترین سیستمهای جاسوسی در جهان در تعریف و تمجید از قدرت اطلاعاتی ایران، به نظر میرسد این موضوع ناشی از شیوه متفاوت عملکرد دستگاه اطلاعاتی انگلیس با سیا، موساد و دیگران باشد، نه ضعف نیروهای درگیر در ماجرا که صادقانه به وطن اسلامی خدمت میکنند. اما در هر حال هر درز احتمالی نیاز به بررسی مجدد و ابداع روشهای نو برای رفع آفتهای احتمالی و سیستم شناسایی عوامل نفوذی دارد.
بر اساس اسناد منتشر شده جهانی از بعد از جنگ سرد اروپا ـ آمریکا و شوروی سابق، روش جذب افراد برجسته یا حتی میانی در سیستمهای جاسوسی دنیا تقریبا یکسان است هرچند تفاوتهایی چشمگیر در شیوههای اجرا دیده میشود.
شاید یکی از بهترین مثالها در زمینه نحوه عملکرد سیا، درباره رئیس سازمان جاسوسی شوروی سابق کگب باشد که در کتابی به قلم خود، ماجرای چگونگی فریب اطلاعاتی سیا را بیان کرده است. به نظر میرسد وی ابتدا واقعا بر اثر وسوسههای مالی و به امید آزادی بیشتر تحت تاثیر اعدام دوستان نزدیک خود در شوروی به جرم جاسوسی به آمریکا گریخت اما بعد از عملی نشدن وعدههای مالی سیا، ناباورانه دوباره به شوروی بازگشت و در سمت خود ابقا شد. یعنی سیا حتی در برآوردن نیازهای رئیس کگب که به آمریکا پناهنده شده بود جدی نبود، حال تصور کنید در برابر درخواستهای متعدد یک نیروی جزء نتیجه چگونه رقم خواهد خورد!
منافقین به عنوان دستپرورده سیا نیز به همین شیوه عمل میکنند یعنی شاید در ابتدا به بهانههای مختلف در باغ سبز به سوژه نشان داده شود و با وعدههای مختلف تلاش شود «تطمیع کامل» فرد به عنوان «هدف» نشان داده شود اما معمولا پایان ماجرا با آنچه وعده داده شده بود بسیار متفاوت خواهد بود. کم نبودند افرادی که به دنبال عملی شدن وعده تحصیل رایگان و کسب اقامت در کشور دلخواه بعد از انجام چند کار اطلاعاتی کوچک به اشرف گریختند و در پایان، سالها بعد اجسادشان در گورهای دستهجمعی پیدا شد.
اما دستگاه اطلاعاتی انگلیس به نظر میرسد از جاسوسگیری مستقیم واهمه دارد. سیاست انگلیسی نیز نشان میدهد که دولتمردان این کشور از خطرپذیری بیمورد بشدت پرهیز میکنند. MI6 ترجیح میدهد به قول یکی از مذهبیون شهیر ایرانی «لندن وطن دوم مسلمین خوانده شود» یعنی اعتمادسازی را مقدم بر کار اطلاعاتی میداند. شاید سالها از لطف دولت انگلستان به یک خانواده شهیر ایرانی بگذرد و هیچ درخواستی نیز با عنوان زشت «جاسوسی» یا حتی «کسب اطلاعات» مطرح نشود اما قطعا سلام گرگ بیطمع نیست!
دستکم 200 سال است که انگلستان به عنوان دشمن درجه یک ایران و اسلام عرضاندام میکند اما در کل این دوران آغوش این کشور به روی نخبگان، سیاستمداران، موثرین و فعالان جامعه ایرانی باز بوده است. وخامت اوضاع آنجا مشخص میشود که بدانیم فرزندان بسیاری از مسئولان ایرانی با مشاغل حساس در دانشگاههای انگلستان تحصیل میکنند و از اقامت دائم ـ نه دانشجویی ـ برخوردار هستند! اغلب این افراد بعد از پایان تحصیلات نیز روابطشان را با سیستمهای مختلف انگلیسی قطع نمیکنند چرا که طبیعت انسان اینگونه است که محبت را فراموش نمیکند! طعم رفاه و احترام را از یاد نخواهد برد! اقشاری در جامعه ما وابسته انگلستان محسوب میشوند که گاه تصورش برای عوام مشکل مینماید.
در واقع مساله دو تابعیتیها تنها یک بخش از این جریان گسترده نفوذی محسوب میشود! پدر در ایران مشغول تبیین استراتژیهای جنگی کشور است در حالی که آقازاده محترمش به بهانه تحصیل سالهاست اطلاعات بهظاهر ساده و بیارزش را در اختیار دوست همکالجی وابسته به MI6 قرار میدهد. پدر یک فرد مذهبی و با گرایشات آشکار ضدانگلیسی و ضداستعماری است که در مجامع حقوق بشری ید طولایی در دفاع از منافع ملی دارد در حالی که در منزل با معضلاتی روبهرو است که به نظر وی اصلا خطرناک به شمار نمیآیند چرا که تربیت انگلیسی به میانسالان و کهنسالان ایرانی یاد داده که اگر به دنبال علم به کشور دشمن برویم و فرزندانمان به صورت صوری برای خدمت به ملکه زیر پرچم انگلستان یا کانادا قسم یاد کنند مفسدهای نخواهد داشت! فیالواقع این موضوع ابدا اختصاص به کشور ما ندارد.
اغلب شاهزادگان سعودی، مقامات پاکستانی، بلندپایگان سیاسی ـ اقتصادی و حتی اجتماعی در بسیاری از کشورهای منطقه علاقه دارند فرزندانشان تابعیت یکی از کشورهای جهان اول را دارا باشند تا از سختیهای داخلی در امان باشند. همین اعتماد نابجا موجب شده انگلیس و بعضی کشورهای مشابه نیازی به جاسوسگیری مستقیم نداشته باشند. جایی که افراد از روی علاقه حاضر به انجام اقدامات کوچک و جزئی برای دولتی هستند که سالها به آنها و خانوادهشان خدمت کرده، چه نیازی به صرف هزینههای آنچنانی حیثیتی است؟
به نظر میرسد لازم است در قوانین کشور و نحوه کنترل افراد و خانوادههای مسئولان ـ حداقل شاغلان در مشاغل حساس ـ و سفرهای متعدد و مداوم بعضی از فعالان اجتماعی و آنها که به واسطه جایگاهشان در جامعه دسترسی به اطلاعات و امکانات ملی دارند بازنگری جدی صورت گیرد. در برابر حریفی که مشهور به نفوذ هوشمندانه است، لازم است آموزشها نیز مبتنی بر ناامنی روانی یا به قول انگلیسیها «توهم توطئه»! باشد. شاید لازم باشد اگر عالمی تصمیم گرفت برای یک جراحی غیرضرور به انگلیس، کانادا یا سوییس سفر کند پیش از عزیمت توصیههایی به وی و اطرافیانش داده شود و اگر موثر واقع نشد تصمیمگیریهای مقتضی ضروری مینماید.
متاسفانه سالهاست با وجود قانون مفید به رسمیت نشناختن تابعیت دوگانه در کشور، از یک سوراخ گزیده میشویم اما هنوز فرزندان روسایجمهور ما در طول خدمت به رتق و فتق امور کسب تابعیت دوم فرزندان و خانوادهشان میپردازند! هنوز فرزندان و نزدیکان درجه یک بیش از 500 خانواده شهیر و صاحب قدرت و بسیاری از رجال سیاسی کشور ما تابعیت دوم دارند... مقصد، اغلب انگلستان است! زمان بازنگری فرارسیده است. هیچ فرماندهی در موقعیت برابر سربازگیری به فردی که یک بار زیر پرچم دشمن قسم خدمت یاد کرده اطمینان نمیکند. اولویت همیشه و همه جا باید با آنها باشد که ماندند، سختی کشیدند و تلاش کردند وطن را بسازند نه کسانی که برای روز مبادا بلیت مهاجرت در جیب دارند و هرگز ساعت دو زمانهشان را از مچ باز نمیکنند!