پیادهسازی سیاستهای کنترل و کاهش جمعیت اگرچه بهعنوان یکی از محورهای دائمی از سوی نهادهای بینالمللی در کشورهای مختلف جهان و بهویژه کشورهای مسلمان در دستور کار بوده است، اما نیمنگاهی به وضع سیاستگذاریهای کلان فرهنگی در کشورهای غربی بیانگر آن است که بسیاری از این کشورها در حال حاضر، سیاستی خلاف آنچه تبلیغ کردهاند را انجام میدهند.
رهبر انقلاب نیز سال گذشته به این موضوع اشاره کرده و فرموده بودند: «درحالیکه امروز در [بعضی از] همین کشورهای غربی از کاهش باروری دارند زیان میبینند و پشیمانند، و در بعضی از کشورهای غربی مطلقاً کاهش باروری وجود ندارد؛ یعنی خانوادههای پرجمعیت، مثلاً خانواده آمریکایی با ده دوازده بچه، چطور خانواده ایرانی [که] میخواهد از او تقلید کند باید حتماً یک بچه داشته باشد یا دو بچه! که این الان وجود دارد و گزارشها و خبرها از این واقعیت به ما اطلاع میدهد.» در نوشتار زیر، ابعاد بیشتری از این موضوع مورد تبیین قرار گرفته است.
برخلاف ماجرای قهرمانانه و ماجراجویانهای که از کشف قاره آمریکا در کتابهای تاریخ کودکان دبستانی ایالات متحده آمریکا بیان میشود، رخداد مذکور زوایای پنهان بسیاری دارد. اینکه افراد تازهوارد به جزیره آمریکا در مواجهه با ساکنان سرخپوست این جزیره چگونه برخورد کردند و اساساً انبوه جمعیت سرخپوستان این قبایل چه شدند، از نقاط مبهم و تاریک آمریکا است.
بنا بر گزارشهایی از تاریخ این کشور، در طول ۱۴ سال، بیش از ۳ میلیون نفر بر اثر جنگ، به بردگی فروخته شده و با کار در معادن طلا نابود شدند تا به این ترتیب، شرایط برای زندگی سفیدپوستان اروپایی در این مناطق مهیا شود؛ رویهای که کموبیش توسط حکمرانان بعدی این سرزمین نیز تکرار شد.
«لاس کاساس» از فاتحان اسپانیایی قاره آمریکا در اینباره مینویسد: «زنها و شوهرها فقط هر هشت تا ده ماه یکبار همدیگر را میدیدند و در اینگونه مواقع، هر دو طرف بسیار خسته و فرسوده و افسرده بودند... زادوولد آنها تقریباً متوقف میشد. از سوی دیگر، نوزادان خیلی زود میمردند، چون مادرانشان که بیش از حد کار میکردند و همیشه گرسنه بودند، شیری برای تغذیه آنها نداشتند... بدین ترتیب، مردان در معادن طلا جان میسپردند و زنها از فشار کار میمردند و کودکان از نبودن شیر تلف میشدند...»
تحولات فرهنگی و جمعیت آمریکا
دوران تازه پس از رنسانس و انقلاب صنعتی، بههمراه همه مواهبی که برای دولتهای طماع مغربزمین داشت، فرهنگی جدید را بههمراه میآورد که طی آن، مفاهیمی مثل مادری، خانواده و... دستخوش تغییر و تحول قرار گرفته بود. در این دوران با استفاده از پوشش برابری حقوق زن و مرد، از زنان بهعنوان نیروهای کار ارزان و مطیع استفاده میکردند و همچنین با پشت سر گذاشتن قیود مذهبی دوران قرون وسطی، به ترویج بیبندوباری و آزادی دور از تمدن و ترویج برهنگی زنان و تضعیف خانواده به نام آزادی زن پرداخته میشد؛ فرایندی که از پیامدهای دیگر آن، تضعیف بنای خانواده و ترویج روابط بیبندوبار زن و مرد و... را میتوان نام برد.
طبیعی است که در این دوران و بهمرور ارزش مقولاتی مثل مادری و فرزندآوری بیش از پیش تضعیف شد. به اینصورت که فمینیسم رادیکال بهعنوان یکی از جنبشهای فکری زاییده این روند در قرن ۱۹، پیشنهاد میدهد که تکنولوژی «تولید بچههای آزمایشگاهی» میتواند یک فرصت بینظیر برای زنان فراهم کند تا از وابستگی بیولوژیک خود به مردان رها گردند و به افرادی مستقل و خودمتکی تبدیل شوند.
با وجود بحرانهای اجتماعی شدیدی که در این کشور وجود دارد، از جمله بحران عاطفی شدید در خانوادهها که رتبه سوم طلاق در جهان را برای این کشور بههمراه آورده است و با توجه به رواج انحرافاتی مثل روابط آزاد جنسی زن و مرد، همجنسگرایی و... بسیار جالب توجه است که همچنان کشور آمریکا، به لطف نرخ مهاجرت و فرزندآوری بالا، از جمله پرجمعیتترین کشورها است. در حال حاضر این کشور بهعنوان سومین کشور پرجمعیت دنیا پس از چین و هند قرار دارد.
براساس برآورد اداره سرشماری ایالات متحده، جمعیت آمریکا در طول ۳۹ سال، از ۲۰۰ میلیون نفر به ۳۰۰ میلیون نفر در سال ۲۰۰۶ افزایش یافته است. در سال ۱۹۱۵، ایالات متحده رسیدن جمعیتش به سطح ۱۰۰ میلیون نفر و در سال ۱۹۶۷، رسیدن جمعیتش به ۲۰۰ میلیون نفر را جشن گرفت. در حال حاضر اندازه متوسط یک خانواده آمریکایی 2/6 نفر است و طبق آخرین گزارش رسمی اداره سرشماری این کشور در اکتبر ۲۰۱۲، جمعیت این کشور بالغ بر ۳۱۵ میلیون نفر شده است و براساس گزارش تغییرات خانواده و زندگی مرکز سرشماری دولتی آمریکا در سال ۲۰۱۲، در این کشور بالغ بر دو میلیون و ۴۰۰ هزار خانواده با تعداد چهار فرزند و بیشتر وجود دارند.
برنامههای آمریکا برای جمعیت جهان
در طول تاریخ دولتهای بشری، همواره ازدیاد نفوس ملاک برتری و قدرت دولتها و ملتها از یکدیگر بوده است. البته در کنار این مفهوم، تسلط بر نفوس دیگر اقوام و ملتها نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ موضوعی که شاید دلیل بسیاری از جنگهای تجاوزکارانه در تاریخ بوده است. البته مسلم است که شیوههای کشتار مرسوم در آغاز ورود نسل اول آمریکاییها به این کشور، در دورههای بعد و پس از تشکیل یک دولت بزرگ و قدرتمند، از سوی افکار عمومی دنیا قابل قبول نیست.
پس این کشور برای گسترش نفوذ و کنترل بر مناطق دیگر جهان، باید نسبت به گذشته، بهدنبال شیوههای نو و موجهتری باشد. به عبارت دیگر، یکی از استراتژیهای نوین جنگ، کاهش و به عبارت دقیقتر، کنترل جمعیت دشمن است. ژاکلین کاسون در کتاب «جنگ علیه جمعیت»نشان میدهد که کنترل جمعیت جهانی کاملاً منطبق بر پارامترهای دکترین نظامی و یک جنگ تمامعیار است.
در طی دهه هفتاد میلادی، رشته دانشگاهی «ارتباطات سلامت عمومی» در دانشگاه جان هاپکینز تأسیس شد. تحقیقات اولیه این رشته در یک قرارداد پژوهشی میان ارتش آمریکا و این دانشگاه، از سال ۱۹۴۸ آغاز شده بود. هدف این رشته، ارائه یک برنامه هماهنگ جهانی برای کاهش جمعیت کشورهای کمترتوسعهیافته است. این برنامه با پشتوانه آمریکا و با همکاری بسیاری از سازمانهای بینالمللی، با عناوینی زیبا و جذاب چون «تنظیم خانواده» در این کشورها ترویج و عملیاتی شده است.
اولین هدف برنامه تنظیم خانواده، جمعیتهای غیرسفیدپوست و جهانسومی ساکن در آمریکا و اولین قربانیان آن، سرخپوستهای بومی آمریکا بودند. در سال ۱۹۶۶ در تمام بیمارستانهای مربوط به سرخپوستان، برنامه عقیمسازی در دستور کار قرار گرفت و تا سال ۱۹۷۷ حدود یکچهارم زنان سرخپوستی که به هر دلیل به بیمارستان در اوکلاهاما مراجعه کرده بودند، عقیم شدند.
افزایش جمعیت خوب، افزایش جمعیت بد
قراین تاریخی نمایانگر آن است که ورود برنامه تنظیم خانواده توسط کارشناسان آمریکایی، در زمانی به کشورهای بهاصطلاح جهانسوم یا مسلمان شروع شد که در همان ایام، بحث تنظیم خانواده و کنترل جمعیت در آمریکا و غرب تعطیل شده بود و نحوه فعالیت آنان برای آنکه در جوامع حساسیت ایجاد نشود، بهطور مخفیانه و زیرزمینی شروع شده و همزمان با ترویج برنامههای تنظیم خانواده، بحث اشتغال زنان و ایجاد مهدکودکها و قانون بازنشستگی نیز دنبال میشده است.
این دوگانگی در عمل به سیاستهای جمعیتی بهگونهای رخ میداد که همزمان با اوج کمکهای صندوق جمعیت سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی به کشورهای آسیایی برای گسترش خدمات جلوگیری از بارداری، دولت آمریکا این سیاستها را بهطور کامل رد میکرد.
خانم دکتر نفیس صدیق، مدیرکل اجرایی صندوق ملل متحد در امور جمعیت، که در دهه ۹۰ میلادی برای اجرای این طرح به یکی از کشورهای آسیایی آمده بود، در انتهای سفرش گفت: «من خوشحالم که مقامات مسئول ایران این برنامه را پذیرفتهاند و برای پیشبرد آن میکوشند. در بسیاری از کشورهای دیگر، کار به این آسانیها نیست. من متأسفم که از کشوری (آمریکا) آمدهام که حتی رئیسجمهور آن (یعنی بوش) با برنامه بهداشت خانواده و تنظیم خانواده مخالف است.»
جهان در مبارزه با بحران
«بیمارستانهاى استونى براى تولد شمار زیادى از نوزادان مهیا مىشوند. بخشهاى جدید زایمان از فضاى اختصاصیافته به سایر بخشها پدید مىآیند. بیمارستانهاى ما آمادهاند. ما تخت کافى خواهیم داشت. افزایش ناگهانى زادوولد در استونى در پى افزایش شدید «حق اولاد» در اول ژانویه صورت مىپذیرد که براساس آن دولت موظف است حقوق کامل مادران را به مدت ۱۲ ماه بپردازد». «اوا ماریاناین» پزشک ۳۰ ساله استونیایی»
بر اساس آنچه گفته شد، کشورهای مختلف جهان از جمله کشورهای بلوک غرب در ۱۰۰ سال گذشته تاکنون دو دسته سیاست درباره جمعیت کشورشان داشتهاند. دسته اول سیاستهای انقباضی جمعیت که پس از رشد سریع جمعیت به واسطه رشد علم پزشکی و سطح عمومی بهداشت در کشورهای مختلف رخ داد. سیاستهای مذکور به همراه سایر ویژگیها و الزامات زندگی مدرن، زندگی بشر را بهگونهای رقم زد که خانواده بهعنوان اصیلترین میراث بشری انسانها در طول تاریخ را به اضمحلال و سراشیبی نابودی کشاند.
معضلات فرهنگی همچون رواج روحیات اشرافیگری و رفاهزدگی، تجرد طولانیمدت جوانان، ایجاد و رواج مراکز نگهداری سالمندان، گسترش دوستیهای پیشاز ازدواج و رواج ازدواجهای بدون ضابطه، قبحزدایی و رواج بیسابقه نگاه ابزاری و جنسی به هویت زن، رواج تحصیلات نامرتبط و بیمورد برای دختران و همچنین اشتغال زنان در کارهایی بهدور از شأن و لطافت زنانه ذاتی آنها و ... را میتوان از معضلات زاییده یا همراه با این نگاه بشر به جمعیت و فرزندآوری دانست.
اما این سیاستها پس از چند دهه از سوی این دولتها متوقف شدند و دسته دوم سیاستها یعنی سیاستهای تشویقی جمعیت در دستور کار قرار گرفت؛ بهعنوان مثال در فرانسه سیاستهاى خانواده چند دهه قدمت دارند، از جمله پرداخت مزایاى ویژه به والدین داراى سه فرزند و بیشتر و ارائه یارانههاى گسترده مراقبت از فرزند.
نکته قابل توجه در تجربه چند اجرای سیاستهای تشویقی جمعیت در کشورهایی همچون فرانسه، ایتالیا، انگلیس و غیره عملاً چیزی جز تغییرات کوتاهمدت در میزان باروری را نشان نداده است؛ تا جایی که براساس تخمین گزارش حزب محافظهکار انگلیس، اتحادیه اروپا براى حفاظت از جمعیت جوانش تا سال ۲۰۵۰ به ۷۰۰ میلیون مهاجر نیاز دارد، که هدف بسیار دور از ذهنی بهنظر میرسد؛ بهخصوص اینکه اکثر مهاجران هم همان عادات بارورى سایر اروپاییان را پیروی مىکنند. بنابراین باید علاج واقعی این بحران را در تغییر نگرشهای عامه مردم به مفاهیمی همچون مادری و ارزشهای فرزند و فرزندآوری دانست.