تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۳  ، 
کد خبر : ۲۶۵۶۲۲

جنگ علیه عراق: پیامدهای هنجاری و راهبردی*

محمد ایوب / استاد برجسته روابط بین‌الملل در کالج جیمز مدیسون، دانشگاه ایالتی میشیگان برگردان: ناصر بلیغ ـ چکیده: در این نوشتار، تأکید اصلی بر ابعاد هنجاری ـ ارزشی جنگ‌ها در قرن 21 می‌باشد. نویسنده مقاله، معیار اصلی تصمیم‌گیری دولتمردان در مورد جنگ را همچنان ملاحظات ناشی از منافع ملی می‌داند، به عقیدۀ ایوب تمسک به معیارهای هنجاری، دیگر از سطح تظاهر و شعار فراتر رفته و توسل به آنها طیفی از انتظارات بین‌المللی را شکل خواهد داد. نگارندۀ مطلب با مورد مطالعه قرار دادن عملکرد ایالات متحده در سال‌های اخیر به ویژه سرنگونی رژیم بعثی، پیامدهای هنجاری و راهبردی حملۀ آمریکا به عراق را در سطوح مختلف مورد بحث و بررسی قرار داده است. نویسنده به این نتیجه می‌رسد که احتمالاً پیامدهای استراتژیک و هنجاری این جنگ برای کاخ سفید جدی و ماندگار بوده و ضمن تهدید منافع آمریکا در منطقه آسیب‌های جبران‌ناپذیری به روابط ایالات متحده و اروپا وارد خواهد کرد. واژگان کلیدی: عراق، اکراد، آمریکا، یک‌جانبه‌گرایی

جنگیدن در قرن بیست و یکم، تنها مستلزم محاسبات راهبردی نیست بلکه محاسبات هنجاری را هم می‌طلبد. هنجارهای جامعه بین‌المللی در چند دهه گذشته، آن قدر تغییر کرده‌اند که دولت‌ها و ائتلاف‌ها را متقاعد کنند تا با اشاره به نگرانی‌هایی چون صلح، خلع سلاح، عدالت و بالاتر از همه امنیت بین‌المللی تصمیمات مربوط ورود به جنگ را توجیه کنند. محاسبات ساده بر مبنای منطق حکومتی، هرچند علت و انگیزه اصلی اتخاذ چنین تصمیماتی به شمار می‌روند. لکن دیگر توجیهی برای ورود به جنگ محسوب نمی‌شوند.

معنای این سخن، تغییر اساسی عوامل اصلی تعیین‌کننده برای تصمیم‌گیری در مورد ورود به جنگ نیست. در گسترده‌ترین سطح، تصمیم‌گیری پیرامون جنگ کماکان مبتنی بر درک سیاستمداران در مورد میزان تسریع یا تأخیر در دستیابی به «منافع ملی» در اثر ورود به چنین معرکه‌ای است. شاید این نکته به طور انتزاعی درست باشد اما در بسیاری از متون مربوط به فرآیند تصمیم‌گیری در روابط بین‌الملل، این اتفاق نظر وجود دارد که در هنگام عمل خصوصاً زمانی که این فرآیند غیر متمرکز باشد، و «منافع ملی»، با اقتدار نسبی ائتلاف‌های داخلی له و علیه جنگ، سطح درگیری گروه‌های مهم ذینفع در ماجرا، سیاست دیوان‌سالارانه محاط بر فرآیند تصمیم‌گیری در مورد جنگ و صلح همچنین نگرانی تصمیم‌گیران ارشد در مورد اعتبار (و حکومتشان) ارتباط پیدا می‌کنند.

اما در شرایط فعلی، زمانی که هنجارهای بین‌المللی مستلزم آنند که تصمیم‌گیری در مورد جنگ را در برابر افکار عمومی بین‌المللی توجیه کنند؛ چنین ملاحظات اساساً واقع‌گرایانه‌ای را معمولاً باید در پوشش مسائل اخلاقی مطرح کرد. بدین سان بدبینان آرام و منتقدان ساکت می‌شوند و تصمیم‌گیران دولتی و همچنین رهبران جامعه بین‌المللی نیز که شاید مجبور به حمایت از چنین تصمیماتی شده یا حداقل‌ پیامدهای آنها را تحمل کنند؛ از لحاظ عاطفی به سطحی از آرامش دست یابند. با این تفسیر، توجیهات هنجاری مربوط به تصمیمات ورود به جنگ از پایان دوران جنگ سرد به شکل روزمره‌ای درآمده‌اند.

علیرغم وسوسه‌برانگیز بودن این شیوه به عنوان نوعی تظاهر مضحک و آشکار، باید گفت که شیوۀ مذکور از حد تظاهر و وانمود کردن فراتر می‌رود. توسل مکرر به توجیهات هنجاری، منجر به ظهور و تثبیت طیفی از توقعات و انتظارات بین‌المللی می‌شود که به نوبۀ خود تغییر در چارچوب‌های هنجاری معمول حکومت‌ها را در پی خواهد داشت. این سخن به معنای بیهوده شدن محاسبات راهبردی نبوده و دلایل راهبردی همچنان از مهمترین علت وقوع جنگ‌ها به شمار می‌روند. باید دانست دلایل راهبردی و هنجاری نیز در هم تنیده می‌شوند و به این مناسبت، تصمیم‌های راهبردی که هم باید از نظر هنجاری تبیین شوند. در این حالت، چارچوب هنجاری شروع به تأثیرگذاری بر نحوه اتخاذ تصمیمات راهبردی می‌کند.

در عین حال، ملاحظات هنجاری به مثابۀ پشتیبان نهادها و ساختارهای رسمی و غیر رسمی محدودکنندۀ اعمال کشورها، افزایش یافته‌اند. همان طور که متون مربوط به «جامعه‌ بین‌المللی»، تولید شده در مکتب انگلیسی نیز در طول چندین دهه تأکید کرده‌اند؛ چنین ساختارها و نهادهایی بر مبانی هنجاری و واقع‌گرایانه استوار شده‌اند.(1) می‌توان به درستی تأکید کرد که در طول دهۀ 1990 حکومت‌ها، مخصوصاً قدرت‌های بزرگ در خصوص موضوع جنگ و صلح مکرراً به توجیهات هنجاری متوسل شده‌اند.

علاوه بر این در بخش اعظمی از این دهه، ایالات متحده آمریکا از موقعیت برتری‌طلبانه خود استفاده کرد و سعی داشت این مفهوم را القاء کند که یک «سردمدار هژمون لیبرال» بوده و از سردمداران قبلی تفاوت دارد. این نمایش آشکار «سردمداری لیبرال» که حداقل نسبت به تنگناهای نهادی حساس و در ظاهر متعهد به ایجاد اجماع بین‌المللی بود؛ موفق شد این پیام را ارسال کند که ملاحظات هنجاری به اندازه ملاحظات راهبردی، حداقل تا آنجا که به مدیریت نظام بین‌المللی مربوط می‌شود؛ اهمیت دارند.

در مدل سردمداری لیبرال، یک بازیگر به طور داوطلبانه‌ای اجازه می‌دهد که نهادهای چندجانبه، محدودیت‌هایی را به عنوان ما به ازای استفاده از آنها در جهت اهداف خود و سایر اعضاء بر آن تحمیل کنند. در نتیجه، یک رابطه همزیستی میان این نهادهای چندجانبه و فرد سردمدار به وجود می‌آید. تشخیص منافع سردمدار از منافع چنین نهادها و ساختارهایی، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل خواهد بود. سردمدار، مکرراً برخی از منافع فوری خود را به منظور ارتقاء سطح مشروعیت و اعتبار نهادهای چندجانبه فدا می‌کند چون تشخیص می‌دهد که در درازمدت، این نهادها مروج و تقویت‌کننده دیدگاه مورد نظر او در نظام بین‌المللی خواهند بود که ضامن حفظ منافع راهبردی است.(2) تعهد به راهبرد چندجانبه‌گرایی برای یک سردمدار لیبرال لازم است مخصوصاً از آن رو که حامی اهدافی است که با استفاده از اصطلاحات هنجاری بیان می‌شوند. در طول دهه 1990، حتی غیر منعطف‌ترین نئولیبرال‌ها هم تشخیص داده بودند که واقعیت همچنان از رسیدن به مرز آرمان‌ها بازخواهد ماند اما انتظار می‌رفت واقعیت آن قدر به آرمان نزدیک شود که بتواند اعتبار نظم لیبرال و سردمدار آن را حفظ کند.

پیامدهای هنجاری جنگ علیه عراق

سیاست‌های متعدد اتخاذ شده از سوی دولت بوش، از مسائل هسته‌ای تا مسائل محیط زیستی، فرضیات نئولیبرالیستی را به صورت جدی به چالش کشیده‌اند. بنیادی‌ترین این چالش‌ها، تصمیم ورود به جنگ علیه عراق بود که با وجود مخالفت‌ اکثریت مردم در کشورهای هم‌پیمان ایالات متحده و تعداد قابل توجهی از کشورهای مهم عضو ناتو اتخاذ شد. پاسخ دولت بوش، که هنوز هم تلاش می‌کند تصمیم ورود به جنگ را بر مبنای نگرانی‌های هنجاری مربوط به امنیت بین‌المللی، صلح، عدالت، حقوق بشر و... توجیه کند علاوه بر آسیب به عمل آمده؛ به مثابه اهانتی به هم‌پیمانان آمریکا و بقیه اعضاء جامعه بین‌المللی محسوب شده است. ایالات متحده نه تنها نشان داد که کوچکترین اهمیتی را برای نظر نزدیکترین هم‌پیمانان خود قائل نیست بلکه به طور یک‌جانبه‌ای خود را به عنوان یک عامل قضاوت‌کننده در مورد معیارهایی مطرح کرده است که به وسیله آنها باید چنین اهداف پرسر و صدایی محقق شده و نقض‌کنندگان آنها نیز مجازات گردند.

ادعای بی‌جای صلاحیت اخلاقی و حق یک‌جانبه تصمیم‌گیری در مورد جنگ و صلح از طرف کشورهای دیگر، هزینه‌های بالقوۀ سنگینی را در پی دارد. این ادعا، اتفاق نظر هنجاری پشتیبان نظم جهانی پس از دوران جنگ سرد را از میان می‌برد و به این ترتیب آغازگر فرآیند مشروعیت‌زدایی از آن می‌شود. مخالفت فرانسه و آلمان با تلاش آمریکا برای وادار کردن شورای امنیت به جهت محکومیت عراق در مورد «نقض عینی» تعهدات خود، عمدتاً بیانگر نگرانی عمیق در مورد تمایل آمریکا به یک‌جانبه‌گرایی بود. همان‌طور که فیلیپ گوردون اشاره می‌کند، این مخالفت به مثابه «امتناع از پذیرش رهبری ایالات متحده فقط به دلیل ابرقدرت بودن آن» بود و این احساس مشترک اغلب اعضای جامعه بین‌المللی است.(3) زبیگنیو برژینسکی مشاور سابق امنیت ملی رئیس‌جمهور کارتر، در مصاحبه‌ای با شبکه خبری CNN بدون تعارف اعلام کرد که بحران پیش روی آمریکا ناشی از رفتار این کشور با بقیه دنیاست که به ملت‌ها می‌گوید به صف بایستند. درست مثل این است که آنها هم بخشی از «پیمان ورشو» بوده‌اند. او می‌افزاید ایالات متحده «از سال 1945 تاکنون، ‌هرگز ـ به معنای واقعی کلمه ـ این چنین در جهان منزوی نبوده است.»(4)

یک‌جانبه‌گرایی آمریکا در مورد عراق، منعکس‌کننده این پیام است که سازمان ملل متحد، و مخصوصاً شورای امنیت، به عنوان ابزاری برای تحمیل و اداره نظام بین‌المللی تنها هنگامی مفید است که اوامر واشنگتن را اجرا کند. هر جا که این سازمان در مقابل طرح‌های آمریکا مقاومت کند رهبری آمریکا یا آن را تحقیر می‌کند یا نادیده می‌گیرد. این نکته هنگامی روشن شد که ایالات متحده و هم‌پیمانان آن در ناتو در سال 1999 تصمیم به مداخله در کوزوو گرفتند. بدون آن که مجوزی از شورای امنیت داشته باشند چون واهمه داشتند که این شورا از چنین اقدامی حمایت نکند.

موضع آمریکا در خصوص تهاجم به عراق که در نهایت منجر به آن شد تا به سازمان ملل متحد اعلام شود «یا بایستد و جزو متحدان حساب شود یا صلاحیت خود را در خصوص موضوعات مربوط به جنگ و صلح از دست بدهد» به وضوح نشان داد که اگر این سازمان ممتاز بین‌المللی با عمل خود به عنوان ابزار سیاست آمریکا موافقت نکند به زباله‌دان تاریخ افکنده خواهد شد.

این ادعای بی‌جای بزرگترین تولیدکننده و مصرف‌کننده در نظام بین‌المللی است که سرانجام بدی را برای آن نظام رقم می‌زند. این ادعا، آمریکا را به عنوان یک حکومت «بزرگ غیر مسئول» جلوه می‌دهد.(5) در نتیجه موجب تخریب اتفاق نظر هنجاری پشتیبان آن می‌شود و دنیا را به بازگشت به حالتی منطبق با فلسفه «هابز» تهدید می‌کند که احتمالاً در آن سناریوی فیلم «بازگشت به آینده» شکل حقیقت به خود خواهد گرفت.(6)

تک‌قطبی بودن برخلاف تصور برخی از نوواقعگرایان، به تنهایی لزوماً یک «پسرفت ژئوپولیتیکی» به وجود نخواهد آورد.(7) اما، یکجانبه‌گرایی در کنار تک‌قطبی بودن ممکن است دقیقاً همین حالت را ایجاد کند.

این مشکل تنها به پسرفت ژئوپولیتیکی محدود نمی‌شود. یک‌جانبه‌گرایی مستلزم گزینشی عمل کردن و در نهایت رو در رو شدن با اتهام ارتداد است. این یک انتقاد بسیار جدی در مورد جنگ علیه عراق است، هرچند که انتقاد تازه‌ای نیست و حتی در طول دهه 1990 علیه ایالات متحده و هم‌پیمانان او مطرح شده است. گزینشی عمل کردن، مشروعیت نهادهای بین‌المللی مورد استفادۀ قدرت‌های بزرگ را برای دستیابی آنچه که ممکن است نتیجۀ قابل تحسینی باشد، به خطر می‌اندازد.(8) جنگ علیه عراق اهمیت این نکته را به شکل بی‌سابقه‌ای روشن کرده است. حداقل بخشی از آنچه برای توجیه تهاجم به عراق و تغییر رژیم آن کشور مورد استفاده قرار گرفت شواهد مربوط به نقض مداوم حقوق انسانی عراقی‌ها توسط صدام حسین بود. بنابراین چنین موردی، دلیل خوبی برای انجام مداخله انسان‌دوستانه تلقی می‌شد. این اتهام قبلاً هم علیه حکومت‌ها و رژیم‌های دیگر، از هائیتی تا یوگسلاوی، مطرح شده است. اما بودن یا نبودن نام کشورها در این فهرست به یک اندازه تفکربرانگیز است، مخصوصاً از آن رو که نام رواندا در آن دیده نمی‌شود، کشوری که در آن می‌توان بیشترین انطباق را از تعریف کلاسیک نسل‌کشی یافت.(9) مشکل گزینشی عمل کردن و توجه به معیارهای دوگانه مربوط به آن، در مورد خاورمیانه نیز با شدت خاصی نمود پیدا کرده است.

با آنکه هیچ کس منکر آن نیست که رژیم صدام یکی از سرکوب‌‌گرترین رژیم‌های منطقه بوده است اما بسیاری از مردم خاورمیانه این سؤال به حق را مطرح می‌کنند که چرا عراق باید به عنوان کشوری که رژیم آن به زور تغییر کند، انتخاب شود؟ در حالی که سایر رژیم‌های سرکوب‌گر، از آن جمله مصر و عربستان سعودی، برای آن که آزادی و دموکراسی‌ بیشتری در آنها وجود داشته باشد، با تهدید به پیامدهای مشابه رژیم عراق مواجه نمی‌شوند.(10) طرح این مسئله که صدام حسین، علیه مردم کشور خود از سلاح شیمیایی استفاده کرده است، پاسخ این سؤال نیست. ایالات متحده و به طور کلی غرب در زمانی که این سلاح‌ها در دهه 1980 علیه کردهای عراق به کار گرفته می‌شد حامی رژیم عرق بوده و عمداً استفاده از آنها را نادیده گرفتند. گزارش‌های کاملاً‌ معتبری وجود دارند که نشان می‌دهند برخی از قدرت‌های غربی، که برجسته‌ترین آنها بریتانیا بود، به صدام حسین کمک کردند تا دانش فنی و تجهیزات تولید این نوع سلاح‌ها را به دست آورد در حالی که به خوبی آگاه بودند او از آن سلاح‌ها علیه نیروهای ایرانی در جنگ با ایران نیز استفاده می‌کند.(11) غرب در آن زمان از دیکتاتور عراق حمایت کرد چون درگیر جنگی علیه ایران تحت تسلط آیت‌الله (خمینی) بود، که تهدید بزرگتری برای منافع راهبردی آن در منطقه (خاورمیانه) محسوب می‌شد. تلاش‌ها برای طرح مجدد موضوع سلاح‌های شیمیایی برای محکومیت صدام، اکنون به نظر اغلب مردم خاورمیانه نوعی خدمت غرب به خود محسوب می‌شود.

سرانجام آن که موضوع وجود سلاح‌های کشتار جمعی (WMD) در عراق و تهدید همسایگان آن کشور در قبال این تجهیزات به عنوان توجیهی برای آغاز جنگ نیز به دو دلیل مضحک و قابل تمسخر است:

اولاً، همه می‌فهمند که توانایی صدام برای استفاده از این سلاح‌ها یا از میان رفته یا چنان کاهش یافته بود که دیگر تهدیدی واقعی برای همسایگان عراق محسوب نمی‌شد.

ثانیاً، اغلب حکومت‌های منطقه و مردم آنها بیش از سلاح‌های کشتار جمعی عراق نگران توانایی‌های هسته‌ای اسراییل هستند. درستی این پندار مخصوصاً در پرتو این واقعیت آشکار می‌شود که در طول سال‌های اخیر گزارش‌ها حکایت از آن داشتند که آن کشور سلاح‌های هسته‌ای خود را برای استفاده در جنگ اکتبر سال 1973 آماده کرده بود.(12) اسراییل، هم به دلیل غصب و اشغال سرزمین‌های فلسطینی و هم به دلیل برتری نظامی آشکار بر دیگر همسایگان عرب خود، برای این منطقه به مثابه تهدیدی بسیار جدی‌تر از عراق تحت سلطه صدام تلقی می‌شود. در نتیجه، اغلب مردم جهان عرب نتیجه می‌گیرند که استدلال آمریکا در مورد سلاح‌های کشتار جمعی عراق فقط یک بهانه برای توجیه تهاجمی است که دستیابی به اهداف دیگری را دنبال می‌کند.

تصمیم آمریکا برای ورود به جنگ در گوشه و کنار دنیا به نوعی به عنوان تخریب نظام بین‌المللی تلقی شده است. به نظر می‌رسد این تلقی بیشتر ناشی از کاربرد کلمات انباشته از مفاهیم هنجاری توسط آن کشور برای توجیه عمل خود در ایفای نقش سخنگوی جامعه بین‌المللی باشد. این اقدام نه تنها برای «اروپای قدیمی» ناخوشایند بود بلکه قدرت‌های مهم غیر اروپایی مانند چین و هند را هم عمیقاً نگران ساخت. تأثیر فوری یک‌جانبه‌گرایی آمریکا در روابط با کشورهای آن سوی اقیانوس اطلس و حتی در خاورمیانه، بیش از هر جای دیگری احساس خواهد شد. اما تأثیر منفی درازمدت آن بر نقش سازمان ملل متحد و نیز دیگر نهادهای چندجانبه منطقه‌ای و بین‌المللی در حفظ و پیشبرد نظام بین‌المللی را نیز نباید دست کم گرفت.

بالاتر از همه، تصویر آمریکا به عنوان رهبر اخلاقی دنیا در نتیجه این وقایع دچار آسیب جدی شده و ترمیم آن به زمانی طولانی نیاز خواهد داشت.

پیامدهای راهبردی

الف ـ پیامدهای جهانی

با توجه به نابرابری قدرت میان ایالات متحده و نزدیکترین رقبای آن، بُرد جهانی نیروی نظامی آمریکا و بهره‌مندی از سلاح‌های دارای فنآوری بالا، مشارکت مستقیم هم‌پیمانان آن کشور در ناتو برای تضمین پیروزی در جنگ علیه عراق امری ضروری نبود.(13) به علاوه، با توجه به وابستگی فعلی نظامی و روانی هم‌پیمانان اروپایی به ایالات متحده واشنگتن به درستی فرض کرد که اروپاییان، آمریکا را در بهره‌برداری از پایگاه‌های هوایی و سایر تأسیسات لازم برای تقویت و تدارک نیروهای آن کشور در صحنه عملیات محروم نخواهند کرد. در پرتو این عوامل، وزیر دفاع آمریکا هنگامی که اعلام کرد برای کشورش «مأموریت برای ائتلاف تعیین تکلیف می‌کند و ائتلاف نباید برای مأموریت تعیین تکلیف کند» چندان دور از حقیقت نبود.(14) مفهوم واضح این سخن آن بود که ائتلاف‌های دائمی برای انجام مأموریت‌های نظامی، دیگر ضرورتی ندارند. آنها ممکن است مانعی بر سر راه دستیابی آمریکا به اهداف نظامی و سیاسی آن کشور باشند چون برای تصمیم‌گیری محدودیت ایجاد می‌کنند.

برای رعایت انصاف در مورد دولت بوش باید گفت رگۀ یک‌جانبه‌گرایی و پیش‌دستی در سیاست خارجی آمریکا منحصر به دولت فعلی نیست. این حالت بلافاصله پس از پایان جنگ سرد ظاهر و در سال 1992 و هنگام تدوین «راهنمای طراحی دفاعی» به وسیله پنتاگون در زمان حکومت بوش اول به روشن‌ترین شکل ممکن تبیین شد. تدوین پیش‌نویس اولیۀ این سند در زمان پل ولفوویتز مدیر کل وقت سیاستگذاری وزارت دفاع صورت گرفت که پیشنهاد می‌کرد با افول قدرت اتحاد شوروی، دکترین ایالات متحده باید متضمن آن باشد که هیچ ابرقدرت تازه‌ای برای رقابت با سلطۀ خیرخواهانه آمریکا بر جهان ظهور نکند.

ایالات متحده آمریکا هم با کسب قدرت نظامی بلامعارض و هم به عنوان قدرتی سازنده که کسی نخواهد با او معارضه کند؛ از جایگاه منحصر به فرد خود دفاع می‌کند. این کشور در ائتلاف‌ها شرکت می‌کند اما آن ائتلاف‌ها «خاص» خواهند بود. ایالات متحده در موضعی قرار خواهد داشت که اگر در آن، هماهنگی یک اقدام جمعی ممکن نباشد می‌تواند مستقلاً عمل کند. این راهنما، حملات پیشگیرانه علیه دولت‌های مصمم به دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای، میکروبی یا شیمیایی را مطرح می‌کند.(15)

توجه به این نکته نیز جالب است که ناظران مطلع، پل ولفوویتز را به عنوان مغز متفکر و سرسخت‌ترین مدافع ورود به جنگ علیه عراق می‌شناسند. راهنمای اصلی او مفاهیم یک‌جانبه‌گرایی و پیش‌دستی بوده‌اند.

وقتی کسی، تمایلات یک‌جانبه‌گرایانه سیاستگذاران آمریکایی را با واگرایی رو به افزایش جهان‌بینی‌های رهبران اروپایی و آمریکایی و مردم آنها، خصوصاً در قبال مسائل جنگ و صلح، در کنار هم قرار می‌دهد به نظر می‌رسد که دو ستون عمدۀ نظام جهانی پس از جنگ سرد با سرعت به شکلی برگشت‌ناپذیر از هم جدا می‌شوند.(16)

ممکن است نیروهای بالقوه اقتصادی و نظامی اتحادیه اروپایی که خود اروپایی‌ها نیز آن را دست کم می‌گیرند و همچنین انفکاک فزاینده جهان‌بینی‌های آمریکایی و اروپایی، واقعاً به مثابه منادی «پایان عرب» باشد.(17) چارلز کوپچان از این جلوتر می‌رود و استدلال می‌کند که چند دهه همکاری راهبردی میان ایالات متحده و اروپا اکنون جای خود را به رقابت ژئوپولیتیکی داده است.(18) شاید این سخن در مورد درجه اتفاق نظر سیاسی و راهبردی در اروپا نوعی اغراق باشد؛ اما تصمیم آمریکا برای نادیده گرفتن احساسات عمومی اروپاییان ممکن است باعث تشدید حس بیگانگی اروپا نسبت به آمریکا شده و پیش‌بینی کوپچان را به یک پیشگویی تحقق یابنده تبدیل کند.

ب ـ پیامدهای منطقه‌ای

مسئله با رخ دادن مشاجره میان ایالات متحده و «اروپای قدیمی» متوقف نمی‌شود. تأثیر جنگ علیه عراق بر منطقه خاورمیانه بسیار زیاد بوده است. بی‌دلیل نبود که عمرو موسی، دبیرکل اتحادیه عرب و وزیر خارجه سابق مصر اعلام کرد که چنین جنگی «دروازه‌های جهنم را در خاورمیانه خواهد گشود.»(19) این مشاجره می‌تواند نظم منطقه‌ای موجود را به شکلی بنیادین متزلزل کند. ممکن است این اتفاق به چند دلیل رخ دهد، مخصوصاً از آن رو که عوامل اشاره شده، امکانات بالقوه ایجاد وضعیتی را دارند که ممکن است به سادگی از کنترل خارج شود.

این جنگ، احتمالاً خطری جدی را متوجه رژیم‌های طرفدار غرب در جهان عرب می‌کند. بر مبنای گزارش‌ها شکاف میان افکار عمومی اعراب و تعدادی از رژیم‌های عربی چنان عظیم است که در مقایسه با آن، انفکاک میان افکار عمومی اروپاییان و دولت‌های اروپایی حامی ایالات متحده بسیار ناچیز می‌نماید.(20) با آن که رژیم‌های مستبد عرب علیرغم نارضایتی عمیق مردم، هنر حفظ بقاء خود را به کمال رسانده‌اند اما اقدام آمریکا علیه عراق می‌تواند عاملی برای بروز همه ناخشنودی‌های سرکوب شده باشد. شاید این نکته در مورد مصر و اردن نیز مصداق داشته باشد اما احتمال آن که عربستان سعودی و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس بتوانند از تأثیر ظهور خشم مردم بگریزند بسیار اندک است. اگر جهان عرب به دورۀ رادیکالیسم مشابه سال‌های 58-1956 باز گردد که در آن چندین رژیم طرفدار غرب یا سرنگون شدند یا به بهای سنگین کاهش مشروعیت خود توانستند به حیات سیاسی خویش ادامه دهند، نباید تعجب کرد.

این بار بروز چنین خشمی به دو دلیل شدیدتر خواهد بود:

اولاً، در نتیجۀ ظهور پدیده‌ای به نام تلویزیون الجزیره، اعراب با پوشش بلادرنگ خبری وقایع منطقه‌ای و جهانی از یک منظر مستقل عربی، آشنا شدند. تصاویر تلفات غیر نظامیان عراقی و انهدام زیرساخت‌ اقتصادی آن کشور احتمالاً احساس عمیق تحقیر شدن را در میان آنها تشدید می‌کند. اعراب و مسلمانان، آن را نوعی تحمیل از سوی غرب و اسراییل تلقی می‌کنند. برخلاف اولین جنگ خلیج فارس، این نبرد و مخصوصاً پیامدهای آن، از منظر اعراب مشاهده و به وسیله خبرنگاران غرب تفسیر خواهد شد.(21)

دلیل دوم آن است که بخش اعظم جهان عرب اکنون به دلیل بی‌عدالتی‌ها و تحقیری‌های روا شده بر مردم فلسطین از سوی اشغالگران اسراییلی و بی‌توجهی کامل آمریکا به اوضاع رقت‌بار آنان، در آتش خشم می‌سوزد. توصیف آریل شارون به عنوان «مرد صلح» از سوی رئیس‌جمهور بوش در واقع نمک‌پاشی بر زخم‌های آنها بوده است.(22) این خشم به صورت تصاعدی و به دنبال تهاجم نیروهای آمریکایی به عراق و در حالی که ایالات متحده همچنان عملیات نظامی اسراییل علیه مردم فلسطین در سرزمین‌های اشغالی را نادیده می‌گیرد، رو به افزایش است. اکنون همه در جهان عرب به این نتیجه رسیده‌اند که دلیل عمدۀ تصمیم آمریکا برای تهاجم به عراق مربوط به تعهد واشنگتن برای تضمین سردمداری اسراییل در منطقه است.(23)

این تأثیر به واسطۀ استفاده جنجالی ایالات متحده از معیارهای دوگانه در مورد نقض قطعنامه‌های شورای امنیت ملل متحد و مالکیت زرادخانه‌های هسته‌ای از سوی برخی دولت‌های خاورمیانه، تقویت می‌شود. عملیات اجرا شده علیه عراق به دلیل نقض قطعنامه‌های شورای امنیت در تضاد کامل با قضاوت مسامحه‌کارانه‌ای قرار دارد که در مورد بی‌اعتنایی اسراییل به شورای امنیت مشاهده می‌شود. هیچ تهدیدی توسط ایالات متحده یا سازمان ملل متحد علیه اسراییل به دلیل عدم پذیرش قطعنامه‌های شورای امنیت در خصوص شهرک‌های یهودی‌نشین در مناطق اشغالی، وضعیت اورشلیم، رفتار با فلسطینیان و نقض مکرر عهدنامه چهارم ژنو در خصوص ممنوعیت تغییرات جمعیت شناختی در قلمرو اشغالی، صورت نگرفته است. در واقع، اگر به دلیل استفاده یا تهدید به استفاده از حق وتو توسط ایالات متحده نبود؛ اسراییل قطعنامه‌های بیشتری را نقض کرده بود. طبق یک تخمین، اسراییل در حال حاضر 32 قطعنامه‌ شورای امنیت را که از سال 1968 به بعد تصویب شده‌اند، نقض کرده و یا آنها را نپذیرفته است. این رقم یک رکورد بی‌سابقه در تاریخ سازمان ملل متحد است. تخمین زده می‌شود که عراق تاکنون 16 قطعنامه را نقض کرده است. جالب آن که ترکیه عضو ناتو و یکی از هم‌پیمانان ایالات متحده در جنگ علیه عراق، با 24 مورد نقض قطعنامه‌ها در مکان دوم قرار دارد.(24)

طبق جدول تهیه شده توسط یک سازمان طرفدار اسراییل، ایالات متحده 35 قطعنامه مطرح شده در شورای امنیت در محکومیت آن کشور را در فاصله سال‌های 1972 تا 2002، وتو کرده است. طبق آمار این منبع، در هر مورد رأی ایالات متحده تنها رأی علیه قطعنامه بود.(25) در این شمارش، پیش‌نویس‌ قطعنامه‌هایی که هرگز رسماً در شورای امنیت مطرح نشدند به حساب نیامده‌اند.

برخی از تحلیل‌گران اشاره کرده‌اند که قطعنامه‌های شورای امنیت در محکومیت یا انتقاد از اسراییل مطابق فصل ششم منشور ملل متحد به تصویب رسیده‌اند. آنها چنین استدلال کرده‌اند که این قطعنامه‌ها با قطعنامه‌های صادره بر علیه عراق، که طبق فصل هفتم این منشور تصویب شده و ضمانت اجرایی دارند، متفاوت هستند.(26) اما این چیزی بیش از موشکافی بیهود نیست زیرا ایالات متحده متعهد به حفاظت از منافع، حق حاکمیت و امنیت اسراییل مطابق با تعریف اسراییل است و اگر یک قطعنامه براساس فصل هفتم منشور مطرح شود قطعاً آن را تصویب نخواهد کرد. تعهد بی‌قید و شرط آمریکا نسبت به اسراییل به همین دلیل مانع انجام هر تلاشی از سوی اعضای شورا برای طرح قطعنامه‌‌ای مطابق با فصل هفتم منشور برای محکومیت آن کشور می‌شود چون این اقدام فوراً موجب استفاده ایالات متحده از حق وتو خواهد شد. برای مردم عرب آشنا به سیاست این نوع حفاظت از منافع اسراییل در برابر قطعنامه‌های لازم‌الاجرای مطابق با فصل هفتم و در همان حال استفاده از مفاد این فصل در قطعنامه‌های علیه عراق ظاهراً یک مورد جنجالی دیگر استفاده آمریکا از معیارهای دوگانه به نظر می‌رسد.

باید خاطرنشان ساخت که در این زمینه پرتنش، به چند دلیل اعتبار آمریکا در خاورمیانه پس از جنگ علیه عراق افزایش خواهد یافت. این جنگ به باقی‌ماندۀ توان نظامی تنها کشور عرب دارای توان بالقوه در مقابله سردمداری منطقه‌ای اسراییل، خسارات جدی وارد آورد. این حالت احتمالاً تمایل اسراییل را به کنار آمدن با خواسته‌های فلسطینیان کمتر می‌کند. با توجه به این واقعیت که کنگرۀ آمریکا و دولت بوش انباشته از حامیان اسراییل است، فشار از سوی واشنگتن بر اسراییل برای انجام این کار ملایم خواهد بود.

اعتبار فرض پذیرش دیدگاه اسرائیل در مورد مسئله آن کشور و فلسطینیان توسط دولت بوش، بر مبنای این واقعیت افزایش می‌یابد که برخی از بانفوذترین اعضای پنتاگون، وزارت خارجه و شورای امنیت ملی نه تنها با اسراییل بلکه با تشکیلات راست‌گرای آن یعنی حزب لیکود روابط طولانی و نزدیکی داشته‌اند. طبق یک گزارش منتشر شده در روزنامه واشنگتن پست، ریچارد پرل، رئیس هیئت سیاستگذاری دفاعی پنتاگون، سرپرست یک گروه مطالعاتی بود که به بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر اسراییل از سال 1996 تا 1999 و عضو حزب لیکود، پیشنهاد کرد که توافق‌های صلح اسلو را، که در مذاکرات سال 1992 حاصل شد، کنار گذاشته و مبنای آن یعنی ایده «زمین در برابر صلح» را رد کند. این که اسراییل باید در مورد به رسمیت شناختن ادعای خود در مورد سرزمین انجیلی آن کشور از سوی اعراب اصرار کرده و «روی حذف صدام حسین از اریکۀ قدرت در عراق» تمرکز کند، در این گزارش سال 1996 مورد تأکید قرار گرفته بود.

علاوه بر پرل، در این گروه مطالعاتی دیوید ورمسر1 که اکنون دستیار ویژه معاون وزیر دفاع جان ر.بولتون است، و داگلاس ج.فیث2 که اکنون معاون سیاستگذاری دفاعی است، هم عضویت داشتند.

داگلاس فیث، از مقامات دولت آمریکا، سال‌هاست که مطالب فراوانی در مورد مسائل اعراب و اسراییل می‌نویسد و چنین استدلال می‌کند که ادعای اسراییل در مورد سرزمین‌های کرانه غربی اشغال شده پس از جنگ شش روزه به اندازه ادعای آن در مورد بخشی از سرزمین‌های واگذار شده از سوی سازمان ملل متحد به اسراییل ایجاد شده در سال 1948، مشروعیت دارد.(27)

تعداد نیروهای «لیکودنیک»، اصطلاحی که یک مقام ارشد دولت ایالات متحده در مورد این دار و دسته به کار برده است در دسامبر 2002 افزایش یافت. زمانی که رئیس‌جمهور بوش، یکی از منتقدان سرسخت فرآیند صلح خاورمیانه به نام الیوت ابرامز3 را به عنوان مدیر امور خاورمیانه در شورای امنیت ملی منصوب کرد، زبیگنیو برژینسکی بر این واقعیت صحه گذارد که:

«این که تحسین‌کنندگان [شارون] اکنون جایگاه‌های بانفوذی را در دولت اشغال می‌کنند؛ به عنوان دلیل اشتیاق ایالات متحده به جنگ علیه عراق، تمایل آن به طرد فرآیند صلح اسلو... و اقدام ناگهانی آن در رد توصیه‌های اروپاییان برای تلاش‌های مشترک ایالات متحده ـ اروپا به منظور پیشبرد دستیابی به صلح میان اسراییل و فلسطینیان، تلقی می‌شود.(28)

استدلال این مقامات و مشاوران طرفدار اسراییل با توجه به ترکیب دولت ائتلافی جدید جنگ‌طلب اسراییل که در مارس 2003 به قدرت رسید، تقویت شده است. در زمینه این ائتلاف، برای آنها ساده‌تر خواهد بود که شارون را به عنوان مظهر صلح‌طلبی اسراییلی در خصوص مسائل فلسطین معرفی کنند. در نتیجه، رئیس‌جمهور بوش برای وارد نیاوردن فشار بر شارون در این مورد، خود تحت فشار قرار خواهد گرفت چون معلوم است که هر گزینۀ دیگری ناگزیر بدتر خواهد بود.(29) فقدان حرکت در خصوص مسئله فلسطین و تداوم توسعۀ شهرک‌های اسراییلی همزمان با جنگ علیه عراق و تلفات و خسارات ناشی از این اقدام، از نکاتی هستند که بر مبنای آنها می‌توان منطقاً انتظار داشت که افکار عمومی اعراب و مسلمانان ملتهب‌تر شوند.

سقوط رژیم صدام ناگزیر به ایجاد یک رژیم اشغالگر آمریکایی پیش از گرد هم آمدن نیروهای معارض عراقی برای تشکیل یک شبه دولت، منجر خواهد شد. علاوه بر این با توجه به عمق تعارض درونی در عراق، وادار کردن چنین دولتی به ارائه خدمات بی‌اندازه مشکل‌تر از سر هم کردن یک رژیم در افغانستان پس از طالبان خواهد بود. به علاوه، از آن رو که هیچ هستۀ متمرکزی برای تشکیل یک رژیم دیگر، در عراق وجود ندارد، ایجاد یک رژیم کارآمد پس از صدام که متکی بر ساختار حزب بعث نباشد نیز تقریباً غیر ممکن خواهد بود.(30) تداوم اشغال و اعمال حکومت یک فرمانروای آمریکایی لاجرم تصاویر گذشته مربوط به حکومت استعماری در عراق را در اذهان زنده خواهد کرد و این امر باعث نفرت عمیق مردم از آمریکاییان شده و حتی در نهایت منجر به شکل‌گیری یک قیام خونین علیه ایالات متحده و هر رژیم مورد حمایت آن در عراق خواهد شد. همان طور که وزیر امور خارجه عربستان سعودی، که به هیچ ترتیب نمی‌توان او را ضد آمریکایی دانست، در مصاحبه‌ای با CNN اشاره کرد «اگر به پیروزی برسید و کسی بغداد را اشغال کند، فقط تصور کنید که واکنش جهان عرب و مسلمان به همین یک واقعیت چه می‌تواند باشد.»(31) اگر افغانستان، ویتنامِ شوروی بود عراق همه اجزای لازم برای تبدیل شدن به افغانستان آمریکا را دارد.

شکست یک محور تمرکز مشروع و کارآمد برای باقی ماندن در عراق ممکن است منجر به تجزیه این کشور به حداقل سه واحد مجزا شود که شاید با یکدیگر وارد جنگ شوند. بدتر آن که، احتمال تجزیه عراق به عنوان یک موجودیت قانونی همسایگان آن یعنی ترکیه و ایران را هم وارد معرکه خواهد کرد.

ترک‌ها به قصد جلوگیری از اعلام استقلال از سوی کردهای عراق و کنترل میادین نفتی شمال آن کشور وارد ماجرا می‌شوند و ایران نیز چنین اقدامی را برای حفاظت از منافع شیعیان عراق در جنوب و جنوب شرق انجام می‌دهد، که تنها خروجی عراق به سوی خلیج فارس است. نیروی بالقوه مداخلۀ خارجی و مشکلات جدی ناشی از آن در اصرار ترکیه در جریان مذاکره با ایالات متحده در این مورد که در صورت بروز جنگ نیروهای ترکیه به تعداد زیاد به منظور جلوگیری از ایجاد یک حکومت کُرد و همچنین ممانعت از کنترل میادین نفتی شمال به وسیله کردها، وارد عراق شوند، قابل مشاهده بود. پاسخ خشمگینانۀ کُردها به تقاضای ترکیه نشان داد که هرج و مرج در عراق ممکن است منجر به جنگ میان کُردهای عراق و ارتش ترکیه شود که تأثیر بسیار مخربی بر ثبات ترکیه و سایر کشورهای منطقه خواهد داشت.(32)

اگر حتی بخشی از این سناریوی بدبینانه نیز محقق شود آنگاه ایالات متحده در وضعیت ناخوشایندی گرفتار خواهد آمد زیرا از از همه طرف به دلیل باز کردن جعبه پاندورا (آغاز کردن این جنگ) سرزنش شده و احتمالاً از هواداری همۀ طرفداران خود محروم خواهد شد. سرانجام، خواسته‌های آمریکا در مورد عراق احتمالاً در دروان پس از صدام افزایش خواهد یافت و کنترل درازمدت منابع نفت آن کشور ممکن است هدف اصلی نیروهای اشغالگر آمریکایی و اربابان سیاسی آنها باشد. این منابع، هزینه جنگ را جبران خواهند کرد و مانع افزایش قیمت نفت به دلخواه عربستان سعودی و سایر صادرکنندگان نفت خواهند شد. کشورهای مذکور نخواهند توانست سیاست‌هایی را در این زمینه دنبال کنند که به ضرر ایالات متحده تمام می‌شود. اغلب مردم در منطقه سوءظن شدیدی در این مورد دارند که دستیابی به منابع نفتی یکی از اهداف عمده آمریکاست و حضور سنگین نظامی ایالات متحده در سایر کشورهای تولیدکننده نفت در خلیج فارس بخشی از یک طرح جا افتاده برای کنترل کل ذخایر نفتی قابل بهره‌برداری در خلیج فارس تلقی می‌شود.(33) اما هر تلاشی برای کنترل نفت عراق، حتی به صورت موقت به ناگزیر واکنش‌های شدیدی در عراق و متعاقب آن در منطقه پدید خواهد آورد و مسئله را از نظر حفظ نظم درون عراق دچار پیچیدگی خواهد کرد. به نظر می‌رسد که هزینه‌های راهبردی جنگ علیه عراق برای ایالات متحده اگر جبران‌ناپذیر نباشند، بسیار سنگین خواهند بود.

نتیجه‌گیری

بخش اعظم نقصان اعتباری که ایالات متحده در این منطقه گرفتار آن شده است بر محور یک سؤال قرار دارد: چرا عراق و چرا حالا؟ همان طور که قبلاً گفته شد، با آن که استدلال مربوط به تهدید سلاح‌های کشتار جمعی نزد مردم منطقه مقبولیت چندانی ندارد، استدلال دموکراتیزه کردن هم چنین حالتی دارد. در بیشتر منطقه خاورمیانه، تنها پاسخ معقول به این سؤال در یک کلمه خلاصه شده است: اسراییل!

به بیان دیگر، به نظر می‌رسد که فهم رایج آن است که جنگ علیه عراق به منظور تحکیم سردمداری اسراییل در منطقه از راه انهدام باقیمانده امکانات تنها کشور عرب دارای توان بالقوه به چالش کشیدن این سردمداری، صورت گرفته است. این واقعیت که اسراییل در هر حال منتفع می‌شود باعث تقویت این فهم رایج می‌شود. فرقی نمی‌کند نتیجه جنگ چه باشد چه به خوبی پایان یابد و چه به یک افتضاح منجر شود!

محور این فهم، فرضی علی‌الظاهر کاملاً منطقی از دید مردم منطقه است. اگر ایالات متحده می‌تواند بدون یک درگیری جدی و وارد ساختن خسارت زیاد، عراق را خلع سلاح و رژیم آن را عوض کند پس می‌تواند سردمداری اسراییل را نیز برای مدت‌های طولانی تضمین کند. اگر نتیجه جنگ، یک افتضاح و رسوایی باشد و حتی منجر به جنگ داخلی و منطقه‌ای شود باز هم به نفع اسراییل خواهد بود. زیرا این نتیجه باعث بیگانگی همه حکومت‌های منطقه‌ای با ایالات متحده خواهد شد و در آن صورت برای اسراییل ساده‌تر خواهد بود که ادعا کند تنها شریک راهبردی آمریکا در منطقه است. اگر چنین حالتی باعث اوج‌گیری افراط‌گرایی اسلامی شود، بیشتر به نفع اسراییل خواهد بود چون اعتبار و ارزش نظریه برخورد تمدن‌ها را با قرار دادن «اسلام» در مقابل «غرب یهودی ـ مسیحی» نشان خواهد داد.

در حالی که ایالات متحده باید هزینه‌های منفور شدن خود در منطقه را تحمل کند اسراییل از این هرج و مرج منطقه‌ای منتفع خواهد شد. موضوع فلسطین نیز احتمالاً در غوغای جنگ علیه عراق و ناپایداری‌ها و درگیری‌هایی که احتمالاً پیش خواهد آمد گم خواهد شد. به این ترتیب فرصت و زمان کافی برای اسراییل فراهم می‌آید تا موقعیت‌های تأسیس یک کشور مستقل فلسطینی را ناممکن سازد. همچنین فضای تنفس بیشتری به اسراییل می‌دهد تا فشار اقتصادی را بر جمعیت فلسطینیان افزایش دهد و آنها دست از حفظ سرزمین خود بکشند و روند ضمیمه شدن اراضی اشغالی تسهیل شود.

می‌توان انتظار داشت که پیامدهای راهبردی و هنجاری این جنگ برای ایالات متحده جدی و دیرپا باشند. تصمیم دولت بوش برای آغاز جنگ علیه عراق احتمالاً منجر به درجات بالایی از بیگانگی اعراب و مسلمانان از ایالات متحده می‌شود و به این ترتیب منافع منطقه‌ای آن کشور را بیش از حالت کنونی در معرض خطر قرار می‌دهد و همچنین تهدید حملات تروریستی علیه اهداف آمریکایی را چه در داخل و چه خارج از آن کشور افزایش خواهد داد.(34) تصمیم آمریکا به آغاز جنگ بدون حمایت شورای امنیت سازمان ملل متحد و با وجود مخالفت هم‌پیمانان مهم اروپایی و همچنین اکثر اعضای سازمان ملل متحد احتمالاً آسیب جبران‌ناپذیری را به روابط ایالات متحده و اروپا وارد خواهد کرد و اتفاق نظر هنجاری را که مبنای نظام پس از جنگ سرد است از میان خواهد برد.

به منظور تضمین سردمداری آمریکا در کوتاه مدت از طریق اقدامات یک‌جانبه دولت بوش ممکن است فرصت تداوم برتری مشروع ایالات متحده در نظام بین‌المللی را در درازمدت از میان ببرد. این جنگ ممکن است به یک خط مستقیم تبدیل شود که دوران پس از جنگ سرد را از دوران بعد از آن جدا می‌کند. بیگانگی ایالات متحده از کشورهای مهم اروپایی و همچنین احساس ناخشنودی عمیق روسیه و چین از یک‌جانبه‌گرایی واشنگتن، احتمالاً در دو یا سه دهۀ آینده منجر به ظهور یک تعادل قوای جدید جهانی خواهد شد که به معنای پایان سردمداری تک‌قطبی آن کشور خواهد بود. در عین حال، تأثیر جنگ بر خاورمیانه و دنیای گسترده‌تر اسلام، ممکن است نظریه برخورد تمدن‌ها را به یک پیشگویی تحقق یابنده مبدل کند. آن هم در شرایطی که بسیاری از افراد این اقدام آمریکا را به مثابۀ اعلام نخستین جنگ بر علیه اسلام تلقی کرده‌اند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات