تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۳۸۷ - ۰۸:۱۲  ، 
کد خبر : ۴۰۲۲۵

معیار دموکراسی

محمد صادقی مقدمه: دکتر یوخن هیپلر استاد علوم سیاسی و روابط بین الملل، از سال 2001 تاکنون پژوهش های گسترده یی را با موضوع مطالعات صلح در موسسه «توسعه و صلح» وابسته به دانشگاه دویسبورگ پیگیری می کند و از سال 1993 تا 1995 ریاست موسسه فراملی آمستردام را بر عهده داشته است. او کتاب هایی چون «دولت-ملت؛ مفهوم کلیدی تحول صلح آمیز در منازعات»، «خطر بعدی؛ درک غربی از اسلام»، «دموکراتیزاسیون فرآیند سلب قدرت؛ مسائل دموکراسی در جهان سوم» و... و مقاله هایی را نیز درباره «ریشه های تروریسم» منتشر ساخته است. وی سفرهای محققانه یی به افغانستان، عراق، پاکستان، فلسطین و... داشته و به تازگی، به دعوت موسسه بین المللی گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها به ایران سفر کرده بود... هم چنین، شایسته است از دوست عزیزم امیرحسین مهدی زاده (مترجم) که در انجام این گفت وگو صمیمانه مرا همراهی کرد، سپاسگزاری کنم.

 * آیا لیبرال دموکراسی (با توجه به نظریه پایان تاریخ)، با وجود ظرفیت های گسترده آن، به گونه یی انحصارطلبی نظری و تئوریک به شمار نمی آید؟ گونه یی انحصارطلبی که می تواند تهدیدی برای تکثرگرایی گفتمانی در گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها باشد.
**نظریه لیبرال دموکراسی خیلی قدیمی تر از پایان تاریخ است، پایان تاریخ بعد از جنگ سرد مطرح شد. اینها را جدا از هم می بینم. لیبرال دموکراسی ضعف های تئوریک دارد که مربوط به بعضی از انواع دموکراسی در غرب است و نه کل روند دموکراسی و توسعه دموکراسی و این موضوع در فضای آکادمیک غربی بارها مورد انتقاد قرار گرفته است. اگر ما بخواهیم دموکراسی های فراگیری را ایجاد کنیم باید از این نظریه فراتر رویم و از تجربه های کشورهای اروپایی و غیراروپایی استفاده کنیم. اگر ما بخواهیم دموکراسی های پایداری را سامان دهیم لازم نیست حتماً از این راه برویم که معیارهای کشورهای غربی را در نظر بگیریم بلکه باید ببینیم مشارکت مردم در حکومت چقدر است و حکومت قانون آنجا چقدر رواج دارد. کشورهای غربی نباید خود را الگوی دیگران بدانند، البته کشورهای شرقی یا کشورهای دیگر هم نباید از یکجانبه نگری کشورهای غربی سوءاستفاده کنند و با این بهانه مردم را از دموکراسی و حکومت قانون محروم کنند. کشورهای غربی کم کم یاد گرفته اند که نمی توانند برای دیگران یک الگوی کامل باشند بلکه باید به دیدگاه های آنها هم احترام بگذارند. نظریه پایان تاریخ به لحاظ دانشگاهی یک نظریه دست دوم یا دست سوم بود و قصد داشت واژه هایی را بعد از سپری شدن جنگ سرد وارد سیاست کند که خیلی قابل ملاحظه نبود. کتاب فوکویاما در این باره کتاب بی ارزشی است، او از بعضی عقاید فیلسوفان آلمانی استفاده کرده که حتی خودش آنها را درست نفهمیده است.
* نگاه سودگرایانه و منفعت طلبانه انسان مدرن در روزگار ما و غلبه این نگاه بر دیگر ابعاد و صفات انسان مدرن و اینکه نخبگان گفت وگوکننده هم از همین جامعه انسانی هستند، مانعی در برابر گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها نیست؟
**موقعیت هایی هست که افراد نمی خواهند از دیگران چیزی بشنوند و فقط می خواهند خودشان را به مناسبتی اظهار کنند. به طور مثال اگر بخواهیم خانه بخریم، چانه می زنیم یا گفت وگو می کنیم. پس اگر گفت وگویی را فرض کنیم که منافع افراد در آن دیده نشده باشد، این غیرواقعی است و اتفاق نمی افتد. آدم ها و موسسات منافع دارند و این منافع قانونی و مشروع است و ما نمی توانیم بگوییم منافع خودشان را در نظر نگیرند. مسائل مختلفی پیش می آید که منافع چه چیزهایی هستند و دیگر اینکه، چگونه می توان به آن دست یافت. مثلاً شما منفعت تان این است که به بچه هایتان غذا بدهید، این منفعت مشروعی است ولی ممکن است به شکل دیگری تعریف شود، مثلاً منفعت کسی در دزدیدن ماشین دیگری باشد، این منفعت نامشروعی است و این دو از هم جداست. به این ترتیب، منافع مشروع اینکه به طور مثال شما بخواهید با احترام زندگی کنید، به دور از فقر زندگی کنید و... اینها منافع مشروعی است و اشکالی ندارد در گفت وگو وجود داشته باشد. ما فقط باید منافعی را در گفت وگو کنار بگذاریم که نامشروع هستند و به حقوق دیگران تجاوز می کنند. موضوع دوم چگونگی دستیابی به منافع بود، روش های دستیابی به منافع هم باید مشروع باشد. امریکایی ها و اروپایی ها به انرژی احتیاج دارند، اینکه می توانند از طریق راه های مشروع مثل انبار کردن آن یا همکاری داشتن به دست آورند یا از راه های نامشروع، از هم جداست. و بالاخره من فکر می کنم گفت وگو درباره منافع مشترک بخش مهمی از گفت وگوی فرهنگی را تشکیل می دهد زیرا هنگامی که از منافع خود حرف می زنیم بهتر می توانیم همدیگر را بشناسیم.
* با وجودی که دیدگاه های مدرن و پست مدرن، بر آمیزش دانش و قدرت تاکید دارند، در جهان سیاست دخالت دانش در قلمرو قدرت و دیپلماسی کمتر دیده می شود، تا چه اندازه به تغییر این وضعیت خوش بین هستید؟
**بستگی دارد که ما چه دانشی مدنظرمان باشد، اتفاقاً دانش تکنیکی خیلی وابسته است، یعنی قدرت ها بدون تولید جنگ افزارها نمی توانند قدرتمند باشند، بنابراین این نوع از دانش با قدرت پیوسته است اما دانشی که از آن فرهنگ به وجود می آید، این چنین نیست که هر دانشی به قدرت منجر شود و هر قدرتی به دانایی، اما برخورداری از قدرت می تواند زمینه های دانایی را گسترش دهد و تقویت کند ولی آن نوع از دانایی که تکنیکی است بسیار به قدرت وابسته است. خیلی جالب است اگر خوب نگاه کنیم، قدرت ها لازم نیست حتماً به دانش تکنیکی وابسته باشند بلکه آنها می توانند به جای آن به گروه های ایدئولوژیک و حلقه های ایدئولوژیک وابسته باشند و از طریق آنها مردم را آموزش بدهند، برای نمونه اینکه در برابر قدرت مقاومت نکنند. معناهای وسیعی از دانش وجود دارد، دولت ها ممکن است روزنامه ها را کنترل کنند که چه در آنها بیاید و چه نیاید، در واقع آن دانش را برای ادامه حیات خود سرکوب کننده می دانند.
*می خواهم به نظریه برخورد تمدن ها اشاره یی داشته باشم، پروفسور ساموئل هانتینگتون بیش از هر چیز نظریه خویش را بر اساس تجربه های تاریخی و با نگاه به دنیای معاصر پی ریزی کرده اما در نگاه به فرهنگ ها و تمدن ها، نسبت به مسائل و اختلاف های درون تمدنی کمتر پرداخته و ساده انگارانه از این موضوع چشم پوشیده است. برای نمونه می توان به جنگ جهانی دوم اشاره کرد که در درون یک تمدن رخ داد و... به خاطر دارم آقای برژینسکی هم در مقاله یی نسبت به این غفلت هشدار داده بود.
**از خیلی چیزهای دیگر هم غفلت کرده، ترمینولوژی که استفاده می کند، واژه هایی که استفاده می کند اصولاً واژه های نامربوطی است. اغلب جنگ ها در بین کشورهای یک تمدن اتفاق افتاده، هم در خاورمیانه و هم در غرب و نه بین این دو تمدن. او امریکا را در مقابل تمدن های دیگر تعریف می کند، در حالی که در خود امریکا زبان های انگلیسی، اسپانیایی و... هست که زبان های درون تمدنی هستند، همچنین ادیان پروتستان و کاتولیک که دین های درون تمدنی هستند و توجه نمی کند ما یک امریکای واحد نداریم که بتوانیم درباره اش حرف بزنیم. من به دانشجویانم اجازه نمی دهم این مطالب سبک را در تحقیقات خودشان استفاده کنند. با انتقادی که شما می کنید خیلی موافق هستم، ولی می خواهم بگویم دین مسیحیت دین اروپایی نیست، دینی خاورمیانه یی است که بعدها از طریق روم به اروپا صادر شده و بنابراین همانقدر اروپایی است که خاورمیانه یی است. همین طور در مورد آفریقا، وقتی می گوییم فرهنگ آفریقایی، یک چیز واحد نیست. من دوستان آفریقایی دارم که به این حرف ها می خندند چون به قدری متنوع است که نمی شود به عنوان یک فرهنگ از آن نام برد. شما می پرسید حالا چرا این اشتباه را انجام داده، برای اینکه آدم نادانی نبوده و به هر ترتیب، دانشگاهی بوده ولی از طرفی سیاستمدار هم بوده است و کتاب وی بیش از آنکه دانشگاهی باشد سیاسی است. اول مقاله اش منتشر شد، فکر می کنم حدود سال 91 یا 92 بود.
* سال 1993 بود.
**بله، سال 93 بود و بیشتر نظر به یک امر سیاسی داشت؛ توضیح خواهم داد. در میانه دهه 90 غربی ها با یک مشکل ایدئولوژیک مواجه شدند، چون همیشه در مقابل خودشان دشمنی داشتند (که کمونیسم بود) اما با فروپاشی کمونیسم آن دشمن را از دست دادند و با یک مشکل ایدئولوژیک برخورد کردند و این (نظریه هانتینگتون) در واقع پاسخی به آن نیاز سیاسی به شمار می رفت. زمانی خواستند به چین یا ژاپن بپردازند اما اینها هیچ کدام جواب نداد و وقتی صدام این کارها را در خاورمیانه شروع کرد این به نظر مردم هم باورکردنی تر به نظر می آمد و در مورد خاورمیانه این روند شکل گرفت. یک نظامی آلمانی هنگام ناهار به من می گفت جنگ سرد تمام شده و اینک، اسلام تهدید اصلی و کمونیسم جدید است. و البته هانتینگتون به نظر من کار خودش را درست انجام داد، برای اینکه او می خواست ایده یی را مطرح کند که به این نیاز پاسخ بدهد و برای طرح این ایده لازم نبود که آن ایده منطقی باشد، فقط لازم بود بتواند مردم را متقاعد کند که این خاصیت را داشت و ما فقط می توانیم حدس بزنیم، مطمئن نیستیم.
* فکر می کنم نظریه هانتینگتون چندان دور از واقعیت هم نبوده، هر چند با شما موافق هستم. اما نگاه او به تجربه های تاریخی که البته در کارهای برنارد لوئیس هم دیده می شود، و پرداختن به درگیری های گذشته و به عنوان نمونه جنگ های صلیبی و سخن گفتن از این موضوع ها چرا باید مبنای قیاس امروز ما قرار گیرد؟ چه ضرورتی دارد؟
**استفاده از عبارت جنگ های صلیبی یک استفاده استعاری است، ما در خاورمیانه می شنویم مردم از لغت جهاد استفاده می کنند، مثلاً جهاد با نفس، جهاد برای آموزش یا در امریکا از زبان پرزیدنت ریگان می شنویم که می گوید؛ جنگ علیه مواد مخدر، در حالی که این جنگ واقعی نیست، ما که نمی گوییم مواد مخدر را بکشیم. البته به نظر من استفاده از این لغات استفاده یی بی معنی است، هم در غرب و هم در خاورمیانه. خیلی وقت ها اصطلاحات دینی برای مقاصد غیردینی به کار می رود، مثلاً من دیدم در پاکستان یک پلیس به دست یک جنایتکار کشته شده بود و او را شهید می خواندند، در حالی که او به لحاظ دینی شهید نبود. من خودم سعی می کنم از این اصطلاحات استفاده نکنم ولی اغلب از این اصطلاحات برای مقاصد غیردینی استفاده می شود. من یک سوال از شما دارم.
* بله بفرمایید، خوشحال می شوم.
**من تعجب می کنم چرا در ایران مردم هنوز از هانتینگتون حرف می زنند، در اروپا و در بخش هایی از خاورمیانه دیگر کسی از هانتینگتون حرف نمی زند، چون حرف های بی معنایی زد که قدیمی شده و کم کم دارد فراموش می شود، اما در ایران هنوز از هانتینگتون حرف می زنند؟
* شاید در ادامه گفت وگوی مان به این موضوع می رسیدیم. نظریه هانتینگتون از این جهت مهم است که دنیا پس از آنکه دوران گذار از ستیز بین ایدئولوژی ها را، در قالب جهان دوقطبی (امریکا و شوروی) پشت سر می گذارد، او همگان را متوجه نقش فرهنگ ها می کند. او رویارویی های آینده را در اختلاف های فرهنگی و تمدنی جست وجو می کند و البته من قصد ندارم در یک کلمه بگویم درست می گوید یا نه. موضوعی که مطرح می کند به شدت قابل مناقشه است و نقص های جدی و بارزی دارد... به هر ترتیب ضرورت پرداختن به گفت وگو میان فرهنگ ها و تمدن ها را دوچندان می سازد و در جهت شناخت موانع گفت وگو تا اندازه یی به کار می آید. باز در ادامه نظریه هانتینگتون، برژینسکی در یکی از کتاب هایش ادعا می کند پایتخت سیاسی آینده جهان واشنگتن است و به این خاطر من احساس می کنم نباید نسبت به نقد و بررسی این گونه اندیشه ها سهل انگاری کرد.
**باز در مورد هانتینگتون باید بگویم قبل از او کارهای خوبی درباره برخوردهای فرهنگی و رابطه فرهنگی وجود دارد، آثار جدی و خیلی خوب اما من تعجب می کنم همه به هانتینگتون اشاره می کنند. اما کتاب برژینسکی، کتاب خوبی است و نکته یی که در آن اشاره می کند در رابطه با زمان مشخصی در تاریخ است که امریکا در مرکز دنیا خواهد بود، خودش می گوید این موقت است و ما به عنوان امریکایی باید آن را به تاخیر بیندازیم و موقعیت خود را در مرکز تقویت و طولانی کنیم و این کتاب هم مربوط به پنج سال پیش است و اکنون ممکن است چین، ژاپن یا اروپا بالاتر قرار گیرند و امریکا در مرکزیت نباشد. بعد از آن موضوع افغانستان و عراق پیش آمد که امریکا را از موضع قدرت خارج کرد. یکی، دو سال پیش «آمارتیاسن» برنده جایزه نوبل که آسیایی است، کتابی درباره روابط بین فرهنگی نوشت که صد مرتبه از کتاب هانتینگتون بهتر است و بیشتر باید مورد توجه قرار گیرد.
* اهل هندوستان است؟
**بله، اهل هندوستان است.
* آیا روشی که او انتخاب کرده بر اساس نگاه به تجربه های تاریخی است یا چیز دیگری؟
**ترکیبی از نگاه تاریخی و فلسفی.
* باز اشاره یی بکنم به نظریه برخورد تمدن ها، با توجه به آشنایی شما نسبت به خاورمیانه و کشورهای اسلامی، می دانید که در نظریه برخورد تمدن ها عبارت تمدن اسلام به کار رفته که تا اندازه یی مبهم به نظر می رسد چون شرایط در کشورهای اسلامی متفاوت است و مشخص نیست هانتینگتون از چه چیز سخن می گوید و منتقدان بسیاری این را به چالش کشیده اند، شما چگونه می اندیشید؟
**سوال شما، سوال مهمی است ولی من الان 20 سال است که پیرامون این سوال می اندیشم اما جوابی برای آن ندارم. بالاخره بین کشورهای این منطقه یک چیزهای مشترکی وجود دارد، مثلاً شما چای را در تهران، بغداد یا جاهای دیگر می نوشید. خیلی کشورها زبان یا دین مشترکی دارند اما تفاوت ها هم وجود دارد و از طرف دیگر من به اینکه این یک تمدن باشد شک دارم. از این جهت که وقتی می گوییم تمدن اسلام، به این معناست که از دیگر تمدن ها جداست درحالی که این گونه نیست و یک نوع پیوستگی بین این تمدن و تمدن های دیگر وجود دارد و نمی شود به راحتی اینها را از هم تفکیک کرد. از طرف دیگر ما به همین ترتیب نمی توانیم بگوییم تمدن غربی هم داریم، چرا تمدن غربی داشته باشیم و تمدن اسلامی نداشته باشیم؟ اما امروز تمدن سرمایه داری است که در همه جای دنیا گسترده است. تمدن دیگر خیلی با دین مشخص نمی شود.
* می خواهم به پدیده بنیادگرایی هم اشاره یی بکنم، پدیده یی که با تروریسم پیوند یافته و غرب را تهدید می کند و از سویی غرب هم با عنوان مبارزه با تروریسم با آن در ستیز است. شما در نشست تخصصی موسسه بین المللی گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها به نقش روشنفکران و روزنامه نگاران غربی پرداختید و از تصاویر نادرستی که ارائه می دهند سخن گفتید، فکر می کنم بیگانه هراسی و ترس از دیگری را هم تقویت می کنند و فضای بی اعتمادی و خشن را تندتر ساخته و زمینه برخوردهای بیشتر را نیز ممکن است پدید آورند.
**قبل از جواب دو نکته مهم را بگویم، استفاده از این لغت (بنیادگرایی) خیلی استفاده خوبی نیست چون چیزهای زیادی را شامل می شود، عمدتاً قربانیان بنیادگرایی در درون خاورمیانه هستند و نه در خارج از آن. شما از واژه غرب استفاده وسیعی دارید انجام می دهید، در غرب همه جور آدم هست، من غربی هستم، همسر من که اصلیتش ترک است، غربی است، جرج بوش غربی است، وزیر خارجه ما غربی است و این غربی های مختلف هر کدام به گونه یی به بیرون نگاه می کنند. بعضی عاشقانه خاورمیانه یا شرق را دوست دارند، بعضی بدشان می آید، بعضی به کلی بی تفاوت هستند. بنابراین از یک غرب واحد نمی توان سخن گفت. احساس مردم در غرب نسبت به دیگران هم متفاوت است، مثلاً مردم در غرب و قبل از یازده سپتامبر نسبت به خاورمیانه یک جور احساس می کردند و می اندیشیدند و پس از اینکه زمانی گذشت، کم کم احساسات تند فروکش کرد و در خاورمیانه نسبت به غرب هم همین طور...چند سال پیش یک تحقیق انجام شد که کدام کشورها بیشترین تهدید را برای صلح جهانی به وجود می آورند. برخی گفتند ایران یا عراق یا... اما در آلمان یا جاهای دیگر، مردم بزرگ ترین تهدید برای صلح جهانی را امریکا و سپس اسرائیل می دانستند تا مثلاً کشورهای خاورمیانه یی که رتبه خیلی پایین تری را به دست آوردند. در مورد رسانه ها، باید بگویم این رسانه ها برای همه دنیا به طور یکنواخت پخش می شود اما چرا ما این کارهای تروریستی را در عراق یا فلسطین می بینیم با وجودی که در الجزایر هم همان پخش می شود، به نظرم آن مناطق بیشتر مسائل تروریستی را شاهد است چون تحت اشغال است. اینها بیشتر ریشه در مناقشه ها، نزاع ها و جنگ های داخلی دارد، نه رسانه های بین المللی. البته اشغال کشورها آن را تقویت می کند و مقدار آن را افزایش می دهد. نقش غربی ها ایدئولوژیک یا عقیدتی نیست و عمل گرایانه است. مثلاً در افغانستان، ایالات متحده به مجاهدین افغانی که با روس ها می جنگیدند کمک کرد و بعد از دل آنها کم کم گروه های افراطی درآمدند اما هدف غرب تاکتیکی و در جهت تقویت مجاهدین افغانی در برابر روس ها بود. همین طور مثال دیگر، می توان به کمک اسرائیل در دوره یی به برخی گروه های فلسطینی برای تضعیف دیگر گروه ها اشاره کرد. چون خودم با رسانه ها همکاری می کنم این را خوب می شناسم، سال 1991 که صدام کویت را اشغال کرد، باید کلی مطلب راجع به این موضوع می نوشتند اما رسانه ها اطلاعات زیادی از این منطقه نداشتند. در آن زمان باید اطلاعات روز را منتقل می کردند پس مطالب کلیشه یی را بازتولید می کردند مثلاً اگر به شما بگویند در دو ساعت، درباره تاریخ آلمان مطلبی بنویسید شما نمی توانید مطلب خوبی بنویسید پس مجبور می شوید کلیشه هایی را که در ذهن دارید تکرار کنید. گزارش های بدی منتشر می شد ولی این به خاطر فقدان اطلاعات بود، نه اینکه کسی آنها را هدایت می کرد. چند سال پیش در مرز افغانستان و پاکستان بودم و آنجا با یک افغانی اهل فکر و فرهنگ ملاقات کردم، بحث می کردیم که رسانه ها چه چیزهایی را نشان بدهند یا نشان ندهند. من این مثال را آوردم، زمانی بخشی از افغانستان زیر سلطه طالبان بود و ممکن بود آنها دست یک دزد را قطع کنند و من به عنوان یک خبرنگار تلویزیون که دوربین در دست داشتم این را ضبط کنم و در آلمان نشان بدهم و مردم فکر کنند در تمام افغانستان این وضع وجود دارد. بنابراین نقش رسانه ها خیلی مهم است اما اینکه رسانه ها را در دست بگیرند و هدایت یا اداره کنند چندان واقعی به نظر نمی آید و بیشتر به خاطر بی اطلاعی آنها و سود اقتصادی که ممکن است در چیزی باشد و در چیزی نباشد، است.
* عده‌یی این گونه می اندیشند که فرهنگ ها و تمدن های دیگر اگر بخواهند هویت و اصالت خود را حفظ کنند، همین خود به خود به برخورد و رویارویی تمدن ها می‌انجامد.
**این طور نیست که غرب یا فرهنگ غربی بخواهد بر جایی غلبه کند، این به طور طبیعی در خود غرب هم اتفاق افتاده است. بسیاری از فرهنگ های کوچک آلمانی یا فرانسوی یا... در اثر گسترش تمدن جدید از بین رفته اند. 200 سال پیش در آلمان خانواده نهاد محکمی بود، خانواده های بزرگ، بچه های زیاد، زندگی کشاورزی و... که با خودش ارزش های زندگی کشاورزی را داشت. مردم در روستاها زندگی می کردند، از روستا به شهر جابه جا نمی شدند اما توسعه زندگی جدید و زندگی مدرن باعث شد این ارزش ها و شرایط تغییر کند و مردم مجبور هستند برای کار از شهری به شهر دیگر بروند که اشتغال وضع بهتری دارد پس خانواده مثل گذشته نمی تواند حفظ شود. مردم در شرق فکر می کنند این ارزش ها غربی است اما اینها غربی نیست، تنها تاثیر اقتصاد جدید است که دگرگونی هایی را پدید آورده و در شرق و غرب اثرگذار بوده ولی چون منشاء تغییرات اقتصادی در غرب بوده و تجدد غربی در غرب اتفاق افتاده و به شرق آمده مردم فکر می کنند این فرهنگ غرب است.
* من خودم هم فکر می کنم تمدن نوین غرب، دستاورد تمدن بشری است و از سویی احساس می کنم غرب با شتابزدگی اش این فرصت را به ما نمی دهد تا در مسیر نوسازی و پیوستن به دنیای نو قرار گیریم.
**غرب که پدر شما نیست تا اجازه دهد شما چه بکنید، شما باید خودتان این کار را برای خودتان انجام دهید، من مدتی پیش در دوبی بودم و آنجا، در برج العرب با یک شهروند اهل دوبی نشسته بودم و صحبت می کردم. می گفت، ما چگونه می توانیم ارزش های خودمان را حفظ کنیم و در قبال نوسازی و مدرن شدن، یک امریکایی نباشیم. به او گفتم، اگر می خواهید اینها را حفظ کنید باید فقیر و منزوی باشید اما اگر می خواهید ثروتمند باشید باید تعامل داشته باشید. به نظر من اهالی دوبی نیازی به امریکا ندارند چون پول دارند و خیلی پیشرفته هستند و من وقتی از دوبی به یک شهر در آلمان می روم، انگار از جهان اول به جهان سوم رفته ام و این موضوع ربطی به امریکا ندارد چون آنها پول دارند و می توانند روش زندگی خود را حفظ کنند.
* موضوع گفت‌وگوی فرهنگ ها، موضوع تازه یی نیست اما از هنگامی که از سوی ایران در سازمان ملل متحد مطرح و سالی هم به نام آن نامگذاری شد، توجه بسیاری را برانگیخت ولی هنوز از قالب یک آرمانشهر بیرون نیامده و به یک نظریه تبدیل نشده است و نیاز به تقویت مبانی فکری و نظری آن جدی گرفته نمی شود. چرا این چنین است؟
**یکی از علت های آن سیاست های غرب در افغانستان و عراق است که مانع شده و این موضوع را تضعیف کرده و مردم را از گفت وگو ترسانده. زمانی که مردم می ترسند وارد گفت وگو و ارتباط نمی شوند و این بیش از آنکه مشکل فلسفی باشد یک مشکل سیاسی است. از طرف دیگر، گفت وگو در خاورمیانه خیلی موفق نبوده و نخبگان این جوامع معمولاً اجازه نداده اند مردم آزاد باشند و برای اینکه گفت وگو اتفاق بیفتد لازم است مردم آزاد باشند، اما بیشتر حکومت ها در این قسمت از دنیا فاسد و خشن هستند، بنابراین اجازه نمی دهند مردم آزاد باشند و گفت وگو کنند. به نظرم مشکل فلسفی نیست اگر خواستید من می توانم در یکی دو هفته درباره فلسفه گفت وگو کنم و مطلب بنویسم اما مشکل سیاسی است و حل کردن آن بسیار دشوار است.
* سپاسگزارم، گفت وگوی خوبی بود و من فهمیدم باید مطالعات خودم را گسترش دهم و این انگیزه یی شد تا بیشتر و با نگاهی محققانه تر به این موضوع بپردازم.
**برای من خیلی جالب بود، اگر با آلمان مقایسه کنید، آنجا روزنامه نگاران خیلی سریع چند تا سوال سطحی می پرسند و می روند اما سوالات شما بسیار عمیق بود و وقت زیادی برای این گفت‌وگو گذاشتید.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات