علی ابوالحسنی (مُنْذِر) ـ اشاره:
خطیب، سیاستمدار، دینشناس، تاریخدان، نَسّابه و ادیب معاصر، آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی مشهور به «مرد دین و سیاست»1 (متولد حدود 1310ق – وفات 1368ش) از روحانیان مبارز و پرتکاپوی عصر ماست که در جمیع مراحل مبارزۀ مستمر ملت ایران با استبداد و استعمار از زمان شهید مدرس تا جنبش 15 خرداد و 22 بهمن حضور فعال داشت و مطالعۀ حیات سیاسی و فرهنگی وی، درسها و تجارب بسیار ارزشمندی برای کوشندگان راه استقلال و آزادی کشورمان دربردارد.
وی در محلۀ سنگلج تهران متولد شد و در کودکی همراه پدر بزرگوارش، از نزدیک، تحولات جنبش مشروطه و مبارزات مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری را شاهد بود. در مخالفت با قرارداد وثوقالدوله و نیز کودتای رضاخانی و پیامدهای سوء آن، همراه بزرگانی چون شهید مدرس، حاج آقا جمالالدین اصفهانی و شیخ محمدعلی شاهآبادی فعالانه حضور داشت و به همین علت بارها مورد حبس و شکنجه و تبعید و ترور قرار گرفت. پس از شهریور بیست، در سنگر نمایندگی مجلس چهاردهم، به ایراد نطق کوبندهای در مخالفت با دکتر میلیسپو (مستشار مشهور آمریکایی و رئیس کل دارایی وقت ایران) پرداخت و همچنین در خنثیسازی غائلۀ پیشهوری (توطئۀ تجزیۀ آذربایجان از کشورمان) و جانبداری از نهضت ملی کردن صنعت نفی نقشی مؤثر ایفا کرد، که شرح آن فرصتی مبسوط میطلبد. با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی نیز مرحوم لنکرانی خاموش ننشست و خاصه در اوایل آن، سهمی وافر داشت و از همین روی در قیام 15 خرداد 42 دستگیر شد و به زندان افتاد... و سرانجام، پس از سه ربع قرن مبارزۀ مستمر با استبداد و استعمار و صهیونیسم، و دفاع پیگیر از حریم مقدس اهل بیت عصمت و طهارت سلامالله علیهم اجمعین در قبال حملات بهاییگری، قادیانیگری، وهابیگری و کسرویگری، در سحر جمعه 19 خرداد 68 پس از اقامۀ فریضۀ صبح بدرود حیات گفت و در حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام روی در نقاب خاک کشید.2
فصل درخشانی از کارنامۀ لنکرانی را مبارزه با تجاوزات رنگارنگ بیگانگان به ایران اسلامی تشکیل میدهد که از آن میان میتوان به «تعامل» و «تقابل» او با ایالات متحدۀ آمریکا اشاره کرد که در این مقاله به آن میپردازیم.
پیش از ورود به بحث، تذکر نکتهای ضرور مینماید:
انقلاب اسلامی ایران جنبش تاریخسازی بود که به موازات نبرد با «استبداد داخلی»، جبههای بزرگ در مبارزه با «استکبار جهانی» گشود. پس از پیروزی انقلاب، به زودی ایالات متحدۀ آمریکا (در چشم مردم ایران) بزرگترین دشمنی تلقی شد که با توطئهها و تجاوزات خود حیات نظام نوپای اسلامی را تهدید میکند. برای نسل جوان امروز ـ که شخصاً شاهد پیشینیۀ عملکرد استعماری آمریکا در ایران (از کودتای 28 مرداد به بعد) نبوده است ـ این سؤال به طور جدی وجود دارد که علت خصومت ایران انقلابی با آمریکا چیست و دیوار بلند بیاعتمادی موجود بین دو کشور، چگونه بالا رفته است؟ ایران اسلامی، از چه رو این گونه با آمریکا سرگران است و به چه دلیل، عطای آن را به لقایش بخشیده و حاضر است تا این حد، هزینۀ سنگین جدایی از آن را تحمل کند؟!
پاسخ این سؤال در بررسی دقیق روابط و مناسبات دو کشور و عملکرد آمریکا در تاریخ معاصر ایران (به ویژه از کودتای 28 مرداد 32 به بعد) نهفته است. با این بررسی درمییابیم که ایران اسلامی، در بدو امر، هیچ خصومتی با آمریکا نداشته، بلکه برای دوستی خود با آن کشور بهای زیادی قائل بوده و از پرداخت هزینههای این دوستی نیز رویگردان نبوده است؛ اما کارگزاران آمریکا (به خاطر اهداف و مقاصد جهانخوارانۀ خود پاس دوستی با ایران را نگه نداشته و آن را برده و ذلیل خویش خواستهاند. آیتالله لنکرانی، با عمر دراز و پربار خود، این امکان را داشته است که شخصاً شاهد دگرگونی تدریجی روابط ایران و آمریکا (از دوستی به دشمنی) بوده و خود نیز در فرآیند این دگرگونی نقش داشته باشد؛ بنابراین، کاوش در پروندۀ مناسبات وی با آمریکا میتواند دستمایۀ خوبی برای پاسخ به سؤال اساسی فوق فراهم آورد.
1. آزادی و استقلال ایران؛ دغدغۀ مهم لنکرانی
لنکرانی، هوادار سرسخت آزادی و استقلال ایران بود. پدران وی که در لنکران قفقاز میزیستند، هنگام اشغال آن سامان به توسط ارتش تزاری، تا توانستند با قشون اشغالگر روسیه جنگیدند و پس از به بنبست رسیدن مبارزات، از آنجا هجرت کرده به بخش «آزاد» ایران اسلامی آمدند (نام خانوادگی کامل لنکرانی،«لنکرانی مهاجر» است). او نیز که در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده بود، دمی از اندیشۀ دفاع از مرزهای ایران اسلامی فارغ نبود. مخالفت با قرارداد وثوقالدوله، پخش شبنامه دربارۀ آن و تشکیل کمیته ضد قرارداد برای ترور عاملان آن در صورت اجرای قرارداد، بخشی از اقدامات لنکرانی در راه استقلال ایران است، چنانکه حمایت مستمر وی از تز «موازنۀ منفی» در سیاست خارجی و همکاری با شهید مدرس و دکتر مصدق در این زمینه، فصلی دیگر از تکاپوی استقلالخواهانۀ اوست. به گواهی اسناد موجود، وی هم در تمهید مقدمات لغو کاپیتولاسیون در اوایل سلطنت رضاخان (1306ش) نقش داشت و هم در مبارزه با تجدید کاپیتولاسیون در عصر محمدرضا (1343ش). آقای جواد خاوری، دوست دیرین لنکرانی و وکیل دادگستری، در 26 اسفند 72 اظهار داشت: لنکرانی «یک فرد عجیبی بود؛ اسم ایران را نمیشد بیوضو پیشش برد... عاشق مملکت بود».
لنکرانی از آغاز دوران جنگ سرد، کراراً اعلام کرد که به هیچ یک از دو بلوک (شرق و غرب) بستگی ندارد و راهی جدا از آن دو میپیماید: «میگویند دنیا به دو جبهه تقسیم شده است؛ یکی کمونیستی و دیگر دمکراسی. من که کمونیست نیستم تا جزو دستۀ اول باشم و از دمکراسی هم که سهمی ندارم... اما این دو کلمه [=دو جبهه] هم نباید مردم را به اشتباه بیندازد. نباید مغلطه کرد؛ دنیا به دو جبهه تقسیم نشده است، بلکه دو جبهه در دنیا به وجود آمده. کسانی هم هستند [که] جزو هیچ یک از این [دو] جبهه به شمار نمیروند و ما مردم بیچاره از آن دسته هستیم!».3 در همان سالها، همچنین، در یادداشتی که به عنوان تبلیغ روزنامۀ هوادار خود: مشت آهنین، و اعلام رفع توقیف از آن، نوشت چنین آورد:
روزنامۀ مشت آهنین از توقیف خارج شد؛ و [ما] پس از مطالعات زیاد، تصمیم گرفتهایم که، به خواست خداوند متعال، در میان دو جبهۀ شرق و غرب قرار گرفته و در عین اینکه سعادت کلیۀ افراد اجتماع بشری را در تمام کرۀ ارض خواهانیم، مصلحتهای مُلکی و ملی ایران و ملت خودمان را که قسمتی از همان کرۀ ارض است به حکم طبیعت مقدم میدانیم.
پس از پیروزی انقلاب نیز در خلال سخنرانی برای اعضای حزب جمهوری اسلامی (در اوایل دهۀ 60)، ضمن انتقاد شدید از خرابکاریهای منافقانۀ حزب توده در دوران جمهوری اسلامی، خاطرنشان ساخت: «آزادیخواهان مستقل و پایبند ایمان که با هر دو [جبهۀ] دست راست و چپ میجنگند، جان میدهند ولی از خطر این جبهه به آن جبهه، و از خطر آن جبهه به این جبهه، رو نمیکنند».
«اسلامیت» و «ایرانیت»، دو اصل مهم و بنیادینی بود که وی اساس زندگی و مبارزاتش را بر محور آنها نهاده بود وهیچ گاه نیز از این امر عدول نکرد. در دست نوشتهای به خط وی (مربوط به حدود دهۀ 40 شمسی) که کلیشۀ آن در صفحۀ بعد آمده میخوانیم:
حمد خدای را، که از خاندانی علاقهمند به دین و وطن و فضایل علمی و اخلاقی هستم و عضو هیچ گونه حزب و جمعیتی هم نیستم و راه سعادت ایران، وطن عزیزم، را منحصر به استفادۀ عمومی از دو اصل مشترک و مقدس «اسلامیت» و «ایرانیت» میدانم.
نیز میگفت:
با مباهات به اینکه همیشه و همیشه به لطف الهی مستقل بودهام و آلودگی به هیچ ایسم و حزب و جمعیت و گروه نداشته و ندارم و همیشه نصیحتم به دیگران این بوده که استقلال از فردها شروع و به اجتماع سرایت میکند. همهمان باید از خدا استقلال و ثبات بخواهیم.4
لنکرانی همکاری افراد با دستگاه استبداد را ـ هرچند بسیار سخت ـ قابل تحمل میشمرد؛ اما بستگی و همکاری با اجنبی را به هیچ روی برنمیتافت و به همین جهت نیز، تا پایان عمر، هیچ گاه وثوقالدوله را به علت امضای قرارداد تحتالحمایگی ایران به انگلیس نبخشید. آقای حسین شاهحسینی، از فعالان سیاسی در نیم قرن اخیر ایران، که با مرحوم لنکرانی از دیرباز آشنایی و همکاری داشتهاند، در گفتوگو با حقیر (اسفند72) اظهار داشتند: «آ شیخ حسین لنکرانی بسیار وطندوست بود... بارها به ما میفرمودند که اگر خارجی، یک وجب ـ از روی تختش بلند شده و دولا میشد و میگفت ـ یک مشت، یک مشت از این خاک وطن مرا بخواهد بگیرد... من نمیتوانم بدهم... از مهریۀ مادرم میتوانم بگذرم، ارثیۀ پدرم را میتوانم بدهم، ولی خاک وطن که مال من نیست تا بدهم. من برای این یک مشت خاک هم میدوم، برای این یک ذرهاش هم میدوم. یادتان باشد این یک مشت را هم از دست ندهید. این را در همان قضایای بعد از شهریور 20 میگفت و میفرمود: اگر از دست بدهید، فردا چه جواب میدهید؟ میآیید پهلوی زن و بچهتان مینشینید، میگویید ما این قدر بیعرضه بودیم که یک مشت خاک را از دست دادیم؟! پس دیگر شماها به درد چه میخورید؟!».5 از نظر لنکرانی، حتی همکاری با دستگاه استبداد ـ با همۀ قباحتی که داشت ـ در قیاس با همکاری با اجانب، گناهی ناچیز شمرده میشد!6
1-1. آزادی و استقلال، کدام یک مقدم است؟
شک نیست که آزادی و استقلال، هر دو، نیاز حیاتی و (از جهاتی) انفکاکناپذیر ملتهاست؛ اما در تلاطم حیات اجتماعی ملتها، گاه لحظاتی پیش میآید که این دو، به نحوی، در تعارض با یکدیگر قرار دارد و، برای حفظ مصالح کلان کشور، عملاً باید یکی را بر دیگری رجحان نهاد. در این صورت چه باید کرد؟
راقم این سطور در تاریخ 26 مرداد 81 با آقای دکتر تکمیل همایون، گفتوگویی دربارۀ روابط و مناسبات مرحوم داریوش فروهر با آیتالله لنکرانی به عمل آورد که بخشی از آن با عنوان «کالبدشکافی سه شخصیت مؤثر در تاریخ معاصر ایران: داریوش فروهر، شاپور بختیار، غلامحسین صدیقی»، در 21 و 23 آذر همان سال در روزنامۀ جام جم به چاپ رسید، که بازتابی گسترده داشت و حتی در مطبوعات و رسانههای گروهی غرب، راجع به آن فراوان سخن گفته شد.
دکتر تکمیل همایون در بیان علت دوستی و صمیمیت مرحوم فروهر با لنکرانی، نکاتی را مطرح ساخت که، به وضوح، پاسخ سؤال فوق را دربرداشت. ایشان با اشاره به دیدارهای مکرر خود همراه آقای فروهر با مرحوم لنکرانی در اواخر رژیم پهلوی و اوایل جمهوری اسلامی، اظهار داشت:
آنچه که از مجموع صحبتهای فروهر و مشاهدات خودم از روابط و گفتوگوهای او و لنکرانی دستگیرم شد، این بود که: آقای فروهر، به عقیدۀ من، در زمرۀ کسانی بود که اگر بخواهیم دو مقولۀ «استقلال» و «آزادی» را از هم تفکیک بکنیم ـ گو اینکه آن دو عملاً با هم ارتباط تنگاتنگ دارند و به یک معنا غیر قابل تفکیکاند ـ باید بگویم آقای فروهر به «استقلال» بیشتر اهمیت میداد تا به «آزادی». یعنی، فروهر (در عین عشق به آزادی) معتقد بود اگر کشوری مستقل باشد و در آن مثلاً آزادی مقداری کم و زیاد بشود، چنین کشور و جامعهای بر کشور و جامعهای که در آن کمابیش آزادی یافت شود ولی زیر سلطۀ بیگانه قرار داشته باشد، ترجیح دارد. این، اساس عقیده و عمل او بود. ولی خوب، همیشه هم اعتقاد داشت که این دو ـ استقلال و آزادی واقعی ـ از هم تفکیکناپذیرند. اگر جامعهای به معنی واقعی کلمه «مستقل» باشد، حتماً دمکراسی و مردمسالاری هم در آن به وجود میآید؛ چنانکه اگر جامعهای به معنی واقعی کلمه «آزاد و مردمسالار» باشد، هیچ وقت حاضر نمیشود زیر سلطۀ [امپریالیسم] برود. با این توضیح، سرّ علاقه و ارتباط فروهر با مرحوم آ شیخ حسین لنکرانی معلوم میشود. او آ شیخ حسین را جزو این دسته، و صاحب این فکر و سلیقه میدانست...
عنایت بفرمایید که مثلاً داریوش فروهر هیچ وقت نسبت به آقا شیخ فضلالله نوری اسائۀ ادب نمیکرد، چون میدانست به جایی وابسته نبوده است. نسبت به مدرس هم که خیلی علاقهمند بود، به این علت بود که اعتقاد داشت وی دو صورت آزادی و استقلال را با هم داشته است. کما اینکه این اواخر نسبت به آیتالله کاشانی هم معتقد نبود که وی فردی وابسته بوده است. ممکن بود مثلاً انتقاداتی به عملکرد او داشته باشد؛ ولی وابسته بودن را چیزی غیر از اشتباه اشخاص در عملکرد سیاسی میدانست و مرزها را با هم مخلوط نمیکرد. متقابلاً با وثوقالدوله و امثال او که مظنون به وابستگی به بیگانه و خیانت به کشور بودند شدیداً مخالف بود و از مبارزات لنکرانی با وی تجلیل میکرد.7
لنکرانی مشکل داخلی را مشکل درجۀ دوم میدانست و مشکل خارجی را، در جلوگیری از پیشرفت و ترقی کشور، عامل اصلی میشمرد. آن موقع، ما با مرحوم مهندس بازرگان یک کشاکش فکری داشتیم. من میگفتم: آقا، ما باید برای جامعهمان دو نوع دینامیزم را بشناسیم: [دینامیسم] داخلی و [دینامیسم] خارجی، یا [دینامیسم] درونزا و [دینامیسم] برونزا؛ و این دو، با کمک همدیگر، مملکت ما را به این روز انداختهاند. بنابراین ماها فقط، مقصر نیستیم؛ عوامل خارجی هم در عقبماندگی ما نقش و دخالت دارد. البته، عوامل خارجی اگر شرایط خاصی را در ایران نمیدیدند نمیتوانستند دخالت بکنند. آن هم هست؛ ولی خوب، نقش مخرب بیگانگان سلطهجو و مهاجم را هم نباید فراموش کرد. مرحوم مهندس بازرگان ـ با همان اصطلاح خودش دقیقاً ـ میگفت: نه آقای تکمیل همایون، کِرم از خود درخت است! یعنی، ما خودمان مقصریم. آن موقع ما به لنکرانی گفتیم که: آخر، خود ما هم در ایجاد مشکلات فعلی نقش داشتهایم. فرمود: بروید ریشۀ مسائل را از مشروطیت بگیرید و جلو بیایید، و شیخ این را گفت و هشدار داد ـ مقصود لنکرانی از «شیخ»، در اینجا، شیخ فضلالله نوری بود ـ میگفت: شیخ به این مسئله توجه کرد، و بعد میافزود: البته آن شیخی که من میگویم. نه کسروی و دیگران!... . بله، حقیقت شیخ فضلالله که طرفدار استقلال و آزادی و پیشرفت [بوده] است؛ منتها آزادی و پیشرفت را باید تعریف کرد. تمدن را قبول دارد ولی کدام تمدن؟ حتی به عقیدۀ ایشان و ما، گرایش شیخ فضلالله به، مثلاً، فرهنگ ملی اتفاقاً بیشتر از آنهایی بوده که خیال میکردند هر چه از غرب میآید درست است و باید کورکورانه از آن تقلید کرد...
اوج گرایش لنکرانی به «استقلال» در روش و منش را (که پایۀ استقلالخواهی او در سیاست خارجی بود) میتوان در داستان زیر دید: در مجس چهاردهم ـ که اعضای آن به سه گروه راستگرا (متمایل به انگلستان)، چپگرا (متمایل به شوروی) و عناصر مستقل و بیطرف تقسیم میشدند ـ وکلای بیطرف فراکسیونی به نام «منفردین» تشکیل دادند که شخصیتهایی چون دکتر مصدق عضو آن بودند. طبعاً از لنکرانی نیز برای عضویت در این فراکسیون دعوت شد، اما وی ـ به رغم همکاری با آنها در بسیاری از مواضع و رأیگیریها ـ عضویت در فراکسیون را نپذیرفت و با طرح این نکتۀ شوخی / جدی که: «شما خودتان میگویید «منفردین»، آن وقت چطور فراکسیون تشکیل میدهید؟! آیا این تناقض نیست؟ و اگر من با قبول عضویت چنین فراکسیونی عملاً بر این تناقض صحه بگذارم و به من اعتراض شود که: آ شیخ، چطور سوادت نکشید این تناقض را بفهمی، به آنها چه بگویم»؟! از پذیرش عضویت در فراکسیون مزبور طفره رفت!8
2-1. رابطه با کشورها، آری؛ ذلت و اسارت، نه!
لنکرانی رابطه با کشورهای خارجی را ـ در چارچوب مصالح و منافع ملی ـ رد نمیکرد بلکه گاه حتی وجود روابط را (برای تشدید تضاد بین قدرتهای خارجی برای بهرهگیری از آن به نفع اسلام و ایران) ضروری میشمرد. در عین حال، اولاً اصرار داشت که این رابطه، بر نگرش «عالمانه» و «واقعبینانه» نسبت به کشور مقابل، و ماهیت و اهداف آن استوار باشد، نه «خوشخیالانه» و از سر «شیفتگی» و «ذوقزدگی» (بحث و چالش لنکرانی با محمدرضا پهلوی بر سر عدم ارتباط «صمیمانه» با آمریکا خواهد آمد)؛ ثانیاً نسبت به کوچکترین جلوۀ وابستگی به بیگانگان حساس بود و آن را به شدت طرد میکرد. در این باره شواهد بسیاری وجود دارد که ذکر همۀ آنها در این مقال نمیگنجد. در تاریخ 19 مهر 1322 در مجلس شورای چهاردهم، خطاب به نمایندگان ـ که غالب آنها یا وابسته با انگلیس بودند و یا مانند فراکسیون حزب توده وابسته به روس ـ گفت: «شما همهتان، بین خودتان، مرا میشناسید و میدانید که من سر روس با انگلیس نمیجنگم و سر انگلیس هم با روس نمیجنگم... یک ایرانی شریف، بزرگتر از این است که افکار طفیلی و تَبَعی داشته باشد. بیایید سیاست را در دستهای صالح مرکزیت بدهید».9 نیز در همان مجلس، خطاب به دار و دستۀ سیدضیاءالدین طباطبایی، گفت: اگر بحرانی پیش آید شماها به فلسطین (تحت قیمومت انگلیس) خواهید گریخت10؛ و خطاب به فراکسیون توده گفت: شماها هم به بادکوبه (واقع در متصرفات روس کمونیست) میگریزید. آنگاه افزود: من نه فلسطین دارم و نه بادکوبه! همین جا به دنیا آمده و در همین جا نیز به خاک خواهم رفت!
این کلمات در جراید آن روز نظیر ایران ما (برادران تفضلی) و کشور (جلالی نائینی) منعکس شد و بعضاً برای او دست گرفتند. در اعلامیۀ «برای قضاوت تاریخ» نیز که 20 سال پیش از آن تاریخ، یعنی در 14 اردیبهشت 1303، بر ضد رضاخان صادر کرد با خط درشت نوشت: «ایران خانه ایرانی و حاکم بر آن تنها ارادۀ ملت ایران است».
2. دیدگاههای لنکرانی دربارۀ آمریکا
1-2. ماهیت آمریکا
آشنایی لنکرانی با ماهیت آمریکا ظاهراً به دوران کودکی او بازمیگردد. خود میفرمود: «یادم میآید، کوچک که بودم، شخصی نزد پدرم میآمد و از پیشینۀ آمریکا و جنایات و مطامع آن در جهان سخنها میگفت، که به ویژه در آن روز برای من سخت تازگی داشت و عجیب مینمود». حقیر در این اواخر، سخنی از لنکرانی شنیدم که برایم بسیار شگفتآور بود. روزی سخن از رویۀ سیاسی انگلیس و آمریکا، و تفاوتهای آن دو بود، فرمود:
فرق انگلیس و آمریکا در این است که انگلیسیها صرفاً در پی منافع مادی خود هستند و با دین و مذهب عناد ذاتی ندارند. آنها عناصری سوداگرند و آنچه که برای ایشان در درجۀ اول اهمیت قرار دارد منفع سیاسی و اقتصادی است؛ اگر مذهب، در جایی یا زمانی، مانع دستیابی آنها به مطامع مادیشان بود با آن میستیزند و به تضعیف و احیاناً نابودی آن همت میگمارند، و اگر، برعکس، وجود مذهب، در زمان یا مکانی خاص، مانع دستیابی ایشان به مطامعشان نبود بلکه احیاناً (مثلاً به عنوان سدی در برابر پیشرفت کمونیسم) به زیان دشمنان آنها عمل میکرد، از آن حمایت هم میکنند.
ولی آمریکاییها، چنانکه از پیشینۀ عملکرد آنها در ایران مشهود است، در عین آنکه مطامع سیاسی و مادی خود را از نظر دور نمیدارند، گویی اساساً با دین اسلام یک عناد ذاتی دارند و بنای سیاستشان بر نابودی مذهب است. لذا میبینیم که، از همان بدو ورودشان در زمان قاجاریه به ایران، با فعالیتهای تبلیغاتیشان به توسط میسیونهای تبشیری و دیگر عوامل، در نقاط مختلف کشورمان (به ویژه در آذربایجان غربی) به دنبال تضعیف تشیع و ترویج افکار انحرافی بودهاند.
شنیدن این سخنان، آن هم از فردی چون لنکرانی، برای من تا حدودی سخت و حتی شگفتانگیز بود. چه، او عمرش را عمدتاً در مسیر مبارزه با انگلیس گذرانده و متقابلاً هدف بیشترین دشمنیها از سوی آن دولت شده بود، و طبعاً باید راجع به آن دولت استعماری، قضاوتی تندتر از آمریکا، یا دست کم یکسان با آن، میپنداشت؛ ولی بعدها، هر چه بیشتر دربارۀ عملکرد آن دو دولت استعماری در ایران و شرق پژوهش کردم، به صحت این داوری، بیشتر پی بردم. در این زمینه، گمان میکنم یک نگاه به ادا و اطوارهای عنصر انگلوفیل بلکه انگلوغلامی چون سیدضیاءالدین طباطبایی در تظاهر به حمایت از اسلام کافی باشد.11 چه در دوران پس از کودتای 1299 که از مهمانان خارجی (به جای شراب) با دوغ پذیرایی میکرد و چه در دوران اقامت در فلسطین که در کنگرۀ اسلامی قدس نقشی مرموز بر عهده گرفت و چه در سالهای پس از شهریور بیست که با مأموریت از سوی امثال مستر تُرات به ایران بازگشت و بلوای کلاه پوستی و شیوۀ تظاهر به برخی سنتها را پیش گرفت و مایۀ قال مقال فراوان شد.
در تأیید سخن لنکرانی راجع به انگلستان میتوان به جملۀ مشهور پالمرستن، نخستوزیر بریتانیا (1855-1865)، اشاره کرد که میگوید: «انگلستان دوست دائم و دشمن دائم ندارد، بلکه منافع ملی دائم دارد».12 نیز مشهور است که در سالهای اشغال عراق به دست بریتانیا، یکی از ژنرالهای انگلیسی در بغداد شنید که در نیمروز از سر منارهها اذان میگویند. سراسیمه پرسید: این صدا چیست و آیا برای ما خطری دربرندارد؟ و وقتی شنید که: نه، صرفاً یک سنت دینی بوده و دعوتی به سوی آشوب و قیام دربرندارد، گفت: بسیار خوب، اگر برای ما خطری دربرندارد، بگذارید آن قدر بگوید تا جانش درآید!13
من اینجا اجازه میخواهم که برای گفتۀ لنکرانی تکملهای توضیحی بیاورم و آن اینکه: هرچند انگلیس نسبت به مذهب، لابشرط است، اما از آنجا که دین، آن هم دینی چون اسلام شیعی، همواره با مطامع استعمارگران تضاد دارد و خواب خوش آنان را برمیآشوبد، لذا عملاً، به منظور حفظ همان منافع استعماری، در کل با اسلام و تشیع در ستیز میباشد. این نکته نیز مسلم است که، آن دینی که انگلیس به منظور حفظ منافع خود) گاه در پی ترویج آن برمیآید چیزی از سنخ همین اسلام آمریکایی است که رهبر فقید انقلاب میگفتند. این مطلب مورد تصریح و تأکید لنکرانی نیز بود. آقای محمدحسن حائرینیا (از فعالان سیاسی ـ نظامی دهههای 20-50) در تاریخ 8 اسفند 72 اظهار داشت: من پس از شهریور بیست، سر مصحح چاپخانۀ تابان (واقع در خیابان ناصرخسرو، روبروی دارالفنون) بودم، که حدود 25-30 روزنامه (از جناحهای چپ و راست) در آنجا چاپ میشد. شیخ حسین لنکرانی، پیش از ورود سیدضیاء از فلسطین به تهران، بیانیهای انتشار داد که با حروف درشت در چاپخانۀ تابان به چاپ رسید و مضمون آن تا آنجا که در یاد دارم چنین بود: «انگلستان میخواست به دست سیدضیاءالدین، با لباس دین، در ایران حکومتی به وجود آورد که ریشۀ دین را بزند. اینک بار دیگر او را آوردهاند که همان نقشه را اجرا کنند.»
در آن بیانیه، مرحوم لنکرانی خاطرنشان ساخته بود که: هدف انگلستان از ترویج دین به وسیلۀ عواملش، که سردستۀ آنها سیدضیاء است، ترویج آن دیانتی است که در اختیار بریتانیا باشد نه معارض نفوذ سیاست بیگانه در ایران (پایان اظهارات آقای حائرینیا).
سخن لنکرانی راجع به پیشینیۀ ضد اسلامی آمریکاییها در ایران نیز کاملاً با واقعیت تاریخ همخوان است. جمیز بیل، محقق مشهور آمریکایی، تصریح میکند: «نخستین تماس [آمریکاییها] با ایرانیها در خاک ایران... به شدت با فشارهای نژادپرستانه و احساس برتری و تلاش برای تغییر آیین ایرانیها آمیخته بود... هریسون [هریسن]گری، اوتیس دویت و الی اسمیت، در سال 1830 برای شناسایی شمال غربی ایران با هدف تبلیغ آیین مسیحیت در آینده، به این منطقه سفر کردند. آنها نخستین آمریکاییهایی بودند که قدم به خاک ایران گذاشتند. پنج مبلغ مذهبی آمریکایی در سال 1835 در ارومیه واقع در استان آذربایجان غربی امروزی اقامت گزیدند. آنها از این پایگاه در میان بیست هزار مسیحی نسطوری که در آن زمان در این منطقه ساکن بودند، فعالیت میکردند. این آمریکاییها همچنین به تناوب سعی میکردند، با انتشار پیامهایی، تودههای مسلمان شیعه را به دین مسیح دعوت کنند، اما این دعوتها از سوی شیعیان به سردی رد میشد».
جیمز بیل سپس، ضمن اشاره به فعالیت مبلغان مذهبی آمریکا در حوزۀ بهداشت و آموزش، میافزاید: «نخستین گروه از آمریکاییها به برادران ایرانی خود به دیدۀ تحقیر مینگریستند و به آرامی در میان خود در مورد استراتژیهای لازم برای نیل به هدف نهایی یعنی تغییر آیین آنها بحث میکردند. نوعی تحقیر خاص نسبت به اکثریت مسلمان وجود داشت. حتی کشیش جاستین پرکینز، که یک مرد متشخص و بااخلاص بود و خود را با آداب و رسوم زندگی روزمرۀ آسوریهای نسطوری که در میان آنها زندگی میکرد وفق داده بود، شدیداً از افرادی که «محمدیهای رامنشدنی» میخواند متنفر بود. وی میگفت: «بله! محمدگرایی با تمام غرور، سازشناپذیری، فساد، انتقامجویی و خونخواهی خود، به دوران ناتوانی رسیده، به لرزه افتاده و نزدیک به سقوط است...». سخن بعدی جیمز بیل، که ناظر به موضع (ضد اسلامی) آمریکاییها در اواخر رژیم پهلوی و اوایل انقلاب است، نشان میدهد که برخورد آنها با تشیع در طول دو قرن اخیر تفاوتی نکرده است: «آمریکاییها، یک قرن و نیم بعد، در ایران هنوز همان احساس انزجار نسبت به شیعۀ اسلامی... را داشتند».14
شیخ مرتضی ریزی، که فقیه وارسته و صاحبدل اصفهان در عصر قاجار و مشروطیت بود، و در دعای کمیلش شبهای جمعه در قبرستان تخته فولاد اصفهان دهها هزار تن گرد میآمدند، دربارۀ مدارس جدید آمریکایی در ایران سخنی عجیب و تأملبرانگیز دارد که گویای اطلاعات و بینش سیاسی عمیق اوست. مرحوم ریزی مدارس مزبور را «تخمدان کفر» میشمرد!15 نظرم هست، روزی این اصطلاح شیخ مرتضی را برای مرحوم لنکرانی بازگو کردم؛ این تعبیر به نظرش بسیار مهم و شگفت آمد و با همان سبک خاص خودش گفت: «آقا، آقا، این مرد، تنها یک فقیه و عالم دینی نبوده؛ بلکه یک سیاستشناس کاملاً آگاه و در مورد این گونه مسائل هم خبره بوده است!»
این سخن لنکرانی نیز، که در مقدمۀ کتاب خاطرات مستر همفر آورده، سخت در خور تأمل است: آمریکا الاغ هاری است که بارش طلاست! این تعریف لنکرانی از آمریکا بود. میگفت: شما الاغ هار ندیدهاید، ولی من دیدهام؛ و با این بیان، مجدداً خاطرنشان میساخت: آمریکا الاغ هاری است که بارش طلاست!
همین جا به مناسبت سخنی نیز از مرحوم کیا (دوست و دستپروردۀ لنکرانی) نقل کنیم که پردهای دیگر از خصوصیات مردم آمریکا را برملا میسازد. زندهیاد حاج کیاعلی کیا، یکی از سیاسیون شریف دهههای 20 و 30 شمسی است که بارها اروپا و آمریکا را به گام دقت و چشم عبرت گشته بود و در این باب، حرفها و نکتههای بسیار داشت. از جمله میگفت:
اروپایی جماعت همه چیز (و از آن جمله: پول) را برای شهوت میخواهد و آمریکایی، برعکس، همه چیز (حتی شهوت) را برای پول! و این، به علت سلطۀ عمیق فکر و فرهنگ یهود بر آمریکاست.
روزی در حضور لنکرانی از کیا پرسیدم: کسانی که در غرب گشتی زدهاند مدعیاند که هر چه از سمت واشنگتن به سوی پاریس و لندن و از آنجا به هامبورگ و برلن میروند، برخلاف انتظار، مشاهده میکنند فساد محیط جلوۀ بیشتری دارد؟ در پاسخ گفت: زمانی که جنگ جهانی دوم، با شکست سخت دول محور و پیروزی کامل متفقین، به پایان رسید و با خودکشی هیتلر، پایتخت رایش سوم به توسط ارتش فاتح اشغال شد؛ ژنرال آیزنهاور ـ فرمانده قشون آمریکا ـ حکم کرد که هیچ یک از ساکنان برلن حق ندارد تا سه روز در خانۀ خود را به روی ارتش آمریکا ببندد. راز این دستور ظاهراً آن بود که نظامیان فاتح، در جستوجوی پارتیزانها و عمال رایش آزاد باشند و با تفتیش یکایک خانهها برلن را از قشون مخالف پاک سازند. اما مفهوم آن در واقع این بود که جان و مال و ناموس مردم شهر را برای ارتش «حریص و پراشتهای» آمریکا آزاد است، همان ارتشی که امروزه جواز همجنسبازی نظامیانش را نیز کلینتون صادر کرده است!
مرحوم کیا سپس، در حالی که قطرات اشک بر صورتش جاری بود، با تلخی و اندوه بسیار افزود: فلانی، چه بسیار دختران جوانی که در آن وانفسا، از شدت فقر و فشار گرسنگی، به خاطر یک لقمه نان، ناموس خود را درباختند و هنوز هستند در آلمان کسانی که افتخار میکنند، فیالمثل، عمۀ بزرگ ما برای آنکه تن به ننگ ندهد در اوج جوانی، خود را در آبهای رود راین افکند و غرقۀ امواج ساخت... . آمریکاییها، این گونه، بذر فساد را در مناطق اشغالی کاشتند.16
2-2. آمریکا ملت نیست!
لنکرانی معتقد بود که در آمریکا، ملت (به معنی واقعه کلمه) وجود ندارد. چون ملت، مجموعۀ انسانهایی است دارای مشترکات خونی و نژادی و فرهنگی؛ و این در بین مردم آمریکا وجود ندارد، و آنچه هست معجونی ناهمساز از نژادها و اقوام مهاجر اروپایی (انگلیسی، اسپانیایی و...) است که، برای دستیابی به طلا و قدرت، به آن سرزمین تجاوز کرده و ساکنان اصلی آن دیار (سرخپوستها) را همراه با فرهنگ و تمدن کهن آنها، وحشیانه نابود کردهاند و به کمک سیاهپوستانی که از آفریقا اسیر کرده و با وضعی فجیع (آن گونه که در تاریخ ثبت است) در کشتی ریخته و به آمریکا آوردهاند بنای حکومت کنونی را پی ریختهاند. لذا میفرمود اگر روزی دُم گربه به کاسه بخورد خواهید دید که چیزی از این امپراتوری شیطانی باقی نخواهد ماند.17
3-2. وحدت ابرقدرتها در ضدیت با تشیع
لنکرانی، به جد، معتقد بود که ابرقدرتها، به رغم اختلافات و تضادهایی که بر سر منافع با هم دارند، در ستیز با تشیع اشتراک نظر و وحدت عمل دارند. میگفت: «همیشه گفتهام که جنگها و قراردادهای موضعی قابل تغییر نیست. برای اینکه [استعمارگران در این گونه موارد] نفع مشترک و ضرر مشترک داشته و با هم همکاری دارند. آن، قراردادهای عمومی است که قابل تغییر است و ممکن است ناگهان عوض شود... الآن بین جبهۀ شرق و غرب، علیه ایران و تشیع، همکاری و اتحاد موضعی است. به دیگران کار ندارند؛ به ایران شیعه کار دارند».18 نیز در اوایل پیروزی انقلاب، ضمن تفسیر آیۀ «و شاورهم فیالامر»، اظهار داشت:
در مخالفت با دین، بین جبهۀ غرب و جبهۀ شرق، وحدت نظر است. غربزدهها مأموریتهای خود را، در این اواخر، در لباس دین اجرا میکنند و شرقزدهها هم ـ که در مقابل کلمۀ «دمکراسی» غربزدهها، کملۀ «کمونیزم» و اخیراً کلمۀ «خلق» را آلت مقاصد خود قرار دادهاند ـ عجب در این است که عین تاکتیک غربزدگان را اجرا کرده و فهمیدهاند که باید به سراغ تجربۀ استعمار غرب بروند. و، مثل آنها، روزنامۀ «پراودا»شان، در پایان مقدماتی درست، تأکید میکند که: «حتماً باید در این مورد قلمها و اجتماعات دینی را به استخدام درآورد».19 حالا دیدید که دشمنان اسلام به لحاظ مخالفت با دین، هر دو به طرف یک هدف میروند، و تاکتیک مشابه به کار میبرند، و اختلاف آنها بر سر ربودن طعمهها و صید شکارها و تقسیم آنهاست.
نیز میگفت و مینوشت که:
آهای ایرانی! خودت را بشناس و خدا را بیشتر شکر کن که تو تنها مملکت و ملت شیعه هستی که استعمارگران نتوانستهاند رسماً تحت استعمار و قیمومتت درآورند.
در صورتی که تمام ممالک عربی و اسلامی و غیر اسلامی آسیا و آفریقا، رسما به شکل مستعمره و مستملکه و منضمه درآمده بودند. بلی، برای تو هم نزدیک به سه قرن دامها گستردهاند که از تو امضای بندگی بگیرند ولی تو امضا ندادهای و در مقابل دسایس و در زیر شکنجههای استعمارگران جان کندهای ولی جان ندادهای. حریف، هر چه لایقتر و قهرمانتر باشد، زنجیر آن را هم محکمتر میکنند. لیاقت و شهامت و شرافت و قهرمانیت تو سبب شده است که استعمارگر، کُنده و زنجیر تو را محکمتر کند. اگر شهدای فضیلت تو نبودند، اگر قیام شاه اسماعیل صفوی نبود، اگر علما و روحانیون توی شیعه نبودند، تو هم در عداد دیگران قرار میگرفتی. انگلستان وقتی از رسمیت [یافتن] قرارداد وثوقالدوله ـ که استعمار رسمی تو بود ـ به کلی نومید شد متوسل به کودتای حوت 1299 گردید.
4-2. اسرائیل، پایگاه جنگی آمریکا
سخن از آمریکا، به عنوان ابرقدرتی جهانخوار، بدون پرداختن به دستها و شاخههای روییده از آن، یا مکنده از پستان آن، سخنی تمام و کامل نیست. در نظر لنکرانی: صهیونیسم، بهائیت و وهابیت، سه زائدۀ مهم آمریکا در جهان تلقی میشدند که مبارزه با آن قدرت شیطانی، بدون معارضه با این سه، و ابتر مینمود. ذیلاً به هر یک از این سه پدیده، از دیدگاه لنکرانی نظری میافکنیم:
لنکرانی دربارۀ صهیونیسم و خطر آن برای اسلام و ایران، بلکه جهان، بسیار حساس و نگران بود و با توجه به مبارزۀ دیرین و مستمر او با صهیونیسم (که آغاز قدمت آن به حدود 1300 شمسی میرسد) میتوان وی را پیشتاز مبارزه با صهیونیسم در ایران دانست. بخشی از دشمنی عمیق لنکرانی با آمریکا ناشی از پیوند آشکار آن با صهیونیسم و نقشی بود که دولت آمریکا (به ویژه پس از جنگ دوم جهانی) در کشت و پرورش این غدۀ سرطانی در فلسطین بلکه کل منطقه داشته و دارد. البته، وی میان هموطنان کلیمی با عناصر صهیونیست تفاوت قائل بوده پیروان حضرت موسی(ع) را لزوماً صهیونیست نمیدانست20 و حکومت اسلامی را پاسدار جان و مال مسیحیان و یهودیانی میشمرد که ننگ خیانت به هموطنان مسلمان خویش را برنتافته و شرف انسانیشان اجازه نمیدهد که در قالب ستون پنجم دشمن درآیند.
دربارۀ روابط اسرائیل و آمریکا در 26 اسفند 60 اظهار داشتند:
اسرائیل جز یک پایگاه جنگی برای آمریکا چیز دیگری نیست. اصلاً بقای اسرائیلیها قائم به قوای آمریکاست، و آمریکا هم از بین خواهد رفت: لکلّ طائرٍ أُن یَقَع و لِکُلّ صعودٍ نزولٌ، دارُ الظّالمِ خرابٌ وَلَو بعدَ حین.21
ولی شما بدانید طبق وعدۀ صریح خداوند، که خطاب به حضرت عیسی علیهالسلام میفرماید: ... یا عیسی اِنّی... جاعلُ الّذین اتَّبَعوک فوقَ الذین کفروا الی یوم القیمة...22 (یعنی، ای عیسی... من تا دامنۀ قیامت، همواره پیروان تو را بر کافران به تو (=یهود) برتری میدهم، اسرائیل هیچ گاه روی استقلال به خود نخواهد دید.
5-2. بهائیت، ستون پنجم آمریکا
نبرد سخت فکری و سیاسی لنکرانی با بهائیت، که سابقۀ آن به اوایل دوران پهلوی میرسد، بیارتباط با مواضع انتقادی او در برابر آمریکا نبود. میدانیم که بهائیان از دیرباز به آمریکا وابسته بودهاند. برای نمونه، زمانی که مستر شوستر، مستشار مشهور آمریکایی، در اوایل مشروطۀ دوم به عنوان رئیس کل دارایی ایران به کشورمان آمد بهائیان، در هنگام ورودش به تهران، به استقبال او شتافتند23 و اساساً در انتخاب شوستر برای این امر، کاردار (قلابی) سفارت ایران در آمریکا، نبیلالدوله (عضو فراماسونری آمریکا و مرید عباس افندی)24 نقش اساسی داشت. میلیسپو ـ مستشار دیگر آمریکایی ـ هم که پس از شوستر به ایران آمد، به ویژه در دوران دوم مأموریتش در ایران (اوایل پادشاهی محمدرضا)، برخی از مسئولان دارایی را از میان این فرقه برگزید. افزون بر آنچه گفتیم، بهائیانی چون عینالملک هویدا (پدر امیرعباس هویداری مشهور) در کشف رضاخان و معرفی و تحویل او (از طریق اردشیر ریپورتر) به بریتانیا برای انجام دادن کودتای 1299 نقش داشتند و رضاخان در قول و قرارهایش با لندن، وعدههایی نیز دربارۀ آزادی فعالیت سیاسی و تبلیغاتی آنها در کشور به بیگانگان داده بود (که بخشی مهم از آنها در زمان پسرش، با میدان دادن به امثال عبدالکریم ایادی و منصور روحانی، اجرا شد).
مجموع این امور، نشاندهندۀ درهمتنیدگی دیرین بهائیت با استعمار غرب (انگلیس و آمریکا) و رژیم وابستۀ پهلوی است و طبعاً مبارزات (فکری ـ سیاسی) شخصیتی چون لنکرانی (که از سه ویژگی توأمان «اسلامخواهی»، «ضدیت با استبداد» و «ضدیت با استعمار» برخوردار بود) نمیتوانست اضلاع سهگانۀ این مثلث شوم (=بهائیت، استبداد پهلوی و استعمار آنگلو ـ ساکسن و سام ـ صهیون) را به طور همزمان هدف نگیرد. بیراه نبود که وی، در نطق کوبندۀ خود علیه میلیسپو در مجلس 14، از اختلاط و همکاری میلیسپو با بهائیان در پست ریاست دارایی به شدت انتقاد کرد و محفل بهائیت نیز، طی نامهای به مجلس، سریعاً نسبت به لنکرانی واکنش خصمانه نشان داد.25 لنکرانی در مقدمه بر «خاطرات مستر همفر»، دربارۀ بستگی فرقۀ ضاله به سیاستهای خارجی، و اربابان گوناگونی که این فرقه در طول تاریخ پذیرفته، چنین مینویسد:
... به نیرنگ انگلستان، با دست روسیۀ تزاری، بابیه و بهائیه و ازلیه به شکل یک کانون جاسوسی و ستون پنجم ایجاد شد که علیمحمد باب، پس از باز شدن مشت رسواییاش، با کفایت و درایت بزرگمرد تاریخ ایران مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر اعدام شد و دو وارث پیشساخته شدۀ او (روی سابقۀ خدمتگزاریشان) بین روس و انگلیس تقسیم شدند که حسینعلی موجد بهائیت به نام بهاءالله در سهم روسیۀ تزاری، و برادر او یحیی موجد ازلیت به عنوان صبح ازل در سهم انگلستان قرار گرفتند که هر کدام سهمالارث خود را متصرف شده و [آن را] در خدمت مستقیم خود درآوردند...
ولی چندی بعد از تغییر رژیم تزاری روسیه به رژیم بالشویکی، بهائیت سهم روس هم نصیب انگلستان شد و در اثر جنگ دوم جهانی و تفوق میراثخوار استعمار، بهائیت هم ضمیمۀ دستگاه جاسوسی آمریکا گردید و مانند وهابیسم و صهیونیسم (مخلوق انگلستان) شش دانگ به خدمتگزاری عمو سام و در کنف حمایت بیدریغ «ینگی دنیا» درآمد...
لنکرانی، برای اصل «مهدویت» در اسلام و تشیع، نقش بسیار مهمی قائل بود. اعتقاد به مهدویت را مایۀ «دلگرمی و امید» شیعیان (در مبارزات آنها) به «بقای موجودیت» و «پیروزی در پیکار با حریف تیزچنگ» میشمرد و راز ستیز استعمار با این اصل اساسی را در همین نکته جستوجو میکرد: «استعمار همواره در مبانی حیات و بقای ما اخلال میکند. اساس شیعه بر مهدویت است؛ اگر مهدویت نباشد شیعه رفته و اگر شیعه برود اسلام رفته است... مهدویت اساس تشیع و ضامن بقای ماست».26 از نظر وی: «یأس دروازۀ مرگ است و مسلمان نمیتواند هم مسلمان باشد و هم مأیوس!»27 و آنچه که شیعه را در حرکت تاریخی «کلان» خوی، از یأس و نومیدی میرهاند، اعتقاد به فرج کلی در آخرالزمان است. همچنین بر این باور بود که اعتقاد به امامت و ظهور فردی شاخص از خاندان پیامبر، با تبار، پیشینه و آیندۀ کاملاً معلوم (=حجة بن الحسن العسکری)، عامل وحدت فکری و اجتماعی شیعه و، در نتیجه، مانع تفرقه و انشعاب آنان به توسط فرقهسازان و تفرقهافکنان است. چنانکه در حاشیه بر یکی از کتب مرحوم فیض کاشانی نوشتهاند: «موضوع خاتمیت و مهدویت، سد راه عجیبی در مقابل دینسازی و دکانسازی مستقل اینهاست. به همین جهت است که به عناوین مختلف میخواهند به جهت هر عنوانی باشد مستقیم و غیر مستقیم به این دو سد سدید رخنه نمایند؛ ولکن آمدهاند و رفتهاند و موفق به کوچکترین رخنۀ اساسی مؤثر در آنها نشدهاند. فقط توانستهاند القای شبهه و ایجاد اضطراب فکری و نشر فساد نمایند و لله الحمد که بادوا و بادَت سنةُ اللُئَماء».
شرح اقدامات لنکرانی در چالش با بهائیان، از اوایل دوران کودتای 1299 تا دهههای 40 و 50، بحثی دراز دامن میطلبد که در اینجا تنها به همین اشاره اکتفا کردیم.
6-2. وهابیت، ستون پنجم دیگر آمریکا
لنکرانی، وهابیت و رژیم پشتیبان آن (آل سعود) را نیز ستون پنجم استعمار انگلیس و بعداً آمریکا میدانست و از این سلسله به عنوان «کنیز آمریکا» یاد میکرد.28 وی، که نیمی از عمر خود را در دوران جنگ سرد (بین دو بلوک کمونیسم و کاپیتالیسم) گذرانده بود، کراراً میفرمود:
همان طوری که کمونیسم در برابر چشم آمریکا و فرانسه و جبهۀ غرب، نمودار قیافۀ روس کمونیست و چین کمونیست و اقمار آنها است، همین طور هم وهابیت سعودی در برابر چشم روس و چین کمونیست و اقمار آنها نمودار آمریکا و انگلیس و اقمار آنها است.29
در همین راستا، اقدام روسیۀ کمونیست به اشغال افغانستان در سال 1357-1358 را واکنش آن ابرقدرت در برابر کودتای ضیاءالحق بر ضد ذوالفقار علی بوتو رئیسجمهور پاکستان میدانست و میگفت که آن حرکتی متکی به زر و زور آمریکا و سعودی بود. در این باره، در ادامۀ این مقال، باز هم سخن خواهیم گفت.
لنکرانی، با اشاره به نقش آل سعود (در جنگ جهانی اول) در فروپاشی دولت عثمانی و تجزیه و سقوط ممالک اسلامی در کام استعمار، و پیوندهای مستمر این سلسله با انگلیس و آمریکا در طول حیات سیاسی خود، اقدام این خاندان به تخریب قبور مطهر ائمۀ اهلالبیت و سایر آثار و مظاهر اسلامی در حرمین شریفین و متقابلاً احیای نام بنیامیه به اشکال گوناگون، نقش سازشکارانۀ آنها در قبال مبارزات ضد صهیونیستی اعراب، نقش مخرب او در اوپک به نفع غرب و زیان نفت ایران، و بالاخره نقشی که این خاندان در جنگ تحمیلی ایران و عراق به نفع صدام و زیان انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران داشت و زمینۀ کشتار فجیع حجاج مظلوم ایرانی در مکه را فراهم ساخت، معتقد بود: «صدماتی که سعودیها از بدو پیدایش و فعالیت خود (از زمان مستر همفر جاسوس انگلیس و محمد بن عبدالوهاب در قرن 18 به بعد) به اسلام و مسلمین زدهاند نظیر آن را در طول تاریخ نمیتوان پیدا کرد. میتوانم بگویم از بدو بعثت تاکنون، صدمهای که اینها زدهاند هیچ فرد و جمعیتی نزده است».30 در این زمینه گزارش مندرج در روزنامۀ اطلاعات با عنوان «زیانبارترین مبارزات تبلیغاتی در تاریخ اسلام»31 را خوانده و سپس با غیظ میگفت: «لعنت به جان < نفت > فتد کاین بنا نهاد!»
امروزه، خوشبختانه، بخشی نیرومند از حاکمیت سعودی، حساب خود را (هرچند دیر) نسبتاً از وهابیت و پیروان افراطی آن جدا ساخته و از فاصلۀ تاریخی خود با ایران انقلابی کاسته است؛ و این امر نقطۀ امیدی برای تحقق یافتن اصلاحات ضروری در حرمین شریفین است. جای لنکرانی خالی است که ببیند امروزه تاریخ مصرف این سلسله برای آمریکا به پایان رسیده و استراتژی «ارباب» بر تضعیف و نابودی «غلام» دیرین خویش استوار شده است.
3. مراحل دوگانۀ سیاست آمریکا در ایران
لنکرانی برای سیاست آمریکا در ایران، در مجموع، دو دوره یا مرحلۀ مجزا قائل بود که مرحلۀ اول، فاصلۀ تاریخی ورود نخستین سفیر آمریکا در ایران در زمان ناصرالدینشاه تا جنگ جهانی دوم را شامل میشد و مرحلۀ دوم نیز از زمان اشغال ایران به دست متفقین (روس، انگلیس و آمریکا) در شهریور بیست به بعد را فرامیگرفت.
در طول دوران حاکمیت قاجار (که برای اولین بار، پای دولت آمریکا رسماً در این کشور باز شد) تا وقوع حادثۀ شهریور 20 و اشغال نظامی ایران توسط متفقین، دولت آمریکا تمایل چندانی به دخالت در ایران نشان نمیداد و رجال هوشمند کشورمان همچون مدرس و مستوفیالممالک میکوشیدند با کشیدن پای آمریکا به ایران، در سیاست خارجی این کشور موازنه ایجاد کرده از سنگ آن ابرقدرت برای تعدیل فشار و تحکم دو همسایۀ زورگوی ایران (روس و انگلیس) سود جویند. استقبال آزادیخواهان از مستشاران آمریکایی (مورگان شوستر و آرتور میلیسپو) در اواخر عصر قاجاریه و اوایل دورۀ رضاخان، در همین راستا قابل ارزیابی است، که البته در هر دو مورد، رقبای قدرتمند آمریکا (به ویژه انگلیس)، با رُفتنِ زیر پای مستشاران آمریکایی، تدبیر ایرانیان را نافرجام گذاشتند.
به دیدۀ لنکرانی: سیاست آمریکا، در مرحلۀ اول (یعنی تا پیش از شهریور 20) نیز، در گوهر، چیزی جز تعقیب منافع خویش در منطقه و ایران نبود و آن کشور هیچ گاه دلسوز این آب و خاک، و حتی خالی از طمع نسبت به آن، نبود. اما تا پیش از جنگ جهانی دوم، مسائلی چون نفوذ و احیاناً سلطۀ فائقه و انحصاری روس و انگلیس در ایران و عدم حضور مقتدرانۀ آمریکا در کشورهای منطقه و گرایش (یا تظاهر) آن به سیاست انزوا سبب شده بود که رجال مستقل و ملی ایران خطری برای استقلال و آزادی کشور از سوی آمریکا احساس نکنند، بلکه برای ایجاد توازن در سیاست خارجی و کاهش نفوذ روس و انگلیس، از این کشور بهره نیز بگیرند. ولی پس از شهریور بیست، سیاست آمریکا به سرعت و شدت دگرگون شد و همزمان با بسط دامنۀ حضور وی در منطقه، در ایران نیز در صدد تسخیر این کشور و غارت میراث استعمارگر پیر (انگلیس) برآمد. چنانکه این مطلب را میتوان در تفاوت آشکار عملکرد میلیسپو (رئیس دارایی ایران) در قبل از شهریور بیست با رویۀ او پس از شهریور بیست مشاهده کرد. لنکرانی میگفت:
میلیسپو دو بار به ایران آمد. در دوران اول مأموریتش از طرف آمریکا، که نیروی ثالث و ظاهراً بیطرف جا زده شده بود، وظیفهاش این بوده که راه نفوذ روس را برچیند و، از طریق وارد کردن خود به سیاست موضعی انگلستان در ایران، در جای هر دو بنشیند و [او] ظاهرسازیهایی هم برای اغفال ملت ما داشت. و اما بار دوم وضع عوض شد و میلیسپو بار دیگر آمد و این دوره من او را با فعالیتهای وسیع خود معزول کردم.32
از مأموریت میلیسپو در آینه به تفصیل سخن خواهیم گفت.
با توجه به آنچه گذشت، روابط و مناسبات لنکرانی با آمریکا، متناسب با مراحل دوگانۀ سیاست عملی آن کشور در منطقه و ایران، ماهیتاً به دو بخش «همکاری مشروط و جهتدار» در مرحلۀ نخست، و «تقابل فزاینده» در مرحلۀ دوم قابل تقسیم است: پیش از شهریور بیست، لنکرانی نسبت به آمریکا، در مجموع، موضعی موافقتآمیز داشت و به این دلیل (در کنار شهید مدرس و همرزمان او در مجلس) از واگذاری امتیاز نفت به کمپانی آمریکایی ـ که برای کمپانی انگلیسی نفت جنوب، رقیب میتراشید و لذا انگلیسیها سخت با آن مخالف بودند ـ حمایت کرد. همچنین به رغم انتقاداتی که به عملکرد دکتر میلیسپو (رئیس دارایی ایران در اوایل سلطنت رضاخان) داشت در صف حامیان وی قرار گرفت.
پس از شهریور بیست، با چرخش و انحرافی که در رفتار میلیسپو ظاهر شد و او به مغازلۀ آشکار با کارگزاران و عمال سیاست انگلیس در ایران پرداخت، موضع لنکرانی نیز نسبت به میلیسپو عوض شد و در خط مخالفت فزاینده با او افتاد و نهایتاً نطقی کوبنده بر ضد وی در مجلس چهاردهم ایراد کرد. حرکت بعدی لنکرانی در این زمینه، مقابله با گرایشهای استیلاجویانۀ آمریکاییها بود که نخست با هشدار به برخی از کارگزاران آنها (نظیر جرج آلن و هاپکینز) صورت گرفت و بعدها، خصوصاً پس از کودتای 28 مرداد (و بالاخص تحمیل کاپیتولاسیون بر ایران)، به خصومت با آمریکا انجامید.
استفادۀ لنکرانی از تضاد آمریکا با روس و انگلیس برای کاستن از فشارها و تجاوزات دو قدرت اخیر به کشورمان اختصاص به مرحلۀ نخست سیاست آمریکا در ایران نداشت و مرحلۀ دوم را ـ به ویژه در دوران اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ و ایادی آن ـ شامل میشد. اما حمایت «مشروط و جهتدار» وی از آمریکا بیشتر اختصاص به مرحلۀ اول یعنی تا پایان مأموریت اول میلیسپو در ایران داشت. ضمناً وی، در اوایل مرحلۀ دوم سیاست آمریکا در ایران، تلاش زیادی داشت که آمریکا را از تقلید رویۀ استعماری انگلیس در ایران برحذر دارد که البته، به ویژه پس از خروج جرج آلن (سفیر آمریکا در دوران بحران آذربایجان) از ایران، این تلاش نافرجام ماند.33 این نکته نیز افزودنی است که در سالهای نخست پس از شهریور، کارگزاران آمریکا در واشنگتن و تهران تماماً معتقد به بلع ایران و نابودی استقلال و آزادی ایران (یعنی پا گذاشتن جای پای بریتانیا) نبودند؛ بلکه کسانی هم در هیئت حاکمۀ آمریکا یافت میشدند که، به هر دلیل، صلاح آمریکا را در ادامۀ سیاست گذشته مبنی بر حفظ استقلال و آزادی ایران میدیدند و طبعاً این گرایش در اظهارات و مواضع عملی آنان بازتاب داشت (چنانکه سفارت آمریکا در ایران، هنگام اوجگیری مبارزۀ ملیون با میلیسپو در سالهای پس از شهریور بیست، در اقدامی مدبرانه، خود را آلودۀ پشتیبانی از میلیسپو نساخت).34 در ضمن، این را نیز میدانیم که، این گونه چرخشهای بزرگ در سیاست خارجی ابرقدرتها (از دکترین «انزوا» به «تهاجم») نیاز به گذشت زمان دارد و یک شبه نمیتواند کل سیاست آن ابرقدرت را پوشش دهد. لذا لنکرانی نیز همزمان با مشاهدۀ جلوههای این چرخش، در اوایل امر (به گونۀ دوستانه) از وقوع این چرخش انتقاد کرده نسبت به پیامدهای سوء آن هشدار داد؛ و تنها زمانی به تقابل قهرآمیز با آمریکا روی آورد که از اصلاح رویۀ آن کشور در ایران کاملاً مأیوس شده بود.
ذیلاً سرفصلهای تعامل و تقابل لنکرانی با آمریکا را در هر دو مرحله، به کمک اسناد و مدارک موجود، بررسی میکنیم.
4. لنکرانی و آمریکا پیش از شهریور 20
1-4. مبارزه با قرارداد وثوقالدوله (تابستان 1298 شمسی)
اوت 1919 میلادی (مرداد 1298 شمسی) وثوقالدوله، نخستوزیر ایران، قراردادی را بر سِرپِرسی کاکس (سفیر انگلیس در ایران) به امضا رساند که ایران را تحتالحمایۀ بریتانیا ساخته مالیه، قشون (و فرهنگ) این سرزمین را زیر سلطۀ مستشاران انگلیسی میبرد. فردای آن روز اعلامیۀ دولت، مبنی بر اعلام و توجیه آن قرارداد، در جراید نشر یافت. قرارداد 1919 به زودی با واکنش منفی وطنخواهان ایرانی روبهرو گردید و لنکرانی از جملۀ کسانی بود که، از همان آغاز، به مبارزۀ سخت و بیامان با عاملان عقد قرارداد برخاست. او، در این مبارزه، در کنار شهید مدرس و حاج آقا جمال اصفهانی قرار گرفت و در گرفتوگیر سختی که وثوقالدوله در محرم 1338 قمری (مهر 1298 شمسی) به راه انداخته بود ناگزیر چندی را در اختفا و در به دری به سر برد.
از جملۀ اقدامات لنکرانی و دوستانش در این ایام، تلاش برای تحریک دول فرانسه و آمریکا بر ضد قرارداد بود که به صورت زیر انجام گرفت:
1. تنظیم و ارسال عریضۀ ایرانیان بر ضد قرارداد 1919 به مجمع اتفاق ملل در ژنو به کمک شهید مدرس و مورخالدولۀ سپهر و جمعآوری امضای رجال سیاسی ایران (نظیر مستشارالدوله) و تسلیم آن به وزیرمختار فرانسه در تهران برای ارسال به وزارت خارجۀ فرانسه؛ 2. تنظیم نوشتهای (همچنین بر ضد قرارداد 1919) و تقاضای مساعدت با آزادیخواهان ایران از دولت آمریکا و ترجمۀ آن نوشته به توسط برادران صالح (اللهیار و علی پاشا صالح، منشیان ایرانی سفارت آمریکا در تهران) و ارسال آن از طریق وزیرمختار آمریکا برای وزیر خارجۀ آن کشور (لانسینگ). دو روز پس از ارسال نوشتۀ مزبور، جواب مساعد وزیر خارجۀ آمریکا در تشویق اهالی وطنخواه ایران رسید و متن آن به وسیلۀ دست استنساخ و برای غالب رجال ارسال شد.35
مورخالدوله سپهر (دبیر اول سفارت آلمان در زمان جنگ جهانی اول)، ضمن اشاره به پیشگامی لنکرانی در مبارزه با قرارداد وثوقالدوله، تصریح دارد که لنکرانی از طریق وی، اعلامیههای مرحوم مدرس را به سفارتخانههای آمریکا و فرانسه در تهران میبرده است. سپهر مینویسد:
اول کسی که لوای مبارزه [با قرارداد را] برافراشت آقا شیخ حسین لنکرانی بود که از عنفوان جوانی به خدمت روحانیت و سیاست کمر بسته و از هیچ فرصتی در این راه غفلت نمیورزید. عدهای از دوستان را به منزل خویش دعوت نمود و قیام عمومی را طرحریزی کرد. نگارنده در آغاز سخنرانی وی وارد شده شنیدم که میگفت: من نمانم تا لفظ تحتالحمایه بر زبان رانم... میزبان محترم [مرحوم لنکرانی] اظهار داشت من مصمم هستم امشب ملاقاتی از دو مجتهد بزرگ بنمایم، از حاج امام جمعۀ خوئی استدعا کنم دستور دهند مسجد تُرکها برای ایراد وعظ و خطابه در اختیار آزادیخواهان قرار گیرد و از آقا سیدحسن مدرس تمنی کنم رابطۀ شخصی خود را هم با وثوقالدوله قطع و پیشوایی نهضت مخالفین قرارداد را بپذیرند. ضمناً از نگارنده [=مورخالدوله] خواستند توجه سفارتین آمریکا و فرانسه را به منظور مساعدت با ملت ایران در الغاء قرارداد جلب نمایم. یکی دیگر از حضار به نام کازرانی به عهده گرفت رؤسای تجار را آمادۀ قیام و اقدام کند.
چند روز بعد، من به دیدن کالْدوِل Caldwell وزیرمختار آمریکا رفتم. دو دبیر سفارت ـ دو برادر که به وطنپرستی معروف بودند: اللهیار صالح و علی پاشا صالح ـ زحمت ترجمه را قبول کردند و از وزیرمختار آمریکا قول گرفتیم که مراتب نفرت ایرانیان را از مندرجات قرارداد به سمع اولیاء دولت در واشنگتن رسانده و استمداد نماید. پس از دو روز جواب مساعد وزیر خارجۀ آمریکا به امضاء لانسینگ Lansing مشعر بر تشویق اهالی میهنپرست ایران رسید و برای انتشار به من دادند. چون هیچ روزنامه جرئت درج آن را ننمود، ناچار به وسیلۀ دست، نسخههای بسیار از روی آن استنساخ کرده برای غالب رجال فرستادم. بعد نزد وزیرمختار فرانسه بنین Bonin رفتم و پیشنهاد کردم عریضۀ جمعی از جوانان ایرانی را به مجمع اتفاق ملل در ژنو برساند. قبول نموده ولکن گفت امضاء شما را در آن جا نمیشناسند، خوب است به امضاء رجال معمّر و مشهور برسانید. چنان کردم، ابتدا از سعدالدوله و سپس از ممتازالدوله و حاج معین بوشهری و مستشارالدوله امضاء گرفتم و به فوریت، تسلیم وزیرمختار فرانسه نمودم.36
اسماعیل رائین نیز در اثر مشهور خود، حقوقبگیران انگلیس...، به فعالیت لنکرانی و مورخالدوله برای رساندن صدای اعتراض ملت ایران بر ضد قرارداد به گوش سفارت آمریکا و مجمع اتفاق ملل اشاره دارد.37
2-4. تظاهرات بر ضد اشغال عراق به دست انگلیسیها (پاییز 1301)
24 ژوئیه 1922 (برابر یکم مرداد 1301) شورای جامعۀ ملل، قیمومت فلسطین را به استعمار انگلیس واگذار کرد. در اعتراض به این امر و حوادث متعاقب آن، مراجع بزرگ تقلید شیعه در عراق (و در رأس آنها آیات عظام میرزای نائینی و آقا سیدابوالحسن اصفهانی) به پا خاستند و، سرانجام، بیش از 30 تن از علمای طراز اول عتبات به جرم مخالفت با دخالت بریتانیا و حکومت دستنشاندۀ آن در عراق، به ایران تبعید شدند.
چندی بعد محمد خالصیزاده (از فعالان سیاسی مخالف انگلیسیها در عراق) نیز به ایران تبعید شده راهی تهران گردید و به زودی با، کمک لنکرانی، گروهی را با عنوان «مجتمعین مسجد سلطانی تهران» در اعتراض به مظالم و جنایات انگلیسیها در بینالنهرین (عراق عرب) سامان داد. چندی بعد، با مذاکراتی که بین دولت ایران و عراق صورت گرفت، مراجع تبعیدی (به استثنای آیتالله شیخ مهدی خالصی پدر خالصیزاده) اجازه یافتند به عتبات بازگردند. اما «مجتمعین مسجد سلطانی»، تحت رهبری خالصیزاده و لنکرانی، به فعالیت مستمر خویش مبنی بر مقابله با حوادثی که نیرنگ استعمار برای نابودی آزادی و استقلال ایران اسلامی پیش میآورد، ادامه دادند. آنان پیوسته، با راهپیمایی در خیابانهای تهران و تظاهرات در برابر سفارتخانههای بیگانه، به مظالم انگلیس و دولت وابستۀ وی (امیر فیصل) در عراق اعتراض کرده از دولتهای ایران و جهان، برای رفع این تجاوز، کمک و همراهی میطلبیدند. صبح 18 مرداد 1302 (26 ذیحجۀ 1341ق) هواپیماهای انگلیسی آسمان تهران را به لرزه درآوردند و عصر آن روز تهران شاهد راهپیمایی باشکوه مردم پایتخت بود که (به دعوت «جمعیت بینالنهرین» و «اتحادیۀ تجار و اصناف») در مسجد سلطانی تجمع گرد آمدند، و از آنجا به سمت سفارتخانههای بلژیک، آلمان، عثمانی، آمریکا، روس، فرانسه، ایتالیا و افغانستان در تهران حرکت کردند، و پس از قرائت لایحۀ اعتراض و اظهار تنفر از مظالم بریتانیا در برابر سفارتخانههای مزبور و تسلیم یادداشت اعتراض به آنها، به مسجد سلطانی بازگشتند.38
3-4. قتل ماژور ایمبری (تیر 1303)
بهار و تابستان 1303 شمسی بین کمپانی نفت آمریکایی سینکلر با کمپانی آمریکایی استاندارد اویل، بر سر گرفتن امتیاز نفت در ایران، رقابت و درگیری سختی وجود داشت. کمپانی سینکلر مورد پشتیبانی سفارت آمریکا و شوروی در ایران قرار داشت و کمپانی استاندارد اویل نیز از سوی سفارت انگلیس در ایران حمایت میشد. مخالفان انگلیس (نظیر شهید مدرس و قوامالسلطنه نخستوزیر وقت)، به منظور ایجاد موازنۀ سیاسی و اقتصادی، از سینکلر حمایت میکردند39 و در کوران همین کشاکش بود که ماژور ایمبری (نایب کنسول آمریکا) 27 تیر 1303 شمسی در ازدحامی که در کنار سقاخانۀ آ شیخ هادی تهران رخ داد به نحوی کاملاً مشکوک به قتل رسید40 و، در نتیجه، تمهیدات هواداران سینکلر برای موفقیت آن کمپانی در ایران به شکست انجامید.
در اثر این واقعه، که به نظر آگاهان، انگلیسیها و رضاخان در آن دست داشتند،41 ضمن آنکه رضاخان با ایجاد حکومت نظامی در پایتخت به تصفیۀ مخالفان خود دست زد، کمپانی انگلیسی جنوب نیز از یک خطر بزرگ به سلامت جست.
قتل ایمبری ظاهراً سناریویی حساب شده از سوی شرکت نفت انگلیسی جنوب ایران برای مات کردن حریف آمریکایی، اخلال در روابط ایران و آمریکا، و دادن بهانه به دست رضاخان برای بگیر و ببند مخالفان سیاسی خود بود. بیجهت نیست که رضاخان، فردای قتل ایمبری، یعنی روز 28 تیر 1303، در تهران حکومت نظامی اعلام کرده دست به بازداشت برخی از مخالفان فعال خود زد و به همین علت نیز با واکنش تند اقلیت مجلس به رهبری شهید مدرس در 29 تیر روبهرو شد.42
لنکرانی نیز، در آن هنگامه، از رقیب آمریکایی کمپانی نفت انگلیس حمایت میکرد و به همین دلیل و نیز به علت مخالفتش با جمهوریخواهی مصنوعی و استعماری رضاخانی، دو روز پس از قتل ایمبری، در شب 30 تیر / 18ذیحجۀ 1342 ق از سوی رضاخان دستگیر و همراه آیتالله سیدرضا فیروزآبادی و چند تن دیگر با وضعی فجیع به کلات نادری واقع در شمال خراسان تبعید شد. در 17 مرداد، شهید مدرس طرح استیضاح رضاخان را ریخت که به ضرب و جرح شدید وی و برخی از یارانش به دست گزمههای رضاخانی انجامید و، سرانجام، اکثریت مجلس زیر فشار رضاخان به دولت رأی اعتماد داد.
لنکرانی در تاریخ 10 مهر از تبعید کلات آزاد شد و، تحت نظر عمال رضاخان، محکوم به اقامت اجباری در مشهد گردید. او در نامهای که از تبعیدگاه خود در مشهد (مورخ اواخر ربیعالاول یا اوایل ربیعالثانی 1343 قمری) به دوستان مبارزش در تهران نوشت خاطرنشان ساخت که: ایادی سردار سپه و اربابان انگلیسی او، با صحنهسازیها و تبلیغات مزوّرانه، امر را بر آزادیخواهان مشهد مشتبه ساخته سردار سپه را عنصری حقیقتاً جمهوریخواه و ضد انگلیس، و ما و مخالفان رضاخان را گروهی مرتجع و حتی هوادار انگلیس و شریک در قتل کنسول آمریکا جا زده است! در همین نامه، به دوستانش تأکید کرد که:
لازم است جریانات مسجد شاه و استقلال سیاسی و علت واقعی مخالفت آنها و عدم ارتباط مجتمعین [مسجد سلطانی تهران] با دستجات دیگر، در اینجا با دلایل قویه ثابت شود... اگر بگویم که اینها [یعنی آزادیخواهان مشهد] نمیدانستند که مجتمعین با دسائس اخیر که در لباس دین اجرا میشد [ظاهراً اشاره به بلوای سقاخانه و قتل ایمبری دارد] مخالف بودند تعجب خواهید کرد. اینها نمیدانند که ما، در عین مخالفت با جریانات مضره، جدیت در گذشتن امر نفط [نفت] داشتیم؛ اینها باور نمیکنند که آزادیخواهان واقعی و بالاخره مخالفین جدی و برجستۀ انگلیسها هستند که در مقابل این استعمار جمهورینما صف کشیدهاند؛ اینها متوجه این نکته نیستند که جدیت و صمیمت ملیون علاقهمند به سعادت و استقلال ایران است که شاهکارهای کرزن [را] در هر لباسی شروع میشود خراب میکنند.
حقیقتاً باید به اینها فهماند که «مجتمعین مسجد سلطانی» از وقایع اخیره و قتل قنسول آمریکا بیشتر از همه متأثر شدهاند. در اینجا مطالب به قدری پیچیده و درهم و برهم است که شخص متحیر میماند. به همین جهت است که مقتضی است مقرر فرمایید فوراً هر چه زودتر سی دورۀ کامل اتحاد اسلام که ابداً به مشهد نیامده... را منتشر کرده به اضافۀ سی نسخه از اوراق «برای قضاوت تاریخ ـ انگلیس و ایران، لندن و طهران» که سابقاً بعد از حَمَل (= فروردین 1303 شمسی) منتشر شده هر چه زودتر ارسال شود که در هر صورت اقلاً بتوانیم بفهمانیم که قضایا از چه قرار بوده و [ما] پیش خدا و وجدان مسئولیتی نداشته باشیم.43
در اوراق و اسناد مرحوم لنکرانی اعلامیهای به ژلاتین وجود دارد که در ایام مجلس پنجم منتشر شده و از تبانی میان رضاخان و انگلیسیها در قتل ایمبری پرده برمیدارد و، ضمن حمایت از اقلیت مجلس (به رهبری مدرس)، از دیگر وکلای مجلس و حتی اشخاصی نظیر مستوفیالممالک و تقیزاده و برادران پیرنیا که در این مورد سکوت کردهاند به شدت انتقاد میکند. لحن تند و پرخاشجویانۀ اعلامیه نسبت به ملت ایران و نیز شخصیتهایی چون مستوفی و برادران پیرنیا (که لنکرانی، آنان را شخصیتهایی خدوم و ضد استعمار میشمرد) نشاندهندۀ این است که یا کسانی غیر از لنکرانی در نگارش اعلامیههای مزبور دست داشتهاند و یا لنکرانی در تهیۀ اعلامیهها دست داشته و شدت اندوه و ملاحظاتی دیگر وی را به اعتراض تند نسبت به شخصیتهای مزبور واداشته است.
اینک متن اعلامیه:
باز خیانت جدید رضاخان
هموطنان! البته در جراید خواندید که از کمسیون [کمیسیون] خارجه چه لایحۀ دلخراشی توسط مخبر (کهنه خائن) کمسیون [کمیسیون] مزبور تقدیم مجلس شده بود...! سیصد و بیست هزار (32000) تومان نتیجه دسترنج شما فلکزدگان را رضاخان، محض استرضای خاطر انگلیسیها، به اتباع انگلیس بخشید! آیا عوضی هم از انگلیسها گرفته؟ آری، کمک و تقویت از حکومت و خودسری او. ای ملت مرده، جنبشی نما، نظر کن، چشمهای خوابآلود خود را باز بنما؛ ببین سردار سپه قاچاق برای ادامه حکومت سراپا ننگین خود چه به روزگار تباه و سیاه تو و مملکت تو میآورد! ملت بدبخت، ببین به جهت ادامۀ دزدی و غارتگری خود به چه تشبثاتی متشبث میشود. یک روز دستور میدهد به قزاقهای وحشی که در وسط روز علناً قنسول آمریکا را با فجیعترین طرزی به ضرب سرنیزه و شوشکه قطعه قطعه بنمایند. صرفنظر از بر باد دادن حیثیت و شئونات ملی ایران در انظار ملل دنیا، متجاوز از یک کرور (500000) تومان به عنوان خونبها به خزانۀ فقیر ملت ضرر و خسارت وارد میآورد و بعد هم شرم نکرده به بهانۀ قتل قنسول حکومت نظامی برقرار، آزادیخواهان را، به اسم شرکت در قتل قنسول، با یک عده مردم بیگناه بیتقصیر به محبس انداخته، یا تبعید میکند. غافل از اینکه قضیه به قدری از پرده بیرون بود که به هیچ نحوی ممکن نبود ماستمالی نمود. سردار سپه تصور نمیکند که مردم اغفال نمیشوند و میدانند که تا قزاقها اجازه از مافوق خود نداشته باشند مرتکب چنین عمل فجیعی، آن هم در مقابل قراولخانۀ درب قزاقخانه و فاصلۀ صد قدمی نظمیه در حضور صاحبمنصبان و مافوقهای خود، نمیشوند. با وجود این همه دلایل، شرم نکرده تلگراف به خارجه میکند که دیگران مرتکب این عمل شدهاند!! نمیداند نمایندگان دول خارجۀ مقیم طهران گوش به اراجیف وزارت خارجه نداده، در مقابل اشاعات سراپا کذب و یاوهگوییهای وزارتخانۀ مزبور، حقایق را به دربارهای متبوع خود اطلاع دادهاند و مرتکبین اصلی را به دنیا معرفی کردهاند.
امروز هیچ بچهای در طهران نیست که ندانسته و یا نداند قنسول آمریکا به تحریک سردار سپه و نقشۀ انگلیسها مقتول نگردیده...44
هموطنان! رضاخان تاکنون در این مدت سه سال شصت کرور (30 میلیون) تومان به اسم مخارج قشون از خزانه ایران گرفته، در صورتی که بیش از نصف آن را به مصرف نظام دروغی نرسانیده، مابقی را در بانک شاهی و صندوقهای منزلش پنهان کرده و بلعیده است. از دزدیدن این همه وجوه سیر نشده مالیۀ اقبالالسلطنه و ظفر نظام و غیره را نیز ضبط نموده متجاوز از بیست کرور (10 میلیون) تومان را خورد و یک شاهی آن را به خزانۀ دولت نپرداخت...!
ملت بیحس، رضاخان از این همه سرقتها و غارت بیتالمال سیر نشده برای چپاول چندین مقابل وجوه مذکورۀ فوق سیصد و بیست هزار تومان به اسم خریداری چند تخته پارۀ مندرس به اتباع انگلیس میبخشد که در عوض این حاتمبخشی انگلیسها [انگلیسیها] تقویت از حکومت ننگین و قلدری او بنمایند. صرفنظر از خسارت وارده به مالیۀ مملکت، هزاران مفاسد سیاسی و اساسی از این خیانت آشکارای این شخص شریر دزد به مملکت وارد گردید. ما خبر داریم که لایحۀ مزبور را انگلیسها [انگلیسیها] میخواستند به فشار بقبولانند، مستوفیالممالک [و]، حتی، قوامالسلطنه هم از تکلیف مزبور شانه خالی نمودند چون در کابینۀ هر دو این مسئله مطرح بود و انگلیسیها به مبلغ 30 هزار تومان هم راضی شده بودند معذلک چون اشیاء مزبور به هیچ مصرفی نمیخورد، به علاوه، مضرات سیاسی را حائز بود، تقاضای آنها را رد کردند. اینک رضاخان، صرفنظر از ضرر مالی، به طمع ابقاء خود به دست انگلیسها [انگلیسیها]، یک سابقۀ بس خطرناکی را تهیه نمود...!
ای نمایندگان سرنیزهای، ای پاچه ورمالیدههای خائن دزد، ما به نام ملت توسط نمایندگان دول به دنیا اعلام مینماییم که این مجلس و این وکلا ابداً رسمیتی ندارند. اینها یک مشت مردمی هستند که توسط سرنیزۀ رضاخان به اسم وکیل برای گذرانیدن این گونه لوایح بر مردم فلکزدۀ ایران تحمیل نمودهاند. هر قانونی از این مجلس بگذرد ابداً رسمیتی ندارد؛ زیرا حقیقتاً مجلسی است نظامی و اکثریت آن اسکورت رضاخان میباشد...
شما ای مستوفیالممالک، مشیرالدوله، مؤتمنالملک، تقیزاده که مانند مجسمۀ بیروح مینشینید و این گونه لوایح را تصویب مینمایید و ابداً صدا از شما بلند نمیشود...! آیا شما در مقام خود از سایرین خیانتکارتر نیستید؟ آیا شما این روزهای سیاه را برای ما ملت تهیه نکردهاید؟ روزی بیاید که ملت ایران هم، به تلافی این خیانتهای شما، داد خود را از شما یا اولاد شما بستاند... دیدید اقلیت، مخالفت خود را ابراز نمود؛ شما هم میخواستید کمک نمایید. انصاف بدهید با این مشی شما، نباید به شما هم خائن گفت؟ مخصوصاً شخص مستوفیالممالک که این مسئله در کابینۀ خودش هم مطرح بوده باز سکوت اختیار مینماید!!
ملت! هموطنان! بیایید در این موقع خطرناک دست به هم داده و این تیپ خیانتکار را به کیفر اعمال خودشان برسانیم. اینها گرگهایی هستند که برای پاره نمودن ما گوسفندان به لباس میش درآمدهاند. اینها محکوم به فنا و زوال میباشند. همه را دیدیم، شناختیم، حتی تقیزاده را تجربه نمودیم. خوب شد که آمد، آرزو از دل طرفدارانش بیرون آمد. خیانت علنی رضاخان بیهمه چیز را مشاهده میکند، آن وقت در لایحۀ عریض و طویل خد یک نفر افیونی خیانتشعار بیمغز را از ظهورات آسمانی و در ردیف اشخاص بزرگ و باشرف معرفی مینماید! ما هم قبول داریم رضاخان از ظهورات آسمانی است ولیکن در خیانت، در چپاول مالیۀ فقیر ملت، در اجنبیپرستی و وطنفروشی.
آقای تقیزاده! ما هم شریک قول شما هستیم و او را یکی از برجستهترین افراد خائن ایران شناختهایم. آقای محترم، گویا زمانی که به لندن تشریففرما شدید در فراموشخانۀ وزارت خارجۀ آنجا بیخ گوش شما آهسته گفتند که هر وقت به ایران رفتی بگو: سردار سپه در ایران از ظهورات آسمانی و موهبتهای الهی است.
هموطنان، آیا باز هم در خیانتپیشگی و مطیع انگلیس بودن سردار سپه، برای شما جای شبهه باقی مانده؟ پس بیایید و یک بار دیگر پشت به هم بدهیم و با یک تیپ خیانتپیشۀ بیشرف، که هر روز به یک نوعی شرافت و حیثیت ملی شما را در انظار ملل خارجی جریحهدار مینمایند، بجنگیم و با مشت آهنین خود به دهان او و پارتی بیهمه چیز او بکوبیم و آثار ننگین آنها را از صفحۀ این مرز و بوم براندازیم و این لکۀ ننگی که به دامان مقدس ملی ما، به زور سرنیزه انگلیس، افتاده با خون بشوییم. انگلیسها [انگلیسیها] از دست وکلای خودشان اولین گل ناقابلی بود که روز یکشنبه گذشته گرفتند؛ اگر قدری سستی نماییم، وای به حال آیندۀ مملکت! هموطنان، موقع خیلی خطرناک است...
4-4. حمایت از میلیسپو در برابر رضاخان
لنکرانی در آن سالها، همچنین، از دکتر میلیسپو (1883-1955) رئیس کل دارایی ایران45 حمایت میکرد؛ چه، وی عملاً مانعی بر سر راه غارتگریهای عمال کودتای حوت 1299 و، به ویژه، سدی در برابر خودکامگیها و فزونخواهیهای شخص رضاخان بود و به همین دلیل نیز، از حمایت و همدلی محدود آزادیخواهان وقت برخوردار و متقابلاً مورد خشم انگلیسیها و رضاخان قرار داشت و عاقبت هم توسط همانها به کار او در ایران خاتمه داده شد.46 لنکرانی، در نطق 16 دی 1323 خود در مجلس چهاردهم، از آن کشاکش چنین پرده برمیدارد:
پس از کودتا[ی سوم اسفند] که... مبارزات ملی با حال استهلاک تا حدی در جریان بود و از طرف مردم به شکل حرکت مذبوح دست و پاهایی هم میشد، بچاپ بچاپهای مولود کودتا و خودسریهای مالی و چپاول خزانۀ دولت و دارایی ملت، سوابق حسنۀ مستر شوستر را به یاد آورده و بعضی را به فکر چارهجویی انداخت که مالیۀ مملکت را از خودسریهای سردار سپه و قزاقخانه خلاص نماید. دوباره از آمریکا، مستشارهای مالی که آقای دکتر میلیسپو در رأس آنها بود استخدام شدند. آنها شروع به کار کردند. ملیون و آزادیخواهان ایران هم مستشاران را به مناسبت مقاومتهای شدید و معارضههای مؤثری که از طرف آنها در مقابل تقاضاهای نامشروع و تجاوزات مالی دستگاه کودتا به عمل میآمد جداً تقویت و بعضی خطایای دکتر میلیسپو را هم تحمل [میکردند] و با نظر اغماض مینگریستند، تا اینکه نقارهای حاصله از اختلافات ناشیه از قضایای مرتبط به جاهای دور از ایران بین آمریکا و دیگران [=انگلیس]، شاهزاده فیروز میرزا فیروز (نصرتالدوله) و همکاران او را بر آن گماشت که، حسبالعاده، در مقام استفاده از قوای مخالف برای خاتمه دادن به خدمت مستشاران آمریکایی و کاستن مراودات آمریکا با ایران برآیند.
در اینجا طبعاً عدم رضایت سردار سپه و قزاقها هم از مستشاران قویاً مورد استفاده قرار گرفت. عسل و خربزه با هم ساختند؛ همکاری شروع و کشاکش غریبی ایجاد شد و در عین اینکه آن وقتها هم دکتر میلیسپو تا حدی... متخصص در اشتباه کردن بود و احیاناً دستهگلهای عجیبی هم بر آب میداد،47 معذلک از نظر مقایسۀ ضررهای کوچک فرعی و، صریحتر بگوییم، برای تعدیلهای سیاسی، خود من هم آن روز در حمایت از مستشاران با همکاری ملیون و آزادیخواهان فعالیتهای شدیدی داشتهام و در این راه صدماتی هم دیدهام؛ و خوشحال هم بودیم که یکی از نقشههای زمینهسازی برای تشیید مبانی دیکتاتوری را خراب میکنیم، ولی ناگهان در مقابل امری واقع شده قرار گرفتیم؛ یعنی همکاریهای نصرتالدوله با سردار سپه و قزاقخانه به خدمت میلیسپو و همکارانش خاتمه داد. مراجعه به اسامی و هویت سیاسی مخالفین و موافقین اساسی آن روزی و مطالعۀ کوچکی در کیفیت جریان امر، سرائری قابل توجه را کشف مینماید.
گفتنی است که میلیسپو دو بار در ایران به ریاست کل دارایی منصوب گشت: بار نخست در سالهای 1301-1306 شمسی، و بار دیگر در فاصلۀ دیماه 1321 تا بهمن 1323 شمسی. لنکرانی در دورۀ اول مأموریت وی با او (به نحو مشروط) موافقت داشت ولی در بار دوم مأموریتش، شدیداً با او درافتاد. از ستیز وی با میلیسپو در سالهای پس از شهریور در آینده سخن خواهیم گفت.
5. لنکرانی و آمریکا پس از شهریور 20
1-5. امتناع از تحویل گندم به متفقین
حاج هاشم لنکرانی (از معتمدان بازار تهران، و عموزادۀ لنکرانی) در 21 اردیبهشت 73، با اشاره به کشاورزی آیتالله لنکرانی در تبعید پنجسالۀ آخر سلطنت رضاخان در شهریار، اظهار داشت: لنکرانی در کار زراعت، موفق بود. حادثۀ شهریور بیست و اشغال ایران که پیش آمد، دولت حکم کرد که زارعین باید گندم اضافه بر مصرف شخصی خود را به سیلو تحویل دهند و، بابت هر خروار، 17 تومان بگیرند. این زمانی بود که رضاخان از کشور گریخته و مزارع گندم ثمر داده بود. زارعین را مجبور ساختند که، پس از درو، به میزان مصرف شخصیشان بردارند و مابقی را به قیمت یادشده به دولت بفروشند. ما خودمان، شاید 250 خروار گندم داشتیم که همه را خرواری 17 تومان تحویل سیلو دادیم. پیداست که مقدار زیادی از موجودی سیلو تحویل ارتش انگلیس و آمریکا و... میشد که در جای جای ایران حضور داشتند. آ شیخ حسین لنکرانی زیر بار حکم دولت نرفت و از تحویل گندمهایش به دولت امتناع ورزید. او ژنرالهای رضاخانی نظیر سپهبد امیراحمدی و بوذرجمهری و... را، با همۀ باد بروتشان، تحقیر میکرد و از بوذرجمهری با عنون کریم خشتمال یاد کرده و میگفت: رضاخانتان فرار کرد، حالا شما احمقها برای من آدم شدهاید؟! من کار کنم، بعد بدهم به شما که تحویل انگلیسیها و آمریکاییها و... بدهید؟! نخیر، این کار را نمیکنم و به ملت ایران میدهم! لذا، با وجود مراجعات و تهدیدهایی که میشد، گندمهایش را به دولت نداد و تدریجاً به مردم فروخت.48
2-5. کودتای 17 آذر 1321 و مقالۀ «روز روشن»: خرداد 22
(مبارزه با استثمار شاه به توسط آمریکاییها)
در 25 آبان 1321، قوام از مجلس شورا اختیاراتی دهماهه برای تأمین ارزاق عمومی و... درخواست کرد. مجلس خواستۀ وی را نپذیرفت و متعاقب این امر، با بالا گرفتن مسئلۀ زنان در کشور، مقدمات بلوایی که از آن به غائله یا کودتای 17 آذر تعبیر میشود فراهم شد. روز 17 آذر، پایتخت شاهد برپایی تظاهراتی مصنوعی بر ضد قوام (با شعار «ما نان میخواهیم!») بود که دست دربار و قدرتهای خارجی آن را هدایت میکرد. متظاهرین به مجلس حمله برده و به غارت مغازهها پرداختند؛ اما قوام در برابر عاملان داخلی و خارجی بلوا، سرسختانه مقاومت کرد و لنکرانی و برادران وی نیز، برای خاموش ساختن آتش فتنه، به وی کمک زیادی کردند. دوستان مبارز لنکرانی در قوۀ قضائیه (آقایان محمد رشاد و عظیما) به جستوجوی عوامل کودتای 17 آذر پرداختند و تا کشف برخی از سرنخهای مهم آن (در دربار و...) نیز پیش رفتند، که با جابهجاییها و اعمال نفوذهایی که صورت گرفت این کار متوقف شد.
به هر روی، قوام در 24 بهمن 1321 از نخستوزیری استعفا داد و کرسی صدارت را به علی سهیلی سپرد. سهیلی، به رغم مصاحبۀ مطبوعاتی خود با ارباب جراید (11 خرداد 1322) مبنی بر وعدۀ آزادی انتخابات و لغو حکومت نظامی، در 26 خرداد مادۀ واحدهای مبنی بر تعطیلی و لغو امتیاز تمام جراید تا شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم و سپس اعطای اجازۀ نشر به تنها 17 روزنامه در پایتخت و دو روزنامه در شهرستانها، به مجلس تقدیم داشت که با مخالفت جمعی از نمایندگان مجلس رد شد.
29 خرداد 22 لنکرانی با امضای مستعار «ا.م» تحت عنوان «روز روشن» در روزنامۀ رهبر به چاپ رساند که ضمن مخالفت با دیکتاتوری شاه، با استناد به مواد قانون اساسی، تشریفاتی بودن (و هیچ کاره نبودن) وی را اثبات میکرد. مقالۀ مزبور همچنین به تنقید شدید از دستبرد علیاکبر داور در اصل 81 قانون اساسی (که برای محو استقلال قضائی و دخالت شاه در قوۀ قضائیه صورت گرفت) پرداخته اشعار میداشت: «من که حاضر نیستم دوباره با اوضاع گذشته روبهرو شوم، آیا شما حاضرید؟ همت کنید مردانه بکوشید و تن به زیر بار مذلت ندهید؛ خدا پشتیبان شما.»
همچنین در همان روز (29 خرداد 22) مقالهای از لنکرانی (و با امضای «یکی از ذخائر ملی») در روزنامۀ نجات ایران49 درج شد که عنوان آن چنین بود: «کودتای 17 آذر 1321...، چرا کشتید؟! مگر آدمک گچی بودند؟ جواب خدا را چه میدهید؟!». لنکرانی در آن مقاله، ضمن حملۀ شدید به مسببان کودتای 17 آذر، تلویحاً بانیان آن (=شاه، رئیس ستاد ارتش، سپهبد احمدی، وزیر فرهنگ و سهیلی و...) را افشا کرد و مجدداً با این تعبیر که: «هان، ملت ایران!... نجات از تمام بدبختیها فقط و فقط در سایۀ استقلال قضات و امنیت قضایی است»، عدم استقلال قوۀ قضائیه را (که پایۀ آن در زمان داور و متین دفتری گذاشته شده بود) به سختی مورد انتقاد قرار داد.
مرحوم لنکرانی، سالها پس از آن تاریخ، در نوشتهای با عنوان «باز هم برای قضاوت تاریخ»، هدف خود از نگارش مقالۀ «روز روشن» (29 خرداد 22) را، تنبه دادن شاه به هیچ بودنش به لحاظ موقعیت در متمم قانون اساسی کشور، و پیشگیری از ریشه دواندن آمریکا (که جهت پیشبرد مقاصد استعماری خود به فکر استخدام و استثمار شاه و دربار افتاده بود)، اعلام کرد.50 همچنین در اوراق به جا مانده از آن مرحوم، پیشنویس نامهای به خط زینالعابدین فروزش (مدیر وزنامۀ نجات ایران و عضو ارشد جبهۀ آزادی51 و مستشار قضایی و وکیل درجۀ اول دادگستری) خطاب به «آقای سپهبد یزدانپناه، رئیس ستاد ارتش» وجود دارد که در آن ذکری از شایعۀ فرار وی به آمریکا رفته است:
ما از لحاظ علاقه[ای] که به شئون و حیثیات شما داریم ناگزیریم شما را متذکر سازیم که شایعۀ مسافرت شما به عنوان معالجه! به آمریکا ایجاد سوء تفاهماتی کرده و مخصوصاً تصادفات، شکلی به خود گرفته که این سوء ظن را تأیید میکند. مرخصی شما درست از همان روزی شروع شده که مقالۀ معروف کودتای هفدهم آذر تحت عنوان چرا کشتید، مگر آدمک گچی بود؟ در روزنامۀ نجات ایران منتشر شد و سابقۀ مسافرت شما هم درست در بحبوحه و هیاهوی ملی و کشاکش مطبوعاتی راجع به لزوم تعقیب پروندۀ فجایع هفدهم آذر و لزوم تعقیب مسببین و محرکین امر شروع شده. بنابراین، تصدیق بفرمایید لازم است برای رفع توهم ما برای اینکه مسافرت شما حمل به فرار نشود (مخصوصاً که در آن مقاله اسمی هم از ستاد ارتش برده شده) مخصوصاً از این مسافرت خودداری فرمایید.
در تأیید اظهارات لنکرانی (دربارۀ علت نگارش مقالۀ «روز روشن») میتوان به اسناد وزارت خارجۀ آمریکا در بهار و تابستان 1322 اشاره کرد که از تلاش «غیر قانونی» شاه جوان برای سلطه بر ارتش (و از آن طریق، بر قوۀ مجریه و دیگر قوا)، و همکاری آمریکاییها با وی در این راه، حکایت دارد. به نوشتۀ دکتر لاجوردی:52 «ادارۀ خدمات استراتژیک ایالات متحده (پیشگام سازمان سیا) در تیرماه 1322 به واشنگتن گزارش داد که شاه فعالانه ولی با احتیاط روابط خود را با افسران ارتش تحکیم میبخشد.53 همین منبع در مردادماه گزارش داد که شاه موفق شده است اختیار ارتش را در دست بگیرد. هرچند یک کمیسیون بلندپایه با این نتیجه رسیده بود که به موجب قانون اساسی ایران ستاد ارتش تابع وزیر جنگ است (و بدین ترتیب تحت نظارت نخستوزیر قرار دارد) ولی شاه از امضای آییننامۀ اجرایی این تصمیم خودداری کرده بود. به جای آن، شاه دستور داده بود وزیر جنگ به روزنامهها و مجلس بگوید که او (وزیر جنگ) مسئولیت کامل ارتش و ستاد آن را عهدهدار میباشد.54
از شهریور 1322 شاه دستورهای خود را مستقیماً به ستاد ارتش ابلاغ میکرد و با این کار اختیارات قانونی وزیر جنگ را زیر پا مینهاد.55 او این غصب اختیارات قوۀ مجریه را با ادعای اینکه «هنوز حکومت مشروطه برای ایران زود است»، توجیه میکرد.56 در آذرماه 1323 شاه به آورل هریمن که به دیدارش رفته بود اظهار داشت: «تا زمانی که مردم آموزش کافی برای درک اصول حکومت دمکراتیک نیافته و قادر به تفکر انفرادی و هوشیارانه نیستند کشور نمیتواند، چنانکه مطلوب اوست واقعاً دمکراتیک شود»...57 دو هفته پس از دیدار شاه با هریمن، یک گزارش نمایندۀ ادارۀ خدمات استراتژیک آمریکا در تهران آمده بود: «تا زمانی که آموزش عمومی در ایران به نتیجه نرسیده و شعور سیاسی مردم پیشرفت نکرده و گروهی از اعضای بلندپایۀ دولت، که به خوبی آموزش دیده باشند، تشکیل نشده است ایران مانند کودکی خردسال نیاز به یک دست نیرومند برای حکومت کردن دارد».58
به موازات اقدامات شاه برای تسخیر ارتش، آمریکا نیز میکوشید که نفوذ خود در تار و پود مقدرات کشورمان را افزایش دهد؛ و این اشتراک هدف، کارگزاران سیاسی و نظامی آمریکا را به فکر بهرهبرداری از شاه، و تقویت او، انداخت. لاجوردی مینویسد:59 «به محض اینکه سربازان آمریکایی در اواخر 1320 به منظور فرستادن محمولههای جنگی به شوروی وارد خاک ایران شدند، توجه ایالات متحده به ایران جلب شد. حتی در شهریور 1321 وسایل اعمال نفوذ بر دولت ایران، در سفارت آمریکا در تهران مورد بررسی قرار گرفت. در یکی از گزارشهای سفارت از «به مصلحت بودن گمارده شدن فوری آمریکاییان در مواضع استراتژیک دولت ایران و، به خصوص لزوم اعزام یک هیئت نظامی به منظور نظارت و در صورت امکان خنثی کردن هر گونه توطئۀ داخلی در ارتش ایران» سخن رفته بود.60 به موجب موافقتنامهای که در آبان 1322 میان ایران و دولت آمریکا امضا شد به رئیس هیئت مستشاران نظامی آمریکایی، که تحت فرماندهی وزارت جنگ ایالات متحده باقی مانده بود، اجازۀ دسترسی به «کلیۀ پروندهها، مکاتبات و طرحهای مربوط به ادارۀ ارتش که احتیاج داشت» داده شده بود. همچنین از اختیار «بازجویی، احضار و تحقیق از هر یک از کارمندان ارتش در اموری که او را در اجرای وظایفش یاری میداد» برخوردار بود و حق پیشنهاد انتصاب، ترفیع، تنزل درجه، انتقال یا اخراج افسران ارتش به شاه را داشت...61
رفته رفته که جنگ به پایان خود نزدیک میشد، هم طراحان نظامی و هم سیاستگذاران کشوری آمریکا به اهمیت استراتژیک ایران در دوران پس از جنگ ـ به خصوص در پرتو زوال بریتانیای کبیر به عنوان قدرت جهانی ـ بیشتر واقف میشدند. طراحان نظامی در 1945 گفتند: «متأسفانه وضع جغرافیایی ایران در روسیه در شمال و منافع نفتی انگلستان در جنوب قرار دارد و اهمیت موقع استراتژیکیاش در هر جنگی، این کشور را آماج منافع اساسی قدرتهای بزرگ میسازد. باید به خاطر داشت که در هر جنگی در آینده، کنترل هر بخشی از ایران اجازه خواهد داد که چاههای نفت روسیه در شمال یا میدانهای نفتی انگلیس بمباران شود. موقعیت ایران در دوران پس از جنگ در ارتباط با حمل و نقل تسلیحات و طرحهای گوناگون هوایی اهمیت بسزایی خواهد داشت. این عوامل گریزناپذیر موجب میشود که ایران اهمیت بینالمللی پیدا کند و از همه مهمتر اینکه وسعت خاک و کمی جمعیت آن، از جهات دیگر این امر را تأیید میکند. بنابراین، سوای هر گونه دلایل عاطفی و حتی اصول دمکراتیک که بسیار باارزش است، ایالات متحده ناچار است در ایران منافع دائمی داشته باشد.62
با تشکیل کنفرانس تهران در آذرماه 1322، که پرزیدنت روزولت در آن شرکت کرد، توجه به منافع ایالات متحده در ایران شدت گرفت. رئیسجمهور آمریکا در یادداشتی پس از کنفرانس نوشت: «از فکر اینکه ایران را به صورت نمونهای از آنچه سیاست عاری از خودخواهی آمریکا میتواند بکند درآوریم، به هیجان آمدهام».63
استدلال دین آچسن دربارۀ درگیر شدن آمریکا در ایران واقعگرایانهتر بود: «امنیت نظامی، سیاسی و بازرگانی ایالات متحده استقرار ثبات و نظم را در کمربندی از سرزمینهایی که از کازابلانکا تا هند و ماورای آن گسترده است و جهان اسلام و هندو[ئیسم] را تشکیل میدهد ایجاب میکند. ما به طور مسلم طرفدار تحول ملتهای گوناگون این منطقه به سوی حکومت مردمی هستیم، همانطور که طرفدار اعادۀ آزادیهای دمکراتیک ملتهای فرانسه و اسپانیا میباشیم؛ اما در تحولات سیاسی آنها منافع خودمان را نیز در نظر داریم».64
همین که هدف اصلی ایالات متحده در ایران محدود به «ثبات و نظم» شد، دیپلماتهای آمریکایی در صدد برآمدند وسایل نیل به این هدف را طرحریزی کنند. به موجب پروندههای وزارت خارجۀ آمریکا در مرحلۀ نخست شاه تبدیل به عامل مهمی در این استراتژی گردید. لیلاند موریس سفیر آمریکا پس از نخستین ملاقات با شاه در 24 شهریور 1323 گزارش داد: «روی هم رفته، من نظر خوبی نسبت به شاه پیدا کردم و امکان دارد تقویت او یکی از راههایی باشد که معضل سیاست داخلی را، که این کشور بدان گرفتار شده است، حل کند. یک چیز مسلم است و آن این است که ضعف در رأس هرم قدرت که در اینجا مشاهده میشود باید یا از طریق شاه یا به دست یک شخص نیرومند دیگر برطرف گردد.65
شامۀ تیز لنکرانی که سرمای استبداد رضاخانی را تا مغز استخوان حس کرده بود، طبعاً نمیتوانست از توجه به این تکاپوی رذیلانه غافل مانده اقدامی برای جلوگیری از آن به عمل نیارود.
3-5. چالش با میلیسپو (زمستان 1323)
21 آبان 1321 مجلس سیزدهم لایحۀ استخدام دکتر میلیسپو (و مستشاران آمریکایی) را به عنوان رئیس کل دارایی ایران به مدت پنج سال (با حقوق 18000 دلار در سال یک خانۀ مسکونی و هزینۀ مسافرت از آمریکا به ایران) تصویب کرد.66 طبق لایحۀ مزبور، که با فشار قوام تصویب شد، به میلیسپو اختیارات فوقالعادهای داده شد که از اختیارات نخستوزیر بیشتر بود. میلیسپو، در مقام رئیس کل دارایی، مسئول تمامی امور مالی کشور بود و حق نظارت بر امور دارایی، خزانه، خواربار، گمرک و بانک ملی را داشت. دولت بدون تصویب او نمیتوانست از اموال دولتی چیزی را منتقل کند یا مالیاتها و عوارض را کاهش دهد یا الغا نماید. همچنین، بدون جلب موافقت او، حق استخدام هیچ کارشناس خارجیای را نداشت و بدون مشورت با او حق نداشت در هیچ مسئلۀ مربوط به مالیۀ کشور اقدام کند یا تصمیم بگیرد. میلیسپو حق داشت مانند وزیر دارایی، بلکه بالاتر از او، لوایح مالی و اقتصادی تهیه کند و برای تصویب به دولت ارائه دهد. با وجود این، میلیسپو به اختیارات وسیع فوق بسنده فوقالعادهای داده شد که از اختیارات نخستوزیر بیشتر بود. میلیسپو، در مقام رئیس کل دارایی، خزانه، خواربار، گمرک و بانک ملی را داشت. دولت بدون تصویب او نمیتوانست از اموال دولتی چیزی را منتقل کند یا مالیاتها و عوارض را کاهش دهد یا الغا نماید.
همچنین، بدون جلب موافقت او، حق استخدام هیچ کارشناس خارجیای را نداشت و بدون مشورت با او حق نداشت در هیچ مسئلۀ مربوط به مالیۀ کشور اقدام کند یا تصمیم بگیرد. میلیسپو حق داشت مانند وزیر دارایی، بلکه بالاتر از او، لوایح مالی و اقتصادی تهیه کند و برای تصویب به دولت ارائه دهد. با وجود این، میلیسپو به اختیارات وسیع فوق بسنده نکرده طی لایحهای که در اردیبهشت 1323 (زمان نخستوزیری سهیلی) از تصویب مجلس گذرانید حق قانونگذاری را نیز (برخلاف قانون اساسی) به دست آورد. طبق این قانون، وی میتوانست برای ورود و صدور اجناس غیر خوارباری و کلیۀ مواد خام و مصنوعات، انبار کردن، حمل و نقل و توزیع آنها، ضبط اجناس در برابر پرداخت قیمت عادلانه، تعیین مالالاجاره و دستمزد کلیۀ کارها و خدمات، قانون وضع کند.67
دست کم، برخی از کسانی که به اختیارات میلیسپو رأی دادند گمان میبردند که وی ـ همچون گذشته ـ سنگی در ترازوی سیاست خارجی ایران بوده و مانع فشارها و تحکمات روس و انگلیس خواهد بود؛ اما عملکرد یکسویۀ میلیسپو و روابط گرمی که با انگلیس و ایادی ایرانی وی (جناح سیدضیاءالدین طباطبایی) به هم زد، به زودی خلاف این آرزو و امید را ثابت کرد و نشان داد که میلیسپو خود را تا سطح زائدۀ سیاست انگلیس در ایران پایین آورده است. به قول دکتر عبده، حقوقدان برجسته و نمایندۀ موجه مجلس چهاردهم: میلیسپو «با میلیسپوی دورۀ قبل تفاوت بسیار داشت... این بار برای منافع متفقین در ایران اولویت قائل بود».68 مشاهدۀ این امر، طبعاً میلیسپو را آماج حملۀ ملیون قرار داد.
18 آذر 23 دکتر مصدق در مجلس علیه میلیسپو به ایراد سخنرانی پرداخت و در 23 همان ماه لایحۀ الغای اختیارات دکتر میلیسپو از سوی رئیس دولت (سهامالسلطان بیات) به مجلس تقدیم شد. روز 16 دی 23 نیز لنکرانی در سخنرانی پیش از دستور خود، طی نطقی مشروح و کوبنده، شدیداً به عملکرد یکطرفۀ میلیسپو (به نفع انگلستان) و همدستی وی با جناح انگلوفیل (سیدضیاء و...) حمله برد و، ضمن درخواست الغای اختیارات مالی ـ اقتصادی وی از مجلس، به تبلیغات استعماری و ضد اسلامی کسروی و بهائیت در ایران اعتراض کرد و آمادگی خود را برای همکاری با رجال صالح برای خدمت به کشور و اصلاحات اساسی در ساختار رژیم اعلام نمود.
انتقاد لنکرانی از همدستی میلیسپو با سیدضیاء،69 از سوی رعد امروز، ارگان هواداران سیدضیاء (به مدیریت مظفر فیروز)، بیپاسخ نماند و آن روزنامه در فردای آن روز نوشت: «آقای لنکرانی نطقی مفصل قبل از دستور ایراد و نظر خود را دائر به لزوم الغای اختیارات دکتر میلیسپو، ضمن هتاکی و فحاشی، و از روی نوشتهای که برای ایشان تهیه شده بود قرائت کرد»!70 همین روزنامه چند روز بعد با عنوان «تکذیب اکاذیب لنکرانی؛ نامۀ دکتر میلیسپو رئیس کل دارایی»، نوشتهای از میلیسپو درج کرد که در آن اظهارات لنکرانی (دربارۀ حمایت مادی میلیسپو از سیدضیاء و روزنامههای همفکر او، و اعمال رویۀ یکطرفی به سود انگلیس و زیان شوروی) تکذیب و سپس ادعا شده بود که: «کذب بیانات لنکرانی در مجلس برای عموم نمایندگان و مردم به قدری واضح و روشن بود که نه کسی به آنها گوش داده و نه غیر از آن انتظاری داشت..».71
واکنش خصمانۀ مظفر فیروز در برابر نطق لنکرانی، گذشته از اختلاف دیرین لنکرانی با پدر وی (نصرتالدوله، وزیر خارجۀ دولت وثوقالدوله)، اشارۀ تند و انتقادآمیزی بود که لنکرانی در نطق خود به همکاری نصرتالدوله با رضاخان در اخراج میلیسپو و مستشاران همراهش از ایران و کاهش مراودات آمریکا با ایران داشت و هشدار میداد که: مخالفان دیروزی میلیسپو، یعنی انگلیسیها و ایادی آنها، «لباس عوض کرده و مقاصد آن روزی خود را» در قالب حمایت از میلیسپو «تعقیب مینمایند».
نطق لنکرانی در مجلس به مثابۀ تیر خلاصی بود که به سوی میلیسپو انداخته شد و دو روز پس از آن نطق، یعنی 18 دی، مجلس به لغو اختیارات دکتر میلیسپو رأی داد.72 در 27 دی میلیسپو از ریاست دارایی استعفا کرد و با پذیرفته شدن استعفای او به توسط دولت، در 19 بهمن 23، و عزیمتش به آمریکا در نهم اسفند همان سال، برای همیشه به غائلۀ وی پایان داده شد.
گفتنی است که، به رغم خروج میلیسپو از کشور، برخی از مستشاران همراه وی در ایران باقی مانده و کمابیش همان سیاست را ادامه دادند و، افزون بر این، میلیسپو نیز در دفاع از خود و محکوم ساختن مخالفان خویش بیکار ننشسته و از راه دور سخنپراکنی میکرد. روزنامۀ وجدان که در خرداد 1325 به مدیریت محمود مصاحب (از دوستان و دستپروردگان لنکرانی)73 منتشر شد در همان نخستین شماره ـ ضمن انعکاس جانبدارانۀ رهنمودهای سیاسی ـ اجتماعی لنکرانی، و تنفید شدید از اقدامات غیر قانونی قوامالسلطنه نخستوزیر (نظیر توقیف مطبوعات) ـ شخص میلیسپو را آماج اعتراض قرار داد و تحت عنوان «میلیسپو بد مستی میکند» از وی با عنوان «دیکتاتور اقتصادی ایران» یاد کرده، ضمن اشاره به مبارزات قلمی خود در جراید بر ضد میلیسپو در زمان مأموریت وی، خواستار محاکمۀ آن دسته از مستشاران آمریکایی همراه او (نظیر مستر وینز) شد که هنوز در ایران بر سر کار بوده و راه وی را ادامه میدادند:
... اگر اندک رمقی از حیات در ما بود و دغلبازها و دلالان سیاست خارجی را کیفر میدادیم، امروز به جای آنکه میلیسپوها از بادۀ غفلت ایرانی بد مستی کرده و از دور به یاد خوشگذرانیهایی که بر روی استخوانهای پوسیدۀ مشتی مردم نیمه مرده نمودهاند غبطه خورند چون بوم و خراطین در ویرانه و لجنزارها به سر میبردند.74 تاریخ تکرار میشود. سعی کنیم بار دیگر خون منجمد و فاسد در عروقمان به جنبش آید و بدمستان و هرزهدرایان را بر جای خود بنشانیم.75
4-5. چرا لنکرانی با میلیسپو مخالفت کرد؟
دکتر میلیسپو راجع به مأموریتهایش در ایران چند کتاب نوشته که بعضاً به فارسی چاپ و منتشر شده است. یکی از این کتابها (که هنوز به فارسی منتشر نشده) کتابی است با عنوان: چهارده میلیون دزد (Fourtteen Million Thives)؛ آن موقع جمعیت ایران نزدیک به 14 میلیون بود. کتاب مزبور، برخلاف کتابهای دیگر میلیسپو دربارۀ مأموریتهایش در ایران، به علت افشاگریهای تند و صریحی که دربارۀ برخی رجال سیاسی و اطرافیان شاه دارد در ایران عصر پهلوی امکان نشر نیافت؛76 اما آقای سیدمحمدحسن حائرینیا، استاد اسبق دانشگاه عالی جنگ، سالها پیش نسخهای از آن را در کتابخانۀ ارتش شاهنشاهی ایران دیده و خواندهاند.77 به گفتۀ حائرینیا: دکتر میلیسپو در آن کتاب نکات جالبی را از اختلاسها، رشوهگیریها و کوپن دزدیهای وکلای مجلس چهاردهم و عناصر وقت دربار فاش ساخته است. مینویسد: ما به وکلای مجلس معمولاً شش حلقه لاستیک اتومبیل میدادیم، ولی غالباً مراجعه میکردند و به بهانۀ اینکه «ما خرج داریم»، لاستیک اضافه میگرفتند. وی اسامی اشخاصی را که، به بهانههای گوناگون، لاستیک اضافی یا قند و شکر و چای گرفتهاند با اعداد و ارقام ذکر کرده است. مثلاً آورده است که سیدضیاء برای حزب خود یا یمین اسفندیاری و فلان و بهمان به اسم اسفالت پشت بام یا مجلس روضهخوانی از ما کالا میگرفتند و ما نیز، چون به وکلا و رأی آنان در مجلس نیاز داشتیم، میدادیم. ما میدانستیم این قند و چای مصرف میشود و دور ریخته نمیشود؛ اما نکته این است که آنچه میگرفتند از میزان مصرفشان بیشتر بود. مأموران اطلاعاتی ما این مسائل را بررسی میکردند و ما میفهمیدیم.78
آقای حائرینیا توضیح دادند: در آن زمان، بهای لاستیک اتومبیل ماشینسواری 4500 تومان و بهای لاستیک اتوبوس و کامیون، 6500 تومان بود. و این در حالی است که، گوشت در آن روزها کیلویی 12 قران بود و حتی خود اتومبیل بدون لاستیک 400-500 تومان بیشتر قیمت نداشت. در واقع، ارزش ماشین در آن زمان به لاستیک آن بود! آن وقت به وکلای مجلس در طول دوران نمایندگی 6 حلقه لاستیک میدادند79 پایان اظهارات آقای حائرینیا).
میلیسپو میافزاید: تنها دو نفر در ایران دزد نبودند. میگوید ما لاستیکها را برای رئیس مجلس میفرستادیم که بین نمایندگان تقیسم کند. در این بین، دو تن از وکلای مجلس چهاردهم، طی نامهای، از قبول لاستیکها امتناع کردند: یکی دکتر مصدق و دیگری لنکرانی. مصدق در نامه به رئیس مجلس خاطرنشان ساخت که دارای مکنت مالی بوده و توان خریدن لاستیک را ـ اگر هم از شش یا چهار هزار تومان بیشتر باشد ـ دارد. لنکرانی نیز نوشته بود: من، دارای یک عدد اسب هستم که چهار تا نعل میخواهد. تا زمانی که پول داشتم نعل بخرم اسب را سوار میشوم؛ هر وقت هم نداشتم آن را میفروشم، و نیازی به لاستیک شما ندارم! میگوید: این دو نفر دزد نبودند.
مرحوم لنکرانی در گزارش این امر، بهایی بیشتر برای لاستیک قائل شده است (و این اضافهبها میتواند ناشی از نوسان قیمت کالاها در زمان جنگ، و ناظر به اوج گرانی لاستیک در آن برهه باشد).80 ایشان میگفت: «من در عمرم هیچ چیز نخواستهام و حقوق مجلس [چهاردهم] را هم به مصرف شخصی نرساندهام و حتی از استفاده در گرفتن لاستیک که آن روز بین 14 تا 15 هزار تومان اقلاً بوده خودداری کردم؛ در صورتی که با فاصلهای ماشینم را برای ضرورت موقعی پولی، به ثمن بخس یعنی به ثلث قیمتش فروختم».81 سخن لنکرانی یادآور این شعر شیخ بهائی است:
گر نبود خِنگ مطلّا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زرّ ناب
با دو کف خویش توان خورد آب
ور نبود جامۀ اطلس ترا
دلق کهن، ساتر تن بسر ترا!82
سخن میلیسپو راجع به عدم استفادۀ لنکرانی (و مصدق) از کالاهای اهدایی وی به نمایندگان مجلس را دیدیم. بر این اساس، باید گفت که مبارزۀ آن دو با میلیسپو، ناشی از انگیزههای مادی نبوده است. پس باید دید چرا لنکرانی با میلیسپو درافتاد؟
5-5. راز اصلی مخالفت لنکرانی با میلیسپو
راز اصلی مخالفت لنکرانی و همفکران وی با میلیسپو (پس از شهریور 20) را ـ افزون بر سوء مدیریت میلیسپو83ـ بیش از هر چیز باید در روابط و بده بستان سیاسی آشکار او با استعمار بریتانیا و ایادی نشاندار آن در ایران (از قبیل سیدضیاء)،84 کمک به مطبوعات وابسته و محروم گذاشتن جراید دیگر از کمکهای دولتی85 و بالاخره به کارگیری عناصر شاخص فرقۀ بهائی در پستهای حساس جستوجو کرد. لنکرانی در نطق خود در مخالفت با میلیسپو، به تفصیل از این مقولهها سخن گفته است. چنانکه نوشتهاند، اساساً آمدن میلیسپو (در مأموریت دوم) به ایران نقشۀ مستر بولارد، سفیر کبیر مشهور و متبختر انگلیس، بود86 و به همین دلیل اساساً او مورد سوءظن ملیون قرار داشت.87
به نوشتۀ محققان: میلیسپو برای تحکیم موقعیت خود و جلب اعتماد انگلیسیها با سیدضیاء همدست شد و در روزگاری که قماش حکم کیمیا را داشت و به اکثریت مردم حتی برای ستر عورت قماش نمیرسید، 900 هزار متر پارچه را به قیمت دولتی در اختیار رشیدیان، همکار نزدیک سیدضیاء [و عامل شناخته شدۀ بریتانیا در ایران] گذاشت تا در بازار آزاد به فروش برساند و رشیدیان میلیونها سود حاصل از این معامله را در اجرای مقاصد سیدضیاء به کار برد». وزیر پیشه و هنر در مجلس تأیید کرد که «900 هزار متر پارچه طبق حواله و درخواست ارتش انگلستان بود که به رشیدیان تحویل شده است». کورس «همکار دیگر سیدضیاء، چهارتن رنگ که تمامی سهمیۀ ایران از برآورد احتیاجات خاورمیانه بود به بهای پنج میلیون ریال از ادارۀ تثبیت قیمتها دریافت داشت و از این معامله 45 میلیون ریال استفاده برد که قسمت اعظم آن را به حزب سیدضیاء تقدیم داشت».88
بنابراین، لنکرانی حق داشت که میلیسپو را بازوی استعمار انگلیس در ایران شمرده بر این سؤال اساسی پای فشارد که: چرا و چگونه میلیسپو در دوران نخست مأموریت خود، آماج حمله و مخالفت انگلستان و ایادی نشاندار وی (نصرتالدوله و عمال کودتا) قرار داشت، اما حضور مجدد وی در این کشور، با استقبال حریف خارجی دیروزی و ایادی وی روبهرو شده و دشمنان پیشین این گونه با وی به مغازلۀ سیاسی آشکار پرداختهاند؟!
باید توجه داشت که، برکنار میلیسپو، با پشتیبانانی که وی در بین قدرتهای خارجی و نیز دولت و مجلس و جراید به هم زده بود، در آن موقعیت خطیر اشغال ایران، کار آسانی نبود و خود وی نیز، با سوءاستفاده از اختیارات نامحدودش، در برابر مخالفان جان سختی و لجاجت بسیار نشان میداد. به گفتۀ یکی از شاهدان عینی: وقتی که مجلس چهارده شروع به کار نمود از اجرای قانون 13 اردیبهشت [دائر بر واگذاری حق قانونگذاری به میلیسپو] مدتی میگذشت و معایب و مفاسد آن از پرده بیرون آمده و آنهایی هم که عقیده داشتند اعطای اختیارات به دکتر میلیسپو متضمن نفع مملکت است به اشتباه خود متوجه شده ولی نمیتوانستند این مشکل را حل بکنند؛ زیرا رئیس کل دارایی در مجلس هواخواهان بسیار داشت که از سیاست خاصی پیروی و از اختیارات نامحدود او استفاده مینمودند و برای پیشرفت مقصود خود یعنی ابقای دکتر به حربۀ خاصی متوسل میشدند و آن این بود که میگفتند:
هر گونه ضدیتی با دکتر میلیسپو در حکم ضدیت با دولت آمریکاست و دکتر هم از مساعدت با جراید و نمایندگان موافق خود مضایقه نمیکرد و اعلامیههای دولتی را اختصاص به جراید هواخواه خود داده بود و کالاهای انحصاری را هم که نرخ دولتی آنها با فروش در بازار آزاد بسیار تفاوت داشت، به عناوین مختلف، به موافقان خود، خصوصاً به نمایندگان مجلس، میداد. مثل اینکه یک بار به تمام نمایندگان چهار حلقه لاستیک، که تفاوت قیمت آن با فروش بازار آزاد بیش از یکصد هزار ریال بود، سهمیه داد. به طور خلاصه، لغو اختیارات او از مسائل معضل به شمار میرفت و کسی تصور نمینمود این گره به زودی گشوده شود...89
در چنین موقعیت حساسی، لنکرانی و دکتر مصدق در خانۀ ملت (مجلس) به پا خاستند و با شجاعت و تدبیر، زمینۀ لغو اختیارات وسیع او را فراهم آوردند.
بحث از اقدامات دکتر مصدق در این زمینه، از موضوع مقاله خارج است.90 آیتالله لنکرانی، گذشته از اقداماتی که جهت حل مشکلۀ میلیسپو در خارج از مجلس داشت، در تاریخ 16 دی 1323 یعنی در هشتاد و هشتمین جلسۀ مجلس به پا خاست و طی نطقی مفصل، تاریخچهای از اوضاع و احوال تاریخی آمدن مستر شوستر آمریکایی (در اوایل مشروطۀ دوم) و نیز خود میلیسپو (برای اولین بار در اوایل دورۀ رضاخانی)، اخراج شوستر به توسط دو دولت عاقد قرارداد 1907، وقوع کودتای انگلیسی سوم اسفند، و رمز همدلی و موافقت محدود ملیون وقت با میلیسپو و اغماض از خطاهای وی در قبال مخالفت او با لفت و لیس عمال کودتا به دست داد و جا به جا نیز از حمله به دیکتاتوری رضاخانی و فاجعۀ تعطیل «مکتب ملی» در دوران بیست ساله باز نایستاد. سپس سخن را به تفاوتهای اساسی میان رفتار میلیسپو در دورۀ اول و دوم مأموریت وی (قبل و بعد از شهریور بیست) کشانده و با لحنی کوبنده، اما مستدل، از اشتباهات و خلافکاریهای وی در دورۀ اخیر مأموریت پرده برداشت. در خاتمه نیز، گریزی به مظالم دستگاه حکومت زده خواستار اصلاح و تصفیۀ اساسی رژیم حاکم بر کشور از طریق نقض قوانین تحمیلی مصوب در دوران بیست ساله و اجرای مواد قانون اساسی گردید. نطق مزبور، چنان کوبنده و مؤثر بود که منشی مجلس (سیدمحمود صدر هاشمی) در میانۀ سخن به مرحوم لنکرانی اطلاع داد که دکتر میلیسپو استعفا کرد! دو روز بعد از ایراد نطق نیز، مجلس رأی به لغو اختیارات دکتر داد.
با دقت در نطقها و اظهارات لنکرنی و دکتر مصدق در مخالفت با میلیسپو، به وضوح میبینیم که مبارزه با این مستشار آمریکایی و همکارانش در دستگاه دارایی کشور، از مرز ضدیت با اشخاص یادشده فراتر رفته و در آن برهۀ حساس تاریخی، آفاق وسیع داخلی و خارجی یافته بود، چندانکه میتوان از آن به عنوان گامی پیروزمندانه در مسیر مبارزات ملت ایران با استعمارگران سلطهجو یاد کرد. باید توجه داشت که میلیسپو و مستشاران همراهش در ادارۀ دارایی، تنها نبودند. یک سال پس از آمدن میلیسپو، ارتش و شهربانی ایران نیز به دست مستشاران آمریکا سپرده شده بود: سرهنگ شوارتسکوف به سمت مستشار ژاندارمری و سرهنگ دوم تومپسون بون به معاونت وی، آقای تیمرمن به مقام مستشار شهربانی و هیئت افسران آمریکایی مرکب از سرلشگر س.رَیدلی، سرهنگ ف.ک.دومن، سرهنگ تامس ا.ماهونی و غیره به سمت مستشاران ارتش منصوب شده بودند.91 چنانکه قبلاً گفتیم، به موجب موافقتنامهای که در آبان 1322 میان ایران و دولت آمریکا امضا شد، به رئیس هیئت مستشاران نظامی آمریکایی که تحت فرماندهی وزارت جنگ ایالات متحده باقی مانده بود اجازۀ دسترسی به «کلیۀ پروندهها، مکاتبات و طرحهای مورد نیاز در ارتش» داده شد و نیز از اختیار «بازجویی، و تحقیق از کارمندان ارتش در اموری که او را در اجرای وظایفش یاری میداد» و از حق پیشنهاد انتصاب، تغییر درجه، انتقال یا اخراج افسران ارتش به شاه برخوردار گردید.92
آقای سیدمحمدحسن حائرینیا (از فعالان سیاسی ـ نظامی کشورمان در دهههای 20-40، که در چند کودتا بر ضد رژیم پهلوی، از جمله کودتای سپهبد قرنی، شرکت داشته و سالها طعم زندان را کشیده است) با اشاره به مخالفت لنکرانی در مجلس 14 با میلیسپو، در تاریخ 8 اسفند 1372 به حقیر گفتند: «لنکرانی اصولاً با هر نوع مداخلۀ سیاست خارجی در ایران مخالف بود، و برایش فرقی نمیکرد عامل این دخالت روسها هستند، یا انگلیسیها یا آمریکاییها. دو نفر سردستۀ مخالفت با میلیسپو بودند: دکتر مصدق و لنکرانی. مرحوم دکتر مصدق فراکسیون داشت، ولی مرحوم لنکرانی در مجلس تک و تنها بود و خودش میگفت: من اقلیت بالتقلیل هستم! یک نفرم، تنها هستم.
میلیسپو و نیز ژنرال نورمن شوارتسکوف93 (ژنرال آمریکایی که فرمانده کل ژاندارمری ایران و در واقع فرمانده کل نیروهای مسلح ایران بود) را این دو تن (مصدق و لنکرانی) درهم شکستند».
فراز پایانی نطق لنکرانی در مجلس چهاردهم، نمودار عمق و دامنۀ وسیع این مبارزه است، آنجا که، با تأکید بر لزوم استقرار حکومت ملی و ترک اصول و مبانی سیاسی عصر دیکتاتوری به مثابۀ درمان اساسی مشکلات وقت ایران، خطاب به نمایندگان مجلس اظهار میدارد:
بیایید چارۀ اساسی برای بدبختیهای روزافزون کنیم... باور بفرمایید اگر حاضر شویم و تن به حکومت ملی دهیم و قواعد و قوانینی را که برای تشیید اساس دیکتاتوری به ما تحمیل شده نقض و نسخ نماییم و رژیم قانونی [پیش از رضاخان] را از سر گیریم، تمام مشکلات ما به فضل الهی حل خواهد شد.
مشروح نطق لنکرانی راجع به میلیسپو در مجلس شورا (16 دی 23)94
آقای لنکرانی: بنده برای اولین مرتبه است که آمدهام پشت این تریبون و با آقایان گفتوگو میکنم.
(یمین اسفندیاری: انشاءالله مبارک است.)
لنکرانی: انشاءالله برای ملت ایران مبارک است.
بنده از آقایان طلبکارم و خیلی هم طلبکار هستم.
(جمال امامی: صورت حساب بدهید.)
لنکرانی: حالا تقدیم میشود.
برای اینکه مدتی است که میخواستم موفق شوم با آقایان صحبت کرده باشم. نمیدانم چه جور شد با اینکه یکی دو سه مرتبه تقاضای مذاکره هم کردهام چرا موفق نشدم با آقایان صحبت کنم. در جلسۀ گذشته هم تقاضای صحبت کرده بودم ولی دیدم ضرورت مهمتری به من اجازه میدهد که تقاضای خود را با مسامحه بگذرانم و صرفنظر کنم؛ برای اینکه منظور از تقاضای من در شرف انجام بود نمیخواستم ورود من در مذاکره باعث تأخیر اصل مقصود من که مهمتر بود، شده باشد و آن موضوع الغاء اختیارات دکتر میلیسپو است که سعی داشتم زودتر الغاء شود. در این باب از هر طریق و هر لحاظ مذاکره زیاد شده و گاهی هم احساس میکنم که در قالب مخالفت و موافقت، حقایق یک قدری مسخ و قلب میشود. و از این بیمناک هستم که در آتیه یک امامزاده برای ما درست شده باشد. قیاس باطلی بعضی از صلحا را هم وادار کرده که یک سیاست اشتباهی را تعقیب میکنند. هر روزی یک مقتضیاتی داشته است؛ یک روزی ملیون و آزادیخواهان و صلحای امت از لحاظ مقتضیات مختلفی جدیت و کوشش در جلب مستشارها میکردند، و این هم سوابق زیادی دارد، و یک روزی که اولیای امور ملت ایران طرفدار جلب مستشار شدند مستر شوستر آمد و حوادثی او را از بین برد.
مرتبۀ دوم هم تقاضای جلب مستشار شد، دکتر میلیسپو آمد. مقتضیاتی بود که باز ملیون و آزادیخواهان در آن مورد از نظرهایی مجبور بودند از او حمایت کنند. چارهای هم نداشتند؛ ولی این مرتبه از امیال ملت ایران در جلب مستشار سوءاستفاده شد و از جریانات بعدی آن آنهایی که همیشه بهرهمند میشدند بهرهمند شدند. بعضی از دوستان عزیز من را هم، که پیش من خیلی محترم هستند، آنها را هم وادار کردهاند که، با مقایسۀ حالا با گذشته، یک حمایتهایی از آقای دکتر میلیسپو و مستشاران فعلی آمریکایی کرده باشند. در صورتی که مطابق مطلبی که به عرض میرسانم عقیدۀ من در این باب معلوم و حقایقی روشن خواهد شد و چون آن مرتبه هم موفق به مذاکره با آقایان نشدم و احتمال هم نمیدادم که این مرتبه هم موفق به حرف زدن شوم از این نظر مطالبی را یادداشت کردم و خواستم که اگر موفق نشدم در مجلس مذاکره کنم آن یادداشتها را با وسایلی به وسیلۀ تقدیم به جرائد و یا وسائلی دیگر، در اختیار ملت ایران بگذارم و طبعاً آقایان هم از آن مطلع میشدند و اصلاح و غلطگیری میفرمودند. حالا اجازه میخواهم مطالب همان یادداشتهایی را که برای ملت تهیه کردهام حضور آقایان عرض کرده باشم و از خداوند میخواهم ما را موفق بدارد که به این مشکلات پیچ در پیچ و این اوضاع مرموز خاتمه داده باشیم؛ زیرا الآن مشغول و سرگرم اموری هستیم که ما را از امور مهمتری باز داشته و، علاوه بر این، افرادی در این مجلس تشریف دارند که من هیچ سوءنظر و سوءنیتی را نسبت به آنها اظهار نمیکنم، ولی میخواهم عرض کرده باشم که مواقع مملکت فرق میکند. ممکن است احیاناً تجاوزی از مصلحتهای کوچکی هم بشود ولی امروز در موقع مهمی قرار گرفتهایم که باید فداکاریهای زیاد و بیشتری کرده باشیم و تحت تأثیرات عجیبی که وجود ما را فراگرفته است قرار نگیریم.
امروز موضوع وطن ما است، ملت ماست، ملیت ماست، اساس زندگی شخصی و اجتماعی ماست.95 قطع نظر از عنوان وطن با اصطلاح مدنی، اساساً حمایت از موطن و علاقه به خانه و خانواده و زن و فرزند و تمام آنچه که مربوط به زندگانی است از غرائز بشری و امور طبیعی است؛ بلکه میخواهم عرض کنم که بالحس از غرائز مشترکۀ حیوانی است که بشر هم از آن هم میبرد. به همین جهت، استدعا میکنم به عرایضم توجه بیشتری بفرمایید. و خدای واحد شاهد است که این عرایض بنده از لحاظ آتیه و تاریخ است؛ زیرا دیدم لازم است مخالفتم را با مستشاران فعلی آمریکایی اعلام کرده باشم و میترسیدم که چون حمایت از آنها یک روزهایی جنبۀ ملی داشته است ابراز مخالفت نکردن من با رویۀ فعلی آنان، روزی در تاریخ، صحیح قضاوت نشود. از این جهت نظریاتم را به عرض مجلس میرسانم و هر قدر طول بکشد چون خیلی از آقایان طلب دارم امیدوارم کاملاً توجه فرمایند:
چندی پس از مشروطیت ایران عقلای امت مصلحت دیدند از آمریکا که رویۀ عدم مداخله در سیاست دنیای قدیم را تعقیب میکرد برای اصلاح امور مالی مستشار بیاوریم.
مستر شوستر استخدام شد. این مرد شریف، در عین اینکه اشتباهاتی هم به او تحمیل میشد، برای ما از لحاظ جواز تحمل شر قلیل در مقابل خیر کثیر، روی هم رفته موجود نافعی بود و انصافاً ملت ایران هم در حقشناسی از او چیزی فروگذار نکرده و روش شرافتمندانۀ مستر شوستر و عوالم محبتآمیز او نسبت به ملت ایران، محبت و علاقۀ شدیدتری در قلوب ایرانیان نسبت به آمریکا ایجاد نمود؛ ولی، معالاسف، مقتضیات اوضاع آن روزی، که انشاءالله برای هیچ وقت قابل تجدید نیست، که باعث پیشنهاد سازش از طرف یکی به دیگری شده و به شکل معاهدۀ ایرانکُش 1907 و تجزیۀ مملکت ما به عنوان تقسیم منطقه درآمده بود، در اثر همان معاهده بالنتیجه طرفین معاهده یکی تسبیباً و دیگری مباشرتاً باعث حرمان ملت ایران از وجود مستشار آمریکایی شدند. مستر شوستر در میان آه و زاری و تهییجات عاشقانۀ تاریخی ایرانیها مملکت ایران را ترک گفت؛ ولی ملت نجیب هوشمند ایران همیشه در قلب خود از او پذیرایی کرده و میکند.
روزگار دور خود را زد و جنگ بینالمللی گذشته اوضاع را دگرگون ساخت؛ ولی از اواخر جنگ گذشته به بعد، یک چندی ملت ایران بدبختانه تنها با یک سیاست خارجی سر و کار پیدا کرد. همین جاست که وقتی اوضاع عجیب و غریب آن روزی و بیچارگی ملت ایران و در عین حال شدت مقاومت و حس چارهجویی و امیدواری و شجاعت و شهامت و کیاست و فراست ملت ایران، ایران مسلمان را در حمایت استقلال خود به خاطر میآوریم، خدا شاهد است بیاختیار از اینکه یک فرد ایرانی هستم بر خود میبالم و در خود احساس تفاخر و مباهات وافری میکنم.
خدا میان ما و چند فرد اجنبی داخلی که در مقابل منفعتهایی ناچیز از هر کاری در راه بنده ساختن ما و بر باد دادن استقلال ما مضایقه نکردند و سنگ تحمیل قرارداد 1919 وثوقالدوله را بر ما به سینه میزدند حکم کند.
آقایان، همانها امروز هم لباس عوض کرده و مقاصد آن روزی خود را با اشکال مختلفۀ دیگری تعقیب مینمایند... ولی خیلی در اشتباهند:
ثبت است بر جریدۀ عالم، دوام ما
به هر حال، تجدید حیات دولتی دیگر و تبدیل رژیم او96 و توجه دیگران به حس موقعشناسی ملت ایران و تجربیاتی که از مبارزات سیاسی دو به دو با ملت ایران مخصوصاً در سختترین موقع تنهایی و بیچارگی ایران به دست آورده بودند ـ صریحتر بگویم: لیاقت ذاتی و استعداد فکری ایرانی مظلوم، ایرانی فاقد وسائل و سختجانی و چارهجوییهای تاریخی او در راه نجات ایران وطن عزیزش ـ حریف را به تشویش و اضطراب انداخته ناگهان ایران [را] در کند و زنجیر کودتا کشید و برای عقیم ساختن لیاقت ملی ما رژیم منحوس دیکتاتوری بر ما تحمیل شد...
آقایان، به خدا قسم عقل و هوش ملت ایران دشمن جان او شده است. کاش بیان و قلم میتوانست آن کیفیات را مجسم سازد؛ چه، محیط ایمان و علاقه بود. من به یاد آن روزگار و در آرزوی تجدید آن ایام اشک شوق میریزم و، بر فقد دوستان قدیم، خون گریه میکنم. حیف که بیست سال این مکتب ملی را تعطیل کردند. به هر حال آنهایی که پریروز چون حریفشان رژیم استبدادی داشت حاضر شدند و تحمل کردند که ما رژیم مشروطه داشته باشیم، پس از تغییر رژیم حریفشان، دیگر مشروطۀ ما را برای خودشان غیر قابل تحمل دیدند و ناگهان ما را گرفتار رژیم استبداد خواستند.
پس از کودتا[ی سوم اسفند]، که... مبارزات ملی با حال استهلاک تا حدی در جریان بود و از طرف مردم به شکل حرکت مذبوح دست و پاهایی هم [زده] میشد، بچاپ بچاپهای مولود کودتا و خودسریهای مالی و چپاول خزانۀ دولت و دارایی ملت، سوابق حسنۀ مستر شوستر را به یاد آورده و بعضی را به فکر چارهجویی انداخت که مالیۀ مملکت را از خودسریهای سردار سپه و قزاقخانه خلاص نماید. دوباره از آمریکا مستشارهای مالی، که آقای دکتر میلیسپو در رأس آنها بود، استخدام شدند. آنها شروع به کار کردند. ملیون و آزادیخواهان ایران هم مستشاران را به مناسبت مقاومتهای شدید و معارضههای مؤثری که از طرف آنها در مقابل تقاضاهای نامشروع و تجاوزات مالی دستگاه کودتا به عمل میآمد جداً تقویت و بعضی خطایای دکتر میلیسپو را هم تحمل [میکردند] و با نظر اغماض مینگریستند؛ تا اینکه نقارهای حاصله از اختلافات ناشیۀ از قضایای مرتبط به جاهای دور از ایران بین آمریکا و دیگران [=انگلیس] شاهزاده فیروز میرزا فیروز (نصرتالدوله) و همکاران او را بر آن گماشت که حسبالعاده در مقام استفاده از قوای مخالف برای خاتمه دادن به خدمت مستشاران آمریکایی و کاستن مراودات آمریکا با ایران برآیند. در اینجا، طبعاً، عدم رضایت سردار سپه و قزاقها هم از مستشاران قویاً مورد استفاده قرار گرفت. عسل و خربزه با هم ساختند، همکاری شروع و کشاکش غریبی ایجاد شد و در عین اینکه آن وقتها هم دکتر میلیسپو تا حدی... متخصص در اشتباه کردن بود و احیاناً دسته گلهای عجیبی هم بر آب میداد، مع ذلک از نظر مقایسۀ ضررهای کوچک فرعی و، صریحتر بگوییم، برای تعدیلهای سیاسی، خود من هم آن روز در حمایت از مستشاران با همکاری ملیون و آزادیخواهان فعالیتهای شدیدی داشتهام و در این راه صدماتی هم دیدهام و خوشحال هم بودیم که یکی از نقشههای زمینهسازی برای تشیید مبانی دیکتاتوری را خراب میکنیم؛ ولی ناگهان در مقابل امری واقع شده قرار گرفتیم، یعنی همکاریهای نصرتالدوله با سردار سپه و قزاقخانه به خدمت میلیسپو و همکارانش خاتمه داد. مراجعه به اسامی و هویت سیاسی مخالفین و موافقین اساسی آن روزی و مطالعۀ کوچکی در کیفیت جریان امر، سرائری قابل توجه را کشف مینماید.
به خدا قسم، این مطالب از قلب من خارج میشود. شما را به دینتان، به ناموستان قدری دقت کنید، ببینید چه میگویم، آخر اینجا وطن ماست.
آن روزها گذشت و حادثۀ شهریور پیش آمد. سردار سپه رفت و آن رژیم هم صورتاً تغییر کرد. تجدید همان موجبات و اخلالهای مالی و اقتصادی، که به ما تحمیل شده و میشود، فکر استفاده از مستشاران آمریکایی را تجدید نمود. بلی، به این نکته توجه میشد که وضعیت سیاسی آمریکای امروزی غیر از آمریکای پیش است ولی اضطرار محدودیت را مباحکنندۀ این عمل دانستند.
(آقای [منوچهر] اقبال گفتند یک مرتبۀ دیگر این قسمت را بفرمایید و معنی کنید. آقای لنکرانی گفتند عرض کردم مباحکنندۀ این عمل دانستند. من اگر از آقای اقبال خواهش کنم که دقت بفرمایید، میترسم منعکس شود که نظر مخالف دارند، در حالی که ایشان نظر لطف به من دارند.
اقبال: جناب عالی صحبت بفرمایید؛ بنده هم اگر مایل باشم گوش میدهم.
لنکرانی: ممکن است گوش نداد؛ ولی لازم است حرف نزد.
قبول بفرمایید که من همان روزها فکر میکردم که چرا ما در مقابل هر طرح اصلاحی مواجه با هزاران مانع میشویم و با هزاران مشقت هم به کوچکترین مقصود صالح خود توفیق نمییابیم؛ ولی این مرتبه در جلب مستشاران آمریکایی که به شکل یک نظر اصلاحی شروع شده بود، برخلاف انتظار، مواجه با حسن استقبال میشویم سهل است، تقویتها و تسریعاتی هم به عمل میآید. در هر صورت، همان طور و شاید هم تحت همان تأثیر مرموزی که آن روز نفیاً در مقابل امر واقع شده قرار گرفته بودیم این بار در مقابل همان امر وی اثباتاً واقع شدیم.
دکتر میلیسپو آمد و دستۀ زیادی هم از آمریکا با ایشان آمدند و خیلیها خوشحال بودند که این استفاده از مستخدمین آمریکایی به شکل اصلاحات مالی، مفتاح استفادههایی هم برای تعدیلهای سیاسی میشود (رویۀ بعضی از آقایان نمایندگان توجه آقای لنکرانی را جلب و رو به آنان کرده گفت: من مردی نسّابه هستم و همراه تاریخ بودهام و با اوضاع خیلی آشنا هستم و همه را هم خوب میشناسم. خوب است مجبور نشوم مطالبی را بگویم) ولی دکتر میلیسپو این بار، از بدو ورودش، رویهای اتخاذ کرد که درست معارض رویههای قبل بود. دکتر میلیسپو را با مستر شوستر مقایسه نمیکنم. دکتر میلیسپو را با خودش یعنی امروزش را با دیروزش مقایسه میکنیم. این رویۀ دکتر میلیسپو نگرانیهایی در محافل ملی ایجاد کرد؛ ولی غالباً به خودمان این فکر را تحمیل میکردیم که این وضع نتیجۀ طول فاصله و از لوازم مقدمات هر کاری است، اما روز به روز تحمل مشکلتر و نگرانی بیشتر میشد و هنوز اوایل تصدی اخیر میلیسپو بود که در شورای مهمی که من هم افتخار همکاری داشتم تصمیم به ملاقات دکتر میلیسپو و مذاکره با ایشان اتخاذ شد. در شمیران منزل یکی از افراد آن شورا و چند نفر دیگر از اعضای شورا با دکتر میلیسپو ملاقاتی نمودیم و مذاکراتی به عمل آمد.
(آقای یمین اسفندیاری: تاریخ ملاقات خودتان را بگویید.
آقای لنکرانی: دلم نمیخواهد بگویم و اختیار هم با خود من است. با من شوخی نکنید و توجه بفرمایید.
یمین اسفندیاری: خواهش میکنم مشغول فرمایشاتتان بشوید.
لنکرانی: خواهش هم نشود خواهم گفت.)
دکتر میلیسپو، در ضمن بیاناتشان، گفتند از آمریکا سه مستشار به ایران آمده: یکی مستر شوستر، یکی من قبل از جنگ و یکی من در حال جنگ. هر قدر من کوشش کردم ایشان را بفهمانم که فقط دکتر میلیسپوی قبل از جنگ با همان روش بیطرفانه میتواند مورد احترام باشد و به همین نظر هم آمریکا مورد نظر ما برای استخدام مستشاران است موفق نشدم و از مترجم ایشان نتوانستم استفادۀ توسط برای تحویل این مقصود را بنمایم و بعداً هم نتوانستم و یا نخواستند این جملۀ کوچک را به دکتر میلیسپو تحویل دهم و ما با نگرانی شدیدتری از دکتر میلیسپو جدا شدیم. کار عدم رضایت از رویۀ دکتر [و] سوءظن سیاسی نسبت به ایشان بالا گرفت. وسائلی که ایشان برای اصلاحات مالی در اختیار گرفته بودند به شکل وسائل سیاسی درآمد و مورد استفادههای نامطلوبی شد. قضایا که بدواً به شکل مرموزی جریان داشت حال مکشوفی به خود گرفت. کم کم سایرین هم پی به جهت حسن نظر و کمک دیگران در استخدام این دفعۀ دکتر میلسپو بردند.
عجب این است که شنیدهام از دولت آمریکا تقاضای استخدام شخص معین نشده و به طور کلی متخصص مربوط خواسته شده حالا چه شده است در مقابل این نتیجه قرار گرفتهایم، نمیدانم. من همه چیز را با چشم سیاست مینگرم و از لحاظ سیاسی قضاوت میکنم و معتقدم که ملت ایران باید تمام مشکلات خود را از طریق فعالیتهای شدید سیاسی حل کند. به عقیدۀ من، آنهایی که طرقی دیگر را برای حل مشکلات در مواقع حساس به میان میآورند برای این است که ما را از فعالیتهای سیاسی بازدارند.
نتیجه ثابت کرد حق با آنهایی بوده است که میگفتند وضع بعد از جنگ را از لحاظ سیاست آمریکا برای خودمان نباید مقایسه با وضع قبل از جنگ کنیم. اصلاحات اقتصادی، درست، تبدیل به اخلالهای اقتصادی شد. بیطرفیهای منتظر از مستشاران آمریکایی مبدل به طرفداریها و تقویت از سیاستهای خاصی گردید. من از میان تمام عملیات صریح دکتر میلیسپو که به فعالیتهای یک مأمور سیاسی شبیهتر است برخورد به قضیۀ عجیبی کردم و آن این است که یکی از اعضای کودتا، که در عین حال بهائی و مبلغ لجوج همان بهائیتی است که تقریباً یک قرن است به نام مذهب در ایران مسلمان برای مقصودهای سیاسی و تجزیۀ وحدت ملی ما جعل شده و این عمال خیانت هر روز ارباب عوض میکنند، تحت عنوان تصدی امور پخش یکی از بلوک خارج شرقی تهران در واقع برای انجام مقاصد سیاسی با سبک مخصوصی گماشته شده و او هم این موقعیت را درست برای مقصودی که به دست آورده به کار میبندد؛ یعنی تبلیغات ضد اسلام به نام بهائیت میکند و ضمناً حلقههای فساد سیاسی را هم توسعه میدهد؛ یعنی دیدم که از طرف مستشاران آمریکایی حساسترین نقطههای مورد احتیاج عمومی، مخصوصاً در اختیار این قبیل اشخاص گذارده میشود تا از این راه اجرای مقاصد سوء سیاسی دیگران بشود. و آنچه را هم که به شکل تبلیغات مذهبی بر ضد اسلام اجرا میکنند آن هم از نقطۀ نظر اجرای مقاصد سیاسی مستعمراتی دیگران است و کسرویتراشیهایی که شده و میشود و ایجاد و تأیید هر انشعابی به صورت حق یا باطل روی منظورهای استعماری است. (گفته شد: همهشان بر باطلاند. آقای لنکرانی جواب دادند که گفتم به صورت حق یا باطل. بلی، «همه بر باطلاند» فرضی است برای تأکید مقصود). کاش بتوانم در آتیه فرصتی برای بحث مشروحی در این باب به دست بیاورم.
اینهایی که، در لباس حمایت از اسلام، اخلالهای خائنانۀ خود را اجرا میکنند همانهایی هستند که سر و سرّشان با این قبیل عناصر معروف و مسلم تصدی در تبلیغات ضد اسلام است. به هر حال، امثال و نظایر زیادی دیدم. خیلی نگران شدم؛ به یکی از آقایان نمایندگان محترم، که در حسن نظر خودشان نسبت به دکتر میلیسپو باقی هستند، قضایا را خیلی نشاندار شرح دادم و گفتم: دیگر چه میفرمایید؟ گفتند: دکتر میلیسپو خوشباور است. اشتباه میکند، گول میخورد، باید به او فهماند.
گفتم، در هر صورت، ما در مقابل همان نتیجه نامطلوب هستیم. مگر ما متخصص در گول خوردن و اشتباه کردن استخدام کردهایم و، علاوه، این عنوان اشتباه اگر برای او عذری باشد نمیتواند عذر ما هم بشود. گفتند: ممکن است با خودش مذاکره کنید. با فاصلۀ کمی، از طرف آقای میلیسپو تقاضای ملاقاتی از بنده شد. بنده با این شرط که ملاقات در جایی معین و مناسب که پیشنهاد میکنم انجام شود، پذیرفتم. و خوشحال بودم که میزبان منظور، که نیز از نمایندگان محترم مجلساند، بین من و دکتر، عنوان ترجمان و وساطت در مکالمه را قبول میفرمایند.
من به مجرد مواجهه با دکتر میلیسپو وارد مطلب شدم و پس از بیاناتی راجع به حدود علاقۀ ملت ایران به آمریکا و تشریح وسائلی که در اسبق و سابق و هماکنون برای ایجاد بیمهری بین ما و آمریکا به کار میرود و اشاره به اینکه آنهایی که عجالتاً طرفدار بقاء مستشاران آمریکایی در ایران هستند برای آنها در ایران بقایی میخواهند، که صدی صد به نفع آنها ولی به ضرر آمریکا و ملت ایران باشد شما را برای سپر بلا قرار دادن میخواهند ولی در عین نیکنامی و نفوذهای اخلاقی را برای شما نمیخواهند. نفوذ و استقلال و خصائص اخلاقی ملت آمریکا بود که ملت ایران را شیفتۀ شماها کرده بود. اگر شما را بیگناه و غیر عامد در این همکاریهای مرموز و فعالیتهای سیاسی به ضرر ایران هم بشناسیم لازم است به شما بگوییم، در این صورت، شما خسارات معنوی بیشتری را تحمل کردهاید؛ زیرا متهماید به گناه دیگران و مأخوذید [مأخوذ هستید] به جرائمی که غیر شما مرتکب شده. بلی، ممکن است شما مباشری شناخته شوید که کاملاً تحت تأثیر سببی اَقوی قرار گرفته باشید.
مصاحبه تقریباً دو ساعت طول کشید. آنچه را که به یاد دارم و مهم میدانم نقل میکنم. بلی، به ایشان گفتم: چرا آلت دست شیفتگان بدبختی و رقیت و مذلت ایران شدهاید؟ چرا خودتان و ما را در مقابل این وضع نامطلوب قرار دادهاید؟ چرا با یک ملتی که شما را با قلبی پر از محبت و امیدی سرشار به وطن خود آورده و هر اختیاری را که خواستهاید به شما داده، در مقام بیوفایی و جفاکاری برآمده و این طور رفتار میکنید؟ تازه اوائل مرابطات سیاسی مستقیم دنیای جدید شما با دنیای قدیم ماست.
و ضمناً اقدامات جدی و مقاومتهای مؤثر خود را در خراب کردن نقشۀ خائنانه[ای] که سال گذشته برای تجدید قضیۀ شبیه به قضیۀ ایمبری، که به شکل اشاعۀ دروغ چسبیدن افسر آمریکایی به یک زن و نقل آنها در حال اتصال به مریضخانه و ایجاد بلوای سقاخانه در اطراف مریضخانه شروع شده بود، به او خاطرنشان کرده و یاد خیری هم از جناب آقای دریفوس نمایندۀ قبلی دولت آمریکا در ایران، که از این جریان و فعالیتهای ما برای خنثی کردن آن نقشه تا حدی مطلع شده بود، نمودم.
در اینجا از دکتر میلیسپو خیلی صریح و پوستکنده جواب گرفتم که: بلی، چون آقای آقا سیدضیاءالدین در مجلس و خارج از من حمایت کرده و میکند و پشتیبان من است من هم تقاضای او را انجام میدهم. پس اگر همۀ تقاضاهای او را انجام داده بودم چه میگفتید. گفتم فراموش نکنید که شما همه چیز خودتان را فدای یک چیز کردهاید و، در مقابل، خودتان را گرفتار سوءنظر یک متلی که دیر زمانی دوست شماست ساختهاید. همان حمایتهاست که امروز شما را دچار این بدنامی نموده است. گفت شماها با من نزدیک شوید و کمکم بدهید تا نظریات شما را هم اجرا کنم. من اینجا خیلی متأثر شدم؛ زیرا احساس کردم دکتر در ملاقاتهای خود از این سبک بیان، گویا احیاناً موفق به جلب موافقت و اسکات اشخاصی هم شده و از تجربههای خود در مورد من هم میخواهد استفاده کند. گفتم آقا، شماها را برای از بین بردن این گونه عادات و اصطلاحات استخدام کردهاند و مخصوصاً شماها را آوردهاند که اصول اداری و قواعد اصولی بیغرضانه در ایران مُجرا شود و این رسوم غلط برافتد. شما تازه برای ادامه خبطهای خود متوسل به همان چیزها میشوید؟! اینجا حرفی را که در ملاقات شمیران از او شنیده بودم و عدم موفقیت خود را در دادن جواب به ایشان متذکر شدم و اظهار تأسف کردم از اینکه این رویۀ ایشان ممکن است سوء تأثیر زیادتری در قلوب ملت ایران ایجاد نماید. ایشان گفتند بدیهای مرا شرح دهید. گفتم ببخشید، باید بگردم شاید بتوانم کار خوبی از شما پیدام کنم! گفت حالا مواردی را بشمارید. گفتم با اعتراف صریح شما که گفتید چون فلانی حامی من است من هم تقاضاهای او را تأمین میکنم دیگر جای بحثی باقی نگذاشتید و وجود شما صدی صد به ضرر ما و خودتان تمام شده. گفت در این صورت خوب است ملت ایران جمع شوند و ما را بیرون کنند. گفتم خوب است متوجه باشید چاره منحصر در این طریق نیست؛ همان قوۀ قانونی[ای] که شما را آورده همان قوه هم معافتان میکند. اصرار کرد مواردی را خاطرنشان کنم؛ موضع شخص سابقالوصف متصدی پخش را، که عضو کودتا و دارای بعضی مرابطات صریحی هم با بعضی مقامات هست، گوشزد کردم؛ معلوم شد وقتی من برای آن نمایندۀ محترم به طور نمونه نامی از آن شخص برده بودم ایشان هم دکتر میلیسپو را متذکر و متوجه ساختهاند، که دکتر میلیسپو یادداشت خود را درآورده گفت ببینید یادداشت کردهام. راجع به این شخص مدتی حرف زد و گفت او را با تمام اوصافی که میگویید از سابق میشناسم. و او را با رتبۀ سابق نظامی او نام میبرد و مطالب دیگری هم ضمناً بر اطلاعات من راجع به آن شخص اضافه نمود و گفت او چندین بار به من مراجعه کرده بود که حاضر است مجاناً هم باشد خدمتی قبول نماید. من چون شخصاً او را میشناختم نپذیرفتم. این کار را «دوزیه»کرده است؛ نمیدانم چرا کرده است. فردا نمیشود؛ تا سه روز دیگر او را برکنار میکنم. ولی به جای این کار، ساوجبلاغ را هم بر شهریار او اضافه [کردند] و منطقۀ فعالیت او را وسیعتر ساختند!
موضوع تبعیض کاغذ جرائد را متذکر شدم که شما بایستی سهم مساوی به جرائد میدادید، چرا سهم بعضی خیلی زیاد و سهم بعضی خیلی کم و سهم بعضی هم هیچ بوده؟ گفت روی قلت و کثرت انتشار است. گفتم ورود در این مرحله از وظایف شما خارج است. شما حق ندارید حتی وارد در مرحلۀ تحقیق از میزان انتشار جرائد که اساس سیاست یک مملکت است بشوید. خیر، این طور نیست؛ اینها طرقی است برای حمایتهای سیاسی و شکست دادنهای سیاسی. و استدلالات خاصی هم در این باب شد. گفت چه کنم، آقای سهیلی این نظر را دادند. گفتم خیلی تعجب است از این حرف شما؛ ما که سهیلی زیاد داشتیم، دیگر شما را چرا آوردیم؟! چرا در جایی که دلتان میخواهد، توسل به حس احترام و اطاعات میجویید و آنجایی که دلتان نمیخواهد خشک و یکدنده میشوید؟! این دستورات آقای سهیلی را یک مأمور دون اشل کمسواد و یا بیسواد ایرانی هم اجرا میکرد. شما یک وقت در مقابل دولت و مجلس و جراید و تمام موقعیتهای مهم مملکت ما، معارضه و مبارزه میکنید و یکجا حرف نامربوط آقای سهیلی را ـ چون موافق میل شماست ـ به رخ ما میکشید!
اینجا، دکتر خود را در پس سنگر اشتباه کشیده و اعتراف به خبط خود کرد. در اینجا لازم است که رفع توهمی کرده و بگویم که من خطر آقای ابتهاج رئیس بانک را هم کمتر از دکتر نمیدانم و نتیجۀ نهائی کشاکش او و میلیسپو هم ما را در مقابل اِحدَی السیّئین97 قرار خواهد داد. بلی، احدی السیئین و از چاه به چاه؛ مثل اینکه قضایای دورۀ سیزدهم و ابتهاج بلکی فراموش شده است. به هر حال، به دکتر گفتم در دادن اعلانات به روزنامهها چرا تبعیض میکنید؟ گفت چون دیدم بعضی روزنامهها دروغنویساند دستور دادم به آنها که دروغنویساند اعلان ندهند و به آنها که راستنویس هستند اعلان بدهند. گفتم در ملاقاتها شما را جری کردهاند که هر چه میخواهید بگویید. آقا، شما چه کارهاید که در این امور مداخله میکنید و نظر میدهید؟ مگر شما را به عنوان متخصص مطبوعاتی آوردهایم؟! مگر ما قاضی و حَکَم برای تشخیص دروغ و راست استخدام کردهایم؟! گویا میخواهید قائم مقام هیئت منصفه هم بشوید! من نمیتوانم این توهین را تحمل نمایم. گفت پس اینها هر چه میخواهند بنویسند؟ گفتم پس باید اختیارات شما به نفع طرفداران شما و ضرر معترضین بر خرابکاریهایتان به کار رود. آخر شما از افراد یک ملت آزادیخواه هستید که برای امحاء اصول دیکتاتوری و خودسری میجنگد. شما چرا این طور حرف میزنید؟ او باز خود را پس سپر اشتباه کشید و گفت بعد از این دستور میدهم که تبعیض نکنند. نمیدانم عمل کرده است یا نکرده (جواب داده شده که عمل نکرده است). در این موقع به ایشان گفتم من به شما صریحتر میگویم: گذشته از اینکه ما با آمریکا و روس و انگلیس دوست و متفق هستیم و شما هم باید از لحاظ ما رعایت دوستیهای متساوی ما را در مورد همه بنمایید، خود شما بالطبع باید همین نکته را از لحاظ دولت آمریکا هم رعایت [کنید] و طوری نکنید که رفتار شما شائبۀ فرق و تبعیض داشته باشد. و به ایشان خاطرنشان کردم که ما از لحاظ تکالیف مرتبطه98 به قراردادهای ذاتالبین و وظایف مشترکۀ راجع به امور جنگی باید نهایت سعی و کوشش را در همکاری و اقدامات متفق بنماییم و نمودهایم و مینماییم؛ ولی لزوم تأمین این منظور، مانع این نخواهد بود که ما منافع سیاسی و اقتصادی خود را هم جدا تحت نظر گرفته و مصلحتهای ملی خودمان را حمایت کنیم.
به ایشان گفتم خیلی متأسفم که شما هم رنگ سیاست جاری در ایران را گرفتید و این مرض مخاطر99 به شما هم سرایت کرده. فراموش نمیکنم که ایشان با حالی مخصوص اظهار داشتند خوب است متوجه باشید که انگلیسها [انگلیسیها] همه گونه همراهی و تسهیلات و مساعدت و همکاری برای اصلاح امور میکنند؛ ولی روسها، بالعکس، فایده نمیرسانند، که سهل است، صدمات زیادی هم میرسانند. و تأسف بیشتری بردم از اینکه دکتر میلیسپو نفهمیده و یا نخواسته بفهمد همان سیاستی که به دست خود او روابط ما و آمریکا را تیره میخواهد همان سیاست هم با وسایلی محلی دکتر میلیسپو را تحت تأثیرات خود کشیده که در راه تولید نقار بین ملت ایران و اتحاد جماهیر شوروی با اجنبیهای داخلی همکاری بیشتری نماید.
من از این اظهارات ایشان که فقط متناسب با وظایف یک مأمور مخصوص و یا یک پروپاگاندچی لجوج بود و به شکل نتیجۀ مجلس از او تحویل گرفتم، در حیرت بودم که دکتر مهیا بودن خود را برای پذیرشها تصریح و در انتظار ملاقاتهای بعدی که هنوز انجام نیافته دست مرا فشرده و یکدیگر را ترک گفتیم.
حالا چند مطلب را یادآور میشوم:
دیروز شاهزاده فیروز میرزا فیروز نصرتالدوله و همکاران او با دست سردار سپه و قزاقخانه، میلیسپو را از ایران خارج کردند ولی امروز را همکاران همان نصرتالدوله و بقایای او تحت ادارۀ آقای آسید ضیاءالدین، که دوست و همکار قدیمی نصرتالدوله از خیلی قبل از کودتا بود، حامی دکتر میلیسپو شده و از هیچ سعی و کوشش و توسل و تشبثی برای بقاء اختیارات دکتر میلیسپو و ادامۀ این اوضاع که ملاحظه مینمایید خودداری نمینمایند ولی قزاقها و بقایای آن مرد ظالم و قارچهای سمّی مولود حکومت بیست ساله و پرواریهای دیکتاتوری که حاضر به قبول هیچ رژیمی غیر از نوع رژیم رضاخانی نیستند ولو به قیمت بر باد رفتن استقلال ایران باشد و غیر از تیپ و دستۀ خودشان حاضر نیستند احدی ذیمدخل در امور باشد همیشه با میلیسپو و نوع او بدون توجه به آثار وجودی او برای مملکت و قطع نظر از خوبی و بدی او به صرف اینکه معارض منفعتهای شخصی آنان است مخالفند؛ آنها از نظرهای شخصی دیروز هم مخالف بودند امروز هم مخالفند. آنها از میان این آب گلآلود، ماهی میخواهند. آنها در کمین نشسته اسباب چینیها هم میکنند، ما باید خیلی هوشیار و بیدار باشیم.
به همین جهت است که هر مخالفتی با ادامۀ اختیارات دکتر میلیسپو نمیتواند دلیل اساسی حُسنِ عقیدت باشد، همچنانکه هر موافقتی با ادامۀ اختیارات او هم نباید دلیل سوء نیت شناخته شود. گاهی توجه به بعضی مصلحتها، دماغ افرادی صالح را تحت تأثیر قرار داده وامیدارد بقای دکتر میلیسپو را با تحمل تمام خسارات و مضرات او صلاح بدانند و قیاسی باطل آنها را وادار به این تشخیص غلط نماید و از طرفی در میان مخالفین او هم شاید کسانی باشند که فقط جنبههای شخصی منفعتهای خصوصی را در نظر آورده و بدون توجهی به مصلحت اجتماع، مخالفت با اختیارات او میکنند. ولی به خدا قسم من مدتی است اطراف قضیه را به قدر فهم و استعداد خود سنجیدهام و ادامۀ این اختیارات میلیسپو را از همه حیث برای ایران مضر و خطرناک شناختهام.
وجود دکتر میلیسپو، اقتصادیات مملکت ما را دچار خطر مدهشی کرده، رفتار او بخواهد یا نخواهد شبیه رفتار کسی است که میخواهد صادرات یک مملکتی را به صفر برساند و احتیاج عمومی را به واردات از هر حیث در هر کجا و هر چیز شدیدتر کند. سیاست اخلال و تخریب (بداند یا نداند) به دست او اجرا میشود. عسرت و فلاکت ایرانی به حد اعلی رسیده. من معتقدم که اگر زندگانی بدتر از این هم میسّرشان بود برای ما ایجاد میکردند و جسارت اینها به درجه[ای] رسیده که در همان موقعی که صحبت الغاء اختیارت، قدری جنبۀ جدیتری به خود گرفت، فوراً ادارۀ منع احتکار قانونی را منحل کردند تا قیمتها بالاتر رفته و نتیجۀ طرح الغای اختیارات محسوب گردد. میگویند تصرفاتی هم در پروندههایی شده است، کارخانهها از بین رفته، زراعت مخصوصاً پنبه و مواد صنعتی را از بین بردهاند. در روش اینها جنبههای خصمانه مشهود است. موجودیهای ما را عمداً معطل میگذارند و فاسد میکنند و از خارج ایران همان اجناس را برای ما با دستهای خاص و وسایل مخصوص وارد میکنند. ظلم و تبعیض در قالب عدالت و تساوی اجرا میشود. موضع کوپن و جیرهبندی و پخش، وسایلی شده است که مخصوصاً به نفع مقاصد خاص سیاسی اعمال میشود. فقر و احتیاج روز به روز شدیدتر میگردد. بازار حال عجیبی به خود گرفته، کسبه و اصناف متحیر و سرگردان شدهاند. وضع جاری، غنی و فقیر را تهدید به سقوط و نیستی میکند. موضوع تجارت خاورمیانه هم علناً و رسماً به شکل وسیلههای سیاسی به کار میرود.
نمیخواهم وارد جزئیات شوم. من شکایت دکتر میلیسپو و همکاران او را به شما نمایندگان مجلس شورای ایران و گلۀ اخلاقی از اعمال او و همراهانش را به ملت آمریکا میکنم. ملت آمریکا در اعمال خیر و خدمت به نوع، ابتکار و تفنن میکنند، ولی میلیسپو و همراهانش در بدبختی و بیچارگی ما. آیا این است رسم امانت؟! آیا این است مزد اعتماد و اطمینان؟! آیا سزاوار است میهمان با میزبان این طور رفتار نماید؟! آیا سیاست حق دارد تا این اندازه اصول انسانیت و مبادی اخلاقی را زیر پا بگذارد؟!
آقایان، این مرتبه، مستشاران آمریکایی پردۀ اغفال و وسیلۀ انجام فعالیتهای خاصی هستند. راستی، مأمورین انگلیسی را در رأس جمعآوری غله و غیره کی گماشته است؟!
من سلب اختیارات دکتر میلیسپو را متوقف بر تأمین قبلی مقصودی که عرض خواهم کرد نمیدانم و معتقدم که به خواست خدا هر چه زودتر و خیلی سریع این اختیارات الغا شود و خیلی هم دیر شده، ولی میخواهم به شکل استدعای بعد از الغای اختیارات، از آقایان تمنی کنم که در مقام چارهجوییهای اساسی برآیند.
آیا شایسته است این قدر، از ترس خودیها، متوسل به دیگران شویم؟ آیا شایسته است عمر ملت ایران به این خیمهشببازیها بگذرد و فرصتهایی مهم و غیر قابل تجدید از دست ما بیرون رود و مملکت و ملت ما در این بدبختی بماند؟ آیا فردای نجات ما کی خواهد بود؟
از حادثه شهریور که برای ما در حکم انقلابی بود، متأسفانه، چون حال بَغتی100 داشت، نگذاشتند ملت ایران برای جبران خسارات گذشته و تأمین مصلحتهای بعدی خود استفاده نماید. آقایان، راجع به میلیسپو و تمام قضایا حکم با مجلس است؛ ولی لازم است این را هم عرض کرده باشم در اینکه دکتر میلیسپو با تشکیلات خود اساس زندگانی اقتصادی ما را بر باد داده شکی باقی نمانده است و او، خواه و ناخواه، وسیلۀ مؤثری برای ایجاد و توسعۀ زمینۀ مخاطرات مهم سیاسی در ایران شده است.
آقایان، در اوایل امر بیشتر تصور میرفت که دکتر میلیسپو قاصر است، حالا معلوم شده است که او، هم قاصر است و هم مقصر و خیلی هم مقصر... ابتلای ما به دکتر میلیسپوها و هزاران بلای دیگر، نتیجۀ این است که ما اصلاحات را از سر شروع نمیکنیم. میخواهیم مشروطه را با تشکیلات استبداد به کار بندیم. ما میخواهیم با همکاری مسببین بدبختیهای گذشته و حال حاضر و آتی، خود را اصلاح نماییم. بیایید چاره اساسی برای بدبختیهای روزافزون کنیم.
ای آقایان، اینها ما را به مرگ گرفتهاند تا به تبلرز که جادۀ همان مرگ است تن در دهیم. ای آقایان، خوب است راههای پرپیچ و خم را ترک گوییم و راه مستقیم قانون اساسی را که در اختیار ماست بپیماییم.
باور بفرمایید، اگر حاضر شویم و تن به حکومت ملی دهیم و قواعد و قوانینی را که برای تشیید اساس دیکتاتوری به ما تحمیل شده نقض و نسخ نماییم و این فترت ننگین را کالعدم پنداشته و آثار مضرۀ آن را محو نماییم و حکومت ملی و رژیم قانونی را از سر گیریم، تمام مشکلات ما به فضل الهی حل خواهد شد، و عدد مخالفین مؤثر تجدید حکومت ملی هم حتماً در تمام ایران به هزار نفر نمیرسد. اگر زود به فکر چاره نیفتیم در مقابل عکسالعمل شدیدی، خدای نخواسته، قرار خواهیم گرفت که حتی تصور آن هم کار آسانی نیست.
خدایا تو شاهد باش که من خودم را در اختیار صلحای ملت میگذارم و برای همکاری در خاتمه دادن به این سیهروزیها دست خود را به طرف آنها دراز میکنم و دستهای صالحی را هم که به طرف من دراز شود با نهایت ادب و اشتیاق میبوسم و میپذیرم و از خدای ایران موفقیت در خدمتگزاری ایران را برای همه خواهانم.