تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۵:۲۷  ، 
کد خبر : ۲۶۴۶۴۵
چرا انگليسي‌ها از ميراث به جا مانده از نخست‌وزير اسبق ناخشنودند؟

روح سرگردان تاچريسم

سبحان محقق - اشاره: همان طور كه مي‌دانيم اعلام خبر مرگ و تشييع جنازه «مارگارت تاچر» نخست‌وزير سابق انگليس با تظاهرات و اعتراضات مخالفان وي همراه بوده است. اين اعتراضات كه به شكل راه انداختن كاروان‌هاي شادي نمايش داده مي‌شد، عليه كسي صورت گرفت كه او را نوليبرال و نومحافظه‌كار مي‌دانند. تاچر هم خود بر مبناي ايدئولوژي خاصي سياست‌ورزي كرده و هم اين ايدئولوژي خاص متعلق به خود وي است؛ به عبارت ديگر او با امتزاج دو مكتب ذكر شده، رويه تازه‌اي را در سياست ابداع كرده كه به «تاچريسم» موسوم شده است. علت اعتراض توده‌هاي انگليسي به تاچر نيز در همين نكته نهفته است. آنها به نئوليبراليسم و محافظه‌كاري نو و در يك كلام، تاچريسم معترض هستند، وگرنه پس از مرگ هر نخست‌وزيري بايد عده‌اي در خيابان‌هاي لندن عليه وي تظاهرات كنند. تاچر فرصت‌طلب نبود، اين ويژگي را «آدولف هيتلر» در آلمان دوران نازي و «موسوليني» در ايتالياي فاشيستي هم داشتند، يعني ايدئولوژي را فداي حفظ قدرت نكردند، بلكه تا آخر براساس ايدئولوژي خود سياست‌ورزي كرده‌اند. به خاطر همين ويژگي نخست‌وزير اسبق انگليس است، كه تحقيق در مورد دكترين تاچريسم اهميت مي‌يابد. مقاله حاضر با اشاره به ريشه‌هاي فكري تاچر و متفكراني كه بر او تاثير گذاشته‌اند، درصدد اثبات اين نكته است كه تاچريسم جامعه انگليس را قطبي كرده است. سرويس خارجي

در پي اعلام مرگ «مارگارت تاچر» نخست‌وزير اسبق انگليس اتفاقي در اين كشور رخ داد كه شگفت‌انگيز و عبرت‌آموز بود؛ اقشار ضعيف و حتي بخش‌هايي از طبقه متوسط انگليس با انتشار اين خبر شادماني كردند و حتي به صورت خودجوش كارناوال‌هاي شادي راه انداختند؛ واقعه‌اي كه در تاريخ معاصر انگليس بي‌سابقه است.

اين رويداد نشان داد كه انگليسي‌ها همچنان از سياست‌هاي تاچر خشمگين هستند و علي‌رغم گذشت دو دهه از پايان دولت تاچر اين خشم زنده است.

دولتمردان و نمايندگان محافظه‌كار مجلس از اين واهمه داشتند كه اين اعتراضات نمادين (به شكل شادي) در روز سوزاندن جسد تاچر (چهارشنبه هفته گذشته) هم تكرار شود؛ به همين خاطر به پند و اندرز دادن هموطنان خود مشغول شدند. آنها مي‌گفتند شادي كردن در روز مرگ يك نفر پيش چشم جهانيان وجاهت خوبي ندارد و علاوه بر آن، مردم بايد با خانواده و اقوام تاچر ابراز همدردي كنند نه اينكه بر روي زخم آنها نمك بپاشند. البته زماني مقامات از در نصيحت وارد شدند كه ديدند تهديد و ضرب و شتم و سركوب فايده‌اي ندارد.

توده‌هاي مخالف هم در اين ميان بيكار ننشستند و در مورد تنفرشان نسبت به نخست‌وزير اسبق سخن‌ها گفتند كه در مقايسه با اظهارات اشرافيت حاكم بر انگليس مستدل‌تر و منطقي‌تر به نظر مي‌رسد.

بسياري از اين بحث و جدل‌هاي دو هفته‌اي ايجاد شده ميان صاحبان قدرت و ثروت از يك سو و مردم كوچه و بازار انگليس از طريق اينترنت قابل دسترسي است.

در واكنش به اظهارات مقاماتي كه مي‌گفتند لااقل به خاطر خانواده تاچر هم كه شده، همه مردم اين كشور بايد عزادار باشند و با آنها ابراز همدردي كنند و يا اينكه، به هر حال تاچر يك شخصيت برجسته سياسي بوده و لازم است كه احترام او را نگه داشت؛ مردم در وبلاگ‌ها و مقالات خودشان اين‌گونه پاسخ داده‌اند كه بدگويي نكردن پشت سر يك مرده در صورتي درست است كه فرد متوفي يك شهروند معمولي باشد و اين توصيه اخلاقي را نمي‌توان به چهره‌اي تسري داد كه با قدرت سياسي خود توده‌ها را به خاك سياه نشانده است. كسي كه با خانواده تاچر مناسبات دوستانه دارد و يا به مجلس عزاي وي دعوت شده است، آداب عزاداري متناسب با مجلس ختم را رعايت مي‌كند، ولي اين آداب به توده‌هايي كه از اقدامات سياسي تاچر ضربه خورده‌اند ربط پيدا نمي‌كند.

اين بحث و جدل‌هاي خياباني و اينترنتي در كنار كارناوال‌هاي موازي شادي و عزا تا آخر هفته گذشته ادامه داشت. جالب است بدانيم كه حتي مقامات لندن تلاش نكرده‌اند سياست‌هاي اجرا شده تاچر در دهه 1980 را توجيه كنند و همين نشان مي‌دهد كه قاطبه مردم در مورد مخرب بودن سياست‌هاي وي وحدت نظر دارند.

در اين ميان، «جرج گالوي» سياستمدار نماينده سابق مجلس عوام در مورد نحوه مراسم تشييع و تدفين تاچر، دولت لندن را شديداً مورد شماتت قرار داد. به گزارش روزنامه گاردين، گالوي گفت: ما 10 ميليون پوند براي تقديس اين زن شرير هزينه مي‌كنيم؛ زني كه صنعت انگلستان را از اسكاتلند در شمال تا ويلز در جنوب به نابودي كشاند. اين چهره سياسي انگليس در ادامه مي‌گويد كه تاچر در زمان زمامداري خود بيش از يك سوم ظرفيت توليدي انگليس را نابود كرده و «ما را به جايي رسانده است كه اكنون هستيم.» گالوي در ادامه مي‌گويد: مردم خيلي عصباني هستند و اين عصبانيت در تريبون شما (گاردين) و يا در شبكه «بي.بي.سي» منعكس نمي‌شود.

تاچر چه كرد؟

شايد براي خيلي از ما ايرانيان و يا مردم ديگر كشورها اين سؤال منطقي پيش بيايد كه مگر مارگارت تاچر در طول نخست‌وزيري خود در انگليس (1979 تا 1990) چه كرده و چه سياست‌هايي را به اجرا گذاشته است كه اقشار متوسط و پايين انگليس يعني چيزي حدود 50 درصد جمعيت اين كشور از وي خشمگين هستند و حتي در روز مرگ او كارناوال شادي راه مي‌اندازند؟ آيا تاچر كشور را به دشمن فروخته و يا باعث تجزيه آن شده است؟ آيا او در زمان نخست‌وزيري خود دست به كشتار مردم زد؟ آيا به ملت و كشور خويش به طور كل خيانت كرده است؟ پاسخ به همه اين سؤالات منفي است. همان طور كه در ادامه به طور مفصل بحث خواهيم كرد، از تاچر فقط يك خطا سر زد؛ «گرايش راديكال به ليبراليسم اوليه در مملكت‌داري.»

گرايش به يك مكتب و ايدئولوژي در نگاه اول خطا محسوب نمي‌شود و در ميان سياستمداران امري معمول است. ولي گرايش به ليبراليسم و محافظه‌كاري قرون هفده و هجدهمي براي تاچر يك خطاي استراتژيك بوده و سياست‌ورزي در چنين فضايي پيامدهاي ناگوار داشته است.

چيزي كه در مورد تاچر اتفاق افتاد اين بود كه او ظروف زماني و مكاني را در نظر نگرفت و مي‌خواست مرده (ليبراليسم اوليه) را زنده كند، موردي كه بعداً بدان خواهيم پرداخت.

انديشمندان زيادي ناآرامي‌ها و اعتراضات خياباني پنج سال اخير اروپا و آمريكا را محصول منطقي سياست‌هاي تاچر و «رونالد ريگان» رئيس‌جمهور آمريكا مي‌دانند. به اعتقاد اين دسته از متفكران حتي لشكركشي‌هاي پس از واقعه 11 سپتامبر سال 2001 نيز ادامه و نتيجه همان سياست‌هاي نوليبرال‌ها و نومحافظه‌كارانه دهه 1990 است.

تاچر در سياست خارجي خود هر چند با چهره‌هاي منفوري مثل شاه ايران و ژنرال «اوگوستو پينوشه» ديكتاتور شيلي و ژنرال «سوهارتو» ديكتاتور اندونزي حشر و نشر داشته و در مقابل عليه چهره‌هاي مثبتي مثل امام خميني(ره) در ايران و «نلسون ماندلا» رهبر ضد آپارتايد آفريقاي جنوبي موضعگيري مي‌كرده است، ولي اين مسائل براي انگليسي‌ها اهميت چنداني نداشته و ندارد، كما اينكه جنگ استعماري تاچر بر سر جزاير «مالويناس» (فالكلند) و خارج ساختن آن از سيطره آرژانتين، تا حدودي چهره تاچر را در داخل ترميم هم كرده بود.

در درون جامعه انگليسي، هيچ شكافي فعال‌تر و مهم‌تر از فقر و غنا نيست و به عبارت ديگر، هيچ عامل ديگري تا اين اندازه باعث شكاف ميان ملت انگليس نمي‌شود و آنها را مقابل هم قرار نمي‌دهد.

سياست‌هاي نوليبرال تاچر دقيقا همين شكاف را بيشتر و فعال‌تر كرد. تاچر فردي نومحافظه‌كار و نوليبرال بود. در نئوليبراليسم مثل ليبراليسم اوليه، همه چيز تابع بازار است و دولت هم حق دخالت در بازار را ندارد. بازار نه تنها تابع اتحاديه‌هاي كارگري، قوانين زيست محيطي، مقررات حكومتي، اخلاق و دين نيست، بلكه مسير اين حوزه‌ها و ساير حوزه‌هاي اجتماعي را هدايت مي‌كند. وظيفه دولت حفظ آزادي‌هاي فردي و امنيت است و بس.

در دموكراسي‌هاي غربي، دولت نوليبرال مقابل دولت رفاه قرار مي‌گيرد. دولت رفاه سعي مي‌كند بيشترين آسايش را براي بيشتر مردم فراهم كند و در همين مسير، بودجه‌هاي زيادي را به بخش‌هايي مثل تأمين اجتماعي، بهداشت و آموزش اختصاص مي‌دهد، شركت‌هاي بزرگ، بخش حمل و نقل و معادن را تحت مالكيت دولت درمي‌آورد و نسبت به نهادهاي حامي اقشار ضعيف مثل اتحاديه‌هاي كارگري حرف‌شنوي دارد.

از منظر تاريخي، ليبرال‌ها ابتدا با نهاد كليسا در غرب درافتادند، سپس به مقابله با دولت‌هاي مطلقه پرداختند. اين تحولات به نفع طبقه تاجرپيشه تمام شد. در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم با ظهور شكاف‌هاي اقتصادي و شكل‌گيري انحصارات بزرگ، كم‌كم اقتصاد سرمايه‌داري دچار بحران شد و نهايتا به بحران بزرگ 1929 انجاميد.

در اين زمان اقتصادداني به نام «جان مينارد كينز» تز «مصرف انبوه» را براي خروج از بحران ارائه كرد كه با اقبال دولت‌هاي سرمايه‌داري روبه‌رو شد و «دولت‌هاي رفاه» با ويژگي‌هايي كه ذكر شد، شكل گرفتند.

در دهه‌هاي 1960 و 1970 و با افزايش قدرت چانه‌زني اتحاديه‌هاي كارگري و اختصاص حجم بالاي بودجه‌هاي دولتي به بخش‌هاي عمومي، سرمايه در تنگنا قرار گرفت و كم‌كم زمينه‌هاي بازگشت به انديشه‌هاي ليبرالي فراهم شد و اين گرايش دوباره، «نئوليبراليسم» يا ليبراليسم نو نام گرفت و از طريق چهره‌هايي مثل تاچر و ريگان در عالم سياست يكه‌تاز شد.

اكنون نيز مدتي است كه مرحله شكست سياست‌هاي نوليبرالي از راه رسيده است و ما اين شكست را در اعتراضات گسترده خياباني، اظهارات سياستمداران و متفكران و واكنش‌هاي غير معمول و هيستريك دولت‌هاي ليبرال مي‌بينيم. اين دولت‌ها حتي قواعد بازي مورد ادعاي خود را هم ديگر مرعي نمي‌دارند كه دخالت در حوزه‌هاي خصوصي، و جلوگيري از روند آزاد انتقال اطلاعات از جمله اين قواعد است.

اين روند تحولات تاريخي غرب در حوزه انديشه و تفكرات فلسفي، اقتصادي و سياسي نيز پيشكسوت و رهبراني داشته است كه ما در اينجا جهت حفظ محور بحث و خارج نشدن از اين چارچوب، به انديشمنداني اشاره مي‌كنيم كه بر تاچر تأثير زيادي گذاشته‌اند.

پدران فكري تاچر

پس از كينز دولت رفاه طرفداران زيادي داشته است. مجادله ميان اين حاميان و ليبرال‌ها هر چند به مسائل ايدئولوژيك و اعتقادي ارتباطي نداشت، ولي از آنجا كه قدرت‌هاي مسلط جهاني آنها را به اجرا مي‌گذاشتند و به ساير كشورها نيز تحميل مي‌كردند، همه عرصه‌هاي اجتماعي و حتي زيست محيطي را تحت تأثير خود قرار مي‌داد، مهم تلقي مي‌شد و در اين ميان، نئوليبراليسم يك انديشه راديكال محسوب مي‌شود، چرا كه بنيادهاي اخلاقي و انساني زندگي جمعي را هدف قرار مي‌دهد و سود و سرمايه و بازار را بر نوع دوستي، الزام‌هاي اخلاقي و ارزش‌هاي بشري ترجيح مي‌دهد و در يك كلام، جامعه را ويران مي‌كند.

«كارل پولاني» در ميانه قرن بيستم گفت: «در صورتي كه به مكانيسم بازار اجازه داده شود تنها راهنماي سرنوشت بشريت و محيط زيست طبيعي او باشد... نتيجه‌اش ويراني جامعه خواهد بود.»

از نيمه دوم قرن بيستم موسسات و نهادهاي ثروتمند و متعلق به سرمايه‌داران و شركتهاي بزرگ حمايت از اقتصاددانان و فلاسفه محافظه‌كار و نوليبرال را در دستور كار خود قرار دادند. رهبري اقتصاددانان ليبرال را «ميلتون فريدمن» بر عهده داشت و چهره‌هاي برجسته‌تر در حوزه‌هاي فكري، فلسفي، سياسي و اقتصادي دو فيلسوف آمريكايي اتريشي تبار به نام‌هاي «لودويگ فون ميزس» (1881 ـ 1973) و «فريدريش فون هايك» (1899 ـ 1992) بودند. تاچر شديدا تحت تاثير اين انديشمندان و به ويژه هايك قرار گرفت.

ميزس

ميزس كه تحت حمايت مالي يك شركت بزرگ قرار گرفته بود، از همان ابتدا و به طور هدفمند مطالعات زيادي كرد تا همه مخالفان سرمايه‌داري ليبرال از كمونيست‌ها گرفته تا سوسياليست‌ها و طرفداران دولت رفاه را مجاب سازد.

اين فيلسوف اتريشي‌الاصل كه در حوزه روانشناسي و رفتارشناسي هم مطالعاتي داشت، به قدري در مورد ليبراليسم و اقتصاد بازار تعصب به خرج مي‌داد كه مخالفان سرمايه‌داري را از لحاظ رواني غير معمول و از لحاظ اقتصادي و اجتماعي شكست خورده مي‌دانست و اين رويه‌اي است كه ميزس آن را در كتاب «ذهنيت ضد سرمايه‌داري» خود برجسته مي‌كند.

در مورد تعصب ميزس به سرمايه‌داري، جا دارد در اينجا داستاني را ذكر كنيم: «فريتز ماچلوب» يكي از دانشجويان كاملا منضبط ميزس بود. ماچلوب در يكي از ميتينگ‌ها سخنراني كرد و در اين سخنراني ايده استاندارد طلا را (در اقتصاد سرمايه‌داري) مورد سوال قرار داد و در مقابل، به نفع نرخ‌هاي مبادله‌اي شناور موضع گرفت. ميزس از شنيدن اين سخنان به قدري از كوره در رفت كه تا سه سال با ماچلوب حزب نزد!

تئوري ميزس در اين چند كلمه خلاصه مي‌شود: «حاكميت مصرف‌كننده در يك اقتصاد آزاد». طبق عقيده او، در نهايت اين مصرف‌كننده است كه ديكته مي‌كند چه چيزي بايد اتفاق بيفتد. او در كتاب «كنش انسان» مي‌گويد: «مصرف‌كننده كاپيتان است» مصرف‌كنندگان دقيقا مشخص مي‌كنند كه چه چيزي با چه كيفيتي و با چه كميتي بايد توليد شود.

آنها روساي بي‌رحم و خودخواه، داراي مزاجي كاملا متلون و توهمات تغييرپذير و غير قابل پيش‌بيني. براي آنها هيچ چيز به جز رضايت خودشان اهميت ندارد... سرمايه‌داران... فقط وقتي مي‌توانند ثروت خود را حفظ كنند و افزايش دهند كه دستورات مصرف‌كنندگان را به بهترين نحو اجرا كنند.»

ميزس چه به طور مستقيم و چه از طريق هايك بر خانم تاچر و سياست‌هايش در دهه 1980 اثر گذاشته است.

هايك

در مورد هايك و تاثيرش بر تاچر، هيچ چيزي به اندازه اظهارات خود تاچر آن را آشكار نمي‌كند؛ اين نخست‌وزير اسبق انگليس زماني نوشت كه «قوي‌ترين انتقادي كه در مورد برنامه‌ريزي سوسياليستي و دولت سوسياليستي در حال حاضر [اواخر دهه 1940] من خواندم، و به آن من اغلب برگشت مي‌كرده‌ام، كتاب «راه بردگي» هايك [است].» زماني كه هايك در سال 1984 شخصا يك جلد از اين كتاب را با پوشش چرمي براي خانم تاچر فرستاد، دستنوشته‌اي از وي بر روي كتاب باقي مانده است كه نشان مي‌دهد اين هديه چقدر براي نخست‌وزير وقت انگلستان اهميت داشته است؛ تاچر نوشت: اين [كتاب] براي من بسيار باارزش است.»

هايك در تابستان همان سالي كه تاچر قدرت را در دست گرفت (1979 م/ 1357ش)، طي نامه‌اي به نخست‌وزير جديد، اصلاحات در اتحاديه‌هاي تجاري را به وي يادآوري مي‌كند. هايك حتي از طريق نامه‌ها و مقالاتي كه مي‌نوشت، از تاچر خواست هزينه‌هاي بخش عمومي را قطع كند، سياستي كه تاچر نيز دقيقا بدان عمل كرد.

انتقاد هايك از سوسياليسم، خصوصا مسيري كه در آن، ايدئولوژي آزادي فردي را تضعيف مي‌كند، تبديل به اساس حمايت روشنفكرانه از چشم‌اندازهاي دولت تاچر شد.

هايك در سال 1982 طي نامه‌اي به «تايمز»، از تاچر جهت مقابله با كينزي‌ها اين‌گونه تجليل مي‌كند: «اين شايستگي بالاي خانم تاچر را نشان مي‌دهد كه او كينزي‌ها را براي هميشه «و در مسيري طولاني كه همه ما مرده‌ايم» در هم شكسته و بي‌توجه نسبت به اينكه چه تاثيري بر راي‌دهندگان خواهد داشت [در همين چارچوب] روي دوره طولاني آينده كشور هم متمركز شده است... جرات خانم تاچر باعث مي‌شود كه او بتواند از (همين) ابتدا، آينده طولاني كشور را رقم بزند.
«نيگل لاوسون» كه بعدا به «لرد لاوسون» ملقب شد و در كابينه تاچر به وزارت دارايي رسيد، در گفت‌وگو با «بي.بي.سي» اظهار داشت: مطالعه (آثار) هايك به گونه‌اي توضيح مي‌دهد كه چرا چيزي را كه قبلا اشتباه بوده است، (توسط دولتمردان) تكرار مي‌شد. آن (آثار) خيلي در شكل‌گيري نگرش‌هاي من نقش داشته است. به اعتقاد لاوسون، آثار يك بديل متقاعدكننده‌اي را براي سوسياليسم ارائه مي‌كرد.

اما قبل از آن كه در مورد اثرات و پيامدهاي داخلي سياست‌هاي نوليبرال تاچر سخن بگوييم، به طور خيلي مختصر ايده‌هاي هايك را ذكر مي‌كنيم. او در سال 1932 نظر داد كه سرمايه‌گذاري خصوصي در بخش‌هاي عمومي (مثل آموزش، بهداشت، ...) در مقايسه با برنامه‌ريزي‌هاي دولتي مسير بهتري براي كسب ثروت و هماهنگي اقتصادي در انگليس است.

كتاب «راه بردگي»، كه مهم‌ترين اثر هايك دانسته مي‌شود، به گفته وي، زماني نگاشته شد كه او درباره نگرش دانشگاهيان انگليس مبني بر اينكه فاشيسم واكنش سرمايه‌داري به سوسياليسم بود، احساس نگراني مي‌كرد. اين كتاب بين سال‌هاي 1940 تا 1943 نگاشته شد.

هايك در اين كتاب مي‌نويسد كه دولت مشابه يك نظام سلطنتي مطلقه در اقتصاد نقش بازي مي‌كند؛ مقررات مربوط به ساعات كار، نهادهايي براي به جريان انداختن اطلاعات مناسب، و ديگر اصولي كه بيشترين اعضاي يك جامعه باز متمايل به پذيرش آنها مي‌شوند. اينها مشاجراتي هستند كه به نگرش «اردوليبراليسم» (ليبراليسم نوع آلماني) مربوط مي‌شوند. به هر حال، زماني كه برنامه‌ريزي متمركز به حوزه‌هايي مي‌رسد كه مردم احتمالا مايل به پذيرش آنها نيستند، زمينه براي ديكتاتوري و توتاليتاريسم (يعني بردگي) به عنوان ابزاري براي تحميل طرح فراهم مي‌شود.

در ارتباط با هايك و تاچر، اين نكته نيز قابل ذكر است كه دولت تاچر در سياست‌هاي پولي، به جاي هايك، نقطه نظرات «ميلتون فريدمن» را در دستور كار قرار داده بود، كه البته اين قضيه صورت مسئله را در مورد تبعيت تاچر از هايك را اصلا عوض نمي‌كند. به علاوه، اين سه متعلق به مكتب نوليبرال و نومحافظه‌كار هستند.

گرايشات، سياست‌ها و پيامدها

همان طور كه اشاره شد، انگليس كشوري نيست كه مردم آن به خاطر سياست‌هاي خارجي يك دولت مقابل هم قرار گيرند و شكافي كه هم اكنون در انگليس فعال است شكاف ميان دارا و ندار است و دامن زدن به اين شكاف، واكنش‌هاي شديدي را در ميان اقشار متوسط و توده‌هاي فقير به دنبال دارد. امري كه اين روزها در اين كشور شاهدش هستيم.

تاچر كه به مدت 11 سال (1979 تا 1990) نخست‌وزير انگليس بود، از منظر سياسي متعلق به جناح راست تندرو دانسته مي‌شود و دقيقا مقابل كمونيست‌ها قرار مي‌گيرد. او در دوران نخست‌وزيري خود به سرمايه‌داران و شركت‌هاي خصوصي بزرگ اختيار داد تا هر طور كه مي‌خواهند مردم بدبخت و طبقه متوسط را استثمار كنند.

تاچر برنامه‌ها و سياست‌هاي دولت رفاه را برچيد. استدلال او و نئوليبراليسم اين بود كه آسايش و رفاه مردم را از كار كردن سخت براي بهبود شرايط‌شان بي‌رغبت مي‌كند. لذا، با شعار «انعطاف‌پذيرتر كردن بازار كار»، اتحاديه‌هاي كارگري سركوب شدند، و تحت اين اعتقاد كه شركت‌هاي خصوصي در مديريت اموال از دولت كارآمدتر هستند، اموال دولتي خصوصي‌سازي شد.

تاچر مجلس را مجبور كرد براي مسدودسازي اتحاديه‌ها قوانيني را تصويب كنند. قوانين مشابهي نيز در مورد استخدام و اتحاديه‌هاي تجاري تصويب شد. اين قوانين كه طي سال‌هاي 1980 تا 1990 تصويب شدند، طي دوران نخست‌وزيري تاچر قدرت چانه‌زني اتحاديه‌ها را كاهش و بيكاري را تا بيش از نيم ميليون نفر افزايش داد. بيكاري به ويژه در ايرلند شمالي و مناطق صنعتي شمال انگليس و اسكاتلند زياد شد.

تاچر حتي بخش‌هايي چون هوافضا، مخابرات و بي‌سيم، جگوار، بريتيش تلكام، بريت اويل، و گاز را به سرمايه‌داران بخش خصوصي سپرد. اين خصوصي‌سازي در سال 1987 دامن خطوط هوايي، فولاد، نفت، روز رويس، و شبكه‌هاي آب و برق را هم گرفت.

خصوصي‌سازي گسترده در كوتاه‌مدت درآمدي را وارد خزانه دولتي كرد، اما درآمدهايي كه اين شركت‌ها طي سال‌هاي آتي ايجاد كرده‌اند، به جيب مالكان سرمايه خصوصي سرازير شد.

اين سياست‌ها پيامدهاي فوري و اثرگذاري را براي اقتصاد انگليس داشت؛ سطح درآمد ثروتمندترين افراد كه 10 درصد جمعيت را تشكيل مي‌دادند، به سرعت افزايش يافت و در همان حال متوسط درآمد بقيه جمعيت انگليس راكد ماند.

طي دوران حاكميت تاچر نابرابري شديدا بالا رفت و شمار كودكاني كه در فقر به سر مي‌بردند، بيش از دو برابر شد.

تاچر وقتي مي‌گفت چيزي به نام جامعه وجود ندارد، در واقع داشت فردگرايي مفرط را به نمايش مي‌گذاشت؛ يعني همان چيزي كه در مكتب اقتصادي نئوليبراليسم مورد حمايت بود. اين ايدئولوژي آزادي را تقديس مي‌كند و آزادي اقتصادي (و حق مالكيت) را يكي از اساسي‌ترين مورد از حقوق انسان مي‌داند.

اما تاچر علي‌رغم نوليبرال بودن، سياست‌هايش به شدت محافظه‌كارانه است؛ او در همان حال كه از هزينه‌هاي رفاهي مردم مي‌كاست، بر هزينه‌هاي نظامي انگليس در دوران جنگ سرد مي‌افزود. هر چند اين سلاح‌ها به جاي شوروي سابق عليه آرژانتين در سال 1982 بر سر جزاير مالويناس به كار گرفته شد.

پيروزي بر آرژانتين باعث شد در داخل بر محبوبيت تاچر افزوده شود و او يك بار ديگر در انتخابات سال 1983 به نخست‌وزيري برسد.

تاچر در زمان حاكميت آپارتايد (تبعيض نژادي) بر آفريقاي جنوبي با تحريم اين كشور مخالفت كرد. او «كنگره ملي آفريقا» را «سازمان برجسته تروريستي» خواند و گفت اگر «نلسون ماندلا» به قدرت برسد، آفريقاي جنوبي به «سرزمين تاريك فاخته‌ها» تبديل خواهد شد. تاچر حامي رژيم صهيونيستي و نخستين نخست‌وزير انگليس بود كه از اسرائيل در سال 1986 بازديد كرد. در مجموع، تاچر يكي از كساني بود كه ميان نئوليبراليسم و نئوكنسرواتيسم (محافظه‌كاري نو) اتحاد ايجاد كرد. دو مكتبي كه زماني در اروپا دشمن يكديگر بودند. او بر امنيت، ارزش‌هاي محافظه‌كارانه و سلطه از طريق قدرت سلاح تاكيد مي‌كرد. تاچر مرد، ولي ميراثش كه اتحاد ميان نئوليبراليسم و نئوكنسرواتيسم باشد، همچنان باقي است و نه تنها بر انگليس، بلكه بر جهان سرمايه‌داري حاكم است.

جمع‌بندي

با توجه به رخدادهايي كه پس از اعلام مرگ مارگارت تاچر در انگليس رخ داد و جامعه به دو گروه عزادار و شاد تبديل شدند، در خوشبينانه‌ترين حالت مي‌توان اين‌گونه قضاوت كرد كه نئوليبراليسم جامعه انگليس را دو قطبي كرده است؛ در شرايط دو قطبي شدن، طرفين مقابل يكديگر قرار مي‌گيرند و نمي‌توانند با هم همكاري داشته باشند و حاكميت ديگري را بر خود بپذيرند. لذا، ضريب تنش و اعتراضات در جامعه بالا مي‌رود. از اين منظر مي‌توان تاچر را يك بنيادگرا و راديكاليست ناميد.

درسي را كه تاچريسم به ما مي‌دهد اين است كه دموكراسي و نئوليبراليسم در برخي حوزه‌ها با هم تزاحم دارند و علاوه بر آن، ليبرال‌هاي نو و غربي‌ها نمي‌توانند خود را به عنوان نماد عقل و علم بر جهان تحميل كنند، آنها حتي در جامعه خود نيز مورد حمايت قرار نمي‌گيرند. آنها آسيب‌پذير هستند و در قالب امتزاج ليبراليسم و محافظه‌كاري و ديگر قالب‌ها حرف جديدي براي گفتن ندارند.

نئوليبراليسم و تاچريسم تحت حمايت سرمايه‌داران پرورده شد و به قدرت رسيد و هم اكنون كم و بيش بر جهان حاكميت دارد؛ حاكميتي كه مبناي عقلي، علمي، اخلاقي، فلسفي و اقبال توده‌اي محكمي نداشته و به همين خاطر مشروعيت ندارد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات