1. پیشینه اندیشه وهابیت
اگرچه وهابیت منسوب به محمدبنعبدالوهاب نجدی است اما برای درک پیشینه این تفکر میتوان رگههایی از این نوع دیدگاهها را در تاریخ جستجو و تعقیب نمود. وهابیون، انشعابی از مذهب حنبلی، یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت هستند، اما افکار نادر آنان مطابق با هیچ یک از سایر مذاهب اسلامی اعم از سنی و شیعه نیست بلکه رگههای این مذهب را باید در لابلای تاریخ به صورت بسیار کم رنگ جستجو کرد:
1- خوارج
یکی از موارد مهم در بازیابی پیشینه فکری وهابیون، تشابه آنها با اندیشههای خوارج است. برخی از این مشابهتها عبارتاند از: گناه قلمداد کردن اعمال حسنه مسلمانان، تکفیر مسلمانان به خاطر ارتکاب گناه و مباح دانستن خون و اموال آنها به همین علت، تعصب شدید، دشمنی سخت با علی(ع) و خاندانش، اخذ به ظاهر الفاظ قرآن و سنت بدون رعایت تفسیر و بدون لحاظ مبانی عقلی و اصولی، بدعت دانستن هر چیزی که در قرآن و سنت نیامده است، تقدس ظاهری و کوشا بودن در عبادات، کافر پنداشتن بقیه مسلمانان به جز خودشان و تطبیق آیاتی از قرآن که در شأن کفار و مشرکان نازل شده بود به مسلمانان، سر جنگ داشتن دائمی با بقیه مسلمانان در حالی که با کفار و مشرکان کاری ندارند، تراشیدن سرهای خود و نهایتاً همانگونه که خوارج با شعار «لاحکم الالله» همه چیز را مستقیماً با خدا مرتبط میساختند وهابیان نیز عواملی نظیر دعا، شفاعت، توسل، ترس و... را مختص خدا دانسته و واسطه قرار دادن یکی از مخلوقات صالح خداوند را شرک و کفر میدانند.(1)
2- احمدبن حنبل
در قرن اول تا سوم هجری، اهل سنت از نظر فقهی به دو گروه «اهل رأی» و «اهل حدیث» تقسیم میشدند. اهل حدیث آن دسته از علمای دینی بودند که در استنباط احکام اسلامی به عقل اهمیتی نمیدادند و به ادعای خود، فقط به «کتاب» و «سنت نبوی» بسنده میکردند اما «اهل رأی» علاوه بر دو منبع مذکور «عقل» را نیز به عنوان دلیل برای اثبات احکام تلقی میکردند. احمد بن حنبل از جمله فقهای اهل حدیث است که با استدلال عقلی به شدت مخالف است.(2)
مهمترین ویژگیهای احمدبنحنبل (241-164) محدث و فقیه اهل سنت که در بغداد زاده شد و در همانجا مرد عبارت بودند از: تمسک شدید به شیوۀ سلفیه و مخالفت شدید با «رأی» و استدلال عقلی. در آن زمان مسلمانان از نظر کلامی به دو گروه «اشعری» که استفاده از شیوههای عقلی در مباحث کلامی را حرام میدانستند و «معتزلی» که در مباحث کلامی از شیوههای عقلی، منطقی و فلسفی استفاده میکردند تقسیم میشدند. احمد حنبل بر این اساس اشعری مذهب بود اما وی قدم شدیدتری برداشت و نفس بحث از علم کلام را حرام دانست با این استدلال که در این علم در مورد ذات و صفات و... خداوند بحث میشود و اینگونه مسائل از حیطه درک آدمی خارج بوده و سبب گمراهی میشود.
این دیدگاهها که بعدها در عالم اسلامی استمرار یافتند مدعی بودند بر مسلمانان فرض است که به ظاهر الفاظ قرآن و سنت نبوی «در همان حد فهم عامه مردم» متعبد باشند و هرگونه سؤالی را بدعت میدانستند. «اخباریون» که در قرنهای دهم تا چهاردهم در عالم تشیع پیدا شدند دنبالهرو افکار اشاعره بودند.
3- ابنبطه
عبداللهبن محمد معروف به ابنبطه یکی از علمای حنبلی در قرن چهارم هجری زیارت و شفاعت پیغمبر(ص) را انکار کرد و گفت سفر برای زیارت قبر پیامبر از نظر شرعی سفر حرام است و از این روی مسافر زائر بایست همانند دیگر سفرهای معصیت، نماز خود را تمام بخواند. و هرکس سفر به سوی پیغمبر و یا قبور اولیاء و صالحان را عبادت بداند برخلاف سنت پیغمبر و اجماع نظر داده است.
4- بربهاری
ابومحمد بربهاری معاصر ابنبطه علاوه بر منع زیارت قبور صلحا و پیشوایان دینی، همانند مجسمه، برای خداوند اعضایی چون کف دست و انگشتان، دو پا با کفشی از طلا و گیسوانی بلند... قائل شد. به علاوه همانند وهابیان امروزی دیدگاهی شدیداً فرقهگرا و متعصبانه در قبال تشیع داشته است.
5- ابنتیمیه
ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه (متوفای 728 هـ) در میان پیروان احمدبن حنبل مهمترین احیاءکنندۀ روش او میباشد. تمامی محققانی که دربارۀ وهابیت مطالعه کردند متفق هستند که در جایگاه ریشهیابی افکار وهابیت، هیچکس را نمیتوان یافت که به اندازۀ ابنتیمیه اهمیت داشته باشد و محمدبن عبدالوهاب جز برخی تندرویها چیزی بر عقاید ابنتیمیه نیفزوده است. به این ترتیب میتوان وهابیت را مذهب حنابله مطابق تفسیر ابنتیمیه دانست.
ابنتیمیه مردی سرسخت در عقاید خود، تندخو نسبت به مخالفان فکری، متعصب خصوصاً نسبت به شیعیان (تا جایی که به همین دلیل حتی فضایل حضرت علی(ع) را انکار میکند)، ماجراجو، جنجالی و خودباور بود به طوری که جز آراء و نظریات خودش، هیچ نظر دیگری را قبول نداشت.
علاوه بر ویژگیهای روانی و شخصیتی مذکور، دیدگاههای کلامی و فقهی ابنتیمیه یک زیربنای اساسی دارد. ابنتیمیه عقل را سبب ضلالت و گمراهی میداند و فقط به ظواهر الفاظ قرآن و حدیث نبوی و فتاوای صحابه اکتفا میکند. به همین دلیل، عقاید و فتاوای او در عالم اسلامی بیسابقه یا نادر بوده است.
چند نمونه از افکار و آراء ابنتیمیه
در مورد خداوند و توحید معتقد است که خداوند در آسمان است، سخن میگوید، از آسمان در سایه ابر پایین میآید، در عرش مستقر است، دارای دست و صورت است، میشود با انگشت به سوی خداوند و محل استقرار او اشاره کرد، ذات احدیت میخندد و اگر کسی معتقد به بودن خداوند در روی عرش و بالای آسمان نباشد باید او را توبه داد و اگر توبه نکرد باید گردنش را زد.
ابنتیمیه دایرۀ بدعت را که در اصطلاح شرعی آن است که انسان امر خارج از دین را در دین وارد و یا مسئله غیردینی را دینی قلمداد کند ـ گسترش داده و گفت هر چیزی که در زمان پیامبر(ص) و سلف صالح نبوده بدعت است. ابنتیمیه کسانی را که به قصد زیارت قبر پیامبر(ص) و قبور انبیاء و صلحا و دیگر مشاهد مشرفه تشرف مییابند، با بتپرستان مقایسه کرده و عمل آنان را بدعت و حرام میداند. وی همچنین ساختن گنبد و ضریح در این اماکن و نذکر کردن در آنها و مسجد ساختن در کنار آنها و تمام اینگونه اعمال را حرام و موجب شرک میداند.
وی در رابطه با استمداد از انبیاء اولیا و صلحا حساسیت زایدالوصفی داشته و شفاعت، توسل و استغاثه را از آثار باقیمانده از جاهلیت و شفاعتخواهان و توسلجویان را مشرک و کافر میداند. سوگند به غیر خدا را مطلقاً حرام و موجب شرک میداند هرچند این سوگند به مخلوقات با عظمت خداوند از قبیل پیامبر(ص)، قرآن، کعبه، عرش، کرسی و... باشد.
مشخصه بارز او خصومت بیحد و مرز با شیعیان است. آنچنان که حتی طرفدارانش اعتراف میکنند که ابنتیمیه در این زمینه از جادۀ حقیقت و عدالت خارج شده است. کتابهای متعددی بر ضد شیعه نوشته و در آنها شانزده مورد را از مشترکات شیعه و یهود ذکر کرد. از هیچ اتهامی نسبت به شیعه فروگذار نکرد و مثلاً گفت «اهل بدعت و ضلالت از مسلمانان از جمله رافضیان سفر به قبور امامان خود را حج اکبر مینامند و حج بیتاللهالحرام را حج اصغر مینامند».
ابنتیمیه با انکار عدالت خداوند از ناحیه تعطیل افعال، اختیار انسانها در انجام اعمال خوب و بد و انکار حسن و قبح ذاتی افعال و... عملاً به نظریه جبر ملتزم شده است، اما در شعار، اختیار و آزادی انسان را پذیرفته است. این دوگانگی ناشی از طرد عقل در نظریات کلامی اوست.
وی در پاسخ به سخن علامه حلی که معتقد بود: «انبیاء از اول تا آخر عمر از ارتکاب سهو و گناه اعم از صغیره و کبیره معصوم هستند، در غیر این صورت اعتمادی به آنچه میگویند باقی نخواهد ماند» گفته است معصوم بودن انبیاء از خطا و گناه پیش از بعثت لازم نیست و پس از آن هم فقط در موارد تبلیغ احکام خداوند است.
چون عقاید و آرایی که ابنتیمیه بیان میکرد برخلاف معتقدات عموم فرق اسلامی بود همواره مورد مخالفت علمای دیگر قرار داشت. در این زمینه از طرف علماء اسلام خصوصاً علماء اهل سنت جهت پیشگیری از اقدامات او دو کار انجام گرفت:
الف ـ نقد عقاید و آراء وی و بیان وجوه و دلایل ابطال آنها، و برخورد با ابنتیمیه از راه نصیحت و موعظه و مناظره و...
ب ـ اما پس از آنکه وی بر افکار خویش پافشاری نمود، مراجع فتوای معاصر او از اهل تسنن، به تضیق و گاهی تکفیر او برخاسته و بدعتگذاری او را فاش ساختند. به طوری که بارها به فتوای علما به زندان افتاد و نهایتاً در زندان قلعه شام درگذشت.(3)
6- محمدبن عبدالوهاب:
مسلک وهابی منسوب به شیخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدی است که این نسبت از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است. و به گفته برخی از دانشمندان، علت اینکه این مسلک را به نام خود شیخ محمد نسبت ندادهاند یعنی «محمدیه» نگفتهاند این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر صلیالله علیه و آله پیدا بکنند.
شیخ محمد در سال 1115 هجری قمری در شهر «عیینه» از شهرهای «نجد» تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضی بود. شیخ از کودکی به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقاید پرداخت و فقه حنبلی را نزد پدر خود آموخت. وی از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مردم «نجد» را زشت میشمرد. در سفری که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک به «مدینه» رهسپار شد، در آنجا توسل مردم را به پیامبر در نزد قبر آن حضرت انکار کرد. سپس به «نجد» مراجعت نمود و از آنجا به «بصره» رفت به این قصد که از «بصره» به «شام» رود، مدتی در «بصره» ماند و با بسیاری از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، ولی مردم «بصره» وی را از شهر خود بیرون راندند.
سال 1139 پدرش «عبدالوهاب» از «عیینه» به «حریمله» انتقال یافته بود. شیخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهایی را نزد او فرا گرفت و به انکار عقاید مردم «نجد» پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش و همچنین بین او و مردم «نجد» منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا اینکه در سال 1153 پدرش «شیخ عبدالوهاب» از دنیا رفت.
«شیخ محمد» پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت، و جمعی از مردم «حریمله» از او پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر «حریمله» به شهر «عیینه» رفت. رئیس عیینه در آن وقت «عثمانبن حمد» بود. «عثمان» شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و در نظر گرفت وی را یاری کند.
«شیخ محمد» نیز در مقابل، اظهار امیدواری کرد که همه اهل «نجد» از «عثمانبن حمد» اطاعت کنند. خبر دعوت «شیخ محمد» و کارهای او به امیر «احسا» رسید. وی نامهای برای «عثمان» نوشت که نتیجهاش این شد که «عثمان» شیخ را نزد خود خواند و عذر او را خواست. «شیخ محمد» به او پاسخ داد که اگر مرا یاری کنی تمام نجد را مالک میشوی. اما عثمان از او اعراض کرد و او را از شهر «عیینه» بیرون راند.
«شیخ محمد» در سال 1160 پس از آنکه از «عیینه» بیرون رانده شد، رهسپار «درعیه» از شهرهای معروف نجد گردید. در آن وقت امیر درعیه «محمدبن سعود» (جد آل سعود) بود. وی به دیدن شیخ رفت و عزت و نیکی را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به وی بشارت داد، و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید.(4)
افزودههای محمدبن عبدالوهاب به آراء ابنتیمیه
اگرچه مسلک وهابیت به نام محمدبن عبدالوهاب شهرت یافته است اما به واقع ابنعبدالوهاب با مطالعه آثار ابنتیمیه به آنها اعتقاد پیدا نمود و در قلمرو نظری چیز زیادی به آن نیفزود بلکه آن نظر را به حیطه عملی کشانید و در این حیطه افراطگریهایی به شکل زیر به آن افزوده است.
1- به صرف دعوت اکتفا نکردند بلکه با مخالفان خویش با شمشیر برخورد نموده و آن را امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با بدعت نامیدند.
2- وهابیان هرگاه بر شهری تسلط مییافتند ضریحها، زیارتگاهها، مساجد ضریحدار و قبور مشخص و علامتدار را ویران میکردند به طوری که وقتی بر حجاز تسلط یافتند تمام قبور ائمه شیعه(ع) و صحابه را ویران نمودند.
3- مصداق بدعت را به شکل شگفتانگیزی گسترش داده و هرچیزی را که در زمان پیامبر وجود نداشته است ـ حتی مثلاً نوشیدن قهوه یا کشیدن سیگار و یا گذاشتن پردهای بر روی قبر پیامبر ـ را بدعت مینامیدند. بدین ترتیب وهابیان بسیاری از اعمال مسلمانان را بدعت و حرام و مرتکبان آنها را مستحق توبیخ و حتی در مواردی قتل میدانند در حالی که سایر مسلمین همان اعمال را واجب، سنت و یا لااقل مباح میدانند. در این مسیر وهابیان حتی استفاده از اتومبیل، تلفن، تلویزیون، رادیو و هر نمودی از تمدن را فقط به این دلیل که در صدر اسلام وجود نداشته بدعت و حرام میدانند اگرچه امروزه به عقیدۀ خود عمل نمیکنند.
4- گسترش دامنه تکفیر مسلمانان: یکی از شاخصههای بسیار مهم «تفکر وهابیت» تکفیر مسلمانان و تشبیه آنان به کفار، جهال و مشرکان است و این حکم عامی است که شامل همه مسلمانان شده و به جز خود آنان، هیچ استثنایی نمیشناسد. دلیل این برداشت خود را اینگونه بیان میکنند که مشرکان زمان پیامبر(ص) نیز این حقیقت را قبول داشتند که خداوند خالق و میراننده و مدبر تمام امور است و حتی پیامبر به خاطر این مسئله آنان را به اسلام نخوانده است.
بلکه دلیل شرک آنان این بود که آنان میگفتند ما بتها را به خاطر تقرب به خداوند و شفاعت پرستش میکنیم. اما مشرکان زمان ما (یعنی مسلمانان) از مشرکان عصر جاهلیت بدتر هستند زیرا آنان فقط در وقت آسایش شرک میورزیدند ولی در سختیها به خداوند روی میآوردند اما مشرکان زمان ما هم در آسایش و هم در تنگناها شرک میورزند. ابنعبدالوهاب حتی مسلمانان معتقد به شفاعت، زیارت و... را از کفار و یهود بدتر میداند. لذا وهابیان از آغاز تاکنون به راحتی به خود حق میدهند هرطور که بخواهند با خون، جان، اموال و نوامیس این کفار!! عمل کنند و با این اعتقاد و کردار خود را مستحق قطعی بهشت خداوندی میدانند.(5)
2- آیا وهابیت همان سلفیه است؟
بحث سلف و سلفیه در اینجا نه تنها از این بابت حائز اهمیت است که وهابیان معمولاً خود را پیروان سلف صالح قلمداد کرده و مذهبشان را سلفیه نامیدهاند، بلکه بیشتر از این جهت مهم است که عدهای از پژوهشگران این وادی، «سلفیه» و «وهابیان» را کاملاً همسان و منطبق با همدیگر پنداشته و هر سلفی را وهابی تلقی کردهاند، لذا این مسئله قابل توجه است که دیده شود وهابیان در این ادعا ـ پیروی از سلف ـ تا چه اندازه صادق هستند؟
پیشینه و قرینه دینی
سلف چیست و سلفیه چه کسانی هستند؟ پاسخ این سؤال در برخی از منابع و متون مهم تقریباً به صورتهای متفاوت داده شده است:
در دایرةالمعارف بینالمللی اسلام (Encyclopedia of Islam) در زیر عنوان ـ سلفیه ـ اینگونه آمده است: (سلفیه، شاخهای از اصلاحطلبان سنتگرای نوین اسلامی هستند که در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفتند و مرکز ثقلشان مصر بود؛ اینان خواهان خلوص و پیرایش اسلام، از طریق بازگشت به روش «سلف صالح» بودند؛ دکترین اصلی اینان این بود که در ایمان و اعتقاد خویش به مسلمان صدر اول اکتفا کنند...)، سپس بحث را به مقاله اصلاح ـ Islah ـ در همین کتاب ارجاع میدهد.»
در ذیل مقاله مزبور میگوید: (سلفیه کسانی هستند که خود را نظر تبعیت مطلق از قرآن و حدیث پیرو سلف صالح میدانند و سلف صالح عبارت است از سه نسل اول مسلمانان یعنی صحابه، تابعین و تابعین تابعین. افرادی از این گروه با مباحث عقلی و منطقی مخالفند؛ از این روی با شیوۀ فقهایی چون ابیحنیفه و استناد به «رأی» و نظر عقلی، سرجدال و ستیز دارند. وهابیان را از این دید میتوان سلفی به حساب آورد.) نویسندگان این مقاله مهم و مفصل که «عزیز احمد»، «آ.مراد» و «پروفسور حامد الگار» هستند، اشکال و گونههای مختلفی از سلفیه را با تفکر بعضاً متفاوت، اما کمابیش دارای وجوه مشترک، و نیز عملکرد سلفیها و مصادیق آنها را در کشورهای مختلف از جمله مصر، تونس، الجزایر، هند و... برمیشمارند.
آنان در عداد برجستهترین چهرههای سلفیه، «محمد عبده»، «رشیدرضا»، «ابنبادیس»، «سنوسی»، «سیداحمد بریلوی» و «شاه ولیالله دهلوی» را میشمارند. در ضمن مستند دینی آنها، آیه 56 سورۀ زخرف قرآن و حدیث معروفی از پیامبر(ص) است با این تعبیر که بهترین نسل، نسل معاصر من و پس از آن نسل بعدی و سپس نسل بعد از آن است.
پیشینه تاریخ
از نظر تاریخی ریشه این عنوان (سلفیه) به قرن چهارم هجری برمیگردد که برای اولین بار عدهای از آن زمان این عنوان را برخود نهادند. محمد ابوزهره نویسندۀ محقق مصری در این رابطه میگوید: «منظور از سلفیه کسانی هستند که خودشان را از نظر مذهبی به این عنوان وصف کردند. اینان افرادی از حنابله بودند که در قرن چهارم ظاهر شدند و مدعی بودند که عقاید و آرایشان به «احمد حنبل» برمیگردد که وی به نوبه خویش این عقاید و آرا را از «سلف صالح» برگرفته است.
اینان از سویی با چالشهایی از جانب علمای خود حنابله روبهرو بودند که چنین عنوانی را برای آنان قبول نداشتند و از سویی درگیر تضادهایی با اشاعره بودند، چون اشاعره معتقد بودند که آنان خود پیرو حقیقی «سلف» هستند، نه این حنبلیان. از این رو برخوردهای سخت در میان این دو گروه صورت گرفت.
مهمترین شاخصه فکری این گروه از حنابله این بود که به هنگام بحث از توحید، آن را به زیارتگاهها مرتبط میساختند و نیز از نظر کلامی در رابطه با آیات تأویل و تشبیه، و با رأی معتزله که جنبههای عقلی و فلسفی داشت مبارزه میکردند. در اینباره باید بحث مفصلتری صورت گیرد تا معلوم شود که آیا اینان در ادعای خود صادق هستند یا خیر؟ حتی امروزه نیز چنین مسئلهای به صورت جدی مطرح است، چنانچه مثلاً میبینیم که یکی از اساتید برجسته دانشگاه دمشق کتابی در این رابطه مینویسد با این عنوان که «آیا سلفیه مذهب است یا بدعت؟» و در آنجا میکوشد تا ثابت کند که یدک کشیدن عنوان سلفیه به وسیله جمعی، مخصوصاً «وهابیان» امر ناروا، غاصبانه و رندانه است.
خلاصه سخن «استاد ابوطی» در این کتاب این است:
اولاً مطلق ساختن پیشینیان و چسبیدن غیرنقادانه به آنها روح ابتکار و شناخت متکامل اسلام را، از مسلمانان سلب و چنین اقلامی کند که فقط گذشتگان قادر به فهم و شناخت اسلام بودند و دیگر مسلمانان قادر به شناخت آن نیستند و اسلام دین غیرقابل شناختی است؛ در حالی که شناخت اسلام ملاک و اصولی دارد و هرکس در هر زمان که بخواهد مطابق همان معیارها میتواند اسلام را بشناسد و نیاز دینی و دنیایی خود را از آن طریق رفع کند.
ثانیاً چنین عنوانی تفرقهانگیز و تشخصطلبانه است، زیرا انتخاب عنوان «سلف» برای یک دسته، تعریضی است بر دیگر مسلمانان تا آنان بدینگونه خلفی و بدعتگزار تلقی شوند، چون مبنای ادعای «سلفی» براساس همان روایاتی که منشاء(6) انتخاب چنین شعاری شده است، این است که دیگران خلفی و بدعتگزار هستند و این تهمتی به همه مسلمانان عالم است.
مضافاً اینکه اینان در عمل و نظر با سلف صالح تفاوتها و اختلافهای فراوانی دارند.
از سوی دیگر همانطور که گفتیم عدهای از مسلمانان شکایت دارند که عنوان «سلفی» بودن باعث شده برخی ما را «وهابی» بپندارند، در حالی که چنین چیزی تهمت و ظلم است، مثلاً «عزیز احمد» یکی از پیروان فعال اندیشه «ابوالاعلی مودودی» دانشمند بلندپایه مسلمان پاکستانی و بنیانگذار جریان سیاسی اسلامی «جماعت اسلامی» در این کشور با ناراحتی تمام، چنین گلایه میکند:
«... عنوان سلفی بودن سبب شده است تا عدهای آن را بد بفهمند و یا عمداً آن را حربه قرار دهند و ما را «وهابی» بخوانند، در حالی که چنین چیزی درست که نیست هیچ، بکله تهمت و ظلم صریح نیز هست؛ چه اینکه ما نه تنها منکر سلفی بودن خویش نیستیم، بلکه شدیداً با وهابیها مخالفت داریم، زیرا ما معتقدیم که اسلام دین «یسر» و دین سمحه سهله و سازگار با تمدن و پدیدههای حاصل از تجربه بشری و کاملاً مخالف افراط و تفریط است؛ در حالی که وهابیها، تنگ نظر، ستخگیر، متعصب و خشکاندیش هستند. خوب است مسلمانان بین سلفیها و وهابیها فرق بگذارند، این دو فکر و اعتقاد فرق فاحش و اختلاف فراوان دارند. آیا از انصاف دور نیست که به مسلمانان صدیق و عالم و وسیعالنظر، تهمت وهابی بودن بزنیم و عملاً آنها را از کار و فعالیت سازندۀ اسلامی، در میان جوامع و ملتهای اسلامی، بازداریم...؟(7)
مسئله مهم دیگر در رابطه با «سلفیه» این است که این جنبش، چنانچه گفتیم یک جنبش کاملاً همگون و یکدست نیست، چنانچه طیفها و دستهها و افراد مختلفالفکر و ناهمگون، در عمل خود را به این عنوان «سلفیه» متصف میکردهاند؛ در اینجا میتوان مثالهای فراوانی ارائه کرد: نزدیکترین مثال آن تضاد وهابیت با آن چیزی است که به صورت فراگیر «سلفیه» خوانده میشود، که در میان آن دو جریان، محققان تضادها و تفاوتهای فراوانی را خاطرنشان میسازند.
در اینجا سخن نه تنها بر سر این است که «وهابیت» یک جنبش محافظهکار افراطی و «سلفیه» یک جریان انقلابی است، بلکه مهمتر این است که سلفیه به رهبری عبده کوشیده است جنبههای خردگرایانه اسلام را به دیگران معرفی کند، در حالی که وهابیت یک جریان خردستیز است.
دوم اینکه «محمد عبده» که در دوران معاصر رهبر سلفیه شناخته شده است تا حد زیادی، به قول یکی از بزرگان جهان اسلام «خود را از تعصبات جاهلانه، تخلیه کرده بود» در حالی که وهابیت یک جریان شدیداً متعصب و وفاقستیز است.
مورد دیگر، موضع سلفیه و یا مدعیان سلفیگری در برابر «تصوف» و عرفان است؛ میدانیم که علیالاصول سلفیه با تصوف و عرفان مخالفت شدید دارد و ابنتیمیه از نامداران مدعی سلفیت که در قرن هفتم رهبری این گروه را به عهده داشت، صوفیان و متصوفه، مخصوصاً «محیالدین بن عربی» را تخطئه و حتی تکفیر میکرد؛ اما در هند افرادی همچون «سیداحمد سرهندی»، «شاه ولیالله دهلوی» و در تونس «سنوسی» و... به تصوف و عرفان علاقه و تمایل داشتهاند.
در ضمن «اولیور روا» این موضوع را نیز بخوبی تشریح میکند که سلفیان در افغانستان چگونه نقش متضاد و متناقضی بازی کردهاند، از مخالفت شدید با تصوف و روحانیت گرفته تا تمایل شدید به تصوف و عرفان.
به این ترتیب ملاحظه میشود که ادعای سلفی بودن هم در مورد وهابیان و هم در مورد ابنتیمیه از سوی مسلمانان مورد پذیرش نبوده است. مثلاً یکی از دانشمندان بلندپایه سنی پس از نقل نظر ابنتیمیه در مورد منع زیارت قبر مطهر پیغمبر(ص) میگوید: «ابنتیمیه در این سخن با جمهور مسلمانان اعم از سلف و خلف مخالفت بلکه مبارزه کرده است، زیارت روضه پیغمبر یادآور شکیباییها، جهاد و کوشش آن حضرت در اعتلای کلمه توحید و رفع شرک و بتپرستی است. خود ابنتیمیه روایت کرده است که «سلف صالح» هرگاه از نزدیک روضه شریف پیغمبر(ص) میگذشتند. بر آن حضرت سلام میکردند.
امام محمدابو زهره پس از بیان این مطلب که در قرن هفتم، ابنتیمیه بارزترین چهرۀ مدعی پیروی از سلف بود، این موضوع را به صورت مشروح و دقیق مورد بحث قرار میدهد که واقعاً ابنتیمیه تا چه حد در این ادعا صادق است؟ او با استدلال عالمانه، تفاوت فاحش نظریات و دیدگاههای ابنتیمیه با «سلف صالح» را به خوبی نشان میدهد و عجیب است که این اختلاف دیدگاه با سلفیه در مسائل کوچک و کماهمیت نیست؛ بلکه این اختلاف دید و نظر دربارۀ مهمترین اصول اعتقادی و کلامی مسلمانان مانند توحید ذات و صفات خداوند، خلق و عدم خلق قرآن کریم، تشبیه و تجسم، تأویل و تفویض و... است.
اصولاً یکی از دلایل کسانی که در ابتدای ظهور نظریات ابنتیمیه با دیدگاههای او مخالفت کردند، این بود که این آرا با دیدگاه سلف، کاملاً ناسازگار است؛ چنانچه جانمایه سخن «اخنایی» در ردیهای که بر او نوشته است هم همین است که علاوه بر مخالفت ملاک و معیارهای اصولیتر دینی، این نظریات با آرای «سلف» نیز کاملاً ناسازگار است.
اولین کسی که مخالفت آراء و اندیشههای محمدبن عبدالوهاب را با اندیشهها و دیدگاههای «سلف» مورد توجه قرار داد و آن را خاطرنشان ساخت، «شیخ سلیمان بن عبدالوهاب» برادر او بود. شیخ سلیمان که خود به اندیشه سلف پایبند است و بارها به آن استناد ورزیده است، با لحن ناصح امین ولی با استدلال محکم به برادر نسبی خود گوشزد کرده است که: گفتهها و نظریات تو با نظریات و اندیشههای «سلف صالح» در تضاد و تناقض کامل قرار دارد و عملاً هم موارد فراوانی از این تناقضها را یادآوری کرده و بر روی آن انگشت میگذارد و الحق والانصاف که در آن زمان این کار را به خوبی انجام داده است.
مخالفت با چنین ادعاهایی، همینطور ادامه یافت و از سوی مسلمانان، مخصوصاً صاحبنظران پذیرفته نشد.(8)
نتیجه و خلاصه بحث بالا این است که:
1- از نظر تاریخی ادعای سلفی بودن به عدهای از حنابله در قرن چهارم هجری باز میگردد.
2- این ادعا در قرن هفتم به وسیله ابنتیمیه احیا شد، اما در هر دو مورد از سوی مسلمانان مورد انکار و تردید قرار گرفت.
3- در قرن دوازدهم محمدبن عبدالوهاب مدعی این عنوان شد و بعدها پیروان او کوشیدند که این عنوان مقدس را در انحصار خویش قرار دهند، اما این بار با شدت بیشتری مورد انکار مسلمانان قرار گرفتند.
4- این عنوان در قرن سیزدهم هجری به وسیله محمد عبده شاگرد پرآوازه سیدجمال و پیروان او تجدید شد. بارزترین چهرۀ مروج این عنوان در دورۀ اخیر «رشید رضا» نویسندۀ معروف مصری بود و کسان دیگری چون سنوسی، ابنبادیس، شاه ولیالله دهلوی، شیخ احمد بریلوی و... مروج و مبلغ سلفیگری در سرزمینهایی چون الجزایر، تونس، شبهجزیرۀ هند، افغانستان و... شدند.
5- مهمترین نکته اینکه هر «سلفی»، «وهابی» نیست، چنانکه نشان دادیم تفاوت دیدگاههای فراوانی در میان این دو جریان وجود دارد.
6- این عنوان مقدس (سلفیه) همواره دستمایه و دستاویز عناصر و دستههای متعصب فرقهگرا و افراطی قرار گرفته و این دستهها کوشیدهاند از این طریق برای خود در میان مسلمانان، مقبولیت و مشروعیت دینی دست و پا کنند.
7- بسیاری از سلفیها از عنوان وهابیت نفرت دارند و استعمال چنین عنوانی را برای خود تهمت و حتی اهانت میدانند.
اما نتیجه اصلی از مباحث این بخش این است که مبانی فکری و نظری وهابیان عمدتاً دارای شاخصهها و ویژگیهای زیر است:
1- تمسک و توسل به اندیشههای احمد حنبل با افراطکاریها و برداشتهای نادرست از آن.
2- خردستیزی و ظاهرپرستی افراطی تحت عنوان عمل به «سنت».
3- تمسک افراطی به اندیشههای گذشتگان تحت عنوان پیروی از سلف صالح، با اینکه بسیاری از اندیشهها و اعمال اینان مخالف آرای سلف صالح است.
4- مقاومت و مبارزه با پدیدههای نوین اجتماعی و تمدنی تحت عنوان مبارزه با بدعت.(9)
3- محمدبن عبدالوهاب و آل سعود و تشکیل حکومت وهابی
پیشتر گفتیم که پس از آنکه شیخ محمدبن عبدالوهاب از همه جا رانده شد، رهسپار «درعیه» از شهرهای معروف «نجد» گردید. در آن وقت امیر «درعیه» «محمدبن سعود» (جد آل سعود) بود. وی به دیدن «شیخ» رفت و بدین ترتیب ارتباط میان «شیخ محمد» و «آل سعود» آغاز گردید. در آن وقت که «شیخ محمد» به «درعیه» آمد و با «محمدبن سعود» توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند. «آلوسی» از قول «ابن بشرنجدی» نقل میکند که من (ابن بشر) در اول کار شاهد تنگدستی مردم «درعیه» بودم سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده کردم، در حالی که مردم آن از ثروت فراوان برخوردار بودند.
البته «ابن بشر» شرح نداده است که این ثروت هنگفت از کجا پیدا شده بود، ولی از سیاق تاریخ معلوم میشود که از حمله به مسلمانان قبایل و شهرهای دیگر «نجد»، (به جرم موافقت نکردن با عقاید وی)، و به غنیمت گرفتن اموال آنان به دست آمده بوده است. یکی از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی «شیخ» همین است که با مسلمانانی که از عقاید او پیروی نمیکردند، معامله کافر حربی میکرد. و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود.
طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام «فصول» در شهر «احسا» سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.
«شیخ محمدبن عبدالوهاب» در سال 1206 درگذشت و پس از «شیخ محمد» هم پیروان او به همین روش ادامه دادند. مثلاً در سال 1216 «امیرسعود» وهابی سپاهی مرکب از بیست هزار مرد جنگی تجهیز کرد و به شهر کربلا حملهور شد، کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائرین ایرانی و ترک و عرب بدان روی میآوردند، «سعود» پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختی از مدافعین و ساکنین آن نمود.
پس از آنکه «امیر سعود» از کارهای جنگی فراغت یافت به طرف خزینههای حرم امام حسین علیهالسلام متوجه شد، این خزاین از اموال فراوان و اشیاء نفیس انباشته بود، وی هر چه در آنجا یافت، برداشت و به غارت برد.
«کربلا» پس از این حادثه به وضعی درآمد که شعرا برای آن مرثیه میگفتند. «وهابیها» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و ناگاه، به شهر «کربلا» و اطراف آن، و همینطور به شهر «نجف» حمله میبردند و غارت میکردند و از روزی که حرمین شریفین در قبضه این گروه درآمد و نجدیهای وهابی در پس سازش با استعمار بریتانیا براساس متلاشی شدن امپراطوری عثمانی و تقسیم کشورهای عربی در میان ابرقدرتهای وقت، بر مکه و مدینه و آثار اسلامی دست یافتند، در هدم آثار رسالت و قبور و بیوت الهی بیش از حد کوشیدند.(10) و این امر در زمان ملک عبدالعزیز از نوادگان محمدبن سعود انجام شد که با کمک انگلستان و جمعیت اخوان توانست سلطه آل سعود را در سراسر عربستان بگستراند.(11)
جمعیت اخوان که توانستند در قدرتگیری سعودیها در عربستان نقش موثری ایفا نمایند، وهابیانی بودند، متعصب که نسبت به هر عامل پیشرفت مخالفت مینمودند و در این راه سرسختانه ایستادگی میکردند. قطع کردن سیمهای تلفن، مخالفت با استفاده از اتومبیل و تلویزیون و... از جمله اقدامات متعصبانهای بود که در انجام آن، از هیچ تلاشی دریغ نداشتند.
علل موفقیت آل سعود و تشکیل دولت وهابی
علت اینکه ابنتیمیه با همان عقاید موفق نشد و بارها به زندان افتاد ولی محمدبنالوهاب با همان عقاید و با افراطگرایی بیشتر نهایتاً موفقیتهایی به دست آورد و امروزه افکار او در گوشه و کنار عالم اسلامی تبلیغ میشود و طرفدارانی دارد عبارت است از:
1- عوامل داخلی: هنگامی که فرزند عبدالوهاب تحت تأثیر افکار ابنتیمیه قرار گرفت و آن را تبلیغ میکرد، آل سعود برای تحکیم پایههای امارت خود در منطقه نجد میکوشید و گرویدن و حمایت از محمدبن عبدالوهاب را که تحت عنوان دین واقعی با روحیات متعصبانه مردم نجد سازگاری داشت بهترین وسیله برای بسط سلطه خویش در آنجا یافتند و آن را راه مناسبی برای مقابله با سلطه امپراطوری عثمانی و سایر رقبای خود در شبهجزیرۀ عربستان یافتند. بدین ترتیب ترکیب و همکاری عنصر فکری وهابی و عنصر سیاسی ـ نظامی آلسعود زمینه مساعد را برای موفقیت هر دو فراهم ساخت.
2- نقش استعمار در شکلگیری و توسعه جنبش وهابیت: امپریالیسم با توجه به ریشهدار بودن مذهب در کشورهای اسلامی به ویژه در خاورمیانه برنامه درازمدتی را با هدف بهرهگیری از مهرههای انعطافپذیر و سوق دادن اندیشه آنان در جهت مصالح و دفاع از منافع امپریالیسم تدوین کرده بود.
مستر همفر، جاسوسی انگلیسی بود که از مایههای شناخت مذهبی نسبت به اسلام برخوردار بود. گویا وی با زیرکی بسیار محمدبن عبدالوهاب را مییابد. و با برگزاری جلسات بحث و جدل در مورد موضوعات اعتقادی موفق به نفوذ در افکار ابنعبدالوهاب میگردد. همفر در خاطرات خود، مینویسد: «با محمدابن عبدالوهاب قرار گذاشتیم که در تغییر قرآن بر پایه اندیشههای جدید و بر مبنای آرای صحابه و پیشوایان دین و علما و مفسران گفتگویی داشته باشیم. قرآن را میخواندیم و در اطراف آیه بحث میکردیم، نقشه من این بود که به هر ترتیبی شده، او را در دام وزارت مستعمرات انگلیسی بیندازم».
دولت انگلستان از طریق همفر یک طرح 6 مادهای را برای اجرا در جامعه اسلامی که در نهایت تماماً به نفع استعمار انگلیس بود که محمدبن عبدالوهاب ابلاغ میدارد که به شرح ذیل بود؛
1- تکفیر همه مسلمانان و این که مسلمانان همه از واقعیت اسلام خارجاند و خون آنها هدر است و باید آنها را کشت و اموالشان را غارت نمود، زنان و کودکان را به عنوان غلام و کنیز خرید و اسیر کرد.
2- خراب کردن کعبه در صورت امکان تحت عنوان این که این جا زمانی مرکز بتها و از جمله آثار بتپرستی و شرک است و منع کردن از حج، وادار کردن قبایل بادیهنشین عرب به کشتن حجاج و غارت اموال و پول آنها.
3- سرپیچی از فرمان حکومت عثمانی و تحریک افراد به جنگ با دولت عثمانی و تهیه لشگر و ارتش برای اجرای این هدف.
4- خراب کردن گنبدها، حرمها و مکانهایی که در مکه و مدینه و سایر شهرها از نظر مسلمانان مقدس است، به عنوان این که اینها تماماً مظهر شرکاند و پناه آوردن و اظهار علاقهکردن به این مکانها شریک برای خداوند قرار دادن است و تا آنجا که ممکن است، باید شخصیت پیغمبر و بزرگان دین را در نظر مسلمانان کوچک و ناچیز جلوه داد که اینها هر که بودند، رفتند و دیگر وجودشان در اوضاع دنیای امروز مؤثر نیست.
5- باید استبداد، ترس و اغتشاش را به هر نحوی شده، در شهرها و مناطق اسلامی منتشر کرد.
6- قرآنی باید بین مردم منتشر کرد که در آن، مقدار کم یا زیادی از احادیث درج شده باشد.(12)
سالهای بعد که در برنامه شش مادهای موفقیتهایی حاصل گردید، وزارت مستعمرات تصمیم گرفت، از نظر سیاسی در جزیره العرب مسلط شود لذا محمدبن سعود را به همکاری با محمدبن عبدالوهاب فرا خواند از این قرار که حل و فصل امور دینی با محمدبن عبدالوهاب باشد و مسئولیت سیاسی با محمدبن سعود. برای استعمار که از اینگونه افکار به شدت استقبال میکرد اندیشههای وهابیت دستاویز خوبی بود تا:
اولاً: اسلام را به جهانیان به عنوان یک دین بیروح، خشک و جامه و مرتجع معرفی نماید (آنطور که بعدها اسلام القاعده و طالبان در افغانستان چنین پیامدی برای جهان اسلام داشت).
ثانیاً: گرویدن مسلمین سایر فرق به وهابیت سبب میشد تا از روح و واقعیت اسلام دور گردند.
ثالثاً: استعمار میخواست دست امپراطوری عثمانی را از حجاز کوتاه کرده و این امپراطوری را تجزیه کند. لذا در زمان قدرتگیری آلسعود در سراسر عربستان نیز به حمایت از وهابیان در حجاز پرداخت. یعنی استعمار انگلستان ابتدا شریف حسین حاکم مکه را علیه امپراطوری عثمانی شورانیده و در این درگیریها از شریف حسین حمایت کرد و سپس دست وهابیان را برای تصرف حرمین شریفین باز گذاشت. سپس در درگیری آلسعود با آل شمر و آل رشید که رقیب آلسعود و مورد حمایت عثمانی بودند از آلسعود حمایت نموده و افسران اطلاعاتی انگلستان نظیر «لورنس» در این کار آنان را یاری مینمودند.(13)
وهابیون و نوگرایی
چون ابنسعود روی کار آمد، با دو نیرو مواجه بود که ناگزیر باید با آنها کنار میآمد؛ یکی، زمامداران امور دینی در نجد که سخت به تعالیم محمدبن عبدالوهاب پایبند بودند و با هر چیز تازهای به شدت مخالفت میکردند و حتی تلگراف با سیم و بیسیم و دوچرخه و اتومبیل را بدعت و برخلاف دین میدانستند. نیروی دیگر، موج تمدن جدید بود که نظام حکومت، بسیاری از وسایل آن را لازم داشت. به تدریج که سعودیها در عربستان به قدرت رسیدند، چون نمیتوانستند با افکار متعصب وهابی بر مردم حکومت نمایند و با سرزمینهای دیگر ارتباط برقرار سازند، بنابراین برای تعدیل این اندیشهها گام برداشتند و سعی نمودند تا ایدۀ وهابیت را متناسب با ضرورتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی جدید تغییر دهند.
نتیجه این شد که حکومت، حد وسط میان این دو نیرو را گرفت؛ به این معنی که دیگر ممالک اسلامی را مسلمان دانست و در کنار تعلیمات دینی، تعلیمات مدنی را قرار داد و اداره حکومت را بر گونهای از نظام جدید استوار ساخت و اجازه داد که اتومبیل و هواپیما و بیسیم و غیره مورد استفاده قرار گیرد.
با تمام اینها باز وهابیت (در شکل خالص و ناب اولیهاش) مجموعهای واپسگرا بوده است و آنان با دلارهای نفتیشان اندیشه وهابی را در منطقه، تبلیغ مینمایند، ناگفته نماند که هماکنون نیز وهابیون در جامعه خود اعتقادات تعصبی را عملی میسازند. عدم رانندگی بانوان، عدم حق ورود به دانشگاهها برای خانمها و... از این دست به شمار میرود که در واقع تضییع حقوق اجتماعی است که ریشه در عقاید وهابی دارد.
جدیدترین شکل تفکر وهابی را میتوان در نظام و شیوۀ حکومت منسوخ طالبان در افغانستان مشاهده نمود. به هر حال در سالهای اخیر وهابیت خصوصاً در مهد آن یعنی عربستان، خود را منتزع نسبت به آیینش جلوه میدهد و در واقع «وهابیت دهه 80 مدرن شده و تلطیف گشته و ترکیبی از وهابیت عبدالعزیز و فیصل با فرهنگ مصرفی طبقه متوسط سعودی است.
4- شیعهستیزی وهابیت
رگههای اندیشه ضد شیعی و شیعهستیزی را در پیشینه افکار وهابیان از بربهاری گرفته تا ابنتیمیه و محمدبن عبدالوهاب میتوان دید که امروزه همین دیدگاه در میان وهابیان وجود دارد. اندیشه بربهاری در رابطه با شناسایی پیشینه افکار وهابیت از این نظر نیز مهم است که او علاوه بر عقاید خاص خود، یک دیدگاه شدیداً فرقهگرا و متعصبانه داشته و مخالفت و ضدیت او با شیعیان مکتب اهل بیت(ع) در آن زمان غائلهها ایجاد کرد. از مشخصه بارز تفکر ابنتیمیه، خصومت بیحد و مرز وی با شیعیان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت«ع» است.
او در اوج گرفتاری مسلمانان از ناحیه حملات پیدرپی مغولان و تهدید صلیبیان، همه چیز را نادیده گرفت و به ارائه چهرهای غیراسلامی از شیعه پرداخت. نقل شده است که وقتی کتاب گرانبهای «منهاج الکرامه» نوشته دانشمند عالی مقام شیعه علامه حلی به دست او رسید. پس از مقداری ورق زدن در حالی که بدنش میلرزید خطاب به حاضران در محفل خویش گفت: من اکنون مقابله با این فرقه گمراه را از هر کار دیگر واجبتر میدانم!(14) ابنتیمیه کتاب مشهورش «منهاج السنه» را در رد کتاب «منهاج الکرامه» علامه حلی (فقیه نامدار شیعه) نوشته و بیشترین عقاید خود را در آن آورده است.
و «علامه حلی» دانشمند بزرگ شیعه را که در آن زمان در مصر و شام به عنوان «ابن مطهر» شهرت داشت، در این کتاب بارها «ابن متنجس» خطاب میکند و این در حالی است که وقتی همین کتاب او به دست علامه حلی میرسد، پس از خواندن آن با متانت خاص میگوید: «اگر میفهمید که چه میگویم، جواب او را مینوشتم».
او راستی هم سخت در این راه کوشید و با نوشتن کتاب «منهاج السنه فی نقض الکلام الشیعه القدریه» تمام تلاش و توان خود را در این راه به کار گرفت تا شیعه را، یک جریان سیاسی مرتبط با یهود و دشمن اسلام، معرفی کند و در این راه علاوه بر زنده کردن داستان مجهول «عبدالله ابن سبا» همانند «ابن عبدربه» کوشید، تا مشترکات بین شیعه و یهود! را پیدا و ارائه کند و نتیجه بگیرد که گویی شیعه نیز همانند یهود دشمن دیرینه اسلام است که به کمتر از نابودی این دین مقدس و پیروان آن راضی نخواهد شد!(15) علامه امینی«ره» در الغدیر، شانزده مورد از مواردی را نقل میکند که ابنتیمیه آنها را از مشترکات شیعه و یهود قلمداد کرده و خواسته است این مسئله را ثابت کند که شیعه همانند یهودیان دشمن اسلام و مسلمانان است!!(16)
آری این عداوت نسبت به شیعه، ابنتیمیه را وادار میکند که از هیچ تهمتی نسبت به پیروان تفکر علوی دریغ نکند؛ مثلاً او تشرف به مشاهد مشرفه و زیارت عتبات عالیه را از سوی شیعیان که به قصد تقرب به ذات احدیت و استمداد از ارواح مقدسه اولیای خداوند و معصومان(ع) در جهت رستگاری صورت میگیرد، آن چنان وارونه جلوه میدهد که گویی شیعه این اعمال را به جای حج واجب انجام میدهد و ائمه خویش را در جایگاه خداوند قرار داده است.
او در جایی میگوید: «سفری که مشرکان و کفار به اماکن و قبور بزرگان خود میکنند، همان حج ایشان است و قصدشان از خضوع و تضرعی که نزد قبور میکنند همان است که مسلمانان برای خدا به جا میآورند. اهل بدعت و ضلالت از مسلمانان نیز از جمله «رافضیان» به همین گونهاند که سفر به مشاهد و قبور امامان و بزرگان خود را حج مینامند... و میگویند به حج اکبر میرویم و علمی را به عنوان علم حج بر میدارند.... علمی را که اینان برپا میدارند مانند علمی است که مسلمانان برای حج بلند میکنند... این فرقه سفر به سوی قبر پارهای از مخلوقات خدا را «حج اکبر» و حج بیتالله الحرام را «حج اصغر مینامند»(17) این تعصب اگر چند در همه موارد در روح و روان او مشهود است اما در هنگام برخورد با «صوفیه» و «شیعه» به اوج خود میرسد و کاملاً از کنترل، خارج میشود. مخصوصاً در ارتباط با شیعه که هیچ حد و مرزی نمیشناسد و تا آن حد پیش میرود که فضایل حضرت علی(ع) را انکار میکند و در مواردی به حضرتش تهمت و جسارت روامیدارد.
چنانچه همین حقیقت را یکی از عالمان مشهور اهل سنت به نام «ابنحجر عسقلانی» به هنگام نقد کتاب «منهاج السنه» چنین بیان میکند: «ابنتیمیه در این کتاب علاوه بر التزام به عقاید حشویه و تشبیه و تجسیم حضرت احدیت و مردود دانستن احادیث معتبر نبوی(ص)، تعصب را نسبت به شیعه تا بدانجا رسانده است که به تنقیص مقام حضرت علی(ع) پرداخته است.(18)
مرحوم سیدمحسن امین در «کشفالارتیاب» موارد متعددی از جسارت ابنتیمیه به حضرت امیر(ع) را نقل میکند که تعصب و خشم او نسبت به تشیع، او را به چنین امر خطیری وادار کرده است. به همین دلیل ابن حجر هیثمی میگوید: عدهای از مسلمانان ابنتیمیه را منافق میدانستند چون او با حضرت علی(ع) دشمنی میورزید و پیامبر(ص) فرموده است: «یا علی! ترا جز شخص منافق دشمن نمیدارد».(19) ابنتیمیه قائل به تجسیم خداوند بوده و اموری را جزء توحید میداند و در همین حال زیارت قبر پیامبر و دعا در آنجا را بدعتهایی میداند که با توحید منافات دارد.
متأسفانه همین فتواها بعدها حربههایی در دست وهابیان میشود که سایر مسلمانان خصوصاً شیعیان را تکفیر کردهاند. ابنحجر هیثمی میگوید: «مردم دربارۀ ابن تیمیه چند گروه هستند، گروهی او را مجسمه میدانند چون او برای خداوند دست و پا و ساق و صورت... به معنای حقیقی قائل است... گروهی دیگر او را فردی زندیق میدانند چون او با علی دشمنی ورزید و حدیث نبوی معتبر میگوید: دشمن علی منافق است و...»
محمدبن عبدالوهاب معتقد است که مسلمانان معتقد به شفاعت، زیارت و... از کفار و یهود بدترند و این امر را در موارد عدیده اظهار داشته است. از جمله در رساله «نواقص الاسلام» در ضمن آموزش به پیروان خویش، میگوید: «هرکس این مشرکان را کافر نداند و در کافر بودن و یا بطلان آیین آنان شک کند، او خود نیز کافر است. یا «از این خوانندگان غیر خداوند (مسلمانان) جزیه گرفته نمیشود، در حالی که از «یهود» گرفته میشود، ازدواج با اینها جایز نیست در حالی که ازدواج با یهودیان جایز است؛ که کفر اینها شدیدتر و غلیظتر از کفر یهودیان است.»
شیخ، آن قدر از مسلمانان رنجیده خاطر و ناراحت است که حتی از آنها جزیه گرفتن و ازدواج کردن با زنانشان را نیز دریغ میدارد!! حال، وقتی از آنها جزیه گرفته نمیشود و ازدواج با زنان و دخترانشان نیز جایز نیست، تکلیف اینها چیست؟ تنها پیشنهاد شیخ در این قسمت این است که آنان یا اطاعت ما را بپذیرند و یا کشته شوند.
وهابیان بدون اینکه تعریف از بدعت ارائه دهند شیعیان را بزرگترین بدعتگزاران در میان مسلمانان میدانند شیخ عبداللهبن باز مفتی رسمی عربستان سعودی و متأخرترین مدافع رسمی تفکر وهابیت نیز بدون تعریف بدعت، چنین فهرست بلندی از آن (براساس آنچه در کتاب السنه و البدعه فی الضوء الشرع از فتاوای بن باز نقل شده) ارائه میکند: «شکی نیست در اینکه بسیاری از اعمالی که امروزه و بلکه از ده قرن قبل به این طرف مسلمانان انجام میدهند، بدعت است که از جمله آنهاست: زیارت قبور، گنبدسازی، مراسم میلادها و وفیات، خطاب کردن به مردگان بر سر قبر آنها، زینت کردن مساجد و قرآنها، استفاده از دخانیات، گذاشتن شارب، تراشیدن ریش، پوشیدن لباس کوتاه و یا بسیار بلند، نقاشی، عکاسی، مجسمهسازی، سوار شدن زنها به عنوان راننده در اتومبیل، اسبسواری آنها به صورت منفرد در بعضی از کشورها، کار کردن زنها در ادارات و مراکز تجاری، آشپزی و خانهداری مردان، خواندن قرآن در مأذنهها به صدای بلند، قصیدهسرایی و مداحی برای پیامبر(ص) و اولیاء و آنچه که در میان شیعیان عامی مرسوم است مثل زیارت پرطمطراق امامانشان و عبادت بر سر قبور آنها و مراسم عاشورا و نوحهخوانی، سینهزنی، لعن مسلمانانی همچون معاویه، بوسیدن دست سادات و علما، بوسیدن قبر پیغمبر(ص) و اولیا و پیشوایان مذاهب و طریقهها، تعظیم و تکریم اولیا، تعویذنویسی، فالگیری، شگونزنی، تعیین روز نحس و روز سعد، مصرف فرآوردههای صنعتی کفار و همه اینها بدعت و حرام است و به خدا پناه میبریم از گناه عظیمی که ارتکاب این اعمال دربردارد!
و جالبتر از همه فهم یک وهابی جدیدالعهد پاکستانی عثمان سلفی در کتاب الأنقاذمن البدعه است که میگوید: «همانطور که مسلمانان در قرن هفتم در بدعت غرق شده بودند و علما و مردان مجاهد به سرکردگی امام تقیالدین احمد بن تیمیه، آنها را با مجاهدت و فداکاری و حتی قربانی دادن، از بدعت و ضلالت نجات دادند، امروزه ما نیز چنین وظیفه و مسئولیتی داریم، منتها آن روز عامل بدعت، تنها یهود و مسیحیت بود، ولی امروزه، به آنها شیعه و صوفیه نیز افزوده شده بلکه این دو تای اخیر در بدعتگزاری از دو تای اولیه نقش و اثر بیشتری دارند چون آنها دشمن بیرونی و اینها دشمن درونی اسلامند!... تلویزیون، تلفن، رادیو، ضبط، سینما، تئاتر، سیگار و امثال اینها از دو تای اولی اما قبرپرستی (زیارت قبور ائمه، شهدا و صلحا)، گریه و زاری برای آنها، پرستش امامان و پیشوایان، آدمکشی (سینهزنی) در عاشورا، روز کشته شدن حسین بن علی «کرمالله وجهه»، دعا بلند خواندن، ذکر بلند گفتن، پخش قرآن از مأذنهها به صدای بلند، برگزاری مراسم وفیات و میلادها از زردشتیهای ایرانی گرفته شده، و... همه و همه از دو تای اول».(20)
وهابیان عقاید و نظریات خود را در مورد شیعیان نه به آدرس خودشان، بلکه به نشانی علمای اسلام مینویسند تا برای آنها پشتوانه دینی و علمی محکم دست و پا کنند. چنان که یک نویسنده وهابی مجهولالهویه، به نام عبدالغنی و داد در کتاب تفرقهانگیزی به نام المرابطه الأسلامیه در تمام موارد با ادعاهای بیپایه خویش به همین نحو برخورد میکند. مثلاً به این نمونه توجه کنید: «... علمای اسلامی، شیعیان را از جرگه مذاهب حقه اسلامی خارج میدانند و میفرمایند که تشیع از روی بغض و لجاج به وجود آمده است.
اینها از ته دل به اسلام نگرویدهاند، لیکن از ترس مسلمانان و یا برای فریب آنان به تکالیف اسلامی تظاهر میکنند. اینها نسبت به صحابه اکرم و زوجات مطهر نبیاکرم(ص) بغض و کینهای بالاتر از یهود دارند، با خلفا و اولیای اسلامی خصومت و دشمنی دارند و همه را ناسزا میگویند. اعمال و عباداتشان به طریقه باطل انجام میشود و... از همین جهت تمام علمای اسلامی در سال 1345 هجری قمری به کفریت این گروه فتوا دادند و از امیر مسلمین تقاضا کردند که از آنها به زور بیعت بگیرد و عبادات و تکالیف اسلامی را از نو به آنان یاد بدهد و...».
یک روحانی وهابی متأخر پاکستانی مینویسد: «علمای اسلام اتفاق دارند که زیارت قبور و شفاعت و توسل و... به نام اشخاص، امامها... حرام و پرستشگران اشخاص همه از این مبین اسلام خارج و کافر مکفر هستند و اگر توبه نکردند مسلمانان باید آنها را بکشند والا خودشان مسلمان نیستند...» سپس میگوید «مراد از پرستشگران قبور و اشخاص، شیعهها و صوفیه هستند. بر تمام عالم معلوم است که شیعیان مزار اشخاص به نام امام و امامزاده را پرستش میکنند و... و قبور آنان را از قبر مبارک رسولالله فخیمتر (مجللتر) میسازند. تمام شیعیان به همین قیاس عمل میکنند به خصوص ایرانیها که امامانشان را نعوذ بالله از ذات ذوالجلال تعالی شانه خیلی بالاتر میدانند و اگر قسم بخورند اول به نام الله قسم میخورند و اگر قبول نشد به امامهایشان قسم میخورند و...».(21)
در سالهای اخیر که خلا ایدئولوژیک در آسیای میانه سبب شد تمام ایدئولوژیهای پرطرفدار به این نواحی هجوم آورند تفکر وهابیت نیز پیدا شده و با انرژی زیاد با دو اندیشه دیگر یعنی دموکراسی غربی و ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران مبارزه میکند. ولی به نظر میرسد که با اولی به نوعی مفاهمه رسیده است زیرا چندان حساسیتی علیه آن نشان نمیدهد اما تمام قوت خود را علیه ایدئولوژی انقلاب اسلامی مصروف میکند. متأسفانه راهی که طرفداران این دیدگاه در پیش گرفتهاند تبلیغات مذهبی و خصمانه علیه تشیع و ایران است.
چشم دوختن وهابیان به افغانستان که در قالب طالبان شکل گرفته بود نمودی از همان حضور هدفمند استعمار در قالبهای مختلف خویش علیه نهضت شیعی امام خمینی است که تمام منطقه و جهان را تحت تأثیر قرار داده است. استعمار جدید این جماعت را در مقابل انقلاب اسلامی ایران در افغانستان روی کار آورد اما به این نتیجه رسید که علیرغم اینکه این حربه در دهههای گذشته در عربستان سعودی برای شکست امپراطوری عثمانی و تجزیه جهان اسلام مفید واقع شد اما شرایط فکری و فرهنگی امروز در جهان به حدی تغییر کرده است که وهابیت و تعصب بدوی دیگر جوابگوی نیازهای استعمار نیست و لذا ناچار شد خود برای حذف آن اقدام کند.
فیضالحق نویسندۀ معروف پاکستانی، پس از انجام یک سلسله اعمال تروریستی توسط گروه خشن و فرقهگرای «سپاه صحابه» علیه شیعیان چنین نوشت: «... چنین به نظر میآید که عقاید وهابی که زمامداران عربستان سعودی مبلغ و حامی آن میباشند، در دنیای عقلانی امروز، قادر نیست خود را از راه منطق و استدلال بر افراد و جوامع بقبولاند.
چرا که حامیان آن، مجبور شدهاند با صرف میلیونها آن را بر جمعی بدبخت، جاهل و کوردل بقبولانند و جوی مملو از خشونت و ارعاب را به وجود آورند تا در چنین فضایی، برای پذیرش افکار و عقاید، طمع و خشونت جای منطق و استدلال را بگیرد، قدرت تشخیص و تفکیک حق از باطل و سره از ناسره، از جامعه و افراد گرفته شود.
این نوع برخورد فقط از ضعف منطق و فقدان پذیرش دینی ناشی میشود و اینها به خوبی میدانند که در شرایط عادی این طرز تفکر در میان مسلمانان زمینه پذیرش ندارد، چون دارای اصالت دینی و عقلی نیست.
حامدمحمد خبیر که خود سنی مالک مذهب اما مشتاق وحدت اسلامی است کتابی در رد تهمتهای وهابیت علیه شیعه نوشته و در آن پس از تشریح نقش برجسته شیعیان در رشد و شکوفایی فرهنگ اسلامی و ضرورت حفظ وحدت «ملل مسلمان» در برابر تهاجم کفار و یهودیان نژادپرست، اتهامات بیاساس وهابیان علیه شیعه را نقل و یک یک رد کرده است و میگوید: این امر بس عجیبی است که وهابیان خود را سنی و پیرو یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت قلمداد میکنند، در حالی که بدون استثناء تمام پیروان مذاهب اربعه را تکفیر میکنند...!»
اگر سخن زیبای «جاوید اقبال» دانشمند منصف و بصیر بنگلادشی در کتاب حیات عقلی اسلام را در پاسخ به یکی از فتاوای علمای وهابی نیاوریم این بحث ناتمام خواهد بود.
در ابتدا لازم است جهت اطلاع بیشتر، جریان و اصل فتوا را نقل کنیم:
در سال 1343 هجری قمری علمای وهابی عربستان سعودی در ارتباط با شیعیان احساء و قطیف ـ دو نقطه شیعهنشین در عربستان ـ فتوایی صادر کردند که متن آن این است: «دربارۀ این رافضیان چنین فتوا میدهیم که امام (ابنسعود) آنها را وادار کند که به اسلام بیعت کنند و از اظهار شعارهای دینیشان منع شوند. و نیز بر امام لازم است که آنها را نزد شیخ ابن بشر (عالم وهابی)حاضر کند تا بر دین خدا و رسول با او بیعت نمایند و آنها را مجبور کنند که از صلحای اهل بیت و عترتشان حاجت نطلبند و از بدعتهای دیگری چون مراسم سوگواری و دیگر مراسم مذهبیشان پرهیز کنند.
از زیارت عتبات و مشاهد منع شوند و وادار گردند که در اوقات پنجگانه نماز در مسجد حاضر شوند و امام جماعت، مؤذن و محتسب از اهل سنت بر آنها موظف گردند تا اصول سهگانه دین (توحید، نبوت و معاد) را به آنها آموزش دهند و اگر مکانهایی برای برگزاری بدعتهاشان ـ منظور مراسم مذهبی است ـ دارند باید خراب گردد و از برگزاری این بدعتها در مساجد جلوگیری شود و هرکس از شیعه احساء از این حکم سرپیچی کرد از بلاد اسلامی بیرون رانده شود. رافضیان قطیف را نیز ابنبشر به همین احکام ملزم سازد.
دانشمند مزبور پس از نقل این فتوا، دردمندانه چنین میگوید: «اگر گرد و غبار جهل و عصبیت و عرق بدوی (و یا حتی حطام دنیوی) چشم بصیرت این حضرات را کور نمیکرد، میفهمیدند که:
اولاً چنین حکمی مخالف آیات و روایات صحیح اسلامی است.
ثانیاً براساس شهادت تاریخ، شیعه یک فرقه جدیدالتأسیس نیست و همپای ظهور اسلام عمر دارد و تا حال کسی آنها را تکفیر نکرده است، پس باید چنین قبول کنیم که تمام پیشوایان دینی ما یا جاهل به احکام اسلام بودند و یا بیاعتنا! نعوذبالله من ذالک.
ثالثاً چگونه چند انسان تنگنظر و بیخبر از همه جا به خود حق میدهند که صدها میلیون مسلمان موحد را کافر بدانند؟!
رابعاً اگر شیعه را از حیات عقلی و فرهنگی اسلام برداریم، دیگر برای ما چه میماند؟
خامساً در شرایطی که مسلمانان نیاز شدید به وحدت و همدلی دارند، آیا اینگونه فتاوا، خیانت به تمام آرمانهای سیاسی ـ فرهنگی آنها نیست؟
سادساً آیا اینها جرأت دارند که چنین فتاوای غلیظ و شدیدی نسبت به کفاری که روزگار مسلمین را سیاه کردهاند، بدهند و...»(22)
5- افکار کنونی وهابیان
1- تحریم تعمیر قبور اولیاء خدا: آنان تعمیر قبور و ساختن بنا بر روی قبور پیامبران و اولیاء الهی و صالحان را حرام دانسته و بر لزوم ویرانی آنها فتوا میدهند. به طوری که پس از کسب قدرت برای انهدام و ویران کردن آن، ابقاء آنها به همان صورت حتی یک روز هم جایز نیست.
2- تحریم مسجدسازی در کنار قبور صالحان: با استناد به چند حدیث بر تحریم بنای مسجد در جوار قبر صالحان استدلال کردهاند.
3- تحریم زیارت قبور مؤمنان: وهابیان سفر برای زیارت قبور اولیاء را سفر حرام دانسته و ممنوع اعلام میدارند و حتی فتوا به شکسته بودن نماز در چنین سفری میدهند.
4- تحریم برگزاری نماز و دعا نزد قبور اولیاء: وهابیان این عمل را ابتدا منع کرده و سپس رنگ شرک به آن دادهاند.
5-تحریم توسل به اولیاء الهی: آنان توسل به اولیاء الهی را نامشروع و بدعت معرفی نموده و شرک میدانند.
6- تحریم بزرگداشت موالید و وفیات اولیاء: وهابیان این اجتماع و بزرگداشت را بدعت و حرام میدانند.
7- هر نوع تبرک و استشفاء به آثار اولیاء الهی و مثلاً بوسیدن محراب یا منبر پیامبر را بدعت، شرک و حرام میدانند.
8- تحریم استمداد از ارواح اولیاء الهی
9- تحریم طلب شفاعت از اولیاء الهی: اگرچه معتقدند که روز قیامت شافعان خصوصاً پیامبر دربارۀ گنهکاران امت شفاعت خواهند کرد اما ما حق نداریم در این جهان از آنان طلب شفاعت کنیم و اگر چنین کنیم این یکی از اقسام شرک خواهد بود.
10- تحریم سوگند به غیر خدا: وهابیان دو نوع سوگند را حرام و شرک در عبادت میدانند. یکی سوگند دادن خدا به حق و مقام اولیاء و دیگری قسم یاد کردن به غیر خدا.
11- تحریم نذر بر اهل قبور مشرفه: عبدالله قصیمی در کتاب الصراع مینویسد: «شیعه به خاطر اعتقاد به (الوهیت) علی و فرزندان او، قبر و صاحبان آن را میپرستند، از این جهت مدفن آنها را آباد کرده و از هر گوشه جهان به زیارت آنان میشتابند و نذر و قربانی تقدیم آنها میکنند». البته ابنتیمیه مسئله را مختص شیعه ندانسته و گفته: «هرکس برای پیامبر یا پیامبران دیگر و اولیاء چیزی نذر کند بسان مشرکان میگردد که برای بتهای خود نذر میکردند... و کافر میگردد».
12- تحریم استغاثه و کمکخواهی و ندای اولیاء الهی در کنار قبور آنها یا غیر آنها زیرا قرآن میگوید با خدا کسی را نخوانید. کسی که غیر خدا را میخواند او را شریک خدا قرار داده و او را عبادت کرده است زیرا عبادت چیزی جز همان خواندن نیست.(23)
6- وهابیت در جهان امروز
همانطور که گفته شد، الزامات زندگی جدید در دهههای اخیر، آن گروه از وهابیان را که در حکومت سعودی نقش دارند و نیز طبقۀ ثروتمند عربستان که از پول نفت سرشار این کشور به تمکن فراوان رسیدهاند و طبقۀ متوسط و مصرفگرای وهابیان و نیز آن گروه از وهابیونی که به نوعی با اندیشههای جدید و دنیای جدید و پیشرفت سریع علوم و فنآوری آشنا بوده و ضرورت بهرهبرداری از آنها را درک کردهاند، واداشته است تا در افکار و اندیشههای خود تجدیدنظر نموده و بسیاری از ایدههای شیخ نجد کنار بگذارند. بدین ترتیب میتوان آنها را «نو وهابیون» بنامیم.
یعنی نسل نوگرایی از وهابیون که رگههایی از خشونت و تعصب را با لایههایی از نوگرایی و اصلاحطلبی تلفیق نموده و در این راستا حتی حکومت عربستان را به چالش میطلبند. شرایط سیاسی بینالمللی خصوصاً اشغال افغانستان توسط شوروی این فرصت را به مقامات عربستان داد تا مبارزهطلبی این عده را به این سو هدایت کرده و با همکاری و حمایت مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی سیا، بخش اعظم طرفداران این دیدگاه را در افغانستان و تحت عنوان جهاد با کفار روسی برای نجات دارالاسلام (افغانستان) متمرکز نمایند تا ضمن خالی شدن احساسات جهادگرانۀ آنان، خود از گزندهای احتمالی این عده مصون بمانند.
سالها درگیری آنان در افغانستان، سبب ایجاد تغییراتی در دیدگاههای آنان گراید و نسل سوم وهابیون یا وهابیون مدرن را به وجود آورد. و در عین حال زمینههای لازم را برای بسط سازمانی و تشکیلاتی آنان و عضوگیریهای گسترده در نقاط مختلف دنیا فراهم نمود. به علاوه، حکومت عربستان که در عین اختلاف دیدگاهها، تلاش و فعالیتهای این گروه را در راستای توسعه و ترویج آیین وهابیت ارزیابی میکرد، و در عین حال احساس میکرد هر چه وهابیون مدرن تلاشهای خود را در خارج از حوزۀ عربستان متمرکز نمایند، خود از گزند احتمالی آنان بیشتر در امان خواهد بود، به طور آشکار و پنهان حمایتهای گستردۀ مالی از آنها به عمل میآورد و خود نیز مبلغین متعددی را به همراه امکانات فراوان به اقصی نقاط جهان گسیل میداشت.
این مسئله گسترش دیدگاههای وهابی را در قفقاز، آسیای میانه، پاکستان، شمال آفریقا و آسیای جنوب شرقی به همراه داشت. نقطۀ کلیدی این فعالیتها شیعهستیزی و مقابله با تفکر شیعی انقلاب اسلامی ایران بوده است و به همین دلیل حکومت عربستان و حتی رژیمهای دیگر عربی و نهایتاً آمریکا از آن حمایت میکردند و تلاش میکردند آن را به عنوان آلترناتیو اندیشۀ انقلاب اسلامی مطرح نمایند و باز به همین دلیل سعی در تزریق اندیشۀ جهادی در آن داشتند تا جوانان مسلمان تشنۀ مبارزه با دشمنان را در یک مسیر دلخواه هدایت و نگاهداری نمایند.
تا زمان وقوع حادثۀ مشکوک 11 سپتامبر این روند ادامه داشت، اما این حادثه دیدگاههای جهانی را نسبت به پدیدۀ وهابیت مدرن تغییر داد. بهرهبرداری بسیار مطلوبی که آمریکاییها از این حادثه در جهت تحقق اهداف درازمدت خود کردند، بسیاری از اذهان کنجکاو را به این باور سوق داد که اگر این حادثه کار دستگاههای اطلاعاتی آمریکاییها یا رژیم صهیونیستی نبوده باشد و واقعاً کار القاعده و بنلادن بوده است، یقیناً با هماهنگیها و آگاهی این سرویسها انجام شده است حتی اگر خود القاعده از این مسئله بیاطلاع بوده باشد.
هر اندیشۀ آگاهی، حادثۀ 11 سپتامبر را بزرگترین خدمت به دیدگاه هژمونیطلب آمریکا ارزیابی میکند. 11 سپتامبر نشان داد که تاریخ مصرف این دیدگاه برای آمریکا به سر آمده است و ممکن است خطراتی را نیز برای خود آمریکا به وجود آورد و یا به نوعی سیستمهای اطلاعاتی غرب، به دلیل گسترش این گروه در سطح جهان، کنترل خود را بر القاعده ضعیف شده میدیدند، و حتی گفتهها و رفتارهای مقامات آمریکا نشان داد که گویا تفکر نووهابی حاکم بر عربستان نیز در شرف انقضاء تاریخ مصرف میباشد و اینک مقامات آمریکا بحث «نقشۀ راه» و «خاورمیانۀ جدید» را مطرح میکنند.
عملکرد این فرقه سبب گردید تا آمریکاییها با شعار جنگ علیه تروریسم، به دنبال اجرای نیات اسلامستیزانۀ خود و تسلط کامل بر سرزمینهای اسلامی (جنگ صلیبی) برآیند. به علاوه این گروه از وهابیان با ارائۀ یک چهرۀ خشن و تروریست از اسلام سبب خدشهدار شدن وجهۀ اسلام و مسلمانان گردیدند. اگرچه دریافتهای القاعده و بنلادن میتواند تفسیر دلخواه آنان از اسلام واقعی باشد.
تفاوتی که میان طالبان و القاعده میتوان متصور شد همان دیدگاه دوم و سوم وهابیت است. به عبارت دیگر حکومت طالبان، به دلیل تحصیل طلبهها در مدارس سعودی پاکستان، یک رژیم نووهابی ولی دیدگاه القاعده دیدگاه وهابیت مدرن بوده است. اما همانطور که در متن مقاله ذکر گردید دیدگاههای دیگر گروههای اسلامگرای سلفی در شمال آفریقا و خاورمیانه (نظیر اخوانالمسلمین) و یا شبهقاره (نظیر طرفداران نظریات ابوالأعلی مودودی) و نیز سلفیهای آسیای جنوب شرقی خصوصاً اندونزی به طور کلی با سلفیگری القاعده یا نووهابیون متفاوت میباشد.