نویسنده: احمد محمدزاده / عضو حزب مردمسالاری
از زمان کودکی بشر و همزمان با شکلگیری اجتماع، متناسب با رشد فکری جوامع، نحوه حکومت داری نیز تغییر کرده تاامروزه به تشکیل حکومتهای دموکراتیک انجامیده است. اهداف والایی چون برابری، آزادی و قانون محوری، آن قدر جذاب بوده که علیرغم محدودیتهای خاص خود، همه جوامع را مجذوب خود ساخته است. به گونهای که حتی حاکمان مستبد نیز سعی کردهاند حکومت خود را به نوعی، دموکراسی جلوه دهند. دموکراسی با پیدایش نهادهایی چون حزب، ارتباط عمیقی دارد. وجود احزاب، شاخص مهمیاز وجود دموکراسی تلقی میشود به گونه ای که با حضور احزاب قدرتمند و آزاد در یک جامعه میتوان انتظار بیشتری از وجود آزادی بیان و رسیدن به دموکراسی داشت. از نظر ماکس وبر باید احزابی وجود داشته باشند که نماینده منافع مختلف بوده و شیوههای نگرش متفاوتی داشته باشند. او ادامه میدهد: دموکراسی چند حزبی به دفاع از جامعه در برابر تصمیمگیری خودسرانه از سوی رهبران سیاسی پرداخته و از تصاحب کامل قدرت توسط آنها جلوگیری میکند. بنابراین در حکومتهایی که احزاب به گونه فعال حضور نداشته باشند میتوان افراط و تفریط را از سوی حاکمان به وضوح مشاهده کرد.
فعالیت احزاب در ایران روزهای پر فراز و نشیب زیادی را پشت سر گذاشته ولی هیچ گاه آن جایگاهی که باید را نداشته است. عوامل متعددی در ناکارآمدی احزاب نقش داشته که شاید مهمترین آنها، از یک سو قدرتهای استبدادی است که سراسر تاریخ ایران را شکل دادهاند و از سوی دیگر وجود جامعه ناتوانی است که هیچ گاه نتوانست به شکل گیری طبقه سهم خواه بینجامد. وجود هر کدام از اینها (حاکمیت استبدادی و جامعه ناتوان) دیگری را تقویت کرده است. حاکمان مستبد و اقتدار گرای تاریخ کشورمان بعضا به فرزندان و خانوادههای خود نیز رحم نکردند و قدرت ماورائی میخواستند. این ذهنیت که حق حاکمیت از خدا به پادشاهان رسیده همیشه در جامعه ایرانی وجود داشته و حاکمان مستبد نیز سعی کردهاند این ذهنیت را هرچه بیشتر بپرورانند و فره پادشاهی خود را خدایی جلوه دهند به گونهای که مخالفت با آنها مخالفت با خدا تلقی شده و بدین وسیله مانع از شکلگیری گروههایی شدندکه بخواهند ابراز وجود کرده و در مقابل آنها قد علم کنند.
ماهیت جامعه ایرانی نیز به گونهای نبود که بتواند ساختار قدرت مطلقه را به چالش بکشد و همین امر پادشاهان را بیشازپیش قدرتمند میکرد. در حقیقت ماهیت جامعه ایرانی خود زمینه ساز پرورش چنین سیستمهایی میشد. زیرا حاکمان و نحوه حاکمیت آنها بر جامعه، نشاندهنده سطح و طرز فکر آن مردم است. افکار ریز تک تک افراد است که حاکمان را به قدرت رسانده و مجموعه این افکار در سیستم مسلط بر جامعه نمایان میشود. رسیدن به دموکراسی منوط به رسیدن افراد جامعه به درک درستی از آن است و تا هنگامیکه این اتفاق روی ندهد ساختار آن هم شکل نمیگیرد. علت پا نگرفتن دموکراسی در برخی جوامع، متفاوت بودن فلسفه و فکر حاکم بر آنهاست. دموکراسی مایه ویژه خود را میطلبد. اصرار بر دموکراسی هنگامی موثر است که فرهنگ و جامعه، مایه خود را به قالب دموکراسی نزدیک کند. قرار دادن آرمانهایی که اصولا همسو با قالب دموکراسی نیستند در عمل به دموکراسی نخواهد انجامید و در قانونهای کاغذی باقی خواهد ماند؛ وجود نهادهای مدنی در چنین جوامعی، نمایشی ناقص از دموکراسی کشورهای دیگر است.
کشوری که سالها دربند استبداد بوده یک شبه به دموکراسی نمیرسد. لیبی، عراق و مصر حتی پس از سقوط دیکتاتورهایشان به دموکراسی نرسیده و به راحتی نخواهند رسید زیرا بسیاری از روابط بین مردم و افکار آنها حتی پس از سقوط یک حاکم به سرعت دگرگون نخواهد شد. بی شک وجود احزاب و برگزاری انتخابات در بسیاری از کشورها نمیتواند نشاندهنده دموکراسی واقعی باشد. لاپالومبارا معتقد است در جوامع سنتی امکان پیدایش حزب سیاسی به مفهوم جدید امکان پذیر نیست. حذف نخبگانی همچون امیرکبیر که سعی کردند جامعه را به سمت تحولات مثبت ببرند موید این است که جلوتر و بالاتر از سطح فکری جامعه حرکت کردهاند.
فراموش نکنیم که تقلید از قالب جوامع دیگر، بدون توجه به ساختارهای موجود در جامعه، ما را به سمت تمدن و فرهنگ پیشرفته امروزی نمیبرد و این روابط اجتماعی موجود در بین مردم است که نقشی موثرتر از قانون ایفا میکند. وقتی فرار از قانون، زرنگی تلقی شود میتوان پی برد درک درستی از قانونمداری در بطن جامعه وجود ندارد و ناخودآگاه برخی مردم ما هنوز با گذشته تاریخیشان گسسته نشده است. بیتوجهی به چراغ عابر پیاده، رعایت نکردن نوبت در سوارشدن به مترو و مثالهای بسیاری از این دست نشاندهنده بیتوجهی افراد به ساده ترین حقوق دیگر افراد جامعه است.
اینها مثالهای پیش پا افتادهای از بیتوجهی به مسائل جامعه مدنی بوده و عدم درک نهادهای مدنی پیچیده، خیلی بیشتر از اینها دیده میشود. به نظر میرسد تلاش کافی برای رسیدن به این امر در جامعه ما صورت نگرفته یا اگر انجام شده، نتایج خوبی در بر نداشته است. نباید انتظار داشت بدون آموزشها و تجارب لازم (که میتواند از کودکی در خانهها و مدارس با فعالیتهای گروهی شروع شود) نهادهای مدنی همچون حزب و فعالیتهای حزبی در جامعه جا باز کرده و افراد به صورت گسترده در آنها فعالیت کنند. لازمه رسیدن به جایگاه واقعی احزاب، فراهم کردن هرچه بیشتر بستر برای فعالیت آنها و البته عملکرد درست احزاب است.
از دیگر عوامل موثر در این زمینه میتوان به شکاف عمیق بین آرمانهای احزاب و حاکمان اشاره کرد. در بسیاری از کشورهایی که احزاب به صورت گسترده حضور دارند؛ تفاوت، در چگونگی رسیدن به هدفی مشترک است در حالی که تاریخچه احزاب در ایران نشان میدهد آرمانهای احزاب فرسنگها باهم فاصله دارد. در یک سو تفکرات آن جهانی و تمسک به سنتها و در سوی دیگر احزابی که دست رد به این افکار زده و دگرگونی تام را میطلبند. حاکمانی سنتی و اقتدارگرا و در مقابل، احزابی که بیصبرانه شوق رسیدن به مدرنیته را در ذهن میپروراندند و در این میان جوانی حضور دارد که میان باورها و سنتهای خود و تغییر ارزشها در جهان معاصر مانده است. ارزشهای قدیمیاش در حال فروپاشی است و ارزشهای جدیدش هنوز شکل نگرفته و او سرگردان که کدام را بپذیرد. ترس از رها کردن سنتها و پذیرش ارزشهای جدید او را در برزخ ارزشی و اخلاقی گذاشته و در همین میانه، احزاب در پی از ریشه در آوردن بنیان همدیگر بوده و جوانان سرگردان را به سمت خود فرا میخوانند؛ بیآنکه تلاشی در جهت آگاهی بخشی به آنها کنند.
فلسفه وجودی احزاب با پویایی، دگر اندیشی و نقد افکار حاکم همراه است. در یک جامعه سنتی که با حاکمانی کاریزماتیک اداره میشوند وفاداری به سنتها و شخص اول حکومت حرف اول را میزند و طرفداران حکومت نیز به حمایت بیچون و چرا و بعضا بدون اندیشه از سنتها باور دارند. در چنین جوامعی، تا هنگامیکه قدرت مردمیدگر اندیشان بیشتر از سنت گرایان نشود و آگاهی جای جهل را نگیرد تغییرات اساسی رخ نخواهد داد. ظهور مشروطه و غروب زود هنگامش نشان از برتری تفکرات سنتی حاکم بر مردم داشته و بنابر این بدون پشتوانه اجتماعی محکوم به شکست شد.
اروپا به واسطه شکلگیری طبقه متوسط و زمینداران سهم خواه اقتدار حاکمان مستبد را به چالش کشیده و آنها را به خود نیازمند کرده و در نهایت آنها را مجبور به تقسیم قدرت کردند. در حالی که جامعه ایرانی به دلایل زیادی، از جمله پهناوری و نیمه خشک بودن، وجود شهرهای پراکنده و دور از هم و زندگی اغلب روستایی نتوانست طبقه متوسط را در خود بپروراند.
کشف طلای سیاه را میتوان از دیگر عوامل تاثیرگذار در این امر دانست.زمانی که جوامع مختلف به سمت توسعه صنعت و شهرنشینی و الگوبرداری از حکومتهای دموکراتیک خیز برمیداشتند جوشش نفت از زمینهای گرم جنوب حاکمان اقتدارگرای ما را قدرتمندتر کرد و در حالی که در کشورهای دیگر قدرت حاکمان با احزاب و گروههای دیگر تقسیم میشد حاکمان ایران بی نیازتر از مردم خود شدند و حرکتی برخلاف جریانات اجتماعی جهان پیش گرفته شد. این رویداد نه تنها در ایران که در بسیاری از کشورهای همسایه نیز تاثیر شگرفی بر جای گذاشت و بدین ترتیب چرخه ظلم و استبداد با قدرت بیشتر به کار خود ادامه داد تا اینکه این بار شکلگیری تحول از طبقه پایین جامعه آغاز شد. انقلابی بنیادی که ماکس وبر وقوع آن را در اواخر قرن بیستم در جهان اسلام پیش بینی کرده بود. و امامخمینی(ره) آن را انقلاب مظلومان همیشه در تاریخ و پا برهنگان نامید.
لیپست معتقد است جامعهای که در آن نخبگان ثروتمند در بالا یا تهی دستان در پایین بتوانند بر زندگی سیاسی مسلط شوند دموکراسی و نهادهای مرتبط با آن شکل نمیگیرند. و متاسفانه پس از پیروزی انقلاب عده ای از سنت گرایان، با ظهور نهادهایی که به تعبیر آنها با افکار سنتی همسویی ندارد به شدت مخالفت کرده و بدین ترتیب ما را به سمت پذیرش و تائید نظر لیپست نزدیک کرده اند. توجه این عده به گذشتهها و اجتناب آنها از پذیرش نقاط قوت مدرنیته، رشد نهادهایی همچون احزاب را کند کرده، به طوری که در سالیان اخیر افتخار برخی مسوولان در باج ندادن به احزاب، بدهکار نبودنشان به آنها و عدم نیاز به احزاب بوده و به این طریق فعالیت احزاب کاهش یافت و جایگاهشان تضعیف شد. حذف احزاب از عرصه رقابت جامعه موجبات حرکت به سمت یک جانبهگرایی حزب حاکم را فراهم میکند. نادیده گرفتن یا منحل کردن آنها به معنی چشم پوشی از بخشی از افراد جامعه است و میتواند همچون بغضی سنگین و خاموش در جامعه باقی بماند.
باید بدانیم لازمه داشتن جامعهای که بتواند همه افکار متفاوت را در خود جذب کند نه حذف آنها، بلکه تبلیغ در جهت گسترش آنهاست. عدم تشکیل و فعالیت صنفها و گروهها نشان دهنده دور شدن از جامعه مدنی و فعالیتشان نشان از ظرفیت بالای جامعه برای گفتگو و حرکت به سمت دموکراسی است. نبود این ظرفیت، یاد آور چرخه تاریخی است که در آن حاکمان آنقدر یک جانبه گرایی میکردند که مردم به ستوه آمده و به رهبری فردی دیگر در مقابل حاکم به پا میخاستند؛ حاکمیت جدید به قدرت میرسید و دوباره همین چرخه تکرار میشد. در حالی که با نگاهی مثبت به دگر اندیشی و پویایی میتوان افکار متفاوت و مخالف را در احزاب گرد هم آورد و از آنها برای پیشرفت هرچه بیشتر، نهادینه کردن فرهنگ گفتگو و حل معضلات اجتماعی، سیاسی و غیره پرداخت.
علت دیگر را در نیازهای افراد میتوان جستجو کرد. وقتی شما در پایین ترین بخش نیازهای مازلو دست و پا بزنید هیچگاه به فکر نیازهای بعدی نخواهید افتاد و نهایتا این امر مانع از حضور افراد در فعالیتهای گروهی و حزبی میشود. افراد هنگامیمیتوانند آزادانه افکار خود را بیان کنند که استقلال اقتصادی داشته باشند. در کشوری که اقتصاد آن دولتی باشد و همه افراد و احزاب برای امرار معاش به نوعی وابسته به دولت باشند نمیتوانند آنگونه که باید عمل کنند؛ عملکرد اصلی خود را از دست داده و شکلی نمادین پیدا میکنند. در چنین شرایطی اگر دولت نگرش خوبی به احزاب نداشته باشد فعالیتشان بیش از پیش نمادین خواهد شد زیراافراد دوست ندارند حقوق ناچیزشان تحت تاثیر طرزفکرشان قرار گیرد.
امید میرود که مسئولان کشورمان در توسعه هرچه بیشتر فعالیت نهادهای مدنی و اجتماعی تلاش عملی از خود نشان دهند و جامعه به سمتی هدایت شود که همه افکار و عقاید بتوانند ابراز وجودکنند. در پایان فراموش نکنیم توضیح در مورد حزب و نقشهای مفید آن، تا هنگامیکه اقدام عملی انجام نشود و جامعه هم به شرایط لازم برای تشکیل حزب نرسد در حد سخنرانیها و نوشتهها باقی خواهد ماند.