صبح صادق >>  جبهه >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۲  ، 
کد خبر : ۳۴۶۶۴۱

هنوز وقتش نشده است

حسن تو حلب شب‌ها با موتور، غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم تا به بچه‌ها غذا برسونیم، چراغ موتورش را روشن می‌کرد. چند بار گفتم چراغ موتور  را خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید و گفت: «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می‌خوری». در جواب می‌گفت: «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است.» حسن می‌خندید و می‌گفت: «نگران نباش آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده» و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید. انگار حسن آمده بود که کار همه را راه بیندازد. از صبح تا شب برنامه‌هایش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمندگان. همه بچه‌ها می‌گفتند: «حسن آخر معرفت هست.» همه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که می‌خواستيم به دست بچه‌ها غذا برسانيم، با موتور راه افتاديم. وسط راه حسن را گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم: «خيلى بى‌معرفتى.» خيلى ناراحت شد. گفتم: «من را تنها رها کردى.» گفت: «نمی‌دانستم که راه  را بلد نيستى.» تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت: «ديگه به من بى‌معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می‌گذارم. هر چى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى‌معرفت نگو.» با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم، بهش متوسل می‌شدم و می‌گفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسن رو دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روح‌مان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش مى‌کنم.
 
نقل خاطره از شهید مصطفی صدرزاده فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون
 
شهید مدافع حرم «حسن قاسمی‌دانا» در 2 شهریور 1363 به دنیا آمد. او دومین پسر خانواده بود و سه برادر دارد. پس از اخذ دیپلم در رشته حقوق قبول شد، اما به آنجا نرفت و در نانوایی پدر مشغول به کار شد. با آغاز جنگ در حرم معصومین(س)، شهید هم لباس رزم پوشید و در فروردین 1393 داوطلبانه به سوریه رفت. در همان مدت کوتاهی که در آنجا بود، در بسیاری از عملیات‌ها شرکت کرد و لیاقت‌های بی‌شماری را از خود نشان داد؛ اما طولی نکشید که در 19 اردیبهشت 1393 در عملیات امام رضا(ع) بر اثر اصابت چند گلوله به شهادت رسید. پیکر پاکش همزمان با سالروز وفات حضرت زینب(س) در مشهد تشییع و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد.
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات