دوران مبارزه یا حکومت؟
اول این که تاریخ انقلاب از 15 خرداد 1342 شروع میشود و در 22 بهمن 1357 خاتمه مییابد. پس از آن، جمهوری اسلامی ایران، موضوعیت دارد. در اولی هاشمی رفسنجانی در جایگاه روحانی مبارز تعریف میشود در حالی که در دومی او در راس حاکمیت قرار دارد و نقل و نقد این دو دوره متفاوت است.
از این رو نقش هاشمی در انقلاب با نقش او در جمهوری اسلامی باید جداگانه بررسی شود و این که ناگاه به بهانه سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 به موضوعی در 18 سال پس از آن بپردازند موجه نیست. در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی میتوان به عضویت هاشمی در هیات ساماندهی اعتصابات اشاره کرد و این که در نقل تاریخ علاقه دارد خود را رییس آن هیات معرفی کند حال آن که مهندس معینفر و دکتر یدالله سحابی که از اعضای دیگر آن بودند و آقای هاشمی را بیش از یک عضو نمیدانند. یا این که در آن روزها او عضو شورای انقلاب و البته از اعضای هسته مرکزی آن بوده که در کنار آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی نقش محوری داشته است. به مناسبت بهمنماه و در این روزها جا دارد از اعتصاب روحانیون و تحصن آنان در مسجد دانشگاه تهران و حضور کسانی چون آیتالله طالقانی و منتظری گفته شود و نقشی که هاشمی رفسنجانی در آن جمع داشته است.
یا به یاد آورد که قرائتکننده حکم انتصاب «مهندس مهدی بازرگان» به نخستوزیری دولت موقت بوده است چندان که در تصاویر نیز مشخص است. اندکی بعد و در اسفند 57، هاشمی به همراه 4 نفر دیگر حزب جمهوری اسلامی را پایه میگذارد تا برای انتخابات پیشرو در مجلس بررسی قانون اساسی و بعدتر انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای ملی (که هنوز اسلامی خوانده نمیشد) خیز بردارند. هاشمی در سالهای انقلاب، بدون تردید یکی از روحانیون شاخص و مبارز به حساب میآمده که با مجاهدین خلق آن زمان نیز ارتباط داشته و سخت مورد علاقه و اعتماد امام هم بوده است. با پیروزی انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی با خاطره قرائت حکم انتصاب بازرگان شناخته میشد و سپس حضور در برنامههای تلویزیونی. اندکی بعد سخنرانی او در مراسم ترحیم استاد شهید مرتضی مطهری و در حضور امام خمینی جلب توجه کرد. آقای هاشمی شاید پس از 32 سال اذعان کند که هیچ یک از تحلیلهای سیاسی وی را نباید در کنار آن سخنرانی قرار داد چرا که برپایه فرض غلط نتایج نادرست ارایه داد.
فرض غلط او در آن سخنرانی این بود که ترور مطهری کار چپهای مارکسیستی بوده و مدام از آنها با عبارت دو درصدیها یاد میکرد تا نسبت مخالفان جمهوری اسلامی در همهپرسی دهم و یازدهم فروردین را ترسیم کند. علاقه امام به مطهری چنان بود که سهشب پیاپی در قم اعلام عزا کردند. شب اول خود سخنرانی کردند (آن نطق معروف: «بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود» البته مربوط به مراسم هفتم است) شب دوم حجتالاسلام هادی مروی و شب سوم نیز حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی. روایت حمید نقاشیان، سرپرست گروه حفاظت از امام در مدرسه علوی و قم در این باره چنین است: «در روز سوم ترحیم شهید مطهری در فیضیه، موقعی که آقای هاشمی رفسنجانی شروع به سخنرانی کردند روی کمونیستها انگشت گذاشت. چون آقای هاشمی اطلاعات جامعی نسبت به گروه فرقان نداشت. یا انحرافات اینها را نمیشناخت یا اگر هم میشناخت تلقی او این نبود که ترور، کار فرقان بوده است.
تصور میکرد به دلیل مواجهه طولانی مرحوم مطهری با جریانهای مارکسیستی ترور کار آنها بوده است. من دولا شدم و در گوش امام گفتم: آقای هاشمی دارد اشتباه میکند! امام برگشتند و به من نگاه کردند که یعنی چه؟! گفتم این کار را که کمونیستها و تودهایها نکردهاند. امام پرسیدند: مگر شما میدانید چه کسی این کار را کرده؟ گفتم: بله. گفتند بعد از سخنرانی به آشیخ اکبر بگویید بیاید منزل. این در حالی بود که آقای هاشمی هم چنان داشت سخنرانی میکرد و امکان یادآوری و صحبت با خود او نبود...» بعد توضیح میدهد که از طرف هاشمی رفسنجانی مامور رسیدگی به این موضوع میشود و بدین ترتیب اولین گروه اطلاعاتی – امنیتی در جمهوری اسلامی شکل میگیرد.
جالب این که چند روز بعد، آیتالله سیدکاظم شریعتمداری در مصاحبه با روزنامه «بامداد»، ترور را کار «نیروهای متعصب مذهبی» و نه «غیرمذهبی» - آن چنان که هاشمی رفسنجانی در سخنرانی 14 اردیبهشت مطرح کرده بود – میداند. این در حالی بود که حمید نقاشیان در آن زمان هرگز مصاحبه نمیکرد و اطلاعات خود را فاش نمیساخت و آیتالله شریعتمداری تنها برپایه تحلیل خود آن موضوع را مطرح کرده بود. [نقلقولها از آقای نقاشیان – فصلنامه یادآور شماره 6 و 7 و 8 – ص 102]
منظور این است که اگر دنبال نقش هاشمی در انقلاب باشند میتوانند به زندانهای او و این که یکی از معدود روحانیونی بوده که شکنجه بدنی و فیزیکی هم شده اشاره کنند. بنای ساواک این بود که بر روحانیون غیرمرتبط با گروههای مسلح کمتر سخت بگیرند و نهایتاً به تبعید بفرستند اما چنانچه هرگونه ارتباطی با گروههای مسلح کشف میشد از شکنجه و آزار بدنی ابا نداشتند.
هاشمی در مصاحبهای گفته بود خاطرات او از دوران زندان به قدری تلخ است که در دوران ریاست جمهوری که به جای جای ایران سفر کرد و رفت، هرگز نتوانست پا به هیچ زندانی بگذارد. یا اگر میخواستند میتوانستند به نگارش کتاب «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» اشاره کنند یا بخشی از خاطرات محمدعلی عمویی از سران حزب توده و از قدیمیترین زندانیان سیاسی در رژیم شاه را که همچنان نیز در قید حیات است بازخوانند که درباره هاشمی دوران زندان نیز صفت صراحت و شجاعت را در کتاب خاطرات خود با عنوان «دُرد زمانه» به کار میبرد. در ماههای نخست تشکیل جمهوری اسلامی نیز به جز تاسیس حزب و آن سخنرانی در مراسم شهید مطهری، نطق او در یک تجمع ضدآمریکایی در تهران قابل ذکر و اشاره بود و این که روز بعد مردانی با ادعای این که حامل پیامی از جانب ناطق نوری هستند به خانه او در دزاشیب رفتند و گلوله اول را که شلیک کردند، همسرش از راه رسید و مانع شد و او را نجات داد.
آقای هاشمی در کتابهای خاطرات، زندگی خود را همواره مدیون همسرش دانسته و بارها و بارها هر جا صحبت اوست نام وی را با واژه «عفت» و نه تعبیر «حاج خانم» میآورد چنان که در بیوت علما و بازاریان سنتی رایج است پیام امام را هم که همه میدانیم: «هاشمی زنده است تا این نهضت زنده است» و تشبیه او به سیدحسن مدرس و دستور قربان کردن گوسفندی به شکرانه سلامت او و تکرار نشدن فاجعه از دست دادن مطهری.
این حکایت را میتوان ادامه داد و از تصمیم شورای انقلاب گفت که برخی از اعضا در دولت و در حد معاونت وزیر مسئولیت بپذیرند. آیتالله خامنهای به وزارت دفاع رفت و معاون دکتر مصطفی چمران شد. هاشمی رفسنجانی نیز به وزارت کشور رفت و معاون هاشم صباغیان.
دکتر محمدجواد باهنر نیز طبعاً به وزارت آموزش و پرورش. آیتالله بهشتی اما به وزارتخانهای که برای او تعیین شده بود نرفت و چند ماه بعد عالیترین مقام قضایی در جمهوری اسلامی شد.
ناگهان 18 سال بعد
اگر بنا بر نقل تاریخ انقلاب و سال اول حکومت جمهوری اسلامی باشد، این موارد قابل ذکر است و در دهه فجر باید به حوادثی پرداخت که منجر و منتج به انقلاب شد. نسل جوان دوست دارد بداند چه عواملی کاسه صبر مردم را لبریز کرد تا به خیابانها بریزند و نه تنها تغییر شاه موجود که برچیدن گُل بساط سلطنت را خواستار شوند.
دهه فجر، مناسبی برای یادآوری «پیشا» 22 بهمن است نه «پسا» 22 بهمن!
کما این که در سالهای قبل دیدیم پرداختن به ماجرای خسرو گلسرخی – روزنامهنگار و شاعری که به اتهام واهی تلاش برای ربودن رضا پهلوی در سال 52 اعدام شد – تا چه اندازه مورد توجه قرار گرفت. دهه فجر، مناسبتی برای یادآوری نقش طالقانی، منتظری و شریعتی و نمایش تصاویر مصدق و تختی در راهپیماییهاست تا معلوم شود کدام قرائت، گفتمان انقلاب و کدام به کلی غایب بوده است.
این که برخی از مشاوران و نزدیکان رییسجمهور وقت جمهوری اسلامی در سال 75 و 18 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جانشینی برای هاشمی نمییافته یا در ذهن خود نمیپنداشتهاند و دوست داشتند یا آرزو میکردند دوران ریاست جمهوری او که «عصر سازندگی» لقب گرفته بود، ادامه و استمرار یابد چه ربطی به انقلاب 57 دارد؟ اگر این اتفاق افتاده بود و منتقدان جمهوری اسلامی میخواستند در برنامهای آنچه را که انحراف از اهداف انقلاب بهمن 57 میخواندند بیان کنند جای طرح میداشت که مثلاً انقلاب با هدف جلوگیری از نقض قانون اساسی برپا شد اما 18 سال بعد در این مورد خاص قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز نقض شد. اما از تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی چه مناسبتی دارد جز این که عدهای به طعنه بگویند نام آن رییس دفتر که اطلاعیه جوابیه و اعتراض به صدا و سیما را امضا کرده و البته ترجیح داده مخاطب او معاون سیاسی سازمان باشد و نه عزتالله ضرغامی رییس آن، محمد هاشمی است که روزگاری خود ریاست همین سازمان و جامجم را در دست داشت. در تلویزیون دوران او نقش دیگران کمرنگ یا حذف میشد و زحمت یادآوری تاریخ انقلاب را آن چنان که رخ داده بود به خود نمیدادند و این پایه را گذاشتند تا به این نقطه رسید.
انگار نه انگار که برای اولین بار در تاریخ ایران در یک دوره زمانی خاص، ایران را با دو نخستوزیر میشناختند. یکی که از شاه فرمان گرفته بود هر چند به شرط خروج از کشور اما همچنان با این عنوان شناخته میشد که فرمان نخستوزیری را از شاهی گرفته که پس از کودتای 28 مرداد 1332 وجاهت قانونی خود را از دست داده بود و مجلسی به او رأی اعتماد داده بود که نمایندگان آن در غیاب احزاب مستقل و مطبوعات آزاد و در فضای سرکوب سیاسی تعیین شده بودند و تصویر دکتر محمد مصدق به جای محمدرضا شاه نیز مشکل شاپور بختیار را حل نکرد چرا که در ذهن مردم، آن رژیم باید به خاطر سرنگون کردن دولت ملی مصدق و در خانه نگاه داشتن او به مدت 14 سال مجازات میشد نه این که تصویر او به امکان گریز آنان از مخمصه بدل شود. دیگری نخستوزیری که از سوی رهبری انقلاب منصوب شده بود: «من به واسطه این که ملت مرا قبول دارد، دولت تعیین میکنم». اما صرف این که «ملت، امام را قبول داشت» کافی نبود و مردم در خیابان رای اعتماد دادند. بازرگان، حکم نخستوزیری خود را نه از شاه که از رهبر مخالف شاه گرفت و آن که به او رای اعتماد داد نه مجلس فرمایشی و نمایشی که آحاد مردم بودند و مگر جز این است که نمایندگان قرار است صدای همین مردم باشند.
وقتی خود مردم خواست خود را صریح و روشن و در راهپیمایی مسالمتآمیز بیان کردهاند و مدعیان نمایندگی نیز بدون مکانیسمهای دموکراتیک به مجلس راه یافته بودند رای اعتماد به بختیار باطل و رای اعتماد به بازرگان موجه جلوه کرد. هر مشکلی که با بازرگان پس از انقلاب – چه در دوره دولت موقت، چه در مجلس اول و چه 10 سال پس از آن در جایگاه منتقد حاکمیت و نه اصل حکومت و مخالف با ادامه جنگ پس از آزادی خرمشهر در سال 61 – داشته باشند در نقش یگانه تاریخی او در انتقال مسالمتآمیز حکومت از پهلوی به جمهوری اسلامی خللی وارد نمیکند اما تلویزیون دوران - ریاست محمد هاشمی – رییس دفتر امروز – از پرداختن به این امر میپرهیخت البته با این توجیه که بازرگان در قید حیات بود و نمیخواستند یا نمیتوانستند یا اجازه نداشتند در اوج جنگ از منتقد جدی جنگ به گونهای یاد کنند که توجه مردم را به مواضع سیاسی او در آن زمان جلب میکرد. با این همه آقای محمد هاشمی یکی از حاضران مراسم ترحیم مهندس بازرگان در بهمن سال 73 بود چرا که خود در آمریکا از دوستان مشهورترین چهره نهضت آزادی در خارج از کشور – دکتر ابراهیم یزدی – به حساب میآمد.
ماجرا تمدید ریاست جمهوری
اما قضیه تمدید دوران ریاست جمهوری در سال 75 چیست؟ ماجرا از این قرار است که در سال آخر ریاست جمهوری آقای هاشمی به نزدیکان و مدیران ارشد او که با عنوان کارگزاران سازندگی شناخته میشدند این نگرانی دست داد که پس از او چه میشود. دغدغه اصلی و اول آنان البته توسعه اقتصادی و ادامه سیاستهای دوران سازندگی بود هر چند که آنچه که تعدیل اقتصادی خوانده میشد عملاً از یک سال و نیم قبل تعطیل شده بود و مجلس چهارم به رغم تصور اولیه هاشمی همراهی نکرد چرا که راست سنتی اسب خود را برای ریاست جمهوری زین کرده بود و رییس آن – ناطق نوری – سخت در آرزوی این عنوان بود و میدانستند در موضع منتقد سیاستهای اقتصادی بهتر میتوانند آرای مردم را جلب کنند. تا آن زمان کاندیداتوری علی اکبر ناطق نوری مشخص و محرز شده بود و ابتدا حزب موتلفه و سپس جامعه روحانیت مبارز و بعدتر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، حمایت خود را اعلام کرده بودند. جناح چپ نیز در حال مذاکره با میرحسین موسوی بود. نزدیکان هاشمی میدانستند که نه کاندیدای راست سنتی و نه نامزد موردنظر جناح چپ، میانهای با سیاستهای اقتصادی و طبعاً مدیران و کارگزاران دوره سازندگی ندارند.
مهمترین چهره اقتصادی دولت هاشمی دکتر محسن نوربخش بود و مجلس چهارم با اکثریت محافظهکار و ریاست ناطق نوری به او رای اعتماد نداد و سیاست تعدیل اقتصادی را مختل و در عمل تعطیل کرد. جناح چپ نیز در دهه 60 و در دولت میرحسین موسوی نشان داده بود که چه نگاهی به اقتصاد آزاد دارد. در میان نزدیکان هاشمی البته تمایل به موسوی وجود داشت کما این که از جانب عطاءالله مهاجرانی ابراز شد اما نگران سیاستهای اقتصادی بودند. نه میتوانستند از کاندیدای راست سنتی حمایت کنند چرا که آشکارا با برخی سیاستهای دولت سازندگی مخالفت میکردند. نه با نگاه اقتصادی میرحسین موسوی موافق بودند و هنوز بحث سیدمحمد خاتمی هم مطرح نشده بود. اگر هم میخواستند خودشان کاندیدایی را معرفی کنند ائتلاف با راست به تمامی میگسست. بنابراین «آرزو» کردند نه این که تلاش کنند که راهکاری میبود تا هاشمی رفسنجانی میتوانست برای سومین بار و در سال 76 نیز در کارزار انتخاباتی شرکت کند.
این آرزو را نخستین بار معاون حقوقی و پارلمانی رییسجمهور وقت که کسی جز عطاءالله مهاجرانی نبود مطرح کرد. باز در حد «آرزو» و ابراز تاسف از پایان دوره ریاست جمهوری او. آیتالله سیدجلالالدین طاهری امام جمعه موقت اصفهان هم در سخنرانی استقبال از رییسجمهور وقت به این موضوع پرداخت. آنچه مهاجرانی گفت در حد آرزو بود و سخنان آیتالله طاهری نیز بیشتر صبغهای از حسرت و تاسف داشت. پس از این دو نفر، عبدالله نوری در نهم شهریور 1375 به این بحث دامن زد و گفت: «اگر لازم باشد میتوان با همهپرسی از مردم درباره تمدید دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی نظرخواهی کرد. بنده به دور از هرگونه جناحبندی و خطبازی معتقدم نباید با استناد به منع قانون اساسی در مورد تمدید دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، دستهای خود را ببندیم و کشور و نظام اسلام را از وجود چنین شخصیت ارزنده و شجاع و مدیری محروم کنیم. البته شنیدهام که ایشان با تمدید دوره ریاست جمهوری خود به شدت مخالف هستند و میگویند کشور نباید وابسته به فرد خاصی باشد ولی مردم ایران به عنوان قدرشناسی و استمرار برنامههای سازندگی و توسعه کشور وظیفه دارند نگذارند ایشان کنار برود.» [روزنامه همشهری – 10 شهریور 75]
چهارمین چهره سیاسی (پس از عطاءالله مهاجرانی، آیتالله طاهری و عبدالله نوری) که به این بحث پیوست علیرضا محجوب دبیرکل خانه کارگر بود که دو روز بعد تصریح کرد: «با همهپرسی میتوان دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی را تمدید کرد.» [روزنامه همشهری – 12 شهریور 75].
در راهروی مجلس (دوره چهارم) نیز این شایعه پیچید که شماری از نمایندگان درصدد تهیه یک طومار در این باره هستند. محمدرضا باهنر نماینده محافظهکار مجلس گفت: «اگر این طومار واقعیت داشته باشد بزرگترین خدمت به دشمنان انقلاب است.» - [روزنامه سلام 29 شهریور 75].
جناح چپ که هنوز به اصلاحطلبان شهره نشده بودند این بحث را جدی نمیگرفت و میدانست نه رهبری موافق است و نه خود هاشمی و موضوعیت ندارد. از این رو تنها در حد خبر در روزنامه سلام، نقل میکردند و همت و انرژی خود را صرف قانع کردن میرحسین موسوی میکردند که وارد عرصه شود هر چند سرانجام در 7 آبان ماه 75 اعلام امتناع قطعی کرد. جالبترین موضع را در این میان ناطق نوری اتخاذ کرد. در حالی که اصطلاحاً این قضیه نه به دار بود و نه به بار، او به موضعگیری پرداخت در حالی که چون خودش ذینفع بود و برای ریاست جمهوری آماده میشد زیبنده خود او نبود و حمل بر این شد که نگران خودش است.
حجتالاسلام ناطق نوری در جمع خبرنگاران پارلمانی و در 12 شهریور 75 گفت: «بنده مخالف تغییر قانون اساسی هستم و تغییر را به مصلحت نمیدانم. پیشنهاد مطرح شده در خصوص بازنگری در قانون اساسی برای تمدید ریاست جمهوری به این مفهوم است که نیروی دیگری در کشور برای اداره امور نداریم. حضرت آیتالله خامنهای در پیام افتتاحیه به مجلس پنجم فرمودند بعد از پایان دوره ریاست جمهوری حجتالاسلام و المسلمین آقای هاشمی رفسنجانی، شخصیت برجسته دیگری مسئولیت کارها را برعهده میگیرد. این عبارت مقام معظم رهبری نشان میدهد که معظم له میخواهند چنین ذهنیتی به وجود نیاید. به نظر من با تصریح مطلب از سوی مقام معظم رهبری دخالت در این بحث و طرح آن به مصلحت نیست. خود آقای هاشمی هم مدتی قبل در مصاحبهای اعلام کرد که مخالف تغییر قانون اساسی است و بنده هم اخیراً با ایشان مذاکره داشتم و به شدت با موضوع تغییر قانون اساسی مخالف بودند و هیچ اضطراری هم وجود ندارد که مجمع تشخیص مصلحت وارد شود.»
این مطلب را روزنامه رسالت بیشتر انعکاس داد. چرا که از کاندیداتوری ناطق نوری حمایت میکرد و ارگان اصلی جناح راست به حساب میآمد. واکنش حسین مرعشی هم طعنهآمیز بود: «چون خود آقای ناطق کاندیدا هستند این مخالفت به مصلحت نبود چون این تلقی ایجاد شد که به لحاظ خواست خودشان مخالف هستند.» [کتاب «رمز پیروزی یک رییسجمهور»، ص 83].
نگاهها اما به خود هاشمی بود و اگر میبینیم که این روزها ناخرسند از برنامه تلویزیونی است از این روست که آرزوی برخی از مشاوران و کارگزاران را گفتند اما موضع صریح خود او را در مهرماه 75 که در دو نوبت ابراز شد به عمد نادیده گرفتند. بار اول در گردهمایی امامان جمعه سراسر کشور و در 17 مهرماه 75 که یکی از حاضران با لحن مرسوم در آن سالها این نکته را مطرح کرد. [در لحن پرسش دقت کنید تا دریابید سیدمحمد خاتمی چگونه ادبیات انتقادی را وارد کرد و یاد داد که از حاکمان باید پرسید نه این که آنان را مدح کرد.] از هاشمی پرسیده شد: «اکنون که اکثریت مردم میخواهند حضرتعالی در دوره آینده هم رییسجمهور باشید آیا شما خواسته مردم را خواهید پذیرفت؟» پاسخ صریح او به روایت روزنامه ایران در روز بعد (18مهر 75) از این قرار است: «اولاً اکثریت مورد اشاره شما یک ادعاست. ثانیاً اگر هم باشد من به مصلحت نمیدانم که بپذیرم... لازم نمیدانم و موافق هم نیستم که تغییر قانون اساسی اتفاق بیفتد و انشاءالله هم نخواهد بود. نگرانی هم ندارم چون انقلاب و ایران به یکی دو نفر یا پنج نفر تکیه ندارد.»
حرف آخر را نیز چند روز بعد در گفتوگو با هفتهنامه آلمانی اشپیگل بیان کرد: «تغییر قانون اساسی به این منظور تداعیکننده حکومت مادامالعمر است که با روحیات من سازگار نیست». روزنامه رسالت با تیتر درشت و در صفحه اول این اظهارات را منعکس کرد. خاطر آنها از این ناحیه آسوده شد. از سوی دیگر خبرهایی دریافت کرده بودند دایر بر این پاسخ نخستوزیر سالهای جنگ به دعوت برای ریاست جمهوری منفی بوده و کاندیدای خود – ناطق نوری – را در هیات رییسجمهور به تماشا نشستند. غافل از این که جناح چپ از ابتدا در بحث تمدید ریاست جمهوری دخالت نداشت و غیر از موسوی، دیگری را نیز در نظر داشتند. همان دیگری که آمد و انتخابات ریاست جمهوری در ایران را معنی دیگری بخشید.
رویکرد برنامه «صراط» _ ساخته واحد مرکزی خبر – در این موضوع خاص یادآور مثال همیشگی است که تکرار آن نه تنها ملالآور نیست که ضرورت دارد.
در دادگاههای آمریکا از «شاهد» میخواهند دست بر روی انجیل بگذارد و سوگند یاد کند: «اولاً واقعیت را بگوید، ثانیاً تمام واقعیت را بگوید. ثالثاً جز واقعیت را نگوید.» این که برخی از نزدیکان هاشمی و چهرههایی چون آیتالله طاهری آرزو میکردند دوران ریاست جمهوری هاشمی تمدید شود واقعیت دارد. اما «تمام واقعیت» نیست. چرا که «تمام واقعیت» این است که این آرزو یا تلاش محدود به همان چند نفر بود و نه محافظهکاران و نه اصلاحطلبان (عناوین بعدی راست و چپ) موافق نبودند و پیگیر کاندیداتوری نامزد موردنظر خود بودند. چنینش نقلقولها نیز به گونهای است که «جز واقعیت» را هم میگویند.
در فیلم «جدایی نادر از سیمین» - که آرزو میکنیم هفتم اسفندماه به دریافت جایزه اسکار نایل آید – در دو جا بحث سوگند قرآن کریم مطرح میشود. در نوبت اول معلم ترمه (با بازی مریلا زارعی) به قرآن قسم یاد میکند اما در پی عذاب وجدان روز بعد به دادگاه میرود و شهادت خود را پس میگیرد. چرا که هر چند «واقعیت» را گفته بود اما «تمام واقعیت» را که «نادر»میتوانسته صدای آنها را بشنود، نه در نوبت دوم «نادر» از «راضیه» میخواهد دست روی قرآن بگذارد و سوگند یاد کند مرگ جنین او به خاطر همان حادثه بوده است. در حالی که سرنوشت همسرش به سوگند او بستگی داشته این کار را نمیکند. چرا که نمیخواست «جز واقعیت را بگوید.»
کاش، سیاستمداران ما و برنامهسازان ما که به سفارش سیاستگذاران فیلمی تهیه میکنند و از بام تا شام ادعای وفاداری به قرآن را مطرح میکنند خود را متعهد بدانند که اولاً «واقعیت» را بگویند، ثانیاً «تمام واقعیت» را بگویند و ثالثاً «جز واقعیت را نگویند.» نمیگویم که دست بر روی قرآن بگذارند و سوگند یاد کنند. زیرا که بیم دارم در جامعهای تا این حد آلوده به دروغ این ترمز درونی جامعه نیز سست شود و آسیب ببیند و کسانی ابایی نداشته باشند دست روی قرآن بگذارند و باز دروغ بگویند. آه که دروغ، چونان موریانهای پیکره اخلاق و سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اجتماع را از درون میجود و میخورد. اگر صدای این موریانه را میشنوید خدا را شکر کنید چون هنوز حساسیت خود را به رواج دروغ از دست ندادهاید.