* به نظر شما رمز ماندگاری زبان فارسی چیست؟
** مارتین هایدگر فیلسوف پدیدارشناس معاصر آلمانی بعد از جنگ دوم جهانی به مردم آلمان گفت: ای قوم آلمانی آسوده باشید. نمیتوانند کشور شما را تجزیه کنند و شما را شکست دهند. زیرا شما زبان واحد دارید.
قول هایدگر در آن روزگار چندان مهم شمرده نمیشد ولی سالها بعد فهمیدند که او درست میگفت. از حرف هایدگر که بگذریم، قدرت و نفوذ زبان فارسی به قدری است که بعد از هزار سال هنوز تغییر فاحشی نکرده است. البته ما فراز و نشیبهای زیادی را در طول تاریخ پشت سر گذاشتهایم. مثلاً در دو قرن زبانمان عربی بود و به عربی تکلم میکردیم. بعد از آنکه طاهریان بر سر کار آمدند بخاطر اختلافی که بین امین و مامون وجود داشت طاهر ذوالیمینین جنگ را برد و مامون به او امارت خراسان را داد و اولین حکومت مستقل ایرانی شکل گرفت. بعد از طاهریان دو سلسله سامانیان و صفاریان روی کار آمدند که در راستای حفظ یک حکومت مستقل ایرانی پیش رفتند. بعد از این چند دوره ما وارد عصری شدیم که با حضور ترکان شکل میگیرد. مثلاً سلسله غزنویان که بر سر کار آمدند، از نژاد ترک بودند.
* با توجه این که بسیاری از سلسلههای حاکم در ایران ریشههای ترک داشتند، چگونه هویت ایرانی در این سرزمین تداوم و قوام یافت؟
** طبیعی است که این حکومتها برای آنکه بتوانند در این سرزمین نفوذ کنند و در دل و روح مردم زنده بمانند، باید هویت و فرهنگ ایرانی را بپذیرند. به همین دلیل ملاحظه میکنید که در دربار سلطان مسعود و محمود غزنوی مالامال است از شاعرانی که به فارسی شعر میگویند.
البته ناگفته نماند که برخی از این افراد سواد خواندن و نوشتن نداشتند و چون بیابانگرد بودند مختصر صفای بیابانگردها را داشتند و به مرور اشعارشان را تحت تاثیر عناصر لطیف و عمیق هویت ایرانی میسرودند.
مثلاً مغولها را در نظر بگیرید. آنها خود، هیچ فرهنگی نداشتند و تا حد زیادی زیر نفوذ فرهنگ ایغورها بودند ولی وقتی به ایران آمدند بتدریج فرهنگ ما را پذیرفتند تا جایی که چند تن از ایلخانان مغول به آیین شیعه گرویدند و فرهنگ دینی ما بر آنها شدیداً تاثیر گذاشت. بعد از مغولها، ایلخانان، صفویه و قاجاریه ایرانی حل شدند. اما زندیه شکوه و تمدن فارسی را در خود داشتند. در مجموع با توجه به اینکه در این سرزمین بیشتر اقوام غیرایرانی حکومت کردند ولی زبان فارسی جایگاه منبع و بلند خود را از دست نداده است. زبان فارسی از هویت و فرهنگ ما جدا نیست. ما بخش عمده حفظ هویت خودمان را مدیون زبان فارسی هستیم.
* این زبان چطور توانسته در فرهنگ ما عمق و نفوذ پیدا کند؟
** بخشی از این قضیه به تاریخ ادبیات ما برمیگردد شما تاریخ ادبیات را مطالعه کنید میبینید شاعران چه اشعار نغزی سرودند. طبعاً این اشعار مانع از انحراف زبان فارسی شده است. اگر در مقام مقایسه برآییم همین زبان انگلیسی را ببینید که در اکثر کشورهای جهان امروز جریان دارد تا 150 سال پیش برای توده مردم انگلیسی زبان قابل فهم نبود لذا کارشناسان مجبور بودند آنها را برای امروزیها بازنویسی کنند.
اما زبان فارسی دارای چنین ساختار غیرمفهومی نیست.
مثلاً وقتی رودکی میگوید:
مرا بود فروریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لابل چراغ تابان بود
سفید سیم زده بود، در ومرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
این شعر انگار همین امروز گفته شده است.
و یا وقتی میگوید:
ترا اگر ملک چینیان به دیدی روی
سجود کردی و بتخانهها پراکندی
ما با این کلمات احساس دوری نمیکنیم و انگار شعر مربوط به دوران معاصر است. حتی اگر داستانها و روایتهای ایرانی را مرور کنید، میبینید بعضی از واژههای امروز ما تغییر یافته همان واژگان دوران قدیم هستند. مثل واژه «دراوگا» که امروز میگوییم «دروغ» یا شی آیتن در پهلوی به نام «شادی» «مرتیا» یعنی مردم، «هیاشیاتی» که در سنگ نبشته داریوش وجود دارد یعنی خدایی که برای مردم شادی آفرید. مجموعاً نشان میدهد که این زبان از استحکام و غنای ویژهای برخوردار است.
* شاید بشود گفت از انعطاف زیادی برخوردار است؟
** بله... شما واژه «سرکه انگبین» را در نظر بگیرید، که چقدر این واژه صیقل میخورد و در نهایت به «سکنجبین» تبدیل میشود. من معتقدم یکی از آنچه هویت ما را سرپا نگه داشته همین زبان است. اما اگر بپرسید سبب پایداری زبان فارسی چیست؟ من میگویم تلاشهای شعرا و ادبای ما که در طول قرنها گنجینه را حفظ کرده و به مقصد رساندهاند. داستانهای حماسی، حکایتها، و نثرهایی که از کسانی مثل ابوالفضل بیهقی، قانون بین وشمگیر، وراوینی و... برجا مانده بدون شک باعث استواری فرهنگ ما شده است.
* من بعضی اوقات دچار تردید میشوم که آیا این بزرگنماییها ریشه در فرهنگ خود شیفتگی ما ندارد؟
** نه... اینطور نیست. این گفتار حرفهای من نیست. بلکه حرف کسانی مثل آربریها، نیکلسونها، پوترها و بسیاری از مستشرقین غربی است. آنها اعتقاد دارند شاهنامه ایرانی برترین حماسه عالم است. در حالی که ما حماسههای دیگری در دنیا داریم که اعتبار بالایی دارند مثل حماسه گیل گمش، بابلی، ماهاباهاراتا، رامایانا و... و یا حماسه شانسون را با آن شکوهش داریم که امروز آن را در کنار برج ایفل با آکاردئون دسته جمعی میخوانند اما من فکر میکنم بشود به این شعر اشاره کرد.
مهر بتان ورزیدهام خوبان فراوان دیدهام
بس شهرها گردیدهام اما تو چیز دیگری
شاهنامه فردوسی بدون تردید چیز دیگریست
فردوسی میگوید:
ز باد آمدی رفت خواهی چو گرد
چه دانی که با توجه خواهند کرد
یکی بد کند، نیک پیش آیدش
یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد
این گفتار، دیگر گفتار ایلیاد و اودیسه هومر نیست. و زبان ما پر است از حکمتهای نغز و شیرین که نظیر آن را در هیچ فرهنگی نمییابند.
من معتقدم چکیده زبان ما در دو واژه خلاصه میشود:
عشق و خیر
تمام ادبای ما در مورد این دو مفهوم نغز صحبت کردهاند و از خود میراثی باقی گذاشتهاند. بر همین مبنا است که میگویند ایرانی کسی است که مهرورزی میکند. روحش با مهر و عشق عجیب است. اینها مصادیق اصلی هویت ما هستند.
* مسئله درخشش فرهنگ ایرانی تا قبل از ورود مصادیق مدرنیته به ایران کاملاً درست است. اما تقریباً از صد سال پیش تاکنون ایران در برابر تند بادی قرار گرفته که مجبور شده در خانه خود در انزوا بماند. به نظر شما تفاوت حمله اخیر یعنی ورود مدرنیسم به ایران با سایر یورشها در طول تاریخ چیست؟
** به نظر من ریشه اساسی مباحث مدرن حرف تازهای نیست. این حرفها ریشه در تطورات و تحولات فرهنگ بشری دارد. حافظ در عصر خود یک شاعر پیشرو بود. او واژه پست مدرن را به «خلاف آمد عادت» تعبیر کرد. اما در کل در عصر جدید تغییراتی پدید آمده که ناشی از پیشرفت علم است و هیچ کس هم نمیتواند جلوی آن را بگیرد. اما آنچه جای نگرانی دارد حذف تدریجی حکایات، پندها و اخلاقیات و سخنان نغز و شیرین زبان فارسی است که در برابر این تند باد در شرف نابودی است.
این حکایت را حتماً شنیدید که دلواپسی ما را از گذر زمان نشان میدهد.
چه روزگاری داشتیم، این همه غم نداشتیم گل گاوزبان دوا بود، دوای درد ما بود
پیاده راه میرفتیم، تا کربلا میرفتیم
این همه غم نداشتیم، هیچ چیزی کم نداشتیم
مادربزرگ صفا داشت، حرفهای بیریا داشت.
وصلتها با دعا بود، همه کارها با خدا بود وقتی میخواستند ختر را به خانه شوهر بفرستند، در گوشش آیات قرآن را تلاوت میکردند و به این معنی به او درس میدادند. اینها نشانههای اصیل هویت ایرانی است. در فرهنگ ایرانی خانواده محور است. اما امروز به واسطه مسائل اقتصادی بنیان خانواده تضعیف شده است و دیگر جایی برای مهرورزی و دوست داشتن باقی نمانده است.
* به نظر شما در شرایط کنونی برای احیای هویت ایرانی چه کارهایی باید انجام داد؟
** با طرح این سوال ذهن ما باز هم به سراغ زبان و ادبیات فارسی میرود. زبان فارسی مهمترین عنصری است که به عنوان یک وجه مشترک در بین فارسیزبانان در طی قرون، مهمترین نقشها را ایفا کرده است. حوزه جغرافیایی ایران را از نظر زبان فارسی نباید به مرزهای امروز محدود کرد. وطن ما اگر مصر و عراق و شام نباشد، خوارزم، سمرقند، غزنین، بلخ، کابل، هرات، کشمیر و لاهور است.
بنابراین رودکی سمرقندی، اقبال لاهوری، امیر علیشیر نوایی، مولوی بلخی، سعدالدین قونیوی، عینی بخارایی و صدها فقیه و دانشمند دیگر در این حوزه قرار میگیرند.
این فرهنگ فرهنگی است که جوهر تعالیم اسلامی را در خود کشیده و روی از نژادپرستان اموی برتافته و مبلغ تعلیمات خیرالبشر در جناح شرقی ممالک اسلامی است.
اما در قرن اخیر همانطور که شما هم اشاره داشتید غرب به جان این هویت الهی افتاده و میخواهد آن را مثله کند. تا هفتاد هشتاد سال پیش هندیان به زبان فارسی صحبت میکردند، آنها را به خواندن انگلیسی واداشتند. تاجیکان بخارایی را به روسی خواندن تحریض کردند. حتی مردم غزنین را به لهجه پشتو تشویق کردند تا از میراث پرشکوه گذشته خود تهی شوند و از هویت خود دور بمانند. آموزش عالی و فرهنگستان ما هم جز ترویج اسمشان، هیچ کاری از پیش نبردند. همه فعالیتها محدود به اعزام چند مدرس یا استاد به کشورهای دیگر میشد. گاهی هم سخنرانیها و همایشهای بیروح برگزار میشد که گره از هیچ کاری نمیگشود. نه سیستمی به قول امروزیها در کار بود نه سبک و سیاق درستی که همراه با برنامهریزی دقیق و از پیش تدوین شده باشد. غافلیم از اینکه پر جاذبهترین عنصر فرهنگی ما یعنی زبان و ادبیات فارسی هم در معرض زوال و سقوط است.
شاهنامه را زول مول تصحیح میکند، مثنوی را نیکلسون، تاریخ ادبیات را ادوارد براون مینویسد. البته این یک ارزش است که فرهنگ ایرانی تا آنجا قابل توجه قرار میگیرد که همین ژول مول میگوید: من فقط از خدا آنقدر عمر خواستم تا قبل از مرگم بتوانم کار شاهنامه را به پایان ببرم. ایراد اینجا نیست که غربیها به ادیبان ما نظام علمی میدهند، نکته اینجاست که چرا ما اینقدر ضعیف عمل میکنیم که آنها باید جای خالی ما را پر کنند.
البته این قضیه فقط مربوط به ما نمیشود. مثلاً کشورهای آفریقایی هم در معرض این هجوم قرار دارند. همین امروز محققین میگویند بسیاری از زبانهای قبیلهای آفریقایی در شرف نابودی است.
بله درست است. در ژاپن هم با آن سابقه فرهنگی احترامی که به شعر و آداب و رسومشان میگذارند امروز در رستورانها موسیقی آمریکایی پخش میشود. فرهنگ بسیاری از کشورهای فرودست نیز توسط همین فرهنگ غربی به چالش کشیده شده است. غربیها امروز با سلاح تکنولوژی و وسایل ارتباط جمعی در عمق ذهن و فکر مردم سایر کشورها نفوذ میکنند. آنها با برنامهریزی دقیق صاحبان فکر را به کار میگیرند و با صرف بودجه نسل جوان را به سمت خود متمایل میکنند در حالی که من معتقدم با توجه به قابلیتهای انسانی مانند دانش، مهارتها و خلاقیتها و... میتوان به دستاوردهایی رسید که اساساً ما را در برابر تهاجمات مقاوم مینماید.
* به نظر شما آیا با توسعه زبان فارسی در مناطق فارسی زبان میتوان در برابر این هجوم ایستادگی کرد؟
** تمام فارسی زبانان جهان هم وطن فرهنگی ما تلقی میشوند و همه دارای هویت ایرانی هستند. اتفاقاً اعتقاد قلبی من این است که با اولویت بخشی به این زبان میتوان قدمهای اساسی برداشت. اگر فردی حماسه فردوسی جوش و خروشی بر جانش نیفکند و تلالوی عرفانی دیوان شمس او را متحول نکند و غزل حافظ اعماق وجودش را تسخیر نکند، علم دولت نوروز او را به یاد صحرا نیندازد و زیارت عاشورا حس پایمردی را در او محکم نکند، هویتش را باخته است. زبانی که فرهنگ و هویت ما از آن ریشه میگیرد روزگاری از کرانههای غربی قسطنطنیه تا سواحل شرقی دریای چین و از فراز ماوراءالنهر تا اعماق دکن قلمرو قدرتش بود. این بطوطه در دریای چین غزل سعدی را میشنید و سید اسماعیل جرجانی در ولایت خوارزم ذخیره خوارزمشاهی مینوشت و مولوی در قونیه روم بانگ «شمس من خدا من» سر میداد و امیر خسرو دهلوی به تقید نظامی گنجوی خمسه میسرود و به شعر حافظ شیراز سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی دست فشانی میکردند و پای میکوبیدند. شهریار هند با آن همه سرزمینها و ذخایر فراوانش، شاه خوارزم با جلال و جبروتش، امیران نامدار سامانی با آن همه فرهنگ پروری، همه و همه پشتیبان این فرهنگ بودند. اکنون از آن امپراتوری زبان و فرهنگ فارسی افغانستان مانده و قطعهای به نام تاجیکستان و این است که وظیفه ما را نسبت به حراست از هویت و فرهنگمان سنگینتر میکند.
حالا برای هر ایرانی وظیفه است که با علاقهای اعم از غرور ملی یا علایق دینی، مروج و پاسدار زبان و فرهنگ فارسی باشد. چرا که خالی از هر شائبه زبان فارسی زبان فرهنگ جهان اسلام است. شما ببینید از تفاسیر قرآن مجید و یا دایره المعارفهای اسلامی چند تای آنها به زبان فارسی است. از لغت نامه دهخدا، ریحانه الادیب، کتاب اغاتی یا نامه دانشوران گرفته تا نجمالدین هروی، خواجه نصیر طوسی و ابوالفتح رازی و صدها فقیه و نویسنده که در همان روزگار نخستین اسلامی این همه کتاب در شرح و تفسیر و کلام نوشته و در همه جای عالم پراکندند. نام برخی از این بزرگان را به میان آوردم تا اشارهای به عمق هویت ایرانی داشته باشیم.
* عدهای بر فرهنگ ما خرده میگیرند که از انعطاف، تساهل و تسامح لازم ک پیش زمینه توسعه قلمداد میشود، برخوردار نیست. به نظر شما چگونه میتوان لطافت و انعطاف را در فرهنگ ایرانی نهادی کرد؟
** یکی از راهها برای تلطیف یک قوم توجه به مضامین دینی است. منتهی لازم است که مضامین بلند الهی با نگاه نوینی ارائه شود که اقشار جامعه جذب آن شوند و از آن لذت ببرند. مورد دیگر اولویت بخشی به هنر و مصادیق و جلوههای هنری است. اما هنری که در روح و قلب انسان شور و شوق حقیقی را پدید آورد. ما نمیتوانیم منکر تاثیر موسیقی خوب شویم. اما وقتی نمیتوانیم موسیقی خوب ارائه دهیم، آنگاه موسیقیهای بسیار بیمار مثل قارچ اهر میشوند. آن وقت هر کس دوست دارد یک میکروفن در دست بگیرد و داد بکشد و اسم آن را موسیقی مردمی بگذارد. طبیعی است که اگر ما با کارهای خوب آشنا نشویم، به مرور آثار مبتذل در جامعه جا باز میکنند. من فکر میکنم ما اگر بوی عطر را در جامعه پراکنده نکنیم، آنگاه بوی دباغی جای آن را میگیرد. کار فرهنگی یعنی اینکه بوی عطر را به مردم بشناسانیم. محجوبی، بنان نداریم. ولی باید برای بنانها، قوامیها، خالدیها، خالقیها، تجویدیها سرمایهگذاری کرد. سال گذشته در کشور آمریکا هفت میلیون دلار برای یک آهنگ یک دقیقهای هزینه کردند. در حالی که ما افرادی نظیر آقای شنبهزادهها را داریم که نی انبان بینظیری میزند وقتی کسی حاضر نشد کتاب او را چاپ کند دولت فرانسه او را به کشورش دعوت کرد و به او اقامت داد تا از وجودش بهرهمند شود. در مجموع در دنیایی که همه چیز تحت تاثیر پدیده مک دونالدی شدن قرار گرفته و رقابت برای ارائه محصولات فرهنگی در سطح بالایی است، توجه به کیفیت محصولات و نخبگانی که در این راستا فعالیت میکنند اساس کار تلقی میشود. ضمن اینکه سرمایهگذاری و اختصاص بودجه نیز نباید فراموش شود.
* ادبیات ما در حال حاضر چه چیزی میتواند در اختیار ما قرار دهد تا ما مجدداً هویت خودمان را بازیابی کنیم؟
** ایراد ادبیات امروز این است که بسیاری از جوانانی که امروز شعر میسرایند با پیشینه هزار ساله شعر ما آشنایی ندارند. و رنجهای خویش را به تصویر میکشند. در صورتی که لازم است علاوه بر این کار امید هم به دیگران بدهند. وظیفه شاعر در عصر جدید تولید غم نیست. ما باید در کنار ناکامیابیها از پیروزیها سخن بگوییم.
* رجوع ما به حافظ و مولانا و... در عصر جدید چگونه میتواند باشد. یعنی ما با رجوع به آنها چگونه میتوانیم مشکلات امروزمان را حل کنیم؟
** سقراط در تعریف انسان میگوید انسان حیوان ناطق است. چند هزار سال است که برای انسان تعریف دیگری به این کاملی ارائه نشده است. برای اینکه این حرف درست است و حرف درست، زمان و مکان ندارد. چرا گوته خطاب به حافظ میگوید آیا این امکان وجود دارد که من دربان در میکده ای باشم که تو ر آن میکده مست شدهای؟ گوته حافظ را از لابهلای ترجمههایی شناخت که چندان هم با اصل شعر همخوانی نداشت. حرف حافظ حرفی نیست که برای دیروز باشد و ما امروز نتوانیم از آن استفاده کنیم. مولوی میگوید:
روزی بیایدکه این سخن خصمی کند با مستمع
کاب حیاتت دادم و، پس خویشتن کر ساختهای
یعنی روزی میآید که شعر من شنونده خود را محاکمه میکند که من برای شادی تو آب حیات آوردم ولی تو به آن بیتوجهی کردی.
متاسفانه به مرور فرهنگ ما از این توجهات و الزامات عاری میشود و این آسیب اساسی به بدنه فرهنگ ایرانی است. ما مرتباً جلسات و سمینارها برگزار میکنیم و مدعی کار فرهنگی هستیم ولی در عمل میبینیم روزهای تعطیل پارکهای ما خلوت هستند. در صورتی که باید در این روز فضای پارک پر از هنرمندان، شاعران و... باشد و مردم گرداگرد این نویسندگان جمع شوند. تا عرصهای برای گفتوگو و مذاکره و شادی روح فراهم شود. در روزگار بهرام گور، از هند و کشورهای اطراف لولی و موسیقیدان میآوردند که برای مردم در چهارسوها برنامه اجرا کنند. ما باید سطح شادی و نشاط را در مردم بالا ببریم. آن وقت شاهد خواهیم بود که آمار انحرافات مثل اعتیاد، جرم، جنایت و... کاهش پیدا خواهد کرد.
* آیا میشود گفت که مهمترین کارکرد ادبیات ما دعوت به تلاش و کوشش مجدد و خودیابی است؟
** بزرگترین پیام ادبیات ما دعوت به شادی است و هیچ ادبیاتی در جهان به اندازه ادبیات ما پویا نیست. وقتی ابوسعید ابوالخیر میخواست خطابهای گوید در مسجد جا نبود. یکی از خدمه گفت: خدا پدر کسی را بیامرزد که یک قدم جلو برود و شیخ پس از شنیدم این جمله از خطابه منصرف شد. پرسیدند چرا خطابه نمیگویی؟ گفت: حرفی را که این خادم زد تمام حرفی است که من میخواهم بزنم. و خدا کسی را بیامرزد که یک قدم جلو برود نه اینکه دور خودش بچرخد. همین حرف را جبران خلیل جبران هم میگوید که: جلو رفتن به معنای به سمت تکامل رفتن است.
* مک للند نظریه پرداز مسائل توسعه معتقد است انگیزه برای پیشرفت باید از دوران کودکی در فرد درونی شود. وقتی به او میگوییم تو میتوانی این احساس در وی ایجاد میشود که دارای توانایی است. و بعدها به گونهای تربیت میشوند که میتوانند فرهنگ و صنعت و جامعه را مدیریت کنند ولی ما در جامعه خودمان با این بحران مواجه هستیم که به چنین رویکردی پای بند نیستیم؟
** من یک فرصت مطالعاتی در ژاپن داشتم. در آنجا ما را به کارخانه ساعتسازی سیکو بردند. در این بازدید ما ابتدا به دو اتاق وارد شدیم که گفتند در آنجا کارهای فرهنگی صورت میگیرد. و بعد هم ما وارد کارخانه شدیم تا مراحل تولید ساعت را از نزدیک مشاهده کنیم. من از راهنما پرسیدم که چرا اول ما را به آن اتاقها بردید و مستقیماً به قسمت ساعتسازی نبردید؟ جواب داد که این صنعت از دل این اتاقها که در آنجا کارهای فرهنگی صورت میگیرد، بیرون آمده است. هر جا صنعت باشد و فرهنگ نباشد، آن صنعت محکوم به زوال است. در اصل باید گفت: اول انسان و مقام شامخ انسانیت مطرح است و پس از آن تولید مورد توجه و تاکید است. اگر ما بتوانیم انسانها را درست تربیت کنیم، میتوان به تولید و آینده توسعه امیدوار بود.
* با توجه به اولویت بخشی به انسان در فرهنگ، آیا احیای روایتهای عاشقانه در حفظ هویت ایرانی میتواند مؤثر باشد؟
** عشق اصلیترین پیام ادبیات ما است. همچنان که مولانا فرمود «ای دوای جمله علتهای ما» یکی از مشخصههای روایتهای عاشقانه فارسی جوهره عرفانی و الهی است که در آنها وجود دارد. برای نمونه داستان خسرو و شیرین نظامی در یک دیدگاه روایتی است تمام و کمال عاشقانه. اکنون فرصت آن نیست تا پیرامون ساختار این شاهکار بحث کنیم ولی به سراغ نتیجه داستان میرویم. زمانی که شیرین خبر پیدا میکند خسرو خود را کشته است. با خرسندی تام و تمام به سوی گنبد خانه، جایی که جنازه خسرو وجود دارد میرود. با همان دشنهای که خسرو خود را هلاک کرده جگرگاه خود را میدرد و جان به جانان تسلیم میکند.
آنگاه نظامی نتیجه را این گونه پرورش میدهد.
خوشا شیرین شیرین مردن او خوشا جان دادن و جان بردن او
چنین واجب کند در عشق مردم به جانان، جان چنین باید سپردن
ملاحظه میفرمایید که موضوع را به کجا وصل میکند. چون میداند ما عندالله خیر و البقی (آنچه از طرف خداست خیر است و باقی میماند) این یک فرهنگ است. فرهنگ جاودانی. در داستانهای پادشاه و کنیزک مولوی، رابعه و بکتاش عطار نیشابوری. شیخ صنعان، سلامان و ابسال همین روح الهی نهفته است. حافظ در اکثر غزلهای خود همین داستان شیخ صنعان را فرارو دارد. این یک فرهنگ است و برای قوم ایرانی نوعی هویت به حساب میآید. بسیار اندکاند داستانها و روایتهای عاشقانه غربی که پیامشان انسان را به خدا وصل کند. البته در میان شاعران شخصیتهایی نظیر ویلیام بلیک، چالزهامسون تون، تی اس الیون، امیلی برونته، شکسپیر در شعرشان مظاهر الهی وجود دارد. ولی محور اکثر داستانها زن و مردی است که بر سر سودای عشقهای معمولی ماجرا میآفرینند. نتیجه آن هم از قبل معلوم است. در بسیاری از داستانهای زبان فارسی هم که عشقهای معمولی مورد توجه قرار میگیرند درآمدی است برای عاشق شدن به معشوق جاودانه.
* امروز در غرب برای شناسایی فرهنگ و هویتشان به شناخت اسطورهها روی آوردهاند به نظر شما اسطورهها تا چه حد در بازشناسی هویت حائز اهمیت میباشند؟
** غربیها همیشه تلاش کردهاند از طریق اسطورههای خود بتوانند جای پای فرهنگشان را مستحکمتر کنند. اکثر کشورهای غربی اسطورههای قابل توجه ندارند. البته حماسههایی چون شانسون دورلان فرانسوی و زیگ فرید آلمانی شخصیتهاشان از اسطورهها ریشه میگیرند. ولی با این حال مؤلفههای فرهنگی از اسطورهها جدا نیست. اسطورهها پارهای از بدنه تخیل و تفکر انسان است. بسیاری از نمادهای فرهنگی از همین اسطوره ریشه میگیرد. اسطورهها در هر قومی به گونههای مختلف تجلی یافته و تکوین میپذیرند. یکی از موارد افتراق اسطورههای قوم ایرانی با سایر اقوام، وجوه حکمی و آموزنده آن است. بسیاری از همین اسطورهها دستمایهای برای کار فردوسی در تدوین شاهنامه بوده است. گاهی فکر انسان میخواهد در دور دست پا بگذارد، قوه تخیل او میخواهد فراسوها برود. اینجاست که پای اسطوره به میان میآید. برای مثال: ایرانیان باستان میخواستند مثل رستم آنقدر قوی باشند که بتوانند بر هر مشکلی فائق آیند و یا در مقابل هر نابرابری و هجوم دشمن از وطن و نوامیس خود حراست کنند.
بنابراین مایه اولیه اسطوره تخیل دورپرداز انسان است. در مورد اسطوره نمیتوان تعریف همهجانبهای به دست داد ولی روی هم رفته اسطوره میگوید چگونه عناصر پدیدار شده و در جهت هستی خود گام برمیدارد. شخصیتهای اسطوره اغلب خارقالعاده و فوق طبیعی هستند. وجود عناصر مینوی و سهم آن در ساختار جهان نیز از انگیزههای دیگر اسطورههاست. اسطورهها مراحلی از تاریخ را برای ما روشن میکنند. به همین جهت حائز اهمیتاند و در قصهها، داستانها، فرهنگ و ادبیات ما سهم دارند. در نتیجه ارزش اسطورهها از جهت سیر تاریخی بشر، چگونه اندیشیدن و شکل دادن به پارهای از مولفههای فرهنگی و هویتی قابل ارزش هستند.