چیستی صهیونیسم
«صهیون» در زبان عربی، به معنای پُر افتاب و نیز نام کوهی در جنوب غربی بیت المقدس است. کوه صهیون زادگاه و آرامگاه داود پیامبر علیه السّلام و جایگاه سلیمان علیه السّلام بود. گاهی این واژه نزد یهودیان به معنای شهر قدس، شهر برگزیده و شهر مقدس آسمانی، به کار میرود؛ ولی در متون دینی یهود، صهیون، به آرمان و آرزوی ملت یهود برای بازگشت به سرزمین داود علیه السّلام و سلیمان علیه السّلام و تجدید دولت یهود اشاره دارد. به دیگر سخن، صهیون برای یهود، سمبل رهایی از ظلم، تشکیل حکومت مستقل و فرمانروایی بر جهان است و از این رو، یهودیان خود را فرزندان صهیون میدانند.
صهیونیسم به جنبشی گفته میشود که خواهان مهاجرت و بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین و تشکیل دولت یهود است. صهیونیسم، همانند شووینیسم (ناسیونالیسم افراطی) است که با خوار شمردن ملتها و نژادهای دیگر و با غلوّ در برتری خود، در پی دست یابی به قدرت سیاسی است. این جنبش در نیمه اوّل قرن 13 شمسی / نیمه دوم قرن 19 میلادی در اروپا پا به عرصه حیات گذاشت؛ ولی واژه صهیونیسم، نخستین بار توسط تئودور هرتصل[1] به کار رفت و سپس ناحوم ساکولو[2] ، در کتاب «تاریخ صهیونیست» از آن سخن گفت.[3]
صهیونیسم، تنها دارای ابعاد و معانی سیاسی (صهیونیسم سیاسی) نیست؛ بلکه ابعاد و معانی دیگری همچون: صهیونیسم کارگری، فرهنگی، دمکراتیک، رادیکال، و توسعه طلب را نیز در بر میگیرد. مشهورترین تقسیم صهیونیسم، طبقه بندی آن به دو بخش سیاسی و فرهنگی (دینی) است. صهیونیستم سیاسی خواهان بازگشت یهودیان به فلسطین است که با تدوین کتاب «دولت یهود» توسط هرتصل در 1263/1894 زاده شد؛ امّا صهیونیسم فرهنگی، مخالف مهاجرت یهودیان در قرن 14 شمسی / 20 میلادی به فلسطین است؛ زیرا در انتظار انسان رهایی بخش[4] در آخر الزمان نشسته که یهودیان و تمام ادیان را به سرزمین ابراهیم علیه السّلام و موسی علیه السّلام یا سرزمین نجات بازگرداند[5].
صهیونیسم به دینی و غیر دینی نیز تقسیم میگردد. صهیونیسم دینی، اندیشهای است که اعتقاد دارد بازگشت به سرزمین موعود، در زمانی که پروردگار مشخص نموده است و به شیوهای که او تعیین میکند، انجام خواهد شد و این کار به دست بشر انجام پذیر نیست. پیروان این اندیشه، گروهی یهودی (صهیونیسم) و شماری عیسوی( صهیونیسم مسیحی) هستند. در مقابل، در صهیونیسم غیر دینی و غ یر یهودی،کسانی جای دارند که با تکیه بر استدلالهای تاریخی، سیاسی و علمی به اسکان یهودیان در فلسطین مشروعیت میبخشند؛ این همان صهیونیسم لائیک (غیر دینی) است که تها مفاهیم سیاسی خویش را به زبان دین بیان میکند. بنابراین، صهیونیسم همواهر به معنای یهودیت نیست؛ بلکه گاه به مفهوم حرکتی برای غیر یهودی کردن یهودیت نیز، به کار میرود.[6]
آنتی ـ سیمیتیسم [7]
صهیونیستها مدعیاند که صهیونیسم، پاسخی به آنتی ـ سیمیتیسم یا یهود آزاری است. به عقیده آنها، دولتها و ملتها به بیماری علاج ناپذیر یهودستیزی دچار شدهاند. بنابراین، یهودیان را ـ در هرکجا باشند ـ عنصر بیگانه به حساب میآورند و آنان را در آشکار و پنهان آزار میدهند. حیم وایزمن[8] (متوفی 1331/1952) در این باره میگوید: «ضدیت با یهود، میکروبی است(که) هر غیر یهودی هر کجا... باشد و هر چند که خود منکر باشد، بدان آلوده است.» به بیان دیگر، آنان یهودستیزی را بلایی ازلی و ابدی میدانند که تنها در پناه یک دولت یهودی میتوان از آن رهایی یافت.[9]
صهیونیستها، به نمونههای بسیاری از یهود آزاری در طول تاریخ اشاره میکنند. از نظر آنان، یهود آزاری با شکست دولت یهودی اسرائیل و جهودا (یهودا)[10]، به ترتیب در 721 و 586 قبل از میلاد توسط آشوریان و بابلیان آغاز، و در نتیجه با پراکنده شدن یهودیان به نقاط دیگر جهان ادامه یافت و به تدریج، روند رو به رشدی به خود گرفت؛ به گونهای که نقطه اوج آن، در آلمان هیتلری به چشم میخورد. در این دوره طولانی، یهودیان در امپراتوری روم، کشور لهستان، روسیه تزاری و... بارها سرکوب و شکنجه شدند و تنها در سال 770/1391 م. هفتاد هزار نفر به دلیل نپذیرفتن دین مسیح علیه السّلام در اسپانیا جان خود را از دست دادند. افزون بر آن، یهودیان همواره از حق مالکیت در برخی از مناطق جهان، و نیز اشتغال در برخی حرفهها محروم بوده و اغلب در «گتو»ها [11] به سر بردهاند.[12]
البته، این ادعاهای صهیونیسم، به هیچ وجه قابل اثبات نیست؛ زیرا اولا، برخی از نمونههای تاریخی یهودآزاری، مانند آنچه صهیونیستها دربارهی یهود سوزی در آلمان مطرح میکنند، بیش از حد بزرگ شدهاند. صهیونیستها در این مورد، با سلطهای که بر ابزارهای تبلیغی جهان و به کارگیری آن دارند، به مظلوم نمایی پرداختهاند. ثانیا، برخی قصههای یهودآزاری، ساخته و پرداخته یهودیان و صهیونیستهاست؛ با این هدف که به روند مهاجرت یهودیان به فلسطین و تأسیس یک دولت یهودی شتاب بخشند. دیوید بن گوریون[13] (متوفی 1352/1972) اعتراف میکند: «اگر قدرت داشتم، عدهای یهودی را به کشورهای مختلف میفرستادم تا یهودآزاری را تعمّدا به وجود آورند...»[14]
شواهد دیگری بر نادرستی ادعاهای صهیونیسم در این باره وجود دارد؛ از جمله:
1ـ مهاجرت و پراکندگی یهودیان، اغلب به دلخواه آنان و با هدف اقتصادی به سوی پر رونقترین سرزمینها صورت گرفته است.
2ـ یهودیان همواره در پهنهای گسترده از خاک امپراتوری عثمانی، در صلح و آرامش میزیستهاند.
3ـ یهودیان در بریتانیا، فرانسه و آلمان قرون وسطی، تحت آزار نبودهاند و حتی، پس از عصر نوزایی، وضع اجتماعی آنان بهبود یافت.
4ـ رنج و دردی که میلیونها برده آفریقایی سیاه پوست، در انتقال و اسکان اجباری به غرب متحمل شدهاند، بیش از رنج و دردی است که بر یهودیان وارد آمده است. شگفت این که،صاحبان برخی از کشتیهای حامل بردگان، سوداگران و بانکداران یهودی بودهاند.
5ـ وقوع یهودآزاری را در حد پایینی میتوان پذیرفت که آن هم به ویژگیهای فردی و اجتماعی یهودیان، مانند جمع گریزی و اشتغال در مشاغل غیر مولد، مانند رباخواری باز میگردد[15] و نیز ریشه در منازعه دائمی کلیسا و کنیسه دارد. به هر روی، نقش یهود آزاری ساختگی، در تولد صهیونیسم آنچنان بزرگ بود که هرتصل آن را موهبت الهی نامید. اگر صهیونیسم محصول یهود آزاری است، پس چرا صهیونیسم به نوعی یهود آزاری از طریق تبعیض بین یهودیان سفاردی و اشکنازی[16]مبدل شده است؛ سؤالی که صهیونیستها همچنان آن را بی پاسخ گذاشتهاند.[17]
قدرتهای اروپایی
صهیونیسم، مولد دوران تحول و انتقال سرمایهداری غرب به مرحله امپریالیسم نیز به شمار میرود.
در این دوره، همه قدرتهای بزرگ برای تأمین منافع استعماری، فعالانه در پی یافتن جای پایی محکم، در خاورمیانه شدند. برای دستیابی به این هدف، نخستین بار ناپلئون بناپارت (امپراتور فرانسه)، به جلب همکاری یهودیان علیه امپراتوری عثمانی دست زد؛ هر چند در این کار توفیقی به دست نیاورد. سپس، بیسمارک (صدر اعظم سابق آلمان) برای پاسداری از خط راه آهنی که قرار بود از برن( شهری در آلمان) به بغداد کشیده شود، به جذب و به کارگیری یهودیان پرداخت؛[18] امّا سرانجام، این انگلیس بود که به آرزوی دیرینهاش، یعنی خلق اندیشه صهیونیسم و ترغیب یهودیان اروپای شرقی، روسیه و غرب، برای مهاجرت به فلسطین و تشکیل دولت یهودی که حافظ منافع آن کشور باشد، دست یافت. [19]
دلایل بسیار، در تأیید نقش قدرتهای بزرگ استعماری، به ویژه انگلیس، در پدید آمدن صهیونیسم و رژیم اشغالگر قدس در دست است؛ به عنوان مثال، در 1219 / 1840 روزنامه «تایمز» لندن اعتراف کرد که پیشنهاد استقرار یهودیان در سرزمین فلسطین، مورد حمایت پنج قدرت بزرگ جهانی است. سپس هرتصل فاش کرد: «بازگشت به سرزمین پدرانمان... از بزرگترین مسائل سیاسی مورد علاقه قدرتهایی است که در آسیا چیزی میجویند.» امّا همانگونه که گذشت، انگلیس گوی سبقت را از قدرتهای دیگر اروپایی ربود و با ابداع اندیشهی صهیونیسم[20]، زمینه تأسیس رژیم غاصب اسرائیل را فراهم آورد. به بیان دیگر، پس از یک منازعه طولانی میان صهیونیستها، سرانجام صهیونیستهای انگلوفیل[21]، جناح وابسته به وایزمن، موفق به تثبیت فلسطین (مکان مورد نظر انگلیس) به عنوان جایگاه نهایی یهودیان گشتند.[22]
یهودیان تنها نامزد تشکیل دولتی حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژیک خاورمیانه بودند؛ زیرا به عقیده لرد ارل شافتسبری هفتم[23]ـ که از رجال سیاسی بریتانیا و نیز یک صهیونیست مسحیی بود ـ اسکان یهودیان در فلسطین نه تنها برای انگلستان که برای سراسر دنیای متمدن (غرب)سودمند خواهد بود. هرتصل نیز بر آن بود که یهودیان میتوانند حلّال مشکل غرب در خاورمیانه باشند. ماکس نوردو، از صهیونیستهای معروف، معتقد بود که " فرهنگ اروپایی را... همچنان حفظ خواهیم کرد... ما به این فکر که باید آسیایی شویم، میخندیم." پیشتر نیز یک کشیش مسیحی پیشنهاد کرده بود که برای حفاظت از هندوستان زیر سلطه انگلیس، لازم است یهودیان در فلسطین ساکن شوند. به هر حال، صهیونیستها خود را مشعلدار تمدن غرب میدانند که در تلاش است دموکراسی را در خاورمیانه و قلب آن حاکم کند.[24]
نتیجه این که نیازهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی غرب، به ویژه انگلیس، موجب پدید آمدن جریان فکری صهیونیسم و اسکان یهودیان در فلسطین گردید؛ جریانی که با غیر دینی (سیاسی کردن) یهودیت، در پی تحقق و حفظ منافع استعماری در خاورمیانه بر آمد؛در حالی که یهودیت دیندار ممکن بود برای غرب خطر آفرین باشد.[25]
سرمایه داری یهودی[26]
از اواخر قرن دهم شمسی/ شانزدهم میلادی، یهودیان سفاردی از اسپانیا و پرتقال طرد شدند و در کشورهای عثمانی، هلند و فرانسه سکونت گزیدند. آنان به دلیل مهارت در بانکداری و با بهرهمندی از روابط تنگاتنگی که با سفاردهای عثمانی داشتند، به آسانی به عرصه تجارت جهانی وارد شدند و بدین سان، نخستین گام را در شکل دهی به بورژوازی یهود برداشتند.[27] در قرن یازده شمسی/ هجدهم میلادی نیز با ارتقای وضع اجتماعی اروپاییان، موقعیت یهودیان، بویژه در عرصه اقتصادی، بهبود یافت. این امر منجر به تلاش بیشتر بخشی از یهودیان برای رهایی از نظام «گتو» و ادغام در جوامع غربی و روی آوردن به مشاغل مولد و در نتیجه، گسترش و تثبیت قشر بورژوازی یهود گردید.[28]
بورژوازی یهود به صورتهای گوناگون در پدید آوردن صهیونیسم مؤثر افتاد، که مهمترین آنها عبارتند از:
1ـ بورژوازی یهود، همگام و همراه با رشد و تکامل سرمایهداری غرب، و همانند آن، همه جهان را بازار مصرف خود میپندارند. در آن زمان، هر چند امپراتوری عثمانی از ضعف اقتصادی رنج میبرد، امّا به دست آوردن بازر داخلی آن به سادگی اکان پذیر نبود؛ این امکان با مهاجرت بیشتر یهودیان به عثمانی ـ سرزمینی که از نیروی کار ارزان عرب بهرهمند بود ـ فراهم میآمد. افزون بر این، چنین اقدامی یهودیان غیر فعال اقتصادی و بی علاقه به سرمایهگذاری را به عناصر فعال اقتصادی، در امپراتوری عثمانی تبدیل میکرد و یهودیان باقی مانده در غرب را نیز به سوی فعالیتهای اقتصادی و سودآور[29]سوق میداد. [30]
2ـ سرمایهداری یهود، برای جلوگیری از افزایش تقاضای مالی یهودیان فقیر، که به کاهش ثروت آنان میانجامید، خواهان طرد آنها بودند؛ از این رو، با تشکیل دولت اسرائیل، اداره دولت یهودی را در دست گرفتند. بنابراین، بورژوازی یهود، هم در راندن یهودیان از اروپا و هم در اداره کردن آنان در فلسطین اشغالی، نقش اساسی داشته است.
3ـ بورژوازی یهود در آغاز خواهان مهاجرت یهودیان به فلسطین نبود؛ بلکه به اعتراف حیم وایزمن، اوگاندا بشیتر مورد علاقه بازرگانان یهودی بود. در مرحله بعد نیز بورژوازی یهود در پی مهاجرت همه یهودیان به فلسطینان نبود؛ بلکه خواهان آن بود که شمار یهودیان به اندازهای کاهش یابد که به رفا اقتصادی آنان در غرب لطمهای وارد نسازد. ناحوم ساکولو در این باره اعتراف میکند که صهیونیسم، نه به عنوان یک نهضت، بلکه به عنوان یک اقدام مالی و سرمایهداری ظهور کرده است. البته، یافتن مکانی برای خوشگذرانی و نیز دستیابی به کنترل مجدد یهودیان، از دیگر هدفهای بورژوازی یهود در خلق صهیونیسم شمرده شده است.[31]
ادبیات صهیونیستی
پیش از تولد صهیونیسم سیاسی، صهیونیسم ادبی پدید آمد و نخستین جرقههای سیاسی کردن دین یهود را برافروخت. به دیگر سخن، صهیونیسم، نخست در عرصه زبان، گفتار و اندیشه و آنگاه در عرصه سیاست قد برافراشت. در این روند، صهیونیسم ادبی، زبان عبری را در خدمت گرفت و در گسترش آن کوشید و یهودیان عبری زبان را مورد تشویق و پاداش قرار داد. در نتیجه، آنگونه که ساکولو میگوید: در آن زمان، فراگیری زبان عبری، حتی در میان غیر یهودیان هم رو به افزایش نهاد. به دنبال این تلاش چند صد ساله، زبان عبری که به گفته به گوریون، یک زبان ناگویا بود و تنها در قلبها میزیست و به نماز و شعر و ادبیات مذهبی اختصاص داشت، به جایگاهی دست یافت که دیگر تنها زبان زمان گذشته نبود؛ بلکه زبان آینده، زبان رستاخیز و زبانی بود که میتوانست یهودیان را به عنوان یک ملت یگانه در زیر بیرق خویش گرد آورد.[32]
در عرصه قلم، اندیشه و هنر، داستان، رمان و نمایشهای بسیار پدید آمد که به ایفای نقش در تولد صهیونیسم پرداختند. از جمله، اشعار مذهبی یهود به هاله وی(متوفی 519/1140) به سود مقاصد صهیونیستی به کار رفت. کتاب «تلمود»[33] (نگارش 1129/1750) اندیشه بازگشت به ارض موعود را رواج داد. بنجامین دیزرائیلی (Benjamin Disraeli) در رمان «دیوید آلروی» (تألیف 1212/1833) شکلی از نژاد پرستی افراطی یهودی را به تصویر کشید. زیگموند فروید (متولد 1235/1856) بر لزوم اجرای تربیت صهیونیستی تأکید ورزید. جورج الیوت(george eliot) در رمان «دانیل دروندا»[34] (تدوین 1255/1876) که مهمترین سند ادبی صهیونیسم به شمار میرود، ناممکن بودن ادغام یهودیان در تمدنهای دیگر را گوشزد کرد. افزون بر این تلاشها، نگارش «دائرة المعارف صهیونیسم و اسرائیل» (تألیف 1259/1880) به سهم خویش، زمینه ساز صدور اعلامیه بالفور[35] گردید و آن نیز، از زمینههای اساسی تأسیس اسرائیل به شمار میرود.[36]
برخی از افسانههای نیز در پدید آوردن صهیونیسم دخیل بودهاند. مهمترین این افسانهها ، افسانه «یهودی سرگردان» یا «یهودی دوره گرد» است. این افسانه برای نمایاندن زندگی سراسر آمیخته با رنج، محنت، سرگردانی و بی پناهی یهودیان به کار رفت و به تدریج زمینه ذهنی ضرورت تلاش برای رهایی یهودیان صهیونیست را در اواخر قرن دوازدهم شمسی/نوزدهم میلادی فراهم آورد.[37] پروتکل یازدهم از مجموع پروتکل صهیون، به نتیجه آتی این تلاشها اشاره میکند و مینویسد: "خداوند به ما، امت برگزیدهاش، آوارگی را به مثابه یک نعمت الهی عطا کرده است و این مسأله که همه آن را ضعف ما پنداشتهاند، و در واقع قوت ما بوده است، ما را در آستانه سلطه جهانی قرار داده است." حتی به عقیده ساکولو، در این فرآیند، هنرمندان غربی با ولغ فراوان که تا آن هنگام بی سابقه بود، به موضوعات مربوط به مسأله یهود پرداختند. فیلسوفانی چون جان لاک (locke john) ، اسحاق نیوتن (Ishac Newton)، دیوید هارتلی (david hartly) و پریستلی (priestly) در نوشتههایشان، تمایلات صهیونیست، از خود بروز دادند و برخی فیلسوفان رمانتیک (romantic) مانند: ژان ژاک روسو (jean Jacques roussea) از اندیشه صهیونیسم دفاع کردند.
ادبیات صهیونیستی تنها به ترسیم چهره یهودی یا یهودیان ناراضی نپرداخته، بلکه گاه کوشیده است چهرهای نیک و انسانی از یهودیان به دست دهد، تا آنان راه کسب امتیازات اجتماعی بیشتری را باز یابند و آن را برای ظهور صهیونیسم به کار گیرند. در مجموع، ادبیات صهیونیستی کوشیدهاند با رواج همبستگی یهودیان جهان مبارزه با تبلیغات ضد صهیونیستی، رنج و ستمدیدگی یهودیت را به تصویر کشند و به پندار خود،و حشیگری اعراب علیه یهودیان را نمایان سازند و به ترویج اندیشه برتری قوم یهود بپردازند.[38]
شخصیتهای صهیونیستی
شخصیتها و نخبگانی بسیار در پدید آمدن صهیونیسم نقش داشتهاند. در ذیل به نام برخی از شخصیتهای سیاسی که در این زمینه سهم بیشتری از دیگران داشتهاند و نیز به عمده فعالیت آنها اشاره شده است:
1ـ تئودور هرتصل: وی که بنیانگذار سازمان جهانی صهیونیسم و پدر صهیونیسم به شمار میرود، در بوداپست مجارستان به دنیا آمد و در ادلاخ اتریش جان سپرد. هرتصل درد هجده سالگی به وین رفت و به تحصیل حقوق پرداخت. وی پس از پایان تحصیلات،به جای کار وکالت، پا به دنیای ادبیات و مطبوعات گذارد. در این دوره، او به تأثیر از موج تازه یهود ستیزی در روسیه، لهستان و برخی از کشورهای اروپایی در پی مطالعه کتاب مسأله یهودی و نیز به دنبال مشاهد قضیهی دریفوس[39] به این نتیجه رسید که تنها راه حل پایان یافتن یهود آزاری، گردآوردن یهودیان جهان در یک سرزمین است. هرتصل، این نظریه را در کتاب دولت یهود( چاپ 1275/ 1896)، که در اصل نامهای به خاندان روچیلدهاست،[40] مطرح ساخت و یک سال بعد، نخستین گنگرهها جهانی صهیونیسم را در شهر بال سوئیس تشکیل داد که هدف آن، ایجاد موطنی برای یهودیان در فلسطین بود؛[41] در حالی که خود او به یهودیت ایمان نداشت؛ به شعایر مذهبی بی اعتنا بود؛ زبان عبری نمیدانست و به فرهنگ غربی خویش[42] مباهات میکرد.[43]
2ـ بارون ادموند روچیلد:[44] اعلامیه 1296/1917 دولت انگلیس، درباره لزوم تأسیس دولت یهودی در فلسطین (اعلامیه بالفور) با عبارت "لرد روچیلد عزیزم!" آغاز میشود که خود نشان از سهم ویژه و مؤثر بارون ادموند روچیلد(متوفی 1313/1934) در تولد و حیات صهیونیسم دارد. او همچنین، مشهور به "پدر اسکان یهودیان در فلسطین" است. این عنوان، به پاس مستمر وی در خرید زمین و املاک اعراب فلسطینی و هزینه کردن یک میلیون و شش صد هزار لیره استرلینگ برای احداث دهکدههای مهاجرنشین در فلسطین، به او داده شد. ادموند روچیلد به خانوادهای ثروتمند و یهودی الاصل تعلق داشت که از راه صرافی و بانکداری به ثروتی افسانهای دست یافت؛ تا جایی که اعضای خانواده روچیلدها به سلاطین مالی مشهور شدند. این خانواده ثروتمند، به پاس خدمات مالیشان به دولت اتریش، از سوی آن دولت به لقب بارون[45] مفتخر شدند. سهم ادموند روچیلد در شکل گیری اسرائیل نیز بسیار است. خود او در این باره اعتراف میکند:«بدون من صهیونیستها هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند.»[46] دولت اسرائیل نیز به منظور قدردانی از خدمات وی، نام او را بر یکی از بلوارهای تل آویو[47] نهاده است.[48]
3ـ حیم وایزمن:وی برجستهترین رهبر صهیونیستی پس از هرتصل است. خدمات او به نیروی دریایی بریتانیا[49]، زمینه را برای پذیرش نظریههایش درباره لزوم تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین، نزد مقامهای انگلیسی و نیز برای صدور اعلامیه بالفور فراهم آورد. وی پس از هرتصل، به رهبری سازمان جهانی صهیونیسم و سپس به ریاست آژانس یهود[50] در فلسطین و سرانجام به ریاست جمهوری اسرائیل (اولین رئیس جمهور اسرائیل) برگزیده شد.[51]
4ـ لرد ارل شافتسبری هفتم:وی یکی از برجستهترین رجال سیاسی بریتانیا و نیز برادر همسر پالمرستون، نخست وزیر، اسبق انگلیس، بود. وی ریاست صندق کشف فلسطین را بر عهده داشت و به پیشنهاد او نخستین کنسول گری انگلیس در بیت المقدس تأسیس شد. شافتسبری بر پایه این استدلال که هر ملت باید ارای وطن باشد و سرزمین کهن از آن ملت کهن است، مشوّق نظری و عملی مهاجرین یهودیان به فلسطین گردید.[52]
5ـ بنجامین دیزرائیلی: این سیاستمدار و نویسنده یهودی الاصل انگلیسی در 1216/1837 به عضویت پارلمان و سپس به رهبری مجلس عوام و حز محافظه کار انگلیس درآمد و آنگاه به نخست وزیری انگلیس رسید. دیزرائیلی، بار دومی که به نخست وزیری بریتانیا رسید، ورود یهودیان به پارلمان آن کشور، در کسوت نمایندگی را قانونی ساخت و مهمتر از آن،به ابتکار شخصی خویش، سهام ترعه(کانال) سوئز[53]را پس از اخذ و دریافت وام چهار میلیون لیرهای از بارون ادموند روچیلد، از خدیو مصر خرید و آن را در اختیار دولت انگلیس قرار داد و بدین سان، سلطه انگلیس را بر مصر، فلسطین و صحرای سینا فراهم آورد. چهل سال بعد، دولت دولت بریتانیا به پاس قدردانی از زحمات او دیگر صهیونیستها، فلسطین را به عنوان سرزمین یهودیان در نظر گرفت. بنابراین، تأثیر دیزرائیلی در شکل گیری دولت یهود، غیر مستقیم، ولی اساسی بود.[54]
6ـ اسرائیل بیر: (Israel beer) وی در سال 1223/1842 به پل جولیوس رویتر [55] تغییر نام داد. او در 1195/1816 به دنیا آمد و در سیزده سالگی از آلمان به انگلیس مهاجرت کرد. وی به تدریج به فعالیتهای خبری علاقهمند شد و سرانجام در 1228/1849 مؤسسهای برای گردآوری خبر در فرانسه و بلژیک تأسیس کرد، تا آلمان را به خطوط تلگراف آن دو کشور متصل کند. بیست و پنج سال بعد، این مؤسسه به یک خبرگزاری بی رقیب تبدیل شد و به اینگونه، رویتر به ثروت و شهرتی فراوان دست یافت. وی از اولین کسانی است که در اواسط قرن دوازدهم شمسی/ نوزدهم میلادی با خرید زمین در فلسطین، سنگ بنای دولت غاصب و اشغالگر اسرائیل را گذارد. همچنین، با در اختیار داشتن سازمان عظیم خبری رویتر، بیش از هر یهودی دیگر به شکل دهی صهیونیسم کمک کرد.[56]
اندیشههای مارکسیستی
یکی دیگر از عوامل شکل گیری صهیونیسم، مارکسیسم[57] و کمونیسم است. برخی از شواهدی که در این زمینه مورد استفاده قرار میگیرند، عبارتند از:
الف.درعقاید کارل مارکس (متوفی 1262/1882) که یک یهودی بوده است، آلمان کشوری به شمار میرود که گرفتار انقلاب کارگری خواهد شد و یهودیان در آن انقلاب، همانند انقلابهای گذشته بشری، نیروهای پیش رو خواهند بود. صهیونیستها به تأثیر از مارکس، ملت برگزیده خداوند؛ یعنی یهودیان را همواره عامل هر حرکت پیشروانه و مترقیانه به حساب میآورند. به عقیده آنان، این نقش پیشتازی در جریان تولد و رشد کمونیسم و نیز در فرآیند برپایی و پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه وجود داشته است؛ زیرا بیشتر اعضای کادر مرکزی حزب کمونیست شوروی سابق از جمله، تروتسکی[58]، یهودی بودهاند؛ علاوه بر آن، بسیاری از رهبران صهیونیستی از جمله، بن گوریون از روسیه تزاری که نخستین کشور کمونیستی جهان بوده است، برخاستهاند.[59]
ب. صهیونیستها، همانند کمونیستها، از ماتریالیسم[60] تاریخی مارکس در تحلیل گذشته و آینده خود سود میجویند.به گمان صهیونیستها، دوران کمون اولیه،[61] جلوه روزگار یهودیان پیش از حضرت یعقوب علیه السّلام است. در دوره بردهداری، بردهدارانی غیر یهودی مانند فرعون، یهودیان را به بردگی گرفتند. در دوران فئودالیسم[62] و سرمایهداری، زمین داران و سرمایهداران غیر یهودی بر مسند قدرت باقی ماندند و یهودیان را به سوی کارهای کم ارزش و پستی مانند صرافی سوق دادند. «در اینجا بود که یهود لازم [دید] که با انقلاب کمونیستی رقبا را از میدان به در کرده و با ایجاد یک حزب نیرومند... تمامی قدرت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را به دست گیرد.»[63] به هر روی، کمونیسم، جهان را با دیدگاه مادی محض تفسیر میکند؛ دین را افیون تودهها میداند؛ عواطف و احساسات و اخلاق را روبنا میشمارد؛ حرکت تاریخ بر اساس جبر تشریح مینماید؛ شیرازه جامعه را بر اقتصاد قرار میدهد؛ برای نیل به هدف از هر وسیلهای بهره میبرد و طبقات ـ نه شخصیتها ـ را تاریخ ساز میداند. صهیونیسم نیز معتقد است:
1ـ ثروت، پایه و اساس حکومتهاست. در نتیجه، جهان را باید از دریچه سکه و سرمایه دید.
2ـ ایمان مذهبی را باید ریشه کن کرد و به جای آن ارقام و اعداد را جایگزین نمود.
3ـ سیاست هیچ وجه مشترکی با اخلاق ندارد و حکومت اخلاقی محکوم به شکست است.
4ـ بی گمان، یهودیان بر اساس مشیّت الهی به آقایی و سروری جهان میرسند.
5ـ طلا، برترین نیروی محرّک جهانی، در دست یهودیان است.
6ـ از مکر، تزویر و خیانت برای نیل یا نزدیک شدن به هدف میتوان سود برد.
7ـ هیچ تحولی بدون دخالت و نظارت پر قدرت و نفوذ وافر یهودیان انجام نمیشود. [64]
ملی گرایی یهودی
ناسیونالیسم یا ملی گرایی جدید، محصول انقلاب کبیر فرانسه و یکی از آثار تمدن نوین غرب است. پس از انقلاب کبیر فرانسه، میل به وطن خواهی و آرمانهای قومی در ملیّتها و اقلیتهای دینی، چون یهودیت، افزایش یافت. از این رو، صهیونیسم را نمیتوان فرزند درد و رنج یهودیان دانست؛ بلکه اگر به یهودیان آزار و آسیبی نیز نمیرسید، باز هم، تولد صهیونیسم، بر پایه رشد ناسیونالیسم غربی اجتناب ناپذیر بود. هرتصل هم با بیان این که "مسأله تشکیل حکومت یهودی بیش از آنکه مسألهای مذهبی یا اجتماعی باشد، مسألهای ملی است." بر تأثیر فزاینده ملی گرایی در خلق صهیونیسم تأکید میورزد. همچنین مارتین بوبر، یکی از بزرگترین منادیان یهود در قرن حاضر، بر ویژگی ناسیونالیستی صهیونیسم اشاره میکند. افزون بر این، آلبرت اینشتین از زیانهای گسترش ناسیونالیسم بر یهود، بیمناک بود.[65]
این اعتقاد که یهودیت ریشه در روح جمعی و گروهی، زبان و دشمن و سرزمین مشترک دارد، همواره میان یهودیان وجود داشته است؛ ولی یهودیان در گذشته، قادر به بهرهگیری از این عناصر برای خلق دولت یهود نبودهاند. سرانجام گروهی با تأکید بسیار بر عناصر ناسیونالیستی یهود، زمینههای ظهور صهیونیسم و تأسیس دولت یهود را فراهم آوردند. البته ظهور لیبرالیسم که میل به آزادی و برابری را شدت میبخشد، در بهبود وضع عمومی، اجتماعی و سیاسی یهود و ظهور ناسیونالیسم یهودی (صهیونیسم)تأثیر بسزایی داشت است.[66]
امروزه برخی اندیشمندان، عناصری را که یهودیان افراطی یا صهیونیسم، به عنوان عناصر تشکیل دهنده دولت یهود مطرح میکنند، مورد تردید جدی قرار دادهاند؛ زیرا:
الف. هرتصل بنیانگذار صهیونیسم، فردی غیر مذهبی بود وی اعتراف کرد که آرا و عقایدش
متأثر ازمذهب یهودی نیست؛ بلکه او انسان بی دینی است. در تأیید این اعتراف، یوری اونری (uri avnery) عضو سابق مجلس اسرائیل، بر این نکته پای فشرد که اکثریت جمیعت اسرائیل، بی مذهب و حتی ضد مذهباند.[67]
ب. در تفسیر برگزیده شدن قوم بنی اسرائیل و اعطای حکومت نیل تا فرات به آنان از سوی خداوند، دو نظر مطرح است:
انهای گذشته است که خانه به دوش بودهاند، و پس از مدتی این وعده (تشکیل دولت یهود) تحقق یافته است.
دوم، این وعده مربوط به آینده است؛ بدین گونه که یک منجی ظهور میکند و یهودیان را به ارض موعود میبرد. البته، هنوز آن منجی ظهور نکرده است.[68]
2. یکی از دیگر دلایل یهودیان برای اثبات برگزیده بودن خویش، ویژگیهایی است که به گمان آنان تنها در یهودیان وجود دارد. یهودیان گمان میکنند که شباهتی به ملل دیگر ندارند و نژادشان پاکترین و خالصترین نژادهاست و به این دلیل، در سراسر تاریخ از پذیرش حاکمیت و سلطه هر سلطانی جز پروردگار عالم سرباز زدهاند. همچنین، یهودیان برآنند که قوم یهود، ملّتی است بی مانند و آنان، نخستین مورّخان دنیا، تنها دارندگان فرهنگ مستقل در خاورمیانه و جهان، گل سرسبد آفرینش، مردمی کوشا و توانا، اولین کاشفان حکومت جهانی خدا، نژاد برتر و ملت مقدساند، و به دلیل برخورداری از این ویژگیها، بر دیگران میبالند،و خود را شایسته حکومت مستقل و یا مسلط بر جهانیان میدانند.[69]
اگر هم بر فرض، این گمان و اعتقاد آنان درست باشد، به هیچ روی موجب پدید آمدن حقی برای تشکیل دولت یهود و سلطه بر جهان نمیشود. افزون بر این، تحقیقات نوین، اولا، برخورداری یهودیان از ویژگیهای مذکور را رد میکند و ثانیا، اگر فرض شود که این ویژگیها در یهود هست، اثبات وجود آنها در همه یهودیان ممکن نخواهد بود. چنان که ساکولو میگوید:«خلوص و نا آلودگی مطلق ] در یهود] وجود ندارد.»[70] چگونه میتوان پذیرفت که آلودگی در یهود نیست؛ در حالی که یکی از زمینههای پدید آمدن صهیونیسم، نجات یهود از آلودیگ نژادی است؟ از این رو، ساکولو به عنوان یک صهیونیست، یهودیانی را که زنان غیر یهودی میگیرند، سرزنش و نفرین میکند و میکوشد آنان را از این کار گناه آلود باز دارد.[71]
وعدههای مذهبی
یهودیان مدعیاند که خداوند در کتب دینی به آنان وعده داده است که روزی فرزندان و بازماندگان قوم برگزیده وـدر همان حالـ پراکنده یهود را از سراسر جهان به دوره کوه صهیون اورشلیم گرد میاورد و آنان را برای همیشه از آوارگی نجات میدهد و در فلسطین ساکن میکند. خداوند این وعده را توسط یک منجی الهی محقق میسازد. بنابراین، نتیجه میگیرند که بازگشت یهودیان به ارض موعود، یک آرمان مذهبی و حاکی از علاقه آنان به فلسطین و نیز نمایانگر تلاش یهودیان در همسانسازی سرنوشت هم کیشان است.[72]
در این زمینه، صهیونیستها جایگاه مذهبی فلسطین یا سرزمین موعود را بسیار بالاتر از آنچه هست، نشان میدهند و از آن بهرهبرداری سیاسی میکنند؛ به گونهای که ژنرال موشه دایان میگوید: «اگر کتاب مقدس به ما تعلق دارد و اگر خود را به عنوان امت دینی کتاب [مقدس] تلقی میکنیم، باید تمامی سرزمینهای کتاب مقدس را در تملک خویش داشته باشیم.» به عقیده روژه گارودی، ایگال امیر به امر خداوند و گروه خود، یعنی جنگاوران اسرائیل، اسحاق رابین را ترور میکند؛ زیرا رابین بر خلاف عقاید دینی، در پی آن بود که بخشی از سرزمین موعود (کرانه غربی رود اردن) را به اعراب تسلیم میکند.[73]
در نقد این عقیده میتوان گفت: اگر وعده بازگشت به سرزمین موعود، کلام وحی باشد، آن به معنای سرزمینی جغرافیایی نیست؛ بلکه اعاده صهیون به یهود اشاره به انعقاد نوعی پیمان با خداوند است. از این رو، به نظر میرسد فلسطین هیچ گاه سرزمین موعود یهودی نبوده است. شاید از این روست که مجمع اصلاح یهودیت در 1264/1885 اعلام نمود که انتظار بازگشت به فلسطین را ندارد؛ یا برخی از آنان گفتهاند: آمریکا و آلمان، صهیون یهودیان است. البته حذف کلمه صهیون در ادعیه مذهبی نیز نشان از بی پایگی این عقیده دارد که صهیون در فلسطین است.[74]
بنابراین، ادعای صهیونیسم مبنی بر این که صهیون در فلسطین است، درست نیست؛ زیرا صهیونیستها در اواخر قرن سیزده شمسی /اوایل قرن بیستم میلادی، فلسطین را پس از بررسی و رد مناطقی چون سورینام، کنیا، اوگاندا، قبرس، موزامبیک، آرژانتین، کنگو، آنگولا، طرابلس (لیبی) و صحرای سینا[75]، به عنوان مکانی برای تأسیس حکومت یهود برگزیدهاند. نتیجه این که آنان حتی به اندازه یهودیان، در اندیشه فلسطین نبودهاند و نیز این که صهیون برای صهیونیستها مهم نبوده و نیست، با اعتراف لئوپنسکر(leo pinsker) ، صهیونیست مشهور به این که "ما فقط به قطعه زمینی نیاز داریم که... اعتقاد به خدا و کتاب مقدس... را به آنجا ببریم" و نیز با این اعترفا هرتصل که تلاش او برای تأسیس دولت یهودی، یک برنامه استعماری است، روشنتر میگردد.[76]
حوادث تاریخی
افزون بر آنچه گذشت، زمینههای دیگری نیز در زایش صهیونیسم دخیل بودهاند. در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود.
الف)ماجرای آلفرد دریفوس: وی(متوفی 1314/1935) افسر یهودی ارتش فرانسه بود که در 1273/1894 متهم به تحویل مدارک نظامی محرمانه و مهمی به آلمان شد. او در همین سال دستگیر، محاکمه و به حبس ابد محکوم گشت؛ ولی در 1278/1899 تبرئه و در 1285/1906 به خدمت فرا خوانده شد. این ماجرا از یک سو، موج تازهای از یهود آزاری، و از سوی دیگر، یهودگرایی را در اروپا بخشید. اگر چه ماجرای دریفوس نزاعی میان گروههای چپ و راست فرانسه تلقی میشد؛ امّا صهیونیسم، آن را به عنوان یکی از مظاهر آزار و ستم بر یهودیان مطرح ساخت. همین ماجرا، اثری عمیق بر افکار هرتصل گذاشت؛ به گونهای که وی را به یافتن یک راه حل اساسی برای رهانیدن و نجات یهودیان از ظلم و ستم کشاند. در پی آن، وی طرح تأسیس یک کشور یهودی را به عنوان راه حلی برای نجات یهودیان از یهود آزاری، در کتاب یهود و دولت خویش به دست داد.[77]
ب)جنبش و گروههای صهیونی: از دیگر زمینههای ظهور صهیونیسم، تأسیس و تداوم فعالیتها و جنبشهای صهیونی است. از مهمترین این گروهها و جنبشها، گروه عشّاق صهیون و جنبش بیلو[78] بودند که در نخستین سالهای دهه 1260/1890 در روسیه پدید آمدند و به سرعت در کشورهای دیگر گسترش یافتند. جنبش بیلو، متأثر از آرا و نظریههای پنسکر، رهبر عشاق صهیون بود؛ امّا رنگ صهیونیستی بیشتری نسبت به عشاق صهیون داشت؛ به گونهای که نخستین مهاجرت گروهی به فلسطین از ابتکارات این جنبش است. در مجموع، نتیجه تلاشهای حدود پانزده ساله گروه عشاق صهیون و جنبش بیلو، ظهور هرتصل و نگارش کتاب دولت یهود است. هرتصل برای نیل به هدف تأسیس کشور یهودی، جنبشها و سازمانهای پراکنده صهیونیستی را در کنفرانس «بال» زیر چتر سازمانی واحد (سازمان جهانی صهیونیسم) گرد آورد.[79]
ج) نگاه منفی اروپا به یهود: اروپاییان با نگاهی منفی به یهودیان مینگریستند. از نظر آنان، یهودیان موجوداتی پست، ملتی فرومایه، استثمارگران اصلی اقتصاد اروپا، ناتوان در همسانی با دیگران، نژادی با زاد و ولد فراوان و عناصری فقیر و انگل بودند و به عقیده بالفور، آنان دشمنانی بودند که حضورشان در تمدن غرب به فلاکت آن میانجامد. بنابراین، اروپاییان، تحمل آنها را نداشتند و بر آن شدند تا یهودیان را از اروپا اخراج و در یک سرزمین خارجی(فلسطین)ساکند شدند. در این صورت، یهودیان فقیر و انگل با حراست از کانال استراتژیک سوئز به ابزار سودمند برای غرب مبدل میشدند.[80]
د) ناتوانی یهود در همسانی اجتماعی: زندگی اجتماعی یهودیان در اروپا، همراه با مشکلات و موانعی بود. یکی از مشکلات و موانع این بود که یهودیان توانایی هماهنگی و همسانی با جامعه غرب را نداشته و برای پاسداری از آداب، سنن و عقاید یهودی، علاقهای از خود نشان نمیدادند و چون ناچار بودند توان و نیروی خویش را در بهسازی، عمران و آبادانی تمدن غرب ـ تمدنی که در آن عنصری بیگانه بودند ـ به کار گیرند، هیچ گاه خشنود نبودهاند. از این رو، به سوی نظریه تأسیس دولت مستقل یهودی که میتوانست آنان را از شرّ غرب رهایی بخشد، گرایش یافتند. [81]
هـ)ادعای پاسداری از دین: در دوره رنسانس[82] و انقلاب صنعتی غرب، حصار زندگی گتویی یهودیان فرو ریخت. این امر مواجهه و برخورد یهودیان با فرهنگ غیر خود و تضعیف عقاید دینی را در پی داشت و ، از قدرت پاسخ گویی یهودیت به نیازهای نوین مردم یهودی کاست. در نتیجه، گروهی که به ظاهر در پی حفظ هویت ملی و مذهبی یهود بودند، تحت تأثیر عوامل گوناگون و به ویژه نفوذ استعمارگران، به سیاسی کردن یهودیت، یعنی آفرینش صهیونیسم پرداختند. در دستیابی به این هدف، حفظ انسجام نسبی یهودیان و ممانعت از تفرقه آنها ضروری بود.[83]
و)حقوق و آزادیهای مدنی: تحولات اجتماعی در غرب پس از عصر نوزایی، به گسترش حقوق مدنی و ترویج ازادیهای سیاسی و توسعه شعارهای برابری و برادری همگانی انجامید. این موضوع به یهودیان امکان داد تا در پرتو فضای ایجاد شده، هب تقویت عناصر ناسیونالیستی یهودیت، از قبیل نژاد، خون، مذهب، وطن و زبان یهودی بپردازند. به عنوان مثال، بسط و رشد آزادی سیاسی، موجب دست کشیدن یهودیان آلمانی از زبان محلی «یدیش» و روی آوردن به زبان عبری گردید. خلاصه این که بهرهگیری از عناصر ناسیونالیستی برای خلق صهیونیسم در پرتو گسترش حقوق مدنی غربی به وقوع پیوست.[84]
ز)شکست دادن عثمانیها: تجزیه و نابودسازی امپراتوری عثمانی از اهداف استعمارگران بود؛ زیرا تجزیه یک امپراتوری مسلمان افزون بر این که شکست دشمن و حریفی دیرینه به شمار میرفت، بازار مصرف، مواد اولیه و موقعیت اقتصادی نوینی را برای یکایک استعمارگران، به ویژه بریتانیا به عنوان بزرگترین دولت استعماری، فراهم میاورد. به اعتراف سرهنگ جورج گاولر (GEORGE GAULER) ـ حامک انگلیسی استرالیای جنوبی ـ فلسطین به عنوان محور، مرکز عصب و قلب دنیاست. بنابراین، تصرف و تصاحب آن توسط هر یک از کشورهای رقیب، ضربهای هولناک بر پیکر بریتانیا وارد میساخت.[85]
ح) اندیشه ملت واحد: ترویج اندیشه ملت واحد، درباروری صهیونیسم سهیم بوده است. در ترویج و تزریق این اندیشه، کسانی چون اسحاق نیوتن[86] و روسو[87] دارای سهمی بزرگاند. در نوشتههای کانت[88]و فیخته[89] نیز یهودیان به عنوان یک ملت انداموار (ارگانیک) یا واحد معرفی شدهاند. کوششهای آنان منجر به نگارش کتاب سرزمین جلعاد (چاپ 1259/1890) و تولد سرود هاتیکوه[90] به معنای امید شد که اولی بر لزوم اسکان یهودیان در یک سرزمین معین پای میفشرد و دومی بر حکومت صهیونیسم به سوی فلسطین.[91]
بدیهی است عوامل دیگری نیز مانند: نقش مهاجرتهای یهودیان، به نقاط گوناگون جهان، تحریف متون دینی و سکوت روحانیان مذهبی و نیز خاموشی و بی تفاوتی مسلمانان و حکومتهای اسلامی در پدید آمدن صهیونیسم، را نباید به فراموشی سپرد.
تا کنفرانس «بال» در 1277/1898 زمینههای ذهنی و فکری اندیشه کی دولت صهیونیستی فراهم آمد. پس از آن حرکتهای عملی و عینی قابل توجهی از سوی صهیونیستها برای تأسیس یک دولت یهودی آغاز و به انجام رسید که به برخی از مهمترین آنها در مقاله دیگر، میپردازیم:
نتیجه
از آن چه گذشت، میتوان به نتایجی دست یافت، از جمله:
1ـ صهیونیست از ابزارها و روشهای غیر مشورع بسیاری برای دست رسی به تولید و ایجاد صهیونیسم سود بردهاند؛ در حالی که تنها راه رسیدن به هدف مشروع، کاربرد ابزارها و روشهای مشروع است و چون در تأسیس صهیونیسم از ابزارها و روشهای نا مشروع استفاده شده است، خود به تنهایی نشان از نادرستی صهیونیسم دارد.
2ـ در زایش صهیونیسم، فقط یهودیان افراطی یا همان صهیونیستها، نقش داشتهاند؛ بلکه کشورهای قدرتمند اروپایی ـ هر یک به انگیزهای ـ در شکل دهی به اندیشه صهیونیسم ایفای نقش کردهاند؛ البته، نقش برخی از قدرتهای اروپایی در این میان، بیشتر است.
3ـ سهم پول بورژوازی یهودی و اروپایی در زادن صهیونیسم، بیش از اندیشههای دینی، آرزوهای مذهبی و باورهای نژادی است. در واقع، تفکر صهیونیستی، قرنها وجود داشت و آنچه آن را به ظهور رساند، سرمایه بود.
4ـ توده یهود، نه اندیشه صهیونیستی داشت و نه تلاشی برای تولید یا تثبیت آن، بلکه تعدادی از نخبگان فکری، سیاسی ، و مالی صهیونیستی، اندیشه صهیونیستم را تولید، ترویج و بر توده یهود تحمیل کردند؛ البته، بخشی از مردم را با تبلیغات به حمایت از آن کشاندند، و در استقرار و تداوم صهیونیسم، این مردم نقش ایفا کردند. جالب این که برخی از این نخبگان، یهودی نبودند.
5ـ صهیونیسم، گرایش دینی ندارد؛ اگر چه با ابزارهای دینی به میدان آمده است. در اثبات این ادعا میتوان به نقش هرتصل که به اعتراف خود، یهودی نبود و نیز، به نقش اندیشههای کمونیستی که الحادی است، در قوام یابی صهیونیسم استناد کرد. هم چنین، در تأیید این سخن، به تأثیر ناسیونالیسم یهودی باید اشاره کرد که همانند ناسیونالیسم به مفهوم بر آمده از انقلاب فرانسه، به غایت ضد دینی است؛ ناسیونالیسمی که علی رغم تردید جدی در موجودیت آن، حتی علیه یهودی است که با صهیونیسم مخالف است.
6ـ عناصر سازنده صهیونیسم، متعدد و در عین حال، نا متجانس است،و به این دلیل، استحکام درونی آن برای ادامه حیات، سست و شکننده است، و از این رو، نمیبایست شکل میگرفت، قوام مییافت و به خلق و تثبیت یک اندیشه سیاسی ـ نه دینی ـ میانجامید؛ ولی قدرتها، سرمایهها و نخبههای مالی،فکری و سیاسی غرب ـ چون، زایش آن را به سود غرب و حافظ منافع آن میدیدند ـ به مدد این اندیشه آمدند. در حقیقت، صهیونیسم، بیشتر، منشأ خارجی دارد و پویایی آن نیز، به همین عامل وابسته است. فهم درست این مسأله، ابزارها و روشهای جدیدی را برای مبارزه با صهیونیسم، فراروی همه مخالفان آن قرار میدهد.