تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۹:۴۸  ، 
کد خبر : ۴۹۱۳۳

مصاحبه با شروین احمدی سردبیر لوموند دیپلماتیک

مهرداد ناظری مقدمه: این مصاحبه در پائیز ٢٠٠٦ بین شروین احمدی و مهرداد ناظری انجام گرفته است و متاسفانه در ایران به چاپ نرسید. بعضی از مطالب آن تازگی خود را از دست داده اند.

* سوال : در اجلاس داووس عنوان شد که طبقه متوسط در تمام دنیا جز در چین و هند رو به اضمحلال می رود. به نظر شما جهان به کدام سو می رود؟
** چین و هند به دوکارخانه اصلی جهان تبدیل شده اند. بخش بزرگی از تولید صنعتی و خدمات ( به ویژه در مورد هند) در این منطقه متمرکز شده است. از منظر چین و هند، این سرمایه داری و آن هم از نوع لجام گسیخته اش است که امروز جایگاهی که این دو کشور پیش از قرن نوزدهم در اقتصاد جهانی دارا بودند را به آنها باز می گرداند.
از منظر بقیه جهان اما، این امر آن چنان نیز مسرت بار نیست و ما در کنار این پدیده شاهد شکل گرفتن جهانی شدن بازار کار هستیم که همراه با رهایی سرمایه داری از قید تمام تعهدهای اجتماعی ای صورت می گیرد که نزدیک به یک قرن و نیم به مرور در بند آنها گرفتار آمده بود. جهانی شدن بازار کار که مارکس نیز در زمان خود آن را پیش بینی کرده بود و در واقع پیش شرط اصلی شعار « زحتمکشان جهان متحد شوید » بود، به خودی خود امری منفی نیست و انجام آن در دستور کار بشر قرار دارد. اما پیدایش آن به این شکل با از بین رفتن تمام دستاوردهای اجتماعی، بیش از آنکه یک گام به پیش برای بشریت باشد، یک عقب گرد و پس رفت محسوب می شود. یورش به قراردادهای کار و تضعیف سندیکاها درتمام جهان امروز فقط به دلیل باور ایدئولوژیکی محافل نئولیبرال انجام نمی پذیرد بلکه سرمایه داری در همه جا با استفاده از تهدید انتقال مکان تولید، امکان عینی و واقعی درهم شکستن آنها را به دست آورده است. سرژ حلیمی در کتاب داهیانه اش به نام « جهش بزرگ به عقب » تاریخچه تحول و روی کارآمدن گرایش نئولیبرال در جهان از سال های ١٩٣٠ به این طرف را با وسواس بسیار بررسی کرده است. او تاکید دارد که گرایش نئولیبرال از اراده سیاسی محافل ویژه ای نشات می گیرد.
اما در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم بحث تنها بر سر اراده ایدئولوژیکی محافل معینی نیست بلکه جهانی شدن بازار کار و تمرکز تولید جهانی در چین و هند، امکان عملی پیاده شدن این گرایشات را چندین برابر کرده است. می توان امیدوار بود که این پس رفت موقتی باشد و زحمتکشان جهان، « متحد »، از نو سرمایه داری را این بار در چهارچوب نهاد و یا نهادهای جهانی (دولت جهانی) به بند کشند. اما تا آن زمان سرمایه داری هم چنان به تنها کاری که در ذاتش است یعنی تمرکز و انباشت سرمایه و بالا بردن سود ادامه می دهد و البته خرده نان های سفره رنگین اش این بار چینی ها و هندی ها را افسون خواهد کرد همان طور که نزدیک به یک قرن و نیم و به ویژه در ٥٠ سال گذشته زحتمکشان آمریکا و اروپا را در خواب فرو برده بود.
* آیا الگوی چینی یک آلترناتیو است که توسط غربی ها شکل یافته و یا اینکه این الگو تلاش می کند یک هسته متضاد با نظام سرمایه داری پدید آورد؟
** گسترش سرمایه داری در چین متضاد با تزهای تئوریسین های نئولیبرال انجام می پذیرد و دولت در آن نقشی اساسی دارد وحافظ پائین نگه داشتن هزینه تولید و از جمله دستمزد نسبت به کشورهای بزرگ صنعتی است. این امر از جمله با نظارت جدی دولت بر سیاست ارزی و پولی، ثابت نگه داشتن هزینه عمومی زندگی، انرژی و ترانسپورت انجام می پذیرد. عده ای برآنند که در آینده به سه دلیل انتقال تولید به چین کند و یا متوقف می شود.
١- بالارفتن هزینه دستمزد در چین
٢- عدم توانایی چین در تربیت و ارائه کارگران با تخصص بالا و دارای مهارت
٣- بالا رفتن هزینه ترانسپورت
این دلایل چندان با اعتبار به نظر نمی آیند. در مورد ثابت نگه داشتن هزینه تولید و به ویژه دستمزد البته طبیعی است که بخشی از کارگران به مرور دستمزدشان افزایش یابد. اما این رشد دستمزدها هنوز تا سال ها آنچنان نخواهد بود که بتواند از توان رقابتی چین در زمینه تولید در مقابل کشورهای صنعتی غربی بکاهد. از سوی دیگر این افزایش دستمزد در کوتاه مدت نمی تواند عمومی باشد و همه را دربر گیرد چرا که چین ذخیره بزرگ انسانی ای دارد که تا مدتها می تواند از آن سود جوید و آن را به بازار کار وارد کند. فقط در پنج سال آینده چینی ها ٣٥٠ میلیون نفر یعنی جمعیتی معادل ساکنین اروپا را از دهات به شهرها منتقل می کنند. وقتی از ذخیره کار انسانی چین و هند صحبت می شود به یاد داشته باشیم که درباره بیش از یک سوم از ساکنین کره خاکی صحبت می کنیم.
بحث عدم توانایی چین در تربیت و ارائه کارگران ماهر نیز جدی به نظر نمی آید. چینی ها نه تنها کیفیت تولیدی خود را بالا برده اند بلکه در بخش های بزرگی از مهندسی نیز هر چه بیشتر حضور می یابند. از هر پنج دی وی دی (DVD) چهارتای آن در چین تولید می شود و چینی ها یکی از دو پروتوکول فنی مرجع برای خواندن DVD را تحمیل کرده اند. بالا رفتن هزینه ترانسپورت نیز اگر روزی به وقوع بپیوندد، امری است که شامل همه می شود و می تواند به همان نسبت به تولیدصنعتی در غرب صدمه بزند که به تولید در چین.
اما در پاسخ به سوال شما در مورد اینکه آیا چین به دنبال پدید آوردن هسته ای متضاد با نظام سرمایه داری است باید گفت که امروز هیچ دلیلی که در تائید این امر وجود ندارد. آن چه مدل توسعه سرمایه داری چین را از مشابه آن در غرب متمایز می سازد نقش مرکزی دولت در آن است که برخلاف تمام توصیه های نظریه پردازان نئولیبرال می باشد.اما گسترش سرمایه داری در چین به آن شیوه ای صورت می پذیرد که آرزوی همیشگی سرمایه داری بوده است: بدون امکان اعتصاب و با آزادی محدود جابجائی نیروی کارو وجود نیروی کار ارزان بی پایان. مزاح تاریخ در آن است که از این منظر چین در واقع به گونه ای دیگری تبدیل به « دولت پرولتاریائی » شده است .
* آیا جریان اسلامی می تواند عنصری در کنار حلقه های دیگر در مقابل نئولیبرالیسم عنوان شود؟
** حکومت های اسلامی در جهان طیف وسیعی را در بر می گیرند و در هیچ کدام از آنها از لیبی گرفته تا اندونزی گرایش ضدسرمایه داری وجود ندارد. تلاش برای تقابل و محدود کردن نئولیبرالیسم امروز بیشتر در آمریکای لاتین به چشم می خورد تا در میان حکومت های اسلامی. اسلام گرایی گسترده ای که امروز ما شاهد آن هستیم فاقد یک گفتمان جدی ضدسرمایه داری و حتی ضد نئولیبرالی است و جا برای هرگونه تفسیری باز است. این گرایش هر چند به مخالفت با نهادهای صوری زندگی غربی می پردازد که غیرمستقیم منعکس کننده کالائی شدن تمام عرصه های زندگی است اما با عناصر بنیادین اقتصاد سرمایه داری مرزبندی نمی کند. مصرف کور و زندگی مصرفی در تمام جهان اسلام به شدت رایج است. این جریان در عوض در مقابل بی عدالتی های عریان جهانی استیلای امپراتوری و همراهانش، بویژه در عراق، افغانستان و فلسطین، در همه جا دارای مواضع شکل گرفته ای است و به همین دلیل در میان مردم کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا که خود را قربانی توهین روزمره ایالات متحده و متحدانش احساس می کنند دارای پایگاه توده ای است. این جریان در میان نسل های پس از مهاجرت در کشورهای صنعتی که به دلایلی کاملا متفاوت خود را قربانی رفتار نژادپرستانه پسااستعماری در این کشورها می دانند نیز دارای پایگاه است.
* دلایل این اسلام گرایی وسیع در جهان چیست؟
** این پدیده در کشورهای مختلف به دلایل یکسان رشد نمی کند و در هر کشوری ویژگی های خود را دارد. اما یکی از ویژگی های دوران ما که عصر شکست الگوی سوسیالیسم و جنبش های رهائی ملی است بر آن اثر اساسی دارد . مستقل از این مسئله اگر بخواهیم عمومی ترین دلایل آن را بررسی کنیم باید به دو عامل زیر اشاره کرد:
١- پائین آمدن سطح عمومی تفکر سیاسی که گفتمان تقابل را تا سطح چالش ساده با نماد های آن تنزل می دهد و رفتار واکنشی را جایگزین نقد همه جانبه و مبارزه سازمان یافته توده ای می کند.
٢- ضعف نیروهای دیگر در سطح جهانی در ارائه آلترناتیوی دارای گفتمان گسست جدی با تسلط امپراتوری
عامل اول که ثمره تسلط دیرپای یک « تفکر واحد » است در کشورهای دیکتاتوری مانند مصر، اردن و عربستان با همان سازوکارهایی به وجود نمی آید که در کشورهای غرب. این پدیده در کشورهای دیکتاتوری حاصل سیستم های سرکوب و سانسور است ودر غرب حاصل تسلط هیاهوی رسانه ای که با بمباران دائمی گوش ها در نهایت تنها آن اطلاعات (ضداطلاعاتی) را به آن ها می رساند که خود خواهان آن است. نتیجه این امر پس رفت عمومی درک سیاسی و تنزل گفتگوی تقابل با سیستم به سطح چالش با نمادهاست.
عامل دوم یعنی ضعف یا فقدان گفتمان گسست در مقابل امپراتوری یکی از واقعیت های تلخ دورانی است که جهان از آن گذر می کند. جز اسلام گرایی رادیکال هیچ جریانی امروز به مقابله رودرروی خشن با تسلط امریکا برنخواسته است. تلاش برای پدید آوردن جهانی چندقطبی که اروپا پرچم دار و فرانسه در خط اول آن قرار داشت هنوز بسیار لنگ لنگان پیش می رود و به تحولات و انتخابات درون هرکدام از کشورهای اروپایی بستگی دارد. مثال این امر انتخابات آلمان است که با روی کار آمدن خانم مرکل که آتلانتیستی دوآتشه است فرانسه ای را که در زمان حمله به عراق به روشنی در مقابل ایالات متحده موضع گرفته بود واداشت تا بلافاصله به بهانه قتل رفیق حریری طرح خروج سوریه از لبنان را به نشانه کرنش و عذرخواهی به امریکا پیشنهاد کند.
این البته به معنی آن نیست که موتور گرایش برای جهانی چندقطبی در اروپا خاموش گشته است. نگرانی از عوارض مستقیم و جنبی جهانی تحت تسلط یک امپراتوری چیزی نیست که اروپایی ها بتوانند چشم خود را بر روی آن ببندند. اما امروز اروپا هیچ نوع تقابل جدی در مقابل امریکا را نمایندگی نمی کند. درنتیجه برای همه آنهایی که به دنبال یک گفتمان رادیکال می گردند و خود را در همبستگی عمیق با خلق های قربانی امریکا و دوستانش احساس می کنند، جریان رادیکال اسلامی جذابیت دارد.
*سوال: آیا ایران با توجه به تقابل هایی که با امپراتوری امریکا دارد می تواند به یک جریان جدی و منسجم دربرابر غرب مبدل شود و در نهایت یک الگو برای دولت های محلی باشد؟
** یکی از جنبه های آنچه در ایران رخ داد، واکنش در مقابل شبه مدرنیته ای بود که توسط حکومت دیکتاتوری شاه به مردم ایران تحمیل می شد. گرایش تقابل با سنت توسط چنین مدرنیته ای به دلیل فقدان عنصر اساسی دیگر مدرنیته در آن یعنی آزادی گفتگو و فعالیت صنفی و سیاسی، از حمایت مردم برخوردار نشد و به مرور ایرانی ها آن را پوششی برای غارت ثروت ملی شان تلقی کردند. کتاب غرب زدگی جلال آل احمد در میانه دهه چهل انعکاس این روحیه در میان روشنفکران بود که یک دهه بعد خود را به شکلی دیگر به صورتی وسیع در واکنش توده های میلیونی نشان داد. فراموش نکنیم که پویایی تاریخی مدرنیته در عین حال هم در آرمان رهایی فرد از بندهای سنت و عادات نهفته است و هم در بدست گرفتن سرنوشت مشترک انسان ها توسط خود آنها. امری که لازمه اش وجود آزادی گفتگو و فعالیت سیاسی است . این دو جنبه مدرنیته لازم و ملزوم یکدیگرند.
از این منظر تجربه انقلاب ایران در حال تکرار در سطح جهان است. آن چه امروز به نام «مدرنیته» جهانی می شود قبل از هر چیز مدل مصرفی غرب است. گسترش موبایل در جهان هزاربار سریع تر از گسترش تفکرات روسو در مورد لیبرالیسم اجتماعی صورت می پذیرد. محصولات غرب در جوامعی که فضای سیاسی در آنها هر چه بیشتر به عقب رانده شده است به جای نمادهای اصلی مدرنیته گرفته می شوند. طرد چنین مدرنیته ای در چارچوب گفتمانی رادیکال در جهانی با میلیاردها نفرین شده، می تواند اقیانوسی از طرفداران بالقوه داشته باشد. به خاطر داشته باشیم که در عصر گسترش جهانی تبلیغات مصرفی، یک سوم از ساکنین کره خاکی زیر خط فقر زندگی می کنند، ٨٠٠ میلیون نفر از کمبود مواد غذایی رنج می برند، یک میلیارد بی سوادند، یک ونیم میلیارد نفر فاقد آب آشامیدنی هستند و ٢ میلیارد نفر از الکتریسیته محرومند (مقاله مبارزه اجتماعی - ایناسیو رامونه، لوموند دیپلماتیک نوامبر ٢٠٠٢) و بسیاری از اهالی همان دهکده های فاقد الکتریسیته، از طریق تلویزیون و ماهواره ای که با باطری اتوموبیل تغذیه می شود، در معرض بمباران تبلیغات مصرفی قرار دارند و غرب را طبیعتا از این طریق می شناسند تا به واسطه گفتمان لیبرالیسم اجتماعی روسو.
در ایران اما ٢٨ سال پس از انقلاب وضع به صورت دیگری است. نظامی وجود دارد که در آن محافل سیاسی مختلف به شیوه غرب، گرایش های « اصلاح طلب »، « میانه رو » و « سنتی » را در چارچوب دمکراسی ای « وفادار» به نظام نمایندگی می کنند. سیاست ویرانگر دولت بوش که منطقه ما را به یک انبار باروت تبدیل کرده است عملا نه تنها نتوانسته حکومت ایران را محاصره کند بلکه به دلیل ثبات نسبی و مصونیت این نظام در مقابل اسلام گرایی افراطی از آن یک متحد بالقوه ساخته است. این تناسب قوای جدید در تحول مواضع غرب و امریکا در مورد پرونده اتمی ایران مشهود است. بویژه امروز آن چه بیش ازهمه ایالات متحده را نگران می سازد خطر گسترش آشوب های عراق به دیگر کشورهای منطقه است که متحدان امریکا و تامین کنندگان اصلی نفت هستند.
از سوی دیگر مدل توسعه اقتصادی ایران نیز برای غرب نگرانی آور نیست و ایران در منطقه به دنبال همان نقشی نیست که مثلا امروز در امریکای لاتین توسط کشورهایی چون برزیل، بولیوی و ونزوئلا... بازی می شود. ایران دارای تعهدات اقتصادی وسیعی با جهان است و تعهدات اقتصادی معمولا تعهدات رفتاری به همراه می آورند.
* سوال: بدین ترتیب آیا بنظر شما خطر حمله امریکا به ایران منتفی است؟
** به این سوال نمی توان به سادگی پاسخ گفت. از یک طرف ما شاهد کم شدن وزن پنتاگون در سیاست خارجی ایالات متحده به نفع نیروهای اطلاعاتی و سازمان سیا هستیم و از سوی دیگر شکست های اخیر انتخاباتی در امریکا که به معنی طرد سیاست محافل نظامی از سوی مردم این کشور بود آنها را به شدت عصبانی کرده است.اما آنچه مسلم است اینکه دوران القا این خیال خام که می توان کشوری را در یک هفته اشغال و درعرض شش ماه با هزینه ای کمتر از صد میلیارد دلار بازسازی کرد سپری شده است. «رویا» ی برقرای « دمکراسی» در عراق به کابوس امریکائیان تبدیل شده است. ایالات متحده مدتهاست که برای از زیر ضربه خارج کردن خود سیاست گسترش هرج و مرج را دنبال می کند و از فلسطین تا عراق با استفاده از اختلافات قومی، ملی و مذهبی ، نیروهای مختلف را در خشونتی عمیق در گیر کرده است. آنچه به ایالات متحده در این امر کمک می کند، بلند پروازی و جاه طلبی های بسیاری از این نیروها ست .
هیچ امکانی برای گرم نگه داشتن کوره این آتش نادیده گرفته نمی شود . حتی اعدام صدام حسین که از سوی ملل عرب همچون توهین ارزیابی شد را نیز در این چارچوب باید تحلیل کرد. این عمل از یک اشتباه ناشی نشده بود و در ادامه استراتژی امریکا برای به جان هم انداختن نیروها قرار داشت. بنظر می رسد که پس از سومالی گشایش جبهه جدیدی در ایران در دستور روز قرار گرفته است. مهم ترین مشکل ایالات متحده پدید آوردن اجماع لازم برای پیشبرد این سیاست است که امروز در داخل و خارج امریکا کمتر از هر زمان دیگری است. حتی اروپائی ها نیز که یاران دیرین ایالات متحده بودند هرچه بیشتر از وی دور می شوند و پس از اسپانیا و ایتالیا نوبت به انگلستان رسیده که خارج شدن از عراق را در دستور کارش قرار داده است. هرچند لشکرکشی و تمرکز نیرو ها در منطقه ما نگرانی آور است اما یک ماجراجوئی جدید برای اعتبار امریکا می تواند مهلک باشد و اثرات آن غیر قابل پیش بینی است.
امپراتوری غرق در تناقضات اش است از یک سو ایالات متحده داعیه رهبری جهان را دارد و سیاست های کوتاه و دراز مدتی را در مناطق کلیدی جهان با وسواس زیاد دنبال می کند و از سوی دیگر رفتار های غیر منطقی و به دور از عقل در عملکرد چند سال اخیر هیئت حاکمه کنونی امریکا کم نبوده است. هیچ کس دولتی را که بدون توافق دیگران دست به عملیات نظامی بزند جدی نمی گیرد.
* یکی از راهبردهای اساسی غرب در دنیای امروز صحه گذاشتن بر دمکراسی است. به نظر شما این امر تا چه اندازه واقعی است؟
** بزرگ ترین مغلطه ای که در تبلیغات غرب در دفاع از دمکراسی وجود دارد هم پیوند دانستن لیبرالیسم اجتماعی (انتخاب حکومت از طریق دمکراسی) و لیبرالیسم اقتصادی است و جا انداختن این تصور که گویا دمکراسی جزء لاینفک سرمایه داری است و بدون آن معنی نمی دهد. این واقعیت که در قرن های هجدهم و نوزدهم پیدایش نظریه های بنیادین درباره دمکراسی و اولین حکومت های سیاسی از این نوع در اروپا با رشد و روی کار آمدن سرمایه داری همراه بوده است، به خودی خود دمکراسی را به تیول ابدی سرمایه داری تبدیل نمی کند. قرن بیستم شاهد شکل گرفتن و رشد سرمایه داری های پیش رفته در کشورهای دیکتاتوری بوده است. در قلب اروپا، اسپانیا بهترین شاهد این امر است.
مثال چین در دوران اخیر نیز از این نقطه نظر جالب است که سرمایه داری پرتوانی را تحت یک نظام بسته پیش می برد. در همسایگی چین، هند همین راه را تحت یک دمکراسی طی می کند. این امر نشان دهنده این آن است که لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم اجتماعی از یکدیگر استقلال نسبی دارند. در دوران اخیر ما شاهد آن هستیم که دقیقا نئولیبرالیسم در حال از محتوی خالی کردن و به خاک سپردن دمکراسی است. این امر به ویژه حول مفهوم دولت انجام می پذیرد. در تمام سیستم های منتج از اندیشه های نظریه پردازان عصر روشنگری، دولت شکل عالی رای مردم و نماینده اراده آنهاست. دولت که همه شهروندان در انتخاب آن از غنی و فقیر دارای حقی برابرند، می بایست دارای حق و توان اعمال اراده در تمام عرصه های زندگی جامعه و از جمله در زمینه اقتصادی باشد. حال آن که حمله به دولت و کم کردن عرصه های فعالیت و توان آن در مرکز ایدئولوژی نئولیبرال قرار دارد. نئولیبرالیسم امر انتخاب آزاد دولت را زیر علام سوال نمی برد، بلکه توان اجرایی و محدوده عمل آن است که باید هرچه تنگ تر شود.
این به معنی خارج شدن حوزه های اصلی اقتصاد و مراکز اصلی تصمیم گیری از محدوده دولت و در نتیجه عرصه سیاست است . بدین ترتیب شما می توانید هر که را می خواهید انتخاب کنید ولی به قدرت رسیدن او هیچ تغییری در وضعیت زندگی مردم نخواهد داد. نئولیبرالیسم اصول اساسی دمکراسی مانند انتخابات آزاد، احترام به آزادی مخالفین سیاسی، حق تغییر حکومت و استقلال سه قوه را زیر علامت سوال نمی برد بلکه با تحمیل موازین خود، از یک طرف تمام این روند ها را تحت سلطه خود قرار می دهد و از سوی دیگر حوزه عملکرد دولت های منتج از انتخابات را در عرصه های اقتصادی محدود و بی اثر می نماید. مهم ترین موازین نئولیبرالیسم که هم چون عناصر یک « تفکر واحد » مرتبا از طریق رسانه ها تکرار می شوند عبارتند از ارجحیت اقتصاد بر سیاست، تسلط بازار که گویا دست نامرئی اش تمام اشکالات و نواقص سرمایه داری را در تمام عرصه های زندگی اصلاح می کند، الویت بازارهای مالی که عکس العمل هایشان نشان دهنده حرکات و جهت گیری های عمومی اقتصادند، رقابت، مبادله آزاد، تقسیم جهانی کار، مقررات زدایی، خصوصی سازی.
البته باید به خاطر داشت که همیشه سرنوشت دمکراسی در غرب چنین نبوده است. در سال های رونق دولت های رفاه که در آن دولت قوی در تمام عرصه های زندگی حضور داشت مردم به تجربه احساس می کردند که نتیجه انتخابات در زندگی آنها تاثیر جدی و فوری دارد. آنها به طور وسیع هم در زندگی سیاسی و هم در فعالیت های سندیکایی شرکت می کردند. سرمایه داری نیز، با تکیه به این پایگاه توده ای، پرچم دفاع از نظریات روسو را که در آن « بشر در مرکز جامعه » انگاشته می شود و اصل بر آن است که « انسان آزاد به دنیا می آید » در مقابل سیستمی بلند می کرد که در آن یکبار برای همیشه « خوشبختی بشر » تعریف وبرای آن تصمیم گیری شده بود. امروز که دیگر از اردوگاه سوسیالیسم خبری نیست، تحولات سرمایه داری دمکراسی های غرب را به شدت شکننده کرده است. این امر به ویژه به واسطه ٢ پدیده تشدید می شود: پایان دوران اقتصادهای کنزی و تضعیف دولت های محلی.
بدین ترتیب « سیاست » که دامنه عملکردش در چارچوب دولت هرچه محدود تر می شود، هر روز بیشتر به موضوع های جانبی روی می آورد. غیرسیاسی شدن فضای سیاسی دمکراسی های غرب یکی از مشخصه های اصلی دوران ماست. بدین ترتیب موضوعاتی که هیچ نوع ارتباطی با روابط اصلی اقتصادی جامعه ندارند، جای موضوعاتی را می گیرند که در گذشته در مرکز بحث های سیاسی قرار داشتند. این پدیده به نوبه خود سیاست را بیشتر از محتوی خالی کرده و آن را به سوی سیاست نمایشی سوق می دهد. رسانه ها در غرب نیز که هر چه بیشتر در انتخاب و تحمیل شخصیت های سیاسی نقش پیدا می کنند آتش بیار این معرکه اند. مثال تاسف بار این امر، انتخابات فرانسه است که دو کاندیدای اصلی آن یعنی آقای سارکوزی و خانم رویال قبل از همه توسط رسانه های انتخاب و به مرور تحمیل شدند. این برای جمهوری فرانسه و ٢٠٠ سال مبارزه ای که برای آن شده است یک ننگ به حساب می آید و جواب دندان شکن سرمایه داری لیبرال به مردمی است که جرات کردند در مورد قانون اساسی اروپا و قانون قرارداد کارموقت در مقابل او بیاستند.
* با این همه دمکراسی در غرب هنوز دارای کارائی های بسیاری است و می تواند اشتباهات سیستم را اصلاح کند. آیا آخرین انتخابات در امریکا خود گواه این امر نیست ؟
** این نتیجه گیری درستی است اما نباید نسبی بودن آنرا فراموش کرد و فکر کرد که بدون نبرد اجتماعی دمکراسی بخودی خود و در شرائط عادی توان ایجاد تعادل و اصلاحات در جامعه را دارد. سرمایه داری به خوبی نشان داده که توان دور زدن دمکراسی را دارد بدون آنکه مکانیسم های اساسی آنرا به زیر سوال برد و بهمین دلیل نیز مبارزه برای تعمیق دمکراسی و افشای عملکرد عوامل جانبی مانند سیستم مصرفی – تبلیغی- رسانه ای برروی مکانیسم های آن در مرکز مبارزه نیروهای پیشرو قرار دارد که خود موضوع بحث جداگانه ای است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات