انفعال بوش و خانم رایس
همانطور که سیمورهرش مینویسد: بوش در تمامی مراحل بعد از جنگ لبنان یعنی پس از عبور رزمندگان حزبالله از مرز اسراییل و لبنان و گروگانگیری دو سرباز و کشتن هشت سرباز دیگر، منفعل باقی ماند. وی در تاریخ 12 ژوئیه (21 تیر 1385) در کنفرانس هشت کشور صنعتی در پترزبورگ روسیه با آتشبس مخالفت نمود و با فرافکنی اعلام کرد که علت اصلی جنگ، تحریکات ایران و سوریه است و به نحوی منظورش این بود که: نت قضیه خاورمیانه به طور بنیادی حل نشود آتشبس امکانپذیر نخواهد بود.
همان طور که در مقاله هم آمده است این انفعال بوش به خانم رایس، وزیر امورخارجه آمریکا نیز سرایت کرد و چهار روز بعد از شروع جنگ یعنی در 16 ژوئیه گفت آتشبس باید "تا زمانی که شرایط مساعد گردد" به تعویق افتد. این در حالی بود که دولتهای مختلف آمریکا میخواستند سررشته مذاکرات برای آتش بس را به دست بگیرد، همچنین رایس پس از ده روز از شروع جنگ (22 ژوئیه 2006، 31تیرماه 1385) از خاورمیانه جدید صحبت به میان آورد، بدین معنا که آتش بس غیرممکن است. اما وی در سفر خود به لبنان و دیدن واقعیت از نزدیک، از آتش بس دفاع کرد.
عجیب است که پس از رفتن به اسراییل و شرکت در کنفرانس رم (26ژوئیه 2006، 4مرداد 1385) با آتشبس مخالفت کرد. مشاهده شد آقای الیوت آبرایمز ـ که به محافظه کار جدید دو آتشه معروف است ـ در کنفرانس رم کنار خانم رایس نشسته بود و از آنجا که وی عضو اصلی شورای امنیت ملی آمریکا و از طرفداران سرسخت اسراییل است، بنابران گفته میشود موضع رایس در آن کنفرانس، الهام گرفته از الیوت آبرایمز است.
خانم رایس پیش از شرکت در کنفرانس رم طی ملاقاتی در تل آویو ـ که از شبکه تلویزیونی اسراییل پخش شد ـ به آقای اولمرت، نخست وزیر اسراییل گفت:
- اسراییل با بمباران لبنان سبب شد بسیاری از هواداران آمریکا در لبنان و منطقه تغییر موضع بدهند. این مطلب، که در مطبوعات آمریکا منعکس شد، رابرژینسکی در تحلیل خود به خوبی نشان داد چه طور در پی بمباران لبنان، آقای سینیوره نخستوزیر لبنان، که مورد حمایت آمریکا بود، به موضعی رسید که به خانم رایس وزیرامورخارجه آمریکا بگوید اگر مخالف آتش بس هستید، بهتر است به لبنان سفر نکنید و همین گفته، به قول برژینسکی، سبب سرشکستگی رایس در مطبوعات آمریکا شد.
- اسراییل با بمباران جادهها و پلها به آوارگان جنگ لبنان اجازه نداد که به طرف شمال لبنان و جاهای امنتر بروند و این امر به نسلکشی شباهت دارد تا چیز دیگر.
- ارتش آمریکا در جریان بمباران عراق، هر وقت دست به عملیاتی رسواآمیز میزد ما عملیات را متوقف میکردیم تا ریشهیابی شود و تحقیقاتی به عمل آید، ولی ارتش اسراییل به دنبال رسوایی قانا و کشتار بیرحمانه غیرنظامیها عملیات را متوقف نکرد و تحقیقاتی هم انجام نداد، همچنان به بمباران ادامه داد و موضع اسراییل و آمریکا را در لبنان و منطقه، تضعیف کرد.
تعجب اینجاست که ابرقدرتی چون آمریکا با آن بودجههای کلان نظامی و امنیتی این گونه دچار نوسان و انفعال میشود. آقای برژینسکی در اینباره گفت: نئوکانهای آمریکا با مواضع خود، هم آمریکا و هم اسراییل را نابود خواهند کرد و سبب شدهاند مردم خاورمیانه علیه آمریکا و اسراییل موضع گرفته و از آنها متنفر(1) شوند.
یکی از دستاوردهای حمله به افغانستان و عراق، اختلافاتی است که در بین گروه محافظهکاران جدید در آمریکا به وجود آمده است. آقای ولفوویتز رئیس بانک جهانی شد. بین ویلیام کریستول و... در برخورد با ایران اختلاف پیش آمد. لوئیس لِبی و کارل رو، کارشان به دادگاه کشید و اینبار مشاهده میکنیم رامسفلد که یک از ارکان نئوکانها بود در طرح حمله به لبنان سکوت اختیار کرد.
آقای هرش از قول یک مشاور دولت آمریکا در مقاله خود آورده است که: "ایده نیروی هوایی و استفاده از تعداد اندکی نیروی ویژه در افغانستان جواب داد و رامسفلد تلاش کرد آن را در عراق هم به کار ببندد. ایده یکسان بود ولی، این بار به موفیقت نرسید. "رامسفلد درباره لبنان: " بر این تصور است که حزبالله تاسیسات خود را به خوبی در زمین مدفون کرده و طرح حملات اسرائیل موفقیتآمیز نخواهد بود."
در مقاله دیگری به نام "چگونه واشنگتن اسراییل را به سوی درگیری سوق داد" نوشته "استفن زونس(stefhen zunes)، آمده است: "به ظاهر رامسفلد معتقد بوده که اسراییل باید تلاش خود را بیشتر روی عملیات زمینی و کمتر روی بمبارانها متمرکز کند، اگرچه این روش به میزان چشمگیری تلفات اسراییلیها را افزایش دهد."
به نظرمی رسد چون اسراییل نسبت به تلفات نیروی انسانی حساس است از انتخاب این راه خودداری کرد. علاوه بر این، مشاور دولت آمریکا به آقای هرش گفته است که رامسفلد نگران فشار بیشتر طرفداران ایران بر نیروهای آمریکایی مستقر در عراق است.
به نوشته هرش: "در یکی از جلسات رسیدگی کمیته نیروهای مسلح سنا در سوم اوت؛ رامسفلد در پاسخ به این پرسش که آیا دولت نسبت به آثار جنگ برای عراق، توجه نشان میدهد شهادت داد که در ملاقاتهایش با بوش و کاندولیزارایس، این حساسیت مشاهده میشود که کشور ما با منافع ما و یا نیروهای ما نباید در نتیجه آنچه بین حزبالله و اسراییل میگذرد متحمل خطر بیشتری شود." وی در همین جلسه، به خطرات زیاد منطقه اشاره کرده است.
ملاحظه میشود تردید در بالاترین سطوح حتی بین محافظهکاران جدید نیز وجود داشته است و این میتواند یک علت ناکامی اسراییل و آمریکا در حمله به لبنان باشد. درباره تردید رایس نیز در مقاله هرش اشارههایی شده است. حمایت اولیه رایس از بمبارانها بعدها تعدیل شد. به نقل از هرش در اوایل ماه اوت، تایمز گزارش میدهد که: "رایس به یکی از مقامات سفارت آمریکا در دمشق دستور داده با وزیر خارجه سوریه ملاقات کند، اگرچه ظاهراً این ملاقات هیچ ثمری نداشته است.
تایمز همچنین گزارش داد که رایس سعی دارد در دولت آمریکا نقش خود را نه فقط به عنوان یک حافظ صلح در خارج بلکه به عنوان یک میانجی نزد دو طرف درگیری جلوه دهد. مقاله مذبور به اختلاف میان دیپلماتهای حرفهای در وزارت خارجه و محافظه کاران جدید عضو دولت، مانند چنی و آبرایمز اشاره میکند که طرفدار حمایت قدرتمندانه آمریکا از اسراییل هستند. "دیپلمات مزبور میافزاید نقش رایس نسبت به آبرایز در مورد ایران کمرنگ شده اس و "رایس مایل به انجام سفر اخیر دیپلماتیک خود به خاورمیانه نبود.
او فقط در صورتی میخواست به آنجا برود که به تصور وی شانس قابل توجهی برای رسیدن به آتش بس وجود میداشت." ملاحظه میکنیم که مواضع وزیرخارجه ابرقدرتی چون آمریکا تا چه اندازه دچارنوسان و تردید است. به نظرمن دلیل مهم این تردیدها میتواند وابستگی ایالات متحده آمریکا به انرژی باشد. (ای مسئله در سرمقاله شماره 39چشم انداز ایران،"گفتگوی لطف الله میثمی و محمد عطایی" و نیز مقاله "نفت، امنیتو خروج اسراییل از غزه"، شماره 35 چشم انداز ایران تا حدی بررسی شده است.)
درجه هماهنگی آمریکا و اسراییل
سیمور هرش بر اساس اطلاعاتی که از دست اندرکاران آمریکایی و اسراییلی به دست آورده بر این باور است که بین اسراییل و آمریکا هماهنگی راهبردی کاملی برای بمباران "پایگاههای به دقت حفاظت شده موشکی و مراکز فرماندهی حزبالله در لبنان" وجود داشته است تا از دغدغههای امنیتی اسراییل کاسته شود. نکته اینجاست که گرچه این هماهنگی راهبردی وجود داشته و هر دو به طور موازی برای نابودی مقاومت حزبالله تلاش میکردهاند، ولی دغدغههای اسراییل برای این کار بیشتر از آمریکا بوده است و میتوان گفت اسراییل برای این عملیات شتاب بیشتری داشته تا آمریکا.
چرا که خطر، برای اسراییل جدیتر، ملموستر و عینیتر بوده است. البته نئوکانهای آمریکا و حاکمان اسراییل یک خط را دنبال میکردند و شتاب داشتند، ولی آمریکا به معنای عرفی آن از "سرعت" و نه "شتاب" برخوردار بود.
بر اساس نوشته هرش، آمریکا و اسراییل هر دو در این امر که سرکوب مقاومت لبنان آزمایش کوچکی است برای حمله وسیع به ایران، متفق بودند. ولی آمریکا نیز در خاورمیانه دغدغههایی دارد که برای اسراییل ملموس نیست از جمله بحران انرژی و وابستگی آمریکا به تولیدکنندگان نفت در خاورمیانه و...
در این راستا رئیس سابق موساد به سیمور هرش گفته است: "ما در جهت منافع ملی اسراییل کاری را انجام میدهیم که ممکن است به نفع آمریکا نیز باشد." بنابراین زمان برای اسراییل مهمتر بوده است تا آمریکا. چرا که به قول رئیس سابق موساد: "اسراییل در کنار زرادخانهای قرار دارد که توسط ایران و سوریه حمایت میشود".
علاوه بر این، حسن نصرالله نیز گفته است: "به موجودیت اسراییل به عنوان یک کشور قانونی اعتقاد ندارد." ارزیابی اسراییل از سلاحهای حزبالله تا حدی به واقعیت نزدیک بوده است. در حالی که آقای محتشمی در مصاحبه خود به دوازده موشک زلزال با برد دویست کیلومتر اشاره کرد. اسراییلیها معتقد بودند که حزبالله دارای چند ده موشک زلزال است. اما ارزیابیشان از تعداد موشکهای با برد متوسط اشتباه بوده است. به هر حال اسراییل به دلیل وجود این زرادخانه نگرانی بسیار داشته و این، به نظر من عمق انگیزه را برای انجام عملیات نشان میدهد.
یوزی آراد به سیمورهرش گفته است در تاریخ عملیات جنگی اسراییل این جنگ ویژگی خاصی داشت و آن این بوده است که زمان تصمیمگیری برای جنگ بسیار سریع بوده و از مراحل کارشناسی خود عبور نکرده است. بنابراین به نظر میرسد یک عامل خارجی نقش موثری داشته است که من فکر میکنم موتور محرک آن، نئوکانهایی هستند که در اسرائیل حاکم بوده و در آمریکا قدرت تعیینکننده دارند.
در این راستا، گفتنی است کارشناسی که به امور آمریکا و اسراییل آشنایی کامل دارد به آقای هرش گفته است: "این احساس وجود داشت اسراییلیها دیر یا زود حمله را آغاز خواهند کرد." اما اهداف آمریکا بر اساس نوشته هرش این بوده است: نخست؛ قدرت موشکی حزبالله نابود گردد و دوم؛ با تقویت دولت مرکزی لبنان، اعمال سلطه بر حزبالله عملی شود. سوم؛ با شوراندن مسیحیها و اهل سنتِ لبنان از طریق یک الگوی به گمان آنها دموکراتیک، حزبالله محو گردد و چهارم؛ در صورت حمله آمریکا به ایران، ایران از قدرت و بال خود یعنی حزبالله علیه اسراییل، محروم شود.
این که یکی از سخنگویان شورای امنیت ملی آمریکا اظهار داشته: "پیش از حمله حزبالله به اسراییل، دولت اسراییل هیچ نشانهای مبنیبر اینکه مشغول برنامهریزی برای حملات است در اختیار مقامات واشنگتن قرار نداد حتی پس از حملات 12 ژوئیه، ما نمیدانستیم که برنامههای اسراییل چیست؟" شاید به این دلایل باشد: نخست؛ نئوکانهای آمریکا که در یک رابطه ارگانیک با اسراییل هستند، اطلاع داشتند و دوم؛ اسراییلیها ممکن است تاکتیک و زمانبندی حمله را به مقامات رسمی آمریکا نگفته باشند تا آمریکا در برابر یک عمل انجام شده قرار بگیرد و از آن به بعد اسراییل با یک تاکتیک پیروزمندانه، محور بودن هویت اسراییل را در منطقه خاورمیانه به رسمیت بشناساند.
باید گفت قبل از شروع جنگ، درجه هماهنگی استراتژیک آمریکا و اسراییل بیش از اینها بوده است. به طوری که آمریکا و اسراییل برای حمله هوایی به لبنان و ایران، شریک اطلاعاتی بودهاند. بدین معنا که در بهار 2006 آمریکا اطلاعات خود را از ایران و اسرائیل اطلاعات خود را از لبنان در اختیار همدیگر گذاشتهاند. طراح این حملات هوایی در اسراییل، آقای هالوتز رئیس ستاد مشترک اسراییل بوده است.(آقای هالوتز پس از شنیدن خبر کشته شدن هشت سرباز اسراییل و گروگانگیری دو سرباز توسط حزبالله بلافاصله 27 هزار دلار سهام خود از بانک را برداشت کرده و پس از فروش رساندن به محل کارش میرود. این مسئله در طول جنگ افشا شد و موجب گشت سربازان اسراییل ناراضی و علیه او تظاهرات کنند.)
اسراییلیها به آمریکاییها گفته بودند: "این جنگ، یک جنگ ارزان قیمت با منافع فراوان است. چرا با آن مخالفت میکنید؟ ما میتوانیم [از راه هوایی] به دنبال موشکها، تونلها و مخازن حزبالله بگردیم و آنها را بمباران کنیم. طبیعی است که این کار، یک نمایش قدرت برای ایران نیز خواهد بود."
این گزاره نشان میدهد: نخست؛ پیروزی برای اسراییل خیلی ساده به نظر میآمده و گویا لبنان را در چنگ خود تصور میکرده است. دوم؛ آن را مقدمه و تسهیلکننده حمله به ایران میدانسته و سوم؛ دغدغه اسراییل برای حمله به لبنان بیشتر بوده است. به همین دلیل یکی از نئوکانها در آمریکا گفته بود وقتی جنگی به این ارزانی ممکن است، چرا با آن مخالف باشیم؟ ما که ضرری نمیکنیم.
دیوید سیگل سخنگوی سفارت اسراییل در واشنگتن به دنبال دلیل برای حمله به حزبالله نمیگشت. سیگل در این خصوص گفت: "ما برای این عملیات برنامهریزی نکرده بودیم. این تصمیم به ما تحمیل شد. هشدارهای متعددی به ما میرسید مبنیبر آن که حزبالله در حال تدارک برای حمله است. حزبالله هر دو یا سه ماه یک بار حمله میکند، ولی اسیر گرفتن دو سرباز، حساسیت را به بیشترین حد ممکن افزایش داد."
آیا میتوان غرور اسراییل را علت این حمله سریع دانست یا یک عامل خارجی دیگر در کار بوده که حمله به این سرعت انجام گرفته است؟
در این نوشته بنا به گفته یک مقام رسمی اسراییلی آمده است که ارتش اسراییل وقتی تصمیم به حمله گرفت که مکالمات تلفنی حسن نصرالله و خالدمشعل و مقامات سیاسی ـ نظامی حماس را مبنیبر این که حزبالله باید جبهه شمال اسراییل را گرم نگه دارد شنود کرده بودند و نصرالله در آن مکالمه معتقد بوده است چون نخستوزیر اولمرت و عمیر پرتز وزیر دفاع، تجربه نظامی ندارند، بعید است واکنش آن جنگ تمام عیار باشد، بلکه یک واکنش محدود و منطقهای خواهد بود.
مشاور دولت آمریکا که روابط نزدیکی با اسراییل دارد به سیمور هرش گفته است: "که از دیدگاه اسراییل، تصمیم به انجام یک اقدام جدی از چندین هفته قبل اجتنابناپذیر شده بود." و این تصمیم بعد از شنود و مکالمه مذکور گرفته شد. مقامات حماس در شنود کشف رمز شده اظهار میدارند که کاهش عملیات نظامی به مدت یک سال پیش از انتخابات فلسطین، موجب کم شدن محبوبیت آنها شده بنابراین باید کاری انجام بدهند؛ که به نقبزدن و گروگانگیری یک سرباز اسراییلی میانجامد.
همان مشاور آمریکایی اضافه میکند که در اوایل تابستان امسال و مدتی پیش از کشته شدن هشت سرباز و گروگانگیری دو سرباز توسط حزبالله: "چند تن از مقامات اسراییلی به صورت جداگانه به واشنگتن سفر کردند تا "چراغ سبزی را برای عملیات بمباران دریافت نمایند و همچنین میزان تحمل ایالات متحده را در این خصوص بسنجند."
مشاور مزبور افزود: "اسراییل کار را از چنی آغاز کرد. آنها میخواستند مطمئن شوند که از حمایت وی و دفتر وی و همچنین میز خاورمیانه در شورای امنیت ملی برخوردار خواهند بود"
به نظر هرش، اگر اسراییلیها در این کار موفق میشدند "قانع کردن بوش کار دشواری نبود و کاندولیزا رایس نیز خود با این موضوع همراهی داشت."
در این گزاره از مقاله سیمور هرش، به مقوله راهبردی مهمی اشاره شده و آن این است که نخست؛ لابی اسراییل در آمریکا بسیار پرنفوذ و با قدرت عمل میکند. دوم؛ مکانیزم این لابی اسراییل در آمریکا و کانال آن مشخص شده است. بدین معنا که نخست باید چنی و دوم دفتر چنی را قانع کرد. سوم؛ میز خاورمیانه در شورای عالی امنیت ملی را، چهارم؛ در این راستا بوش مهرهای بیش نیست و موضع رایس هم با کمی تفاوت و تغییر همان موضع بوش خواهد بود.
این پروسه نشان میدهد که اسراییلیها از کانال نئوکانها و به عبارتی اطلاعات موازی کار میکنند. یعنی همان عناصر ایدئولوژیک و لباس شخصیها که هم CIA (اطلاعات مرکزی آمریکا) را دور میزنند و هم DIA (اطلاعات نظامی) را. اینها دفتر ویژه یا O.S.P هستند. کانال مزبور اصلیترین کانال اسراییل برای نفوذ در آمریکا به شمار میرود و این بدان معنا نیست که به دیگر کانالها، یعنی کنگره CIA و DIA و دیگر نهادها، مطبوعات و... توجهی نداشته باشند.(2)
با توجه به این لابیها و بنا به گفته کارشناس خاورمیانهای مطلع از تفکرات اسراییل و آمریکا، "طرح اولیه" اسراییل برای پاسخ دادن به تحریکات حزب الله، این بود که "دربرگیرنده عملیات گسترده بمباران در پاسخ به تحریکات حزبالله" باشد.
از سویی دیگر مقام ارشد اطلاعاتی سابق اسراییل اتقاد داشت: "با هدف قراردادن زیرساختهای لبنان و از جمله بزرگراهها، مخازن سوخت و حتی راههای نجات مخصوص افراد غیرنظامی در فرودگاه اصلی بیروت، میتواند جمعیت قابل توجه مسیحیان و اهل سنت لبنان را متقاعد سازد که به مخالفت با حزبالله برخیزند."
دیویدسیگل گفت: "مقصود از بمباران پلها و جاده ها، ممانعت از حمل تسلیحات بوده است. "به گفته مقام ارشد اطلاعاتی سابق، نقشه اسراییل عبارت بود از: "ارائه تصویری از آنچه که ایالات متحده برای حمله احتمالی به ایران در ذهن داشت."
به گفته هرش: "مقامات رسمی کنونی و پیشین، پیشنهادهای اولیه نیروی هوایی ایالات متحده برای انجام حملات هوایی جهت تخریب توان هستهای ایران" را رد کردند. علت آن را حضور نیروی زمینی در ایران ذکر کردند که عملی نیست.
به نظرمن اسراییل از وقتی شتابش در حمله به لبنان فزونی گرفت که متوجه شد مقامان نظامی آمریکا حمله به ایران را غیرعملی میدانند. از آنجا که زمان و فضا و روند جریانهای منطقه به ضرر اسراییل بود و زمزمه مذاکرات ایران و آمریکا هم به گوش میرسید. بنابراین اسراییلیها هر روز که میگذشت تردیدشان در حمله به لبنان کمتر(3) میشد.
سیمور هرش میگوید؛ بنا به اظهارات "یوزی آراد" که مدت بیش از دو دهه در خدمت موساد بوده است: "تماسهای میان دولتهای ایالات متحده و اسراییل به صورت مرتب و روزمره برقرار میشد و در تمام ملاقاتها و مکالمات من با مقامات رسمی دولتی، هرگز نشنیدم که کسی به هماهنگی پیشین با ایالات متحده اشاره کند."
هرش به ناراحتی یوزی آراد از "سرعت" وارد شدن دولت اولمرت به جنگ اشاره کرده و از آراد نقل میکند: "در تمام عمرم ندیده بودم که کسی با این سرعت تصمیم به آغاز جنگ بگیرد، معمولا پیش از اتخاذ چنین تصمیمی، تجزیه و تحلیلهای طولانی صورت میگیرد."
در اینجا باید به یک نکته مهم راهبردی اشاره کرد و آن این پرسش است که چرا اسراییل به این سرعت وارد جنگ شد؟ به نظر میرسد دو علت را میتوان ذکر کرد:
علت اول؛ اینکه یک عامل قوی و تعیین کننده خارج از روابط معمول در اسراییل اثرگذار بوده و ارتش اسراییل را وارد یک جنگ تمام عیار میکند که این عامل میتواند نئوکانهایی باشند که در اسراییل حاکم و در آمریکا پرقدرتاند و همچنین میتواند نقش کشورهایی چون مصر، عربستان و اردن باشد که به اسراییل برای نابودی حزبالله چراغ سبز نشان دادهاند و چنین فرصتی، کمتر برای اسراییل میسر میشد.
علت دیگر ممکن است این باشد، از آنجا که اسراییل در محاسبات خود نابودی حزبالله را ساده تصور میکرده، میخواسته بدون انجام مراحل کارشناسی در ارتش به سرعت وارد جنگ شود تا عناصر اطلاعاتی آمریکا از تاکتیک اسراییل بتواند با پیروزی زودرس، مرکز ثقل سیاسی خاورمیانه شده، آمریکا را در برابر عمل انجام شده قرار داده و دنباله رو خود گرداند.
به هر حال پرسش یوزی آراد، پرسشی جدی وتامل برانگیز است که پاسخ به آن، مشارکت صاحب نظران نظامی ـ راهبردی را میطلبد.
بنا به گفته متخصص امور خاورمیانه به هرش، الگوی اسراییل برای بمباران لبنان الهام گرفته از الگوی ناتو به رهبری ژنرال وسلی کلارک در بمباران کوزوو بوده است که هشت روز بعد از خاتمه بمباران هفتادوهشت روزه کوزوو، صربها مجبور به خروج از کوزوو شدند. اسراییلیها میخواستند مانند کوزوو علاوه بر بمباران مراکز نظامی با زدن پلها، جادهها و مخازن سوخت و... جنگ لبنان را سی و پنج روزه تمام کنند. اولمرت در برابر اتهام اتحادیه اروپا دایر بر کشتارغیرنظامیان برای اولین بار افشا کرد کا ناتو به رهبری آمریکا در کوزوو و ده هزار نفر غیرنظامی را کشت. اولمرت این مطلب را برای کاستن از فشار جهانیان اظهار کرد.
وسلی کلارک در مخالفت با اولمرت توضیح داده است که جنگ مدرن درکوزوو دو مولفه داشت: نخست این که؛ هدف از بمباران نسل کشی نبود دوم، "عملیات هوایی در نهایت باید به وسیله اراده و توان پایان دادن به کار روی زمین تکمیل شود. " وسلی کلارک معتقد است که اسراییل بر اساس الگوی کوزوو عمل نکرد و تهاجم زمینی همزمان با عملیات هوایی نبود. به نظر میرسد بعد از این که اسراییل در حملات هوایی ناموفق بود و افکار عمومی جهانیان را علیه خود برانگیخت با بسیج 40 هزار نظامی به فکر خود پایان دادن جنگ روی زمین بود که آن هم با مقاومت حزبالله روبه رو شد و موفق نبود.
هرش به نقل از چند نفر از مقامات کنونی و پیشین آمریکا مینویسد: "دفتر چنی و همچنین الیوت آبرایمز معون شورای امنیت ملی، طرح اسراییل را مورد حمایت قرار دادند" و این در حالی است که یکی از سخنگویان شورای امنیت ملی، حمایت آبرایمز را از این موضوع تکذیب کرد." این گزاره نشان میدهد تحلیل برژینسکی واقعیت و عینیت دارد. او معتقد است نئوکانها بالاخره هم آمریکا و هم اسراییل را نابود میکنند.
بنا به نوشته هرش، یکی از مقامات پیشین اطلاعاتی به او گفته است: " ما به اسراییل گفتیم نگاه کنید؛ اگر شما قصد حمله دارید ما تمام راهف پشت شما خواهیم بود، ولی به نظر ما هر چه زودتر این اقدام صورت گیرد بهتر است. هر چه بیشتر صبر کنید ما از زمان کمتری برای ارزیابی طرح حمله به ایران تا پیش از پایان ریاستجمهوری بوش برخوردار خواهیم بود. " این امر نشان میدهد با وجود این که نظامیان آمریکا، طرح حمله به ایران را غیرعملی میدانند ولی نئوکانها و اسراییل دائما در تعامل با یکدیگر درصدد عملی کردن طرح حمله به ایران بوده اند. (به بیان فوق توجه شود که یک بیان غیردستوری و غیرآمرانه است چرا که میگوید اگر قصد حمله دارید...)
یکی از شگردهای نئوکانها راهکار اطلاعاتی آنها میباشد که مصداق آن، چنی و دفتر اوست که موفق شده است با میان بر کردن مسیر اطلاعات، پروسه علمی ـ کارشناسی اطلاعات را در آمریکا مخدوش کند. علت آن این است که کارشناسان اطلاعاتی از آنجا که کارشناس بوده و با تجربه اند، اجازه نمیدهند در پروسه اطلاعات مصالح گروهی یا مطامع کوزوو ایدئولوژیک دخالت کند. از آنجا که تشکیلات اطلاعات موازی در آمریکا متکی به نئوکانهای ایدئولوژیک و لباس شخصی است سعی دارند مسیر اطلاعات را طوری تعبیرو تفسیر کنند که بر آرمانهای ایدئولوژیک منطبق گردد. نظیر آنچه قبل از حمله عراق به ایران اتفاق افتاد.(4)
برای روشن شدن این مطلب به فرازی از مقاله هرش که از مشاور پنتاگون نقل میکند اشاره میکنیم:
"در حال حاضر، بزرگترین عامل نارضایتی در جامعه اطلاعاتی، آن است که قسمت اعظم اطلاعات مهم، مستقیما برای مقامات بالا فرستاده میشود. بنا به اصرا کاخ سفید و پیش از آن اصلا مورد تحلیل قرار نمیگیرد یا به ندرت تحلیل میشود، این سیاست بسیار غلط است و با دستورالعملهای شورای امینت ملی مغایرت دارد و اگر نسبت به این موضوع شکایت کنید کارتان تمام است. چنی شدیدا در اتخاذ این سیاست دست داشته است."
بنا به نوشته سیمورهرش: "چندین محقق، روزنامه نگار و افسر نظامی و اطلاعاتی بازنشسته اسراییلی نظرات مشابهی را در این زمینه اظهار نمودند؛ آنها بر این باورند که رهبری اسراییل و نه واشنگتن، تصمیم به جنگ با حزبالله گرفته بود. نظرسنجیها نشان میداد که طیف گستردهای از اسراییلیها از این گزینه حمایت میکنند" و این نشان میدهد شتاب اسراییل برای جنگ بیشتر بوده است تا آمریکا.
میتوان برای نشان دادن شدت نیاز اسراییل به حمله، گفته یوسی ملمان در نوشته هرش استناد وی که روزنامه نگار نشریه هاآرتض است میگوید: "گرچه محافظه کاران جدید در واشنگتن ممکن است خوشحال باشند ولی اسراییل نیازی به هل دادن نداشت، زیرا خود قصد داشت که از شر حزبالله خلاص شود. حزبالله نیز با گروگان گیری، فرصت این کار را ایجاد کرد."
تغییر معادلات
به گفته سیمورهرش عملیات اسراییل در لبنان با "موانع غیرمنتظره" و "انتقادات گسترده" روبه رو شد و این هشداری است برای کاخ سفید در مورد حمله به ایران.
ریچارد آرمیتاژ معاون سابق وزارت خارجه بوش در ارزیابی حمله به لبنان براین باور است:
"چنانچه قویترین نیروی نظامی در منطقه، یعنی ارتش اسراییل نتواند در کشوری مثل لبنان آرامش ایجاد کند، برای پیاده کردن همین الگو در مورد ایران، با عمق استراتژیک زیاد و جمعیت هفتاد میلیون نفری باید دقت زیادی به خرج داد. تنها نتیجهای که این بمبارانها تاکنون به وجود آورده، متحد ساختن جمعیت لبنان علیه اسراییل بوده است."
مشاور پنتاگون نزدیک به اسراییل بدین مضمون میگوید؛ پیش از شروع جنگ، درگیرههای مرزی بین لبنان و اسراییل زیاد وجود داشته و به جنگ نمیانجامیده. بنابراین معلوم نیست چرا اسراییل یک جنگ تمام عیار را آغاز کرد؟!
حسن نصرالله نیز بیان مشابهی را اظهار نمود و گفت در تاریخ جنگها ما ندیده ایم که یک درگیری مرزی به جنگی تمام عیار و نابودی لبنان تبدیل شود و دنیا نیز هم آوا با حسن نصرالله چه به لحاظ سیاسی، چه نظامی واکنش اسراییل را مناسب ندانست و جنگ تمام عیار تخریبی را تنبیه مناسبی برای درگیری مرزی تلقی نکرد. تمامی شواهد دیگر و همچنین شواهد مندرج در این مقاله مشان میدهد که اسراییل خود را برای یک جنگ آماده کرده است.
شاید حسن نصرالله با عبور از مرز و گروگانگیری قصد داشته که حالت جنگی اسراییل به مذاکره بر سرگروگانها تبدیل شود و نه تنها ا زحمله به لبنان جلوگیری شود، بلکه حمایتی هم از فلسطینیها به عمل آید و اسرا آزاد شوند و اصلاحی نیز در راهبرد منطقه صورت گیرد، یعنی شیعه وسنی با اتحاد همدیگر، علیه تجاوزهای اسراییل عمل کنند. حال باید دید علت یک جنگ تمام عیار چه بوده است؟ بنابراین میتوان صحبت نصرالله را یک بیان نظامی دانست و نه آنگونه که اسراییل وانمود کرد نصرالله پشیمان شده است.
در حالی که آمریکا به لحاظ راهبردی در حمله به عراق و با شیعیان متحد بود، ولی ملاحظه میکنیم در لبنان عکس این قضیه اتفاق افتاده است در این راستا هرش مینویسد:
"هدف بلند مدت دولت آمریکا عبارت بود ازکمک به تاسیس یک ائتلاف میان کشورهای عرب سنی ـ شامل کشورهایی مانند عربستان سعودی، اردن و مصر که برای فشار آوردن به حکومت روحانیون شیعه در ایران به آمریکا ملحق شده اند." در ادامه هرش از مشاور دارای ارتباط نزدیک با اسراییل نقل میکند:
"لکن پشت این طرح این فکر قرار داشت که اسراییل، حزبالله را شکست میدهد نهاین که از آن شکست بخورد." در صحت این گزاره یاد شده باید به موضوع سعودالفیصل وزیرخارجه عربستان اشاره کرد که عمل حزبالله را ماجرا جویی دانست. مواضع اولیه مصر و اردن هم چنین است. علاوه بر آن، رادیو اسراییل اعلام کرد که تاکنون اسراییل در جنگی شرکت نکرده که کشورهای عمده عرب مانند مصر، عربستان و اردن، متحد طبیعی اسراییل باشند. خبرهایی نیز دایر بر ملاقات اولمرت و ملک عبدالله، پادشاه عربستان شنیده شده است. البته راهبرد مکمل در این طراحی، شکست حزبالله بوده است.
با وجود استراتژی درازمدت آمریکا برای دوفطبی کردن کاذب منطقه، یعنی شوراندن کشورهای عرب سنی علیه شیعه و حزبالله میبینیم که در جریان حملات نظامی اسراییل، دیگ ناسیونالیسم عرب و حمیت اسلامی به جوش آمد و تودههای منطقه به سران کشور خود فشار آوردند و دامنه این فشارها به نوبت خود، چنان زیاد بود که در اواخر ماه ژوئیه سعودالفیصل وزیر خارجه عربستان سعودی به واشنگتن آمد و در ملاقات با بوش از او خواست که فورا برای خاتمه دادن به جنگ مداخله نماید، کاخ سفید کاملا از این موضوع ناامید شد.
روزنامه واشنگتن پشت گزارش داد: "آمریکا امیدوار بود دولتهای میانه روی عرب برای فشارآوردن به سوریه و ایران جهت خودداری از تمسک به حزبالله، به آمریکا ملحق شوند. ولی اقدام عربستان به ظاهر این موضع گیری را با ابهام روبه رو ساخت."
ملاحظه میکنیم ابرقدرتی چون آمریکا در اعتراف به شکست راهبردیتر دیدی به خود راه نمیدهد. علت این شکست راهبردی را باید در کج دلیها و طمع ورزیها نسبت به منابع طبیعی منطقه و دیگر منافع استرتژیک دانست که نقش مردم منطقه را در معادلات خود وارد نمیکند وبا وجود پانصد میلیارد دلار بودجه نظامی و پنجاه میلیارد دلار بودجه امنیتی شکست نظامی ـ اطلاعاتی بخورد واین چیزی جز "کوری در بصیرت نیست" درسایه همین کوری است که خاورمیانه مردم برخاورمیانه بوش پیروز میشود.
شکست راهبردی دوم آمریکا، شکست گروهی است در کاخ سفید که معتقد به حمله ایران بودند، هرش به نقل از کارشناس خاورمیانه مینویسد: "قدرت شگفتآور مقاومت حزبالله و توانایی مستمر آن برای پرتاب موشک به شمال اسراییل با وجود بمباران مداوم اسراییلیها، ناامیدی بزرگ برای آن دسته از افراد در کاخ سفید به شمار میآید که مایل به تحت فشار قرار دادن ایران هستند و آنها هم معتقدند بمباران موجب پیدایش ناآرامی داخلی و شورش در ایران میشود، نیز ناامید شدهاند.
در جریان حمله به لبنان، یکی از نگرانیهای حمله به اسراییل این بوده که مبادا حزبالله با موشکهای خود، تل آویو را هدف بگیرد. چرا که نصرالله هر چه اعلام میکرد با فاصله یک یا دو روز عملی میشد. اما گفته او دایر برحمله به تل آویو انجام نشد. علت آن چه بود؟ رادیو اسراییل بدین مضمون بیان کرد؛ آقای سینیوره از نصرالله خواهش کرده دست به حمله به تل آویو نزند چرا که اسراییل تهدید کرده بود اگر به تلآویو حمله شود، تمامی لبنان با خاک یکسان خواهد شد. بدین معنا که اسراییل هنوز از برگ برنده خود در تخریب استفاده نکرده است و این تهدید اسراییل میرساند آتش بس یک معادله بود و پیامی بود به کشورهای عرب که اسراییل میتواند با تخریب کردن آن کشورها، توسعه آن کشورها را بیست سال به عقب بازگرداند.
شکست دیگر اسراییل که به تغییر معادلات درخاورمیانه و دنیا میانجامد این است که بنا به نوشته هرش: نخست؛ اسراییلیها تمام پیروزیهای خود را در پرتو زورمداری و ایجاد ترس و هیپنوتیزم به دست آوردند. اما پس از حمله به لبنان به این نتیجه رسیدند که زورمداری، دیگر کارگر نیست و دوم اینکه؛ اسراییل با ملت و تشکلی روبه رو شده که شهادتطلب بوده و از مرگ نمیترسیدند. سوم؛ اسراییل عمیقا دریافت که حزبالله یک گروه چریکی جدا از مردم نیست.
نه تنها بین شیعیان بلکه در جامعه اسلامی عرب ریشه دارد. حزبالله به واسط کارهای اجتماعی و خیریهای حتی در مناطق مسیحی نشین نیز پایگاههایی به دست آورده است. میشل عون از رهبران معروف مسیحی با حزبالله اتحاد استراتژیک برقرار کرد. از سوی دیگر احزاب چپ بویژه دکتر جورج حبش رهبر جبهه خلق برای آزادی فلسطین، حمایت تمام عیاری از مقاومت لبنان و حزبالله نموده است و نامه پرمعنایی در تایید مقاومت به حسن نصرالله نوشته است. چند سال پیش وی در پاسخ به این پرسش که پس از فروپاشی شوروی: "عینیت چپ کجاست؟ گفته بود: در یک میلیارد مسلمان!
چهارم؛ خط مشی اسراییل دایر برحمله به ایران و یا تحریم نفتی ایران، مدتها به تعویق خواهد افتاد. در این راستاست که شاهد تنزل قیمت هر بشکه نفت خام بودهایم. این نیروی مصرفکنندگان نفت است که در اینجا ظاهر شده و با صدای بلند میگوید ما حاضر نیستیم قیمت هر بشکه نفت به صددلار برسد و این مطلبی است که یکی از برنامهریزان رده بالای آمریکایی به هرش گفته است.
پنجم؛ وقتی تواناییهای حزبالله در زیرزمین و در تونلهای پیچ در پیچ پنهان شده، نیروی هوایی اسراییل با تمام عظمت خود برای مقابله با آن، کارگرنیست و به لحاظ استراتژیک و راهبردی کارآیی آن نیز سوال رفته است.
ششم؛ اسراییل با پدیده بسیار تهدیدکنندهای د رهمسایگی خود روبه رو شده است و از زرادخانه اتمی خود نیز نمیتواند استفادهای ببرد.
به نظر میرسد دستاورد دیگر مقاومت این است که آمریکا سعی خواهد کرد نیروهای خود را از منطقه فراخواندو خلا ناشی از این فراخوانی را با قطب بندی کاذب جایگزین کند. بدین معنا که جنگ شیعه علیه سنی و سنی علیه شیعه را دامن زند و حتی از بنیادگرایی یهود علیه بنیادگرایی اسلامی و از بنیادگرایی اسلامی علیه بنیادگرایی یهود استفاده ببرد.
آمریکا به دنبال منافع حیاتی و استراتژیک خود است. در یک کشور، شیعه را علیه سنت و در یک کشور دیگر اهل سنت را علیه شیعه، بسیج مینماید تا جنگ فرقهای تا آنجا ادامه پید کند که خط سکولار خود را در منطقه حاکم کند که این سکولاریزم هشت ویژگی دارد:
عاری از سلاحهای اتمی، شیمیایی و بیولوژیک باشد، از روسیه اسلحه نخرد، سکولار ناسوتی باشد نه لاهوتی، اسراییل را به رسمیت شناخته و با آن رابطه حسنه داشته باشد، سلاحهای متعارف معتنابه نداشته باشد حتی اگر ملتی سکولار شوند و اراده آن ملت بر داشتن انرژی و تکنولوژی اتمی باشد آن را هم قبول ندارد.
در پایان لازم میدانم به یک نکته مهم اشاره کنم و آن این که پیروزی مقاومت لبنان، نباید ما را از پیام واقعی این پیروزی غافل کند. اسراییل به اعتراف خود، از مواضع اعلام شده اش که میخواست دو گروگان خود را آزاد نماید؛ پایگاهها و عناصر حزبالله را نابود کند و با بمباران هوایی، اهل سنت و مسیحیان لبنان را علیه حزبالله بشوراند، شکست خورد.
امروزه نیروهای مبارز مترقی، جایگاه واقعی خود را در فاز دفاع و مقاومت میدانند و معتقدند در چنین مرحله یا فازی است که مقاومت پیروز خواهد شد. در عین پافشاری بر مقاومت نباید فضایی بوجود آوریم تا در اثر آن، تخریبها و خساراتها ما را به عقب برگردانند. آری لبنان پیروز شده است، اما با یک جنگ تمام عیار، 1200 شهید و تعداد زیادی مجروح. برآورد میشود که نزدیک به 5 میلیارد دلار برای سازندگی و جبران خسارتهای جنگی لبنان لازم است. رادیو اسراییل هم با توجه به این که رقم کشتار و مجروحان خود را غیرواقعی نشان داد، خسارتهای جنگی خود را 6 میلیارد دلار اعلام کرد.
برخی با ردیف کردن مشکلات واقعی آمریکا در لبنان و افغانستان و به گِل نشستنش در عراق و مشکلاتش در ارتباط با بحران انرژی به این باور رسیدهاند که اگر آمریکا به ایران حمله کند، پیروز میشویم. آری مقاومت ما پیروز خواهد شد. آمریکا هم نمیتواند در کشور ما تثبیت شود، اما اگر این اتفاق بیفتد زیرساختهای ما نابود میشود و با یک جنگ تمام عیار چه بسا که سالها توسعه کشور، به عقب برگردد. هر چند خسارتهای زیادی هم به طرف مقابل وارد میشود.
هنر اصلی این است که همه دست به دست هم بدهیم و در عین مقاومت و پافشاری بر راه و آرمان هایمان و با الهام از پیروزی مقاومت لبنان، ابرقدرت متجاوز و سلطه گر آمریکا را بدون جنگ و تحمل خسارت، تبدیل به یک ابرقدرت علمی و تکنولوژیک کنیم تا در سایه آنِ، موانع توسعه بشریت ازسر راه برداشته شود. این را هم باید دانست که دفاع در چنین شرایطی در ذات خود نوعی تهاجم به شمار میرود(دفاع تهاجمی)، اما تهاجم در ذات خود، جنگ تمام عیا رو سپس انفعال را به دنبال خواهد داشت.