اول، تولد شوم یک موجود ناقص
چهل و هشت سال پیش یکی از نحس ترین گروهک های تروریستی جهان متولد شد، گروهک ملعون منافقین که در ابتدا خود را به نام مجاهدین در میان مردم جا زد! گروهکی که علاوه بر خیانت به وطن و هموطنان کشورمان، همچنین انجام عملیات تروریستی به وسیله ترور فیزیکی افراد مختلف و بمب گذاری های فراوان و همکاری با صدام در هشت سال دفاع مقدس، به مردم سایر نقاط جهان به خصوص شرق آسیا از جمله مردم مظلوم عراق، سوریه و سایر کشورهای درگیر با جریان سلطه، آسیبهای فراوانی زده است تا ضمن حفظ ماهیت کثیف خود، حیات خود را در ترور و سرکوب مردم دیده و این گونه آلت دست اربابان خود در امریکا و اسرائیل شده باشد.
گروهکی که این روزها فقط طبلی توخالی است که آن هم تنها از دور صدا دارد...صدایی ناهنجار و دلخراش...واکنون در داخل شکم آمریکا و اسراییل نفس های آخرش را می کشد...همچون بچه ای است که قبل از زایمان در داخل شکم مادرش میمیرد و مادرش (آمریکا و اسرائیل) را هم به دام مرگ میکشاند؛ مرگی قابل پیشبینی که هر روز نشانههایش قویتر میشود.
این گروهک در ابتدا خود را مسلمان و حامی مظلومان معرفی کرد و در جریان انقلاب با خیلی ها همراه شد و موج انقلابی برداشت اما پس از انقلاب که اصولا عیار آدمها و حزبها مشخص میشود معلوم شد که این گروهک از ابتدا به دنبال سهمخواهی از نظام جدید بوده و حالا که چیزی به او نرسیده به فکر براندازی میافتد و زود رنگ عوض میکند. اسلام را به مارکسیسم تبدیل میکند و از هموطن کشی شروع میکند و به ترور اصلیترین مردان انقلاب رو میآورد که شاید به این بهانه انقلاب را تضعیف کند و خود بر راس حکومت بنشیند!
پایان نافرجام این گروهک شوم حالا نزدیک است و این مرگ دیر هنگام که در پس مرگ مغزی سالها قبل رخ میدهد نشانههای فراوانی دارد؛ نشانه هایی که زیاد دور از دسترس نیست؛ نشانههایی واضح و ملموس که می توان به سادگی به آنها اشاره کرد؛ همچون افزایش جداشدگان از این گروهک منحوس و بالارفتن تصاعدی آمار این نفرت و تغییر ذائقه، افرادی که بعد از جدایی هم آرام نمی نشینند و با توجه به کینه عمیقی که در طی سالها از این گروهک خونخوار وطن فروش تروریست بر دل دارند دست به اقداماتی اساسی علیه آن می زنند.
از سوی دیگر از دست دادن پایگاههای غصبیشان در گوشه و کنار دنیا و عدم توانایی آمریکا و اسراییل در حمایت از حفظ این پایگاه ها، نشانهای دیگر از مرگ تدریجی رویای منافقین که بازگشت به ایران و حکمرانی را در خواب میدیدهاند، است.
فرار مسعود و مریم از عراق و پنهان شدن مسعود که همیشه دم از مبارزه می زد...روی آوردن به روشهای عبث و حربه های رو شده و قدیمی مانند ترور و ایجاد تفرقه...استفاده غیر طبیعی و ساختگی از رسانه ها و فضای مجازی برای گل آلود کردن آب و تحت تاثیرقرار دادن فضای عمومی افکار مردم در جهان...ایجاد رسانه مستقل در صورتی که با اساس نامه سازمان مغایرت دارد...پناه بردن به کشورهای حامی تروریست و ابزار ترور شدن آن کشورها آن هم بیچون و چرا در ازای آنکه بتوانند پناهگاهی داشته باشند... و هزاران نمونه بارز دیگر...که همه و همه خبر از نابودی زود هنگام این گروهک را می دهد...گروهکی که دیگر در فضای امروز جهان زندگی طبیعی ندارد و به وسیله دستگاه زنده است!
این روزها، قطار شکستهای منافقین به ایستگاه آخر رسیده و نوار قلبی و مغزی آنها دارد به خط ممتد نزدیک میشود؛ پایانی که آمریکا و اسراییل به عنوان حامیان اصلی، بر آن واقفند و تنها جرات بیانش را ندارند.
دوم، جداشدهها از اسرار مگو میگویند
ابراهیم خدابنده، از جداشدگان گروهک منافقین چندی پیش در یک نشست خبری اظهارات جالبی از درون این سازمان ارائه کرد. «وقتی جوانان با شعار ضد امپریالیستی جذب میشدند، دیگر متدولوژی و روش آنها عوض میشد و اهداف کنار میرفت و یکسری مکانیزمهای روانی فرد را حفظ میکند. این مسئله بهگونهای است که سازمان افتخار میکند در جلساتش درندهترین جناحهای امپریالیستی نیز شرکت میکنند. زمانی را به یاد دارم که یاسر عرفات به ایران آمد و مسعود رجوی به وی یک سلاح داد و گفت: «تنها راه شما مبارزه با اسرائیل است و ما حاضریم نیروهای خود را به شما بدهیم».
ولی همه این حرفها یک ژست تبلیغاتی خوبی بود و الآن دیگر موضع ضداسرائیلی را نیز در تبلیغات خود نشان نمیدهند...ما در منچستر بودیم که کنسولگری ایران را بمب گذاشتند و ما تصورمان این بود که آمریکا این کار را انجام داده، ولی بعد از اینکه آمریکا سازمان مجاهدین را در لیست تروریستها گذاشت، واکنش رجوی این بود که زمانی که ما هفت تیر و هشت شهریور را به وجود آوردیم در لیست ترورها قرار نگرفتیم و زمانی که ترورهای سالهای 60 انجام شد، ما در لیست ترور قرار گرفتیم... امروز فعالیتهای سازمان مجاهدین مخاطب ملت ایران نیست و آنها دنبال پایگاه اجتماعی نیستند و بیشتر جلب نظر اسرائیل و آمریکا را دنبال میکنند...خیلی از کسانی که در اشرف جذب شده بودند، میگفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: رفتن شما به اروپا غیرقانونی است و باید به عراق بروید.
بر همین اساس پس از مدتی از قرارگاه اشرف سردرآوردند... آنها با هزینههای گزافی افراد را شناسایی میکنند و آنها را در دانشگاههای اروپایی جذب میکنند و سپس به آنها آموزش جاسوسی میدهند که جامعه باید برای این مسائل آگاه شود. البته در مواردی ممکن بود بهصورت خانوادگی جذب کند ولی میخواستند سوءاستفاده کنند یا کمک مالی بگیرند. مهم این بود که وقتی جذب شدند، دیگر نباید با خانواده خود ارتباط داشته باشند. اصلی مبنی بر اینکه بهصورت خانوادگی در سازمان مجاهدین جذب شوند، وجود نداشت.
ولی این اصل وجود داشت که اعضا نمیتوانند با خانواده خود ارتباط داشته باشند و البته این اصل یک اصل فرقهای است و هر فرقهای سعی میکند از ارتباط اعضای خود با گذشته و خانواده آنها جلوگیری کند...آنها سعی دارند از این طریق نگذارند ارتباط عاطفی به وجود بیاید زیرا رابطه عاطفی ضدمغزشویی است و ارتباط با خانواده باعث ایجاد ارتباط عاطفی میشود. ولی در بعضی موارد که امکان جذب نیرو یا امکان جذب مالی را پیشبینی میکردند این اجازه را به اعضا میدادند. مریم رجوی جمله معروفی دارد، میگوید: خانواده لانه فساد است و اصلیترین دشمن به شمار میآید.
سوم، ناموسی که راحت از بین رفت
حالا دیگر ماهی به دم رسیده و منافقین بعد از سالها حرکت در کوچه بن بست روبه روی دیوار ایستادهاند و با صدای بلند فریاد میزنند و تنها خودشان فریاد خودشان را میشنوند. حالا دیگر آمریکاییها هم حال و حوصله پشتیبانی از کثیفترین گروهک تروریستی معاصر را ندارند. حالا دیگر باید تقویمها بعد از 11 سپتامبر، 12 سپتامبر را هم ثبت کنند؛
اولی برای گمراهی افکار عمومی و آغاز جنگطلبیهای آمریکا و دومی پایانی بر یک تولد شوم؛ تولدی که حالا دیگر با دستگاه زنده است و آن دستگاه هم مدیون اسرائیل است! حالا دیگر تنها مریم رجوی مانده و حتی خبری از مسعود نیست تا حتی آنها که برای تقلید صدایش اجیر شده اند هم پیامی بدهند و اشرف نشینان را تسلی بدهند...«اشرف» مرد و منافقین آوارهتر از گذشته به روزها و شبهایی نگاه میکنند که از عمرشان تباه شد!
پرونده پادگان نظامی اشرف، محل استقرار گروهگ تروریستی منافقین با اخراج آخرین گروه از تروریستهای افراطی این سازمان، به بایگانی تاریخ گروههای تروریستی پیوست. در آخرین مرحله از خروج اعضای گروهک تروریستی منافقین از پادگان اشرف در استان دیالی عراق که تحت نظارت ناظران سازمان ملل متحد صورت گرفت، این پادگان نظامی و زمین های کشاورزی اطراف آن به ارتش و ملت عراق بازگردانده شد. پایان رسمی فعالیت اعضای گروهک تروریستی منافقین در پادگان اشرف و تخلیه کامل آنها به فاصله چند روز پس از درگیری این افراد با مردم معترض عراق در دهم شهریور صورت گرفته است. یعنی 12 روز از حمله مردم معترض تا پاکسازی کامل. این یعنی قدرت پوشالی منافقین تا دندان مسلح تنها در میتینگها و سخنرانیها خودنمایی میکند.
آنها خودشان هم فهمیدهاند که دیگر حنایی وجود ندارد که رنگ هم داشته باشد! وقتی گروهی از لحاظ اعتقادی و ایدئولوژیک به بن بست رسید حتی با سلاح شیمیایی هم در برابر کوچک ترین طوفانی تسلیم میشود. اشرف نشینان امیدوار بودند روزی جشن همبستگی را در این مقر برگزار کنند غافل از اینکه روزگار مرگ تدریجی رویای بزرگ منافقین را رقم زد و حالا اشرف بدون کوچک ترین مقاومتی پاکسازی شد و هیچ اتفاقی هم نیفتاد.
سرکردگان منافقین در نشستهای خود همیشه شعار میدادند که «کوه اگر بجنبد، اشرف زجا نجنبد!» حالا هم کوه نجنبیده و هم اشرف از کره خاکی محو شده! این همان قدرت اصلی منافقین است که از آن دم می زدند! از قدیم گفته اند سگی که زیاد پارس می کند، گاز نمیگیرد و تنها با نشستن و و دست بردن به یک سنگ (حالت زدن) فرار میکند! این حکایت گروهک منحل و شکست خورده منافقین است...باید دید که ایا مریم قجر برای استیفای حق(!) خود به دنبال پادگانی به نام مریم به روند گداییهای خود از کشورهای اروپایی و امریکایی ادامه می دهد و یا تنها به استمداد از اسرائیلی ها برای حضور در سرزمینهای اشغالی بسنده می کند؟!
بد نیست بدانیم...
پادگان نظامی اشرف سالها به عنوان مقر اصلی سازمان تروریستی منافقین برای انجام فعالیت های تروریستی علیه ملت های ایران و عراق بود که در سال 1365 توسط صدام دیکتاتور معدوم عراق در اختیار مسعود رجوی سرکرده این گروهک قرار گرفته بود. این پادگان مخوف که سرکردگان سازمان منافقین آن را شهر اشرف مینامند، از سوی مسعود رجوی به نام اشرف ربیعی همسر اول وی که در درگیری های سال 1360 در ایران به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان منافقین کشته شده بود، نامگذاری شد. این اردوگاه در سال 1365 شمسی و پس از انتقال مرکز اصلی سازمان تروریستی منافقین به عراق و با حمایت مستقیم صدام حسین و حزب بعث تأسیس شده بود.
این پادگان در حقیقت بخشی از زمینهای کشاورزی مردم استان دیالی بود که توسط نیروهای صدام به زور غصب شده و به پاس همکاری مسعود رجوی در جنگ ایران علیه عراق و همچنین سرکوب شیعیان مخالف صدام به تشکیلات تروریستی منافقین اهدا شد. سازمان تروریستی منافقین در همه سالهای حضور خود در کشور عراق به عنوان بازوی نظامی و امنیتی حزب بعث در سرکوب مخالفان عمل می کرد به نحوی که به گواه اسناد و مدارک تاریخی نقش پررنگی در سرکوب انتفاضه شعبانیه شیعیان عراق و هم چنین کردکشی گسترده در شمال عراق ایفا کرد.
چهارم، داستان یک عدد مسعود و مریم
گروهک ملعون منافقین که داعیه دار حمایت از حقوق زنان و شعارهای اخلاق مدار انسانی است و ادعای این را دارد که به زن جایگاه و اعتباری ارزشمند داده است و برای مثالش هم زنان را در بالاترین جایگاه گروهک نشانده و به آنها سمت هایی در ظاهر ارزشمند داده و «شورای رهبری» را به نام زنان زده است اما در واقعیت چیز دیگری را عملیاتی کرده.به عبارتی در عمل قصه چیز دیگری است و در پشت نقاب حمایت از زن در گروهک، زنها ابزاری هستند در دستان مسعود که روح تمامیت خواه و تنوع طلب و شاید هم تمایلات ناپاک جنسی اش را با آن رفع کند، تمایلاتی که چون چاه درک، انتهایی ندارد و اصول اصلی و ایدئولوژیک گروهک را تشکیل می دهد، آن قدر این تمایلات قوی است و این بیماری آن قدر حاد است که به صورت فرمان طلاق ظاهر می شود، فرمانی که در آن همه زنهای گروهک به مردها حرام اند جز مسعود!
مسعود که نشان داده صاحب ولع و اشتهایی تمام نشدنی است...این بیماری جنسی مسعود آن قدر وخیم است که به صورت هایی بسیار شنیع نمایان می شود و قصد دارد در لباس ایدئولوژی و تفکری سازمانی خودش را تطهیر کند بی خبر از آنکه این لباس همان پادشاه است که چیزی به جز عریانی نیست... به نام ایدئولوژی و معراج، زنان سازمان را به بند جنسی خود کشیده و برای ذهن آلوده و بیمارگونه اش آنها را به مسلخ می کشاند؛ رقص برهنگی برگزار می کند و جایگاه معراج را تختخواب خودش می داند و بیخبرانند زنانی که این تخت، تخت غسالخانه مسعود بیشتر نیست.
اما مریم قجر. که به قول یکی از جداشدگان از منافقین، مترسک سر جالیزی است که روی شانههاش کلاغ ها رژه می روند و رقص رهایی! و همنوایی می کنند، داعیه دار صفتی است که هیچ بهره ای از آن نبرده است، نامادری که دختر سه ساله اش را به پایگاه اشرف کشاند و بعد از آنکه خود به دنبال تفریح و تنوع به پاریس رفته طفلکش را رها کرده در بند، ادعای مادری گروهک را دارد! او که پاره تنش را پاره پاره کرده چگونه می تواند غیر هم خونش را دوست داشته باشد و حفظ کند، زنک نارسیس گرفته پاریس رفته با خیالات بورژوایی قصد رهبری جماعتی را دارد که حالا آواره تر از گذشته لحظه های پایان حیات را تجربه می کنند.
عقده لقب شازده گدا که در ایران بچه های منافق به او و برادرش محمود می گفتند آن قدر در دلش ماند و باد کرد که حالا در سر پیری به بیماری تجمل گرایی مبتلا شده و دارایی این ناشگون گروهک را دارد به عیش و طرب می بلعد، هر روز یک دست لباس بر تن میکند و از فرق سر تا نوک پایش را ست می کند و جز مارک هم به تن نمیکند و عادت به تکراری پوشیدن هم که ندارد، 200 نفر کادر اداری دارد و از آشپز مخصوص تا بادی گارد را به خدمت گرفته است و وسایل دفترش جز مارکهای فرانسوی نیست چون بالاخره فرماندهی لاید به «مارک» است نه به «مغز» و گروهک داری هم حتما به «چشم» است و نه به «عقل»...
حالا چطور می خواهد مادری کند و نمی داند که از شروط مادری از دهان خود گرفتن و در دهان فرزند خود قرار دادن است، با بی عاطفگی مگر می شود مادری کرد، کسی که بودجه اش در سازمان همیشه باز است و هرزمان که بخواهد چمدانهای دلار از تل آویو و واشنگتن و لندن می رسد...نمی دانم چرا مسعود نامسعود! به زن سومش نمی گوید که: قجری جان دست ازین ریخت و پاش بردار که کفگیر مال و حال و آبرو به ته دیگ خورده!