تاریخ انتشار : ۳۰ آذر ۱۳۸۷ - ۰۹:۱۵  ، 
کد خبر : ۶۷۱۱۸

مروری بر دیدگاه‌های فرهنگستان علوم اسلامی

نویسندگان: حسن‌علی احمدی و میثم دهقان اشاره: روشهای تولید علم متفاوت است و در کشور ایران راههای متنوعی در حال آزمایش شدن است. یکی از راههای تولید علم را فرهنگستان علوم اسلامی قم طراحی نموده است. این راه، تولید مفاهیم کاربردی بر اساس مبانی فکری اسلامی است. در این تحقیق سعی شده است با مروری از آثار فرهنگستان علوم اسلامی و بزرگان صاحب نظر در زمینه تولید علم، چکیده‌ای از مباحث مهم این روش تهیه و ارائه گردد. مباحث این مقاله با سیر منطقی از ضرورت جنبش و تولید علوم اسلامی و چیستی و چرایی و موانع علمی جنبش و در نهایت راهکار عملی برای تحقق این مهم تنظیم و نوآوری شده است و سعی دارد با زبان ساده‌تری از مباحث مطروحه بابی را در جهت شناخت نظریات بدیع و جدید به خوانندگان آن تقدیم کند. مقدمه: ضرورت ایجاد تمدن اسلامی بر اساس جنبش نرم‌افزاری با نیم‌نگاهی به وضعیت کنونی اسلام و غرب و نحوة مواجهه این دو به خوبی نمایان می‌شود. برای روشن شدن این مهم، در ابتدا نظریاتی که در مورد ادامه انقلاب اسلامی مطرح می‌شود و نقدهای آن آورده می‌شود؛سه دیدگاه عمده در مورد انقلاب اسلامی مطرح است: 1ـ جهانی شدن انقلاب اسلامی به معنای مدرنیته اسلامی 2ـ پذیرش کامل مدرنیته و اصلاح قرائت دینی 3ـ ایجاد تمدن اسلامی1

الف ـ دیدگاه مدرنیته اسلامی

ظهور یک تمدن با بروز شعار محوری آن است که به منزله پرچم آن تمدن است. در دیدگاه اول، طرفداران این نظریه قائل به تجزیه‌پذیری تمدن غرب هستند و ماحصل بشری غرب به دو دسته خوب و بد تقسیم‌بندی می‌شوند، اینان معتقد به گرفتن دستآوردهای خوب غربی و نفی دستآوردهای بد آن هستند. می‌گویند توسعه اقتصادی، صنعتی غرب را می‌گیریم ولی فرهنگ آنرا نمی‌گیریم.

به نظر می‌رسد که این گروه از لایه‌های باطنی تمدن غرب غافل شده‌اند، چرا که شعار مقدم بودن توسعه سیاسی قبل از توسعه اقتصادی به این برمی‌گردد که تمدن غرب دارای بعدهای مختلفی است که اصلاً نمی‌شود این تمدن را تجزیه کرد.

ب ـ دیدگاه اصلاح قرائت دینی

در نظر دوم، تمدن غرب تجزیه‌پذیر نیست و حاصل تلاش تمدن غرب در لایه‌های باطنی و بیرونی بسیار سودمند و مفید است و ما چاره‌ای نداریم جز اینکه، تمام و کمال این تمدن را دریافت کنیم و از آن بهره بریم. بر اساس این دیدگاه تنها راه، مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی است.

منتقدین این گروه نیز قائل به تجزیه‌پذیر نبودن هستند. «اصولاً تجد‌ّد از صنعت آغاز نشده است بلکه از توسعه انسانی آغاز گردیده است. لیبرالیسم و قبل از آن اومانیزم، روح تجدند.»2

ج ـ دیدگاه ایجاد تمدن اسلامی

طرفداران دیدگاه سوم، همانند گروه دوم معتقد به تجزیه‌ناپذیر بودن دین هستند و بر خلاف گروه دوم مخالف اصلاح و قرائت جدید از دین به نفع تمدن غرب هستند. این گروه خواستار ایجاد تمدن اسلامی‌اند. «معتقدند این انقلاب سیاسی عظیمی که همه مرزهای دنیا را طی کرده و دنیای مادیت را در چالش جدید قرار داده است و موازنه را به نفع [اسلام] و مذهب تغییر داده است، باید نرم‌افزار خودش را خودش تولید کند.»3

«...انقلاب اسلامی نباید فقط به تغییر رژیم اکتفا می‌کرد، بلکه باید با نرم‌افزار جدید دینی و انقلابی به تغییر سیستم بپردازد. والا اگر سیستم عوض نشود همان ارزشهای ماقبل انقلاب یا خودشان و یا شبه‌شان دوباره به داخل حاکمیت و به داخل دانشگاه عودت می‌کنند. چنانکه دارند می‌کنند... تعویض هیأت حاکمه کافی نیست، باید طبقه حاکم هم عوض شود.»4

بعد از کنار رفتن سوسیالیسم به‌عنوان قدرت جهانی از صحنه روزگار، به نظر می‌رسد که جهان تک‌قطبی شده و تنها یکه‌تاز عالم جبهه لیبرال دموکراسی است و موید این مطلب نظریه فوکویاما در مورد پایان تاریخ است. اما پس از او هانتیگتون نظریه «برخورد تمدنها» را در 1992 داد و بر اساس آن درگیری میان اسلام و غرب در جریان است. به همین دلیل دنیای اسلام موضع خود را دقیقاً در برابر تکنولوژی و علم مدرن تبیین نماید والا در فرآیند سکولاریسم منحل خواهد شد. و جریان جهانی به نفع لیبرال دموکراسی به پایان خواهد رسید.5

Iـ تعاریف

الف ـ تعریف تولید علم

ترکیب تولید علم که حالت مضاف و مضاف‌الیه دارد، می‌تواند به معنای تبدیل مجهول به معلوم باشد. اما باید توجه داشت که مراد از علم در اینجا واحد علمی نیست. مانند آنچه در معادلات ریاضی وجود دارد. در فرآیند تولید علم و نظریه‌پردازی موضوع، واحدهای علمی یا تک‌گزاره‌های علمی نیست؛ بلکه منظور، یک شاخه علمی جدید است... وقتی می‌گوییم تولید علم مراد چنین تولیداتی است، مثل تولید «اصول فقة که علمای شریعت، آن را فهم بهتر مراد شارع تأسیس کردند.6»

ب ـ تعریف نرم‌افزار و سخت‌افزار

«نرم‌افزار» در مقابل «سخت‌افزار» است. در تمدنها یک «نظام مفاهیم» داریم که به دنبال این نظام مفاهیم، ساختارهای اجتماع شکل می‌گیرد و بعد هم یک سلسله محصولات مصرفی است که همه اینها به نظر ما سخت‌افزار می‌باشند.

بنابراین آنچه در مظاهر تمدنی بشر می‌بینید همه آنها سخت‌افزار هستند حتی ساختارهای اجتماعی سخت‌افزاری هستند، صنعت و محصولات صنعتی و ره‌آوردهایی که در زندگی بشر داشته‌اند همه جزو امور سخت‌افزاری قرار می‌گیرند.

«نرم‌افزارها» نظام مفاهیمی هستند که پشتوانه تولید این سخت‌افزارها می‌باشند که خود اینها طبقات مختلفی دارند. مفاهیم بنیادی مثل فلسفه متدها و روشها و منطقها و نظام منطقها و ایدئولوژیها و یا خود متدهای تحقیق و بعد مفاهیم تخصصی که تولید می‌شوند و بر مبنای این مفاهیم تخصصی، مفاهیم اجتماعی تولید می‌شوند اینها جزو نرم‌افزارها هستند.7

IIـ مفروضات و دیدگاهها در تولید علم

قبل از آنکه به بحث کاربردی و اصلی تولید علم اسلامی پردازیم، بهتر است نظریاتی که مفروض می‌باشند پیرامون تولید علم و نگاههایی که به آن شده است را مورد بررسی قرار دهیم.

الف ـ دیدگاه پوزیتیویسم

دیدگاه اول دیدگاه رایجی است که بر حوزه‌های علمی دنیای مدرن سایه افکنده، بیشتر این‌گونه است که علم را اصطلاحاً «science» می‌خوانند. هر معرفتی که آزمون‌پذیر باشد علمی است، این تعریف، تعریف «پوزتیویستی» از علم است، بیشتر در قرن 19 برای علم مقبولیت پیدا کرد. با این تعریف آگاهیهایی که از راه حس و تجربه به دست نیاید، علمی نیست. این دیدگاه حس محور در علم که حس را هم در مواجهه با طبیعت تعیین می‌کند، یک دیدگاه غالبی بوده است در طی قرن 19 شکل گرفت و تا نیمه قرن 20 در غرب هیمنه داشت.

در این دیدگاه انسان محور تولید علم نیست، یعنی انسان هر طور دلش بخواهد نمی‌تواند علم را ایجاد کند. می‌توانیم بگوییم انسان، محور تولید زبان است. بنابراین دیدگاه ساختار درونی علم هویت فرهنگی ندارد، فرهنگها و انسانها اگر هم مولد علم هستند، تلاش می‌کنند تا بفهمند، نتیجه‌اش این می‌شود که علم ایرانی و غیر ایرانی ندارد. علم حقیقتی جهانی دارد. بر این اساس قافلة علم یک کاروان تک‌خطی است که در طول تاریخ انباشته می‌شود و ذره ذره بزرگ می‌شود و امروز دنیای غرب و اروپا در قله این کاروان قرار گرفته است.

ب ـ دیدگاه پست‌مدرنیسم

بعد از شکست محوریت حس و عالم ماده، متفکرین علم فهمیدند که محور تولید علم چیز دیگری است که از راه حس به دست نمی‌آید، حرفهای جدیدی زده شد، برخی پست‌مدرنهای غرب گفتند این محور یک شناخت علمی نیست، بلکه پیش‌فرضهایی است که جامعه علمی قبول کرده است و اگر رد کند عوض می‌شود. «فیشل فوکو» یکی از اینهاست که می‌گوید: «هر نوع اقتدار جهانی، علمی را متناسب با خودش ایجاد می‌کند.» مثلاً گزاره‌های علمی غربی متناسب با فرهنگ قدرت در غرب است و ممکن است دنیای اسلام زمانی که اقتداری متناسب با خودش به وجود آورد، علم دیگری را تولید کند.

ج ـ دیدگاه دینی

این دیدگاه یقین را از بدیهیات می‌داند. تعیین از آنجا آغاز می‌شود. شناخت حسی هم در پرتو همین دانشها یقینی است که یقینی می‌شود. در این نظر: محور تولید علم طبیعت و انسان نیست و علم جای خودش طلوع و ظهور می‌کند. اولین قضایایی که علم با آن شکل می‌گیرد، عدم تناقض و دیگری مرز سفسطه و فلسفه است.

این سؤال پیش می‌آید که اگر آغاز علم با «کشف» باشد، «تولید علم» چه جایگاهی دارد؟‌تولید به این معنی نیست که سیستم و سازه‌های درونی علم را به تعبیر پست‌مدرنها ایجاد کنیم. بلکه به این معناست که ما نقش قابل را برای ظهور علم داریم... با تلاش و کار علمی و تصفیه و تزکیه خودمان به سوی آن حقایق می‌رویم. «حقیقت علم، همان حقیقت دین است، علم جدای از دین اصلاً علم نیست. علم حقیقتش دینی است و با این معرفت دینی آغاز می‌شود و اگر این‌گونه نباشد، علم نیست.»8

محتوای آنچه در بالا آمد گزارشی از تقسیم علم از دیدگاههای پوزیتیویسمها و پست‌مدرنها و احیاناً اسلام، اگرچه محور تولید علم بر محوریت اسلام است، اما نحوه و شکل استفاده و چگونگی تولید علم اسلامی مورد اختلاف بزرگان دین است، که سعی می‌شود در آینده نظرات ایشان منعکس و نقد شود.

IIIـ فلسفه تولید علم

برخی اعتقاد دارند9 برای تئوری‌پردازی و جنبش نرم‌افزاری، ابتدا پایه‌های فلسفی و نگاه خود را به علم و آدم تبیین باید کنیم. به تعبیر دیگر باید بدانیم دستگاه هستی را چگونه ترسیم می‌کنیم و این مهم کار فیلسوفانه و عمیقی است. ایراد که به فلسفه اسلامی است، این است که فلسفه ما اگرچه فی‌الجمله مبانی و اصول و پایه‌ها و منطقش استوار و درست است، اما اشکالش عدم کاربردی بودن آن است. خیلی تجریدی و انتزاعی و بریده از عالم طبیعت و زندگی انسانها و رفتار آنهاست. به نظر می‌رسد فلسفه از درون خود انسان می‌بایست آغاز شود، نه از بیرون انسان.10

تفاوت عمده فلسفه ما با فلسفه غرب از آنجا آغاز می‌شود، که غرب کاربردی و چگونگی وجود را طرح می‌کند. می‌بایست فلسفه جدید و نو اسلامی را از جایی آغاز کرد که نتایجش در همه ساحتهای مختلف زندگی انسان ملموس باشد. یعنی نتایج آن با واسطه‌هایی زیاد به بانکداری، تکنولوژی، هنر، نقاشی، شهرسازی حکومت، انتقاد و... برسد.11

این نظر منوط به این است که جمیع معارف بشری و حاصل آن را یک مجموعه و علی‌حده بدانیم. در این رابطه باید بدانیم که آیا واقعاً یک جامعه دارای وجود و پیکره حقیقی است و یا اینکه یک وحدت اعتباری بیش نیست و از اعتبار وحدت افراد حاصل می‌شود. اگر جامعه را اعتباری بدانیم طبیعی است که بحث از نظام هماهنگ اندیشه در جامعه به معنی یک نظام فرهنگی جایی ندارد، یعنی اگر در جامعه‌شناسی جامعه از حقیقت و اصالت برخوردار نباشد، بحث از نظام فکری اجتماعی طبیعتاً بی‌معنا خواهد بود، ولی چنانچه ما برای جامعه یک وحدت و انجام حقیقی قایل بشویم و بپذیریم که یک جامعه علاوه بر آحاد، ترکیب حقیقی نیز دارد و واقعیتی است که یکی از ابعاد آن فرهنگ است، آن‌وقت این سؤال جایگاه طرح دارد که آیا فرهنگ اجتماعی باید از یک نظام و انسجام واحدی برخوردار باشد یا اینکه فرهنگ جامعه را می‌توان فرهنگ بخشی دانست و هر حوزه را مستقل و جدای از سایر حوزه‌ها تلقی کرد.

تاکنون به این نتیجه رسیدیم که برای رسیدن به تولید علوم می‌بایست به ساختار و فلسفه‌ای جدید رسید که بتواند، چگونگی اجرای دین را در تمام ابعاد انسانی پیدا کند. اما اکنون برای رسیدن به این مقصود می‌بایست به فرضیات ذیل اندیشید.

پس از اذعان به پیش‌فرض قبل، این سؤال جا پیدا می‌کند که آیا این جامعه‌ای که دارای یک وحدت حقیقی است، می‌تواند دارای فرهنگ بخشی باشد، به‌طوری که بخشهای مختلف آن ارتباط و تعالی با همدیگر نداشته باشند هماهنگی و وحدت رویه‌ای بین آنها ملاحظه نشود و یا اینکه ضرورتاً لازم است که بخشهای مختلف تفکرات اجتماعی به سمت وحدت و هماهنگی حرکت کنند.12

در گذشته اعتقاد به هماهنگی علوم در تمام عرصه‌ها وجود نداشت. بلکه در این حد بود که علمی چون فلسفه در درون خود منسجم و هماهنگ باشد، نه بیشتر.

اما امروز بنحوی مشخص است که اگر بنا شود در یک جامعه همه ابعاد توسعه به صورت هماهنگ و متوازن مورد مطالعه قرار گیرند، این جامعه نیازمند به یک نظام اطلاعات هماهنگ است که همه این اطلاعات به صورت بعد یکدیگر ملاحظه می‌شوند و ارتباطشان با همدیگر دیده می‌شوند و انسجام پیدا می‌کنند.13

IVـ بررسی نسبت بین معارف

دیدگاهها در زمینه نسبت بین معارف متفاوت است. ساماندهی تفکرات فرد و جامعه به سه دسته کلی قابل تقسیم‌بندی است. به این دیدگاهها اشاره می‌شود.

الف ـ عدم ارتباط میان معارف

گاه اصلاً به تفاوت بین اندیشه‌ها وقعی نهاده نمی‌شود و فرد اصلاً به فکر این نیست که تفکرات خودش را سامان دهد. در چنین حالتی ممکن است تناقض در بین اندیشه‌ها انسان هم ایجاد شود، اندیشه‌ها همدیگر را نقض کنند.

ب ـ ارتباط بخشی بین معارف

گاهی اوقات به هماهنگی بخشی و جزئی اندیشه‌ها پرداخته می‌شود کما اینکه آسمان در فرهنگ متداول حوزه همین‌گونه است و در دوره‌های گذشته علوم هم همین‌گونه بود. یعنی به‌صورت بخشی هماهنگی علوم در نظر گرفته می‌شد.14

ج ـ هماهنگی بین معارف

در این نظرگاه با تولید منطق ابزاری سعی در ایجاد یک نظام هماهنگ دارد. با این منطق، تعامل و تفاوت بین دانشها تأثیر خود را بر یکدیگر می‌گذارد. به نظر می‌رسد آن چیزی که الان دنیا در دوره فراوری اطلاعات با فناوریهای جدید دنبال فرآوری اطلاعات است همین است که منظومه اطلاعات بشر را هماهنگ می‌کند. یعنی هم منطق سازی بکند که بتواند این منظومه را هماهنگ کند، هم ابزاری برای مدیریت پژوهش و مطالعات احتمالی ایجاد کند که مجموعه تفکرات و پژوهشهای بشری را هماهنگ بکند.15

Vـ بررسی نظریه معارف هماهنگ

الف ـ مدل هماهنگ رفتار و فکر

اگر ایجاد یک نظام فکری منسجم را فرض گرفتیم، طبیعی است که بوسیله نظام فکری منسجم، می‌توان مجموعه رفتار فرد را هماهنگ کرد. به طوری که، هر رفتاری که انجام می‌دهد دقیقاً مکمل سایر رفتارهایش بوده، و مجموعه رفتارهایش از یک آهنگ واحد و تناسبات کمی و کیفی کاملاً هماهنگ برخوردار باشد.

مثلاً اگر بتوانید در علم اخلاق، یک نظام پرورش اخلاقی تعریف کنید، حتماً کسی که تحت تعلیم قرار می‌گیرد و شما بوسیله یک نظام پرورش اخلاق، او را تربیت می‌کنید، دقیقاً می‌توانید مجموعه رفتارها و حالاتش را به صورت متناسب و هماهنگ پرورش بدهید.

طبیعی است هنگامی که شما یک همچنین مدلی داشته باشید این مدل موجب هماهنگی در رفتار خواهد شد و تفرقه در رفتار و از هرز روی نیروهای انسانی جلوگیری خواهد کرد.

به همین صورت شما اگر بتوانید بین علم اخلاق و علم فلسفه و علم فقه و نیز سایر علومی که رفتار یک فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهند هماهنگی ایجاد کنید، طبعاً رفتار یک فرد، کاملاً از انسجام برخوردار خواهد شد، همچنین اگر بین معارف دینی و علوم تجربی که تأثیرگذار در رفتار فرد است تعامل و هماهنگی ایجاد کنید، باز میزان هماهنگی رفتار فرد افزایش خواهد یافت. در جامعه هم همین‌گونه است. اگر شما در ابعاد مختلف جامعه هماهنگی ایجاد کنید، رفتار اجتماعی به سمت هماهنگی و به سمت استفاده و بهره‌وری بهینه حرکت می‌کند.

ب ـ محور معارف هماهنگ

در جامعه، هماهنگی و هماهنگ‌سازی ابعاد معارف بر محور نظام ولایت محقق می‌شود که آن نظام، با نظام ولایت حق است یا نظام ولایت باطل، سومی وجود ندارد. یعنی مدیریت اجتماعی که می‌خواهد رفتار جامعه را هماهنگ کند یا مدیریتی است مادی یا مدیریتی است الهی، فرض سوم ندارد. به عبارت دیگر، یا این هماهنگ‌سازی، هماهنگ‌سازی بر محور عبودیت و در جهت توسعه قرب است و یا این هماهنگ‌سازی بر محور توسعه لذت‌جویی و ابتهاج مادی می‌باشد و لذا شما می‌بینید در دنیای امروز که دنبال ایجاد وحدت رویه در مدیریت و نظم نوین جهانی هستند و می‌خواهند در مقیاس جهانی، جامعه جهانی را هماهنگ کنند.16

اگر جامعه‌ای دنبال ایجاد توسعه دینی است و واقعاً می‌خواهد بر مبنای دین اداره شود و در آن جامعه ولایت دینی و سرپرستی دین، حضور پیدا کند و به‌خصوص می‌خواهد که این حضور، یک حضور حداکثری باشد و همه ابعاد و زوایای جامعه دینی شوند ناچار است از اینکه یک فرهنگ واحد، منسجم و هماهنگی بر محور بندگی خدای متعال ایجاد کند که در این منظومه معرفتی ضرورتاً معارف قدسی و وحیانی در نقطه کانونی منظومه معرفتی جامعه قرار می‌گیرد.

بنابراین منظومه معرفت دینی، نقطه کانونی فرهنگ اجتماعی می‌باشد. همان‌طور که یک فرد، اگر بخواهد نظام فکری‌اش بر محور دین هماهنگ گردد، می‌بایست معرفت دینی نقطه کانونی نظام فکری او باشد.

اگر رشد اطلاعات بر محور بندگی خدا صورت گرفت معارف وحی و آموزه‌های قدسی، محور منظومه معرفتی قرار می‌گیرند و سایر ابعاد معرفتی، گرچه به سمت وحدت رویه حرکت می‌کنند ولی بر محور معرفتهای دینی هماهنگ می‌شوند و اگر معرفت دینی در حاشیه رفتار و سهم تأثیرش محدود گشت، معنایش این است که در منظومه‌سازی، مقوله دیگری مبنا قرار گرفته است که طبعاً در چنین منظومه‌سازی، تحلیل از معرفتهای این به نفع معرفتهای حسی تغییر می‌کند.

ج ـ گونه‌شناسی معارف‌ِ هماهنگ

دو دیدگاه عمده در زمینه گونه‌شناسی معارف هماهنگ وجود دارد. این دو دیدگاه عبارتند از:

ـ دیدگاه حاکم در هماهنگی معارف

ـ دیدگاه جدید در هماهنگی معارف

اکنون این دو دیدگاه را مرور می‌نمائیم:

اول ـ دیدگاه حاکم

از یک نظر می‌توان تمامی معارف بشری را به سه حوزه؛ معارف دینی، معارف حسی و معارف عقلی تقسیم کرد. البته به این حوزه‌ها حوزه معارف شهودی نیز می‌توان افزود. دیدگاه حاکم در نحوه ارتباط این حوزه‌های معارف، دیدگاهی است که این حوزه‌ها را به‌صورت بخشی می‌بیند و برای هر بخش هم مبانی، منطق و روش خاصی قائل است.

بر اساس این دیدگاه در حوزه معارف حسی و عقلی، نیازمند به وحی نمی‌باشیم و بشر می‌تواند با عقلانیت و تجارب خود این حوزه‌های اندیشه را ساماندهی کند.17

این دیدگاه اگرچه با نگاه بخشی، حوزه‌های مجزا و متفاوت را ترسیم می‌کند ولی مدعی است که این حوزه‌ها مبتنی بر مبنای خاص هماهنگی می‌گردند.

این مبنا با دو نگاه هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی قابل طرح است. در نگاه حق‌شناسانه جریان علیت واحد که تحت مشیت الهی شکل می‌گیرد به‌عنوان محور هماهنگی معارف مطرح می‌گردد. به این معنی که بین آموزه‌های وحی و کارکرد تجربی و نظری بشر یک هماهنگی قهری وجود دارد چرا که همه آنها برخاسته از نظام تکوین می‌باشند. به دیگر سخن نظام تکوین در سایه مشیت الهی به گونه‌ای شکل گرفته است که کارکرد دستگاههای وحی و عقل و حس بشر هماهنگ می‌شوند. یعنی مبنای هماهنگی جریان فاعلیت و اراده واحد خداوندی است.

اما مبنای معرفت‌شناسانه این دیدگاه مبتنی بر این تئوری است که چون معارف و دانشهای بشری تماماً ناظر به واقعیت‌اند و جنبه اکتشافی دارند به نتایج هماهنگی خواهند رسید.18

بنابراین بر اساس این دیدگاه قرآن و عرفان و برهان و تجربه چون هر کدام ناظر به واقعیت‌اند و او با متدهای مختلف هم عمل کنند، در نتایج هیچگونه تعارضی با یکدیگر پیدا نمی‌کنند و بلکه موید یکدیگر می‌شوند و لذا دیگر لازم نیست برای هماهنگی آنها از روش خاصی بهره جست.

دوم ـ دیدگاه جدید

صاحبان این دیدگاه، معتقدند که در عصر جدید دیگر نمی‌توان نگاه بخشی به معارف داشت بلکه تمامی معارف بعد یکدیگر بوده و باید در یک نظام هماهنگ و به شکل منظومه معرفتی ملاحظه گردند و برای هماهنگی و شکل‌دهی این نظام فکری، نیاز به روش و متد خاصی می‌باشد.19

اما نسبت به مبنای معرفت‌شناسانه دیدگاه قبل باید به این نکته اساسی توجه داشت که در شکل‌گیری فهم انسان تنها عنصر کشف دخالت نمی‌کند تا بگوییم همین انکشاف از واقع مبنای هماهنگی تمامی معارف ناظر به واقع اعم از قرآن، عرفان، برهان و تجربه می‌باشد. بلکه پیش از آنکه کشف واقع بر فهم تحقق پیدا کند، باید توجه داشت که خود فهم، عملی ارادی است و وقتی انسان وارد عرصه فکر و دانش‌اندوزی می‌شود عملی انجام می‌دهد و همین عمل ارادی هم تابع قواعد و مکانیزم خاصی است و می‌تواند در جهت حق یا باطل اعمال شود. لذا آنچنانکه در تمامی اعمال انسانی عبادت قابل تصور است، علل فهم هم می‌تواند یا به شکل عبادت، یا به شکل معصیت ظهور پیدا کند.

بنابراین، در عمل فهم انسانی نیز از فعل و انفعالات فیزیکی، یک تعامل ارادی بین انسان و دو دستگاه نور و ظلمت در عالم صورت می‌گیرد. بر این اساس دیگر معیار صحت، فهم تطابق با واقع نیست بلکه معیار جهت فهم حقانیت یا بطلان آن می‌باشد. یعنی به جای منطق مطابقت باید منطق حقانیت را در ارزیابی فهم و علوم جایگزین کرد.

بر اساس این دیدگاه، ادراکات انسانی (چه ادراکات عقلانی و چه تجربی) تنها ناظر به کشف از واقع نیست، تا بگوییم چون ادراک انسان کاشف از واقع است، پس حتماً با وحی هماهنگ می‌شود. بلکه در این دستگاه فکری، هماهنگی ادراکات بر محور وحی صورت می‌گیرد، یعنی وحی متغیر اصلی همه ادراکات بشری است.

حق تقوا و تسلیم بودن به ولایت الهی هم می‌بایست قاعده‌مند گردد و همین تقوای قاعده‌مند بر فهم حکومت خواهد کرد و فهم رنگ حقانیت به خود می‌گیرد. البته باید توجه داشت که در این دستگاه فکری هم نظام یقین شکل می‌گیرد ولی در شکل‌گیری نظام یقین تنها کشف از واقع معیار نمی‌باشد. بلکه تأثیر اصلی بر هماهنگی نظام تعیین که محصول اراده‌های انسانی با ولایت الهی است اهمیت دارد. پس از شکل‌گیری چنین نظام یقینی، با خارج ارتباط برقرار می‌شود و واقع به شکل خاصی برای انسان منکشف می‌شود.

به دیگر سخن در این دیدگاه هم تناسب با واقع مطرح است اما این تناسبات از بستر نظام یقین انسانی گذر می‌کند و نسبتی خاص برای انسان حاصل می‌گردد و با این نسبیت، اشراف نسبی به خارج پیدا می‌کند.

هنگامی که پذیرفتیم انسان وارد تحصیل فرهنگ می‌شود و هنگامی که جامعه به تولید دانش روی می‌آورد در واقع مجموعه افعال پژوهشی و موضع‌گیری فرهنگی خود را در سایه غایت و سمت و سوی خاصی پی‌جویی می‌کند و جهت واحدی را در هماهنگی اطلاعات خویش به کار می‌گیرد. لذا منظومه معرفتی بشر، جهت‌دار می‌شود.20

VIـ طبقه‌بندی علوم

ما در ساحت معرفت با سه دسته از مفاهیم روبرو هستیم که یک دسته ناظر به ارزشها هستند که از آنها به نام «مفاهیم گرایشی» یاد می‌کنیم. دسته دوم «مفاهیم بینشی» می‌باشند که تحلیلهای عام نظری و فلسفی را در بر می‌گیرند و اما دسته سوم «مفاهیم دانشی» را تشکیل می‌دهند که کارکرد عینی دارند و از آنها تکنولوژی و فناوری اجتماعی زاده می‌شود.

طبقه‌بندی رایجی که در تمدن جدید برای علوم و معارف مدرن صورت می‌پذیرد حالت «بینش»، «دانش»، «ارزش» است. یعنی بینشهای حسی بر دانشهای تجربی و دانشهای تجربی بر ارزشها حاکمیت و سیطره یافته‌اند و فلسفه فیزیک که چگونگی رفتار را توضیح میدهد، فلسفه ریاضی که به چگونگی کم‍ّی کردن تناسبات رفتاری داده‌ها می‌پردازد و فلسفه زیست که رفتار حیاتی موجودات زنده را تبیین می‌کند به مثابه اصول اعتقادات منظومه فکری مادی تلقی شده‌اند که علوم کاربردی تجربی و به تبع آنها، علوم انسانی، پدید می‌آیند، یعنی آنچه در فلسفه فیزیک یا در فلسفه ریاضی و فلسفه زیست گفته می‌شود در فیزیک کاربردی، شیمی کاربردی و علوم زیستی نیز حضور دارند و حتی انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی که متکفل قاعده‌مند کردن رفتارهای بشر هستند بر همان علوم پایه، مبتنی می‌شوند. به بیان دیگر، علومی که بینشها و نگرشهای نظری نسبت به جهان را سامان می‌بخشد مبدأ پیدایش دانشهای کاربردی تجربی گشته و به دنبال آن، علوم انسانی و ارزشها و مطلوبیتهای اجتماعی ظهور می‌کنند. از این منظر بنیادهایی که در فلسفه فیزیک، فلسفه ریاضی و فلسفه زیست جاری می‌سازد به طوری که در این طبقه‌بندی دین‌شناسی نیز در یکی از شاخه‌های علوم اجتماعی یا زیر بخش یکی از گرایشهای جامعه‌شناسی جای می‌گیرد.

در نقطه مقابل تمدن مادی اگر جهت «گسترش غرب» بر توسعه علوم و هماهنگ‌سازی اطلاعات اجتماعی جاری باشد در این صورت «نظام ارزشی، توصیفی و تکلیفی» که از دین استنتاج می‌شود در صدر نظام فکری واقع می‌شود بر پایه آن بینشهای اجتماعی و نظام معقولیت شکل گرفته و پس دانشهای اجتماعی پدیدار می‌شود. از این نگاه ارزش بر بینش و بینش بر دانش تقدم می‌یابد بر خلاف طبقه‌بندی مادی، معرفتهای دینی که شامل «عرفان حکومتی، اخلاق حکومتی و فقه حکومتی» می‌شود به منزله اصول اعتقادات و بنیان بینشها و معقولیتها محسوب می‌شوند و معقولیتها، بنیاد علوم و دانشها را پی می‌ریزد.

در واقع ما در ابتدا نظام ارزشی، دستوری و حقوقی جامعه را از دین برداشت می‌کنیم. لذا معرفتهای دینی که در صدر می‌نشانیم و سپس «فلسفه چگونگی، فلسفه ریاضی و فلسفه‌های مضاف» و بالاخره علوم تجربی پدید می‌آید. پس در دست‌یابی به نظام فکری ناگزیر تحت تأثیر دو نوع جهت‌گیری؛ گرایش مادی یا الهی هستیم که ملازم با دو گونه طبقه‌بندی و نظم‌بخش به علوم می‌باشد و این اولین و محورترین عاملی است که طبقه‌بندی علوم را متأثر می‌سازد اگرچه در مراحل بعد نظام منطقی عام که همه عرصه‌های علوم جامع دینی را پوشش دهد و «فرهنگ بنیادی» «فرهنگ تخصصی و فرهنگ عمومی» را کنترل کند و نیز به «مدیریت شبکه‌ای» جهت سامان‌دهی پژوهشهای اجتماعی، محتاج و نیازمند هستیم.21

VIIـ منطق تولید علم

ابزار فرهنگی جدید یا فلسفه چگونگی، باید هماهنگ‌سازی سه روش و علم را تحویل دهد، تا بتوان از فلسفه محض خارج شد و وارد حوزه فلسفه کاربردی شد.

الف ـ منطق استنباط دینی

اولین شهر علمی که بر اساس فلسفه چگونگی اسلامی باید تأسیس کرد، روش علم اصول استنباط احکام حکومتی است. مسلماً این روش غیر از روش استنباط احکام فقهی فردی است. روش علم اصول فقه حکومتی باید توان تبیین «احکام الهی توزیع اطلاعات علمی» جامعه را داشته باشد. و بر نحوه «تولید و تکامل قدرت سیاسی انباشت ثروت و اطلاعات فرهنگی» مشرف باشد و همچنین همزمان بر نحوه «مصرف کردن قدرت سیاسی»، «ثروت اقتصادی و اطلاعات علمی» اجتماعی نظارت عینی داشته باشد و خلاصه نظام‌سازی واقعی را مد نظر داشته باشد.

تکامل علم اصول، امری ضروری است و منظور از تکامل و توسعه اصول، تکاملی است که ما را به حجیت کامل برساند. یعنی از پیش‌داوریهای حسی یا عقلی به دور باشد و مطالب با چند استاد اصولی قوی تست شود. پذیرش مطلب و استدلالها تمام باشد و مبتنی بر یقینیات به خدا نسبت داده شود... به هر حال از استحسانات واقیه خفیه و انفعال دور باشد.22

ب ـ منطق علوم و معادلات کاربردی

باید دانست که کل علوم حسی و تجربی که موضوع آنها ملاحظه کل، و شیوه بررسی آن، گسل‌نگری و فرآیندنگری است، صرفاً عمری کوتاه و پیش از نیم قرن برخوردار است. یعنی طی دهه‌های اخیر بوده است که بحث تئوری سیستمها و بهینه‌سازی و نیز تولید ریاضیات متناسب با آن مطرح شده است.23

البته این بدان معنی نیست که علم غربی پشتوانه تاریخی ندارد. بلکه اگر روند رشد و تحول علمی غرب را به دقت مطالعه نماییم ملاحظه می‌گردد که دستیابی آنها به «فلسفه شدن» در یک تاریخ نبوده است یعنی دستیابی آنها به «فلسفه شدن تحلیلی» در یک زمان و قدرت محاسبه کم‍ّی و ریاضی کاربردی آن در دهه‌های اخیر بوده است، یعنی آن‌چه را که امثال همگان در «فلسفه شدن» انیشتین همراه با معادلات و محاسبات ریاضی دقیق می‌باشد و حتی بر پایه نظریات علمی وی امثال مارکس و لنین مدعی کشف قوانین تکامل اجتماعی و تاریخ جهان شده بودند.

لذا پیرامون روش و منطق علوم، فعالیتهای تحقیقاتی بنیانی و کاربردی صورت گرفته است و تأثیر فلسفه نسبت با فلسفه چگونگی تبدیل شدن حرکتها، بر علوم پایه و به تبع آن بر سایر علوم، مورد دقت و بررسی قرار گرفته است. چرا که منطق علوم بر کلیه علمها حاکم است و علوم پایه در علوم پایین‌تر حضور دارند.

بنابراین علوم دانشگاهی اعم از علوم ریاضی، تجربی، انسانی و روش مدل‌سازی مبتنی بر فلسفه چگونگی مادی است. این‌گونه نیست که علم، آچار فرانسه باشد و هیچ جهتی نداشته باشد. خیلی ساده‌اندیشی است که درباره علم این‌چنین نظر داشته باشیم. علم هماهنگ و متناسب با خواستگاه، جایگاه و پایگاه اجتماعی است. شاهد ادعا اینکه امروز ناسازگاری فرهنگ علوم سکولار در جامعه ما به خوبی آشکار گردیده است. در صورتی که ؟؟؟ در سطوح مدیریتی، پژوهشی و آموزشی دانشگاه کم نیستند، هنوز دانشگاهها اسلامی نشده است.

قابل توجه است، زمانی استارت تولید علم اسلامی به این‌گونه زده شد که تنها در رشته ریاضیات 500 مجله علمی در آن زمان چاپ می‌گردید که هر ماه مطلبی نو عرضه می‌کردند و به همین نسبت یا بیشتر سایر رشته‌های علوم پایه با به‌کارگیری فناوری اطلاعات مدرن، هر ثانیه‌ای میلیونها اطلاعات علمی انتشار و توزیع می‌کردند.23

به‌طور کلی علوم سابق را می‌توان تجربی مفرده نامید و علم جدید را علوم کل‌نگر که با متغیرهای «اصلی، فرعی، تبعی» و محاسبه ضرائب بین متغیرها، تولید می‌شود. لذا نوع علم تجربی تغییر کرده است و این علم، منطقاً و در میدان عملکرد، به‌عنوان یک «ارزش» قلمداد می‌گردد و اصولاً‌وجود نقطه بهینه هدایت و نتیجه، پیش‌بینی و کنترل، نقطه تمایز این علم با علوم سابق می‌باشد چرا که این علوم برای جامعه، اهدافی را از قبل معین می‌نماید و متناسب با آن مؤلفه‌هایی را تعیین می‌کنند و بر اساس تغییرات آنها، معادله «اگر و آن‌گاه» را آزمایش می‌نماید. لذا معادله ـ اگر و آن‌گاه، در علوم جدید، هیچگاه به معنای پذیرش مطلق سفارشهای رسیده نیست. بلکه اهدافی که موجب توسعه همه‌جانبه باشد گزینش می‌گردد.

به هرحال امروز با دانش تجربی جدیدی مواجه هستیم، که با هدف‌برداری مشخص و جهت‌داری مشخص و جهت‌داری رضای خاصی کار می‌کند. بدیهی است باید در مقابل این علم جدید، علم و دانش کاربردی اسلامی تأسیس کرد که بر مبنای انگیزش الهی کار کند. لذا علم الهی و اسلامی باید ابتدا کارآمدی انسان و سپس نیازها و تکامل اجتماعی آنها، که امری فراتر از موضوع انسان است را به عهده بگیرد و برای هر سطحی، یک مدل خاص تجربی ارائه دهد و نیز آزمایش را مشروط به جهت پذیرفته شده، قرار داده شده و عمل «کنترل» را سامان دهد.

در این صورت رأس هرم علوم، علوم اجتماعی قرار می‌گیرد و در نهایت به فیزیک و شیمی ختم می‌گردد. که این بینش اسلامی صد درصد ضد هرم علوم غربی است. که از فلسفه فیزیک آغاز می‌نمایند و در نهایت به زیست‌شناسی و حیات اجتماعی خاتمه می‌دهند. بنابراین انسان از دیدگاه اسلامی تنها یک مولکول و سلول و اتم اجتماعی صرف نیست. بلکه موجودی ذی‌شعور با اراده و اختیار است که قدرت تصرف فردی و اجتماعی موضوعات را دارد.

لذا قبل از تغییر متدولوژی علوم باید رابطه «انسان با دین» تعریف گردد و احکام توصیفی الهی متناسب ارائه گردد. واضح است این احکام صرفاً احکام توصیفی فردی نیست بلکه احکام سازمانی و اجتماعی را در بر می‌گیرد. فرضاً صفات حرص، حسد و رذائل دیگر، از دایره صفات انسانی صرف خارج شده و به صورت اوصاف ساختاری یک نظام و تنظیمات ارتباطی تعریف می‌شود. همچنین امکان دارد، صفتی حمیده همانند ایثار، عدالت و صیانت از احکام فردی به سوی احکام اجتماعی سازماندهی و تنظیم گردد.24

لذا چنانکه بیان گردید، تولید شهر اول مربوط به منطق استنباط بود که پیش‌فرضهای شهر دوم را ارائه می‌دهد. شهر دوم همان منطق معادلات یا متدلوژی علوم است که شامل تمامی علوم انسانی، اجتماعی و حسی می‌باشد.

دانشگاهیان با به‌کارگیری «روش علوم» کارآمد و متناسب با نظام آموزشی اسلام، در تحقیقات میدانی، معادله، اگر و آنگاه، اسلامی را ارائه می‌نمایند. در آخر چنانچه از روش نگارش فهمیده شود و هرگز نمی‌توان مرز و قلمرو مستقلی بین علوم تجربی، ریاضی، انسانی و اجتماعی در نظر گرفت، بلکه علوم دارای نظام واحدی می‌باشند.25

ج ـ منطق اداره جامعه

چنانچه بیان شد شهر اول مربوط به منطق استنباط و شهر دوم مربوط به منطق معادلات یا متدولوژی علم می‌بوده و بالاخره شهر سوم مربوط به اداره جامعه است که محصول دو شهر اول و دوم است. به تعبیر رساتر شهر اول پیش‌فرضها و اصول موضوعه را تبیین می‌کنند و در شهر سوم که دستگاه اجرایی است برنامه‌ها را در قالب مدل اجرایی ارائه می‌نماید. لذا به روش مدلسازی و گرایش عملیات سر و کار دارد.

بنابراین ابتدا، به تعریف مدل و سپس به کارآیی آن می‌پردازیم. مدل به معنای بسیار ساده یعنی «روش فهم فرآیند، هدایت و کنترل» است واضح است این تعریف، تعریف به آثار مدل می‌باشد. در معنای دقیق‌تر مدل عبارتست از ساده‌سازی شی «متغیر» است تا عواملی را که «علت تغییر» هستند شناسایی و نسبت آنها را با یکدیگر بیان نماید و شاخصه‌هایی جهت کنترل نسبتها ارائه دهد.

به هر حال شهر سوم به مدل‌سازی در کلیه قسمتهایی که مربوط به «سازمان، برنامه، گردش عملیات» است اختصاص می‌یابد و به بررسی چگونگی برنامه‌ریزی در بخشهای «سیاسی، فرهنگی، اقتصادی» جامعه می‌پردازد.

در شهر سوم باید قدرت ارائه یک مدل کارآمد و اسلامی را داشته باشیم که توان مقابله با مدل سازمان برنامه و بودجه کشورها را داشته باشد.

چرا که مدل موجود مبتنی بر سه شکافه‌ای که محور آنها ربا می‌باشد، استوار می‌باشد که نتیجه قهری آن تمرکز بر روی سرمایه در درون کشور و در نهایت وابسته شدن درون به بیرون، جهت سرمایه‌گذاری خارجی می‌شود، پیدا است، بر اساس مدل حاکم، راهکارهای اجرایی به گونه‌ای تنظیم می‌گردد که با شیبی تند تمامی جریانات اقتصادی و سیاسی کشور به سوی مقصد مورد نظر جاری و هدایت می‌گردد و فرض علم خلاف جریان برنامه قهراً ممکن نمی‌باشد.26

بنابراین حاکمیت مدل مدرن بر برنامه‌ریزی کلان کشور موجب می‌گردد که ثروتها در یک نقطه جمع‌آوری شود. که نتیجه قهری آن فقر عده‌ای کثیر و ثروتمند شدن تعداد اندکی می‌گردد و بدتر از آن زمینه جریان یک‌طرفه در حالی اتفاق می‌افتد که همه مسئولین قصد و انگیزه خدمت به دین و مردم را دارند، در صورتی که پیامد رایج ماهیت مدل تأثیرگذار می‌باشد.27

از مدیران اجرایی انتظاری جزء عمل به قوانین و برنامه‌های کشور نداریم. اصولاً از لوازم قهری سازمان، حاکمیت دادن، تصمیم‌سازی، برای افراد و رهبران است و پس از این مرحله است که تصمیم‌گیری مدیران، رنگ تحقق به خود می‌گیرد.

VIIIـ جمع‌بندی

1. تولید علم یک ضرورت است و به معنای آماده شدن برای دریافت فیض الهی است، نه به معنای فقط فراهم‌آوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل و نوآوری آن.

2. علم مبتنی بر مبانی تولید علم و نرم‌افزار تولید آن است.

3. نرم‌افزار تولید علم مبتنی بر نظام تولید علم است.

4. نظام تولید علم بر دو گونه نظام الحادی و نظام ربوبی است.

5. سیر تحول علم از گرایشات الهی در دوران انبیا و از نظام پوزیتیویستی و سپس پست‌مدرن آغاز شده است.

6. طراحی گرایش ربوبی در تولید علم در حوزه علوم اجتماعی و تکنیکی محتاج طراحی فلسفه کاربردی مبتنی بر وحی الهی است و با نظام الحادی نمی‌توان تولید علم اسلامی کرد.

7. منطق و روش تولید علم را باید بر اساس وحی در سه حوزه استنباط دین، علوم کاربردی و اداره جامعه ترسیم کرد.

8. نتیجه: روش تولید علم بر اساس ربوبیت خدا با تولید علم در جهت دنیا مداری تفاوت در هدف جهت، روش، مبنا، منطق، فایده، مراحل، فلسفه و مبانی و نظامات و قواعد دارد. 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات