«محمد البرادعی» از جمله کسانی است که در ارتباط با حرفه سابق خود کشمکش درونی دارد و تلاش میکند بهانهای بتراشد تا وجدانش را راحت کند.
ما ایرانیها با چنین جدالهای درونی کم و بیش آشنا هستیم. به عنوان مثال، ادبیاتی که رهبران سابق «حزب توده» و یا به اصطلاح «بریده»های این حزب تحت عنوان خاطرات از خود به جا گذاشتهاند، از این سنخ هستند؛ این نویسندههای سابقا تودهای در جای جای خاطرات خود، زمین و زمان را به هم میدوزند که بگویند در ارتباط با فلان ماجرا مثلا غائله آذربایجان من بیگناهم، اگر دیگران عامل شوروی سابق بودهاند، من نبودم، اگر خیلیها در دهه 1340 جذب ساواک شدهاند، من نشدم، اگر بعضیها به دین و مذهب خود پشت کردهاند من نکردم...
البرادعی نیز پس از سه دوره ریاست «آژانس بینالمللی انرژی هستهای» (1997 تا آخر نوامبر 2009) کتابی تحت عنوان «عصر فریب» از فعالیتهای خود نگاشته است که رویکرد غالب در نگارش آن، همین حس را به مخاطب میدهد. هر چند که مقایسه میان شخصیت و گرایش های البرادعی با تودهایها یک قیاس معالفارق است. اما این قیاس به تنهایی ثابت میکند که البرادعی میخواهد بگوید: «وطن من غرب نیست، شرق است و من خودم را با شما شرقیها هم سرنوشت میدانم.»
عصر فریب در واقع کارنامه فعالیت البرادعی در آژانس است، البته کارنامهای که خودش آن را روایت میکند. در این کتاب نیز او مثل تودهایها قبل از هر کس با خودش درگیر است و این درگیری به خاطر تعلقات فکری، فرهنگی، دینی و جغرافیایی اوست، البرادعی یک مسلمان مصری است و از لحاظ سیاسی گرایش های لیبرالی دارد و یا اصلا بهتر است که بگوییم یک لیبرال تمام و کمال است.
اما این تعلق فکری به لیبرالیسم غربی از او یک فرد صددرصد غربی نساخته است. حداقل میتوان گفت که او خود را جهانی میداند و میگوید که برای همه بشریت تلاش میکند.
با وجود این، هر کس که «عصر فریب» را مطالعه کند، نگرانیهای البرادعی را نسبت به جهان اسلام و کشورهای ایران و مصر حس میکند، یعنی آن بخش از جهان که چند صباحی است در معادلات بینالمللی تحت فشار و هجمه سنگین غرب هستند.
مأموریت البرادعی به عنوان رئیس آژانس هم همان طور که خود منعکس میکند، بهطور معناداری متوجه جهان اسلام است؛ ایران (که بخش قابل توجهی از کتاب او را دربر میگیرد)، پاکستان، عراق، مصر، لیبی و در این میان «کرهشمالی» یک استثنا است.
بله، باید گفت که «عنصر فریب» همان «گفتوگوی تنهایی» است؛ البرادعی با وجدان خود حرف میزند و مأموریت 12سالهاش را با این وجدان درونی مرور میکند و البته با ما نیز این کشمکش را در میان میگذارد. انگار به تصدیق وجدان خود و تصدیق ما هر دو نیاز دارد.
رئیس سابق آژانس آنهایی را که وجدان سالم دارند و نگران آینده بشریت هستند و صلح را میخواهند، مخاطب قرار میدهد و میگوید: «من و همکارانم در آژانس بینالمللی انرژی اتمی برای دور نگهداشتن مواد اتمی از دسترس گروههای افراطگرا تلاش میکنیم. در سراسر دنیا از تأسیسات اتمی بازرسی میکنیم تا مطمئن شویم از فعالیت اتمی صلحآمیز به عنوان یک پوشش برای برنامههای تسلیحاتی استفاده نمیشود (نطق دریافت جایزه صلح نوبل).
هدفی که البرادعی در اینجا ترسیم میکند، بسیار ارزشی و پرارج است؛ داعیه انساندوستی یعنی همین. یعنی انسان خودش را وقف صلح و رفاه همنوعان کند.
او به علاوه خود را طرفدار دیپلماسی توافقی و سیاست چند جانبه میداند و میگوید: «لازم است ذهنیت خود را تغییر دهیم. ضروری است ارزشهای مشترکی را که داریم، درک کنیم. باید بفهمیم که جنگ و قدرت اختلافات ما را از بین نمیبرد و ما را به سوی صلح نخواهد برد. تنها با استفاده از گفتوگو و احترام دوجانبه میتوانیم به عنوان خانواده انسانی پیش رویم.»
البرادعی برای خود مأموریت بزرگی را احساس میکند: «برقراری امنیت» و همان طور که میبینیم به دیپلماسی و گفتوگو برای رسیدن به این هدف خوشبین است. تز او درباره تسلیحات هستهای با منافع غربیها اصطکاک دارد و میگوید اگر بخواهیم از شدت خطر تسلیحات هستهای بکاهیم، باید آن را در زمینه گستردهتری ببینیم و از این طریق دیگر آفات جامعه کنونی جهانی مثل تبعیض و نابرابری را به رخ میکشد.
رسیدن به امنیت نیز اراده گروهی و مدیریت مبتنی بر وابستگی متقابل را میطلبد؛ یعنی یکی شدن و به قول فردوسی، اعضای یکدیگر شدن.
بالآخره اینکه از نگاه البرادعی برای جلوگیری از هرگونه فاجعه اتمی در آینده، دو اقدام را در سطح بینالملل باید انجام دهیم: اول، تأمین بالاترین سطح امنیت برای مواد اتمی و رادیواکتیو تا آن را از دسترسی گروههای افراطی دور نگه داریم و دوم، حرکت چرخه سوخت اتمی از کنترل ملی به کنترل چند ملیتی.
اما البرادعی میداند مخاطبانش زمانی این اظهارات زیبا را میخوانند که کارنامهاش پیش روی آنهاست؛ 200 کلاهک اتمی اسرائیل دست نخورده باقی مانده و آمریکا هم با صرف هزینهای بالغ بر 11میلیارد دلار درصدد به روزسازی زرادخانههای اتمی خود است.
انگلیس نیز در سال 2007 دست به ساخت زیردریاییهای جدید دارای موشک بالستیک اتمی «تریدنت» زد و اعلام کرد که قصد دارد بازدارندگی اتمی خود را به روز کند.
اما البرادعی در گفتوگو با خود و با مخاطبانش فرد منصفی است و همین مورد است که کتاب او را خواندنی میکند. او ایالات متحده را مزاحم مأموریت خود میبیند و لحنش نسبت به این کشور تند است. از این منظر، «عصر فریب» به رنجنامه شباهت پیدا میکند.
همه پیام البرادعی به جوامع شرقی این است که آژانس یک نمایش مضحک از جانب آمریکا و غرب نیست و یا میتواند نباشد.
او به مداخلات آمریکا در فعالیتهای بیطرفانه آژانس و مقاومتهای خود اشاره میکند و میگوید؛ «نیکلاس برنز» معاون «کاندولیزا رایس» وزیر خارجه آمریکا نامهای را درمورد انتظارات آمریکا از آژانس به وی داد. اما البرادعی ناراحت شد و آن را به کناری نهاد. «برنز» نیز به البرادعی یادآور شد که 25درصد از بودجه آژانس را آمریکا میپردازد.
در صفحه 279 کتاب نیز آمده است: «از طرف کشورهایی که فکر میکردند کمک مالی به آژانس به آنها حق دخالت در کارهای آژانس در جهت منافع سیاسیشان را میدهد، به شدت تحت فشار بودیم.»
هرچند با دقیق شدن در 12 سال فعالیت البرادعی در صدر آژانس میتوان سیاستهای اشتباه او را فهرست کرد و یا آژانس را متهم کرد که در کل به نظام یکجانبهگرایی آمریکا در جهان کمک کرد، ولی به سختی میتوان منکر صراحت و صداقت البرادعی در ارایه بسیاری از نقطه نظرات و تحلیلهای خود شد.
این صراحت به خصوص درمورد عراق واضح است؛ او میگوید همه تلاش خود را به کار گرفته بود تا جلوی حمله آمریکا و متحدانش به عراق در سال 2003 را بگیرد. او طبق ادعای خودش، بیطرفانه میخواست بحران را حل کند، اما دو طرف دعوا با او همکاری نکردند: «(جرج) بوش (رئیسجمهور وقت آمریکا) ما را بازیکنان جزئی میدید.» «طه یاسین رمضان» معاون «صدام» و دیگر مقامات عراقی هم علیه آژانس و شخص
البرادعی یاوهسرایی میکردند و آنها را ابزار دست غرب میدانستند.
اگر فرض بگیریم که این تحلیل درست باشد که چندان هم دور از واقعیت نیست، یک سیاهچاله در اینجا وجود دارد که اتفاقا البرادعی در ارتباط با آن ساکت است؛ آیا موساد، سیا و دستگاههای اطلاعاتی غرب از طریق آژانس به اسامی دانشمندان عراقی دست پیدا نکردهاند؟ دانشمندانی که بعدا یکییکی به دست عوامل موساد ترور شدهاند.
ممکن است شخص البرادعی نداند که نفوذیهای اطلاعاتی در آژانس حضور داشتند و این مأموریت را انجام دادهاند و یا ممکن است که آژانس اصولا در این ماجرا نقشی نداشته است. این راز تا روزی که اسناد منتشر شوند، همچنان سربسته میماند.
اما، البرادعی به جنایات آمریکا در عراق خوب میپردازد؛ او میگوید همه این جنایات تحت سایه یک دروغ بزرگ صورت گرفته است: وجود تسلیحات کشتار جمعی در عراق. دروغی که آژانس و شخص او از همان ابتدا مقابل آن ایستادند. البرادعی به شدت بوش و «تونی بلر» نخستوزیروقت انگلیس را تقبیح میکند و میگوید آنها از کشتار 800 هزار غیرنظامی عراق تحت عنوان «خسارتهای جانبی» یاد میکردند.
نویسنده «عصر فریب» هرچند در اوایل کتاب لحن مناسبی نسبت به جمهوری اسلامی ایران ندارد، ولی در فصلهای پایانی این لحن را تعدیل میکند و به نقد استانداردهای دوگانه غرب میپردازد و میگوید بزرگترین چالش فعلی، شکاف میان دارندگان و ندارندگان سلاحهای هستهای است و فشار بر ندارندگان ناعادلانه است.
بیجهت نیست که رویکرد رسانههای اصلی غربی از همان ابتدا به البرادعی، نگاه به یک «غیرخودی» بوده است. در ارتباط با ماجرای لیبی و فعالیتهای هستهای این کشور، دستگاههای اطلاعاتی واشنگتن و لندن مدتها بود که خبر داشتند، ولی برخلاف قاعده عمل کردند و اطلاعات خود را در اختیار آژانس قرار ندادند. البرادعی به محض اطلاع یافتن از این قضیه خشمگین شد و به «پیتر چنکینز» سفیر انگلیس در آژانس گفت: «لطفا به دولت متبوع خود اطلاع دهید که به شورای حکام گزارش میکنم که به دلیل مداخله آمریکا و بریتانیا دیگر در مقامی نیستم که مسئولیتهایم را تحت ان.پی.تی انجام دهم.» او در ادامه تاکید میکند: «از بازی خوردن خسته شده بودم.»
اما، تحلیل شنیدنی روابط اعراب و ایران از موضوعات قابل درنگ کتاب «عصر فریب» است؛ شاید بتوان گفت که البرادعی نخستین شخصیت دنیای عرب است که منصفانهترین و زیباترین اظهار نظر را از این روابط ارائه داده است؛ به اعتقاد او اساس رفتار سران عرب با ایران منافقانه است و این نفاق ریشه در حسادت دارد.
البرادعی به صراحت میگوید: «کشورهای عربی به خاطر حسادتی که نسبت به پیشرفت همهجانبه ایران میورزند، برای سرنگونی جمهوری اسلامی با کشورهای غربی همکاری و حتی آنها را تشویق به این کار میکردند.»
نویسنده «عصر فریب» در مجموع انسان منصفی است و این انصاف را میتوان در جای جای کتاب دید. اوهرچند در ارتباط با ایران بعضا تعبیرهایی به کار میبرد که شاید خوشمان نیاید، ولی لحن وی با ما به گونهای است که انگار با برادران هموطن خود حرف میزند. از آن جالبتر اینکه نسبت به ما ایرانیان و سرنوشتمان نگران است و توسعه ایران را افتخار میداند. این احساس را ما در دنیای عرب کمتر میبینیم.
البرادعی حتی در تحولات جاری مصر هم از رویکرد فرصتطلبانه فاصله گرفت؛ اگر او رهبری «جبهه نجات ملی مصر» را در دست داشت و مقابل «محمد مرسی» رئیسجمهور این کشور ایستاد، با کودتاچیان نیز همراه نشد و ترجیح داد به تبعید اختیاری (سوئیس) برود.
در کل هنوز زود است که در مورد پرونده کاری البرادعی به یک جمعبندی نسبتا درست برسیم و قضاوت تقریبا عادلانهای را به دست دهیم. نشستن بر کرسی قضاوت زمان طولانیتری را میطلبد.
علیرغم صداقتی که او در «عصر فریب» از خود بروز میدهد، نسل امروز ذهنیت چندان مثبتی از عملکردش ندارد؛ در روزهای سخت لشکرکشی آمریکا به خاورمیانه و تجاوزات اسرائیل به همسایگانش، مردم درتلویزیون میدیدند که بوش از رئیس آژانس در کاخ سفید به گرمی استقبال میکند و تصاویر چنین القا میکردند که البرادعی در کل متعلق به باشگاه غربیهاست، هرچند فعالیت در صدر آژانس اقتضا میکرد که او با آنها حشر و نشر داشته باشد.
به هر حال «عصرفریب» کتابی است که نویسندهاش قبل از هر کس، با وجدان خود سخن میگوید؛ وجدانی که سران عرب مدتهاست آن را سرکوب کردهاند.