سیدمحمد مظفری
در کهنه کتاب تاریخ این سرزمین، مهندس بازرگان برگی زرین با رنگهای متفاوت بود. وی سیاستمداری روشنفکر بود که نگرش علمی قوی و دیدگاه استقرامنش بسط یافتهای داشت. او معرفتشناسی زبده بود که مواد خام شناخت خویش را از مبانی استواری چون قرآن، عرفان و علم میگرفت؛ بازرگان آن زمان که فلسفه در گرداب خیزش نوین فیزیک مدرن (مکانیک نسبیتی و کوانتومی) ـ مبتنی بر شکستن مرزهای کلاسیک و پای گذاردن در بستر فراختری از شناخت ـ به دست و پا افتاده بود، دیدگاهی محیط بر دیگر شاخههای معرفت و نظرگاهی انتقادی به فلسفه یافته بود و بعدها تمام این آموختههای سترگ را در مشی رفتاری علمی، قرآنپژوهی، دینشناسی و حتی سیاسی به کار بست.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که همین فیزیک نوین که بشر را به عصر اتم و فضا برد و در کمتر از یک سده، بیشتر از تمام قرون اخیر، محدودههای عینی و ذهنی بشر را زیر و رو کرد، تأثیر فوقالعادهای را نه تنها در بعد معرفت و اعطای دیدی عارفانه در جهانی با علوم تجربی و فناوری بسیار گسترش یابنده بر جای نهاد که حتی مهر خویش را بر ادبیات پس از خود نیز زد. امروز شالودههای پسامدرنیسم را همان "عدم قطعیت" و نسبیانگاری، بیزمانی و بیمکانی تشکیل میدهند، چنانچه این شالودههای نوین، فلسفه را نیز ناگزیر به پذیرش این نگاه کردند. باری، این موارد تأثیرات اولیهای است که ذهن بازرگان جوان و کنجکاو را به سوی تفکری پیش برد که گرچه استقرا و استنتاجهای علمی پایه آن شمرده میشد، ولی همچون فیزیک نوین، دیدگاهی ناب به آدمی ارزانی داشت.
بعدها او این حقایق علمی را در جای جای آثارش به کار برد. در "ترمودینامیک انسان یا عشق و پرستش" همین دیدار عارفانه فیزیک نوین را ـ چنانچه بزرگان این دانش، مانند بوهر، اوپنهایمر و اینشتین از آن برخوردار بودهاند ـ به نمایش میگذارد و در "راه طی شده" ستیزی با فلسفه عرضه میکند که برخلاف گمان بسیاری از اندیشههای پوزیتیویستی تأثیر نگرفته است. او علم و دین را به هم پیوند میزد، چون دو پاره خطی که در ابتدا و انتها به هم متصلاند و گرچه در مسیر دور افتادهاند، ولی در نهایت به هم میپیوندند.
این اندیشه اثیری را که وی چون یک شرقی جویای معرفت بدان رسیده بود، در فیزیک نوین میبینیم، جایی که "ورنر هایزنبرگ" میگوید: "مسئله ارزشها چیزی جز مسئله اعمال و هدفها و اخلاقیات ما نیست و موضوع آن قطبنمایی است که باید کشتی زندگیمان را ـ اگر بخواهیم در مسیر درست بیفتد ـ با آن هدایت کنیم. ادیان و فلسفههای مختلف نامهای متفاوتی به این قطبنما دادهاند، نامهایی چون سعادت یا اراده الهی. تصور من این است که همه این عبارات میخواهند وابستگی انسان را به یک نظم کانونی بیان کنند. در علم، نظم کانونی را از اینجا میتوان تشخیص داد که از تمثیلهایی چون "طبیعت طبق این نقشه ساخته شده است" میتوان استفاده کرد.
با این زمینه است که تصور من از حقیقت با واقعیت تجربه دینی پیوند مییابد. من فکر میکنم از آن زمان که نظریه کوانتومی را فهمیدهام این پیوند آشکارتر شده است..."(1)
در دورانی که اندیشههای کمونیستی و مارکسیست ـ لنینیستی بمانند شق قالب جریان روشنفکری، با جذب جوانان اندیشورز و دانشجو و به مدد انگارههای جذاب علمی درصدد تغییر ذائقه مذهبی و دینباور آنان بودند، وی به کمک همین خردگرایی علمی و سمت و سوی حقیقی معرفتشناسی علمی، به جدال و ستیز علمی "تودهای"ها رفت و نعل وارونهشان را برملا نمود و از این رهگذر جلوههای زیبای شناخت را ارائه کرد. جلوه این درک علمی بر رفتار سیاسی او نیز دارای اهمیت است.
باز به سراغ عبارتی از هایزنبرگ میروم که در دوران اوج گسترش نازیسم که همچون تفکر متحجر ایدئولوژیک و تودهای در حال نضج و آرمانپروری بود، گفت: "... شما هم به زور متوسل شدید و انقلاب کردید، با این اعتقاد غلط که از ویرانی، نیکی حاصل میشود... [لیکن] در علم فقط انقلابهای پرثمر و مفید از کار درمیآیند که آغازکنندگان آنها سعی داشته باشند هر چه کمتر تغییر بدهند و کار خود را به حل مسئله خاص و مشخص محدود کنند.
هر کوششی که برای جارو کردن همه چیز یا برای تغییر دلبخواهی چیزها صورت بگیرد به آشفتگی کامل میانجامد... از لحاظ تاریخی هم دیرپاترین و سودمندترین انقلابها آنهایی بودهاند که میخواستهاند مسائل شخصی را حل کنند و کاری به کار بقیه چیزها نداشتهاند. به یاد بیاورید انقلاب بزرگی را که دو هزار سال پیش رخ داد و بنیانگذار آن میگفت: "گمان مبرید که آمدهام تا تورات و یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامدهام تا باطل سازم، بلکه تا تمام کنم... [موعظه سرکوه حضرت عیسی (انجیل متی 17:5)]"(2) در این عبارات ضمن آنکه سند متقنی بر اندیشه یگانگی علم و دین بازرگان بر زبان یکی از بزرگان معدود فیزیک نوین، ارائه شده، بلکه بارقههای تأثیر تفکر علمی را بر مشی رفتاری او هویدا میسازد.
او همواره به تغییرات تدریجی، آرام و اندک اندک اعتقاد داشت، چه پیش از انقلاب که به امام(ره) پیشنهاد برگزاری رفراندم را در روزهای پایانی حکومت پهلوی دوم داد تا اعتراض تودهوار ملت ـ اعتراضی از سنخ "جارو کردن همه چیز" که به "آشفتگی کامل میانجامد" ـ را به جریانی موافق با رویه دموکراسی تبدیل نماید و چه پس از انقلاب و تصدیگری دولت موقت توسط او ـ اتفاقی که امروزه از آن به عنوان بخت انقلاب یاد میکنند(!) ـ که سعی در آرام ساختن و مهار انرژی منفی مردم داشت. از جنبههای بارز رفتار او که متأثر از این تفکر علمی مبتنی بر تغییر اندک و محدود کردن آن به یک مسئله مشخص بود مبارزات سیاسی او در زمان شاه و بیان معروف "شاه باید سلطنت کند نه حکومت" است. چنان که نظیر این گفته را نیز بعدها و در دوران پس از انقلاب نیز تکرار کرد که تکفیرش کردند و اندک زمانی پس از درود و تکریم او، برخی لعن و نفرینش کردند.
تفسیر علمی وی از قرآن که هم کاربست مفاهیم علمی را در درک قرآن و هم اتخاذ شیوه علمی را در فهم قرآن شامل میشد، نه از شمول "تفسیر به رأی" بلکه از سنخ احساس نیاز به "فهمیدن" نوین کلام آسمانی بود. همانگونه که تفکر سکولاریستی و پوپولیستی را در روششناسی، روششناسی خویش نمیپذیرد و با بیان "هر عصری حقیقت خویش را دارد" مخالف است، ولی احساس نیاز به "فهمیدن" نو را نیز رد نمیکند.
از آنجا که امروز با گذار از دوران "اسطوره" و "فلسفه"، در دوران "علم" به سر میبریم، طبیعی خواهد بود که نگاهمان به دین، نگاهی علمی باشد نه این که بخواهیم مصداق قوانین علمی را در قرآن جستوجو کنیم، بلکه روش شناخت و درک قرآن و دین را با تکیه به آموزههای نوین علمی ـ که فرق چندانی هم با دین ندارد، به شرط آن که هر دو به معنای واقع و حقیقیشان استعمال شوند ـ پر بار سازیم.
کاری که بازرگان با روش استقرایی و ارائه تفسیری براساس روند تدریجی تکوین، کلام خدا ارائه کرد. "پابهپای وحی"، هم در نوع برداشت و هم در شیوه تفسیر، اقدامی نوجویانه و منحصر به فرد بود؛ ولی امروز گروهی، زعمای خودخوانده جریان روشنفکری و اصلاحطلبی، با پوزیتیویستی دانستن این آثار و تعلقشان به دورانی که قرآن سر طاقچه منازل خاک میخورد، جز مفید دانستن این مجموعههای گرانسنگ معرفتشناسی، برخوردی تفاخرآمیز دارند، غافل از اینکه عبور بیبهره از تلاقی ناب شاخههای دستنخورده معرفت چون علم و قرآن که برخلاف فلسفه و جامعهشناسی تاکنون باعث "ثقل سرد" جامعه نشدهاند، ظلم بزرگی به خود و نیازمندان این آثار و اندیشهها خواهد بود.
در بین جوانانی که اگر هم بخواهند فخری بفروشند، نگاه به جلد آثار فلاسفه غربی و قرقره کردن واژهها و عباراتشان، کافی است، البته طبیعی خواهد بود که هر نوع اندیشهای که به نحوی با دین در ارتباط باشد، ناپسند و نکوهیده بنماید؛ اگر هم اهل خودباوری و جوش و خروش و عرق ملی باشند، با ورود به دانشگاه به چند جلد آثار انقلابی ایدئولوژیک و در عین حال ساده فهم، اکتفا خواهند کرد و همایناناند که چرخههای باطل تاریخ را از نو به حرکت درمیآورند...
بازرگان در پایان عمر با استناد به همین رویکرد، ضمن فروکاست "مفهوم" دین و اخذ دیدگاه حداقلی درباره نقش مذهب، "آخرت" و "خدا" را تنها هدف بعثت انبیا برشمرد و این نه تنزل مقام وحی که تذکر این مورد بود: "مهم این است که انسان توجه خود را تنها به یک هدف مهم معطوف کند و بقیه چیزها را تا آنجا که میتواند کمتر تغییر بدهد. خیلی وقتها آن جزء کوچکی که ما تغییرش میدهیم، چنان قدرت تغییردهندگی دارد که بیآن که کوشش بیشتری بکنیم، بر همه صورتهای زندگی تأثیر میگذارد."(3)
وی میکوشید انگارههای مختلفی که تنها به حسب موقعیتهای زمانی و شرایط جغرافیایی و مدنی در دین پذیرفته شدهاند، را از بطن اهداف عالیه دین جدا نموده و با فروکاست آن به جایگاهی پایینتر، هویت دوبارهای به آنها ببخشد. هدف دیگر وی از این کار، پیراستن دین از ایدئولوژی بود که خود پیش از این، با توجه به دوران خاص دهههای چهل و پنجاه، مصادف با بسط مفهوم ایدئولوژی و احزاب سوسیالیستی و تودهای ناگزیر به پذیرش آن شده، در مقاله "اسلام و ایدئولوژی" به تشریح آن پرداخته بود. پس از بروز نتیجه نامطلوب و منفی در آزمون تاریخی، تمکین نکردن و بازگشت از اندیشهای که چهار دهه از عمرش میگذشت، اجتنابناپذیر مینمود.
در این نوشتار مختصر، هدف، بیان تازهای از طرز تلقی و نگرش دانشمندی بود که به حوزه فرهنگ پرداخت و در آشفته بازار خطوط گیج و گم جامعه، عرف، سیاست و انقلاب، این دیدگاه را حفظ کرد؛ دیدگاهی نه متکی بر پیشفرضها و دانستههای ذهنی و غیر کاربردی، بلکه مبتنی بر علم، قرآن و دین؛ نظرگاهی برگرفته از ژرفاندیشیهایی در معلومات امروز و دیروز بشر.
بهتر است تنها از روی کتب و نوشتههای مجزایش و یا احیاناً واگویههای متناقض تاریخی به قضاوت دربارهاش ننشینیم و آنگاه به منحصر به فرد بودن نگاه و زاویه دید او پی میبریم. او از جامعه ایران بر حسب شناختی که از روحیهشان داشت، انتظار چندانی نداشت، جامعهای که به اخلاقش نام "اخلاق کشاورزی" داده بود و امروز با هم وجود تغییرات در بافت فرهنگی جامعه، کمابیش همان اخلاق را در ماهیت ملت ایرانی حاضر و ناظر میبینیم. امید این که اگر روزی کسی دیگر چون او از مادر دهر زاده شد، از او نقطه عطفی در تاریخمان بسازیم. روانش شاد و راهش پر رهرو باد.