صبح صادق >>  نگاه >> گفتگو
تاریخ انتشار : ۰۸ تير ۱۳۹۹ - ۱۶:۵۱  ، 
کد خبر : ۳۲۳۲۴۶
گفت‌وگو با همسر شهید شکیبا سلیمی پاسدار امنیت

می‌‌گفت تا راضی نباشی شهید نمی‌شوم!

یکی از فرماندهان دلیر و خستگی‌ناپذیر کردستان بود که همیشه در آرزوی شهادت، کوه‏ها و دشت‏های غرب کشور را برای امنیت این مرز‏وبوم زیر پا می‏گذاشت. ماه مبارک رمضان امسال به همراه دو نفر دیگر از مدافعان وطن در درگیری با گروهک ضد انقلاب در «دیواندره» کردستان به شهادت رسید. سرهنگ پاسدار «شهید شکیبا سلیمی» از فرماندهان سپاه بیت‌المقدس کردستان و معاون عملیات قرارگاه استانی «شهید شهرامفر» بود که خدمت در سپاه را از سال ۱۳۷۸ شروع کرد و این خدمت تا لحظه شهادت ادامه داشت. از او دو فرزند پسر ۱۷ و ۱۵ ساله به یادگار مانده است. با «اعظم فاروقی» همسر این شهید والامقام گفت‌و‌گو کردیم که در ادامه می‎خوانید.

از همسرتان برای‌مان تعریف کنید و بفرمایید چه سالی ازدواج کردید؟

همسرم متولد سال ۱۳۵۴ و زمان شهادت ۴۵ ساله بود. کارشناسی ارشد مدیریت عملیات داشت. ما مردادماه سال ۱۳۷۹ ازدواج کردیم.

 

شما شرایط زندگی با یک نظامی را می‎دانستید و از سختی‎های آن باخبر بودید؟

از نزدیک زندگی افراد نظامی را ندیده بودم، اما دورادور اطلاع داشتم. زندگی ما با مردم عادی خیلی فرق می‎کند و گاهی اطرافیان به بنده می‎گفتند چطور این شرایط را تحمل می‎کنی که می‎گفتم وقتی قبول کردم، باید همه چیز را قبول کنم؛ با تمام وجود همه سختی‏ها را به جان پذیرفته بودم.

 

آیا همسرتان مشتاق شهادت بود و در صحبت‏هایی که با شما داشت، این موضوع را در میان می‏گذاشت؟

ابتدا که به من نمی‌گفت؛ اما باتوجه به نوع کاری که داشت، من همیشه احتمال به شهادت رسیدنش را می‎دادم. آرزوی ایشان شهادت بود و همیشه از من و بچه‏ ها درخواست دعای شهادت می‏کرد و موضوعی که باعث می‎شود الآن من و بچه ‏ها به آرامش برسیم، این است که می‎دانیم ایشان به آرزو و هدف والایی که داشت، رسیده و در راه اسلام و وطن شهید شده است. به همه گفته‎ام اگر همسرم به مرگ عادی از این دنیا می‎رفت، به هیچ وجه نمی‏توانستم دوری‌‌اش را تحمل کنم.

 

تا به حال شده بود برای ایشان دعای شهادت کنید؟

من ۲۰ سال با همسرم زندگی کردم و می‎دیدم که چقدر تلاش می‎کند، وجدان کاری دارد و مسئولیت‎پذیر است. همیشه به من می‏گفت هر چقدر تلاش کنم، اما تا شما راضی نباشی، شهید نمی‎شوم. اوایل که می‏گفت برایم دعا کن شهید شوم، به شوخی می‎‏گرفتم. همسرم به دلیل مأموریت‎هایی که می‏رفت، خیلی دیر‎به ‏دیر به منزل می‏ آمد؛ می‎گفتم ما که شما را دیر‎به‎دیر می‏‎بینیم، شهید هم بشوید که دیگر شما را نمی‏بینیم، چطور من راضی به شهادت‌تان شوم؟ می‎گفت فکر می‎کنی شهدا خانواده‎های‌شان را تنها می‎گذارند؟ نه، این‌طور نیست، روح آنها همیشه در کنار خانواده‎های‌شان است. با نگاه و رفتار التماس می‎کرد برای شهادتش دعا کنم، من هم که می‌دیدم چقدر لیاقت شهادت را دارد و اگر به شهادتش راضی نشوم، در حق ایشان خودخواهی و بی‎انصافی کرده‎ام، راضی شدم و گفتم امیدوارم شهید شوی، اما دیرتر که بچه‎ها به سروسامان برسند. بعد از شهادتش متوجه شدم خدا بیشتر از من طالب دیدارش بود و آسمانی‏‎اش کرد؛ چون مدت کمی بعد از رضایت من ایشان به شهادت رسید.

شهید سلیمی چقدر ولایت‌مدار بود؟

بسیار زیاد، کارهایش همه از روی اخلاص، رضایت خدا و ولایت‎پذیری بود. بعد از شهادت حاج‌قاسم بسیار بی‎تابی می‎کرد چهار ماه بعد، خودش هم آسمانی شد.

 

خانم فاروقی، بعد از شهادت همسرتان، با چه صحبت‎هایی بچه‏ ها را آرام می‏کنید؟

خدا را شکر بچه ‏ها به سنی رسیده‌اند که این موضوع را کاملاً درک می‏کنند و البته شرایط زندگی‏ ما همیشه طوری بوده است که بچه‎ها و من آماده شهادت ایشان بوده‌ایم؛ چون همیشه از شهادت صحبت می‏کرد و علاوه بر من، به بچه‎ها هم می‏گفت برایش دعای شهادت کنند.

از آنجا که همسرم دیر‏به‏دیر به منزل می‏آمد، به حضور کم ایشان عادت داشتیم و الآن متوجه می‏شوم که انگار زندگی ما برای این لحظات آماده می‏شده است.

 

چقدر حضور همسرتان را در زندگی بعد از شهادت ایشان درک می‎کنید؟

من و بچه ‏ها حس می‎کنیم ایشان به مأموریت رفته است و برمی‎گردد و همیشه حضورش را در قلب‌مان و کنارمان احساس می‏کنیم. دلتنگی داریم، اما سعی می‌کنیم خودمان را وفق بدهیم؛ ما همیشه برای این شرایط آماده بودیم. همین که حضورش را احساس می‏کنیم، آرامش‏بخش است.

 

از دیدار آخرتان برای‌مان بگویید.

همسرم به دلیل مأموریت‏ها و کارهای زیادی که داشت، همیشه خستگی از چشمانش مشخص بود، اما هیچ‎گاه خستگی را به خانه نمی ‏آورد. شب قبل از شهادت، ایشان را برای خوردن سحری بیدار کردم که با خواب‌آلودگی سحری خورد و کنار سفره خوابید و نیم‌ساعت بعد از نماز صبح رفت. هنگام رفتن طبق معمول بدرقه‎اش کردم که موقع رفتن با اینکه عجله داشت، برگشت و چند ثانیه‏ای من را در سکوت نگاه کرد. پرسیدم چی شده، اما حرفی نزد و خداحافظی کرد.

 

لحظه خداحافظی با پیکر همسرتان چه احساسی داشتید؟

وقتی پیکر همسرم را در غسال‏خانه دیدم، همان‌جا روی پیکر سجده شکر به جا آوردم که همسرم به آرزویش رسید و خداوند هم دعای من را در حق ایشان مستجاب کرد. یک مرتبه دیگر هم بعد از به خاک سپرده شدن پیکرشان، روی مزار سجده شکر کردم و اولین بار که به‌تنهایی بعد از شهادت همسرم به منزل برگشتم، برای مرتبه سوم سجده شکر کردم که خدا این پیشکش را از ما و ایشان قبول کند و خدا را شکر کردم که این سعادت را به همسرم، خودم و فرزندانم عطا کرد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات