کسانی که در برابر ادیان توحیدی از روز اول نتوانستند مقاومت کنند، با هم هماهنگ شده تا از درون دین را به تحریف و نابودی بکشانند، مثل دین حضرت موسی(ع) که معاندان آن را هم تحریف لفظی و هم تحریف معنوی کردند که قرآن هم به آن اشاره کرده است.
حجتالاسلام و المسلمین دامغانی در جلسه هفتگی انصار حزبالله گفت:
دین شریف اسلام هم با این خطر مواجه بود. کسانی که در جنگ بدر، احد و... شکست خورده بودند بعد از فتح مکه اگر چه به ظاهر اسلام آوردند اما همواره درصدد اجرای نقشههای شوم خود بودند. آنان چشم ظاهرشان همانند چشم باطنشان کور شده بود و خلافت را مانند گوی (توپ) بین خود میگرداندند، گو اینکه نه بهشتی در کار بود و نه دوزخی!
آنها در سقیفه بنیساعده اولین نقشههای شوم خود را عملی کردند. شهید پاکنژاد در کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» آورده که آنان وقتی وارد سقیفه شدند از محله یهودیها بیرون آمدند، یعنی از یهودیها دستور گرفته بودند.
یهودیان، منفقین و مشرکین که به گفته خودشان پیامبر(ص) را از فرزندان خود هم بهتر میشناختند منتظر فرصتی بودند تا از آن بهرهبرداری کرده و از آب گلآلود ماهی مورد نظر خود را بگیرند.
منافقین میدانستند که خاندان پیامبر(ص) و پیروانشان تنها حامیان واقعی اسلام هستند. به همین جهت درصدد از بین بردن آنها شدند و در مقابل آنها کسان دیگری را علم کرده و تلاش کردند تا آنان را مسلمانان واقعی در اذهان مردم جا بیندازند. به همین خاطر است که ما در اسلام فرقههای مختلفی را میبینیم و بعد از ائمه اطهار(ع) هم همین کار را با مکتب ایشان انجام دادند. افرادی را مطرح کردند و به آنها وجه شرعی و دینی دادند. مثل عبداللهبن صبا و بعد از آن علیمحمد باب و این اواخر هم سراغ کسروی آمدند.
کسروی، لکه ننگ کشور
کسروی روحانی محلی بود که در مکتب به بچهها در حکم آباد تبریز- درس میداد. یک حرفهایی زد که علما به آنها اعتنایی نکردند. مرحوم حاج سراج انصاری رئیس اتحاد مسلمین ایران، با کسروی در تبریز آشنا بود. کسروی وقتی دید مورد بی لطفی روحانیت قرار گرفته است به جای اینکه خودش را به آنها نزدیک کند و رفع شبهه نماید، درصدد لجبازی برآمد. مرحوم حاج سراج نقل میکرد یک وقتی با اسب به صحرا رفته بودیم، سگهای گله به ما حمله کردند. کسروی عمامهاش را برداشت و بر عصای خود گذاشت و خطاب به سگها گفت اگر اذیت کنید این عمامه را بر سر شما میاندازم! یعنی به این راحتی به عمامه توهین میکرد. مرحوم سراج میگفت: او از اول جنسش خراب بود و بعد هم عمامه را کنار گذاشت و شروع کرد به توهین به روحانیت
سیداحمد کسروی عضو آکادمی علوم و انجمن آسیایی انگلستان بود. وی بعد از این تغییرات میگفت که دیگر نه به من سید بگویید و نه احمد! من از کلمات عربی خوشم نمیآید! زیرا سیداحمد عربی است. او در اواخر عمر ننگینش کارهایی کرد، نامههایی نوشت و حتی ادعای پیامبری هم کرد!
وی میگفت چه اشکالی دارد که من در این زمان برانگیخته و برگزیده خدا باشم. بعد شروع کرد به اهانت به شیعه و مراسمهای آنان اهانتهای او به جایی رسید که یکی از علمای شیعه در نجف گفت در ایران یک مرد پیدا نمیشود که شر او را بکند.
نواب، طلبهای باهوش و شجاع
شهید نواب که طلبهای بسیار زرنگ و باهوش در نجف بود پس از آنکه از آیتالله امین، آیتالله خوبی و شهید مدنی خرج سفرش به ایران را میگیرد پس از وارد شدن به ایران اول از راه علمی با کسروی به بحث و احتجاج پرداخت.
کسروی وقتی دید از نظر علمی در برابر نواب کم آورده به تندی با او رفتار کرد و حتی نواب را با اسلحهای که داشت تهدید میکرد. نواب هم وقتی دید که کسروی دشمن اسلام است اقدام به اعدام او کرد که موفق نشد ولی بعد از آن شهید حسین امامی کسروی را به هلاکت رساند. بعد از این اقدام بود که قیام نواب صفوی به یک قیام جهانی تبدیل شد.
استعمار با شهادت نواب گمان کرد که صدای اعتراض به رژیم را خاموش کرده است اما دیدیم که این صدا نیم قرن است که بعد از او هنوز شنیده میشود. شهید نواب بعد از کسروی به نجف برگشت حدود دو سال در آنجا بود بعد از آن مجدداً به ایران آمد و به فعالیتهای خود ادامه داد.
نوابی که از کمترین امکانات مالی بهرهمند بود در همان زمان دنیا را به صدا درآورده و جهان را متوجه خود کرده بود. وقتی شهید نواب در دانشگاه مصر سخنرانی کرد، هفتاد هزار دانشجو با فریاد زنده باد فدائیان اسلام از او تجلیل کردند.
شهید نواب اسم ایران و اسلام را بالا برد. شهید عبدالحسین واحدی یک شب حدود سه ساعت سخنرانی کرد اما همه گمان میکردند که یک ربع بیشتر صحبت نکرده است! این قدر ایشان شیدا و مستدل صحبت میکرد. سبب ملی شدن صنعت نفت همین فدائیان بودند. کانال سوئز را که در اختیار بیگانگان بود نیز ملی کردند.
اخوانالمسلمین وقتی سخنرانی نواب را شنیدند همه به حرکت درآمدند. جمال عبدالناصر که به وحشت درآمده بود، محترمانه نواب را از مصر بیرون کرد.
شهید نواب بسیار مفید بودند وقتی ایشان را میدیدیم، دوران صدر اسلام به یادمان میافتاد یک روز به شهید عبدالحسین واحدی گفت که شما نمیخواهید ازدواج کنید؟ در همانجا به یکی از حاضرین گفت برو به فلانی بگو که فردا میآییم خواستگاری و عقد دخترت برای عبدالحسین! یک عروسی ساده هم برگزار کردند.
در زمان نماز هر جا که میرسیدند اذان سر میدادند. یک زمانی با شهید خلیل طهماسبی به یکی از باغهای دولاب رفته بودیم، که زمان اذان شد، شهید ایستاد و از همان بالای درخت توت شروع کرد به اذان گفتن. همین رفتارها بود که صدر اسلام را به یاد انسان میآورد. من دو کرامت از شهید نواب صفوی را نقل میکنم:
خاطراتی از یار قدیم
یک روز در خدمت ایشان در منزلشان واقع در خیابان خراسان مهمان بودم. منزلی بود بسیار محقر و اجارهای. من و بعد خدایی روبهروی شهید نواب نشسته بودیم. گرم صحبت کردن بود که یک دفعه گفت جوادآقا بلند شو. برادر شهیدان واحدی که الان هم هستند- زنها و بچهها را از خانه بیرون ببر. من هم به اتفاق آقای لواسانی بیرون آمدیم که ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. در همین هنگام دیدم که ماموران از طرف فرماندار نظامی آمدند و نردبان گذاشته و از بالای دیوار وارد منزل شهید نواب شده و اثاثهای آنجا را برای بررسی بیرون بردند. شهید نواب در آن هنگام که این دستور را به واحدی میدادند نه ساعت داشتند و نه کسی برای او خبر آورد که ماموران میخواهند به منزل داخل شوند. برای بنده عجیب بود که ایشان چطور متوجه شدند و زنها را از خانه بیرون فرستادند.
کرامت دیگر، زمانی بود که فدائیان تصمیم گرفتند تا علاء را بزنند. آن روز بنده به شهید نواب گفتم که آقا من عازم مشهد هستم شما فرمایشی ندارید؟ گفتند: نه. گفتم با امام رضا(ع) چطور؟ گفتند: نه. با ایشان هم کاری ندارم. گفتم آقا چرا؟ گفتند که آخر من خودم زودتر به امام رضا(ع) میرسم. گفتم چطور؟ مگر شما هم عازم مشهدید؟ گفتند نه، در بهشت.
خلاصه ایشان فرمودند که ما زودتر در بهشت به حضرت رضا(ع) میرسیم. نشان به آن نشان که یکسال گذشت و بنده به مشهد مشرف نشدم! در شب شهادت ایشان بنده که تحت تعقیب بودم و در روستای سرخ ولی مازندران متواری شده بودم خواب دیدم که شهیدان نواب صفوی، خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر در دادگاه نشستهاند و سرشان برهنه است. من خیلی ناراحت شدم و شروع کردم به گریه کردن. آن شب شب شهادت حضرت زهرا(س) بود. در عالم خواب شهید نواب گفت: چرا گریه میکنی؟ گفتم آقا ! شما را بیانصافانه محاکمه میکنند. بعد فرمود: دادگاه ما تمام شده، حالا ما داریم اینها را محاکمه میکنیم. چند روز بعد وقتی مجلهای آوردند عکسها همانگونه بود که در خواب دیدم.
یک روز در قم شهید عبدالحسین واحدی مشغول خواندن زیارت عاشورا بود. ما رفتیم و نشستیم، ایشان اصلا متوجه ما نشد. تمام اعضای بدنش میلرزید و سرا پا گریه شده بود. آنچنان که گویا با خود حضرت مشغول صحبت است. اینها مردان برجستهای بودند که باید بیش از قدرتشان شناخته شود.
در پایان این جلسه حجتالسلام کشانی در سخنانی درباره شهید نواب گفت: شهید نواب صفوی از مردان خود بود که بر عهد و پیمان خود با خدا ثابت قدم ماند و آیتی از آیات الهی برای مومنین و مومنان شد و برای تمامی آزادگان عالم، هر کسی که ذرهای از فطرات پاک الهی در او هست معلم شد. وی مظلومانه و در عین حال با رشادت و شجاعت در زمان حساسی مثل زمان حاکمیت طاغوت در تقابل طاغوتیان ایستاد و آرمانهای خود را پیگیری کرد. درسهای حوزوی خود را عملی کرد و عالم با عمل شد.
ما در طول تاریخ انسانهای زیادی داریم که آمدند و رفتند اما خط سفیدی در عمر خود به جای نگذاشتند و یا کمتر عامل به چیزهایی بودند که باید در عمل محقق شده و معنا پیدا کند. ایمان همراه عمل صالح است. شهید نواب هم ایمان داشت و هم عمل صالح. مبارزه و جهاد با مال و جان یکی از اعمال صالحه است.
اذان امثال بنده کجا، اذان شهید نواب و یارانش در آن زمان پر از خفقان کجا؟ ابراز وجود کردن الان کجا ابراز وجود کردن آن موقع کجا. در روایت آمده که بالاترین عبادتها مقابله با طاغوت است؛ کلام در مقابل طاغوت، امر به معروف و نهی از منکر در مقابل طاغوت، کلام حق در مقابل طاغوت.
یک زمان حکومت اسلامی است و همه جا در امان است حرف حقی میزنید این خوب است. اما اسلام میگوید آن کلام حقی که در مقابل باطل میزنید عظیم است.
شهید نواب یک طلبه عالم خوشاخلاق بود. همسر ایشان میگوید که در خانه دو اتاق بود که یک پرده آنها را از هم جدا میساخت. یاران شهید نواب آمده بودند و یک کاری را که باید انجام میدادند، انجام نداده بودند. شهید نواب با عتاب و عصبانیت با آنها سخن میگفت و رنگ رخسارش به شدت سرخ شده بود. همزمان من یک سینی چای را آماده کردم برای مهمانان. من آرام شهید نواب را متوجه کردم که بیاید و چایی را بگیرد. از زمانی که رویش را از طرف آنها برگرداند به طرف من و پرده را کنار زد تا چای را از من بگیرد چند ثانیه طول نکشید اما یکدفعه تا رویش را به سمت من کرد چهرهاش عوض شد و با حال خیلی نرم و مهربانانه از من تشکر کرد و بعد که چایی را گذاشت باز شروع به داد و بیداد کردن. این است اخلاق اسلامی.
با همه این صفات بارزترین صفت این شهید به نظر بنده، گوینده بودن کلام حق در مهد طاغوت است. این شجاعت ایشان مهم است .هر کسی که ذرهای پای صحبت ایشان نشسته بود همه تعریف میکردند و میگفتند وقتی ایشان سخنرانی میکرد همه مات و مبهوت میماندند.