برخی از ادیان ـ بویژه اسلام ـ به علت ماهیت خود، نمیتوانند تنها در ساحت خصوصی فرد باقی بمانند و ایمان دینی فقط در قلوب اشخاص جای داشته و انسان را در چارچوب عبادات و مساجد و معابد محدود نمایند. چون رکن اساسی آن توحید است و لازمه آن در افتادن با خدایان دیگر است؛ حال این خدایان میخواهد بتهای سنگی و چوبی بوده یا انسانهایی نظیر خود و یا مکتبهای مختلف باشد که با جزماندیشی بهصورت بتی برای انسان درآمده و جلوی آزادی اندیشه و رشد فکری را بگیرد. این امر اختصاص به زمان خاصی ندارد تا بگوییم این واقعیت قابل تغییر است، بنابراین نمیتواند جزو ایمان دینی قرار نگیرد، چرا که ایمان دینی امری پایدار و دائمی است.
آیه 36 سوره نحل بهروشنی تأییدکننده این نظر است که لازمه توحید درافتادن با طاغوتها و نشاندهنده این است که توحید علاوه بر یک اعتقاد قلبی یک عمل اجتماعی نیز میباشد. "وُ لَقد بعثنا فی کل امه رسولاً ان اعبدواالله و اجتنبواالطاغوت" (و بهراستی که در میان هر امتی پیامبری برانگیختیم تا [بگویند] که خداوند را بپرستید و از پرستش طاغوتها [و زمامداران خودکامه] خودداری کنید.) در آیه دیگری هدف برانگیختگی پیامبران را قیام همه مردم برای برپایی قسط و عدالت میداند. "لَقَد اَرسُلنا رسلنا بِالبیِنات وُ اَنزَلنا مُعُهم الکِتاب وُالمیزان لِیُقوم الناس بِالقِسط" (حدید:25) این آیه دو موضوع را برای ما به روشنی و شفاف بیان میکند: 1ـ به وجود آمدن شرایطی که خود مردم باید قیام برای برپایی قسط و دادگری نمایند، نه اینکه انبیا یا دیگران برای مردم قسط و عدل بیاورند. 2ـ قیام مردم حاکی از این است که دین تنها امری درونی و قلبی نیست، بلکه یک عمل اجتماعی است که باید در عرصه اجتماع تحقق پیدا کند.
آیات دیگری در قرآن، نشانگر آن است که عرصه دین محدود به ساحت خصوصی نیست، بلکه باید در ساحت اجتماعی و سیاسی نیز حضور داشته باشد، ازجمله:
1ـ "یا ایهاالذین امنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط"(مائده:8)
2ـ "یا ایهاالذین امنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله"(نسا:135)
3ـ "تعاونوا علی البر والتقوی و لاتعاونوا علی الاثم والعدوان"(مائده:2)
4ـ "و امرهم شوری بینهم"(شوری:38)
این خلاصهای از دیدگاه قرآنی و اسلامی است از چگونگی حضور دین در عرصه اجتماع.
هابرماس در سخنرانی ایرادشده در 7 آذر1384 که به صورت مقالهای توسط چشمانداز ایران ترجمه شده است، به نقد توجیهات سکولارها در این زمینه پرداخته که دیدگاه آنها با اعتراضات فراوانی روبهرو گردیده است و مهمترین آن اعتراضات از نظر هابرماس عبارت است از اینکه: "جدیترین اعتراض آن است که بسیاری از شهروندان مذهبی دلایل مناسبی برای مرزبندی مصنوعی میان مسائل سکولار و مسائل مذهبی در ذهن خود ندارند، زیرا نمیتوانند این کار را بدون برهمزدن ثبات شیوه زندگی خود بهعنوان افراد زاهد انجام دهند. این اعتراض مبتنی بر نقش یکپارچهای است که مذهب در زندگی افراد با ایمان ایفا مینماید و به عبارت دیگر، ناظر است بر جایگاه مذهب در زندگی روزمره، یک فرد معتقد به این اعمال روزانه خود را با مراجعه به اعتقاداتش انجام میدهد. اعتقاد حقیقی نهتنها یک نظریه و مجموعهای از اصول باور شده است. بلکه منبعی نیروبخش بهشمار میرود که فرد با ایمان در کارهای عملی و زندگی خود از آن بهره میجوید. ایمان منبع تغذیه تمامی زندگی است."
هابرماس پس از بیان این مطالب استناد به سخنان "نیکولاس والتر اشتورف" میکند که میگوید:
"براساس باورهای مذهبی، بسیاری از مذهبیها، در جامعه ما موظفاند تصمیمات خود را در مورد مسائل بنیادین مرتبط با عدالت را برپایه اعتقادات مذهبی بنا نمایند."
همانطور که ملاحظه میشود، این تفکر ریشه در مبانی اسلامی ما داشته و گذشته از آیاتی که بیان شد، سالها جلوتر از این اندیشمندان، مرحوم آیتالله طالقانی نظیر سخنان هابرماس را در مورد حضور و نقش دین در جامعه با توجه به تفکر و اندیشه دینی خود چنین بیان میکند.
"اولین دعوت پیمبران خداشناسی و یگانهپرستی است... آیا مقصود از این دعوت... تنها عقیده قلبی و عبادت بوده؟... پس چرا زورمندان و مستبدان با پیمبران به ستیزه و جنگ برمیخاستند و تا میتوانستند با هر نیرویی میخواستند دعوت آنان را خاموش کنند؟
اگر چنین بوده راه آشتی باز بود، مرزی برای مردم معین میکردند که در هنگام عبادت و دعا به خدا روی آرند و در اطاعت و فرمانبری از آنها پیروی کنند!!
با معین نمودن این حدومرز در سرزمین پهناور بر مال و جان و افکار مردم بیمانع حکومت مینمودند و پیمبران در میان دیوار کنائس و مساجد به مومنینی که به حسب اختیار و اراده گرویدهاند نماز خواندن و نیکی نمودن یا یک نوع احکام و وظایف فردی را میآموختند!
با این قرارداد و مرز، نه نمرود، ابراهیم را به آتش میافکند و نه فرعون با موسی به کشمکش برمیخاست و نه پادشاه رم برای کشتن عیسی اقدام مینمود و نه نرون، مسیحیان را با آتش میسوزاند و نه کسری و قیصر با دعوت اسلام به جنگ برمیخاستند."(1)
هابرماس در اردیبهشت 1381 به تهران میآید و در دانشگاه تهران به ایراد سخنرانیای باعنوان "رابطه بین دین و سکولاریسم" نظیر سخنرانی 7 آذر 1384 میپردازد. در این سخنرانی صریحاً در مورد حضور دین در عرصه اجتماع چنین اظهارنظر مینماید:
"دین بهعنوان یک نیروی شکلدهنده به زندگی، بههیچوجه از عرصه اجتماع محو نشده و در هر حال در طرز تلقی شهروندان از حدود و ساحت اخلاقی ـ سیاسی خودشان، اهمیت خودش را حفظ کرده است.(2)... دین همچنان در چارچوب متمایز مدرنیته برای بخش عظیمی از ملت نیرویی موثر در شکلدهی به شخصیت آنها بهشمار میآید و از طریق اظهارنظر کلیساها و همچنین جمعیتها و مجامع دینی همچنان در عرصه افکارعمومی سیاسی تأثیر بسزایی دارد."(3)
هابرماس پس از ایراد این مطالب به طرح سه نکته میپردازد که دین در چارچوب مدرنیته تنها زمانی میتواند پابرجا بماند که بتواند در سه جهت وضعیت خودش را روشن نماید:
"یکی اینکه آگاهی دینی بتواند در رویارویی با دیگر ادیان که با هم به لحاظ معرفتی تفاوت دارد به گونه معقولی مواجهه آن را سامان دهد. دوم اینکه در عرصه مرجعیت علوم خودش را با مرجعیت علومی که انحصار اجتماعی دانش دنیایی را در اختیار دارند، وفق دهد و سوم اینکه از منظر دینی در پی پیوند دادن خودش با حاکمیت مردم و حقوقبشر باشد که مشروعیت حکومت هم از آنجا نشأت گرفته است."(4)
هابرماس این سه نکتهای را که در سال1381 در دانشگاه تهران بیان نمود، در سخنرانی جدیدش بهعنوان سه چالش توصیف نموده که دین در چارچوب مدرنیته باید وضعیت خود را با آن روشن کند. "جوامع دینی سنتی باید ناهماهنگیهای ادراکی خاصی را مورد پردازش قرار دهند که برای شهروندان سکولار مطرح نیست. جامعهشناسان این مدرنیزاسیون آگاهی مذهبی را بهعنوان واکنشی در برابر سه چالش توصیف نمودهاند که عبارتند از: حقیقت پلورالیسم، ظهور علم جدید و دست آخر گسترش حقوق پوزیتیویستی و اخلاق غیردینی."
حال با چگونگی برخورد اسلام با این سه چالش توصیفشده میتوانیم دریابیم که آیا دین میتواند در صحنه اجتماع با وجود چالشها و موانع پیش رو، بیش از گذشته حضور داشته باشد و بهعنوان یک نیروی حیاتبخش و شکلدهنده به زندگی پابرجا مانده و تأثیر خود را نهتنها در حوزه خصوصی، بلکه این ظرفیت و پتانسیل را داشته باشد که همچنان تأثیر خود را در حوزه عمومی، اجتماعی و سیاسی بگذارد و وضعیت خود را کاملاً روشن و شفاف مشخص نماید؟
چالش اول:
شهروندان مذهبی باید در برابر دیگر مذاهب و جهانبینیهایی که با آن روبهرو میشوند و درچارچوب گفتمانیکه تاکنون فقط تحت اشغال مذهب خود آنها بوده است یک رویکرد معرفتشناسانه بهوجود آورند. آنها تا درجهای موفق به انجام این کار میشوند که با تدبر در وضعیت خود، باورهای مذهبی خویش را به نحوی برای نظریههای رقیب شرح دهند که ادعاهای انحصاری آنها نسبت به حقیقت قابل مرمتکردن باشد."
اما قرآن و اسلام باورهای مذهبی و رویکرد معرفتشناسانه خود را خطاب به همه ادیان و صاحبان کتاب و دیگر روشنفکران و اندیشمندان در جهت تعالیبخشیدن به خود چنین بیان میکند: "قل یا اهل الکتابِ تَعالوا اِلی کَلِمَه سواء بَیننا وَ بَینَکم اِلا نَعبد اِلاالله وَلانُشرک بِهِ شَیئاً وَلایَتَخِذ بَعضنا بُعضاً اَرباباً من دونالله فَاِن تَوَلوا فَقولوا شَهِدوا بِاَنا مسلِمون" (آلعمران:64)
این آیه همان آگاهی دینی و رویکرد معرفتشناسانهای است که هابرماس میگوید هر مذهبی باید بتواند رویارویی معرفتی ناهمخوان با دیگر ادیان را بهگونهای معقول انجام دهد.
چالش دوم: هابرماس چالش دوم را چنین بیان میکند: "در وهله دوم، شهروندان مذهبی باید نسبت به استقلال معرفت سکولار از معرفت مقدس دینی و انحصار نهادین علم جدید در عرصه آنچه که ما از دولتها و وقایع در جهان میدانیم، یک موضع معرفتشناسانه بهوجود آورند. آنها در این زمینه نیز تا اندازهای به موفقیت نائل میشوند که رابطه میان باورهای جزمی و علمی را به نحوی درک نمایند که پیشرفت خودمختارانه در عرصه معرفت سکولار با اعتقاد آنها تعارض پیدا نکند."
خلاصه حرف هابرماس این است که پایداری دین به این است که خود را با مرجعیت علومی که انحصار اجتماعی دانش دنیایی را در اختیار دارند وفق بدهد. در اینجا آیات زیادی در این رابطه وجود دارد که فقط به یک مورد اشاره میشود. ازجمله در چگونگی "آفرینش" بهجای اینکه تحتتأثیر دانش زمان خودش قرار بگیرد یا آنچه که در بعضی از کتب مذهبی درباره خلقت دفعی انسان وجود دارد و آن را توجیه کند. قرآن از مردم دعوت میکند که خود بروند و مطالعه کنند تا ببینند "آفرینش" از کجا آغاز شده است. ازجمله در سوره عنکبوت آیه 18 و 19 میگوید: "اَوَلَم یَرَوا کَیفَ یبدِیالله الخَلق ثُم یعیده، اِنَ ذلِکَ عَلَی الله یَسیر، قُل سیروا فِیالارض فَانظُروا کَیفَ بَدَأ الخَلقَ ثُم الله ینشیء النَشاه الاخرهِ اِنَ الله عَلی کُلِ شیءٍ قَدیر." آیا توجه نکردید که چگونه خدا آفرینش را آغاز میکند و سپس بازمیآورد؟ مسلماً این کار بر خدا آسان است. بگو! در زمین سیر کنید و ببینید که چگونه آفرینش را آغاز کرده است و سپس نشئه آخرت را پدید میآورد. بیگمان خداوند بر هر کاری تواناست."
آیا از این صریحتر و شفافتر میشود بیان کرد که قرآن میخواهد پیشرفت خودمختارانه در عرصه معرفت با اعتقاد آنها تعارض پیدا نکند؟
چالش سوم: نظر هابرماس در مورد چالش سوم چنین است: "و سرانجام شهروندان مذهبی باید نسبت به اولویتی که دلایل سکولار در عرصههای سیاسی و اجتماعی از آن برخوردارند، یک موضع معرفتشناختی بهوجود آورند. در این عرصه موفقیت آنها تا اندازهای پیش خواهد رفت که موفق شوند ارتباطی شفاف میان خردگرایی مبتنی بر برابری انسانها و کلگرایی حقوق و اخلاق جدید از یکسو و مبانی نظریههای جامع دینی خود از سوی دیگر برقرار سازند." و به عبارت دیگر که در سخنرانی دانشگاه تهران گفته "از منظر دینی در پی پیوند دادن خودش با حاکمیت مردم و حقوق بشر باشد که مشروعیت حکومت هم از آنجا نشأت گرفته است."
در این زمینه هم آیات قرآنی و هم عملکرد پیامبر(ص) و علی(ع) گویای این مسئله است که توجه و رویکرد آنها به طرف مردم و دفاع از حقوق انسانی آنها میباشد که به چند نمونه اشاره میشود:
1ـ "انالله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" (رعد:11)
2ـ "یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم" (حجرات:13)
3ـ پیامبر اسلام وقتی پس از آن همه مخالفتها که مخالفان با وی انجام دادند و انواع و اقسام آزارها و شکنجهها را درباره وی و یارانش روا داشتند وقتی فاتحانه وارد مکه میشود سخن از حقوقبشر میگوید که: "همه مردم، از روزگار گذشته و حال، مانند دندانههای شانه مساوی و برابرند، عرب بر عجم و سرخ بر سیاه برتری ندارد."
4ـ علی(ع) در نامه معروفش خطاب به مالک اشتر میگوید که مردم بر دو دستهاند "فانهم صنفان: اما اخ لک فیالدین، او نظیر لک فیالخلق" (مردم دو دستهاند، دستهای برادر دینی تو و دسته دیگر همانند تو در آفرینش میباشند.)
سخن آخر اینکه هابرماس در دانشگاه تهران سخنان پایانی خود را چنین بیان کرد:
"در جوامع پسا سکولار مدتهاست که از این توهم عصر روشنگری که دین از عرصه حیات عمومی رخت بر خواهد بست، دست برداشتهاند." (روزنامه صدای عدالت، یکشنبه 29 اردیبهشت1381، ص 5).