ارسلان مرشدی
مولانا در مثنوی حکایتی دارد از مرد طماع بغدادی که اژدهایی کرخت شده از سرما در کوههای دور را به بغداد میبرد و در معرض آفتاب سوزان قرار میدهد تا از رشادتها و دلاوریهای خود در شکار این اژدها برای مردم داستانها بگوید و در خلال آن نیز دیناری چند کاسب شود. اما بتدریج که آفتاب داغ بغداد بر تن اژدها میتابد، از کرختی بیرون میآید و به اصطلاح بیدار میشود، بقیه حکایت نیز ناگفته پیدا است. شاید بتوان گفت گویاترین مثلی که به روشنی بیانگر روابط چین و آمریکا باشد، همین حکایت مولاناست. حدودا در دهه 1970 ریچارد نیکسون رئیسجمهور وقت و هنری کیسینجر وزیر امور خارجه آمریکا طرحی را ارائه کردند که به زبان مولانا اژدها را در مقابل آفتاب قرار دادند. به اعتقاد آنان هدف نیز روشن بود. با درگیری فرسایشی اژدها در مقابل خرس(اتحاد جماهیر شوروی) از اژدها استفاده ابزاری کردند. امام شاید نیکسون آن زمان این حکایت مولانا را نخوانده یا نشنیده بود که زمانی این اژدها از خواب بیدار میشود و تن به استفاده ابزاری نخواهد داد. همان طور که مرد بغدادی نیز میخواست از اژدها استفاده ابزاری کند، شاید بتوان گفت بغداد از آن زمان تاکنون به به زمان بیداری کامل اژدها زمان زیادی باقی نمانده است و استراتژی سران پکن تا فرا رسیدن این زمان این است که با مشارکت همراه با چاشنی احتیاط با دنیای غرب طی طریق کنند. از نگاه غرب نقش پکن در این بازه زمانی توازن دهنده و موازنه قدرت جهانی است، ولی مشخص نیست بعد از بیداری کامل، پکن به همین نقش اکتفا میکند یانه؟ با این حال پیش بینی میشود که در سالهای آتی که مرکز ثقل اقتصاد جهانی از حوزه آتلانتیک به حوزه آرام انتقال یابد جدال بر سر تصاحب قدرت آسیا مناقشه اصلی میان کشورها خواهد بود. روشن است که منشور از قدرت صرفا قدرت و سیره نظامی نیست بلکه شاخصهای متنوعتری را در بر میگیرد. چین را از همین زاویه در ارتباط با سایر منابع تاثرگذار قدرت باید در نظر گرفت. به ویژه آنکه پکن شاخصهای کلاسیک قدرت نظیر جمعیت بالا، گستره وسیع جغرافیایی، موقعیت ژئوپولتیک و ژئو اکونومیک و نظایر آن را نیز دارد مضاف بر اینکه از ظرفیتهای کافی برای دستیابی به کاراکترهای مدرن قدرت نظیر تکنولوژی پیشرفته،توان بالای جذب سرمایه و توسعه فناوری بهینه نیز برخوردار است. بنابراین میتوان گفت که در میان بازیگران مدعی چین از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که سایر بازیگران از آن برخوردار نیستند. درست به همین دلیل است که هر کدام تز بازیگران به سهم خود تلاش دارند که نه در تقابل بلکه با همزیستی مسالمت آمیز با چین مناسبات گسترده تری برقرار سازند. واقعبت آن است که در عرصه نوین تحولات بین المللی، اقتصاد و قدرت به عنوان تاثیر گذرترین پارامترها مطرح هستند. پکن از امتیازاتی در این زمینه برخوردا است که کم و بیش میتوان گفت سایر بازیگران به دلایل کاملا آشکاری نمی توانند از چین امکاناتی در تولید انبوه کالا با قیمت تمام شده مناسب برخوردار شوند. استراتژی اقتصادی چین که به وسیله «دنگ شیائوپنک» رهبر دهه هفتاد چین طراحی شد، بر کارگاههای کوچک صنعتی خانگی در بخش صنعت و مزارع خانوادگی در بخش کشاورزی و تعاونی ها تاکید داشت. استراتژیای که تنها در چین با جمعیت یک میلیارد و چهارصد میلیون نفری میتوان آن را پیاده کرد و تحرک اقتصادی به وجود آورد. این استراتژی اکنون به ثمر نشسته است. نگاهی گذرا به حجم تجازت خارجی و میزان مبادلات اقتصادی چین که اکنون به صورت یک مشکل جدی در عدم توازن تجاری بین چین و شرکت تجاریاش کفه ترازو را به سود چین سنگین کرده است، به خوبی نشان میدهد که «دنگ» راهبردی اصولی در بازسازی اقتصادی چین داشته است. اقتصاد سوسیالیستی ورشکسته میراث افراطی گریهای «مائو» هرچند که ظاهر سوسیالیستی را حفظ کرد و تحت عنوان «اقتصاد سوسیالیستی مبتنی بر بازار آزاد» خود را بازسازی کرد، ولی تجربهای متفاوت در توسعه اقتصادی و متناسب با شرایط خاص کشور چین است، احتمالا ر سایر کشورها در همین قالب پاسخ مناسب را نخواهد داد. امام بدون شک این استراتژی اقتصادی چین را در مسیر توسعه و پویایی اقتصادی قرار داده است. به طوری که امروز میتواند مدعی مشارکت جدی در بازار تجارت جهانی شود. هرچند که غرب به ویژه ایالات متحده درباره منصف بودن چین شک و تردید داشته باشند و بیشتر آن را در قالب رقیب ناخواستهای احساس میکنند که با زیرکی و مرموزی خاصی جلو آمده است، ولی قصدی جز به زانو در آوردن حریف را ندارد.چین هم اکنون به عنوان یک امپراتوری منطقهای با یک قدرت موثر با سایر قدرتهای جعانی تجارت نابرابری دارد. کسری موازنه تجارت چین با ایالات متحده در سال 2004 بالغ بر 100 میلیارد دلار بوده که ایم حجم کسری موازنه تجاری چین و آمریکا خیلی وقت است زنگ خطر را برای واشنگتن به صدا در آورده است. اگر حجم تجاری 150 میلیارد دلاری چین و ژاپن و 80 میلیارد دلاری چین و آ سه آن و 90 میلیارد دلاری اتحادیه اروپا و چین را به آن اضافه کنیم، به خوبی میتوان فهمید که پکن در برنامه ریزی اقتصادی – تجاری به اهداف استراتژیکی نیز میاندیشد. این رویکرد قوی در دنیای غرب وجود دارد که چین در حال دست کشیدن از اقتصاد سوسیالیستی ناشی از انقلاب کمونیستی 1949 «مائو» است که این امر در دراز مدت به درصد بالای چسبندگی چین در بازارهای جهانی منجر خواهد شد. بنابراین میتوان گفت که چین بعد از حوزه اقتصادی که به سرعت در حال رشد است و بازارهای جهانی خود را تحت فشار کالاهایی با قیمت متفاوت قرار داده به تدریج خود را آماده تاثیرگذاری جدی بر آسیا و جهان میکند. تاثیر گذاری و پذیری پکن از مراکز قدرت جهانی ناشی از الگوهای خاصی برای جرکت در این روند رو به رشد است.
پکن و بروکسل، کاهش تضادها
تحولات ژئوپولتیک پس از جنگ سرد بیانگر ارتقای نقش چین در سیاست بین المللی است. یکی از شاخص هلای ارتقا در روابط کشورها را میتوان ایحاد پیوندهای گسترده با سایر کشورهای جهان دانست. چین در قالب (اوراسیای بزرگ» (Larger Eurasian Cantext) یکی از اضلاع مثلث استراتژیک شرق آسیا محسوب میشود. اگرچه در نگاه راهبردی سران نسل سوم چین محور اصلی روابط اقتصادی با آمریکا قرار داده شده بود امام شواهد موجود حاکی از آن است که نظم منطقهای بدون همکاریهای چند جانبه با کشورهای صنعتی حاصل نمی شود از این رو رهبران نسل چهارم چین تلاش دارند تا سهم بیشتری در اقتصاد جهانی به دست آورند. به همین دلیل است که روابط با کشورهای عضو یورو را به عنوان اولویت اصلی خود میدانند. این روابط طی سالهای گذشته دچار «دگرگون پذیری» شده است. روابط اقتصادی واستراتژیک چین از قالب روابط متقابل با آمریکا خارج شده و تبدیل به الگوهای جدیدی از رفتار اقتصادی گردیده است که اتحادیه اروپا را نیز شامل میشود. از آنجایی که جهت گیری سیاست خارجی و امنیتی کشورهای اتجادیه اروپا و چین اهمیت اقتصادی دارد بنابر این طبیعی است که موج اول درروابط این کشورها بر اساس قالب و مطلوبیتهای اقتصادی شکل گرفته است. آمار منتشره در ماه سپتامبر گذشته نشریه Country Report حکایت از افزایش قابل توجه سطح روابط چین با کشورهای منطقه یورو دارد. بر این اساس پیش بینی میشود درپایان سال 2005 میزان واردات یورو از چین به بیش از 92 میلیارد دلار برسد که این رقم نسبت به سال قبل پنج درصد رشد خواهد داشت در حالی که میزان صادرات یورو حدود 62 میلیارد دلار خواهد بود که از این لحاظ در مبادلات تجاری- بازرگانی موازنه مثبت تجاری 30 میلیارد دلاری به نفع چین برقرار خواهد بود. البته در بین کشورهای یورو به ترتیب آلمان، هلند، انگلیس وفرانسه بیشترین سهم را در روابط اقتصادی دارند. وجود چنین آمارهایی نشان میدهد که کشورهای صنعتی یورو و آنانی که تولید ناخالص داخلی بیشتری دارند همکاریهای موثرتری با پکن دارند. در بین کالاهای چین منسوجات، پوشاک، اسبابا بازی، اتومبیل، قطعات سخت افزار و نرم افزار کامپیوتر و بخش قابل توجهی از کالاهای خدماتی وجود دارند که برای شهروندان اروپایی جذابیتهای خاص خود را دارند. چین تنها در سال 2004 توانست بیش از یک میلیارد دلار پوشاک به کشورهای یورو صادر کند. همکاریهای اقتصادی چین و اتحادیه اروپا نتایج قابل توجهی را در سایر حوزههای همکاریهای دوجانبه و چند جانبه سبب شده است. کشورهای یورو ارتقای سطح همکاریهای اقتصادی را به عنوان اولین قدم برای داکثر سازی روابط سیاسی، اجتماعی و امیتی با چین میدانند. یه همین دلیل است که میزان همکاریهای گردشگری در روابط چین و یورو ارتقا یافته است. چین چهارمین حوزه گردشگری و توریستی شهرواندان اروپایی است. به موازات افزایش همکاریهای اقتصادی چین با کشورهای اتحادیه اروپا میزان فشارهای سیاسی آنان روی چین نیز کاهش محسوسی یافته است. شاخصی که میتوان آن را له عنوان نمادی از تاثیر پذیری موضوعات سیاسی از همکاریهای اقتصادی دانست. در شرایط کنونی رسانه ها، بنگاههای خبری- اطلاعاتی و محافل حقوقو بشر اتحادیه ارئپا از حادثه «تیان آن من» نامی به میان نمی آوند. آنان همچنین هیچ گونه محدودیت سیاسی یا حقوقی علیه منافع چین اعمال نکرده اند. اگر چه اختلاف نظر بین بروکسل و پکن وجود دارد، امام این روند به گونهای تدریجی کاهش یافته است، موضوع مناقشه تایوان نیز حساسیتهای خاص خود را از دست داده است. سران پکن حداقل در افکار جامعه جهانی چین وانمود میکنند که نسبت به تایوان جساسیت زیادی ندارند، چون به این امر واقف هستند که منافع اقتصادی بیش از غرور ملی همیت پیدا کرده است. به موازات این فرآیند موضوع ناراضیان چینی، عدم رعایت حقوق بشر در چین و همچنین نشانه هایی از محدودیت اجتماعی موجود در این کشور چندان با واکنش نهادهای اروپایی روبه روی نمی شود. همکاریهای اقتصادی چین و یورو خصوصا بعد از مه 2004 و افزایش کشورهای حوزه یورو به 25 کشور منافع مشترکی را پدید آورده است که باعث کاهش تضادهای سیاسی- حقوقی شده است.
پکن و مسکو رقیب یا همکار
رقابت و همکاریهای استراتژی چین و روسیه به عنوان دو قدرت بزرگ آسیایی و اوراسیایی در طول نیمه دوم و خصوصا اواخر قرن بستم بر شکل گیری روابط بین الملل تاثیرهای جدی بر جای گذاشت. روسیه پس از انقلاب کمونیستی سال 1917 وچین پس از انقلاب کمونیستی 1949 بهعنوان دو قدرت بزرگ جهان درگیری پرفراز و نشیبی را با نظام سرمایه داری به ویژه ایالات متحده شکل بخشیدند. هر چند دو قدرت ماهیتا به اردوگاه کمونبسم تعلق داشتند ولی همزیستی مسالمت آمیز«خروشجف» با جملات شدید «مائو» و رهبران چین مواجه شد و مناقشات شدید ایدئولوژیک و تئوریک دو کشور با داعیههای ارضی م مرزی در آسیای میانه همراه شد. در نخستین سالهای پس از فروپاشی اتحاتد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد سران کاخ کرملین در سیاست گردش به غرب خود اولویت اول در روابط خارجی رابه ایالات متحده دادند و تا حدودی به کشورهای «خارج نزدیک» (کشورهای تازه استقلال یافته) بی توجه بودند. افزایش بار فشارهای اقتصادی بر طبقات پیش دستی به جای مانده از سیستم اقتصادی «انتر ناسیونالیسم» نظام سابق و نیاز مبرم به سرمایه و تکنولوژی روزآمد برای حضور جدی در بازارهای جهانی به نوعی به توسعه روابط همه جانبه با اروپا و آمریکا انجامید. در راهبری سیاسی سران روس اهمیت ژئوپولتیک و ژئو استراتژیک کشورهای آسیای میانه با میزان تاثیر گذاری اندک بر آورده شده بود ولی پس از مناقشات و درگیریهای جدی در این منظقه و گسترش و نفوذ واشنگتن رهبران روسیه که متوجه خطای استراتژیک خود شده بودند عی در ایای نقش موثر تر و ایجاد پیوندهای محکم تر پیرامون این جمهوری ها کردند. در پی تحولات سیاسی داخلی پس از به قدرت رسیدن «یلتسین» و منطقهای گسترش ناتو به شرق و از سوی دیگر افزایش قدرت منطهای چین دیدگاه روسیه نسبت به چین دچار تغییرات اساسی شد و به زودی نگرش« اوراتلانتیکی» حاکم بر سیاست خارجی مسکو جای خود را به نگرش «اوراسیایی» داد. پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 و حضور جدی ایالات متحده در افغانستان که فقط به نیت ماندن امده بود خلاء ژو.پ.لتیک ابتدایی ناشی از عقب نشینی روسیه به زودی جای خود را به تقابل جدی با آمریکا در عرصه بازی بزرگ جدید در آسیای مرکزی داد. این تقابل که با شک و تردید فزایندهای نسبت به سیاستهای واشنگتن در جهت ایجاد جهان تک قطبی همراه بود به طور عمیقی باعث همگرایی سیاستهای راهبردی پکن و مسکو برای مقاله با روند رو به رشد حضور و نفوذ ایالات متحده در جمهوری ها منطقه شد. گرچه مقاومت و ممانعت روسیه از گسترش ناتو به رشق و کارکرد آن در خارج از اروپا تا حدودی ایده یک همکاری منطقهای که میتوانست چین و روسیه را بهتر در تامین امنیت که با درگیریهای داخلی جمهوری ها منطقه کل بحرانی تری به خود گرفته است و کاهش تهدیدات امنیتی یاری دهد را کمرنگ ساخت، امام همکاری مشترک دو کشور در مقابله با تروریسم و تامین امنیت منطقهای با تبات نسبی آسای مرکزی و عضویت در مجمع همکاری شانگهای فرصت بیشتری را برای مقابله با چالشهای امنیتی فراهم ساخت. شاید بتوان گفت وضعیت طراحی شده، توسط آمریکا در منطقه سرشار از انرژی آسیای مرکزی، برای چین ایفای نقش هژکونیک در جهت کنترل کامل منابع انرژی آسایی مرکزی و مسیرهای انتقال آن را فراهم ساخت. در وضعیت دشواری از سقوط نظام کمونیستی خصوصا در آسیای مرکزی به طور محسوسی دغدغههای امنیتی چین و روسیه را به شکل فزایندهای به هم گره زده است که البته حضور بازیگر توانمند سومی به نام ایالات متحده منجر به ایفای نقش پر رنگ تری شده است. نگرانی از انتقال بی ثباتی و نا آرامیهای امنیتی ناشی از موج اسلام گرایی، مبارزه با تروریسم طالبانی، مقابله با رویکرد یک جانبه و هژمونی آمریکا و ممانعت از تحقق آن حداقل در کوتاه مدت و سیطره بر منطقه سرشار از انرژی آسیای مرکزی و ایجاد ائتلاف مستحکم پکن- مسکو در مقابل محور واشنگتن- بروکسل تا حدودی باعث نزدیکی دو قدرت شده است.
پکن و واشنگتن همزیستی مسالمتآمیز
در شرایط بحرانهای نوظهور بین المللی خصوصا پس از پایان جنگ سرک شکل بندی روابط کشورها به ویژه در سطح کلان بازیگران قدرتمند در هالهای از ابهام قرار گرفت. چنین نگرشی را میتوان به روابط کنونی چین و ایالات متحده نیز تعمیم داد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل جهان به جهان عملا تک قطبی تا حدودی میتوان گفت روسیه به عنوان ابر قدرت دارای فاکتورهای تاثیر گذار نبوده. این در حالی بود که چین با عبور از پوسته و رسیدن به دوران مدرنیسم نگاههای تئوریسینهای کاخ سفید را به خود معطوف کرده بود. متقابلا رهبران چین نیز با درک شرایط نوین بین المللی به عنوان متحد استراتژیک آمریکا محسوب میشدند، علی ان را نیز باید ناشی از شرایطی دانست که روابط سیاسی – اقتصادی آنان ایجاد شده است. آمریکا به عنوان اصلی ترین سرمایه گذار در اقتصاد چین محسوب میشود. از سوی دیگر بازارهای آمریکا نیز از انواع و اقسام کالاهای چینی انباشته شده است، مازاد تجاری چین و آمریکا در سال 2004 به مرز 85 میلیارد دلار رسیده است. بر اساس این نگرش در چنین برههای رهبران پکن رویکردی پراگماتیستی و عملگرا دارند، اگرچه باید توجه داشت که این نوع عملگرایی در ذات چینیها نهادینه شده است اما در بسیاری از مواقع قالبهای ناسیونالیسم چینی آنان را وادار میسازد تا احیای قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی چین را در دستور کار قرار دهند و از چنین عملگرایی برای حداکثرسازی قدرت امنیتی- لجستیکی خود استفاده کنند. هر چند عملاً روابط چین با آمریکا هیچگاه نمیتواند بر اساس نشانههای همکاری استراتژیک سازماندهی شود و بیشتر بر اساس استراتژی منفعت و مصلحت قابل ارزیابی است. ظهور روابط پکن و واشینگتن به دوره اول ریاست جهموری کلینتون و در مقطع زمانی آغاز همکاریهای اقتصادی مشترک در سازمان اپک بر میگردد. در این برهه زمانی بود که آمریکا با عضویت چین در سازمان تجارت جهانی (WTO) موافقت کرد. در نقطه مقابل اختلاف آمریکا و چین در فهرستی طولانی میگنجد: از اصلاحات سازمان ملل و حضور آمریکا در عراق و افغانستان گرفته تا برنامه هستهای ایران، اوضاع ازبکستان، نسلکشی در سودان، برنامه هستهای کره شمالی، ائتلاف آمریکا، ژاپن و تایوان و نظامی شدن فضا. البته تعارض روابط دیپلماتیک با اصابت موشکهای ائتلاف به رهبری آمریکا به سفارت چین در بلگراد در طول جنگ کوزو، تضادهای گستردهای را برای پکن و واشینگتن به ارمغان آورد. اما چینیها صرفنظر از این نکته تمام توجه و تمایل خود را به بهبود روابط در آینده معطوف کردند و عملگرایی چینی منجبر به ترمیم سریع روابط دو کشور شد. رهبران چینی نیک آگاه هستند که ماندن در صفحه شطرنج تحولات دیپلماتیک بینالمللی نیازمند بهینهسازی و حداکثرسازی سطح روابط با آمریکا است، اگر چه به مقاصد اهداف استراتژیک ایالات متحده نیز واقف هستند. پکن نسبت به موضوعاتی همانند تایوان و رهبر بودایی چین حساسیتهای خاص خود را دارد امام در مقابل ابزارهای تهاجمی واشینگتن و اعمال سیاستهای مداخلهگرایانه با انعطاف خاصی برخورد میکند. نسل چهارم رهبران چین با تمامی محیط همجوار خود دارای تضادهای گسترده ژئوپولتیک هستند که این امر طبعا باعث آسیبپذیری متحدان آمریکا مثل روسیه، ژاپن، تایوان، اندونزی، فیلیپین و ویتنام میشود. از این رو آمریکا در آینده روابط اقتصادی خود را به این دلیل با چین تداوم میبخشد. آمریکا تلاش میکند تا این موضوع را از طریق الگوهای مدیریت بحران، در فضایی مصالحهجویانه و همچنین از طریق مکانیسمهای دموکراتیک بازسازی و تعدیل کند. بنابراین چین تنها کشوری که با دارا بودن همه مولفههای تاثیرگذار سنتی مدرن، قدرتی روبه رشد و تاثیرگذار در تحولات منطقهای و جهانی و وزنه تعادلدهنده قدرت در تمامی ابعاد آن است. این موقعیت خاص چین را در مذاکرات شش جانبه پکن درباره پرونده هستهای کره شمالی به خوبی شاهد هستم که به اعتقاد آگاهان سیاسی اگر آمریکا تاکنون موفق نشده سناریوی طرح دفاع مشروع عراق را در کره شمالی اجرا کند و اکنون حتی به اهرم برنده مذاکرات قانع شده است بدون شک این راهبرد نه از سر خیرخواهی بوش بوده و نه حسننیتی وجود داشته است. این چین بوده است که طرفین را در موقعیتی قرار داده که راهحل مورد توافق را صرفاً از طریق مذاکرات شش جانبه پیگیری کنند. در هر حال چین چه در کوتاه مدت و چه در میان مدت به خوبی قادر است موازنه قدرت را چه در آسیا و چه در سطح بینالمللی با ائتلاف به سود خود برقرار کند. موقعیتی که همه بازیگران توانمند بینالمللی از داشتن آن محرومند اما رویکرد یک جانبهگرایی قدرت در صحنه منافع متعارض بینالمللی خصوصا بعد از حوادث 11 سپتامبر به گونهای است که چین یا هر قدرت مدعی دیگر را در نهایت مجبور خواهد کرد که در مقابل زیادهخواهی آمریکا بالاخره ایستادگی کند.