تمدن اسلامی و علوم اسلامی
تمدن، برآیند مجموعه دستاورهای مادی و غیرمادی مردم یک منطقه جغرافیایی مشخص است. آثار علمی و ادبی- مثلاً کتابهای علمی و مجموعه اشعار شاعران- دستاوردهای غیرمادیاند. من از تعبیر «معنوی» استفاده نمیکنم؛ چون طیف معنوی، محدودیتهای خاصی دارد. بناها و جنبههای سختافزاری هم دستاوردهای مادیاند. شاید بتوانیم مادی و غیرمادی را با اندکی مسامحه، همان سختافزار و نرمافزار بدانیم.
رویکردهای مختلفی در باب اسلامیت وجود دارد. خیلی ها کوشیدهاند به شکلهای مختلفی به این سؤال پاسخ دهند. برداشت این است که معیار اسلامیت هر چیز این است که در راستای آرمانهای اسلامی باشد. اگر چیزی در راستای آرمانهای اعلام شده اسلام باشد، میتوان آن را اسلامی خواند. گاه چیزهایی که در مسیر آرمانها هستند، زاده خود اسلامند. خود دین آنها را تعیین کرده است؛ مثلاً بایدها و نبایدهای رفتاری- یا همان «فقه» اصطلاحی- را خود دین معین کرده است؛ حالا چه آن بخشهایی که نص دین است و چه آن بخشهایی که مجتهدان از راه استنباط به دست آوردهاند، و چه دانشهایی که در بستر دین بالیدهاند، مانند علوم قرآنی، حدیث و... پارهای دیگر از دستاوردها هستند که خاستگاه اولیه آنها دین نیست و زاده دین نیستند. آوردنده آنها دین نیست؛ اما وقتی در مسیر آرمانهای دینی قرار میگیرند، میتوانیم به آنها صفت «اسلامی» ببخشیم؛ مانند همه دانشهای بشری و یافتههای علمی انسان، از پزشکی گرفته تا جغرافیا و نجوم و ادبیات. این علوم با اسلامزاده نشدهاند.
پس چرا ما میگوییم نجوم اسلامی و پزشکی اسلامی، چرا آنها را اسلامی مینامیم و چرا دورهای را دوره تمدن اسلامی نام میگذاریم؟ چون این علوم برای آرمانهای اسلامی به کار آمدند، صفت اسلامی گرفتند.
روشهای به کارگیری علوم در مسیر آرمانهای اسلامی
معمار تمدن اسلامی، در علومی مانند پزشکی تغییراتی ایجاد میکند. این تغییر، خود، چند گونه است: یکی از تغییراتی که در علوم پزشکی صورت میپذیرد تا در راستای آرمانهای اسلامی قرار گیرد و آنگاه بتوانیم بگوییم «پزشکی اسلامی» تغییر در مبانی نظری و ماورایی آن است. در مسائل علم پزشکی پیش از اسلام، بدن انسان متعلق به علم پزشکی است. از این فراتر هیچ متعلقی ندارد؛ اما در نظر مسلمانان، بدن انسان عالم صغیر است و جهان، انسان کبیر. در واقع، بدن انسان امتداد وجودی همه هستی شمرده میشود و چون خدا در همه هستی جایی دارد، در بدن انسان هم جایگاهی دارد. مسلمانان، نگاهی آسمانی به بدن دارند. پس مبانی نظری پزشکی در اسلام تغییر میکند.
یکی دیگر از تغییرات، تغییر در کارکرد است؛ مثلاً جغرافیا، در آن روزگار علم شناخت راهها بود، اما به علمی مبدل شد که کارکردش شناختن راههای رسیدن به کعبه است؛ یعنی کارکرد جغرافیا این شد که مسلمانان را برای انجام فریضه حج یاری کند. البته کارکردهای دیگری هم پیدا کرد؛ مثلاً شناخت راهها برای جمعآوری زکات از قبایل و شهرها و طایفهها. خلاصه هر گونه فرع عملی که انجام آن نیازمند شناختن راه و زمین و آب و هوا بود، در شمار کارکردهای جغرافیا درآمد. در این صورت، جغرافیا دیگر فقط شناخت راه نیست، بلکه شناخت راهی مشخص است: راه جهاد، راه گردآوری خراج و راه حج و رسیدن به کعبه. علم نجوم نیز دچار تغییر کارکرد شد و وظایف دیگری پیدا کرد؛ مثلاً تشخیص قبله مسلمانان. اهمیت تشخیص قبله از آنجا ناشی است که مسلمانان برای انجام اعمال مهم و بسیاری باید جهت قبله را بشناسند؛ مانند نماز و ذبح حیوانات و به خاک سپردن مردگان.
تغییر سوم که به علوم راه یافت، تغییر در روش تحقیق بود. با انجام چنین تغییراتی بود که پارهای از دستاوردهای بشری به اسلام راه پیدا کردند و ویژگی «اسلامی» به خود گرفتند.
نقطه عزیمت ما، دین است. این دین است که ما را به بهرهگیری از یافتههای بشری فرا میخواند، نه اینکه ما اسیر بیاختیار تجدد باشیم و راه گریزی از آن نداشته باشیم.
هماوردی تجدد مؤثر است؛ اما عامل اصلی آن نیست. اتفاقاً تجدد به ما نشان داده است که به کارمان نمیآید و یا حلال همه مشکلات ما نیست: همین، انگیزهای برای سخن گفتن از چیزی به نام «اسلامیت» است.
منطقهالفراغ شرع نداریم
شهید صدر بحثی را به عنوان «منطقهالفراغ» مطرح کرده است که با بحث ما ارتباط وثیقی دارد و میتواند مراد ایشان را از «جهتگیری» روشن کند. منطقهالفراغ یعنی منطقهای که دین نسبت به آن موضعی ندارد. آن را به عقل بشر سپرده است. در این منطقه هر چه هست، تولید فکر بشر بدون حضور دین است. به اعتقاد بنده، این نظریه درست نیست. ما چنین منطقهای نداریم. اهداف و آرمانهای دینی بر همه مناطق سایه افکندهاند. هیچ جایی را بدون حضور دین نخواهید یافت، یعنی جایی که دین دستی در آن نداشته باشد. البته، در برخی عرصهها در مقام ارائه یک روش خاص برنیامده است؛ مثلاً مانند نماز با آن برخورد نکرده است. نماز کیفیتی مشخص دارد و دین مشخصاً گفته است که کیفیت و شرایط و احکام نماز چیست. دین برای نماز یک روش خاص دیکته کرده است؛ اما در برخی عرصهها و منطقهها گزینش راه و روش را به بشر واگذاشته است. و البته نه به صورت مطلق، بلکه او را موظف کرده این راه را با نگاه به اهداف و آرمانهای دینی پیدا کند. پس در همین جا هم تأثیرپذیری از دین وجود دارد. بایدها و نبایدهایی در کار است. دست بشر به صورت مطلق و بیقید و شرط، باز نیست. همان منطقهای که شهید صدر «منطقهالفراغ» مینامد، به آموزههای دینی و ترتیب و ترکیب اسلامی، مقید و محاط است و «فراغ» به معنای واقعیاش در هیچ عرصهای پیدا نمیشود. خلاصه آنکه، هر گونه خلاقیت و آفرینش انسانی در پوشش سیاستها و جهتدهیهای دینی قرار دارد.
خلق تمدن؛ زمینهها و ضرورتها
قبل از آنکه به مقومات یا «بایدها و نبایدها»ی خلق تمدن بپردازم، لازم است جند نکته را متذکر شوم؛ یعنی نکتههایی درباره وضعیت مناسبی که جهان امروز برای ظهور این تمدن پیدا کرده است. یکی از آنها، مقطع زمانی خوبی است که در آن واقع شدهایم. قرن اخیر، قرن آغاز فرود و افول تمدن غرب است. نشانههای ضعف و ناکارآمدی تمدن غرب بروز کرده است. این حقیقت را میتوانیم در آثار و اندیشههای دانشمندان و نخبگان غربی به وضوح ببینیم. در ذهن نخبگان جهان، حالتی از انتظار پدید آمده است. گویی دنبال جایگزین میگردند. فرصت خوبی است که این جایگزین را ما معرفی کنیم. شرایط فعلی جهان، بسیار آماده و مناسب است. انگار انسانها گرسنهاند و به غذایی که به آنها میدهند، رغبت نشان نمیدهند. این غذا سیرشان نمیکند. حس گرسنگی آنان ما به ازای طبیعی و مناسبی ندارد. نام این مقطع زمانی را میتوان «مقطع رنگ باختن تمدن غرب» گذاشت. عصری که ما در آن زندگی میکنیم، شبیه همان عصری است که تمدن ایران و روم به آخر عمر خود رسیدند و رو به افول نهادند و اندیشه و تمدن جدید میتوانست برجای آنها بنشیند. وقتی تمدن به پایان راه خود میرسد، خود به خود زمینه برای نضج و بسط تمدنهای دیگر فراهم میآید و جامعه انسانی با اقبال و گشادهرویی آن را میپذیرد.
نکته دوم، ظرفیت بالای تئوریک فرهنگ و آموزههای دینی ماست. دین ما در دفاع از تمدنی که میسازد، گنگ و زبان بسته نیست. از ظرفیت بالایی برای نظریهپردازی، نوآوری و خلاقیت برخوردار است. شاید اختلافهایی میان اهالی این تمدن وجود داشته باشد؛ اما از پتانسیل فکری بالایی بهره میبرد.
نکته سوم انگیزه عمومی مسلمانان است؛ یعنی غیر از ظرفیت فکر تمدن سازی، اراده آن هم وجود دارد. اراده، بسیار مهم است. معمولا یکی از مقومات تمدن را همین اراده میدانند؛ یعنی در کنار عوامل و شرایط طبیعی و جغرافیایی و مادی و اهداف استراتژیک، از «اراده» هم سخن میگویند و اراده امروز در سطح خرد و کلان در جامعه مسلمانان حس میشود. نکتهای دیگر که معمولا کمتر از آن یاد میکنند، حکومت و دولت اسلامی است که امروز در کشور ما برپا شده است.
اهمیت وجود دولت از آن جا ناشی میشود که برای پیگیری، اندیشه خلق تمدن از عوامل دیگر توانمندتر و اثربخشتر است. بسیاری از عوامل هم تأثیر میگذارد.
این چهار نکته، فضای شایستهای برای ما ایجاد کرهاند تا از خلق تمدن سخن بگوییم. سخن از خلق تمدن، خیالپردازی نیست. به استناد این چهار زمینه -یعنی موقعیت زمانی مناسب، ظرفیت ایدئولوژیک، اراده و عزم عمومی- وجود دولت سیاسی کاملاً واقع نگرانه است.
عقل جزئینگر هر بخش از تمدن غرب را نقد و ترمیم کند، بلافاصله بخشی دیگر ضعف خود را مینمایاند. هر لایهای که قرار است نقد و اصلاح شود، معلوم میشود که لایه زیرین آن هم نیازمند اصلاح است.
اعتقاد دارم که از قضا پدید آمدن همین نظریهها و بروز انتقادها و اشکالها از سوی غرب، دلیل است بر اینکه میدانند اندیشه موجود کارایی ندارد و این فرصتی است برای ما تا جایگزین ارائه کنیم. اگر ما در این باب، تئوری اسلامی داشته باشیم و بتوانیم راهکار اسلامی را به زبان روز و علم پسند مطرح کنیم، میتوانیم بر روزگار حاضر تأثیر بگذاریم و توانمندی خود را نشان دهیم. سخن من این است که متفکران جهان غرب به انتقاد روی آوردهاند و این رویکرد، نشانه ناکارآمد تمدن جهان غرب است. از آن طرف، ما در بحثهایی که امروز مطرحند، مزیت نسبی داریم در پیشتر بحثهای جدیدی که مطرح میشوند، برتری نسبی داریم و میتوانیم حرف خود را به کرسی بنشانیم.
در این راه میتوان از دستاوردهای دانش بشری بهره برد و آنها را در خدمت اهداف تمدن اسلامی به کارگمارد. اگر به این معنا به تمدن نگاه کنیم، چند گام بنیادی باید برداریم. محصول هر یک از اینها، مقومات تمدن را تشکیل میدهند. فرآورده این کوششها، ستونهایی هستند که خیمه تمدن اسلامی را به پا میکنند.
تبیین نظریه تمدن اسلامی
کسانی که این دغدغه را در ذهن دارند، باید به طور مشخص نظریه بدهند؛ نظریهای که ویژگیهای علمی و پژوهشی را دارا باشد. مبانی معرفتی، روششناسی و منطقیاش محکم و مشخص باشد. مهمتر آنکه بتوان آن را به قلمرو و اجرا درآورد؛ یعنی شیوه تزریقش به حیطه اجرا کاملا روشن باشد. نظریههای غیرکاربردی که تنها وجهه نظری دارند و با خیالپردازی آمیختهاند، به کار تمدن سازی نمیآیند. البته نظریههایی را قبلاً در این عرصه ارائه کردهاند؛ ولی ما نیازمند نظریه پردازیهای بیشتر و جدیدتری برای وضعیت حاضر هستیم. به عنوان مثال، در مبحث تعامل دین و دانش -که بخشی مهم از مباحث تمدن سازی است- باید نظریههای متعددی داشته باشیم و لازم است نظریهای مشخص و پخته را پایه قرار دهیم.
پیشنهاد بنده در این رابطه، نگاه هدف مدارانه است؛ یعنی همیشه باید چشمی به اهداف و آرمانها داشته باشیم و با این نگاه به تبیین تئوریک قضیه بپردازیم. باید نخبگان ما به صورت جدی به نظریهپردازی روی بیاورند. نکته بعدی این است که نخبگان جامعه را به کلاننگری تشویق کنیم. نخبگان باید به افقهای بلند چشم بدوزند و بلندنظری کنند. متأسفانه در دهههای پس از جنگ تحمیلی ما دچار محدودنگری شدیم. پیش از آن، نوعی بلندنگری در میان نخبگان ما حس میشد که این تا اندازهای متأثر از شور و شوق و شعارها و اهداف دوران انقلاب بود. حتی در دوران جنگ تحمیلی هم نظرها را به دور دست دوخته بودند. همتها خیلی بلندتر بود و افقهای دور دست را دنبال میکرد. به هر حال، پس از جنگ دچار این آفت شدیم.
همت ما برای ساختن تمدن اسلامی، محدود به کشورمان نیست. تمدنی که ما میجوییم، در مرزهای جغرافیایی جمهوری اسلامی ایران جای نمیگیرد. وقتی از تمدن سخن میگوییم، باید بسیار سخاوتمندانهتر و کلانتر بیندیشیم. چنین رویکردی میتواند تحولی عمیق و چشمگیر در اندیشهها و آثار و نوشتههای نخبگان ما رقم بزند.
نکته سوم، القای کلاننگری به ذهن مردم است. باید تکتک شهروندان جامعه دینی از این ویژگی بهرهمند شوند.
امروز نخبگان باید به مردم بفهمانند که میتوانند به جای تمدن غرب -که ترک خورده است- طرحی نو بریزند و اندیشه تولید کنندگان و تمدن بسازند. منظور از بلندنظری و کلاننگری این نیست که بخواهیم از پله اول بر پله آخر پا بگذاریم. نگاه ما باید پله آخر باشد، ولی پایمان روی پله اول و سپس دوم و پلههای بعدی. وقتی زیر پایمان را محکم کردیم، یک پله دیگر بالا برویم. پس نگاه بلند است؛ اما قدمها، کوتاه و محکم و مطمئن. ابتدا سازندگی را باید در محدوده کوچک فردی برپا کنیم و آنگاه سراغ جامعه و دیگران برویم؛ اما از همان آغاز هدف مشخص و والا باشد. از همان آغاز باید سازندگی کلان را هدف بگیریم. اگر چنین باشد، سختیها و رنجها و مشکلات نمیتوانند در روند حرکت خلل ایجاد کنند.
نکته دیگری که باید بر آن تأکید داشت، موضوع بازکاوی تجربه گذشته است.
تجربههای گذشته مردهاند و دردی را دوا نمیکنند؛ اما بازشناسی آنها سودمنداست و میتواندبسیاری از معضلات ما را حل کند. اگر مسلمانان بذر اسلام را از مرزهای محدود عربستان بیرون نمیبردند و در زمین مستعد ایران و روم نمیافشاندند، آن تمدن بزرگ جوانه نمیزد و به بار نمینشست. امروز نیز ما چنین وضعیتی داریم. باید بذر اندیشه دینی خود ار در کشتزارهای مستعد جهان بیفشانیم و نهال آن را با نهال یافته های بشری پیوند بزنیم و از این میان، میوه تمدن جدید را بپروریم. نمیتوان تمدن بزرگ اسلامی را فقط در ایران برپا کرد.
نکته دیگر این است که باید درک درستی از محیط پیرامونی خودداشته باشیم. شک نیست که در برابر اراده مسلمانان ارادههای دیگر قد علم کردهاند. مهمترین پشتوانه این اراده، صهیونیسم مسیحی است که یک نیروی مقاومت کننده جدی و خطرساز است. درک درست از این پدیده بسیار کار ساز است. حرکتهایی در پیرامون ما حس میشوند که میکوشند تمدنی را که در حال خلق شدن است، از میان ببرند یا سمت و سوی آن را عوض کنند. حتی حضور آمریکا در منطقه در این چارچوب قابل فهم است مدعی بودند که تمدن لیبرال -دموکراسی به صورت طبیعی بر جهان حاکم میشود؛ اما نشد. توانایی آن را نداشت و لذا به نیروی نظامی متوسل شدند. این البته نشانه خوبی است. نشان میدهد که توانایی آن را ندارند. حالا ما باید با درک درست از محیط اطراف، تلاشهایی را که در صددند مانع ظهور تمدن اسلامی شوند، بشناسیم و در برابرش ایستادگی کنیم.
راهکارهای اجرایی خلق تمدن اسلامی
تقویت گفتوگوهای درون گفتمانی، یکی از راهکارهای اجرایی خلق تمدن اسلامی است. ما در گفتمانهایمان اختلاف نظرهای بسیاری داریم. نباید فقط یکی را مبنای حرکتهایمان قرار دهیم. باید فضایی را بیافرینیم که همه اندیشمندان فرصت بیابند و حرف خود را مطرح کنند. لازم است ساز و کاری طراحی کنیم که نخبگان بتوانند در سایه آن به تعامل اندیشه و نوعی وفاق فکری دست پیدا کنند.
راهکار دوم «نگاه برنامهای به تمدن سازی»است. که اگر در تدوین برنامهها و ترسیم الگوی توسعه فقط دنبال مباحث اقتصادی نباشیم و عناصر دیگر را هم شرکت بدهیم و به نیروی انسانی نیز توجه کنیم و به توسعه رنگ و بوی ایدئولوژیک ببخشیم، نیرو و سرمایه عظیمی ایجاد میکند. پیامبر (ص) از همین شیوه بهره برد. انسانها را متحول ساخت. انسانهای تحول یافته، از امکانات اقتصادی به بهترین شکل بهرهوری میکردند. این بحث بسیار مفصلی است و برای پیگیری آن باید از بحث اصلی خارج شویم؛ اما به حال الگوهای موجود در جهان امروز، الگوی مناسب توسعه برای دست یافتن به تمدن مطلوب نیستند. ما هیچ راهی نداریم جز تدوین الگوی توسعه متناسب با نیازها و شرایط خودمان.
یکی از مهمترین مؤلفههای ایدئولوژی مورد نظر ما، برآوردن نیازهای مردم است. میان این دو هیچ تقابل و تضادی نیست. از قضا، ما با این الگو میخواهیم نیازهای مردم را برآوریم. معتقدیم راه غلبه بر مشکلات اجتماعی، همین است. پس نمیتوان مدعی شد که ایدئولوژی کاری به معاش و دنیای مردم ندارد، بلکه یکی از کارکردهایش همین است؛ چنان که یکی دیگر از کارکردهای آن، ایجاد وفاق اندیشه است. همگرایی را در جامعه تقویت میکند.
وفاق اندیشه یعنی حضور نخبگان در جامعه با افکار مختلف در مسیر اهدافی که جامعه هدف گرفته است. همه به آن هدف معتقدند، ولی ممکن است که در شناسایی راهها اختلاف داشته باشند. البته، حاکمیت هم خیلی موثر است. حاکمیت باید زمینه مشارکت نخبگان را فراهم کند. حضور نداشتن نخبگان در صحنه را نمیتوان دینی دانست. به همان میزان که نقش نخبگان در تئوریهای توسعه ما کمتر شود، از رنگ و بوی اسلامی این تئوریها هم کاسته میگردد.
به هر حال، حرکتی به راه افتاده است و خواه ناخواه تمدن در حال زاده شدن است؛ اما باید بدانیم که نخبگان جامعه باید تولد این نوزاد را آسان کنند. هر چند آنچه ما گفتیم اجرا نشود، باز هم تمدن خلق خواهد شد؛ منتها با دشواریها و نواقص. نخبگان ما باید بکوشند و از این فرصت استفاده کنند؛ نقشی بر عهده بگیرند و این ظرفیت بزرگ و فرصت ارزشمند را هدر ندهند. باید ژستهای روشنفکر مأبانه را کنار بگذارند و از حرف خود دست نکشند و به این نوزاد مبارکی که در حال تولد است، خوشامد گویند.