صبح صادق >>  راهبرد >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۳  ، 
کد خبر : ۳۵۰۸۷۶

خوب نگاه کن

پایگاه بصیرت / فاضل یادگاری

در کوچه پس کوچه‌های کربلا به دنبال راهی بودم که به حرم حضرت عباس(ع) ختم می‌شد. شلوغی مسیر اجازه نمی‌داد سریع راه بروم. وقتی که پایت کُند می‌شود، چشمانت بهتر و دقیق‌تر می‌بیند.
موکب‌ها همه‌جا هستند و هر کدام خالصانه هر چه در توان دارند، برای زائران اباعبدالله(ع) به میدان آورده‌‌اند. آدم‌های بسیاری در مسیرند و عده‌ای هم در صف نذری موکب‌ها ایستاده‌اند.
پیرمردی که شاید ۷۰ سال داشت، با کوله‌پشتی مشکی‌رنگی در حال قدم برداشتن بود. اندیشیدم کوله‌اش سنگین است؛ اما چگونه این همه راه را با این کوله‌پشتی طی کرده است؟ برای او ناراحت شدم؛ ولی سؤالی در ذهنم نقش بست: آخر چگونه ممکن است؟
بهتر نگاه کردم. انگار چشمانم دنبال کسی می‌گشت؛ زوج‌هایی که با بچه‌های کوچک و خردسال پیاده می‌رفتند، آن هم با کوله و وسایل. به راستی چگونه ممکن است؟
نزدیک حرم حضرت عباس(ع) گروهی زن را دیدم که با هم حرکت می‌کردند. یکی از آنان جثه بزرگ‌تری داشت. ثانیه‌ای به ذهنم آمد که این یکی جای دلسوزی ندارد. دندش نرم پیاده‌روی کند. انگار کسی سرم را پایین آورد. چشمم به پاهای این زائر افتاد. یخ کردم. پا برهنه بود. پاهایش پر از زخم بود و آنها را بسته بود. خودم را به شدت ملامت کردم و گفتم آخر چگونه؟
زنان و مردانی روستایی که سادگی از چهره‌های‌شان می‌بارید و حتی کفش درستی به پا نداشتند. بعضاً لباس و وسایل‌شان را در یک نایلون به دست گرفته و کیلومترها راه را با سختی و دشواری طی کرده بودند که به کربلا برسند. ممکن است؟
چگونه ممکن است این همه عشق را یک‌جا ببینی؟ این‌همه عاشق و دلداده را یک‌جا جمع کنی؟ هر چه بهتر نگاه می‌کردم، حیرتم بیشتر می‌شد.
اربعین فستیوال بزرگ چرا و چگونه‌هایی است که پاسخی برایش نمی‌یابی. فقط خوب نگاه کن و از این‌همه زیبایی لذت ببر.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات