تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۹  ، 
کد خبر : ۳۰۵۷۷۹
بررسي چرايي بي‌نصيب ‌ماندن جامعه ايراني از تخصص و تجربه افرادي مانند مرحوم «مريم ميرزاخاني»

هزينه‌ها و پيامدهاي فرار مغزها

پایگاه بصیرت / دكتر رسول اژئيان / استاد فيزيك دانشگاه علم و صنعت
(روزنامه شرق - 1396/06/09 - شماره 2951 - صفحه 10)

پراکنده‌گويي‌هايي که به مناسبت چهلمين روز عروج ناباورانه نابغه رياضي ايران، مرحومه پروفسور «مريم ميرزاخاني» صورت گرفت، جامعه دانشگاهي تمام دنيا و رياضي‌دانان صاحب‌نام ايران و جهان را اندوهگين کرد. دانشمندان در هر جايي هم که متولد شده باشند، اگرچه باعث غرور ملي مردم زادگاه‌ خود مي‌شوند؛ اما يقينا آنها به تمام جهان تعلق دارند و اين است که جامعه دانشگاهي تمام دنيا، به‌خصوص جامعه رياضي و علوم پايه، از فقدان ناباورانه پروفسور «ميرزاخاني» غمگين و متأثر شد. او مانند تمامي دانشمندان و فضلاي گذشته و محققان تاريخ معاصر ايران (از «ابن‌سينا» گرفته تا «خيام»، «بيروني»، «فارابي»، «غياث‌الدين جمشيدکاشاني»، «ميرداماد»، «شيخ‌بهایي»، «ملاصدرا»، «رضا عباسي» و ديگر فضلا و هنرمندان معاصر) که در ايران متولد شده و جهاني شده‌اند، باعث اعتلاي نام وطن و افتخار ايران و دوستداران ايراني شده و مي‌شود؛ اما چون نور وجود چنين دانشمنداني به همه جاي دنيا مي‌تابد و همه مردم جهان از ثمره انديشه‌هاي ناب آنها بهره‌مند شده و مي‌شوند، به همه دنيا تعلق داشته و انديشه ناب آنها باعث اعتلاي ارزش‌هاي بشري شده و مي‌شود.

خاموشي آنها نیز تمام دنيا، به‌خصوص دانشگاهيان ايراني را متأثر و سوگوار مي‌کند. نگارنده در ابتداي اين نوشتار، ضمن عرض تسليت به خانواده سوگوارش و همچنين جامعه رياضي دنيا، به چند نکته پراکنده حول مهاجرت مغزها اشاره مي‌کنم که پرداختن به آنها درخور ‌تأمل است. در اينجا از دانش‌آموزي دبيرستاني ياد مي‌شود که در عنفوان جواني، رعدآسا به رتبه‌هاي عالي رياضي دنيا صعود کرده و به صدر نشسته و جوايز زيادي را کسب کرده است. او به عنوان اولين زن دنيا توانست جايزه فيلدز را (که معتبرترين جايزه رياضي جهان و معادل نوبل رياضي است)، کسب کند؛ اما نتوانست از چنگال عفريت قرن يعني سرطان، بگريزد و ناباورانه و درعين‌حال برق‌آسا از دنياي فاني پر کشيد و به ديار باقي صعود کرد و پرسش‌هايي را از خود باقي گذاشت که براي ما و براي مسئولان مسئوليت‌پذير کشور ما شایان تأمل است.

1 چگونه مي‌شود دختري در عنفوان جواني که هم‌سن‌و‌سال‌هاي او با شوروشر به زيبايي‌هاي طبيعت، به باغ گل و آواز بلبل، به موسيقي دلنواز، به هنرهاي هيجاني و به نثر زيبا و شعر دلنشين علاقه‌مند و متمايل‌اند و از تفريح در باغ و بوستان و گردش در کنار برکه‌ها لذت مي‌برند، سراغ رشته رياضيات مي‌رود؛ رشته‌اي که به عقيده اکثر مردم، سرد، خشک و فاقد جذابيت‌هاي هيجاني است (به‌خصوص براي زنان و دختران طبيعتا احساسي). آيا واقعا رشته رياضي فاقد هيجانات و تخيلات شاعرانه است؟ يکي از رياضي‌دانان بنام اروپايي نيمه اول قرن بيستم، به نام پروفسور «هاينريش بنکه»١ (Heinrich Behnke) گفته بود رياضي‌دانان براي فهم رياضي، بيشتر از شاعران به سير در فضاي تخيلي (و نه توهمي) نياز دارند؛ يعني رياضيات براي اهلش هيجان‌انگيزتر از تخيل شاعرانه است و شايد هم وجود همين هيجانات شاعرانه در رياضي بوده است که دختري بااحساس و علاقه‌مند به رمان‌ها (مرحومه پروفسور «مريم ميرزاخاني») را به رشته رياضي علاقه‌مند کرده است، شايد او هم به گفته پروفسور «بنکه»، به وجود فضاهاي تخيلي هيجان‌انگيز و شاعرانه‌تري در رياضيات از رمان‌نويسي پي برده بوده است.

او با وجود اينکه در کلاس‌ها و دوره‌هاي رمان‌نويسي هم شرکت مي‌کرده، رياضي را لذت‌بخش‌تر از رمان‌نويسي تشخيص داده و به آن روي آورده است! درباره لذت رياضيات از «مريم ميرزاخاني» نقل شده است که گفته بود: «بدون علاقه به رياضيات ممکن است آن را سرد و بيهوده بيابيد؛ اما زيبايي رياضيات تنها خود را به شاگردان صبور نشان مي‌دهد»؛ يعني زيبايي رياضيات موقعي براي انسان آشکار مي‌شود که با صبوري زحمت گام‌نهادن به باغ رياضي را بر خود هموار کرده باشد.

چون بدون ورود به هر باغ گلي و بيرون از آن، هيچ لذتي از زيبايي گل‌هاي آن باغ قابل‌تصور نيست. «مريم ميرزاخاني» با حل يک مسئله رياضي، بسيار هيجان‌زده مي‌شد و لذت مي‌برد، گويا زماني هم گفته بود: «لذت‌بخش‌ترين احساس دنيا لحظه فهميدن يک چيز جديد و آهان‌گفتن است». «ارشميدس» هم موقع کشف مسئله معروفش، چنان هيجان‌زده شده بود که طبق روايت متواتر با گفتن «يافتم، يافتم» از حمام بيرون زد. شايد نبوغ شاعرانه «عمر خيام نيشابوري» باعث شده که غربي‌ها و اروپاييان رياضي‌دان برجسته ما را بيشتر به عنوان شاعر بشناسند، نه به عنوان رياضي‌دان. شايد هم همين نبوغ شاعرانه و قدرت تخيل قوي او (به گفته پروفسور «بنکه») باعث درک مسائل عميق و پيچيده رياضي و محاسبه تقويم جلالي شده و با قدرت تخيل قوي خود، به اشعارش زيبايي خاص و محتواي عميق داده است.

2 و اما اهميت علمي کار «مريم ميرزاخاني» را مرحوم «حميد راخر» رياضي‌دان ايراني‌تبار دانشگاه‌هاي آلمان (که او هم بر اثر بيماري سرطان از دست ما رفت)، اين‌طور بيان مي‌کند. کار «مريم» اعمال ايده رياضي‌دان شاخص آلماني قرن ١٧ ميلادي «گوتفريد لايب‌نيتز» (Gottfried Leibnitz) بر سطوح ريماني بود؛ يعني «لايب‌نيتز» با ابتکار نبوغ‌آميز خود راه‌‌حل ساده‌اي براي محاسبه حجم و سطح زير يک منحني در هندسه اقليدسي (فضاهاي سه‌بعدي) براي رياضي‌دانان جهان به دست آورد که تا آن تاريخ، فرمول مشخصي براي حل آنها وجود نداشت و مشکل‌آفرين بود. البته از قديم فرمول‌هاي کم‌و‌بيش پيچيده‌اي براي محاسبه سطح بسياري از اشکال منظم مانند مکعب، ذوزنقه، کره و... به دست آمده بود؛ اما تا زمان به‌کارگيري ابتکار «لايب‌نيتز»، روش مشخصي براي محاسبه سطوح زير منحني تمام اشکال هندسي وجود نداشت.

«لايب‌نيتز» سطح و حجم زير يک منحني را به تعداد بي‌نهايت زياد مکعب مستطيل‌هاي بسيار کوچک تقسيم کرد که از جمع همه آنها (استوانه‌ها) حجم و سطح زير منحني مورد نظر با دقت زياد قابل محاسبه مي‌شد. کار بديع «لايب‌نيتز» مبناي ايجاد شاخه بسيار مهم «بي‌نهايت کوچک‌ها» در رياضيات شد که امکان تبديل انتگرال دوگانه به سه‌گانه و برعکس را فراهم کرد که زيبايي آن را در الکترومغناطيس و با معادلات ماکسول به‌وضوح مي‌توان ديد. مرحومه «ميرزاخاني» اولين کسي بود که به گفته مرحوم «راخر»، ايده «لايب‌نيتز» بزرگ را براي محاسبه سطوح ريماني (که حتي تجسم فضايي آن هم مشکل است)، به کار برد. او براي انجام اين کار، به جاي استفاده از مستطيل‌هاي کوچک «لايب‌نيتز» از بي‌نهايت هذلولي‌هاي کوچک با مقاطع مخروطي (ريکورزيو) براي محاسبه سطوح ريماني استفاده کرد که کار بديع و قابل تحسيني بود و شايسته دريافت جايزه فيلدز شناخته شد. (در نظر داشته باشيد که مدال يا جايزه فيلدز به نوبل رياضي مشهور است).

اگرچه‌ ‌ايده «لايب‌نيتز» آلماني در هندسه اقليدسي و ايده «ميرزاخاني» ايراني در هندسه ريماني (بعد از حل‌شدن مسئله)، ظاهرا کاملا ساده و بسيار آسان به نظر مي‌رسد، اما بايد يادآور شد که براي ارائه‌ ‌ايده‌هاي نو و درک موضوع‌هاي جديد و دستيابي به راه‌حل‌هاي بديع در مسائل پيچيده، علاوه بر قدرت تخيل قوي براي ارائه اين‌چنين نظرهاي دگرانديشانه‌اي، به اعتمادبه‌نفس و شهامت در ارائه آن هم نياز است. شايد بسياري از افراد در طول تاريخ به راه‌حل‌هاي قابل‌قبول اما غيرکلاسيک در مسائل پيچيده رياضي و غيررياضي هم رسيده باشند، اما شهامت و شجاعت ارائه آن را هرگز نداشته‌اند. تفاوت بين هندسه اقليدسي و هندسه ريماني را از مرحوم «راخر» اين‌طور مي‌آموزيم که بر اساس يکي از اصول هندسه اقليدسي، از يک نقطه خارج از يک خط بيش از يک خط نمي‌توان به موازات آن رسم کرد، اما در هندسي ريماني از يک نقطه خارج از خط، اصولا نمي‌توان خطي به موازات خط اول رسم کرد.

اگرچه تصور فضاي چندبعدي (بيش از سه بعد)، براي اغلب مردم و حتي برخي رياضي‌دان‌ها مشکل به نظر مي‌رسد، اما «اينشتين» (يا به بيان درست‌تر «آين-اشتاين» يا «Einstein») بدون استفاده از هندسه چهاربعدي ريماني نمي‌توانست فرضيه نسبيت خود را اثبات کرده و تحولي بنيادي در درک مسائل فيزيکي مانند رابطه جرم و انرژي به‌وجود آورد. بنابراين اين سؤال مطرح است که آيا واقعا رياضيات به قدرت تخيل شاعرانه قوي براي تجسم فضاي چهاربعدي نياز ندارد؟ آيا براي ارائه فرضيه انبساط و انقباض خط‌کش و رابطه آنها با سرعت، به قدرت تخيل و اعتماد‌به‌نفس قوي «آين-اشتاين» نياز نبود؟ اگر در زمان «لايب‌نيتز» تجسم سطوح در هندسه اقليدسي بازهم امکان‌پذير بود، اما به قول دکتر «علي نيري»، نه کسي از سطوح ريماني چيزي مي‌فهمد و نه از محاسبه مساحت زير منحني‌هاي هندسه ريماني که اين عظمت فوق‌العاده کار «مريم ميرزاخاني» را بيش‌ازپيش نمايان مي‌کند.

3 کار نبوغ‌آميز رياضي «مريم ميرزاخاني» اهميت فوق‌العاده بيشتري پيدا مي‌کند، اگر به پشتوانه آموزش رياضي او در ايران توجه شود، چون آموزش علم رياضي در ايران نه بر پايه تجزيه و تحليل پديده‌هاي رياضي، بلکه براساس تکنيک محاسباتي و حل مسائل رياضي بنا شده است و «مريم» هم زيربناي رياضي خود را در ايران با چنين شيوه‌اي آموخته بود. نگارنده از دوران دبستان خود اين تکنيک محاسباتي را به ياد دارد، چراکه حفظ جدول ضرب براي معلم‌هاي آن زمان مهم‌تر از قوانين پايه رياضي مثلا تئوري مجموعه‌ها بود يعني تفکر تحليلي مسائل رياضي و مدل‌سازي پديده‌هاي فيزيکي اساس کار در آموزش متوسطه و دانشگاهي ما نبود، بلکه بيشتر به راه‌حل‌هايي پرداخته مي‌شد که در جداول رياضي وجود دارند. در دبستان ما بدون اينکه به محتواي تفکر مجموعه‌ها توجه کنيم، ياد مي‌گرفتيم (يا به بيان دقيق‌تر حفظ مي‌کرديم) که حاصلضرب عدد هفت در عدد هشت مساوي ٥٦ است. اما به اين موضوع که آيا در يک مجموعه قرار دارند يا نه، فکر نمي‌کرديم.

يعني ياد نمي‌گرفتيم که آيا مي‌توان هفت عدد سيب (از مجموعه سيب‌ها) را در هشت گلابي (از مجموعه گلابي‌ها) ضرب کرد يا خير,٢ دانش‌آموزان ما در دروس رياضي دبيرستان، تکنيک‌هاي مشتق و انتگرال‌گيري از بسياري معادلات پيچيده رياضي را بدون تحليل مي‌‌آموختند، اما از مشتق‌گيري معادله‌اي ناآشنا از طريق حدگيري يک معادله (که به تحليل نياز داشت) عاجز مي‌ماندند. بنابراين براي نگارنده با اين زيربناي رياضي (به‌خصوص در کلاس هندسه تحليلي) نوشتن جواب حاصلضرب دو برداري برابر ازسوي استاد برجسته اروپايي تعجب‌آور بود و باعث اعتراض دسته‌جمعي کلاس ٤٠٠نفري واقع شد، اما آن استاد رو به دانشجويان کلاس کرده و گفت: «من آمده‌ام که‌ ‌ايده‌هاي نو را به شما ياد بدهم، براي محاسبه اعداد، آن را به داخل ماشين سرازير مي‌کنم. (از يک ماشين‌حساب استفاده مي‌کنم.)» و بنابراين شايسته است که اين سؤال را بپرسيم که آيا روش آموزش رياضي ما در گذشته براي توسعه مغزهاي برتر صحيح بوده است؟

آيا کار درستي بود که حافظه مغز انسان جانشين يک ماشين بدون عقل و منطق مي‌شده است؟ اگرچه تعداد سلول‌هاي مغز انسان و حجم حافظه ثابت و موقت آن را بي‌نهايت زياد اما محدود يا به قول رياضي‌دانان (بي‌نهايت قابل‌شمارش) بدانيم و پايداري اطلاعات در آن را هم طولاني تصور کنيم، آيا به ما حق مي‌دهد اين تعداد سلول‌هاي حافظه مغز انسان را با اطلاعاتي پر کنيم که کار يک ماشين بي‌عقل را انجام دهد؟ آيا ما حق داريم اين تعداد حافظه محدود مغز انساني خود را با حجم زيادي از اطلاعات بي‌ارزش و محاسباتي پر کنيم که ماشين آن را بسيار سريع‌تر انجام مي‌دهد؟ آيا با ذخيره جدول ضرب، يا جواب لگاريتم اعداد٣ در حافظه محدود انسان، ديگر جايي براي ثبت و ضبط ايده‌هاي نو و کارهاي بديع باقي مي‌گذاريم؟ و آيا شايسته است که يک انسان، حجم محدود حافظه‌هاي مغزش را براي ثبت واقعه کم‌اهميتي مانند دقيقه به‌ثمررساندن گل برتري فلان بازيکن براي تيمش (و با کدام پا) را در حافظه‌اش ضبط کند؟

کامپيوتر با‌اين‌حال که فقط اعداد دوال (صفر و يک) را مي‌شناسد و لقب «سريع‌ترين احمق دنيا» را گرفته، يقينا قادر است در کوتاه‌ترين زمان ممکن، عمليات رياضي پيچيده‌تري از ضرب و تقسيم اعداد بزرگ و لگاريتم اعداد را تا پنج رقم بعد از مميز محاسبه کرده و در حافظه‌اش ثبت کند؛ بنابراين کامپيوتر براي ثبت این‌چنین وقايعي، بهتر و شايسته‌تر است. به عقيده نگارنده، درباره سلول‌هاي انسان در صورتي عبارت «مغز برتر بهتر است» صادق است که براي ايده‌پردازي و تجسم پديده‌هاي نو و نوشتن برنامه برای افزايش توان کاري ماشين‌هاي «بي‌عقل» و رسم منحني‌هاي پيچيده به کار گرفته شود. مغز انسان شايسته‌تر از آن است که جانشين ماشين شود که مانند يک احمق با صفر و يک خود، عمليات محاسباتي را سريع‌تر انجام مي‌دهد. اين است که به عقيده نگارنده، اتخاذ چنين روش و رويکردي نشانه‌اي از «مغز برتر» نيست.

سپردن کاري به مغز انسان (که يک ماشين آن را سريع انجام دهد)، توهين به شعور بشريت است. نابغه رياضي ايراني «مريم ميرزاخاني» هم حافظه‌هاي مغزش را براي ضرب و تقسيم اعداد به کار نمي‌گرفت؛ بلکه براي تجسم ايده‌هاي بزرگ ذخيره کرده بود و به گفته دکتر «نيري» گويا در جمع و تفريق صورت‌حساب مالياتش، اشتباه کرده بوده است؛ يعني او با وجود زيربناي غيرتحليلي دانش رياضي اوليه‌اش در ايران، پيچيده‌ترين مباحث هندسه ريماني را از طريق تحليلي حل کرد؛ بنابراين اگر آموزش‌و‌پرورش و آموزش عالي ما قصد دارد که در راستای توسعه پايدار کشور ما «مريم»هاي ناشناخته ديگري را رشد و تعالي داده و به ماندن در ايران ترغيب کند، بايد مطابق با روش روز دنيا «روش‌هاي تحليلي» را جايگزين سيستم آموزشي تکنيک محاسباتي کند.

4 اما چرا بايد پروفسور «ميرزاخاني» را ايراني‌تبار و نه ايراني بناميم؟ چرا «مريم»ها و بسياري از نخبگان ديگر ايراني نمي‌خواستند (يا نمي‌توانستند) تحصيلات عاليه خود را در داخل کشور ادامه دهند يا بعد از کسب تجربه در خارج از کشور، به ايران بازگشته و باعث رشد و تعالي دانشگاه‌هاي داخلي شوند؟ چرا بايد نخبگان ايراني که با هزينه‌هاي سنگيني از بيت‌المال اين مردم تحصيل کرده و به رشد و تعالي علمي رسيده و موفق به اخذ مدارک عاليه در دانشگاه‌هاي کشور شده‌اند، مهاجرت کرده و باروري علمي و صنعتي و ثمره کار خود را در اختيار کشورهاي بيگانه و گاه متخاصم قرار مي‌دهند؟ اين سؤالي است که همواره مطرح بوده و باز هم مطرح مي‌شود؛ اما جواب آن از ديدگاه‌هاي مختلف متفاوت و گاه متضاد است.

البته مهاجرت به چين براي کسب علم و معرفت و دستيابي به فناوري نوين هيچ‌گاه بد نبوده و حتي توصيه هم شده است. به تصور نگارنده، در شرايط حاضر مهاجرت (با بازگشت) براي توسعه کشور ضرورتي اجتناب‌ناپذير است؛ اما چرا سفرها بايد يک‌طرفه و اغلب بدون بازگشت باشد؟ چرا نبايد شرايط کشور و صنايع و دانشگاه طوري تنظيم شده باشند که «مريم ميرزاخاني»‌ها، «رؤيا بهشتي»‌ها و «رامين گلستانيان»‌ها (سه نمونه از هزاران ايراني موفق) سير رشد و تعالي علمي و صنعتي را در ايران طي کنند و شايستگي دريافت جوايز معتبر بين‌المللي را از درون دانشگاه‌هاي خودمان کسب کرده و ضمن افزايش عِرق ملي، در رفع معضلات کشور هم قدم بردارند؟

5 جناب دکتر «حداد‌عادل»، رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي و معاون اسبق وزارت آموزش‌و‌پرورش و رئيس اسبق مجلس شوراي اسلامي، در يادواره مرحومه پروفسور «ميرزاخاني» از مهاجرت بدون بازگشت نخبگان کشور اظهار تأسف کرده‌اند؛ هرچند اين اظهار تأسف ديرهنگام است و بايد زودتر از طرف تمام مسئولان کشور اظهار مي‌شد؛ اما باز هم براي آينده کشور غنيمت و جاي بسي اميدواري است. جناب «حدادعادل» در هفتم مرداد در پيامي درگذشت دکتر «نعمت‌الله گلستانيان» را به جامعه فيزيک و خانواده محترم ايشان تسليت گفته‌اند؛ اما جاي تأسف است که به فرزند دانشمند ايشان، پروفسور «رامين گلستانيان» هم تسليت نگفته‌اند؛ اما چرا تأسف ديرهنگام؟ ديرهنگام به دليل جمله ناموزون و ناگوار منسوب به يکي از مسئولان سابق کشور که در سال‌هاي ماضي، سخني به این مضمون گفته بود که: «اگر نيمي از اين فارغ‌التحصيلان در ايران بمانند، براي ما کافي است».

البته اين جمله از نظر کميتي و نه از نظر کيفيتي درست است؛ چون با توجه به بي‌کاري مفرط فارغ‌التحصيلان دانشگاهي (حدود ٢٥ درصد) ماندن نيمي از سيل عظيم فارغ‌التحصيلان کشور از نظر کمّي براي صنعت و اقتصاد کشور ما کافي است؛ اما از نظر کيفي مسلما نه. اگر فارغ‌التحصيلان کشور را به ٥٠ درصد بالاي خط متوسط و ٥٠ درصد زير خط متوسط تقسيم کنيم، «مريم ميرزاخاني»، «رؤيا بهشتي» و «رامين گلستانيان» که به دانشگاه‌هاي خارج مهاجرت کرده‌اند، مسلما جزء ٥٠ درصد بالاي خط متوسط‌اند و نه زير خط متوسط؛ اما «رامين گلستانيان» که در سال (۲۰۱۷) جايزه پيرگيلز-دِ-جنر (pierre gills de gennere) را که از سال ۲۰۰۸ هر دو سال يک بار به پژوهش‌هاي استثنائي و ارزنده در زمينه شيمي مواد به پژوهشگران برتر اعطا مي‌شود، به ‌دليل پژوهش‌‌هايش در شيمي مواد از آنِ خود کرده است.

او يکي از اين ٥٠ درصد بالاي خط متوسط از هزاران مهاجر ايراني بوده است که دکتر «حداد‌عادل» پدر او را مي‌شناخته و براي فوت مرحوم پدرش به جامعه دانشگاهي تسليت گفته‌اند. پروفسور «رامين گلستانيان» اولين برنده المپياد بين‌المللي فيزيک از ايران بود که تمام تحصيلات عالي خود را در ايران يعني در دانشگاه صنعتي شريف و مرکز تحصيلات تکميلي و علوم پايه زنجان گذرانده و مدتي هم در تحصيلات تکميلي زنجان تحقيق و تدريس کرده است. او بعد از مهاجرت به عضويت هيئت علمي دانشگاه آکسفورد در‌آمد و در سال ٢٠١٤ جايزه «هول وک» (Holweck) را به‌عنوان عضو هيئت علمي دانشگاه آکسفورد دريافت کرد. اين جايزه سالانه به وسیله انجمن‌هاي علمي انگلستان و فرانسه به طور مشترک به دانشمندان برتر در رشته فيزيک داده مي‌شود. «گلستانيان» به ‌دليل پژوهش‌هايش در زمينه مواد نرم و به‌ویژه شناگران ميکروسکوپي و ذرات کلوئيدي فعال شايسته دريافت اين جايزه شد.

بايد پرسيد چرا «مريم»ها، «رويا»ها و «رامين»ها مهاجرت کرده (يا مجبور به مهاجرت شده‌اند) و کار خود را در ايران ادامه نداده يا نتوانستند در ايران ادامه دهند؟ مهاجرت نخبگان يا فرار مغزها زيان‌هاي هنگفتي به جامعه ما زده و مي‌زند، که جبران آن به‌سادگي امکان‌پذير نيست. اگر جمله فوق منسوب به مسئولان ايراني درست باشد، اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا ٥٠ درصد زير خط متوسط فارغ‌التحصيلان ايراني مهاجرت کرده‌اند يا ٥٠ درصد بالاي خط متوسط فارغ‌التحصيلان دانشگاهي ايراني که در زمره نخبگان کشور هستند، از ايران رفته‌اند؟ آيا کشورهاي نخبه‌پذير اصولا طالب جذب فارغ‌التحصيلان زير خط متوسط يا نخبگان بالاي خط متوسط‌اند؟ يعني به کدام قسمت از ٥٠ درصد تحصيل‌کرده‌هاي ايراني امکان مهاجرت به کشورهاي پيشرفته داده مي‌شود؟ با توجه به آمار ٣٣درصدي پژوهشگران ايراني‌تبار در سازمان فضايي آمريکا ناسا يا آمار استادان دانشگاهي و پزشکان نامدار ايراني يا ايراني‌تبار در آمريکا و اروپا و بقيه کشورهاي پيشرفته جهان خواهيم ديد که يقينا از ٥٠ درصد بالاي خط متوسط فارغ‌التحصيلان ايراني بوده که مهاجرت کرده‌اند!

به ذکر فقط چند نام بزرگان از اين مهاجران مانند پروفسور «لطفي‌زاده» (منطق فازي)، مرحوم پروفسور «علي جوان» (ليزر هليوم-نئون)، پروفسور «صادقي» (مشهور به پنجه طلايي Gold finger)، پروفسور «سميعي» (نابغه مغز و اعصاب جهان)، دکتر «حسين نصر»، دکتر «مهدوي دامغاني» و... نشان از جذب مغزهاي متفکر و نخبگان جامعه ما ازسوي ديگران دارد. جوامع نخبه‌پذير کشورهايي هستند که مغزهاي پرورش‌يافته را با احترام و با امکانات مادي و تجهيزات علمي و تحقيقاتي مناسب به راحتي جذب کرده و امکان رشد و تعالي يا رضايت علمي را به آنها مي‌دهند و کشورهاي صادرکننده نخبه يا به عبارتي دفع‌کننده مغزهاي متفکر، جامعه نخبه‌کش‌ها (به قول دکتر «رضا‌قلي») آنهايي هستند٤ که در طرد نخبه‌هاي پرورش‌يافته مهارت خاصي دارند. اگرچه اصطلاح نخبه‌کشي براي اين جوامع تشابه سنگين و دردآوري است، اما شايد يک شوک قوي براي بيدار‌کردن مسئولان جامعه نخبه‌کش‌‌ها لازم باشد!

اگر در زمان‌هاي قديم، زور بازوي پهلوانان يا منابع زيرزميني، روزميني يا فلزات گرانبها ثروت يک ملت را تشکيل مي‌دادند، امروزه خلاقيت مغزهاي متفکر باعث توليد ثروت و عرق ملي يک کشور مي‌شود. امروزه آنهايي که با قدرت تعقل خود از شن و ماسه کم‌ارزش، مدارهاي مجتمع و پردازشگر رايانه‌اي با ارزش افزوده چندين ميليون برابر مي‌سازند، يعني قادرند «ماسه را به تعقل کيميا يا باارزش‌تر از کيميا تبديل کنند»، ثروت ملي يک کشور تلقي مي‌شوند. مهندس «ميرزاخاني»، پدر مرحومه «مريم ميرزاخاني»، جمله‌اي دارد به اين مضمون: «به کدام گناه مردم اين کشورها از افزايش ثروت ملي از طريق ارزش افزوده محروم گشته‌اند؟» که اين مغزهاي متفکرند که قادر به توليد ثروت ملي از طريق ارزش افزوده‌اند. به عبارتي ديگر، مگر استضعاف فقط فقر مادي است؟ و آيا امکان‌پذيرنبودن توانمندترکردن جامعه (در اثر افزايش‌نيافتن ارزش افزوده نعمت‌هاي خدادادي) استضعاف يا حتي استضعاف بدتري نيست؟ که يقينا استضعاف فکري-فرهنگي را بايد استضعاف بالاتري از استضعاف مالي دانست.

بايد پرسيد که آيا فروش مواد خام و تبديل‌نشدن آنها با فرآوري نوين به ارزش افزوده بالاتر، کفران نعمت‌هاي الهي نيست؟ و باز اين سؤال مطرح است که «به کدام گناه» جامعه‌هاي نخبه‌کش از نعمت ارزش افزوده محروم شده و به سمت استضعاف معنوي و مادي سوق داده مي‌شوند؟ آيا درحالي‌که اولين پيام خدا در غار حرا به پيامبر برگزيده‌اش اين بود که «بخوان به اسم خالقي که اشرف مخلوقات را از قطره آب گنديده‌اي آفريده است»، قراردادن علم در مقابل دين يا دين در مقابل علم، در جايي که بايد مکمل هم باشند، گناهي نابخشودني نيست؟ خداوندي که براي خلقت انسان به خود تبريک گفته است. به نظر نگارنده اين تبريک به خاطر تبديل به احسن يا ارزش افزوده يک نطفه گنديده‌اي به اشرف مخلوقات بوده است و اگر خدا به قلم سوگند مي‌خورد، به خاطر اين است که قلم ابزار آموزش روش‌هاي نو براي فرآوري مواد کم‌ارزش و تبديل آنها به فراورده‌هايي با ارزش افزوده بسيار بالاتراست، به عبارتي تبديل شن و ماسه خام به مدارهاي مجتمع و رايانه‌هاي پرقدرت يا تبديل نفت خام به مواد نيمه‌رساناهاي پليمري براي ساخت نمايشگرها و تلويزيون LCD تبديل مواد خام به ارزش افزوده است. پس توجه‌نكردن به علم و قلم عالمي که مي‌تواند اين‌گونه توانايي به ظهور برساند، گناهي نابخشودني است.

6 مهندس «احمد ميرزاخاني» پدر بزرگوار نابغه رياضي، از مردم و مسئولان مي‌خواهد که «... مريم را اسطوره نکنند. بلکه از او الگويي دست‌يافتني بسازند.» به عبارت ديگر، او مي‌گويد «مريم»هاي بسياري در اين کشور وجود داشته و دارند و به‌وجود خواهند آمد که بايد آنها را دريافت. راستي اگر (با برداشتي از سخنان مهندس «ميرزاخاني»)، «مريم ميرزاخاني» در جنوب محروم يا در بشاگرد به دنيا آمده بود، مي‌توانست چيزي جز دوشيدن شير بز يا ريسيدن پشم بياموزد؟ راستي اگر «مريم» و «رويا بهشتي» را مسئولان دبيرستان محل تحصيل هر روز به دانشگاه صنعتي شريف نمي‌بردند و آنها در آنجا امکان استفاده مستمر از کتابخانه دانشگاه و مساعدت استادان آن دانشگاه را نداشتند، «مريم» و «رويا» اين‌چنين رشد علمي در مقياس جهاني مي‌کردند که با کارهاي خود الگوي دختران ايراني و زنان جهان شوند؟

درحالي‌که عقيده رايج اين بود که زنان جايي در دنياي مردانه رياضيات ندارند. در نظر داشته باشيد که اين سخن، اعتقاد رئيس وقت دانشگاه معتبر هاروارد بوده است، اما اين دو دختر با تلاش مستمر خود همه مرزها را درنورديدند و با دگرگون‌کردن باورها درباره زنان در همان دانشگاه هاروارد، خط‌شکن شده و کاري کردند کارستان و الگوي زنان جهان شدند. اما با اعتقاد پروفسور «بنکه» که قدرت تخيل، براي رياضيات لازم‌تر است تا شعر و شاعري، آيا روحيه زيباپسندانه و طبع شعردوستي و شاعرانه زنانه براي تسخير دنياي رياضي و زيبا و دوست‌داشتني‌کردن ضروري‌تر نيست؟

اما تا‌زماني‌که براي جامعه ما يا براي بيشتر جوامع بشري پاي يک فوتباليست طلايي‌تر و باارزش‌تر از تفکر مغزهاي متفکر نخبگان است، پيشرفتي پايدار براي اين جوامع متصور نخواهد بود. (البته نه اينکه چيزهايي مانند پاي يک فوتباليست مهم نباشد، اما بايد براي هر چيزي ارزش متناسب با آن قائل شويم). تا موقعي که جامعه حساسيتي به مهاجرت «مريم»ها، «رويا»ها، «رامين»ها، «حسين نصر»ها و... قائل نيست، درِ جوامع به‌اصطلاح درحال‌توسعه، بر همين پاشنه مي‌چرخد؛ يعني آنها نفت يا مواد خام ديگر را مي‌فروشند تا پاداش ورزشکاران حرفه‌اي خود را پرداخت کنند؛ يعني تبديل نفت يا مواد خام ديگر را بدون تبديل به موادي با ارزش افزوده چند ميليون برابري، به اندک قيمتي صادر کرده و کسي هم احساس گناه ازدست‌رفتن ارزش افزوده آن را نمي‌کند.

با اينکه امام راحل دانشگاه را به‌دليل رسالت آدم‌سازي‌اش به کارخانه آدم‌سازي تشبيه کرده بودند، اما آيا کسي در جامعه ما براي توسعه اين کارخانه آدم‌سازي سرمايه‌گذاري مناسبي کرده و دل مي‌سوزاند؟ آرامش محيط دانشگاه حتي بدون تلاطم علمي کافي به نظر مي‌رسد. «مريم»ها، «رويا»ها و «رامين»ها غريبانه با کوله‌باري پر از تجربه مملکت را ترک مي‌کنند، بدون اينکه کسي از رفتن آنها متأثر شده باشد يا حتي اصولا متوجه رفتن آنها شده باشد. خبرنگاري که براي رفتن يک ورزشکار حرفه‌اي، هر هفته تحليل‌هاي آن‌چناني مي‌نويسد يا از نوع و محل فعاليت فوتباليست‌هاي مهاجر و عملکرد آنها در تيم ميزبانشان در رسانه‌ها گزارش منتشر مي‌کند، آيا هرگز درباره خروج تأسف‌بار و غريبانه نخبگان مملکت يادداشتي نوشته‌ است؟ نخبگان ما در مملکت خود آن‌قدر غريب بوده و غريب مانده‌اند که وقتي درباره درگذشت «مريم» در تاکسي صحبت مي‌شود، راننده با تأسف مي‌گويد: «خدا او را بيامرزد که اخبار را با صداي گيرايي مي‌خواند» که البته خداوند گوينده خوب اخبار مرحوم خانم «صداقتي» را هم بيامرزد.

7 نکته ديگر بی‌توجهی و بي‌مبالاتي سنتي مردم و مسئولان ما به حفظ ذخاير علمي کشور است. ما موقعي اظهار تأسف مي‌کنيم که اتوبوس حامل نخبگان رياضي دانشگاه شريف به داخل دره سقوط می‌کند و ٩ نفر از آنها کشته مي‌شوند، اما از قبل در انتخاب وسيله نقليه سفر و راننده اتوبوسي که آنها را مي‌آورده و «مريم» و «رويا» هم در آن اتوبوس بوده‌اند، براي جلوگيري از اين فاجعه اقدام نکرده و تمهيداتي را نمي‌انديشيم. شايد اين از خصلت‌هاي بي‌مبالاتي تاريخي ما باشد که قبل از وقوع حادثه تمهيداتي براي جلوگيري از آن نمي‌انديشيم و دانش‌آموزان خوزستاني را در قسمت بار يک کمپرسي و توسط يک راننده بي‌تجربه روانه مسابقه قرائت قرآن می‌کنیم و وقتي اين راننده ناشي، سر پيچ جاده‌هاي کوهستاني به‌اشتباه اهرم کمپرسي را می‌کشد و جوانان معصوم را به داخل دره تخليه مي‌کند، اظهار تأسف مي‌کنيم.

چرا از حوادث عبرت نمي‌آموزيم و دانش‌آموزان را با اتوبوسي با ترمز معيوب در جاده کوهستاني از خوزستان روانه اصفهان مي‌کنيم. آيا اين اتوبوس اصولا اجازه حرکت آن هم در جاده‌هاي کوهستاني را داشته است؟ آنها به چه گناه کشته شده‌اند؟ آيا اين نوع رفتار ناشي از نگرش ارزش‌گذاري جامعه ما به سلامت جسمي و روحي نخبگان و قشر دانشگاهي کشور است، وقتي در ابتداي انقلاب، استادان مرتبط با ستاد انقلاب فرهنگي را با اتوبوس سرويس يک دانشگاه و با راننده بيابان‌نديده و بي‌تجربه‌اي که وظيفه او نقل و انتقال کارکنان داخل دانشگاه درون شهر بوده است، براي شرکت در گردهمايي سالانه انقلاب فرهنگي مي‌فرستند؟ گازوئيل اين اتوبوس شهري به‌دليل کوچک‌بودن باک سوختش، در وسط راه تهران به مشهد تمام شد و به‌دليل پيش‌بيني‌نکردن تمهيدات لازم در شرايط کمبودهاي اوايل انقلاب، استادان و اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي مجبور شدند تمام شب را در جلوي جايگاه سوخت نزديکي قوچان سرماي سخت زمستان را در اتوبوسي بدون وسايل گرم‌کننده بگذرانند.

يا ميني‌بوس سرويس يک دانشگاه که استادان دانشگاه را براي شرکت در کنفرانس حوزه و دانشگاه از تهران به شيراز مي‌برد که به‌دليل بي‌تجربگي راننده شهري با کمي باران کنترل ميني‌بوس را در جاده اصفهان به شيراز از دست داد و چندين متر پايين‌تر وارد زمين خاکي کنار جاده شد و با عنايت خدا بدون آسيب متوقف شد. آيا اينها نشانه‌اي از اهميت‌دادن به ارزش نخبگان و سلامت قشر دانشگاهي يا به تعبير امام راحل، مربيان کارخانه آدم‌سازي کشور است؟ درحالي‌که عدالت (از جمله عدالت گزينشي شايسته‌سالارانه) از اصول اوليه اسلام محمدي است، برخي (البته با قصد قربت) با جذب غيرعادلانه و شايسته‌گريزانه اعضای هيئت علمي، باعث طرد نخبه‌هاي واقعي و شايسته از محيط دانشگاه شدند.

مديران «خيرخواه» ديگري هم بودند که کلمه کارخانه امام راحل را براي دانشگاه جدي و اصل گرفته و با پذيرش بي‌رويه دانشجويان تحصيلات تکميلي، آمار محصولات بي‌کيفيت اين کارخانه افزايش دادند، درصورتي‌که حيات و پويايي يک دانشگاه مانند يک دريا به موج‌هاي برخاسته از تضارب آرا وابسته است، آنها «با ايجاد گيت‌هاي ورود و خروج انسان‌ها» اهم وظايف انقلابي خود را در آرام‌نگاه‌داشتن محيط دانشگاه از هر ديدگاه ناآشنا مي‌پنداشتند.

آنها با افزايش بي‌رويه پذيرش دانشجوی تحصيلات تکميلي به‌جاي رونق علم و ادب در دانشگاه باعث رونق علني شرکت‌هاي پايان‌نامه‌نويسي تقلبي و مقاله‌چاپ‌کني جلوي دانشگاه تهران و افت ارزش مدارک دانشگاهي ما شدند، درحالي‌که نظريه‌پردازي و تضارب آرا باعث رشد و تعالي افکار و تبلور ايده‌هاي پراکنده و بي‌شکل (آمورف) و تبديل به بلورهاي الماس‌گونه با ارزش افزوده بالا مي‌شود. گروه ديگري نيز محيط دانشگاه را با پادگان نظامي اشتباه گرفته و سعي در تک‌صدايي‌کردن دانشگاه داشتند؛ يعني دانشگاهي را که بايد مرکز تبلور افکار سازنده، مرکز ايده و نظريه‌پردازي دگرانديشانه و گاه مغاير با سياست وقت کشور باشد که با پالايش آنها نظريه و قرائت احسن به دست مي‌آيد، به سمت پذيرش يک ايده و يک نوع قرائت از اخبار و وقايع هدايت مي‌کردند.

بايد دانست که محصورکردن دانشگاه و حوزه علميه به يک نظريه از پديده‌ها يا يک قرائت يا روايت از مسائل علمي، جامعه را به سمت سکون، تحجر و واپس‌گرايي مي‌برد و نخبگاني که ذهني پويا و روحيه‌اي حساس و لطيف به پديده‌هاي نو دارند، از تک‌صدايي و سکون علمي رنجيده‌خاطر شده و با وجود احساس وابستگي به جامعه و خانواده، تن به مهاجرت مي‌دهند. مهاجرت نخبگان اگرچه دردناک است، اما شايد در شرايط حاضر براي آشنايي بيشتر ما با ايده‌ها و قرائت‌هاي نو و کسب تجربه جديد، اجتناب‌ناپذير باشد.

8 نکته ديگر، افزايش آمار غمبار مرگ‌ومير مردم دنيا و به‌خصوص شهرهاي بزرگ ايران در اثر انواع سرطان‌هاست که چنگال مرگبار خود را به جان همه مردم دنيا (از جمله گنجينه‌هاي علم و ادب ايران و دنيا) فروبرده و جهان را از ثمره انديشه‌هاي ناب آنها محروم کرده و مي‌کند. بنابراين جوامع بشري بايد بيش از پيش به توسعه علم و فناوري مدرن در جهت مقابله و جلوگيري از اين عفريت مرگ اقدام كنند. کشف علل اصلي شيوع اين بيماري دنياي مدرن (که باعث خاموشي تدريجي کره خاکي مي‌شود)، به تحقيقات وسيع، مسئولانه و شجاعانه‌اي نياز دارد. روي‌آوري مديران مسئوليت‌پذير کشورها و جوامع به رفع عوامل پديدآمدن اين عارضه (که هرروزه تازيانه سهمگيني بر گرده تمدن بشري مي‌نوازد)، نياز روز دنياست. دانشمندان يکي از علت‌هاي شيوع تازيانه سرطان در جوامع را به آلودگي‌هاي زيست‌محيطي نسبت مي‌دهند و مقابله با اين پديده شوم، از وظايف هر مدير مسئوليت‌پذيري است.

امروزه چهار عنصر اساسي زندگي بشر (هوا، آب، خاک و آتش، در فرم انرژي فسيلي) در اثر استفاده بي‌رويه از سوخت‌هاي فسيلي به‌شدت آلوده شده‌اند. البته نمي‌توان از محاسن انرژي‌هاي فسيلي به‌راحتي چشم پوشيد، اما با جايگزيني حتي‌المقدور آنها با انرژي‌هاي پاک تجديدپذير و بهينه‌سازي مصرف انرژي فسيلي بايد در کمينه‌کردن عوارض آنها تلاش کرد تا محيط زندگي شهري ما انساني‌تر شود. به عقيده دانشمندان، با کاهش عوامل محرک‌هاي خارجي مي‌توان از رشد قارچ‌گونه سلول‌هاي سرطاني جلوگيري و تا حدودي با اين عفريت مرگ مقابله کرد.

مسلما در اين صورت با محدوديت‌هايي در استفاده از مزاياي زندگي ماشيني و مدرنيته مواجه خواهيم شد که با توجه به نفع بيشتر آن براي بقاي کره خاکي مي‌توان از مزاياي زودگذر انرژي‌هاي فسيلي تا حد ممکن صرف‌نظر کرده و از شدت دردهاي ناشي از تازيانه‌هاي مدرنيته بر گرده تمدن کاست؛ يعني بهينه‌سازي زندگي مدرن همراه با کمينه‌سازي آلودگي‌هاي زيست‌محيطي را تجربه کرد. اگر در استفاده از انرژي فسيلي ميزان مخارج درمان بيماري‌هاي ناشي از آلودگي محيط زيست، زيان‌هاي بازنشستگي و ازکارافتادگي‌هاي زودرس، کاهش ذخاير آب شيرين جهان در اثر ذوب‌شدن يخ‌هاي قطبي و همچنين آلودگي و کاهش کيفيت و کميت مواد غذايي را بر مقدار برقي که از سوزاندن سوخت فسيلي پديد مي‌آيد، سرشکن کنيم، يقينا درمي‌يابيم که استفاده از انرژي فسيلي مقرون‌به‌صرفه نخواهد بود. پس بياييم علم و فناوري را به‌سوی کاهش آلودگي‌ها؛ يعني کاهش امراض مرتبط با آن سوق دهيم که پيشگيري بهتر از درمان است.

9 به اميد روزي که همه قرائت‌ها بتوانند آزادانه براي تبلور بيشتر ايده‌هاي نوين در دانشگاه و حوزه‌هاي علميه ارائه و تحمل شوند. آنجاست که «مريم»ها ابتدا شناخته مي‌شوند و سپس در کشور خود به آنها ارج مي‌نهند، قدر مي‌بينند و بر صدر مي‌نشينند. آنجاست که ديگر کسي دغدغه مهاجرت نخبگان، فرار مغزها و تخليه کشور از آينده‌پردازان کاردان را ندارد. آنجاست که معماري کشور بيشتر مطابق با شرايط اقليمي ما شکل مي‌گيرد، اتومبيل‌ها متناسب با ظرفيت خيابان‌ها و بر اساس فناوري روز ساخته مي‌شوند و هواي شهرها سرشار از اکسيژن حيات‌بخش شده و آب و خاک و آتش (انرژي) آلوده نمي‌شوند. آن‌موقع است که انسان‌ها با نگاه دوستانه به هم نگاه مي‌کنند و آمار طلاق و اعتياد و دزدي کاهش مي‌يابد و نخبگان در کشور مي‌مانند و ايران را دوباره مي‌سازند. به اميد آن روز.

پي‌‌نوشت‌ها:

١- پروفسور «بنکه» در «درس بي‌نهايت کوچک‌ها» در ارتباط با قدرت تخيل و درک رياضي مي‌گفت: «شخصي که مي‌خواست رياضي بخواند، چون خود را فاقد قدرت مي‌دانست به شغل شاعري روي آورد». از شخصيت علمي پروفسور «هاينريش بنکه» همين بس که با وجود داشتن همسري يهودي، عوامل نازي دولت منحط و يهودي‌ستيز «آدلف هيتلر» نه‌تنها مزاحم کار علمي او نشدند، بلکه او را هم از رياست يکي از بزرگ‌ترين دانشگاه‌هاي آلمان عزل نکردند.

٢- مرحوم پروفسور «بنکه» مي‌گفت: «بعضي‌ها هفت واحد سگ را در هشت واحد گربه ضرب کرده و مي‌گويند ٥٦ واحد سگ و گربه».

٣- گفته مي‌شود که انگليسي‌ها در زمان استعمار هندوستان از مردم آن کشور مي‌خواستند جدول لگاريتم را حفظ کنند.

٤- اشاره به کتاب «جامعه‌شناسي نخبه‌کشي» اثر دکتر «علي‌ رضاقلي»، نشر نگار

http://www.sharghdaily.ir/News/139956

ش.د9602717

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات