حماسه و جهاد >>  مدافعان حرم >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۲۰  ، 
کد خبر : ۳۰۳۷۱۲
حماسه عقلانیت انقلابی

حماسه از سر شروع می‌شود

محسن جان تو با نگاهت و با غیرتت امروز نقطه وحدت پرگار مردمان سرزمینت شده ای تا با یک عکس تمام حقارت های دیگر عکس ها را از دل بشویند و در نگاه تو هزینه صلح و چالش حق را ببینند و راه را از بیراهه بازشناسند.
پایگاه بصیرت / گروه حماسه و جهاد/ سیدعلی موسوی
غوغای یک نگاه، غوغای شور و سرمستی در شلوغی عالم فقط یک معنا دارد، «با دلی آرام وقلبی مطمئن» سربازان خمینی در همه امورشان حسینی هستند. تازه این یک نگاه با غیرت سرباز بسیجی خامنه ای است. سردار سپاه عباس است نگاه ها همه از غیرت او می‌جوشد.

اگر حاتمی‌کیاها و شیخ طادی‌ها در این سینمای زرد و چیپ ما دهها فیلم ارزشی بسازند، اگر رسانه ملی صدها قسمت سریال محتوایی با هزینه سنگین همچون مختار نامه و غیره تهیه کند و اگر کتابها بنویسند، منبری ها بر روی منابر بگویند، تا اخلاق و تقوای اجتماعی جامعه را تقویت کنند؛ به پای نگاه پر از ایمان آن شهید در میان دشمنان و لحظاتی پیش از رفتن به گودال قتلگاه نخواهد رسید. برکت و اثر خون شهید را در این چند روز و در ورطه عمل مشاهده کردیم. دیدیم که خون یک بسیجی شهید چگونه غوغا به پا کرد.

خدا یعنی خون، و خون یعنی سر از تن جدا. داستان غریبی است داستان عطش و خون، مگر می‌شود به یاد حسین باشی، سرت را هم از تنت جدا کنند، ولی عطش نداشته باشی. اصلا تشنگی امضای خداست پای کارنامه انسان. وقتی صفر تا صد کار مال خودش باشد، با تشنگی امضایش می‌کند. بدین سان است که گلوی خشکیده مردی به همه عالم نهیب میزند. خون حسین بر جریده عالم ثبت است و تنها و تنها حق با خون امضا میشود.

آن روز که شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی می‌فرمود:«خون حسین(ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را می‌نمآیاند... اگر نبود خون حسین، جوشیدن سرد می‌شد و دیگر در آفاق جاودانه شب، نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین سرچشمه خورشید است... و بدان که سینه تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن خورشید می‌جوشد، و گوش کن که چه خوش ترنّمی ‌دارد در تپیدن: «حسین، حسین، حسین...» آن شراب طهور که شنیده‌ای بهشتیان را می‌خورانند، میکده‌اش کربلاست و خراباتیانش این مستان‌اند، که این چنین بی‌سر و دست و پا افتاده‌اند... آن شراب طهور را که شنیده‌ای تنها به تشنگان راز می‌نوشانند. ساقی‌اش حسین است: حسین از دست یار می‌نوشد و ما از دست حسین. عالم همه در طواف عشق است و دایره‌دار این طواف، حسین است: اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه‌ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است. شیطان اکنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می‌خورد: از خون عاشق، خون شهید.

زندگی زیباست، اماشهادت از آن هم زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندة عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشد... راز خون را جز شهدا در نمی‌یابند. گردش خون در رگ‌های زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین‌تر و نگویم شیرین‌تر، که احلی من العسل است. راز خون در آنجاست که همه حیات به خون وابستگی دارد.

صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یا لیتنی کنت معکم» ختم نمی‌شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این‌گونه است یا خیر!... آنان را که از مرگ می‌ترسند از کربلا می‌رانند... و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست بدارند؟

هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته‌اند. زمان هر سال در محرم تجدید می‌شود و حیات انسان هر بار در نگاه سیدالشهدا(ع) از سر گرفته میشود و حُب حسین(ع) سرّالاسرار شهداست.

فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم می‌جویی بیا، مستقیم‌تر از این، راهی وجود ندارد: حُبّ حسین(ع). آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می‌خواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگی‌هایت از سنگینی‌ها و ماندن‌ها گذر کنی... از عاشورای 61 هجری قمری، دیگر زمان نگذشته است چنانکه تمام روزها شده است عاشورا. زمان بر امتحان من و تو می‌گردد تا ببیند که چون صدای هَل مِن ناصرِ امام عشق برخیزد، چه می‌کنیم؟... شریان قیام ما نیز به قلب عاشورا می‌رسد و این چنین ما هرگز از جنگ خسته نخواهیم شد... آماده باشید که وقت رفتن است. هر شهید کربلایی دارد... و کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است میان نام‌ها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست... هر شهیدی کربلایی دارد... و برای ما کربلا پیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است.یک منظر معنوی است که آن را بارها فتح کرده‌ایم، آن هم نه یک بار، نه دوبار، و نه حتی صد بار، بلکه به تعداد شهیدانمان... هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنة خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه... و آنگاه خون شهید جاذبة خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق...»، اگر زمان ما را با خود نبرده بود و ما امروز در زمان آقا مرتضی بودیم حتما دوباره با آن صدای معجزه گونش روایت تازه ای می‌سرود، که برای شناخت ما به این عکس نگاه کنید که این عکس یعنی «کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا». این عکس تمامش معنای دیدن است و اگر بهتر بگویم معنای زیبا دیدن؛ «ما رأیت الا جمیلا»، تو زیبایی عاشورا را در سال 1396 به رخ جهانیان کشیده ای، که ما با هنر خون نقش عشق میزنیم بر جریره عالم! و زمان و مکان را به نظاره عظمت حسین(ع) نشانده ای. همان چشم های تنگی که در غفلت زمان، داشتند جای شهید و جلاد را عوض می‌کردند. و تو استاد راهنمای ستارگان شده ای. تا حقیقت به سان آفتاب بتابد و بر این قبله ایران زندگی و عزت هدیه بدهد.

حماسه از سر شروع می‌شود

محسن جان تو با نگاهت و با غیرتت امروز نقطه وحدت پرگار مردمان سرزمینت شده ای تا با یک عکس تمام حقارت های دیگر عکس ها را از دل بشویند و در نگاه تو هزینه صلح و چالش حق را ببینند و راه را از بیراهه بازشناسند.

از آن لحظه مبارک شهادتت، که ترس را در چشمان آن داعشی وحشی نشانده بودی، دیگر وقتی می‌گوییم «شهادت» و هر زمان که می‌نویسیم «شجاعت» بلادرنگ تصویر حزب‌اللهی تو، جلوی چشمانمان قرار می‌گیرد! چشم، نگاه، سَرِ نترس، حماسه و الحق که بسیجی همچنان به گوش است! بگذار از «هل من ناصر» امام عاشورا، قرن‌ها بگذرد، لیکن برای «محسن حججی» و همه همسنگرانش، زمان نمی‌تواند صدای سیدالشهدا را گم کند! در تاریخِ عاشورائیان، هدف خداست و بی سر و دست بودن مانع علمداری سربازان و لشکریان اسلام نیست. و تو با بدن بی سر نشان معامله با خدایی.

محسن جان میخواهم کمی خودمانی‌تر با تو سخن بگویم؛ می‌خواهم بگویم آیا تو تقیه را نمی‌شناختی یا از امامت حسین مذاکره را نیاموخته بودی، می‌خواهم بدانم نمی‌شد آنجا کمی سر فرود می آوردی و جانت را می‌خریدی ما هم اینجا به کمک بوقچی ها اسمش را برد-برد می‌گذاشتیم و به عنوان سرباز قهرمان برایت جشنی می‌گرفتیم و دور افتخار راه می انداختیم. اصلا آیا نمی‌شد با آن وحوش مذاکره کرد؟ نمی‌شد داده ها و ستانده ها را شمرد چیزی داد و چیزی نگرفت و احساس شادی کرد؟ نمی‌شد چنان رذل بود که در کنار داعشیان و جلبکان سبز از کشته شدن سردار سرافراز اسلام به شادی پرداخت؟ نمی‌شد با لبخند با آن داعشی لعین روبرو شد؟ نمی‌شد سلفی گرفت و کاری به مردم غزه و سوریه و میرزا اولنگ نداشت؟ نمی‌شد اصلا به فکر فرزند خردسال و خانه وکاشانه خودت باشی؟ امنیت و سایه جنگ که با گفت و گو و لبخند حل می‌شود! اصلا تو چرا اینقدر از خانه ات دور شدی؟ مگر تو اخم های کدخدا و نوکران سعودیش را نمی‌دیدی؟ شاید تو رفتی که اینجا سلفی حقارت را در همان مجلس که داعش به آن حمله کرد با امنیت بگیرند.

اما نه شاید اگر تو و امثال تو در امتداد عاشورا سر نمی‌دادید، امنیت هم مثل اشتغال و اقتصاد این کشور منزوی می‌شد. محسن جان؛ تو درس خویش را از حسین به خوب فراگرفتی. تو فهمیدی که وقتی اصل آمد، سرها خواهد رفت و در این معامله پیروزی با خون است و نه با شمشیر.

اما بگو راز چشمانت در چیست و چرا عالم در این راز، سر به مهر است؟ همان رازی که بی‌شک ترس از رویش خجل است. راز چشمان تو تمثالی از یک حماسه بزرگ است! و ریشه در همان اعتقاد دارد که ابراهیم را به آستانه آتش رساند اما نترساند! و موسی را به لب دریا رساند اما نترساند! چیست این مکتب بسیجی؟ «و کفی بالله حسیبا»؟! تو به خوبی فهمیدی که در این مکتب، شاید تو سر را هم ببازی اما غلبه و فتح، از آنِ نگاه نافذ توست! که حنجره‌ها را شاید بتوان برید لیکن فریادها را هرگز! جز لبیک به ندای همچنان جاری «هل من معین» سیدالشّهدا، کدام ایمان و کدام انگیزه می‌توانست آن نفوذ بالامرتبه را ارزانی چشمان شهید مدافع حرم اهل‌بیت و پاسدار حریم امنیت کند؟! محسن جان تو کاری کردی که همه اخبار عالم در کنار نگاهت نگاهشان یخ زده است و در این بحران انسانیت همه خبرها از سر تو حکایت می‌کنند و تاریخ خود گواه است که حسین و یارانش به درازای تاریخِ خون عزیزند. و در کربلایند و آماده، تا فرماندهی حسین را با سر بپذیرند. محسن جان تو بر سر سفره دل ها حاکمی. تو تمام مباحث سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را به چالش خون دعوت کرده ای، تا همگان بدانند خون دادن جگر شیر می‌خواهد و دل ها به گرمای عشق شهادتت زنده شده اند. تو راه حسین را در روزگار ما روشن تر از قبل کرده ای. تو کاری کرده ای که ستاره ها در روز هم بتوانند راه را به ما نشان بدهند. و از تلالو نگاهت آسمان با نظاره بر عظمت تاریخ یاران خمینی در صدور انقلاب نگاهش، منتظر ظهور باشد. یقینا بی حب حسین عاشق مهدی شدن ممکن نیست. نیک می دانیم در کنار کار حسینی که تو کردی، همسرت هم نقش زینبی خود را در شاهراه تاریخ عزت ایران به تمامی به سر انجام خواهد رسانید.

اما ای کاش نگاهت در تاریخ گم نشود، کاش بر دل ها حک شوی تا هیچ کسی جرائت نکند شیعه علی را تهدید کند. ای کاش نگاهت یک صفحه از کتاب های درسی این کشور باشد تا چشم ها درس نگاه را از چشمان تو بیاموزند و با نگاه تو از معرکه ها بگذرند. و چشم در چشم تو بعیت کنند و چشم به امید نگاهت برای سعادتِ شهادت، پا جای پای تو بگذارند.


نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات