تاریخ انتشار : ۰۵ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۰:۲۰  ، 
کد خبر : ۸۲۸۰۴

‌فلسفه سیاسى کانت


محسن آلوستانى مفرد: فیلسوفان و اندیشه وران با کاوش در تاریخ پرفراز و نشیب فلسفه، تقریبا با یکدیگر هم راى و هم داستان هستند که جهان از سپیده‌دم تاریخ تاکنون در حوزه مغرب زمین سه فیلسوف بزرگ به خود دیده است. این فیلسوفان عبارتند از: افلاطون، ارسطو و کانت. (1) هرچند کانت با نقدهاى سه گانه خویش دگرگونیهاى بنیادى در حیطه فلسفه نظری، فلسفه اخلاق، زیباشناسى و غایت شناسى به وجود آورد اما از اندیشه و تامل در باب، جامعه، تاریخ و سیاست فارغ نبود. جایگاه بلند و برجسته کانت در ساحت عقل نظرى و عقل عملى از یک سو و فراهم نیاوردن شاهکارى همسنگ نقدهاى سه گانه در فلسفه سیاسى از سوى دیگر موجب غفلت بسیارى از تاریخ گذاران فلسفه و حتى فیلسوفان کانت شناس نسبت به اندیشه‌هاى سیاسى وى شده است. فلسفه سیاسى کانت بر شالوده فلسفه نظرى و فلسفه اخلاق وى استوار است و بخشى پرمایه، ارزشمند و جدایى ناپذیر از میراث فلسفى وى به شمار مى‌آید. در مورد علتهاى نادیده انگارى و یا غفلت از فلسفه سیاسى کانت مى‌توان به این موارد اشاره کرد: نخست اینکه، استیلا و نفوذ گسترده فلسفه سود گرایى ()utilitarianism(2) به ویژه در انگلستان که پیشتازان و نظریه پردازان آن جیمز میل (1836- 1773)، جرمى بنتام (1832- 1748) و جان استوارت میل (1806- 1873()3)، هر سه از آنجا سر درآورده بودند مانعى بر سر راه فلسفه سیاسى کانت بود که در تقابل جدى با فلسفه سودگرایى قرار داشت. دوم اینکه رشد و نفوذ اندیشه سیاسى هگل (1831- 1770) بسیارى از اندیشه وران را با جاذبه‌ها، پیچیدگى‌ها و دلالت‌هاى ویژه آن درگیر ساخت. اینان از رهگذر فهم فلسفه هگل(4) به مطالعه و پژوهش در فلسفه کانت پرداختند. بنابراین رهیافت این اندیشه‌وران به آراى کانت براى درک روشن اندیشه‌هاى هگل بود نه کاوش مستقل در ژرفاى فلسفه کانت. به بیان دیگر تنها وسیله و ابزار مفیدى براى فهم فلسفه هگل بود و آنچه که غایت بود همین فهم فلسفه هگل بود. سوم اینکه کانت از میراث فکرى پیشینیان و معاصران خویش همانند افلاطون (347-427ق.م)، تاماس هابز(1679-1588)، جان لاک (1704- 1632)، ژان ژاک روسو(1788-1712)، و مونتسکیو (1689-1755) بهره گرفته بود. از این رو برخى مى‌پنداشتند که او در فلسفه سیاسى خود آراء و آموزه‌ها یآنان را تکرار نموده واندیشه‌هاى تازه و بدیعى فراهم نیاورده است. در حالى با مطالعه فلسفه سیاسى کانت متوجه این مطلب و نکته مى‌گردیم که کانت نیز اندیشه‌هاى نوینى در فلسفه سیاسى مطرح نموده است. چهارم اینکه پیچیدگى‌ها، دشواریها و ابهامهاى فلسفه سیاست کانت و همچنین صعوبت برقرارى ارتباط میان فلسفه سیاسى و فلسفه‌هاى دیگر او همچون فلسفه نظری، فلسفه اخلاق همواره و از دیرباز از دلایل عدم اقبال نسبت به فلسفه سیاسى کانت بوده است. دلبستگى به سیاسى و اندیشه در مفهومها و دگرگونى‌هاى سیاسى از آغاز دوره زندگى دانشگاهى کانت نمایان است. این موضوع با مطالعه یادداشتهاى کانت که پس از مرگ وى منتشر شده آشکار مى‌شود. نخستین یادداشت به دهه 1760 برمى‌گردد در این هنگام کانت به مطالعه در اندیشه‌هاى روسو و موضوع حق طبیعى اشتغال داشته است. کانت در تابستان 1767 تدریس نظریه حق را آغاز کرد و سپس آنرا دوازه بار تکرار نمود. نخستین نوشته مستقل کانت در باب فلسفه سیاسى “معناى تاریخ عمومى همراه با هدف جهان شهری” است ک در یازدهم نوامبر 1784 انتشار یافت. اما پیش از این کانت در سال 1781 در کتاب نقد عقل محض پرتوى از فلسفه خویش را در بخش “دیالیکتیک استعلایی” بازتابانید.
جهان در نیمه دوم قرن بیستم با پرسش‌هاى تازه‌اى در گستره اخلاق، سیاست و قدرت رو به رو شده بود که فلسفه سودگرایى نمى‌توانست به آنها پاسخهایى در خور و مناسب بدهد. در حوزه تفکر مغرب زمین فلسفه سیاسى کانت در برابر چالش‌هاى فلسفی، اقتصادی، اجتماعى و سیاسى راه مى‌گشاید از این رو مى‌توان گفت که نظریه عدالت جان رالز (2002-1921) که دراوت 1971 اولین بار انتشار یافت بر زمینه فلسفه کانت به ویژه فلسفه اخلاق وى بنیان نهاده شده است رویکردهایى که به فلسفه سیاسى کانت وجود دارد متفاوت است عده‌اى فلسفه سیاسى کانت را تحقیر مى‌نمایند و آن را تکرار ایده‌هاى گذشتگان مى‌دانند که فلسفه سیاسى کانت دچار تناقض و ناسازگار در بعضى مسائل مى‌شود و برخى هم از فلسفه سیاسى کانت اقبال نموده و آن را مورد احترام قرار مى‌دهند که تاثیرى بسیار شگرف در حوزه اندیشه وعمل به جاى گذاشته است.
از این روز ما در این مقاله به معرفى اثرى از سیدعلى محمودى با عنوان فلسفه سیاسى کانت پرداخته‌ایم که به تبیین جایگاه اندیشه سیاسى کانت بر زمینه فلسفه نظرى و فلسفه اخلاق وى و تعیین نسبت آن با نظریه حکومت )Theory of state( پرداخته است. شالوده پژوهش حاضر بر آزمون و اثبات چهار فرضیه بنا نهاده شده است. از این رو مولف اثر به این نکته اشاره نموده است که اثبات هر یک از فرضیه‌هاى ذیل نیازمند پیش زمینه‌هاى لازم است بر این اساس مولف اثر در ابتدا طرحى از فلسفه نظرى و فلسفه اخلاق کانت که از اهمیت بسزایى در تبیین ابعاد فلسفه سیاسى کانت دارد مى‌پردازد. فرضیه‌هاى چهارگانه در ارتباط با فلسفه سیاسى کانت بدین قرار است: 1- اندیشه سیاسى کانت بر شالوده فلسفه نظرى و علمى (اخلاق) او استوار است. 2- اندیشه‌‌هاى سیاسى کانت در مواردى ناسازگار و متناقض است. 3- اندیشه‌هاى سیاسى کانت در مواردى فاقد عینیت و کلیت است و زیر تاثیر مستقیم رخدادها و دگرگونى‌هاى اروپا در قرن هجدهم قرار دارد. 4- اندیشه‌هاى سیاسى این فیلسوف گران مایه در حوزه تفکر مغرب زمین به علت پراکندگى و عدم پیوستگى و انسجام بر روى هم داراى ویژگى‌هاى لازم به عنوان نظریه حکومت نیست. براى فهم فلسفه سیاسى کانت به روش‌هایى استناد شده است که این زمینه‌ها عبارتند از فهم تفسیری، تحلیل مفهومى و ارزیابى انتقادی. در فهم تفسیرى آنچه که مورد توجه قرار مى‌گیرد عبارتند از: 1- زمینه‌ زبانى زیرا زبان نوشتارى کانت آمیزه‌اى از فصاحت، ایهام و ابهام است که بنا به دلایلى با این صورت نگاشته شده است. که ما براى فهم فلسفه سیاسى کانت نیاز با فهم زبانى فلسفه وى داریم. 2- زمینه فلسفی: متون فلسفه سیاسى کانت را مى‌توان با فهم فلسفه نظرى و عملى وى فهمید. 3- زمینه فلسفی- فکرى اندیشه‌وران: از آنجایى که هر فکرى و اندیشه‌اى در خلا پدید نمى‌آید بلکه داراى پیشینه‌اى مربوط به خود مى‌باشد لذا براى فهم بهتر متون فلسفه سیاسى کانت نیاز به فهم و تفسیر فیلسوفان گذشته که در اندیشه سیاسى کانت تاثیرگذار بوده‌اند از اهمیت فوق‌العاده‌اى برخوردار است. 4- زمینه تاریخی: این مطلب مسلم است که بر روى یک اندیشه گذشته از عوامل معرفتی، یک سرى عوامل غیر معرفتى در به وجود آمدن یک تفکر و اندیشه مهم است. از این رو اندیشه‌هاى سیاسى کانت از آبشخور دگرگونى‌هاى اجتماعی، فرهنگی، دین و سیاسى واقتصادى زمانه خویش تغذیه نموده است. 5- زمینه شخصی: افزون بر زمینه‌هاى یاد شده از دیگر عوامل غیر معرفى که در پیدایش یک تفکر موثر است پیشینه خانوادگی، پرورشی، آموزشى و ... است که اندیشه سیاسى کانت نیز مستثنى از این امر نیست. از این رو در مورد فهم تفسیرى متنها باید براساس زمینه‌ها آنها را فهمید. بعد از این مرحله باید به دنبال تحلیل مفهومى بود. بر همین مبنا در تحلیل مفهومى به دنبال فهم مفاهیمى اساس همچون آزادی، عدالت، قانون، قدرت، اقتدار، مشروعیت و ... هستیم. نکته‌اى که در تحلیل مفهومى باید به آن توجه نمود این است که تحلیل مفهومى متمایز از فلسفه زبان است. سومین مرحله ارزیابى انتقادى پیش‌فرضها و شالوده‌ها است به طور مثال فلسفه کانت که مبتنى بر فلسفه نظرى و عملى است هنگامى که از نظم و انسجام و هماهنگى برخوردار باشد بنیانى استوار براى فلسفه سیاسى او به شمار مى‌آید در صورتى که شالوده‌اى سست و بى‌بنیاد باشد منشا تزلزلى براى فلسفه سیاسى به شمار مى‌آید. این پژوهش از سه بخش متشکل شده است. بخش یکم با نام زمینه‌ها است که شامل دو زمینه است. زمینه نخست به فلسفه نظرى کانت اختصاص یافته است و در آن گستره شناسایی، منطق استعلایی، ایده‌هاى استعلایی، روش شناسى عقل محض و جزم اندیشى و شک گرایى تشریح شده است که ما هم به طور مختصر به توضیح این زمینه‌ها و بخش‌هاى آن مى‌پردازیم. شالوده نقد عقل محض نخستین بار در رساله‌اى نهاده شد که کانت آن را در باب صورتها و اصلهاى جهان حسى و فکرى نامید در این رساله کانت حدود ده سال پیش از انتشار نقد عقل محض از سرچشمه و حدود شناسایى انسان سخن گفت و زمان و مکان را همانند صورتهاى نگرش دانست و به تفکیک دو مفهوم پدیدار و نفس الامر پرداخت. از دیدگاه کانت براى اینکه در داورى‌هایمان درباره چیزها و کارها دستخوش سرگشتگى و گمراهى نشویم نخست باید توانایى‌هاى شناسایى خود را نقادى کنیم و به سنجش قاعده‌ها و اصلها اندیشه بپردازیم.
کانت در اینکه هرگونه شناسایى با تجربه آغاز مى‌شود تردیدى به خود راه نمى‌دهد اما به نظر او همه شناسایى‌ها از تجربه اخذ نمى‌شود. شناسایى مى‌تواند از یک سو فراهم آمده از تاثرهاى حسى ما و از سوى دیگر برآیند چیزى باشد که توانایى شناسایى به آن مى‌افزاید. از این رو کانت سخن از شناسایى پیشینى )a priori(در برابر شناسایى پسینى - )a posteriori( که ترجمه سرچشمه آن است- مى‌کند. مراد از شناسایى پیشینى مستقل بودن آن از هرگونه تجربه است در مقابل شناسایى پسینى فقط از تجربه اخذ مى‌شود. شناسایى پیشینى و پسینى از بنیادى‌ترین فلسفه نقادى کانت است. از دیگر بخش‌هایى که در فلسفه نظرى کانت از آن سخن مى‌گوید منطق استعلایى است کار منطق استعلایى یا تحلیل استعلایى کاوش در فاهمه است تا بنیادهاى مستقل از تجربه (شناسایى پیشینی) را دریابد و از این رهگذر به مفهوم‌هاى محض و اصلهایى نایل شود که فاهمه با بکارگیرى آنها به داورى بپردازد. کانت براى جلوگیرى از کاربرد نادرست این مفهوم‌ها و اصلها و در افتادن فاهمه در ورطه لغزشها و خطاها دیالکتیک استعلایى را در نظام فلسفى خویش وارد مى‌کند. پس کانت منطق استعلایى را به دو بخش تحلیل استعلایى و دیالکتیک استعلایى تقسیم مى‌کند. به نظر کانت توانایى داورى از فاهمه سرچشمه مى‌گیرد و داورى به تصورها وحدت مى‌بخشد. در بخش بعدى که صحبت از ایده‌هاى استعلایى (نفس جهان، خدا) مى‌شود کانت وجهه مشترکى که میان سه ایده استعلایى مى‌یابد ناتوانى درکهاى حسى و حکم‌هاى فاهمه در پرداختن به آنها است. کانت سه معنى نفس، جهان و خدا را نه برآمده از تجربه وا دراک حسى مى‌داند ونه از مقوله‌هاى فاهمه (کمیت، کیفیت، زمان، مکان، نسبت، اضافه، جهت و ...) که به رابطه میان پدیدارها مى‌پردازد. او این مفهوم‌هاى سه گانه را ضرورى و کلى مى‌داند زیرا از تجربه برنخاسته‌اند و خرد بنیادگر آنهاست. از این رو این سه مفهوم مستقل از تجربه و پیشینى هستند. از دیگر مباحث مطروحه در فلسفه نظرى کانت روش شناسى عقل محض است. وى در نقد عقل محض به قاعده‌هاى نظم دهنده اصلها و ایده‌ها خود مى‌پردازد و کار ویژه خرد را نظام بخشیدن به شناسایى مى‌داند به گونه‌اى که شناسایى‌هاى جزیى و به هم انباشته ما را منظم و یگانه سازد. او از اصل همسانى واصل گوناگونى و اصل پیوستگى سخن مى‌گوید که در اساس از فلسفه افلاطون برخاسته‌اند.
همچنین کانت در نقد عقل محض با دفاع از خردگرایی، آفت بزرگ آن یعنى جزم گرایى را به گونه‌اى دانشورانه در بوته نقد مى‌افکند با نگاهى ژرف پى‌آمدهاى آن را مى‌شمارد. زمینه دوم بخش یکم این اثر با نام فلسفه اخلاق شکل گرفته است که در بر گیرنده فلسفه عملى به مثابه دیگر شالوده اصلى فلسفه سیاسى کانت در قسمت اول اخلاق سودگرا و اخلاق وظیفه‌گرا، حکم تنجیزى و کاربردهاى آن و سپس جایگاه ذات خردمند در قلمرو غایات تبیین شده است و در قسمت دوم به اصلهاى عقل محض عملی، اراده، آزادى و دیالکتیک عقل اختصاص یافته است و در راستاى دستیابى به “برترین خیر” از آزادى استعلایی، بقاى روح و هستى خداوند سخن رفته است. و در قسمت سوم فلسفه اخلاق دیدگاه‌هاى کانت در باب الزام، حق و قانون و مفهوم انسانى به مثابه غایت ذاتى و فى نفسه و سپس روابط اجتماعى بر کردارهاى اخلاقى تبیین و تشریع شده است. بخش دوم با نام فلسفه سیاسى طى دوازده فصل جنبه‌ها و زوایاى گوناگون فلسفه سیاسى کانت را تشریح، تحلیل، تعلیل و ارزیابى مى‌کند و در واقع کالبد اصلى این نوشتار است. مولف کتاب در فصل نخست بخش دوم که به فلسفه تاریخ کانت اختصاص یافته است پس از تبیین مفهوم جامعه‌پذیرى غیر اجتماعى از فرد گرایى و فرآیند رو به پیشرفت تاریخ سخن به میان مى‌آورد و سپس احتجاج کانت هردر بر زمینه نظم مدنى و آنار شى تبیین و ارزیابى مى‌شود آنگاه غایت‌مندى طبیعت در فلسفه تاریخ کانت مورد بررسى قرار گرفته است. در فصل دوم نسبت میان خرد، اخلاق و سیاست به عنوان بن مایه آراء سیاسى کانت درباره حق سیاسی، سازگارى میان اخلاق و سیاست، دولت وظیفه‌گرا و دولت سودگرا نگریسته شده است. همچنین با ترسیم دو شخصیت سیاستمدار اخلاقى و موعظه‌گر سیاسى دیدگاه کانت درباره بى‌مبنایى و بى‌اعتبارى مصلحت‌گرایى تبیین شده است. فصل سوم به دوران روشنگرى در قرن هجدهم و دیدگاه‌هاى فلسفى کانت درباره درونمایه، گوهر و هدفهاى روشنگرى اختصاص یافته است. فصل چهارم درباره ایده‌هاى پیشینى عقلى عملى یعنى آزادی، برابرى و استقلال است. در این فصل آزادى به عنوان مفهومى منفى و بیرونى در نسبت با قانون و سعادت افراد جامعه مورد بحث قرار گرفته است و سپس آزادى اندیشه، بیان و قلم بر زمینه فلسفه سیاسى کانت تبیین وتحلیل شده است.
فصل پنجم به بنیادهاى فلسفى جامعه مدنى مى‌پردازد که در این فصل نسبت میان حق و قانون در جامعه مدنى تبیین شده و بنیادهاى نظام جمهورى به عنوان تجسم راستین حکومت مدنى یعنى آزادی، قانون و قدرت مورد بررسى قرار گرفته است. همچنین نظام جمهورى با ساختارى شامل نیروهاى سه گانه قانون گذاری، اجرایى و قضائى بر شالوده قرارداد اجتماعى تجزیه وتحلیل و ارزیابى قرار گرفته است.
در فصل ششم شکل،‌ماهیت و تفاوت حکومت‌هاى سه گانه فردی، اشرافى و دموکراتیک را از نگاه کانت بررسى کرده و سپس ساختارهاى حکومت مدنى را با تاکید بر نیروى قانون گذاری- که بر پایه اراده متحده مردم نبیاد نهاده مى‌شود- مورد ارزیابى قرار داده است. همچنین نقد کانت بر دموکراسى و نظام جمهورى بر اساس دموکراسى که الگوى برگزیده کانت از دموکراسى به شمار مى‌رود بررسى شده است. فصل هفتم به تبیین رابطه شهروندان و حکومت مدنى مى‌پردازد آموزه‌هاى کانت درباره لزوم اطلاعات شهروندان از قدرت سیاسى و رد شورش و نافرمانى در این فصل تبیین شده است. فصل هشتم به نظریه کانت درباره دارایى ومالکیت و تاثیرگذارى ژرف آن به گوهر فلسفه سیاسى اختصاص یافته است. فصل نهم به جایگاه و حقوق نیمى از شهروندان حکومت مدنى یعنى زنان را ترسیم کرده است. فصل دهم که به آموزه فلسفی- سیاسى کانت درباره صلح جهانى مى‌پردازد نخست پیش زمینه‌هاى صلح پایدار تشریح شده و سپس شرطهاى سه گانه صلح پایدار یعنى نظام جمهوری، فدراسیون و دولت‌هاى آزاد و جامعه جهانشهرى تبیین وارزیابى قرار گرفته است. فصل یازدهم با کاوش در پاره‌اى از مفهومهاى فلسفه دین کانت همانند دین ظاهرى و دین باطنی، مذهب محض دینى و مذهب تاریخى کلیسایی، نخست نهاد دین واصلهاى بنیادین آن را تبیین و تشریح کرده و سپس نسبت میان نهاد دین و نهاد سیاست را در کانون پژوهش خود قرار داده است. فصل دوازدهم موضع نقد قدرت و رسالت فیلسوفان را در برگرفته است. بخش سوم با برآیند شامل دو قسمت است. قسمت اول دربرگیرنده ساختار، جنبه‌هاى گوناگون و آموزه‌هاى فلسفه سیاسى کانت است. در این قسمت فشرده و جمع بندى اندیشه‌هاى سیاسى کانت ارائه شده است. قسمت دوم که واپسین بخش این کتاب است با عنوان تنگناها و شایستگى‌هاى فلسفه سیاسى کانت به طرح و اثبات فرضیه هاى چهارگانه این پژوهش که در ابتداى مقاله به آن پرداختیم بر پایه فلسفه نظری، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسى کانت و همچنین دگرگونى‌هاى اجتماعى و سیاسى اروپاى قرن هجدهم به ویژه در سرزمین پروس مى‌پردازد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات