به عنوان اولین سؤال بفرمایید چه انگیزه و اهدافی سبب شد تا ایده تشکیل دفتر سیاسی در ذهن شما شکل بگیرد؟
دو مسئله مهم برای بنده انگیزه ایجاد میکرد؛ اول احساس خطری بود که در روزهای اول تأسیس سپاه نسبت به فاصله گرفتن از روحانیت داشتم؛ لذا اولین کتابی که در دفتر سیاسی چاپ شد، کتاب «سپاه و روحانیت» بود. دوم شناخت شخصی بنده از سران مجاهدین خلق بود؛ چون رجوی، حنیفنژاد و سایر سرکردههای آن را خوب میشناختم؛ کتکشان را هم خورده بودم تا جایی که دندانهایم را شکسته بودند. به همین دلیل هم از نفوذشان در سپاه نگرانی داشتم و هم میترسیدم برخی از نیروهای جوان انقلابی در دام آنها بیفتند. بنابراین همان روزهای اول کتابی با نام «مجاهدین خلق رودرروی خلق» نوشتم. وقتی در شورای فرماندهی سپاه شنیدم که «موسی خیابانی» و «مسعود رجوی» قصد دارند به قم بروند و با امام(ره) ملاقاتی داشته باشند، نگران شدم و نزد آیتالله موسویاردبیلی رفتم و از نفاق آنها گفتم. گفتند اینها همین دیروز اینجا آمده بودند. رجوی به من گفت که حاج آقا شما اگر سر من را هم کنار این باغچه ببرید، من هیچ اعتراضی نخواهم کرد. منظور ایشان از بیان این مطلب این بود که من فریب اینها را نمیخورم! آقای محسن رضایی وقتی خدمت امام(ره) رسیده بودند، مطلب را خدمت ایشان عرض کرده و گفته بودند یکی از برادران ما در شورای فرماندهی ایشان را خوب میشناسد و با اینها بوده است. مقصودش من بودم که روش و نفاق اینها را خوب میشناختم و دیده بودم که چگونه روی روحانیت تأثیر میگذارند و برخی از آنها را با خودشان همراه میکنند. میتوان گفت، تنها کسی که تحت تأثیر اینها قرار نمیگرفت، حضرت امام(ه) بود.آن موقع کسی در سپاه نبود که کار سیاسی و روشنگری سیاسی انجام دهد؛ بنابراین، ما باید این خلأ سیاسی را پر میکردیم. در همین راستا از همان ابتدا به سراغ افرادی که مناسب این کار بودند، رفتم که یکی از آنها آقای حسین شریعتمداری بود. از ایشان که آن موقع در کمیته فعال بود، خواستم تا به سپاه بیاید و در دفتر به ما کمک کند. البته اولین نفری که با خودم به دفتر آوردم و مدتها دو نفری کار آنجا را دنبال میکردیم، طلبه جوانی به نام «جلال اشجع» بود که بعدها مسئول دفتر ما شد. فرد دیگری که در زندان با او آشنا شده بودم و اهل مسائل سیاسی بود، «بهاءالدین شیخالاسلامی» نام داشت که با اصرار و تلاش زیادی وی را از دادستانی به دفتر آوردم.با همین چند نفر افشاگری علیه گروهکهای چپ و راست را شروع کردیم. آقای شریعتمداری همان روزها یک کتاب علیه «جنبش مسلمانان مبارز» نوشت که خیلی مؤثر بود و آنها مجبور به توقف فعالیتهایشان شدند. البته خیلیها به این کارها اهمیت نمیدادند؛ اما کم کم متوجه ارزش کار دفتر سیاسی شدند.از دیگر اقدامات ما موضعگیری در برابر مسائل روز بود که با صدور بیانیهها صورت میگرفت. مجموعه بیانیهها در قالب یک کتاب چاپ شد. یکی از اولین بیانیههای ما نقدی علیه بنیصدر بود که تحت عنوان «سخنی با رئیسجمهور» انتشار یافت. وقتی من این بیانیه را به حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب) که آن موقع نماینده شورای انقلاب در سپاه بودند، نشان دادم تا نظرشان را بگیرم، دیدم به یک نفری که آنجا بود فرمودند؛ «بیایید ببینید آقای محمدزاده چه چیزهایی نوشته است.» که منظورشان این بود این بیانیه خیلی مهم است.درمجموع نظر ما این بود که راهی جز اتصال به روحانیت نداریم و بر آن تأکید داشتم که هنوز برخی از فرماندهان به من میگویند که چقدر ما را به خاطر اصرار بر روحانیت اذیت میکردی. یکی از آنها میگفت، من هنوز آن واژه «مجتهد جامعالشرایط» شما را در گوشم دارم. با وجود این، مدتی بعد با ما و دفتر سیاسی برخورد شد و پشت سرمان گفتند که فلانی ضد روحانیت است!
چرا این وضعیت به وجود آمد و این اتهامزنی از کجا ناشی میشد؟
زمانی که مرحوم آیتالله طاهری خرمآبادی نماینده حضرت امام(ره) در سپاه بودند، آقای عبدالله محمودزاده مسئول دفتر ایشان به من خبر دادند که حاج آقا میخواهند شما را ببینند. من گفتم باشد، میآیم که گفتند ایشان میخواهند خودشان به دیدن شما بیایند. من درخواست کردم که برای افطاری(ماه رمضان) تشریف بیاورند، اما قبول نکردند. وقتی به منزل ما تشریف آوردند، به من فرمودند؛ در حالی این اتهام را به شما زدند که من خودم در یکی از جلسات شورای فرماندهی، شش بار دفاع شما از روحانیت را شنیدهام و این برای من حجت شرعی است؛ لذا آمدهام از شما حلالیت بطلبم. چون قبل از آن یک روز آقای محمودزاده گفت؛ آقای خرمآبادی به من دستور داد که برو و در دفتر سیاسی را زنجیر کن که من گفتم این کار را نمیکنم، چون من آنها را میشناسم و این چیزهایی که میگویند درست نیست. علت این ذهنیتها، همان چیزهایی بود که ما در خصوص روحانیت از امام نقل میکردیم و مینوشتیم. جرم ما نقل عین نظرات حضرت امام(ره) بود. ما فقط از روحانیت اصیل و وارسته دفاع میکردیم. برای نمونه، ما در نشریه «رویدادها و تحلیل» یک مقاله نوشتیم که برای اولین بار اسلام آمریکایی مطرح شده بود. در آن مقاله، سندی از حضرت امام(ره) زده بودیم که فرموده بودند، نگذارید بگویم چه کسانی برای فرح انگشتری فرستادند! این برای بعضیها سخت بود. اما ما چیزی جز حرف امام نمینوشتیم؛ برای نمونه اگر دفاع میکردند در اولین صفحه رویدادها و تحلیل میزدیم و اگر در باب دنیازدگی هم فرمایشی داشتند، میزدیم که یک عده ناراحت میشدند و عقده خودشان نسبت به امام را روی ما خالی میکردند. امام(ره) یک جملهای در اواخر عمرشان داشتند که میفرمایند؛ «هیچ چیزی به زشتی دنیاگرایی روحانیت نیست و هیچ وسیلهای هم بهتر از دنیاگرایی نمیتواند روحانیت را آلوده کند. چه بسا دوستان نادان یا دشمنان دانا بخواهند با دلسوزیهای بیمورد مسیر زهدگرایی آنان را منحرف سازند.» این جمله امام(ره) در صحیفه امام، جلد 21 و صفحه 99 آمده است. این جمله را عدهای بر نمیتابیدند. چه کسانی؟ همانها که از روز اول دنبال بنز بودند. بعضیها میگفتند یک بخش از صحبتهای امام را بزنیم و یک بخش را نزنیم؛ ولی ما میزدیم و به ضد روحانیت متهم میشدیم؛ در حالی که من خودم در تصویب اساسنامه سپاه در مجلس از روحانیت در سپاه دفاع کردم. یکی از نمایندگان که خودش هم در لباس روحانی بود و هم اسمش روحانی بود، میگفت بدی آقای محمدزاده این است که میخواهد به ما درس ولایتفقیه بدهد! در قضیه آقای منتظری، وقتی ایشان تحرکاتی را شروع کرد، من با محمد منتظری ارتباط دوستانه زیادی داشتم. ایشان دو روز قبل از شهادتش، شب را در منزل ما خوابید، لذا تنها کسی که از طرف سپاه با ایشان ارتباط داشت، من بودم و مسائل جنگ را برای ایشان تحلیل میکردم. چیزهایی از ایشان شنیدم که وقتی بحث قائم مقامی پدرش مطرح شد، احساس خطر کردم و یک نامه 14 صفحهای در باره مسائل ایشان به حضرت امام(ره) نوشتم. آقای منتظری وقتی محسن رضایی را در یک جایی دیده بود، گفته بود؛ تا زمانی که محمدزاده در سپاه هست، سپاه ضد روحانیت است. وقتی از دفتر سیاسی به مرکز تحقیقات جنگ رفتم، یک شب آقای هاشمی جلسهای در مجلس در مورد جنگ گذاشته بود که من هم حضور داشتم. حضرت آقا که رئیسجمهور بودند هم حضور داشتند. بحث سیدمهدی هاشمی مطرح شد که تازه دستگیر شده بود. من خدمت آقا عرض کردم یادتان هست وقتی در سپاه بودید، به من فرمودید که بروید کمک سیدمهدی هاشمی که آن موقع مسئول نهضتها بود. من همان موقع خدمت شما عرض کردم که صلاح نیست کسی که دستش به خون روحانیت آلوده است، در سپاه باشد و سیدمهدی آدم خطرناکی است. من هر چه اصرار میکردم شما پاسخی به من نمیدادید. آقا فرمودند؛ بله من یادم هست که شما از همان ابتدا نسبت به سیدمهدی حساس بودید و مخالفت میکردید؛ اما چارهای نبود، چون فشارها از طرف آقای منتظری زیاد بود.
در ابتدا چنین برداشت میشد که دفتر سیاسی قرار بوده است بدون زیر مجموعه در ردهها صرفاً در دفتر مرکزی فعال باشد، آیا برای ردهها پیشبینی دفتر نشده بود؟
نه اینطور نبود که دفتر فقط در مرکز منحصر باشد و ما تصمیم داشتیم در سراسر کشور دفتر سیاسی راهاندازی کنیم. در همان روزهای اولیه در بعضی استانها مانند اصفهان، مشهد، کرمان، رشت و... دفتر ایجاد کردیم؛ اما با آغاز جنگ تحمیلی این کارها تحتالشعاع قرار گرفت. البته در شهرستان نیروی سیاسی هم کم داشتیم و باید از تهران میفرستادیم؛ لذا کار با سختیهایی روبهرو بود و ما باید بر اساس ظرفیت محلی کادر و ساختار ایجاد میکردیم. این موضوع سبب شده بود که مقداری این روند کُند طی شود. بعد از جنگ هم چند دفتر در مناطق جنگی از جمله شمال غرب، غرب و جنوب ایجاد کردیم و یک دفتر هم در تهران راهاندازی کردیم تا خودمان در دفتر مرکز، بیشتر کار ستادی کنیم.
دفتر در روزهای اولیه چه ساختاری داشت و بیشتر روی چه فعالیتهایی متمرکز بود؟
یکی از فعالیتهای اصلی و مستمر ما انتشار نشریه «رویدادها و تحلیل» بود که هر ماه منتشر میشد. تا سال 1361 که ما در دفتر بودیم، 45 شماره از آن چاپ شد. اگر دقت کرده باشید این شمارهها با چاپ استنسیل و دستی است، چون ما امکانات چاپ نداشتیم و این کار را با کمک «شهید کلاهدوز» در ارتش انجام میدادیم. ما برای تهیه مطالب و محتوای نشریه هر دوشنبه یک جلسه با عنوان «شورای تحلیل» داشتیم که مسائل را در آنجا تحلیل کرده و از نتایج آن در نشریه استفاده میکردیم. یک نشریه هم به نام «رویدادها» برای مسئولان و نمایندگان مجلس داشتیم که مطالب محرمانه را در آن درج میکردیم.
این بولتنها خدمت حضرت امام(ره) هم میرفت و ایشان از کارهای ما اطلاع داشتند. خود ما هم خدمت ایشان میرسیدیم و گزارش کارمان را میدادیم. کتاب «امام در برابر صهیونیزم» را که به انگلیسی هم ترجمه شده بود، خدمت ایشان بردیم. ایشان خیلی از اینکه سپاه کار سیاسی هم میکند، بشاش شدند و فرمودند؛ «چرا اینها را به مردم نمیگویید. بعد فرمودند که چقدر من تأکید دارم از کارتان تبلیغ کنید. بروید بگویید.» همین گزارشها را به آقای منتظری هم میدادیم؛ اما وقتی گزارش چاپ کتاب «جنبش مسلمانان مبارز» را خدمت ایشان دادیم، آشفته شد و خیلی عصبانی شد و چنین جملهای را گفت؛ شما علیه دوست من «پیمان» مطلب مینویسید؟ البته یک نکته را هم اضافه کنم که بدانید چقدر انتشار این کتابهای سیاسی برای دشمنان انقلاب مهم و حساس بود. وقتی کتاب «امام در برابر صهیونیزم» را منتشر کردیم، از عوامل صهیونیستی با ما تماس گرفتند و شروع کردند به تعریف از ما و تقاضای ملاقات با ما را کردند که ما نپذیرفتیم؛ چون به دنبال نفوذ در دفتر سیاسی بودند و ما روش آنها را میشناختیم. یک جریان دیگر هم شورویها بودند که خیلی تلاش میکردند در دفتر سیاسی نفوذ کنند؛ حتی سفیر شوروی تقاضای ملاقات با ما را کرد که باز هم ما قبول نکردیم.
منابع خبری و اطلاعاتی شما چگونه و از کجا تهیه میشد؟
خب ما از جاهای مختلف اطلاعات و اخبار میگرفتیم. کم کم که کار دفتر ادامه پیدا کرد، بولتنهای خیلی زیادی به تدریج وارد دفتر شد. البته برای برخی از منابعی که در کشور نبود، زحمت زیادی میکشیدیم. یک نفر در لندن هر روز مطالب مربوط به گروهکهای ضد انقلاب را جمعآوری میکرد و به صورت هفتگی با هواپیما برای ما ارسال میکرد. لذا ما هر هفته یک کارتن روزنامه و مطالب را از این طریق دریافت میکردیم؛ چون باید به منابع اصلی دسترسی پیدا میکردیم و نقطه قوت دفتر سیاسی به همین اطلاعات موثق و اسنادش بود.
در زمینه توجیه حضوری نیروها هم برنامه داشتید یا این موضوع بعدها مطرح شد؟
ما از همان ابتدا علاوه بر مکتوبات، بحث سخنرانیها را نیز داشتیم. من خودم برای راهاندازی دفتر سیاسی خیلی به شهرها و استانها سفر کرده و در سخنرانی برای پاسدارها، اوضاع را تحلیل میکردم. معمولاً قبل از خطبههای نماز جمعه استانها صحبت میکردم و از کسانی که در شهرها کار میکردند میخواستم تا هر ماه به تهران بیایند و در جریان مسائل قرار گرفته و اطلاعات لازم را در اختیار فرماندهان و نیروها قرار دهند. یک روز در جلسه حزب جمهوری به عنوان سخنران دعوت شدم که حضرت آقا هم حضور داشتند، خاطرهای از آلمانیها نقل کردم که یکی از مقاماتشان گفته بود؛ «وقتی انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، تلاش کردیم ببینیم علت انقلاب چه بوده که به شخصیت امام رسیدیم. برای پی بردن به افکار ایشان، مهمترین کتابشان یعنی ولایتفقیه را ترجمه کردیم؛ ولی هر چه خواندیم هیچی نفهمیدیم.» بعد از جلسه که آقا مرا دیدند، فرمودند؛ نکته جالبی را اشاره کردید.
با شروع دفاع مقدس، فعالیتهای دفتر چه تغییراتی کرد؟
بخش جنگ راهاندازی شد و برای ثبت وقایع جنگ وارد عمل شدیم. هنگام شروع کار، نیرو نداشتیم و حدود 100 نفر دانشجو را پیدا کردیم تا به جبهه بفرستیم؛ البته موفق شدیم همه مراحل عملیاتها را از زبان فرماندهان در همه سطوح ثبت و ضبط کنیم. چه جلساتی که آقای هاشمی حضور داشت چه جلساتی که در لشکرها و تیپها برگزار میشد و حتی دستوراتی که از سوی فرماندهان در خط مقدم داده میشد. نکته مهم در موضوع روایتگری دفاع مقدس این است که حتی یک مورد هم مطلبی لو نرفت؛ یعنی یک مورد هم پیدا نشد که یکی از راویان جنگ مطلبی را جایی نقل کرده باشد که نباید پخش میشد و این به لطف خدا و خلوصی بود که در بچههای دفتر وجود داشت.یک روز آقای رضایی مرا دید و گفت؛ کدام آدم عاقل مذاکرات جلسه قبل از عملیات را ضبط میکند؛ ولی شما این کار را کردید و موفق هم شدید که نشت اطلاعات نداشته باشید.
آیا همه بچههای دفتر اینقدر قابل اعتماد بودند که شما دفاع میکنید؟ پس ماجرای حضور افرادی مثل عمادالدین باقی و... چه میشود؟
خب افراد مختلفی به این دفتر آمدند و رفتند. عمادالدین باقی مدت کوتاهی در بخش خارجی نیروی آقای سلیمی بود. من یک روز شنیدم که ایشان مادرش را کتک زده است. وقتی این موضوع را شنیدم، از او سؤال کردم که شما مادرت را زدهای؟ وقتی گفت بله، به او گفتم جای تو در دفتر سیاسی نیست و بلافاصله اخراجش کردیم. در واقع، ما روی نیروهای دفتر حساسیت داشتیم و اجازه نمیدادیم حتی یک نفر که اخلاق اسلامی را رعایت نمی کند، در این جمع باشد و برخورد ما به حرمت مادر برکتی داشت که در طول هشت سال راویتگری یک مورد درز خبر نداشتیم.