تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۷:۳۷  ، 
کد خبر : ۷۳۱۱۷
سردار غلامعلی رشید در گفت‌وگو با فارس:

بچه‌های 52 شهر ایران در خرمشهر می‌جنگیدند اما به هزار نفر نمی‌رسیدند

اشاره: به نظر من اگر بنی صدر می گفت؛ 50 یا صد هزار بسیجی به کمک بچه های ارتش در 2 شهر کرمانشاه و اهواز بروند و یک رزمایش انجام دهند تأثیرگذار بود اما این کارها را نکرد، مصاحبه کرد که جنگی رخ نمی دهد و در نتیجه مردم را آماده نکردیم.

* فارس: در ابتدا اگر خودتان را بطور کامل معرفی کنید؟
** غلامعلی رشید: بنده متولد 1332 در شهرستان دزفول هستم و در یک خانواده سنتی و مذهبی و بسیار فقیر به دنیا آمدم تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان شهر ادامه دادم و به ششم متوسطه رسیدم .در اوایل مهر ماه 1350 به همراه دوستانم دستگیر شدم و لذا ادامه تحصیلات از من سلب شد . البته بعد از آزادی از زندان در سال 51 موفق به گرفتن دیپلم شدم.
بعد از آزادی از زندان مخفی شدم و به مبارزات ادامه دادم و در سال 55 مجدداً در اصفهان دستگیر و به زندان کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری در تهران منتقل شدم -که در طی این مدت بازجو و شکنجه گر من، منوچهری معروف بود- تا اینکه به پیروزی انقلاب و جنگ رسیدیم. در سال 69 کنکور دادم و در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه تهران کارشناسی و کارشناسی ارشد را طی کردم و از فرماندهی معظم کل قوا اجازه گرفتم و برای دوره دکترا به دانشگاه تربیت مدرس رفتم و شهریور ماه سال گذشته موفق به اخذ درجه دکترا شدم.در طی این سال ها مسئول اطلاعات و عملیات سپاه دزفول، جانشین ستاد عملیات جنوب، فرمانده قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس، مسئول عملیات قرارگاه مرکزی سپاه، معاون اطلاعات و عملیات ستاد کل نیروهای مسلح و جانشینی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح را به عهده داشته ام.
* فارس: در افکار عمومی و مناسبت ها آغاز رسمی جنگ روز 31 شهریور 1359 عنوان می شود نظر شما در این خصوص چیست؟
** غلامعلی رشید:اگر بخواهیم رسماً حساب کنیم، ساعت 2 بعداز ظهر 31 شهریور 59 با تجاوز هواپیماهای ارتش عراق و نیروهای زمینی او که در خاک ایران به حرکت در آمدند جنگ شروع شد اما 6 ماهی آغاز سال 59 کم از یک جنگ نبود.
وقتی تمام این حوادث سال 59 و حتی سال 58 را کنار هم قرار می دهیم، ما گرفتار یک نیم جنگ بودیم که یک جنگ تمام عیار هم بر ما تحمیل شد یعنی در نیمه دوم سال 59 ما درگیر 5/1 جنگ شدیم و آن نیم جنگ را باید از سال 58 به حساب آوریم.
گروه های متعددی در کشور ایران بعد از پیروزی انقلاب به بهانه های دفاع از خلق کرد، خلق عرب، خلق بلوچ، ترکمن و با وابستگی به نظام های خارج در جای جای ایران قد علم کردند و ایجاد بی ثباتی نمودند. یکی از دلایلی که جنگ بر ما تحمیل شد همین بود.
صدام وقتی درون ایران را دید و در آن بی ثباتی تفرقه و مناقشات سیاسی مشاهده کرد از نیمی اول سال 59 کم کم شروع کرد به پرتاب گلوله خمپاره و توپ و به مین گذاری در مرز مبادرت کرد.
عراق مثل فردی که درب خانه ای را می کوبید و از درون نظام و آن خانه صدایی بر نمی خواست یعنی سیستم نظامی ما در درون ایران پاسخی به این اقدام دشمن نمی داد.
* فارس: با توجه به اینکه حضرت امام(ره)، بنی صدر را به فرماندهی کل قوا منصوب نموده بودند چرا در طی این مدت و قبل از آغاز رسمی جنگ شاهد تحرک خاصی نیستیم؟
* * غلامعلی رشید:ببینید ما در اسفند ماه 1358 صاحب رئیس جمهور می شویم یعنی 7 ماه قبل از آغاز جنگ و امام به امید اینکه اوضاع نابسامان داخلی را در ابعاد دفاعی- امنیتی سر و سامان دهند، فرماندهی کل قوا را به بنی صدر تفویض می کنند و او می بایست در طول 7 ماه قبل از آغاز جنگ ساختار دفاعی را ساماندهی می کرد.
در متن قانون اساسی داریم که او باید بلافاصله شورایعالی دفاع را تشکیل دهد و لیکن بنی صدر بعد از جنگ آن را تشکیل می دهد. یعنی هفته سوم جنگ این شورا را تشکیل می دهد در حالی که ما باید این شورا را از قبل تشکیل می دادیم و خودمان را آماده می کردیم.
در آغاز سال 59 شورای انقلاب را منحل کردیم چون رئیس جمهور و مجلس شورای اسلامی و دولت داریم به تصور مقامات نظام ،بنابراین نیازی به شورای انقلاب نیست. البته بنی صدر با کبر و نخوتی که داشت موجب انحلال این شورا شد یعنی او را دعوت می کرند اما او حاضر نمی شد و می گفت چون رئیس جمهور هستم شورا باید در خدمت من بیاید.
حول و حوش خرداد 59 دیگر شورای انقلاب نداشتیم و باید نهادی مثل شورایعالی دفاع تشکیل می شد که ما به آن سطح استراتژیک کشور می گوییم.
درون این نهاد است که تحرکات و تهدیدات دشمن رصد و کنترل می گردد. الان نهاد شورایعالی امنیت ملی بسیار کار می کند یعنی به دستگاه هایی مثل وزارت خارجه، وزارت اطلاعات، وزارت کشور، سپاه و ارتش و ستاد کل نیروهای مسلح متکی است و مدام تهدیدات پیرامونی خود را کنترل می کنیم به عنوان نمونه ما بعد از جنگ، در دوری رهبری مقام معظم رهبری از وقوع 6 جنگ جلوگیری کردیم.
در 6 ماهی اول سال 59 حوادثی بر ما گذشت. ما فرماندی کل قوا داشتیم اما نمی توانست کاری انجام دهد.
در 19 فروردین آمریکایی ها اعلام می کنند که ما با ایران قطع رابطه می کنیم و در آن بیانیه می گویند که دیگر هیچ سلاح و قطعات نظامی به ارتش ایران داده نمی شود و این موجب خوشحالی ارتش عراق می شود که می خواهد به ما تعرض کند.
روز 20 فروردین صدام مصاحبه ای می کند و می گوید: ارتش عراق آماده است تا به زور اختلافات خودش را با ایران حل کند و می گوید عراق متکی به ارتش 400 هزار نفری است و آماده است تا اختلافات خود را با ایران به زور حل کند.
در 5 اردیبهشت حمله طبس رخ می دهد، حمله نظامی هواپیماها و هلی کوپترهای آمریکایی که البته خدا اینها را شکست داد.
در 18 تیرماه 59 یعنی 2 ماه قبل از جنگ درون ارتش ایران کودتا رخ می دهد، ارتشی که می خواهد با متجاوز خارجی بجنگد، خودش برای ساقط کردن رژیم تلاش می کند منتهی عناصر ضد انقلابی که درون ارتش هستند و از نجابت جمهوری اسلامی سوء استفاده کرده اند و به پشتوانه عراق و آمریکا و فرانسه این کودتا را ترتیب می دهند.
در طول این 6 ماه، حوادث مرزی به طور دائم رخ می داد؛ پرتاب گلوله، میدان مین و ... و ما هیچ پاسخی به دشمن نمی دهیم. دشمن نه تنها تردید نداشته بلکه تعجیل هم داشته است.
یکی از ضد انقلابیون در بحث کودتا که بعد ها دستگیر شد می گوید ما به بغداد رفتیم و گفتند: اول جنگ را شروع کنیم یا کودتا و ما گفتیم: اجازه بدهید ابتدا ما کودتا کنیم و اگر موفق نشدیم و نظام ساقط نشد شما جنگ را به راه بیاندازید.
از این طرف فرمانده کل قوای ما شورایعالی دفاع را تشکیل نمی دهد. حتی یک رزمایش معمولی انجام نمی دهد یعنی اگر بنی صدر یک رزمایش ساده انجام می داد در تردید دشمن تأثیر می گذاشت. او یک ماه مانده به جنگ بازدیدی از منطقه غرب در کرمانشاه انجام داد و مصاحبه کرد که جنگ اتفاق نمی افتد مگر اینکه موازنه قوا بر هم بخورد یعنی این قدر فهم سیاسی نداشت که با بروز انقلاب اسلامی موازنه قوا به سود اسلام، به سود اعراب علیه اسرائیل و به سود کشورهای منطقه علیه استکبار جهانی آمریکا بر هم خورده است.
مرحوم سید احمد آقا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی می گوید: ما در نجف بودیم که حضرت امام می فرمود اگر ما موفق شویم رژیم شاه را سر نگون کنیم حتماً یک جنگ و تهاجم خارجی را بر ما تحمیل می کنند.
لذا امام در 5 آذرماه 1358 فرمان تشکیل بسیج را می دهد که برای خود من که در سپاه بودم سؤال برانگیز بود و می گفتم ما که ارتش و سپاه داریم (پس بسیج برای چه) و دور اندیشی امام را نمی فهمیدیم. سرباز واقعی ما هم برای سپاه و هم برای ارتش بسیجی ها بودند و این سرباز که نیروهای مردمی بودند می توانستند از انقلاب دفاع کنند.
به نظر من اگر بنی صدر می گفت 50 یا صد هزار بسیجی به کمک بچه های ارتش در 2 شهر کرمانشاه و اهواز بروند و یک رزمایش انجام دهند تأثیرگذار بود اما این کارها را نکرد، مصاحبه کرد که جنگی رخ نمی دهد و در نتیجه مردم را آماده نکردیم و دشمن بعد از اتفاقات 6 ماهه اول دفعتاً حمله می کند و اگر حضرت امام نبود که التهاب سیستم را بگیرد کار خیلی دشوار می شد.
امام در آن موقع فرمود: دیوانه ای آمده و سنگی انداخته، نهراسید، ما آماده می شویم و به نیروهای مسلح و مردم روحیه داد و گفت: همه گونه به نیروهای مسلح کمک کنیم و بعد به نیروهای بسیجی دستور داد یعنی آرامشی که امام ایجاد کرد موجب شد که ما تعادل خود را حفظ کنیم و مقابل دشمن آرایش بگیریم.
* فارس: جنابعالی شرایط ارتش را پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا آغاز جنگ تحمیلی چگونه ارزیابی می کنید؟
** غلامعلی رشید:ارتش در روزهای پایانی پیروزی انقلاب اسلامی اعلامیه ای صادر کرد و نسبت به انقلاب اعلام بی طرفی کرد و به انقلاب نپیوست و گفت نه با شاه هستیم و نه با امام. البته در این بین افسران شجاع و فهمیده و انقلابی ارتش بودند که تلاش می کردند درون ارتشبه لحاظ فکری انقلابی ایجاد کنند، اما این امر به راحتی امکان نمی پذیرفت چرا که طاغوت30-20 سال روی ساختار آن سرمایه گذاری کرده بود .
ارتش به لحاظ آموزش، ساختار، تفکر، و ابزار محوری که در همة ارتش های کلاسیک وجود دارد می بایست بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب ماهیت و هویت خود را تغییر می داد و حافظ انقلاب اسلامی می گردد و یک تغییر ماهوی بزرگی در خود ایجاد می نمود که این مطلب با چند ماه کار درست نمی شد و لذا اساساً دچار اشکال بود.لذا باید فرصتی در اختیار ارتش قرار می گرفت تا افسران جوان که معتقد به انقلاب اسلامی هستند بتوانند درون این ارتش انقلاب ایجاد کنند.البته حادثة کودتای نوژه اثر بسیار مخربی بر ارتشی گذاشت که 2 ماه بعد می خواست وارد جنگ شود.
لازمه ممانعت از وقوع جنگ نیز داشتن یک قدرت نظامی است که بتواند ایجاد بازدارندگی کند و توانمند و کارآمد باشد اما ما این را نداشتیم و با پشتوانه مردمی کار می کردیم. خداوند تا کنون ارتشی را نیافریده که پشتوانه مردمی نداشته باشد و بخواهد در برابر تجاوز بیگانه مقاومت کند، مثل ماجرایی که بر سر صدام آمد که وقتی ارتش وی در مقابل آمریکا قرار گرفت بیشتر از ملت خود می ترسید تا آمریکائی ها.
این ارتش از روز اول شکست خورده است و نیازی نیست کشوری به او حمله کند. یک قدرت نظامی با پشتوانة مردمی است که می تواند کارآمدی داشته باشد و ایجاد بازدارندگی کند اما در سال 59 ما آن را نداشتیم
* فارس: وضعیت نظامی ایران و عراق را در هنگام آغاز رسمی جنگ چگونه ارزیابی می کنید ؟
** غلامعلی رشید:جنگ رسماً در روز 31 شهریور 59، ساعت 2 بعد از ظهر شروع شد. من آن موقع در غرب کرخه بودم و با ماشین از عین خوش به دزفول می آمدم. البته ارتش عراق طی هفته های گذشته آرایش نظامی گرفته بود و در روز 31 شهریور با حملة هواپیماها به اکثر باندهای فرودگاه های ما جنگ شروع گردید. ارتش عراق تصور می کرد اگر باندهای ایران را بزند قدرت هوایی ایران دچار فروپاشی می شود و لذا هواپیماهایی که در درون آشیانه بودند را نمی زدند و فقط باند را می زدند که این باندها به یاری مردم به راحتی قابل ترمیم بود. اما اگر هواپیماها را می زدند وضع وخیم می گردید. مثلاً در پایگاه چهارم شکاری دزفول مردم آمده بودند و آنجا را تعمیر می کردند و بعد یک آسفالت می ریختند و بعد از 2 ساعت باند آمادة پرواز می گردید.
همچنین ارتش عراق با لشکرهای پیاده و زرهی و مکانیزه به حرکت درآمدند و به سرعت وارد خاک ایران شدند. مرزها در ساعت اول سقوط کرد.
توان ارتش عراق چنین بود؛ در نیروهای زمینی 12 لشکر داشت که 5 لشکر زرهی، 5 لشکر پیاده، 2 لشکر مکانیزه، یک تیپ گارد که آن هم زرهی بود، 3 تیپ نیرو مخصوص، حدوداً نزدیک به 10 تیپ گارد مرزی مثل ژاندارمری و نیروی انتظامی که بطور کل 15 لشکر در کل بودند.
در حدود 195 هزار نفر نیروی زمینی، 18 هزار نفر نیروی هوایی، 10 هزار نفر نیروی دفاع هوایی، 4 هزار نفر نیروی دریایی که با نیروی ذخیره و احتیاطی که داشت قریب 400 هزار نفر نیرو می شد. حدود 5400 دستگاه تانک و نفربر، 700 قبضه توپ، 250 فروند هواپیما که عمدتاً میگ های 19و20 و 23 بودند و 330 هلی کوپتر.
توان ارتش ایران نیز اینگونه بود؛ 400 هزار نفر نیرو، 180 هزار ژاندارمری که حدود 10 هزار نفر آنها در مرز می توانست به ارتش کمک کند چون 70 هزار نفر در کل ایران در سایر مرزها آرایش داشتند، 8 لشکر و 5 تیپ مستقل، 2800 تانک، 1500 دستگاه نفربر، 750 قبضه توپ داشت، 350 فروند هواپیمای پیشرفته از نوع F14 F5 وF4 داشت.
تجهیزات ایران پیشرفته تر از تجهیزات ارتش عراق بود هم در زمینی و هم هوایی و هم دریایی البته ممکن بود تجهیزات ایران کمتر باشد اما پیشرفته تر بود مثلاً تانک 60 Mداشت یعنی پیشرفته تر از تانک های شرقی بود و نیروهای ایران سر جمع 400 هزار نفر بودند.ولی در آستانه جنگ این نیرو ها رو به کاهش نهاد و به 250 هزار نفر رسید که این کاهش نیرو بیشتر متوجه سربازان بود.
عراقی ها طی 5 روز به اکثریت اهداف خود رسیدند و در 5 مهر خیلی از مناطق را گرفته بودند. میزان پیشروی ارتش عراق روزی 20 کیلومتر بود، معابر و ارتفاعات مرزی را در شمال غرب در استان کردستان و آذربایجان غربی به سرعت تصرف کرده بود، 40-30 کیلومتر در مرزهای شرقی در مقابل بابیشی تا مهران یعنی مقابل بغداد به داخل آمدند و ارتفاعاتی همچون میمک، آغ داغ، بازی دراز و ... را تصرف کردند. قصرشیرین، سومار، نفت شهر، مهران و ... را تصرف کردند.
در منطقة خوزستان کل سرزمین غرب کرخه را گرفتند و چاه های موسیان و دهلران را اشغال کردند. در منطقة پایین تر بستان و هویزه را گرفتند و سوسنگرد وخرمشهر را محاصره کردند و تا 15 کیلومتری اهواز پیشروی کردند و تلاش نمودند تا خرمشهر را ساقط کنند و سپس آبادان را محاصره کرده و نهایتاً 20 هزار کیلومتر مربع را اشغال نمودند. از استان هایی همچون خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان، آذربایجان غربی حدود 12 شهر را تصرف کردند و نقاط حیاتی دیگر همچون جفیر، پادگان حمید و ... را تصرف نمودند.
دشمن 3 جبهه داشت؛ یکی جبهه شمال غرب یا شمال شرق او، یکی جبهه میانی بود یعنی غرب که از قصر شیرین تا مهران را دربر می گرفت و یک جبهه جنوبی که استان خوزستان و نیمه جنوبی استان ایلام بود.
عراق حدود 8 لشکر از 15-14 لشکر خود را به خوزستان اختصاص داده بود تا بتواند جزیره آبادان و خرمشهر و غرب کارون و کرخه را تصرف کند یعنی نیمی از خوزستان جزء اهداف اصلی او بود. به این میزان موفق نشد اما در یک هفته اول موفقیت های زیادی بدست آورد.
ما سال 55-54 فکر می کردیم که این میزان امکانات کفایت می کند چون ارتش ایران و عراق دائماً یکدیگر را کنترل می کردند. ارتش عراق بعد از قرارداد 1975م. وقتی که قرارداد صلح الجزایر منعقد می گردد به سمت توان بیشتر می رود و در طول سالهای 59-54 قدرت خود را به شدت افزایش می دهد و صاحب 12 لشکر و 10 تیپ مستقل می شود و نیروی زرهی قدرتمندتری از ما پیدا می کند البته نیروی هوایی او قدرت نیروی هوایی ما را نداشت اما ارتشی بود که حامیان منطقه ای و جهانی زیادی پشت سر او بودند و در یک شرایط غافلگیرانه به ما حمله کرد.
زمانیکه به ما حمله کرد به دلیل اینکه فرمانده کل قوا (بنی صدر) فهم و درک لازم را نداشت و شورایعالی دفاع را تشکیل نداده بود و سطح استراتژیک کشور تشکیل نشده بود که به سپاه و ارتش و نیروهای نظامی دستور به موقع دهد.
زمانیکه ارتش عراق حمله کرد در اکثر محور ها ما در مقابل او یک تیپ داشتیم در حالیکه او با 3 تیپ حمله می کرد یعنی در محور شلمچه هیچ تیپی نداشتیم ولی عراق با لشکر 3 زرهی و 3 تیپ نیرو مخصوص تهاجم می کند، در محور طلائیه تیپ 1 لشکر 92 را داشتیم و عراق در مقابل ما با لشکر 5 زرهی تهاجم می کرد، در محور چزابه ما تیپ 3 لشکر 92 را داشتیم و او با لشکر 9 زرهی تهاجم می کند، در محور فکه ما تیپ2 زرهی دزفول را داشتیم اما او با لشکر 10 زرهی حمله می کند.
لشکر 2 نیز که به مهران حمله کرد و فقط تیپ 84 خرم آباد ارتش در مقابل آن بود یا در مقابل 3 تیپ لشکر 81 کر مانشاه، عراق 2 لشکر داشت.
در تمام محور ها غلبه با دشمن بود اما در اینجا سؤالی پیش می آید و ما نمی توانیم آن را توجیه کنیم و باید بنی صدر بدان پاسخ دهد آن است که چرا دشمن زمانیکه به ما با 3 برابر توان حمله می کند، برخی از لشکرهای ما هنوز در شهرهای خود و در عمق خاک ایران هستند؟ چرا لشکر 77 در خراسان است؟ چرا لشکر21 حمزه در تهران است؟ چرا لشکر 16 زرهی قزوین در زنجان و همدان و قزوین است؟ چرا تیپ 55 هوابرد در شیراز است؟
بسیاری از واحد های ما درون شهرها بودند. البته بخشی از واحدها ارتش ما در شمال غرب با ضد انقلاب می جنگیدند اما تمام واحدها نبودند.لشکر 16 زرهی روز 15 مهر ماه به سبزآب، در شرق رودخانه کرخه رسید. لشکر 21 و 77 وقتی به منطقه رسیدند 2 هفته از جنگ گذشته بود و عمده پیشروی های دشمن در هفته اول بود.
* فارس: به نظر شما چرا ارتش عراق به منظور محاصره آبادان به راحتی توانست از کارون عبور کند؟
** غلامعلی رشید: ما در این زمان یعنی در 19 مهرماه در شرق کارون نیرویی نداشتیم در حالی که ما می بایست حداقل یکی دو گردان در حاشیة این رودخانه می گذاشتیم، اما چنین سیستم و مدیریتی که صحنة جنگ را اداره کند نداشتیم.
جالب است بگویم که روزی که ارتش عراق از کارون عبور کرد عراق فیلم آن را گرفته بود و آن را از تلویزیون خود پخش نموده بود.این فیلم را به پایگاه چهارم شکاری دزفول آوردند که بنی صدر هم آنجا بود، بنده هم بودم.
به بنی صدر گفتند این فیلمی است که عراقی ها دیشب از کارون عبور کرده اند (به فرماندهی طارق فیضی فرمانده لشکر 3 زرهی) که وی یک نقشه زیر بغل داشت و می گفت صدام به ما دستور داده که از کارون عبور کنیم و تا تهران هم می توانیم برویم و دوربین می چرخید و در شرق کارون خبری نبود و حتی یک سرباز یا تفنگچی هم نبود.و اگر در روز اول جنگ غافلگیر شده ایم،نباید در روز بیستم جنگ،عراق بتواند اینگونه سهل و ساده ار کارون عبور کند و ما حتی یک گردان نیرو در مقابل او نداشته باشیم.
افرادی هم که در خرمشهر می جنگیدند از 52 شهر ایران آمده بودند اما به هزار نفر نمی رسیدند چون بسیج شکل نگرفته بود. بنی صدر یک دعوایی با سپاه داشت و می گفت بسیج، بسیج ملی است و باید تحت نظر دولت شکل بگیرد و فردی را هم مسئول قرارداده بود و نمی گذاشت بسیج واقعی شکل بگیرد.
البته بعداً مجلس تصویب کرد که بسیج باید به طرف سازمان سپاه برود و کاری به دولت ندارد اما با وجود اینکه بسیج طی 11 ماه شکل نگرفته بود ولی باز هم هر کس، هر چه داشت آمد اما سازماندهی نشده بود و آموزش ندیده بود و سلاح نیز در اختیار او قرار نمی گرفت.
هر کسی از هر شهری با 30-20 نفر می آمد و در خرمشهر و سوسنگرد و هویزه مستقر می شدند و در شهرها می آمدند تا بتوانند در لابه لای کوچه ها به دفاع بپردازند و در اینجا ارتش عراق گیر کرد. سه تیپ نیرو مخصوص وارد کرد، 2 تیپ از لشکر 3 زرهی وارد کرد، یک تیپ از لشکر 5 مکانیزه آورد و نزدیک به 2 لشکر به خرمشهر فشار می آورد تا 34 شبانه روز مقاومت کرد و سپس سقوط کرد.
علت ناکامی های عراق در خوزستان متأثر از مقاومتی بود که در خرمشهر رخ داد چون فرماندهی که این محورها را هدایت می کرد نباید ناهماهنگ می بود. لشکر 5 مکانیزه و 9 زرهی به بستان و هویزه و حمیدیه و اهواز حمله می کردند اما صدام نگران جنوب بود که لشکر 3 چه کرده؟ آیا خرمشهر را گرفته یا خیر؟
بعد از اینکه دیگر لشکرها فهمیدند لشگر 3 خوب پیش نرفته آنها نیز حرکت خود را کند کردند یعنی در بقیة محورها هم تأثیر گذاشت و مانع سقوط آبادان و تصرف نیمه غربی اهواز و پیشروی های کل ارتش صدام در خوزستان گردید.
این دوره به نام "از تهاجم تا توقف" می باشد یعنی تا نیمة آبان و حدود 45 روز اما عمدة پیشروی ها در 5 روز اول بود.
* فارس: استراتژی نظامی عراق در این مقطع چه بوده است؟
** غلامعلی رشید:استراتژی نظامی عراق در کل مرزهای غربی ما به این صورت بود که کل مناطق را به سه جبهه تقسیم کرده بود.
1-جبهة شمال شرق که از مرز ترکیه تا نزدیکی های باویسی بود.
2-جبهه مبانی از باویسی تا مهران
3-جبهه جنوب ( از مهران تا رأس آبادان و فاو)
ارتش عراق این 1400 کیلومتر مرز مشترک را به سه قسمت تقسیم کرده بود. قسمت اول را به سپاه یکم با دو لشکر 4 و7 داده بود و دلیل این کار نیز این بود که 2 نگرانی داشت: اول از معارضین کرد عراقی ( بارزانی ها و طالبانی ها) و دوم از معابری که ممکن بود ارتش ما به آنها حمله کند از جمله معبر مریوان و پیرانشهر که اینها را گرفتند و می خواستند معارضین کرد عراقی به کرکوک که یک حوزة نفتی ارزشمند بود حمله نکنند.
همچنین در مقابل بغداد نگرانی داشتند چون مرکز حکومت بود و از مرز ایران تا بغداد 100 کیلومتر است و از طرح های قبل از انقلاب نیز آگاهی داشتند که یکی از طرح های ارتش ایران تعرض به بغداد است (طرحی به نام ابومسلم خراسانی).
در اینجا می گویند باید مرزهای شرقی خود را تعمیق ببخشیم و 40-30 کیلومتر به داخل برویم که در اینجا نیز 4 لشکر از خودشان جدا می کنند (لشکر 6، 2، 8 و12).
در حدود 6 لشکر دیگر برای منطقة جنوب باقی می ماند. در منطقة غرب کرخه که زمین سرکوب است دو لشکر ( 1و10) از اینجا حمله می کنند تا به کرخه و نزدیکی های شوش بچسبند. 4 لشکر باقی مانده نیز برای تصرف خرمشهر و جزیرة آبادان و بستان و سوسنگرد و هویزه و در صورت امکان غرب اهواز قرار می دهند (لشکر 3و9و11و5).
در جبهه شمال شرق (کردستان ) موفق شدند ظرف 3-2 روز مناطق را بگیرند. در جبهه میانی هم موفق شدند یعنی هر جایی را که می خواستند، گرفتند از جمله قصرشیرین، نفت شهر، سومار و مهران و لذا از تعرض به بغداد خیالشان راحت بود اما در جبهه جنوب نیمه موفق شدند.
در هر حال ما قادر به ایجاد بازدارندگی نبودیم و لااقل دو هفته قبل از آغاز جنگ باید همة لشکرها را به استان های مرزی می آوریم و آرایش می دادیم تا اینگونه نباشد تا یک لشکر ما هم 15 روز طول بکشد تا خودش را برساند. سیستم اطلاعاتی ما کار نمی کرد و ساده اندیشی کردیم و ضعف به خرج دادیم و تهدید را پیش بینی نکردیم و دو هفته قبل از جنگ آرایش نگرفتیم. در اردیبهشت ماه (5 ماه قبل از جنگ) تیپ 37 زرهی شیراز کنار کرخه رسید و می خواست به فکه برود چون می گفتند تحرکات ارتش عراق مشکوک است و این تشخیص درستی بود اما خرداد ماه برگشتند چون برای کودتای نوژه این نیروها باید در پادگان های خود می بودند که اگر نیروی هوایی هم موفق شد، زمینی ها هم به حرکت در بیایند و مراکز مهم و حیاتی را تصرف کنند و ما چنین ماجراهای تلخی را داشتیم.ما باید به ضعف های خودمان اعتراف کنیم. اگر قدرت نقد گذشته خودمان را نداشته باشیم به نسل فعلی و آینده خیانت می کنیم. ما باید ضعف و قدرت های خودمان را بیان کنیم.
ما در معابر، نیرو گذاری نکردیم در حالیکه می توانستیم از مواضع استفاده کنیم ولی نیروهای خودمان را در مناطقی که فکر تعرض در آن می رفت نیاوردیم. بسیاری از حوادث در این یک سال اتفاق می افتد. ما دچار یک عقب ماندگی 6-5 ماهه با آلودگی های درونی بودیم. ارتشی که بخواهد کودتا کند معلوم است که سر مرز نمی رود و در پس پرده چنین ماجراهایی وجود دارد.
واکنش نیروهای مسلح ما از نظر استراتژی اشتباه بود چون تلاش اصلی را متوجه نشده بودند و هدف اصلی عراق را نمی دانستند. در بین عزیزانی همچون مرحوم ظهیرنژاد و شهید فلاحی و دیگران اختلاف نظر وجود داشت. حتی در مورد خوزستان نیز اختلاف نظر بود. مرحوم ظهیرنژاد می گفت: اینها می خواهند تنگة فنی را بگیرند و مرحوم فلاحی می گفت: خیر، باید مراقب اهواز باشیم.
ارتش باید از نظر عملیاتی در جنوب تمرکز قوا می داد. از نظر تاکتیکی نیز ما تجربة جنگ نداشتیم و نحوة مقابله و دفاع را نمی دانستیم. ارتش ما قبل از این در جنگی شرکت نکرده بود و تنها یک درگیری ساده در ظفار داشت و ما جنگ منظمی انجام نداده بودیم.
* فارس: اولین ملاقاتی که از نزدیک امام را دید مربوط به چه سالی است؟
** غلامعلی رشید:اولین ملاقاتی که از نزدیک امام را دیدم و دست او را بوسیدم و گزارش 5 دقیقه ای دادم تیر ماه سال 60 بود یعنی بعد از عزل و فرار بنی صدر و اجرای یک عملیات در جبهه دار خوین بنام "فرمانده کل قوا، امام خمینی روح خدا".
شعف و شوری که رزمندگان از عزل بنی صدر در 21 خرداد1360 پیدا کردند به قدری خوشحال شدند که 48 ساعت بعد در 23 خرداد این عملیات را انجام دادیم و 2 کیلومتر پیشروی کردیم و به سمت پلهایی که دشمن در شرق کارون، در شمال آبادان داشت و آبادان را محاصره کرده بود رفتیم.
من به همراه جمعی از مسئولین عملیات به تهران آمده بودیم و آن روز در شورای سپاه نیز بودیم که به من گفتند یک گزارش 5 دقیقه ای خدمت امام بدهید.
من صحبت می کردم و با لحجه خوزستانی خودم می گفتم: "اُبدان".
یک دفعه امام فرمودند: چی؟ و من گفتم: آبادان و امام سر خود را به علامت تأیید تکان دادند و ادامه گزارش را دادم.
* فارس: شرایط جبهه های نبرد پس از عزل بنی صدر چه شکلی به خود می گیرد و آیا ما از بن بست موجود رهایی می یابیم؟
** غلامعلی رشید: فرماندهان سپاه که آرام آرام 6-5 ماه از جنگ گذشته بود به این فکر افتادند که کاری برای شکست بن بست جنگ انجام دهند چون دیگر نه فرمانده کل قوا (بنی صدر) دم از تعرض می زد و نه ارتش چون ارتش هم 4 عملیات خود را انجام داده بود و نتیجه ای حاصل نشده بود و از طرفی می دیدیم که امام اصل را بر جنگ کردن گذاشتند یعنی سیاست کلی نظامی بود که می فرمودند باید بجنگید و دشمن رابیرون کنید و این سرزمین های اشغالی را باز پس گیری کنید و حصر آبادان باید شکسته شود و خرمشهر و سایر نقاط اشغالی باید بازپس گرفته شود.
یک تفکر و استراتژی جدید نیاز بود. یک جلسة چند ساعته با شهید حسن باقری و برادر رحیم صفوی و محسن رضایی گرفتیم که حسن باقری در دفترچه یادداشت خود نتیجه جلسه را نوشته است که "باید استراتژی جنگ را تغییر داد" و بعد نکاتی نوشته است و ما به این نتیجه رسیدیم که اگر نمی توانیم روز بجنگیم، شب می جنگیم و به فرمایش شهید مهدی باکری که می گوید: شب بهترین زرهی است که خداوند به ما داده است و دشمن ما را نمی بیند و لذا می توانیم در شب بجنگیم.
وقتی ما می توانستیم با غافلگیری به دشمن حمله کنیم برای چه آتش تهیه بریزیم؟ نمی ریزیم تا به خط مقدم او نزدیک شویم و بعد حمله می کنیم.
شناسایی می کنیم و در میدان مین، معبر باز می کنیم. نباید منتظر ابزاری بمانیم که میدان مین را برای ما بکوبد مثل مین کوب و اژدر بنگال که ارتش های کلاسیک داشتند. ما گفتیم معبر باز می کنیم و شب هنگام یک نفر از ما به این میدان مین نزدیک می شود و معبری را به عرض 2 متر باز می کنیم به این صورت که چاشنی مین ها را باز می کردیم و دوباره مین را سر جایش می گذاشتیم که دشمن نفهمد که ما این معبر را باز کرده ایم تا شب حمله بتوانیم از این مین ها عبور کنیم.
یک فردی از بچه های اصفهان در دارخوین داشتیم که آن قدر روی معبر مین کار می کرد که نگهبان عراقی ها را می شناخت موقعی که حمله کردیم و خاکریز را گرفتیم می گفت این فردی که کشته شده است همان نگهبانی است که هر شب او را می دیدم یعنی آن قدر آرام آرام معبر مین را باز کرده بود که دشمن متوجه نشده بود.
در این مرحله اصول و دکترین عملیاتی ما این است که باید از امام برای جنگیدن الهام بگیریم و باید در روش های جنگمان تجدید نظر کنیم، هم در استراتژی و هم در تاکتیک. جذب نیروی بسیجی باید بصورت گسترده صورت گیرد و نیروی ارتش ما کافی نیست و سرباز انگیزة نیروهای بسیجی را ندارد.
راه کارهایی را باید در نظر می گرفتیم که برای دشمن غیر قابل تصور و پیش بینی باشد چرا که هر دشمنی از نقاط ضعفش ضربه می خورد.
حزب ا... لبنان نیز در جنگ خود در جائی به دشمن خود ضربه زد که دشمن تصور نمی کرد وگرنه آیا می توان گفت که ارتش اسرائیل شکست خورد و 1000 تانک و 500 فروند هواپیما و100 فروند هلی کوپتر از دست داد؟ خیر، ارتش اسرائیل سرجای خود است اما سیلی هایی از حزب ا... خورد که تصور آن را نمی کرد مثلاً دو ناو از دست داد.
ما می گفتیم دشمن در جسر نادری می داند که از اینجا حمله می کنیم یعنی از جادة آسفالته ای که به سمت دشت عباس و عین خودش و دهلران می رود بنابراین ما از جائی به او حمله می کنیم که نمی داند و تصور نمی کند یعنی از بالای دشت عباس و از پشت ارتفاعات میشداغ که دشمن بررسی کرده بود که از این ارتفاعات حداکثر یک گروهان می تواند عبور کند اما ما با دو لشکر از اینجا سرازیر شدیم.
دشمن رمل ها را دیده بود و فرمانده تیپ آنها گفته بود امکان ندارد ایرانی ها بتوانند از اینجا عبور کنند ولی شهید باکری به همراه 2 گردان پیاده و مکانیزه حرکت کرد و پشت نیروهای دشمن سر درآورد. این فرمانده تیپ (سرهنگ نزار) تا پایان جنگ اسیر بود و می گفت: شهید کاظمی و شهید باکری با هلی کوپتر نیرو پشت سر ما پیاده کرده اند و اصلاً تصور نمی کرد که 2 گردان حرکت کرده و از رمل ها گذشته است و این راه کارها غیرقابل تصور بود.
کم کم این تفکر جدید دفاعی شکل گرفت و مبنای کار ما شد که عملیات کوچک انجام دهیم چون تکلیف ما جنگیدن بود. گفتیم هر کسی عملیات کوچکی در ذهن دارد طرح کند. اولین عملیات را آقای عزیز جعفری در غرب سوسنگرد طرح کرد و گفت: می توانیم به یک گردان مکانیزه عراق حمله کنیم که طرح او را نیز "امام مهدی(عج)" نام نهادند که در تاریخ 26 اسفند 59 بود. طرح او را برسی کردیم و به بچه های ارتش گفتیم که آیا پشتیبانی آتش توپخانه را به ما می دهید؟
که آنها گفتند: بله ولی حمله کنندگان آن بچه های سپاه و بسیج بودند. حمله کردند و موفق شدند و در حدود 70 اسیر گرفتند و چند گردان را منهدم کردند و همین طور عملیات ها صورت گرفت.
ارتفاعات "الله اکبر"، ارتفاعاتی است که در شمال رودخانة کرخه و شمال سوسنگرد است و نسبت به دشت خوزستان مثل کوهی است و 160-150متر از زمین ارتفاع دارد.
فرمانده ای لشکر92 که بعداً عوض گردید به بنی صدر می گفت: فتح این ارتفاعات سلاح هسته ای تاکتیکی می خواهد چون انبوه میدان مین دارد ولی شهید چمران با 3 گردان و ارتش هم 3 گردان گذاشت و ما هم 3 گردان گذاشتیم یعنی جمعاً 9 گردان مشترک عمل کردیم و ارتفاعات "الله اکبر" ظرف یک شب ساقط گردید. بنی صدر هم آنجا بود و از شدت خوشحالی تبریک می گفت. به بنی صدر گفتیم اجازه بدهید ارتش و سپاه یکی بشوند چون باز هم می شود از این کارها کرد.
ما در طول 6 ماه حدود20 عملیات محدود انجام دادیم. یک عملیاتی همزمان با عزل بنی صدر رخ داد که رزمندگان اصفهان انجام دادند یعنی عملیات "فرمانده کل قوا" در جبهة دارخوئین. در این عملیات حدود 2 کیلومتر به سمت پل های "قُصبه" و"مارد" که روی رودخانه کارون بود پیش روی داشتیم و دشمن حدوداً 10 دفعه پاتک کرد اما موفق نشد و ما هم زمین گرفتیم و هم حدود 250 نفر اسیر و هم اینکه جریان عملیات ها تداوم پیدا کرد و در همه جا روحیه ایجاد گردید که می شود این گونه عملیات کرد.
* فارس: نقش ارتش و سپاه را در طرحریزی عملیات ها و آزادسازی مناطق اشغالی بیان فرمایید؟
** غلامعلی رشید: در این مقطع از جنگ بنی صدر رفته و موانع برداشته شده و ارتش و سپاه به هم نزدیک شده اند و امام فرماندة جوانی همچون شهید صیاد شیرازی را فرماندة نیروی زمینی ارتش قرار داده است و آقای رضائی نیز فرماندة جوان دیگری که فرمانده کل سپاه شده است که این دو به هم نزدیک شدند و ما قرارگاهی با دو گروه طرحریزی درست کردیم.اینکه سؤال می شود طرح عملیات های موفق را ارتش داده است یا سپاه، نمی توان اظهار نظر کرد ضمن اینکه می توان گفت هر دو طرح ریزی کرده اند.
آقای رضائی یک گروه طرح ریزی داشت و آقای صیاد شیرازی نیز یک گروه طرح ریزی داشت. گروه طرح ریزی شهید صیاد آقای قویدل و بختیاری و شاهان و معین وزیری بودند و گروه طرح ریزی آقای رضائی من و شهید باقری و رحیم صفوی و غلامپور و عزیز جعفری بودیم.
ابتدا منطقة نبرد را مشخص می کردند و بعد هر گروه جداگانه بحث می کردیم مثلاً بعد از شکست حصرآبادان بحث بود که ابتدا بستان را بگیریم یا خرمشهر یا منطقه فتح المبین. مثلاً می گفتیم ابتدا بستان و بعد این دو گروه طرح ریزی به کار می پرداختند.
ما متکی بر اطلاعاتمان جو، زمین و دشمن را بررسی می کردیم و آنها نیز متکی بر اطلاعاتشان جو، زمین و دشمن را بررسی می کردند. آنها راه کار پیدا می کردند ما هم راه کار پیدا می کردیم و نهایتاً در قرارگاه جمع می شدیم و بحث می کردیم و نظرات را ارائه می کردیم و استدلال می کردیم و چند جلسه بحث می کردیم و خوب که فرماندهان نظریات ما را می شنیدند خلوت می کردند و بعد از یک ساعت یا نیم ساعت طرح عملیات را به ما می دادند و می گفتند حرکت کنید.
ممکن بود در برخی از این عملیات ها نظریات ارتش بیشتر دخالت داده شود و در عملیات دیگری ممکن بود بیشتر نظریات سپاه دخالت داده شود. این مطلب مثل این است که دو تیم داخلی، یک تیم ملی تشکیل بدهند و بروند با یک تیم خارجی مسابقه دهند. حال آیا می توان گفت این بردی که نسبت به تیم خارجی داشته ایم مربوط به بچه های استقلال است یا پیروزی؟ خیر.
این دوره که دورة آزادسازی سرزمین های اشغالی است هیچ کس نمی تواند ادعایی بکند، نه ارتش و نه سپاه. بالاخره ما مشترک بودیم و ادغام کردیم. دسته را با دسته ادغام کردیم یعنی 27 نفر سپاهی با 27 نفر ارتشی ادغام می گردید و یک فرمانده بالای سر آنها قرار می گرفت. فرماندهی قرارگاه های ما نیز سیستم دو فرماندهی بود. من در کنار شهید نیاکی فرماندة قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس بودم و ما دو نفری فرماندهی می کردیم. ارتش و سپاه دو فرمانده داشت؛ شهید صیاد و برادر محسن رضائی. کسی نمی تواند بگوید اینها از هنر شهید صیاد بوده است یا هنر آقای رضائی. ما در این دوره که حدود 5/2 سال است مشترک عمل کردیم.
سال اول سپاه و ارتش مستقل می جنگیدند اما هنوز سپاه در فرماندهی و مدیریت هیچ نقشی نداشت چرا که بنی صدر اجازه نمی داد. سپاه در کنار ارتش حدود 40-30 گردان داشت اما فرماندهی مشترک بر جنگ نداشت. سال اول مخصوصاً 6 ماه اول همه چیز در کنترل ارتش بود.
در اینجا باید بگوئیم که ارتش چه کرده است و برادران ارتش باید بگویند که این کارها را کردیم و این اتفاقات افتاد و این ناکامی ها را داشتیم و هیچ ایرادی هم ندارد و چیزی از آنها کم نمی شود و اینکه سپاه یا ارتش خود را نقد کنند نشانة سر شکستگی آنها نیست.
در دورة مشترک، تمام بچه های سپاه و ارتش تحت یک لوا و پرچم بوده اند ولی در دورة سوم که چهار سال پایان جنگ می باشد ما از هم جدا می شویم یعنی در سال های 64 تا 67 و اصرار سپاه است که می گویند ما نمی توانیم با بچه های ارتش همراه هم بجنگیم. عملیات ها بسیار سخت و پیچیده شده اند و ما می خواهیم از یکدیگر جدا باشیم و شورای عالی دفاع به فرماندهی رئیس جمهور وقت ـ مقام معظم رهبری ـ و آقای هاشمی که مسئول عالی جنگ است این مطلب را تصویب می کنند.
سپاه در این چهار سال طرح ریزی و فرماندهی در صحنة زمین را خود بر عهد می گیرد و با کمک توپخانه و هوانیروز ارتش در اکثر عملیات های خود نظیر فاو، کربلای 5، والفجر 10 (تصرف حلبچه)موفق می گردد.
* فارس: به نظر شما تفاوت ساختار فرماندهی ایران و عراق در چه بود و کدام موفق تر است؟
** غلامعلی رشید: سیستم کشور ما نسبتاً یک سیستم بازی است، امام در رأس آن، رئیس جمهور و نخست وزیر و دولت داریم، ارتش داریم، مجلس داریم، سپاه داریم، شورایعالی دفاع داریم ولی آنها اینطور نبودند.صدام خودش رئیس جمهور و نخست وزیر و فرمانده کل قوا و رئیس حزب بعث بود خلاصه خودش همه کاره بود و ما در مقابل یک آدم متمرکز باید می جنگیدیم اما اینجا قدرت تقسیم شده بود. امام رهبر بود، فرمانده کل قوا بنی صدر بود، رئیس جمهور که رئیس شورایعالی دفاع است و نخست وزیر داریم، ستاد مشترک ارتش داریم اما صدام فرمانده سپاه در صحنه جنگ است و پنج سپاه دارد و یک سیستم متمرکز بگونه ای که تصمیم گیری و اجرای آن به سهولت امکان پذیر است.
آنها واقعاً در پشت خط و در یگانها کشتار داشتند و کسی که عقب نشینی می کرد، کشته می شد.ولی سیستم جنگ ما داوطلبی بود. ما در جنگ 600 هزار سرباز فراری داشتیم. یک نظام اگر سربازش فرار کند در جنگ می تواند او را محاکمه کند و قانون اساسی خیلی از کشورها این اجازه را به آنها می دهد. در استادیوم آزادی که مسابقه فوتبال بود می توانستیم 20 هزار نفر از سربازان فراری را پیدا کنیم.
در سال 63 رفتیم شورای نگهبان و گفتیم: به سربازها اعلام کنید که بیاید سربازی خود را بخرید و اگر هم کسی پول ندارد بیاید جبهه و به جای دو سال، چهار سال خدمت کنند اما نه در خط مقدم بلکه در پشت جبهه.
گفتند: این اقدام غیر شرعی است. ببینید چقدر نظام ما رأفت به خرج می دهد، سربازش فرار می کند، ما هیچ دورة احتیاط را فراخوانی نمی کنیم اما عراق سربازان را تا پایان جنگ ترخیص نکرد و سربازی که سال اول آمد تا آخر جنگ بود و سرباز 8 ساله و 9ساله رفت و همچنین تا 20 دوره را نیز فراخوانی کرد.
ما در عملیات کربلای 5 سرباز عراقی 45 ساله اسیر کردیم. گفتیم تو چکاره ای؟
گفت: من راننده لودر شهرداری شهر کربلا هستم. گفتیم: تو چرا آمدی جبهه؟ گفت: من سرباز 20 سال پیشم، من را فراخوانی کردند. صدام کاری کرد که جمعیت و نیروی انسانی کشور عراق که یک سوم ما بود بر ما برتری پیدا کرد! چرا که این همه سرباز فراخوانی کرده بود و تمامی کشور را به جنگ گرفته بود و کسی آزاد نبود و بسیاری از امور داخل کشور را به مصری ها، فلسطینی ها، یمینی ها و سودانی ها سپرده بود.
* فارس: ماجرای نامه آقای محسن رضایی و مسئولین به حضرت امام مبنی بر درخواست بودجه و امکانات بیشتر برای ادامه جنگ و در نهایت پذیرش قطعنامه 598 توسط امام چه بوده است؟
** غلامعلی رشید: من آن نامه را ندیدم اما در فضای تنظیم این نامه و جنگ بوده ام یعنی می دانستم. آن نامه ای بود که شاید برای سومین و چهارمین بار مطرح می گردید.
از عملیات خیبر تا پایان جنگ آقای هاشمی به عنوان فرمانده ادامه دهنده عملیات های والفجر از سوی حضرت امام حکم گرفت و یک قرارگاه خاتم متشکل از عناصر ارتشی و سپاهی زد که جنگ را در سطح عالی بین ارتش و سپاه هدایت کند.
نیروی آفندی جنگ از سال 63 به بعد عملاً با سپاه بود یعنی به سپاه می گفتند به عنوان یک نیروی آفند کننده استراتژیک هر سال باید یک عملیات سرنوشت ساز انجام دهید.
در سال 63 ما برآورد کردیم و به آقای هاشمی و حتی مقام معظم رهبری به عنوان رئیس جمهور و رئیس عالی شورای دفاع عرض کردیم که با این میزان هزینه ای که نظام جمهوری اسلامی ایران و دولت جمهوری اسلامی ایران به پای جنگ هزینه می کند قادر به اتمام جنگ یا همان هدفی که آقای هاشمی به صراحت بیان می کرد که یک عملیات سرنوشت ساز انجام دهیم و یک امتیاز برای پایان جنگ بگیریم، نیستیم.
این هدفی بود که آقای هاشمی از سال 62 تا پایان جنگ تعقیب می کرد. در مقابل آن امام می فرمود: "جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم" و رزمندگان هم می گفتند: "جنگ جنگ تا پیروزی" ولیکن فرمانده عالی جنگ (آقای هاشمی) می گفت: "جنگ جنگ تا یک عملیات سرنوشت ساز" و می گفت زمانیکه مسئولیت را از امام گرفتم این مورد را با امام تمام کردم و با امام ملاقات نزدیک کردم و افکار خود را برای امام تشریح کردم و امام تبسم کردند، نه تأیید کردند و نه رد.
ما می گفتیم: آقای هاشمی، ما با این میزان از امکانات قادر به انجام یک عملیات سرنوشت ساز نیستیم. در فاو و خیبر و بدر و کربلای 5، که دو عملیات بسیار سنگین و کوبنده بودند که دشمن به وحشت افتاد و حتی حامیان صدام به وحشت افتادند به یاد دارم که کارشناسان روسی و آمریکایی نوشتند که: اگر به نیرو های مسلح ایران اجازه دهیم با رشته عملیات هایی مثل فاو و کربلای 5 خواهند توانست ارتش عراق را متلاشی کنند.
بنابراین ما چند بار برآورد دادیم؛ یکی در سال 64، یکی در سال65 و یکبار هم در سال 66. مرتب برآورد می دادیم که اگر آن هدف ارزشمند از نظر شما بصره است، با 150 گردان آفندی نمی توان گرفت و ما معتقدیم که ظرفیت به حد کافی درون ملت ایران و دولت ایران وجود دارد که اگر نیرو های دولت و ملت بسیج شوند این 150 گردان را به 500-400 گردان تبدیل می کنیم.
می گفتیم صد هزار نیروی بسیجی کفایت نمی کند که ما با آنها 150 گردان تشکیل دهیم. ما قادریم 400 هزار نفر بسیج کنیم و مردم نیرو می دهند. ما با 400 -300 هزار نفر می توانستیم 500 گردان درست کنیم و توپ و تانک و هواپیما از خارج هم نمی خواهیم و همین میزان امکاناتی که وزارت دفاع ما می تواند تهیه کند یعنی تفنگ و پوتین و لباس و مهمات مختصر کفایت می کند.
ما با 500 گردان از یک محور حمله نمی کنیم، بلکه از 3 محور حمله می کنیم چون دشمن بسیار ارتقاء پیدا کرده بود. قدرت او از 15 لشکر در ابتدای جنگ، به60 لشکر (در سال 66) تبدیل شده بود.
ارتش عراق 7 لشکر زرهی و مکانیزه داشت که این 7 لشکر زرهی را حتی اسرائیل و هند و آلمان و فرانسه نداشتند و تنها ورشو و ناتو جمعاً این میزان داشتند از بس به او کمک می کردند.
ارتش ما 8 لشکر داشت که آن را به 10-11 لشکر تبدیل کرده بودیم و 12 لشکر سپاه هم به کمک آمده بودند و در جمع 22 لشکر داشتیم که 90 درصد یگانهای آن پیاده بودند. از سال 63 به بعد نیروی ارتش پدافند می کرد و سپاه باید آفند می کرد.
ارتش عراق 300 گردان در خط داشت و 300 گردان هم آزاد داشت و با انبوهی از هواپیما و هلی کوپتر و 10 برابر آتش توپخانه در حالیکه ما به قبضه توپ 130 میلیمتری، در هر 24 ساعت 12 گلوله می دادیم و ارتش عراق 120 گلوله تا 180 گلوله می داد.
در یادداشت های خود که در جزیره مجنون در عملیات خیبر بودم هست که برای آقای رضایی نوشتم: گویی هزاران دهل زن بر دهل می کوبند یعنی در طول 72 ساعت، حدود 2 میلیون گلوله بر سر ما ریختند.
قبضه توپ حدود هزار گلوله که شلیک کند از خط خارج می شود یعنی تجهیزات ارتش عراق در طول این مدت حدود 7 بار نو شد.
ما می گفتیم این میزان هزینه کردن امکان ندارد. شما می خواهید چیز بزرگ و مهمی بنام عملیات سرنوشت ساز در اختیار بگیرید و ما موفق شویم اما قائل به هزینه کردن به حد کفایت نیستید یعنی تناسبی بین امکانات مورد نیاز و هدف نبود و این جریان به سمتی پیش رفت که دشمن در 28 فروردین سال 67 برای دومین بار به ما آفند کرد.
دشمن 2 بار در طول جنگ به ما آفند کرد؛ یکی ابتدای جنگ در حد 2-3 هفته و یکی هم پایان جنگ. ما در طول 8 سال جنگ تحمیلی 90 بار بر دشمن تاختیم که حدود 20 بار درون خاک خودمان بود و 70 بار درون خاک عراق بود و ما مدام آفند می کردیم.
البته اجماع جهانی برای پایان جنگ رخ داده بود یعنی ابر قدرت ها به صدام گفته بودند هرچه می خواهی غیر از سلاح هسته ای به تو می دهیم اما جنگ را تمام کن و عراق وقتی از حالت دفاعی خارج شد، با تجهیزات بسیار و سلاح شیمیایی حمله کرد. فاو و کربلای 5 (شلمچه) و جزایر مجنون را گرفت.
اینجا به آقای هاشمی گفتیم شما به عنوان فرمانده عالی جنگ اختیارات کافی ندارید. پیشنهاد دادیم که اختیارات کافی در حد جانشین فرماندهی کل قوا یعنی همان اختیاراتی که بنی صدر داشت بگیرید تا نیازمندی های جبهه جنگ را فراهم کنید و به ارتش و سپاه دستورات جامعی بدهید که ایشان قبول کردند که منجر به حکمی به نام "جانشینی فرمانده کل قوا" شد.
در خرداد ماه 67 آقای هاشمی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا به نزد فرماندهان سپاه آمد و گفت: من جانشین فرمانده کل قوا هستم، شما چه مطالباتی دارید؟ هر آنچه برای انجام یک عملیات سرنوشت ساز و پایان دادن به جنگ مطالبه می کنید روی کاغذ بیاورید و من می خواهم خدمت امام بروم و مسائل را مطرح کنم و تصمیم خودمان را بگیریم.بنابراین آقای رضائی خودشان مستقلاً آن نامه را ننوشتند بلکه آقای هاشمی به عنوان جانشین فرماندة کل قوا گفتند که آقای رضائی شما چون مسئول سپاه هستید و در حال آفند هستید و طرح های آفندی هم به عهده شماست هر آنچه برای آفندها و کارهای بزرگ می خواهید، بنویسید.
آقای رضایی هم نامه ای می نویسد و درون آن نامه امکاناتی که باید آماده کنیم و موجب شکست دشمن شود را در آن می نویسد که کم و بیش در فضای آن درخواستها بودیم اما اینکه 20-10 نفر بنشینیم و نامه را تنظیم کنیم اینگونه نبوده است. آقای هاشمی همواره می گفتند که من به دنبال این بودم که یک جای ارزشمند را از سرزمین عراق تصرف کنیم و امتیاز بزرگی بگیریم و به جنگ خاتمه دهیم که آن جای ارزشمند را بصره و ام القصر و کرکوک می دانستند ولی ما می گفتیم با وضع موجود نمی توان اینها را گرفت و اینها یک نامه شد اما در آن نامه چیزهای ما فوق قدرت ایران نیست.
البته آقای هاشمی نامه ای هم از رئیس برنامه و بودجه دولت میر حسین موسوی می گیرد که وضعیت بد اقتصاد کشور در آن تشریح می شود و یک نامه از بخش فرهنگی می گیرد و احتمالاً یک نامه یا تحلیل سیاسی هم از سیاست خارجه می گیرد یعنی با 4 دسته تحلیل خدمت امام می رسد؛ تحلیل نظامی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و هر 4 تحلیل می گفتند: ادامه جنگ سخت است و آقای هاشمی می خواست اتمام و پایان جنگ را به نتیجه برساند.
امام وقتی این 4 تحلیل را گوش می کنند در پذیرش قطعنامه به آن اشاره می کنند و می گوید: حال که مسئولین سیاسی این را می گویند و مسئولین فرهنگی این را می گویند که مردم روحیه جنگ ندارند و مسئولین اقتصادی کشور کشش ادامه جنگ را ندارند و حال که مسئولین نظامی و از جمله فرمانده کل سپاه که یکی از معدود فرماندهانی است که قائل به ادامه جنگ است او هم می گوید این مشکلات پیش روی ماست و با توجه به اینکه دشمن شیمیایی به کار برده است، قطعنامه را می پذیرم.
یعنی آقای هاشمی می گوید تمام مسئولین سیاسی، فرهنگی، نظامی و دولتی می گویند امکان ادامة جنگ وجود ندارد و امام هم قطعنامه را می پذیرند.
* فارس: آیا شما هم معتقدید که این جنگ چیزی به نام جعبه سیاه دارد و تنها عده ای خاص از آن با خبرند؟
** غلامعلی رشید: اینکه آقای رضایی می گویند جعبه سیاه جنگ، منظورشان ناگفته های جنگ است. نمی گوئیم اگر آن ناگفته ها فاش شود وضعیت ایران عوض می شود ولیکن نکاتی هست که تاکنون گفته نشده است .آقای رضایی معتقدند که روزی باید ناگفته های جنگ را بگوئیم و امام هم در پذیرش قطعنامه و نامه های آخر این وعده را داده که روزی تمام این مسائل باید باز شود. ناگفته هایی وجود دارد اما من عنوان جعبة سیاه را به کار نمی گیرم.
* فارس: آیا این ناگفته ها به نفع انقلاب است؟
** غلامعلی رشید: بستگی دارد با چه نیت و رویکردی با آن برخورد کنیم. من اکنون می توانم به شکل دیگری از سپاه و ارتش صحبت کنم و این بستگی دارد که با چه رویکردی از این ناگفته ها پرده برداریم. اگر به خاطر تجربه و تربیت نسل فعلی سپاه و ارتش و نسل آینده باشد خوب است و ملاحظاتی دارد که آنها را باید رعایت کنیم و تمام افراد باید کنار هم باشند نه اینکه چند نفر ناگفته ای را علیه چند نفر دیگر بگویید.به نظر من آقای میر حسین موسوی و ولایتی و خود مقام معظم رهبری و آقای هاشمی و رضائی باید کنار هم بنشینند و ناگفته ها را با ملاحظاتی بیان کنند.
* فارس: با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید. 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات