تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۷:۳۳  ، 
کد خبر : ۷۷۸۴۷
نگاهی به گزارش وزارت امور خارجه آمریکا

تروریسم به روایت ارباب تروریسم

مقدمه: این مقاله به بررسی گزارش وزارت امور خارجه آمریکا درباره الگوهای تروریسم جهانی در سال 1999، و به خصوص حملات ضد آمریکایی می‌پردازد و با آوردن مثال‌های چندی، برخورد انتخابی این کشور با مصادیق تروریسم را نقد می‌نماید؛ چرا که نتیجه گیری‌های انجام شده، با اطلاعات ارائه شده در گزارش در تناقضند.

گزارش وزارت امور خارجه آمریکا تحت عنوان "الگوهای تروریسم جهانی در سال 1999" که در اول ماه می‌سال 2000 میلادی منتشر شد، به سادگی در تناقض با بیانیه‌های دولتی درباره تروریسم و همچنین درک عموم از این مسئله است. مقدمه و مؤخره گزارش، به طور گسترده، این بیانات را در بر می‌گیرند:
"سرچشمه تهدیدات تروریستی که متوجه ایالات متحده است، از دو منطقه ناشی می‌شود: جنوب آسیا و خاورمیانه. تروریست‌ها که توسط دولت‌ها حمایت می‌شوند، آزادانه در این مناطق زندگی کرده و خارج از این مناطق عمل می‌کنند. آنها به کشورهایی پناهنده می‌شوند که یا با اعمال خشونت در جهت اهداف سیاسی موافقند، یا از پناه دادن به تروریست‌ها سود می‌برند، یا اینکه حکومت‌های ضعیفی دارند." در حالی که آمار و روایاتی که بیانگر حملات ضد آمریکایی و فعالیت‌های "تروریستی" از جانب این مناطقند، حکایت دیگری را نقل می‌کنند:
از میان 196 حمله ضد آمریکایی که در سال 1999 گزارش شده، سهم آمریکای جنوبی 96 حمله، اروپای غربی 30 حمله، اوراسیا 9 حمله و آفریقا 16 حمله می‌باشد. در حالی که خاورمیانه تنها 11 و آسیا 6 حمله را در کارنامه خود داشته اند. اکثر این حملات، بمب گذاری بوده است. مطابق ارقامی که در این گزارش بر اساس تعداد کلی حملات تروریستی بر حسب منطقه آمده، در سال‌های اخیر، آمریکای جنوبی و اروپا، هر یک به تنهایی تعداد حملاتی بیش از مجموع حملات از سوی خاورمیانه و آسیا داشته اند. این الگوی حملات در سال 1999 است. بخش مربوط به خاورمیانه، هیچ دلیلی مبنی بر اینکه چرا این منطقه یکی از دو مکان بسیار تهدید آمیز برای ایالات متحده اعلام شده را در اختیار نمی‌گذارد، اما تلاش‌های گسترده و "شدیداً" "ضد تروریستی" اردن، الجزایر، یمن، اسرائیل و مقامات فلسطینی را به تفصیل شرح می‌دهد. با این که گزارش وزارت خارجه، سوریه، ایران، عراق و لیبی را در لیست "دولت‌های حامی تروریسم" قرار می‌دهد، هیچ فعالیتی از سوی این کشورها که نشانگر آن باشد که منطقه خاورمیانه یکی از دو تهدید اصلی برای ایالات متحده محسوب شود را بیان نمی‌کند.
فعالیت‌های "تروریستی" در خاورمیانه، تا جایی که در این گزارش آمده، متوجه ایالات متحده نیستند، بلکه هدف عمده آنها اسراییل - کشوری که به طور غیرقانونی سرزمین اقوام دیگر را اشغال کرده- می‌باشد. این گزارش، همچنین مقاومت در برابر نیروهای اشغالگر اسراییلی در لبنان را عمل تروریستی می‌خواند.
"تروریستی" خواندن فعالیت‌های حزب الله، بر خلاف حق بین اللملی شناخته شده گروه‌ها در مقابله با اشغال خارجی است، اما اگر حداقل به عنوان اصلی ثابت پذیرفته شود، قابل توجیه است، لیکن در حالی که حزب الله به عنوان سازمانی "تروریستی" لقب گرفته، این عنوان به گروه اسراییلی و تابع دولت "ارتش جنوب لبنان" که مکرراً به غیرنظامیان لبنانی حمله می‌کند، گروگان‌های غیرنظامی می‌گیرد و آنها را شکنجه می‌کند، و از روش‌های دیگری نیز در تهدید و اعمال خشونت علیه غیرنظامیان لبنانی استفاده می‌کند، تعلق نمی‌گیرد.
به نظر می‌رسد، نام نهادن برخی کشورها به عنوان "دولت‌های حامی تروریسم" اقدامی سیاسی است. برای مثال، در گزارش آمده: "هر گونه قرارداد صلحی در خاورمیانه باید مسائل تروریستی را مورد بررسی قرار داده و سوریه را در مسیر خارج شدن از لیست دولت‌های حامی تروریست قرار دهد." این سخنان شاید به هر ناظر باتجربه‌ای متذکر شود که قرار گرفتن سوریه در میان "دولت‌های حامی تروریسم"، در واقع وسیله‌ای است که این کشور را مجبور به امضای قراردادی با اسراییل مطابق تمایلات ایالات متحده کند و چنین نیست که به خاطر تحلیل درست و منطقی سیاست‌های این کشور، آن را در این لیست قرارداده‌‌اند.
بخش مربوط به ایران مدعی است که این کشور "فعال ترین دولت حامی تروریسم" در سال 1999 بوده است؛ در حالی که تقریباً تمام عملیات‌های نامبرده در این قسمت، نه علیه ایالات متحده، که در مساعدت به گروه‌هایی بوده که بر ضد اشغال جنوب لبنان توسط نیروهای اسراییلی می‌جنگیدند.
هیچ یک از دیگر کشورهای خاورمیانه، هیچ گونه فعالیت گروهی یا دولتی که توجیه کننده این ادعا باشد که خاور میانه یکی از تهدیدهای تروریستی اصلی برای ایالات متحده است را در کارنامه خود ندارند. به یقین این ادعا بر اساس اطلاعات واقعی به دست آمده از حملات و صدمات تروریستی نیست؛ زیرا همان طور که آمار سال‌های اخیر نشان می‌دهد، تعداد نسبتاً کمی از "حملات ضد آمریکایی" از سوی کشورهای خاورمیانه بوده است. از لحاظ تاریخی، حمله به منافع ایالات متحده در منطقه، زمانی شکل گرفت که این کشور به طور مستقیم در امور منطقه مداخله کرد، مانند دخالت آشکار آمریکا در لبنان در دهه 1980. از این گذشته، چنین خشونت‌هایی، از اساس مربوط به درگیری‌های سیاسی محلی است، نه جریانی کلی که رسانه‌ها آن را به "نفرت از غرب" تعمیم می‌دهند. به نظر می‌رسد، این اظهارات که "جایگاه تروریسم" از خاورمیانه به آسیای جنوبی و به خصوص به افغانستان انتقال یافته ،به طور کلی مبنی بر این ادعا باشد که بن لادن شبکه تروریستی بین المللی عظیمی را رهبری می‌کند. ارزیابی چنین دعاوی‌ای دشوار است، زیرا وزارت امور خارجه هیچ گونه شواهد و مدارک محکمی را به دست نمی‌دهد؛ و ما می‌دانیم، در مواردی که دولت ایالات متحده ادعاهای خاصی را مطرح کرده است، این ادعاها غالباً اغراق آمیز یا اشتباه بوده اند.
گزارش‌های تحقیقاتی "نیویورک تایمز" و جراید دیگر، به شدت اساس تصمیم کلینتون در بمباران کارخانه داروسازی الشفا را در خارطوم سودان که در آگوست سال 1998 روی داد ، زیر سؤال بردند. دولت ایالات متحده تصمیم گرفت به دادخواستی که توسط مالک کارخانه علیه این دولت اقامه شده بود، اعتراض نکند. وی که به دنبال به دست گرفتن کنترل اموال خود بود، به دلیل داشتن ارتباط با بن لادن توسط ایالات متحده تحریم شده بود. به این ترتیب، در غیاب هرگونه مدرکی که خلاف این مدعا را اثبات کند، سابقه پیشین دولت ایالات متحده در باب ادعاهایش درباره بن لادن، نشان می‌دهد که هر ناظر مسئولی باید حداقل شکاکانه به این موضوع بنگرد. برخی صاحب نظران معتقدند که تهدید بن لادن به عمد بزرگ شده است تا محدودیت آزادی‌های مدنی در ایالات متحده و نقش برجسته این کشور در خاورمیانه را توجیه کند.
همچنین، طبق این گزارش، بیشتر حوادث در اروپا، مرتبط با جدایی طلبان باسک در اسپانیا، درگیری‌ها در ایرلند شمالی، جنبش کردها در ترکیه و برخی گروه‌های آنارشیست در یونان بوده است. تروریسم خاورمیانه‌ای یا "اسلامی" هم عامل مهمی در این منطقه نبوده است. بیشتر حملات ضد آمریکایی در آمریکای لاتین رخ داده اند. بیشتر این اعمال تروریستی که شامل آدم ربایی و بمب گذاری می‌شود، توسط شورشیان چپ گرا و گروه‌های شبه نظامی راست در کلمبیا و پرو روی داده اند. شهروندان آمریکایی و منافع تجاری، تا حدی به خاطر پول عایده از آدم ربایی‌ها برای تأمین مالی شورش‌ها، و تا حدی نیز برای تحلیل بردن اقتصاد ملی مورد حمله قرار گرفته اند. این گروه‌ها که بیشترین خسارت را به شهروندان آمریکایی و اموال آنان در خارج از مرزهای این کشور زده اند، کمتر از گروه‌های عرب یا مسلمان مورد توجه قرار می‌گیرند.
در گزارش به خواننده اطمینان داده می‌شود که "نام بردن از اعضای هر یک از گروه‌های سیاسی، اجتماعی، نژادی، مذهبی یا ملی به عنوان فرد، بدین معنی نیست که همه اعضای آن گروه تروریست هستند. در واقع، اقلیت کوچکی از اعضای غالباً متعصب این گروه‌ها تروریست هستند و همین گروه‌های کوچک -و فعالیت‌هایشان- موضوع این گزارش است."
اما به نظر می‌رسد که گزارش کاملاً خلاف این گفته عمل می‌کند. برای مثال می‌گوید:
"افراط گرایان اسلامی در اقصی نقاط دنیا - آمریکای شمالی، اروپا، آفریقا، خاورمیانه و آسیای مرکزی، جنوبی و جنوب شرقی- در سال 1999 همچنان از افغانستان به عنوان پایگاه پرورش نیروهای خود و مرکز فعالیت‌های تروریستی شان در سراسر دنیا استفاده می‌کردند. طالبان که بیشتر خاک افغانستان را تحت نفوذ خود دارد، امکانات را برای تربیت و آموزش غیر افغان‌ها فراهم کرده و از سازمان‌های مختلف تروریستی و مجاهدین از قبیل مجاهدین اجیر شده در چچن، لبنان، کوزوو، کشمیر و دیگر مناطق حمایت می‌کردند."
به نظر می‌رسد که این بند، هر فرد مسلمانی که در هر نبردی و به هر دلیلی شرکت می‌کند را به عنوان "افراط گرای اسلامی" می‌شناسد. همچنین واژه‌های عربی "جهاد" و "مجاهدین" را که هر یک تعاریف خاصی دارند، مترادف با تروریسم به کار می‌برد. آیا تصور مسلمانی در کوزوو یا چچن که درگیر نبردی مشروع باشد، محال است؟ (من عمیقاً باور دارم که مقامات ایالات متحده، زمانی که در افغانستان به حمایت از گروه‌هایی می‌پرداختند که عنوان "جنگجویان راه آزادی" را به آنان داده و در مقابل مداخله شوروی از ایشان استفاده می‌کردند، چنین فکری در سر داشتند. متأسفانه این گزارش درباره این گروه‌ها چیزی نمی‌گوید، و بنابراین باز هم ارزیابی اینکه چه مقدار از این پدیده نتیجه مستقیم مداخله دولت آمریکا در خلال دو دهه گذشته در جنوب آسیا می‌باشد، دشوار است.) اشاره‌هایی که بدون توجه به اسلام، "جهاد" و "تروریسم" می‌شود، خطرناک و مایه تأسف است. این گزارش که از جانب مقامات ایالات متحده در اواخر سال 1999 منتشر شده است، به طور صریح ضیافت ماه رمضان مسلمانان را با افزایش تهدید "تروریسم" در جهان مرتبط می‌کند. این تهدید عملی نمی‌شود، ولی وحشتی که توسط اعلان خطرهای دولت به وجود می‌آید، برای عرب‌های آمریکایی و مسلمانان در ایالات متحده گران تمام می‌شود، یعنی کسانی که علی رغم درس‌های آموخته شده از جریانات اکلاهاما سیتی ، تی دبلیو‌ای 800، و حوادث دیگر، هنوز هم پیش از دیگران مورد ظن قرار گرفته و قربانی فشارهایی چون استفاده از مدارک محرمانه و عکس برداری نیمرخ از مسافران می‌شوند.
وحشت و تأثیر رسانه‌ای که با دستگیری احمد رصام - فرد الجزایری که در اواخر سال 1999 در مرز آمریکا - کانادا به دلیل حمل مواد منفجره دستگیر شد- شکل گرفت، موجب افزایش آزار و اذیت نسبت به عرب‌های آمریکایی و مسلمانان در خطوط هوایی و دیگر راه‌ها، و همچنین ادعاهای مقامات اجرایی مبنی بر اینکه اعراب دیگری که در مرز به خاطر تخلفات ویزایشان دستگیر شده بودند هم مظنونین تروریستی اند، شد. برای دست کم دو هفته، هر روز نشانی از نام، چهره یا جرایم رصام در رسانه‌ها دیده می‌شد. این حقیقت که رصام الجزایری بود، راه را برای ارتباط دادن او با بن لادن و سیاه نمایی توطئه جهانی مسلمانان علیه ایالات متحده باز گذاشت.
در 28 دسامبر 1999، یک مکانیک "امریکن ایرلاینز" به جرم داشتن اسلحه بزرگ و مواد منفجره در خانه اش دستگیر شد. بنابر گزارش‌ها، در خانه این مرد که به هواپیماهای تجاری دسترسی داشت، متون نژادپرستانه موافق تفوق نژاد سفید نیز یافت شد. اما پس از تنها اشارات کوتاهی در روز دستگیری اش، موضوع خاتمه یافت. هیچ بررسی درباره انگیزه‌های وی نشد و هیچ "کارشناس تروریسمی" رأی به درکار بودن توطئه‌ای گسترده تر نداد.
این استاندارد دوگانه عجیب است وقتی می‌بینیم، این فرد تیم مک وی نژادپرست ضد دولت و فردی است که فجیع ترین حمله تروریستی را در خاک ایالات متحده رقم زده است. در این میان، زمانی که رسانه‌ها خشونت وحشت آور مسیحیان هزاره گرا را که در اورشلیم جمع شده بودند به بحث گذاشتند، به آنان افراط گرا یا دیوانه لقب دادند، نه آنکه ایشان را به طور کلی نماد "تروریسم مسیحی" بدانند.
تعریف "تروریسم" بسیار محدود است
در گزارش چنین آمده است:
"اصطلاح "تروریسم" به معنی خشونت عمدی با انگیزه سیاسی علیه اهداف غیر نظامی توسط گروه‌های تابع یا عوامل غیر مشروع است که بیشتر به منظور تأثیر بر قشر یا گروه خاصی می‌باشد."
شاید این تعریف به شدت محدود باشد، از آنجایی که تروریسم را بر اساس هویت مرتکب آن تعریف می‌کند، تا آنکه خود عمل و انگیزه ارتکاب آن را مورد بررسی قرار دهد. بنابر این، اگر اسراییل حمله گسترده‌ای علیه لبنان آغاز کند و به سادگی هزاران انسان را بی خانمان سازد، و صراحتاً غیر نظامیان را تهدید کرده و هدف قرار دهد و اعلام دارد که تمام این اعمال برای فشار آوردن بر دولت لبنان یا سوریه می‌باشد - همانند آوریل سال 1996- این عمل به عنوان عملی تروریستی محسوب نخواهد شد؛ تنها به این دلیل که ایالات متحده اسراییل را به عنوان کشوری مستقل به رسمیت می‌شناسد. در مقابل، اگر مردم لبنان خود را برای مقابله با اشغال خارجی خاک کشورشان، که در سطح بین المللی نیز محکوم است، سازمان دهی کنند، آن را "تروریسم" خواهند خواند، حتی اگر این گروه‌ها اهدافشان را به نظامیان دشمن در محدوده اشغال شده محدود سازند.
من پیشنهاد می‌کنم که تعریف تروریسم را گسترش دهیم تا تروریسم دولتی را نیز در بر گیرد. با آنکه تروریسم آن طور که در این گزارش تعریف شده هم، مطمئناً وحشت آور است، در مقایسه با قربانیان تروریسم دولتی اهمیت نسبتاً کمتری دارد. اگر این گزارش، آماری از تروریسم دولتی در اختیار می‌گذاشت، صاحب نظران می‌توانستند برای مثال فعالیت‌های پ. ک. ک. در مقابل خشونت‌های عمدی دولت ترکیه با انگیزه سیاسی علیه غیرنظامیان را به طور عینی ارزیابی کنند. یا آنکه می‌توانستیم فعالیت "جهادی" "افراطیون اسلامی" در چچن در مقابل خشونت عمدی ارتش روسیه با انگیزه سیاسی علیه غیرنظامیان را مورد ارزیابی قرار دهیم. به این ترتیب، تصویر کامل تری از مسئله برای افکار عمومی مهیا می‌شود و اطلاعات بهتری در اختیار تحلیلگران و سیاست گذاران قرار می‌گیرد تا بتوانند نظریات سیاسی برای پایان دادن به درگیری‌ها، بی عدالتی‌ها و اشغال گری‌ها -یعنی دلایلی که به نظر می‌رسد، در اکثر موارد پدید آورنده "تروریسم"ند- ارائه کنند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات