تاریخ انتشار : ۰۸ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۷:۲۳  ، 
کد خبر : ۲۵۱۳۸۶

جنبش عدم تعهد: نیروی سوم در جهان دو قطبی؟


ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
پیروزی متفقین بر رژیم نازی آلمان و همتایان فاشیسم آن در کشورهای ایتالیا و ژاپن، ظاهرا راه را برای یک نظم نوین جهانی هموار کرد. اما این نظم نوین نه بر مبنای اندیشه ملل متحد یا جامعه ای متشکل از کشورهایی برخوردار از حقوق برابر، بلکه مبتنی بر شکل جدیدی از تقسیم منافع یا تقسیم جهان به دو قطب شکل می گرفت. و این نظم نوین سرآغاز دوران جنگ سرد به شمار می آید، همان عصری که تازه پس از فروپاشی کامل اتحاد جماهیر شوروی پایان گرفت.
در زمانی که همواره آشکارتر می شد که دو ابرقدرت آمریکا و شوروی هیچ تمایلی به حقوق برابر دیگر کشورها و استقلال ملت ها ندارند بلکه بیشتر تمایل دارند که دنیا را بر پایه منافع خود تقسیم کنند، کشورهایی دست به مقاومت زدند که حاضر نبودند منافع خود را به پای ارتباط دایمی با یکی از این دو ابرقدرت قربانی کنند. این کشورها در آغاز کار به دلیل نگرانی از انزوای بین المللی جانب احتیاط را گرفته و پس از یافتن همفکرانی در این مورد، اقدام به تشکیل پیمانی جهانی کردند که از کشورهایی تشکیل می شد که قصد نداشتند نه به آمریکا و نه به شوروی وابستگی داشته باشند. این پیمان و ائتلاف که در آغاز سال 1950 شکل گرفت در سال 1961 به صورت رسمی تحت عنوان «جنبش کشورهای غیرمتعهد» پای به عرصه وجود گذاشت.
آن به اصطلاح «راه سوم» این کشورها و به قول خودشان بی طرفی آنها از سوی افراد و کشورهای زیادی در سطح جهان مورد استقبال قرار گرفت و از جمله مهم ترین این افراد می توان از ژنرال «تیتو» رهبر یوگسلاوی سابق یاد کرد. تیتو از زمان به اصطلاح جدایی از استالین در سال 1948 به چهره ای جهانی بدل شده بود و به همین خاطر پس از بالاگرفتن بحث های تشکیل جنبش عدم تعهد از وی به عنوان «وکیل مدافع و نماینده تام الاختیار» این جنبش یاد می شد. از زمان پیدایش این جنبش کشورهای زیادی خواهان پیوستن به آن بودند و در عرض مدت نه چندان درازی تعداد اعضای آن به یکصد رسید. با این حال ایده و سیاست راه سوم این جنبش درمیان کشورهای بزرگ طرفداری نداشت و به عنوان مثال مائوتسه تونگ از راه سوم با عنوان «فریبکاری» و رهبران اتحاد جماهیر شوروی از ایده جنبش عدم تعهد با عنوان «ایده های ابلهانه» یاد می کردند و دالاس وزیر خارجه وقت آمریکا حتی آن را «ایده های غیراخلاقی» می خواند.
و به همین علت غالبا این پرسش مهم مطرح می شود که آیا جنبش کشورهای غیرمتعهد آن هم در جهانی گرفتار در مناقشات دو قطب شرق و غرب، واقعا یک نیروی سوم محسوب می شد؟ به عبارت بهتر آیا این جنبش موفق شد که به صورتی پیروزمندانه و پویا به سوی اهداف خود گام بردارد یا نه.
بخش اول: تاریخچه جنبش عدم تعهد
1- سال‌های آغازین
الف: از کنفرانس روابط آسیا تا نشست باندونگ
پیشینه جنبش عدم تعهد به سال هایی دورتر از آنچه غالبا عنوان می شود بازمی گردد. برخی از سال 1955 و کنفرانس باندونگ و برخی دیگر از سال 1961 و کنفرانس بلگراد به عنوان سال های تشکیل این جنبش یاد می کنند. با این حال نخستین «نشست سران جهان سوم» به تقریبا 10سال قبل از این تاریخ ها بازمی گردد یعنی سال 1947 و زمانی که جواهر لعل نهرو نخست وزیر وقت هند میزبان «کنفرانس روابط آسیایی» یا میزبان اولین نشست سران جهان سوم در دهلی شد. اگرچه که در این نشست به ایده عدم تعهد به معنای متداول آن اشاره ای نشد اما برخی شرکت کنندگان از جهان دو قطبی به عنوان خطری برای روند استعمارزدایی و صلح جهانی یاد کردند و این در حالی بود که نشست های بعدی منجر به تشکیل هیچ اتحادیه رسمی یا نتایجی مشابه نشد.
اما به باور بسیاری از کارشناسان در آوریل 1955 مهم ترین گام ها در این راه برداشته شد. در آن زمان «کنفرانس آسیا- آفریقا» در باندونگ برگزار و نمایندگان و سران 29 کشور جهان در آن حضور یافتند. این کنفرانس به عنوان قطعنامه «اصول 10 گانه باندونگ» را منتشر کرد که از آن به عنوان منشور اخلاقی کشورهای جهان سوم یاد می کردند که عبارت بود از احترام به حق حاکمیت و تمامیت ارضی کشورها و اصول سازمان ملل متحد، خودداری از خشونت، همکاری های بین المللی و عدالت.
اصول 10 گانه باندونگ را می توان مهم ترین گام برای شکل گیری جنبش عدم تعهد در کنفرانس بلگراد (1961) قلمداد کرد.
ب: کنفرانس بلگراد
در روز اول سپتامبر 1961 یعنی هفت سال پس از نشست باندونگ، نمایندگان 25 کشور به میزبانی «یوزیپ بروز تیتو» در بلگراد گردهم آمدند. شرکت کنندگان در کنفرانس بلگراد تصمیم گرفتند که رسما تشکیل جنبش عدم تعهد را اعلام کرده و اصول 10 گانه باندونگ را به عنوان منشور آن انتخاب کنند.
در این کنفرانس تصمیم های دیگری نیز گرفته شد از جمله اینکه برای جلوگیری از بوروکراسی های دست و پاگیر، جنبش عدم تعهد نباید به صورت نهادی تشکیل شود. به عقیده محقق هندی یعنی «کی. پی میسرا» اصولاجنبش عدم تعهد با نهادهایی مانند ناتو، کومکون و... هیچ شباهتی نداشت و بحث نهاد در آن بحثی بی مورد بود زیرا «در نهایت قرار بود که صدها کشور با فرهنگ ها و قاره های متفاوت در آن حضور داشته باشند» و این طیف ناهمگون هرگز قادر نبود که حول یک ایدئولوژی واحد متحد شود.
اگرچه که به صورت رسمی همه کشورهای شرکت کننده در کنفرانس بلگراد از حقوق مساوی برخوردار بوده و به این ترتیب امکان این را داشتند که حضوری موثر در مذاکرات بلگراد داشته باشند اما تاریخ نگاران بر این عقیده اند که بدون حضور چهره های کلیدی در این کنفرانس اصولاامکان تشکیل جنبش عدم تعهد به این شکل وجود نداشت.
2- فرو ریختن دیوار برلین و پس از آن
الف: اقدامات بین‌المللی
اهداف جنبش عدم تعهد علاوه بر سیاست های استعمار زدایی، دوری از خشونت و آمادگی برای گفت وگو را هم شامل می شود. به همین خاطر تعجبی ندارد که این جنبش نقشی تعیین کننده در مناسبات میان شرق و غرب و بعدها در سیاست های تنش زدایانه ایفا کرد. به عقیده کی. پی میسرا باید در نظر داشت که در این میان نه تنها آرمان های صلح طلبانه بلکه منافع مادی نیز نقش زیادی ایفا می کرد: کشورهای در حال توسعه بیش از هر چیز از قدرت تسلیحاتی کشورهای صنعتی رنج می بردند و تنها راه چاره را کاستن از بودجه های توسعه ای برای خرید تسلیحات جدید می دانستند.
به همین خاطر بود که سوکارنو، رییس جمهور اندونزی در کنفرانس بلگراد گفت: «توسعه و استقلال به مانند دوقلوهای سیامی به یکدیگر وابسته اند. و از همین رو اختصاص منابع مالی به امر توسعه امری ضروری و اجتناب ناپذیر به شمار می آید». و به همین دلیل بود که جنبش عدم تعهد بر خواست های خود از کشورهای صنعتی افزود. به این ترتیب در کنفرانس الجزایر که در سال 1973 برگزار شد، اصل دیگری با عنوان «نظم نوین اقتصاد جهانی» در دستور کار این کنفرانس قرار گرفت. حال جنبش عدم تعهد تغییر خط مشی داده بود و نه تنها می خواست بدون تعهد باقی بماند بلکه با شناخت مشکلی به نام کشورهای شمال و جنوب با تمام توان گام در عصری می گذاشت که هر دو بلوک شرق و غرب در آن عصر بر تلاش های خود در جهت تدوین یک سیاست خارجی جدید افزوده بودند، سیاستی که بر پایه اصل«همزیستی مسالمت آمیز» استوار بود.
ب: نخستین بحران‌ها و شوک‌های بعد از فروپاشی دیوار برلین

همزیستی مسالمت آمیز دو ابرقدرت و در نتیجه آن وابستگی های اقتصادی غالب کشورهای عضو جنبش عدم تعهد، پیامدی جز پیدایش مناقشات متعدد نداشت. معمر قذافی رهبر لیبی در همان سال 1973 نسبت به «توفیق امپریالیست ها در نابودی جنبش» هشدار داده بود و این گسستگی بزرگ چندین سال بعد یعنی در سال 1979و به هنگام برگزاری کنفرانس عدم تعهد در هاوانا پایتخت کوبا کاملاآشکار شد.
فیدل کاسترو رهبرکوبا در جریان کنفرانس تقاضا کرد که شوروی به عنوان «متحد طبیعی» جنبش عدم تعهد به رسمیت شناخته شود زیرا به عقیده کاسترو منافع کشورهای عضو جنبش نزدیکی به مراتب بیشتری با شوروی دارد. اما دولت های طرفدار آمریکا مانند اندونزی به شدت کاسترو را مورد انتقاد قرار دادند. در این میان تیتو که آخرین ماه های زندگی اش را می گذراند و خود از بنیان گذاران جنبش عدم تعهد محسوب می شد تلاش کرد تا به هر صورت ممکن نقش میانجی را در این بین ایفا کند.
و به عبارت بهتر باید گفت که پس از مرگ تیتو، کنفرانس بعدی جنبش عدم تعهد در سال 1986 و در حراره دچار چنان آشفتگی ای شد که حتی بدبین ترین کارشناسان هم انتظار آن را نداشتند. در کنفرانس حراره تقریبا هیچ توافقی بر سر نحوه پرداخت بدهی های خارجی فزاینده اعضا، فقدان انگیزه های جدید و نوع برخورد با قذافی به دلیل ماجراجویی های تروریستی اش وجود نداشت و به این صورت کنفرانس حراره تبدیل به شکستی در تاریخ جنبش عدم تعهد شد. و به این ترتیب بود که جنبش عدم تعهد پس از فروپاشی دیوار برلین از نظر سیاسی تا اندازه زیادی وزن و اهمیت خود را از دست داد.
این جنبش از آن زمان مساله شمال و جنوب را از مانیفست خود تقریبا حذف کرد و حتی توانایی این را نداشت که در مناقشه میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه سیاستی مشترک اتخاذ کند. با این حال جنبش عدم تعهد یک بار دیگر موفق شد که در چارچوب کنفرانس هاوانا در سال 2006 نگاه ها را به سوی خود جلب کند. در بیانیه هاوانا اصلاحات اساسی در سازمان ملل امری ضروری عنوان شد و از این سازمان خواسته شد تا امکاناتی برای مشارکت بیشتر کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه برای مشارکت در روند تصمیم گیری های مهم در آن سازمان فراهم آورد و البته پس از کنفرانس هاوانا بار دیگر این جنبش در محاق سکوت فرو رفت.
بخش دوم: چهره های کلیدی جنبش عدم تعهد
1- یوزیپ بروز تیتو
الف: جدایی از استالین در موقعیتی دشوار
اختلاف ها و تنش ها میان استالین رهبر شوروی و تیتو یعنی همان پارتیزان سابق و رهبر یوگسلاوی سابق از سال 1946 بعد گسترده ای به خود گرفت. استالین بر آن بود که این کشور نوپای سوسیالیستی را تحت سلطه شوروی درآورد اما با مقاومت شدید کمونیست های یوگسلاوی روبه رو شد؛ همان کسانی که برخلاف دولت های اقماری اروپای شرقی موفق شده بودند به دست خود کشورشان را از اشغالگران نازی پس بگیرند. به همین خاطر یوگسلاوها نمی پذیرفتند که بار دیگر تحت سلطه یک قدرت خارجی قرار بگیرند. هنگامی که این جدایی در سال 1948 علنی شد، یوگسلاوی در وضعیت نامطلوبی قرار داشت. اگرچه این کشور در موقعیت به شدت تنش آلود بین المللی بدون یک متحد قوی تنها مانده بود اما از آزادی برخوردار بود و البته به همان نسبت این نگرانی را داشت که هزینه ای گزاف را برای این آزادی بپردازد.
تیتو تازه چهار سال بعد و در یک جمع خصوصی و دوستانه پرده از این ترس و نگرانی های خود برداشت و گفت: «مطمئن بودم که این مناقشه امری گذرا نیست بلکه به معنای جدایی نهایی و کامل از شوروی است و پایانی غیرقابل بازگشت برای مناسباتی که تا آن زمان بین دو کشور برقرار بود محسوب می شود. در این مورد کاملامطمئن بودم. در عین حال چشم اندازه آینده چنان تیره بود که امکانی برای خروج از آن وضعیت نمی دیدم و به همین خاطر هیچ وعده ای هم نمی دادم. من نمی دانستم که غرب در این مورد چه واکنشی نشان می دهد». به عقیده کارشناسان، زنده ماندن انقلاب یوگسلاوی و ادامه آن امری کاملانامحتمل به نظر می آمد. تنها راه زنده نگهداشتن انقلاب هم از نظر تیتو این بود که همه ملت های جهان برای برقراری عدالت و استقلال مبارزه کنند.
ب: کارآیی دیپلماسی یوگسلاوی
از همین رو تیتو در مرحله اول تلاش کرد که به غرب نزدیک شود بدون آنکه عضویت در ناتو را قبول کند. زیرا پیوستن به پیمان هایی چون ناتو از نظر سوسیالیست های یوگسلاوی گزینه نامطلوبی به مانند بردگی سیاسی شوروی بود. از آنجایی که تیتو در خلال جنگ های رهایی بخش روابط حسنه ای با بریتانیا برقرار کرده بود، موفق شد که نظر موافق لندن را جلب کند و رفته رفته با ابرقدرت ضد کمونیستی آمریکا نیز مناسبات خوبی برقرار کرد.
رهبر یوگسلاوی از سوی دیگر به تلاش های خود برای ارتباط با کشورهایی که در موقعیت مشابهی قرار داشتند افزود؛ همان کشورهایی که در میان دو قطب بزرگ جهان در حال خرد شدن بودند. به عنوان مثال تیتو شخصا با رییس جمهور جوان مصر یعنی جمال عبدالناصر روابطی برقرار کرد و به او پیشنهادهای ارزنده ای برای محقق کردن دیدگاه هایش جهت ساختن یک مصر جدید ارایه داد.
البته تیتو چندی بعد بار دیگر مناسبات کشورش با بلوک شرق را نیز از سرگرفت اما این روابط مانع آن نشد که وی به مانند گذشته ماهیت امپریالیستی اتحاد شوروی را مورد انتقاد قرار ندهد. تیتو به شدت سرکوب بهار پراگ را مورد انتقاد قرار می داد و علاوه بر آن مذاکراتی با کمونیست های ایتالیا و رهبر آنان یعنی «تولیاتی» برای برپایی جنبشی کمونیستی و البته مستقل از مسکو انجام می داد. به این ترتیب می توان پی برد که چرا اجلاس افتتاح جنبش عدم تعهد در بلگراد پایتخت یوگسلاوی برگزار شد.
2- جواهر لعل نهرو
الف: نخستین کشور «غیرمتعهد»

به گفته پروفسور «یورگن لوت»، کارشناس ارشد امور کشورهای جنوب آسیا، با وجود نقش مهم تیتو در جنبش عدم تعهد اما نه یوگسلاوی بلکه این هند بود که نام خود را به عنوان نخستین کشور غیرمتعهد در تاریخ ثبت کرد. بی تردید دیدگاه های متفاوتی در این مورد که تیتو نقش بزرگ تری در این جنبش ایفا کرد یا نهرو، وجود دارد اما اگر به این مساله به ترتیب وقایع تاریخی نگاه شود، می توان نظر پروفسور لوت را صحیح تر دانست. نخست وزیر هند یعنی نهرو در سال 1946 تصمیم گرفت که سیاست خارجی ای مستقل اتخاذ کند اما جدایی تیتو از مسکو تازه دو سال پس از این تاریخ عملی شد.
نهرو در اولین سخنرانی خود خطاب به ملت اعلام کرد که در نظر دارد سیاست خارجی هند را بر پایه اصل «عدم توازن» پی ریزی کند تا به این صورت ملت هند از دیگر جنگ های جهانی دور باشد. نخست وزیر هند اعلام کرد تصمیم ها در عرصه سیاست خارجی همواره به صورت موردی اتخاذ خواهد شد. به عقیده نهرو هم آمریکا و هم شوروی از اقتصاد هند حمایت مالی می کنند تا از لغزیدن این کشور به بلوک متخاصم جلوگیری به عمل آورند و در همین حال نگاهی بدبینانه به سیاست خارجی دهلی دارند.
ب: خودداری از تحریک دو ابرقدرت
جواهر لعل نهرو به خوبی می دانست که باید بسیار محتاطانه عمل کند تا موجبات نگرانی دایمی دو ابرقدرت فراهم نشود. اگر آمریکا از هند روی برمی گرداند آنگاه نهرو چاره ای جز نزدیک شدن به شوروی نداشت و در حالت عکس هم چنین تهدید مشابهی در انتظار هند می بود. در آن زمان آمریکا هند را متهم می کرد که یک سیاست خارجی کمونیستی را اجرا می کند و در همان حال شوروی از هندوستان به عنوان دست نشانده نظام سرمایه داری یاد می کرد. از آنجایی که نهرو همواره باید میان این دو بلوک قرار می داشت تلاش کرد که با هر دو طرف روابطی برقرار کرده و هند را به عنوان اولین مجری سیاست بینابینی در جنبش عدم تعهد معرفی کند.
و به این ترتیب بود که نهرو به عنوان مثال پیشنهادی شخصی در مورد تقسیم فلسطین ارایه داد زیرا می دانست که هیچ یک از پیشنهادهای ارایه شده از سوی دو ابرقدرت نمی تواند صلحی پایدار را در منطقه تضمین کند. پیشنهاد مستقل نهرو مبنی بر تشکیل یک کشور فدراتیو فلسطینی با یک منطقه خودمختار اسراییلی، اگرچه با استقبال ابرقدرت ها مواجه نشد اما موجبات خشم آنها را هم فراهم نیاورد. نهرو در رابطه با مساله برلین نیز موضعی اتخاذ کرد که نه به موضع آمریکا و نه به موضع شوروی نزدیک نبود. نهرو معتقد بود که «دسترسی به برلین باید تسهیل شود اما این وظیفه شوروی نیست بلکه می توان آن را به عنوان امتیازی برای مسکو در نظر گرفت».
بخش سوم: جنبش عدم تعهد و جنگ‌های ملی رهایی‌بخش
از آن جایی که جنبش عدم تعهد طبق تعریف خود شخصیتی غیرنهادی داشت به آسانی نمی توان در مورد حمایت های این جنبش از جنگ های رهایی بخش ملی اظهارنظر کرد. با این حال بسیاری از اعضای این جنبش در خارج از چارچوب های جنبش در روند استعمارزدایی جهان سوم نقش داشتند. این از یک سو به وزن و اهمیت کشورهای عضو که خود به نوعی مستعمره بودند (مصر، هند، کوبا) و فرآیندی ضداستعماری را تجربه کرده بودند یا کشورهایی مانند یوگسلاوی و باز هم کوبا که جنگی رهایی بخش را پشت سر گذاشته بودند وابستگی داشت و از سویی، دیگر اعضای جنبش نیز حمایت از جنبش ها و جنگ های رهایی بخش را وظیفه اخلاقی خود می دانستند، وظیفه ای که البته اصول ده گانه باندونگ برای همه اعضا مقرر کرده بود، اصلی که براساس آن هر ملت و قومیتی از حق استقلال برخوردار بود.
به عقیده پایه گذاران جنبش عدم تعهد این اصل نوعی خاصیت دومینو داشت به این صورت که هر کشوری که در جنگ استقلال طلبانه خود مورد حمایت قرار گیرد موظف است که بعد از استقلال به دیگر جنبش ها در جهان سوم کمک بدهد. با توجه به استراتژی های گوناگونی که کشورهای غیرمتعهد برای کسب استقلال دیگر کشورها به کار گرفتند می توان به دو نتیجه مهم دست یافت نخست اینکه اگرچه کشورهای غیرمتعهد در کسوت یک جامعه ظاهر شدند اما نقش های اصلی بر عهده کشورها و اعضای بزرگ و با اهمیت بود. و دوم آنکه کشورهای عضو در موارد متعدد تصمیم هایی مستقل و خارج از چارچوب جنبش اتخاذ کردند که در بخش بعدی به آن بیشتر خواهیم پرداخت.
بخش چهارم: نظری اجمالی و انتقادی به عملکرد جنبش عدم تعهد
آیا جنبش عدم تعهد این امکان را داشت که برای همیشه به عنوان یک «نیروی سوم» مطرح باشد؟ آنچه درسال 1961 با طرح ها و امیدهای زیاد آغاز شد درست 25 سال بعد می رفت که به نقطه پایان و سقوط خود برسد. بی تردید تحولات بین المللی از قبیل سیاست های تنش زدایی، بحران نفت و فروپاشی دیوار برلین بحران هایی را در کشورهای عضو جنبش موجب شد اما این دلایل بیرونی برای یافتن توضیحی برای مشکلات درونی جنبش عدم تعهد کارآیی لازم را ندارد. مشکلات بیرونی اگرچه در زمان تاسیس جنبش نقش مهمی ایفا می کردند اما آغاز گسست ها در جنبش عدم تعهد ریشه در مشکلات داخلی این جنبش داشت.
از یک طرف منشور باندونگ و عدم تضمین اجرای آن و از سوی دیگر عدم پایبندی برخی اعضای جنبش به منشوری که خود آن را امضا کرده بودند موجبات تضعیف جنبش را فراهم آورد. به عنوان مثال می توان از عراق یاد کرد که با حمله به ایران جنگی هشت ساله را بین دو کشور عضو جنبش عدم تعهد آغاز کرد که در تناقض کامل با منشوری بود که زمانی عراق به اجرای آن متعهد شده بود. و البته جنبش عدم تعهد نیز در طول این جنگ عملکردی انتقادآمیز از خود ارایه داد و توانایی آن را نداشت که به جنگ میان دو عضو موثر خود پایان دهد.
به باور نگارنده این نقطه ضعف جنبش بیش از هر چیز دیگر ریشه در فقدان نهادهایی دارد که گرچه موجبات نوعی بروکراسی را فراهم می آورد اما می توانست در مواقع لزوم به اقداماتی سریع تر و کارآمدتر دست بزند. وابستگی فزاینده برخی اعضای جنبش عدم تعهد به یکی از دو ابرقدرت نیز منجر به مناقشه ای در سال 1970 شد که روز به روز هم به ابعاد آن افزوده شد. اندونزی از زمان کودتای سوهارتو در سال 1976 تبدیل به متحد دوفاکتوی بلوک غرب شده بود وکوبا ازسال 1970 از نظر اقتصادی وابستگی شدیدی به شوروی داشت. و جالب آنکه این دو کشور در جریان کنفرانس هاوانا در سال 1979 یکدیگر را متهم به نقض اصول عدم تعهد می کردند. و تنها این نفوذ کلام و مهارت دیپلماتیک تیتو بود که توانست از یک گسست بزرگ در سال 1979 جلوگیری به عمل آورد.
افزون بر آن از سال 1980 دیکتاتورها و مستبدهایی چون معمر قذافی و کیم جونگ ایل از کنفرانس های جنبش عدم تعهد به عنوان بلندگویی برای تهدیدهای خود علیه دیگر کشورها استفاده می کردند و این برای جنبشی که راه حل های صلح آمیز را به عنوان یک اصل تعریف می کرد به مثابه یک شکست و خسارت جبران ناپذیر به شمار می آمد. قذافی در کنفرانس حراره در واقع موفق شد که در کانون این نشست قرار گرفته و با استفاده از حضور نمایندگان رسانه های بین المللی به تهدید لفظی علیه آمریکا بپردازد.
و در آخر نباید فراموش کرد که جنبش عدم تعهد در آغاز دهه 80 رهبران کلیدی و مسالمت جویی چون جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو و یوزیپ بروز تیتو را از دست داده و قوام نکرومه به وسیله یک کودتا سرنگون شده بود. و رهبران باقیمانده ای چون فیدل کاسترو، سوهارتو، حسنی مبارک (به دلیل وابستگی شدید به یکی از دو بلوک شرق و غرب) کارآیی لازم را نداشته یا به مانند ایندیرا گاندی توانایی کافی برای بازگرداندن خط مشی استقلال خواهانه را به جنبش عدم تعهد نداشتند.
به عبارتی می توان گفت که جنبش عدم تعهد اگرچه در آغاز کار خود نقشی اثرگذار در شکل گیری سیاست بین الملل ایفا کرد اما به طور فزاینده ای وزن و اهمیت خود را از دست داد و علت این مساله نیز همان طور که پیش از این آمد، نه در خارج از این جنبش بلکه بیشتر حاصل تناقض های درونی جنبش بود. اینکه آیا جنبش عدم تعهد در آینده بار دیگر نقشی مهم را ایفا خواهد کرد یا نه، بستگی به میزان توفیق آن در بازسازی خود و فایق آمدن بر شکاف هایی دارد که طی 30سال گذشته میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه ایجاد شده است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات