تاریخ انتشار : ۰۷ دی ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۷  ، 
کد خبر : ۲۶۳۴۹۱

صدام و جنگ ایران و عراق *


کول ترفتون و کول ایشروود  - محمود یزدان‌فام / کارشناس روابط بین‌الملل

در 22 ماه سپتامبر سال 1980 [31 شهریور ماه سال 1359]، صدام حسین جنگی زمینی را علیه ایران آغاز کرد تا به قول لیدل هارت(1)، به وضعیت بهتری در صلح دست یابد،1 اما این اقدام با شکست روبه‌رو شد. از آنجا که وی دیکتاتوری خودخواه و اهریمنی بود نتوانست رهبر مقتدری باشد و اهداف، منابع و طرح بازی مناسبی را برای رسیدن به دولت آرمانی خود در پیش گیرد. علت شکست صدام در آغاز جنگ این بود که وی نتوانست ابزارها و توان ملی عراق را برای رسیدن به اهداف خود به طور مناسبی سامان‌دهی کند. البته، سرانجام بعد از هشت سال جنگ، موفق شد از ابزارها و ارکان دولت به شکل هماهنگی استفاده کند و از جنگ خود با ایران نتایج قابل قبولی بگیرد. علت اساسی موفقیتهای بعدی صدام این بود که وی اهداف آغازین خود در سال 1980 را تعدیل و دولت مورد نظرش را در سال 1988 به واقعیت نزدیک‌تر کرد.

هرچند جنگ صدام علیه ایران به مدت هشت سال طول کشید؛ مدتی که دو برابر زمان درگیری آمریکا در جنگ جهانی دوم بود، اما در این مقاله، سعی نداریم تاریخ تحولات جنگ ایران و عراق را ارائه کنیم، بلکه می‌کوشیم تا عناصر اساسی استراتژی بزرگ صدام را بررسی کنیم. در اینجا، نخست محیط استراتژیک عراق را مرور خواهیم کرد و سپس، چگونگی اجرای استراتژی صدام در جنگ و تقسیم آن به سه مرحلۀ مجزای عملیات تهاجمی اولیه عراق (از ماه سپتامبر سال 1980 تا زمستان سال 1981)، تهاجمات متقابل ایران (از زمستان سال 1981 تا تابستان سال 1987) و در نهایت، حملات متقابل عراق (تابستان سال 1987 تا تابستان سال 1988) را شرح خواهیم داد.  البته، جنگ از این سه مرحله بسیار پیچیده‌تر بود، اما این رویکرد مرحله‌ای نشان می‌دهد که چگونه صدام به عنوان رهبر ملی رشد کرد.

محیط استراتژیک عراق

صدام پس از آگاهی از محیط سیاسی و استراتژیک خود، براساس یک سیاست واقع‌گرایانه سنتی برای حفظ موقعیت خود وارد جنگ شد. مردمی که در ایران و عراق کنونی زندگی می‌کنند، بیش از چهارده قرن است که پیرو دو فرقۀ اصلی اسلام، شیعه و سنی، هستند و بدین دلیل تعصبات تند و مهار نشده در این ناحیه رواج دارد. در سال 1975، ایران و عراق برای کاستن از حجم تعارضات و اختلافات سیاسی، جغرافیایی و فرهنگی خود، قرارداد الجزایر را امضا کردند. طی این معاهده، ایران پذیرفت که در قبال تسلط بر نیمی از آبراه شط‌العرب، از تحریک اقلیت کرد و شیعیان عراق دست بردارد، اما بازگشت آیت‌الله خمینی[ره] و ظهور انقلاب اسلامی در ایران باعث شد تا ستیز ایدئولوژیکی دو کشور و منازعۀ موجود بین آنها شدیدتر شود. در ماه ژوئن سال 1979 (خرداد ماه سال 1358)، [امام] خمینی [ره] عموم شیعیان عراق را که 60 درصد از مردم این کشور را تشکیل می‌دادند، به قیام علیه صدام فراخواند و صدام ماجرای ترور طارق عزیز را که در ماه آوریل سال 1980 به وقوع پیوست به ایران نسبت داد و اعلام کرد که این اقدام، نشان‌دهندۀ تمایل شدید ایران به سرنگونی صدام و حزب بعث است؛ حزبی که اساساً بر مذهب سنی استوار بود2 از نظر صدام، جنبش بنیادگرایی اسلامی تهدیدی علیه رژیم وی محسوب می‌شد.

افزون بر کینه‌ها و دشمنیهای تاریخی صدام علیه ایران، تفاوتهای متعددی نیز بین این دو کشور وجود داشت. ملت ایران از قدرت بالقوۀ بیشتری برخوردار بود. در سال 1975، تولید ناخالص ملی ایران 5/49 میلیارد دلار بود در حالی که این رقم برای عراق معادل 1/16 میلیارد دلار بود.3 همچنین، تا سال 1980، جمعیت ایران سه برابر جمعیت عراق (38 میلیون نفر در مقابل 13 میلیون نفر) و هزینۀ دفاعی آن تقریباً دو برابر کشور همسایه‌اش بود 2/4 میلیارد دلار در برابر 7/2 میلیارد دلار)4. اگر از دیدگاه عراق بنگریم، اقتصاد روبه‌رشد این کشور از 2 میلیارد دلار درآمد نفتی در سال 1972 به بیش از 26 میلیارد دلار در سال 1980، ترقی کرده بود.5 واضح بود که عراق روز به روز به موفقیتهای بیشتری دست می‌یافت و در این زمینه، از ایران پیشی می‌گرفت.

موقعیت جغرافیایی این دو کشور نیز بسیار اهمیت داشت. فاصلۀ تهران، پایتخت ایران، با مرزهای این کشور با عراق بسیار زیاد بود. همچنین، در حالی که ایران به صدها کیلومتر از آبهای خلیج‌فارس و اقیانوس هند دسترسی داشت، عراق، تنها می‌توانست چند کیلومتر از سواحل شمالی خلیج‌فارس استفاده کند و دسترسی به داخل این کشور نیز، تنها به آبراه شط‌العرب محدود می‌شد. در عین حال، عراق در سه قسمت از مرزهایش با ایران آسیب‌پذیر بود: 1) در مرزهای جنوبی که در صورت حملۀ ایران این کشور از دسترسی به دریا محروم می‌شد؛ 2) در قسمت شرق؛ چرا که بغداد در تیررس نیروهای ایران قرار داشت؛ و 3) در شمال؛ زیرا، تأسیسات نفتی پردرآمد کرکوک در معرض حملات ایران بودند؛ بنابراین، جغرافیای عراق باعث می‌شد تا این کشور از ایران آسیب‌پذیرتر باشد.

تاریخ، فرهنگ و جهان‌بینی متمایز این دو کشور متخاصم ریشه‌های منازعۀ بین آنها را شکل می‌داد. با این حال، در این منطقه، نیز مانند دیگر مناطق دنیا، اختلافات و منازعات اسلامی جای اختلافات همیشگی قدرت را نگرفت و این دو کشور منافع اقتصادی متعارف خود را زیرنگاههای دقیق دو ابرقدرت پیگیری کردند. در حالی که صدام در سال 1980 در اندیشه آغاز جنگ بود، عوامل مزبور به محاسبات دقیق‌تر وی شکل می‌داد.

مفروضات

با در نظر گرفتن شرایط استراتژیک حملۀ عراق به ایران، صدام عملکرد خود را بر چند مفروض کلیدی استوار کرد. در سطح استراتژیک، نخست اینکه شوروی و آمریکا نسبت به حملۀ زمینی وی به ایران واکنشی نشان نخواهند داد، مفروشی که شاید اگر صدام، تنها به حملات زمینی بسنده می‌نمود و جریان نفت را قطع نمی‌کرد، منطقی به نظر می‌رسید. دوم اینکه هیچ کشور عربی با تهاجم عراق به ایران مخالفت نخواهد کرد. بنیادگرایی اسلامی برای رژیمهای محافظه‌کاری همچون پادشاهی سعودی و کویت یک تهدید محسوب می‌شد. دوستان عرب صدام نیز به طور ضمنی از این حمله سود می‌برند؛ بنابراین، صدام فکر می‌کرد که نظر آنها نسبت به این حمله مساعد خواهد بود.

در سطح تاکتیکی و عملیاتی نیز رهبر عراق تصور می‌کرد که می‌تواند با به خدمت گرفتن یک ارتش غالباً شیعه، ملت شیعی ایران را هدف حمله قرار دهد و با سرپیچی و عناد مردم شیعۀ عراق روبه‌رو نشود. علت این گروههای افسران ایران بود. در تب و تاب انقلاب اسلامی، تعداد زیادی از رهبران نظامی ایران از ارتش اخراج شدند. ضعف رهبری نظامی حرفه‌ای در ایران در سطح نمایش قدرت می‌توانست فرصت بادآورده برای عراق باشد. در طرز فکر صدام چندان معلوم نیست، اما همان‌گونه که بعد، خواهیم دید، این مخالفتها مهم‌ترین مانع در راه دست‌یابی وی به موفقیت بود. صدام برای رفع تهدید شیعیان، باید به حمله سریعی با کمترین تلفات ممکن اقدام می‌کرد؛ بنابراین، مایل بود تا این نبرد تنها سه تا پنج هفته طول بکشد؛ آمال و آزرویی که به استراتژی او تبدیل شد.

فرصت

در سال 1980، سه عامل اصلی دست به دست هم دادند و فرصت مناسبی را برای اقدام صدام فراهم آوردند. نخست اینکه، ایران به دلیل بحران گروگان‌گیری از نظر بین‌المللی مطرود بود و نمی‌توانست روی حمایت قوانین بین‌المللی حساب کند و بدین ترتیب، فرصت مناسبی فراهم آمد تا صدام پیش از حل این مشکل از سوی تهران و واشنگتن و برقراری روابط عادی از سوی دیگر کشورهای دنیا با ایران وارد عمل شود. وی انتظار داشت تا ایران به دلیل نقش خود در به گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی و نقض آشکار قوانین بین‌المللی از همدردی جهانی محروم شود، دوم اینکه، صدام درصدد بهره‌برداری از وضعیت صدمه دیدۀ واقع، صدام به عنوان یک افسر نظامی، به نقش وصف‌ناپذیر و قاطع رهبری در امور نظامی و هزینۀ بالقوۀ عدم برخورداری از این رهبری کاملاً آگاه بود. از سوی دیگر، در آن زمان، مصر با امضای صلح اسرائیلی، اعتبار خود را درنظر ملتهای عرب از دست داده بود و صدام تصمیم داشت از این فرصت برای در دست گرفتن رهبری دولتهای جهان عرب نیز استفاده کند.7 در این راستا، یک پیروزی نظامی و در واقع، پایان دادن به تهدید ایران قدرت صدام را افزایش می داد؛ بنابراین، وی برای رسیدن به موفقیت، باید پیش از کنفرانس غیرمتعهدها، که قرار بود در سال 1982 در بغداد برگزار شود، به یک پیروزی دست یابد. مجموعه این عوامل متعدد انگیزۀ لازم را برای صدام فراهم آورد تا در سال 1980 علیه ایران وارد عمل شود.

تهدیدها و محدودیتها

در برابر این فرصت فراهم شده، صدام غیر از ایران با تهدیدهای اندکی روبه‌رو بود. اگر او در جریان صدور نفت اختلال نمی‌کرد، با مداخلۀ آمریکا و غرب نیز روبه‌رو نمی‌شد. این ملاحظات صدام را تشویق کرد تا با اتکا بر رویکرد رویارویی دو ارتش متقارن در صدد حملۀ گستردۀ زمینی بر آید. همچنین، بیشتر ملتهای عرب، مانند عربستان سعودی  کویت از این اقدام صدام استقبال کردند و مایل بودند تا تهدید ایران خنثی شود.8 از نظر داخلی، بزرگترین تهدید پیش روی صدام مردم شیعۀ داخل عراق بودند که احتمال داشت با آغاز جنگ، علیه صدام شورش کنند. از آنجا که شیعیان بیش از 60 درصد از جمعیت عراق را تشکیل می‌دادند، قسمت اعظم ارتش صدام نیز از آنان شکل می‌گرفت. در نتیجه، وی به استراتژی پرهیز از تلفات انسانی متوسل شد تا از خطر شورش شیعیان خود بکاهد.9 همچنین، اقتصاد متمرکز و روبه رشد عراق نیز عملکرد صدام را محدود می‌کرد. در واقع، یک جنگ طولانی مدت می‌توانست استاندارد معاش مردم عراق را که در حال رشد آورد تا از این طریق، خود را شخصی کاملاً‌ مذهبی و وارث [حضرت] علی[ع] و [حضرت] محمد[ص] معرفی کند. وی به همراه این اقدامات، سخنرانیهایی را در باب ارزشهای شیعه ایراد و قانون منع قمار را وضع کرد. همچنین، دیدارهایی را با شیعیان ترتیب داد و مقادیری کمکهی مالی را بین آنها تقسیم کرد؛12 اقداماتی که روحانیان تهران و شیعیان عراق آنها را ژستهایی عمل‌گرایانه و توخالی می‌دانستند که با هدف منحرف و خنثی کردن تلاشهای انقلابی آنها در عراق برنامه‌ریزی شده بودند.

در ادامه، صدام اقدامات سرکوبگرانه در داخل عراق را جای‌گزین ابتکارات مسالمت‌آمیز خود کرد و چهره‌های مذهبی برجستۀ شیعه را تبعید نمود و رهبران ارشد آنها را به قتل رساند، اما در کل، تلاشهای وی برای رفع تهدید بود، به خطر بیندازد. در سال 1979، عراق معادل 21 میلیارد دلار نفت صادر کرده بود، در حالی که در سال 1980، تقریباً 5 میلیارد دلار دیگر به این مبلغ اضافه شد.10 بدین ترتیب، یک اقتصاد موفق می‌توانست محبوبیت صدام را در داخل کشور افزایش دهد.

اهداف

در این محیط استراتژیک، هدف اصلی صدام آشکارا بقای خود و رژیمش بود. نکتۀ در خور توجه اینکه صدام برای رسیدن به هدف پیش از روی آوردن به ابزار نظامی، از امکانات دیپلماتیک و اطلاعاتی خود استفاده کرد و بلافاصله پس از تشکیل جمهوری اسلامی، درصدد برقراری روابط نزدیک با ایران برآمد.11 زمانی که ایران اقدامات مؤثر واقع نشد، صدام به عملیات روانی روی بنیادگرایی ناکام ماند. ماجرای ترور طارق عزیز صدام را متقاعد کرد که باید علیه ایران به زور متوسل شود. هنگامی که حمایت ایران از شورشهای داخلی عراق، این کشور را ناتوان کرد و اقدامات صدام با شکست روبه‌رو شد، شرایط به وضعیت اوایل دهۀ 70 برگشت. تمایل، قابلیت و هدف سیاسی آشکار صدام به آسانی به هدف نظامی مناسب تبدیل نشد. از نظر سیاسی، هدف وی، یعنی تأمین امنیت رژیمش مشخص و صریح بود؛ هدفی که برای تأمین آن، درصدد پایان دادن به حمایت ایران از شیعیان و کردهای عراق برآمد و سپس، کوشید تا کنترل ساحل شرقی آبراه اروندرود را که در نتیجۀ توافق سال 1975 از عراق جدا شده بود، به دست آورد. صدام انتظار داشت که با پیروزی بر ایران، رهبری جنبش پان‌عربیسم و غیرمتعهدها را در دست گیرد و عراق را به منزلۀ قدرتی منطقه‌ای مطرح کند.13 برای رسیدن به این اهداف سیاسی، اهداف نظامی صدام اهمیت دو چندانی یافت. در این راستا، وی نخست کوشید تا ساحل شرقی اروندرود را به تصرف خود درآورد و بدین ترتیب، استان خوزستان را ضمیمۀ عراق کند و سپس، کوشید تا با شکست ارتش ایران و تصرف قسمتی از خاک این کشور، نظام جدید ایران را تنبیه کند و مانع از حمایتهای بعدی آن از شورشهای داخلی عراق شود.14 برخی از تحلیلگران، مانند افرایم کارش(2) در کتاب خود به نام صدام حسین: یک بیوگرافی سیاسی، معتقدند که در آن زمان، صدام مایل بود تا با شکست قطعی ارتش ایران در جبهۀ جنگ رژیم اسلامی این کشور را ساقط کند.15 چنین اندیشه‌ای با توجه به ویژگیهای صدام و توان نیروهای اختصاص داده شده به این امر، با واقعیت تطبیق نمی‌کرد. تصور اینکه صدام، تنها چهار سپاه را برای ضربه زدن و شکست دادن ملت بزرگ ایران کافی می‌دانست، با عقل سازگار نیست.16 افزون بر آنکه، جنگ با کردها و اسرائیل تجربۀ عملی صدام را افزایش داده و وی بارها نشان داده بود که توانایی یادگیری را دارد. صدام فکر می‌کرد که می‌تواند با یک تهاجم از برتری عملی نیروهای نظامی خود به عنوان ابزاری برای تصرف قسمت کوچکی از خاک ایران استفاده کند و سپس، از این پیروزی برای معامله با [امام] خمینی‌[ره] به منظور توقف حمایت ایران از شورشهای داخلی عراق بهره ببرد و آن را به ابزاری برای تنبیه ایران تبدیل کند. شواهد زیادی نشان می‌دهد که صدام، تنها نبرد تهاجمی محدودی را پیش‌بینی، برنامه‌ریزی و تعقیب می‌کرد.

رهبر عراق نسبت به ایران و [امام] خمینی[ره] در دو مورد قضاوت نادرست داشت. نخست اینکه، وی از طبیعت و ماهیت جنگی که در آن وارد می‌شد، بی‌اطلاع بود. از دید صدام، عراق خواستۀ‌ چندانی از ایران نداشت و تنها می‌خواست که این کشور در امور داخلی عراق دخالت نکند و بخش کوچکی از قلمرو خود را به آن واگذار کند. اما از دید [امام] خمینی[ره]، عراق، نه تنها وجود ایران، بلکه انقلاب اسلامی را نیز تهدید می‌کرد. وی این جنگ را نبرد ایدئولوژیکی برای بقا و بودن می‌دانست؛ بنابراین، با تعصبات و احساسات بسیار شدید به این تهاجم پاسخ داد. طبق دیدگاه ایدئولوژیکی و دینی [امام] خمینی‌[ره]، اسلام باید در برابر دشمنان بی‌دین مقاومت کند و آنها را شکست دهد؛ بنابراین، حملۀ صدام، موقعیت کاملاً مناسبی برای اقدام براساس این نگرش به وجود آورد. صدام توجه نداشت که جنگ محدود وی از نظر [امام] خمینی[ره]، جنگ نامحدودی است. دوم اینکه، این فرض و محاسبه صدام مبنی بر اینکه شکست جزئی ارتش ایران توقف حمایت آنها از شورشهای داخلی عراق را موجب خواهد شد، اشتباه بود. شواهد تاریخی اندکی وجود دارد که نشان دهد شکست یک ملت در یک جنگ سنتی، آن را از انجام اقدامات پنهانی در درون ملت دیگری باز می‌دارد.

ابزارها

حال این پرسش مطرح است که با این مجموعه اهداف سیاسی و نظامی، چرا صدام فکر می‌کرد موفق خواهد شد؟ ایران با جمعیت سه برابر عراق و توان نظامی دو برابر آن، به طور بالقوه، از عراق قوی‌تر بود، اما صدام بر این باور بود که نیروهای مسلح عراق به او برتری می‌بخشند. به اعتقاد وی، نیروهای نظامی، تنها از مردم و بودجه تشکیل نمی‌شوند، بلکه تجهیزات را نیز دربرمی‌گیرند در این ارتباط باید یادآور شد که در آن زمان، تعداد تانکهای عراق از ایران بیشتر بود (2850 دستگاه در برابر 1985 دستگاه). از نظر توپخانه، نیز دو کشور تقریباً با هم برابر بودند و تعداد سربازان آمادۀ عراقی حدود 25 درصد از سربازان آمادۀ ایران بیشتر بود، در حالی که تنها برتری ایران تعداد هواپیماهای جنگی‌اش بود (445 فروند در برابر 332 فروند عراقی).17 همچنین، صدام توجه داشت که نیروهای مسلح ایران به دلیل آشفتگیهای ناشی از انقلاب اسلامی، از آمادگی چندانی برخوردار نیستند. برای نمونه، فقدان قطعات یدکی 77 فروند هواپیمای جنگنده اف ـ 14 ایران را زمین‌گیر کرده بود؛18 بنابراین، عراق، نه تنها نیروهای بیشتری در اختیار داشت، بلکه تعداد نیروهای عملیاتی‌اش نیز از ایران بیشتر بود.

عراق در حوزه‌های دیگر نیز برتری کیفی را در اختیار داشت. یگانهای عراقی به دلیل عملیات خود علیه کردها و شرکت در جنگ سال 1973 با اسرائیل، از تجربۀ رزمی بیشتری برخوردار بودند. همچنین، سیستم کنترل و فرماندهی عراق به دلیل اینکه براساس سیستم فرماندهی انگلستان بود، به طور بالقوه، از ایران بهتر بود. هرچند در آغاز جنگ، این ساختار فرماندهی ناکارآمد بود، اما در مرحلۀ پایانی، عراق از آن به منزلۀ‌ ابزار مؤثری بهره گرفت. با وجود این، از زمان آغاز جنگ، صدام از شبکۀ فرماندهی متمرکزتری نسبت به ایران برخوردار بود. مشکلات فرماندهی نظامی ایران انعکاسی از منازعۀ قدرت سیاسی بین بخش مذهبی و عرفی حکومت بود. بنیادگرایان اسلامی در میان پاسداران از [امام] خمینی[ره] پیروی می‌کردند، در حالی که ارتش از رئیس‌جمهور؛ بنی‌صدر دستور می‌گرفت. در واقع، انقلاب اسلامی با پاک‌سازی افسران در تمامی یگان‌های ارتش به طور چشم‌گیری تواناییهای نظامی ایران19 را تضعیف کرد، این درحالی بود که نیروهای نظامی صدام در تابستان سال 1980 از برتری کمی و کیفی بسیار بالایی برخوردار بودند.

جنگ: مرحلۀ نخست

در 18 ماه سپتامبر سال 1980 (27 شهریور ماه سال 1359)، صدام مرحلۀ نخست جنگ را آغاز کرد. وی برای دست‌یابی به اهداف خود، اساساً بر نیروی زمینی متکی بود. بدین ترتیب، ارتش عراق شامل 450 هزار نفر در چهار سپاه، از سه محور به ایران حمله کرد.20 در این حملات، صدام بیشتر توجه خود را به جبهۀ جنوبی متمرکز کرده بود. در این محور، نیروهای عراقی به سرعت خرمشهر و آبادان را محاصره کردند و به نزدیکی اهواز رسیدند. در جبهۀ میانی نیز، مهران را اشغال کردند و تقریباً تا کوههای زاگرس پیش رفتند. در جبهۀ شمالی هم، نواحی وسیعی از خاک ایران در نزدیکی قصر شیرین را به تصرف خود درآوردند. باید یادآور شد که محورمیانی و شمالی در دفاع از بغداد و منطقۀ نفت‌خیز کرکوک بسیار مؤثر بودند.21

بعد از دو هفته جنگ، صدام اعلام کرد در مقابل ایران پیروز شده است؛ خبری که غیرواقعی و نابهنگام بود؛ چرا که تا آن زمان، ارتش عراق، تنها بخشی از اهداف نظامی خود ـ تصرف نواحی شرقی آبراه اروندرود ـ دست یافته بود و جسارت لازم را نداشت تا با بهره‌گیری از ترکیب نیروهای خود، ارتش ایران را به طور قاطع شکست دهد. در واقع، ارتش عراق در وضعیت متناقضی قرار گرفته بود که ادامۀ آن شکست این کشور را موجب می‌شد؛ زیرا، از یکسو، آنها می‌خواستند با نزدیکی به ارتش ایران آنها را شکست دهند و از سوی دیگر، از توان و ظرافت سازمانی و راهبردی لازم برای این کار برخوردار نبودند. بدین ترتیب، اقدام جسورانه‌ای خطر تلفات انسانی سنگینی را به همراه داشت که صدام نمی‌توانست از عهده آن برآید. هنگامی که ارتش ایران به داخل شهرهای کلیدی، مانند خرمشهر، آبادان و اهواز عقب‌نشینی کرد. ارتش عراق، نه از نظر آموزشی و نه از نظر  استراتژیک، آمادگی مقابله با آن را نداشت. در واقع، صدام ارتش خود را برای جنگ شهری آموزش نداده بود؛ زیرا، جنگ شهری میزان تلفات را افزایش می‌دهد. در نتیجه، صدام با این تصور که نیروهای زرهی می‌توانند حمایت کافی را برای واحدهای پیاده تأمین کنند، آنها را به داخل خرمشهر فرستاد و تنها بعد از اینکه هفت هزار نفر از نیروها و صد دستگاه تانک را از دست داد، توانست خرمشهر را به اشغال درآور. به دنبال این نبرد، ارتش عراق به اجرای مانورهای پرزحمت و آهسته‌ای اقدام و تلاش کرد تا با استفاده از آتشبار توپخانه‌ای، ارتش ایران را به تسلیم وادارد.22 همچنین، برای تصرف آبادان این شهر را نزدیک به یک سال در محاصره قرار داد و به نبرد مستقیم شهری وارد نشد.

تهاجم اولیۀ صدام نشان می‌داد که او در برقراری ارتباط بین اهداف، ابزار و ماهیت جنگ اشتباه کرده است. طی این دوره، رویکرد وی مبنی بر پرهیز از تلفات، باعث شد تا هدف اصلی‌اش مبنی بر انهدام ارتش ایران عقیم بماند. در واقع، برای گرفتن نتیجۀ مطلوب از این تهاجم، صدام باید خطر تلفات بالا را می‌پذیرفت. موفقیت وی در دست‌یابی به اهداف عملیاتی و عدم موفقیتش در دست‌یابی به اهداف ملی، گسستگی طرح استراتژیک وی را نمایان‌تر می‌کرد، به طوری که شکست ارتش ایران توقف حمایت این کشور را از شورشهای داخلی عراق باعث نشد. در نهایت، باید گفت علت شکست صدام همان‌گونه که در نوشته‌های کلاوزویتس آمده به این شکل قابل توصیف است: «خسارات ناشی از ترس و وحشت، هزاران بار بیشتر از خسارات ناشی از بی‌باکی و جسارت است».23 صدام برای رویکرد محتاطانۀ پرهیز از تلفات خودی، بهای بسیار سنگینی پرداخت و این رویکرد مانع از پیروزی سریع وی شد.

رهبر عراق با توجه به چگونگی استفاده از دیگر نیروهای نظامی‌اش نیز شکست خورد. وی برای رسیدن به اهداف خود یک منطقۀ ممنوعۀ دریایی را در اطراف جزیره خارک ایران اعلام کرد، اما در سال 1980، نیروی هوایی و دریایی لازم را برای پشتیبانی از این ادعا در اختیار نداشت. در واقع، نیروی دریایی عراق که غالباً از قایقهای گشتی کوچک تشکیل شده بود، برای اجرای این مأموریت کافی نبود. همچنین، این نیرو توان کافی برای شکست محاصره دریایی‌اش از سوی ایران را نداشت و 24 تقریباً سه سال طول کشید تا توانست پنج هواپیمای میراژ ساخت فرانسه را برای حمله به اهدافی در جزیرۀ خارک به دست آورد، حتی پس از آن نیز، میزان جنگ‌افزارهای مورد نیاز عراق برای دست‌یابی به اثرگذاری دلخواه صدام کافی نبود.

صدام از نیروی هوایی‌اش نیز درست استفاده نکرد؛ چرا که کوشید تا به روش اسرائیل در جنگ سال 1967، ضربه ویران‌کننده‌ای را بر ایران وارد آورد، اما در متمرکز کردن توانایی هوایی‌اش شکست خورد. به عبارت دیگر، وی به ترکیبی از اهداف نظامی و اقتصادی به صورت پراکنده حمله کرد و عملاً نتوانست نیروی هوایی ایران را در روی زمین هدف حملۀ مؤثر قرار دهد. این بی‌مبالاتی، نه تنها به ایران این فرصت را داد تا حملات عراق را پاسخ دهد، بلکه این کشور را به دولتهای عرب منطقه نیز نزدیک کرد؛ چرا که توان بالقوه ایران برای حمله به عربستان، عمان، قطر و کویت کاهش حمایت آشکار آنها از عراق را در پی داشت.25

هرچند صدام در مرحلۀ نخست جنگ در میدان نبرد به موفقیتهای اندکی دست یافت، اما عملکرد او در حوزۀ دیپلماتیک موفق‌تر بود. جامعۀ بین‌المللی نسبت به ایران به دلیل گروگان‌گیری دیپلماتهای آمریکایی دیدی منفی داشت و دیپلماتهای عراق با استفاده از این‌گونه ترفندها وانمود کردند که ایران نشست شورای امنیت سازمان ملل را در مورد جنگ به تأخیر می‌اندازد؛ شیوه‌ای که عراق آن را تا دست‌یابی به بخشی از اهداف سرزمینی خود ادامه داد. هنگامی که شورای امنیت سازمان ملل قطع‌نامۀ 479 را تصویب کرد و در آن، دو طرف را با حفظ نیروها در محل به آتش‌بس فراخواند، عراق به پیروزی تاکتیکی دیگری دست یافت.26 بدین ترتیب، صدام با ایجاد هماهنگی بین ابزارهای دیپلماتیک و نیروهای نظامی خود برای پیشبرد اهدافش، زیرکی خود را نشان داد.

جنگ: مرحلۀ دوم

شکست صدام در پیش‌بینی ماهیت جنگ و استراتژی ضعیفش در نبرد باعث شد تا جنگ در تابستان سال 1981 ادامه یابد در این مدت، ایران فرصت یافت تا نیروهای ذخیرۀ گستردۀ خود را بسیج کند و عراق را از خاک ایران تا بصره به عقب براند و بدین ترتیب، با انجام حملات نظامی مؤثر، جنگ محدود صدام را به جنگ نامحدود و فرسایشی مورد نظر[امام] خمینی[ره] تغییر دهد.

نخستین حملۀ متقابل ایران در اوایل سال 1981 صورت گرفت. تا ماه سپتامبر سال 1981، ایران حملات موج انسانی نیروهای سپاه پاسداران را با حملات نیروهای ارتش ترکیب کرد و محاصرۀ آبادان را شکست؛ تاکتیکی که آن را در اوایل سال 1982، برای بازپسگیری خرمشهر نیز تکرار کرد. تأثیر این‌گونه حملات این بود که صدام به اجبار دستور عقب‌نشینی نیروهایش را صادر می‌کرد. این منازعه همچون جنگ جهانی اول ـ البته، با سلاحهای پیشرفته‌تر ـ به سبک جنگ سنگر به سنگر انجام می‌شد.27 بدین ترتیب، ایران ابتکار عمل را در میدان نبرد به دست گرفت و صدام موفق نشد به اهداف ناچیز سرزمینی خود دست یابد و از جنگ، برای گرفتن امتیاز از ایران در جبهه‌های جنگ یا به منزلۀ‌ ابزاری برای تحکیم رژیمش در عراق استفاده کند. صدام که قبلاً نیز جنگ را تجربه کرده بود، نظریۀ کلاوزویتس را می‌فهمید و می‌دانست که جنگ منطق و دلایل خاص خود را دارد.

مرحلۀ دوم جنگ تا سال 1987 ادامه یافت. در این دوران، ایران معمولاً بعد از پایان کار کشاورزان در مزارع، حملات نظامی خود را آغاز می‌کرد.28 هنگامی که نیروی خفته و راکد ایران به نیروی فعال واقعی در جبهه‌ها تبدیل می‌شد، مهارت و توانایی ارتش این کشور نیز افزایش می‌یافت. در سال 1986، ایران عملیات والفجر 8 را آغاز کرد و شبه‌جزیرۀ عراقی فاو را به تصرف خود درآورد و در نبرد طولانی و سنگینی، سه سپاه عراق را از بین برد. بعد از این موفقیت، [امام] خمینی[ره] بار دیگر کوشید تا با تهدید به تصرف بصره، صدام را تحت فشار قرار دهد. بصره دومین شهر بزرگ عراق و کلید دست‌یابی این کشور به خلیج‌فارس بود؛ بنابراین، از دست دادن آن می‌توانست ضربۀ فیزیکی و روانی شدیدی را بر عراق وارد آورد. در عرض یک سال، ایران خود را آمادۀ انجام این کار کرد و در اوایل سال 1987، دست به حمله زد. هرچند در این نبرد، توان تهاجمی ایران به حداکثر رسیده بود، اما در پایان، موفق نشد بصره را تصرف کند.29

از مرحلۀ دوم جنگ می‌توان سه درس مهم گرفت. نخست اینکه، موفقیت ایران در جبهۀ نبرد، ماهیت بیش از حد سیاسی افسران ارشد عراق را نشان می‌داد. صدام فرماندهانش را نه با ملاک عملکردشان در صحنۀ جنگ، بلکه با ملاک وفاداری‌شان به رژیم انتخاب و درجاتشان را ترفیع می‌داد. همچنین، افسران جزء عراق از خلاقیت و ابتکار برخوردار نبودند و ارتش این کشور نیز با اتکا بر تکرار عمل می‌کرد و ماهیت عملیاتهای دفاعی نیز کمتر اجازۀ تکرار می‌داد؛ موضوعاتی که مشکلات پیش روی این کشور را افزایش می‌دادند.30

دو اینکه، صدام در این مرحله از جنگ در مورد به کارگیری دیگر ابزارهای نظامی خود به موفقیتهایی نسبی دست یافت. برای نمونه، نیروی هوایی عراق روزانه دویست پرواز انجام می‌داد. هرچند بیشتر این پروازها برای پشتیبانی از امکانات جزئی و حاشیه‌ای زمینی صورت می‌گرفت، اما نشان‌دهندۀ برتری هوایی عراق بود. به همین دلیل، نیروی هوایی ایران مجبور بود برای در امان ماندن از حملات هوایی عراق، در تاریکی شب یا در شرایط جوی نامساعد دست به حمله بزند.31

در مرحلۀ دوم جنگ، صدام توانست استراتژی نظامی خود را پیش ببرد و ابزارها و اهدافش را به یکدیگر پیوند بزند. هدف اولیۀ صدام این بود که از اشغال قلمرو ایران و شکست آن به منزلۀ ابزاری برای منصرف کردن این کشور در حمایت از شورشهای داخلی عراق استفاده کند و در عین حال، با استفاده از این جنگ، رهبری جنبش عدم تعهد و جهان عرب را به دست گیرد؛ هدفی که در مرحلۀ دوم آن را کنار گذاشت و بقا را جای‌گزین آن کرد. در این جنگ فرسایشی، هر اندازه ارتش عراق در جبهه می‌ماند، اهداف بیشتری را برای خود تصور می‌کرد. در این مورد، صدام به این گفتۀ کلاوزویتس که «هدف از جنگ چیست؟؛ باقی ماندن»32 اعتبار بخشید و رژیم خود را حفظ کرد.

استراتژی جدید خطر را رفع می‌کرد. البته، مشخص نیست که صدام تا چه حد از این امر آگاه بود. در مقابل، ایران نیز می‌توانست با تحمل تلفات بیشتر بصره را تصرف یا توجه خود را از جبۀ جنوبی و اطراف بصره به منطقۀ مرکزی و مستقیما، بغداد معطوف کند و با این اقدامات، زمینۀ شکست صدام را فراهم آورد. البته، با توجه به ضعف و خستگی نیروهای ایران طی این مدت، نمی‌توان خدس زد که آیا این نیروها می‌توانستند با چنین تغییری به موفقیت دست یابند. به هر حال، پیامدهای بالقوۀ دوره دوم جنگ، خطرهای چشم‌گیری را برای استراتژی صدام به دنبال داشتند.

جنگ: مرحلۀ سوم

زمانی که ایران حملۀ خود را در شرق بصره آغاز کرد، به صدام نشان داد که به بالاترین حد آمادگی خود رسیده است؛ بنابراین وی ابتکار عمل را در دست گرفت و استراتژی خود را برای استفاده مؤثر از ابزارهای امنیت ملی گسترش داد. در مرحلۀ پایانی جنگ، حفظ رژیم هدف کلی صدام بود. هدف نظامی وی نیز بیرون راندن نیروهای ایرانی از خاک عراق، بازگشت به وضعیت قبلی و پایان دادن به جنگ بود.

صدام برای تأمین این اهداف، نخست، نیروهای مسلح خود را بازسازی کرد. بدین صورت که یگانهای زبدۀ گارد ریاست جمهوری را که در جنگ شهری تبحر داشتند، تقویت کرد؛ کنترل تاکیتکی را غیرمتمرکز و افسران جزء را تشویق نمود تا ابتکار عمل را به دست گیرند33 و سرانجام، ساختار فرماندهی به جا مانده از انگلیسیها را محور اقدامات خود قرار داد.

در مرحله سوم جنگ، صدام نحوۀ به کارگیری نیروهای مسلح خود را تغییر داد. ارتش عراق مجدداً، به تمرین و تکرار فراوان روی آورد و بر قدرت نبرد قطعی در لحظۀ حمله، تمرکز کرد، به طوری که میزان اقدامات تهاجمی عراق نسبت به اقدامات ایران شش به یک بود. همچنین، صدام بیش از پیش از نیروی هوایی بهره گرفت و صحنۀ جنگ را گسترش داد، جنگ نفت‌کشها را آغاز کرد و با بهره‌گیری از توان هوایی خود تأسیسات اقتصادی و تولید نفت ایران را هدف حمله قرار داد34 و بدین ترتیب، صادرات نفت ایران از 6/1 میلیون بشکه در روز به 600 هزار بشکه در روز کاهش یافت.35 در عین حال، با خرید و تأمین فناوری موشکهای پیشرفته توانست عمق خاک ایران را هدف حمله موشکی قرار دهد و در ماه فوریۀ سال 1988، نبرد سه ماهۀ جنگ شهرها را آغاز کرد. وی شهرهای تهران، اصفهان و قم را که قبلاً هدف حمله قرار نگرفته بودند، هدف حملۀ موشکی قرار داد36 و بدین ترتیب، ایران را به آستانۀ فروپاشی رساند. در واقع، ارتش عراق که با دفاع از بصره، ارتش ایران را مستأصل کرده بود، اکنون، در جنگ شهرها ناتوانی ایران را در حمایت از زیربنای اقتصادی و جمعیتی خود نمایان‌تر کرد.

در اواخر بهار سال 1988، صدام نبردهای جدیدی را با هدف پایان دادن به جنگ، آغاز کرد. در نبرد نخست، نیروهای عراقی شبه‌جزیره فاو را از ایران بازپس‌گرفتند و در عملیاتی که از دو محور آغاز می‌شد، با استفاده از تاریکی هوا و نیروهای ویژۀ خود به مواضع نیروهای ایرانی حمله کردند. در این عملیات، سیصد سورتی پرواز انجام گرفت تا نیروهای ایرانی را در میدان نبرد تجزیه کند. عراقیها از خشکی و از دریا برای انهدام نیروهای ایرانی دست به حمله زدند و با استفاده از حملات شیمیایی زمان‌بندی شده توانستند توان تحرک را از تجهیزات دفاعی ایران بگیرند.37 همچنین، در نبرد پایانی، با استفاده از اقدامات نظامی هماهنگ، متمرکز و مرکب توانستند چهل مایل در داخل خاک ایران پیشروی کنند. صدام هنگامی که تشخیص داد این پیشروی از حد اهدافش فراتر می‌باشد مجدداً احساس خطر کرد(3) و ارتش خود را عقب کشید.38

تحقق هدف اصلی صدام ـ بازگشت به صلح ـ کمترین اثر این حمله بود. وی به طور مؤثری، یک استراتژی دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی را سازمان‌دهی کرد و توانست در سطح استراتژیک، به طور هم‌زمان حمله به مردم غیرنظامی، جنگ اقتصادی و حملۀ زمینی مؤثر را همراه با اقدامات دیپلماتیک انجام دهد و خواست قطع‌نامۀ 598 شورای امنیت سازمان ملل را مبنی بر بازگشت به مرزهای شناخته شده بین‌المللی پذیرفت و بدین ترتیب، در مرحلۀ پایانی جنگ، میزان مهارت لازم را برای دست‌یابی یک ملت به اهداف واقعی‌اش به نمایش گذاشت، به طوری که ایران در 20 ماه اوت سال 1988، قطع‌نامۀ آتش‌بس را پذیرفت.39

نتیجه:

برخی معتقدند که جنگ مهم‌ترین مشکلی است که ممکن است برای یک ملت پیش بیاید، گفته‌ای که در سال 1980، صدام صحت آن را به نمایش گذاشت. وی برای موفقیت باید محیط استراتژیک را درک و اهداف سیاسی و نظامی‌اش را تبیین می‌کرد و به کمک آنها مستقیماً هدف سیاسی نهایی مورد نظر خود را تحقق می‌بخشید؛ اهدافی که اولی را انجام داد و از انجام دومی بازماند. از آنجا که در آغاز، وی اهداف نظامی محدود (شکست ارتش ایران در میدان نبرد) را دنبال می‌کرد، به هدف پایانی مطلوب سیاسی خود (توقف مداخله در امور داخلی عراق) دست نیافت. در واقع، صدام برای دست‌یابی به اهدافش، از نیروهای مسلح به طور مناسبی استفاده نکرد و با این کار اشتباه گذشته خود را تقویت کرد. ارتش عراق از آمادگی لازم، نه برای نبرد مسلحانۀ ترکیبی و نه برای جنگ داخل شهرها برخوردار نبود؛ بنابراین، صدام به بن‌بست رسید و [امام] خمینی[ره] توانست با استفاده از این فرصت، جنگ را به نبرد نامحدودی برای بقای جمهوری اسلامی تبدیل کند.

بعد از تحمل یک ضدحملۀ سنگین از سوی ایران، صدام ابزارهای استراتژیک خود را مجدداً سازمان‌دهی کرد تا به هدف سیاسی اصلاح شده‌اش (حفظ و بقای رژیک) دست یابد. وی هم‌زمان با اقدامات دیپلماتیک خود، به حملات اقتصادی و نظامی اقدام کرد و تمامی نیروهای خود را به کار گرفت تا [امام] خمینی[ره] را به پذیرش آتش‌بس سازمان ملل متقاعد کند. سرانجام، وی با ترکیب تمامی این ابتکارات به موفقیتی رسید که با هیچ کدام از آنها نمی‌توانست به چنان نتیجه‌ای برسد و در نهایت، با دست‌یابی به این نتایج چشم‌گیر نشان داد که از توان یادگیری بالایی برخوردار است.

در آغاز، ناتوانی صدام در تبیین یک استراتژی ملی وی را در گرداب خونینی گرفتار کرد، اما در پایان، توانایی وی برای اصلاح استراتژی و استفادۀ مناسب از این ابزارها باعث شد تا از این تنگنا نجات یابد. در واقع، صدام مجبور بود این راه را در پیش گیرد؛ زیرا، بازگشت به وضعیت پیشین، از ادامۀ جنگی که خود، آغازگر آن بود، بهتر به نظر می‌رسید.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات