تاریخ انتشار : ۰۷ تير ۱۳۸۸ - ۱۲:۰۱  ، 
کد خبر : ۹۸۹۰۷
گفت‌وگو با هوشنگ ماهرویان

نهادهای مشروطه به دولت وابسته شد

مقدمه: اگرچه پیش از انقلاب مشروطه نیز روشنفکرانی به بحث دربارهء دولت مدرن در ایران پرداخته‌اند اما سابقهء حقوقی دولت مدرن را می‌توان مشروطه دانست. انقلاب مشروطه آغاز تجدد در ایران است، اما آیا مدرنیته در ایران محقق شده است؟ هوشنگ ماهرویان در کتاب «مدرنیته و بحران ما» به این موضوع پرداخته است. ما نیز بحث دربارهء این موضوع را با همین کتاب شروع کرده‌ایم. بحثی که به شدت با مشروطه در ایران گره خورده است.

* در کتاب «مدرنیته و بحران ما» آورده‌اید که آثار و نوشته‌های آخوند زاده، میرزاآقاخان کرمانی، طالبوف و شیخ فضل‌الله نوری چهره‌های دورهء ‌مشروطه، هنوز تازگی خود را از دست نداده‌اند. جذبه داشتن و تازگی مطالب مطرح شده در دهه‌های گذشته ناشی از چیست؟
** به دلیل این است که ما از زمان بحران رویارویی سنت و مدرنیته، نتوانسته‌ایم به جزییات مبانی این دو بپردازیم و آن‌ها را تجزیه و تحلیل کنیم. شاید یکی از عوامل موثر این باشد که روشنفکری ایران، آن وظایفی را که باید انجام می‌داد، انجام نداده است. اندیشمندان ایرانی در دورهء‌قاجاریه در مورد حکومت قانون و ضرورت استقرار آن بحث می‌کردند و بعد از گذشت این همه سال، باز آقای خاتمی، صحبت از حکومت قانون می‌‌کند. این وضعیت نشان می‌دهد که ما نتوانسته‌ایم حکومت قانون را جایگزین روابــط خــاص و قـبـیلـه‌ای کنیـم و ضابطه‌مندی‌های آن را بپذیریم.
* چه اتفاقی باید رخ می‌داد؟
** باید وقتی مسالهء حکومت قانون مطرح می‌شود، بعد از مدتی در عمل، حکومت قانون استقرار پیدا کند.
* قاعدتاً استقرار نیافتن حکومت قانون به معنای واقعی باید دلایلی داشته باشد؟
** ما در مبانی مدرنیته مانده‌ایم و نتوانسته‌ایم این مبانی را بشکافیم. هنوز نتوانسته‌ایم جامعهء‌مدنی را به درستی تجزیه و تحلیل کنیم. هشت سال شعار آقای خاتمی، استقرار جامعهء‌مدنی بود. ما کدام نهاد مدنی را در جامعه توانستیم شکل بدهیم و بگوییم این نهاد مدنی در این چند ساله شکل گرفت. حتی روشنفکری ایران، نتوانست یکی از نهادهای مدنی را برای خودش شکل بدهد و بگوید من این نهاد مدنی را شکل دادم. نهاد مدنی، واسطهء بین افراد و حکومت است مانند اصناف و اتحادیه‌ها. من نهادهای مدنی را به دو دستهء «سرد» و «گرم» تقسیم میکنم. نهاد سرد به خاطر پیگیری اهداف محدودی تشکیل می‌شود. اما یک حزب سیاسی، نهادی گرم است. یک حزب، دارای ایدئولوژی سیاسی است و به یک سری تقسیم‌بندی‌ها و تعصبات می‌رسد. بنابراین برای خودش دوست و دشمن تعیین می‌کند.
متاسفانه در کشور ما این نهادهای مدنی و به تعبیر هابرماس این «گسترهء همگانی» که واسطی است بین فرد و حکومت تشکیل نمی‌شود. همیشه این نهادها یا وابسته به دولـت بـودنـد و یـا عملائ وابسته به ایدئولوژی‌های تندرو. اگر این نهادها شکل بگیرند، قدرت دولت هم در جامعه تلطیف می‌شود و افراد جامعه هم می‌توانند از حقوق انسانی خود برخوردار باشند و این نهادها خواهند بود که مانع دخالت دولت در حوزه‌های خصوصی افراد می‌شود.
* ولی الان بسیاری از شعرهای حافظ که در مخالفت با تظاهر و ریاکاری سروده شده همچنان تازگی خود را از دست نداده است. پس انتقاد شما نسبت به تازه بودن مباحث مطرح شدهء گذشتگان برچه اساس است؟
** البته مطرح کردن مسایل عام بشری یک بحث جداگانه است. ممکن است ما آثار هومر ـ حماسه‌سرای یونان باستان ـ را الان هم بخوانیم و لذت ببریم. چون امکان دارد که با «اودیسه» او را بخوانیم و وقتی از سرگشتگی‌های اودیسه مطلع می‌شویم، یاد سرگشتگی‌های خودمان بیفتیم و لذت ببریم.
* آیا آثار پیشینیان قدما نباید برای ما جذبه داشته باشد؟
** منظور من این است که مسایل مطرح شده در دورهء مشروطه، درحال حاضر نیز در دستور کار است.
* می‌خواهید بگویید که آن مباحث بایستی عملیاتی هم می‌شد و نه این‌که در حد طرح مبحث متوقف شود؟
** بله، ما هنوز نتوانسته‌ایم به یک جامعهء مدرن و مدنی برسیم.
* مشکل در کجاست؟
** مشکل ما هم در زمینهء نظری است و هم در زمینهء عملی و به همین دلیل، تا به این حد دچار نوسان هستیم. در غرب، مقولهء پست مدرنیسم مطرح می‌شود ولی مدرنیته را تجربه کرده است و الان می‌خواهد ورای مدرنیته را نیز تجربه کند.
* از بعد نظری چه تحولی باید به وقوع می‌پیوست؟
** یکی از اتفاقات مهمی که باید رخ می‌داد «نـقد سنت» بوده است. این وظیفهء روشنفکری بود که می‌توانست از سنت فاصله بگیرد و آن را نقد کند. روشنفکری ما به مردم بدهکار است. چرا که وظایف اصلی‌اش را انجام نداده است. چون وظایف اصلی‌اش اسطوره‌زدایی ذهن، نقد سنت، فاصله گرفتن از تاریخ و از دور نگاه کردن به تاریخ بوده است.
* از بعد عملی چه اتفاقی باید رخ می‌داد؟
** باید نهادها مستقر می‌شدند.
* نهادهایی مثل پارلمان که جزو خواسته‌های مشروطه‌طلبان بود مستقر شدند ولی این‌که جامعهء قانونمند شده یا نشده می‌توان بحث کرد؟
** ما چون سابقهء حکومت‌های استبدادی داشتیم سریعائ این نهادها وابسته به دولت شد. به عبارت صحیح‌تر می‌توان گفت که شکل مستقل خودشان را پیدا نکردند تا جامعه بتواند بگوید من دارای این گسترهء همگانی‌ام. اتحادیه‌ها وابسته به حکومت بوده‌اند. زیرا وقتی که جامعه، نفتی می‌شود، تمام اتحادیه‌ها و اصناف سعی می‌کنند سهمیهء بیش‌تری از دولت بگیرند. یعنی وقتی درآمد دولت متکی بر نفت است، می‌کوشد رانت‌هایی را بین اصناف تزریق کند. از این طریق، اصناف سعی می‌کنند خودشان را به قدرت وصل کنند تا از آن رانت‌ها و کمک‌های مالی برخوردار شوند.
* دو دستاورد عمدهء مدرنیتهء غربی را «خرد» و «تـفـرد» بیـان می‌کنید و می‌کوشید این دستاوردها را به عنوان معیار سنجش جامعهء ایران به کار گیرید و ایدهء خود را مطرح کنید.
** در اروپا از زمان رنسانس به بعد حرکتی آغاز شده و روابط ایلی و قبیله‌ای شکسته می‌شود و «فـرد» شکل مشخص خودش را می‌گیرد. شکل‌گیری فرد، ناشی از طرح موضوع تفرد از سوی اندیشمندان غربی بوده و بخش دیگری مربوط به حرکت و تغییر سیستم و نظام زمین‌داری به نظام تولید صنعتی است. نظام تولید صنعتی نیازمند ایجاد این «فردیت»ها و «تـک‌تـک»هاست. در جامعهء ما این فردیت شکل نمی‌گیرد و سرمایه‌دار صنعتی هم به وجود نمی‌آید.
از نظر «خرد» هم در اروپا باید گفت که در دوران قرون وسـطی به علوم به صورت کلیسایی نگاه می‌شد و علوم وابسته به کلیسا بود. به تدریج کسانی همچون «نیوتن» و «گالیله» و «پاستور»، نگاه مستقل از کلیسا را بنیانگذاری کردند. نیوتن آدمی دینی است ولی، وقتی می‌خواهد مکانیک خودش را شکل بدهد از کتاب مقدس، الگوبرداری نمی‌کند. پاستور هم یک آدم دینی است و در مراسم‌های کلیسا هم شرکت می‌کرد. اما در آزمایشگاه با نگاهی مستقل به قضایا نگاه می‌کند و علم پزشکی مدرن را ایجاد می‌کند. گالیله نیز آدم دینداری اسـت. آگوست کنت هم که پایه‌گذار جامعه‌شناسی می‌شود به یک نگاه مستقل دست یافته بود. ما به این نگاه مستقل دست نیافته‌ایم و هنوز درگیر این هستیم که از یک طرف نگاه مستقل علمی داشته باشیم و از آن طرف، ارتباطمان را با عالم قدسی حفظ کنیم. در قـرن هجـدهـم بـه وسیلهء اصحاب دایره‌المعارف و از جمله «دالامبر»، ‌«ولتر» و «دیده‌رو» و برخی دیگر از اندیشمندان، ‌اسطوره‌زدایی ذهن صورت می‌گیرد و نگاه علمی به جهان شکل می‌گیرد.
* قایل شدن به چنین تفکیکی به چه شکل می‌تواند به رشد علم کمک کند؟
** خاصیت این تفکیک این است وقتی من مطالعهء جامعه‌شناسی می‌کنم با اصول و روش‌های خاص خودم جامعه را تحلیل می‌کنم. در این حالت، جامعه‌شناسی شکل می‌گیرد. وقتی که اسطوره‌زدایی را انجام نداده‌ایم، همهء مسایل دینی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را به همدیگر ارتباط می‌دهیم. در برخی استان ها بیش‌ترین میزان خودکشی زنان در کشور گزارش شده است. برای تحلیل این وضعیت باید مطالعهء علمی انجام دهیم. آل‌احمد، شریعتی و بازرگان هم این تفکیک را انجام نمی‌دهند و مباحث را خلط می‌کنند.
* بـه اعتقـاد شمـا اگـر تحصیـل‌کـردهء جامعه‌شناسی در ایران روش‌های تحقیق را یاد گرفته باشد نمی‌تواند علت خودکشی را درک کند و ببیند مشکل آنان به فقر برمی‌گردد یا نگرش‌های حاکم بر مناسبات افراد و یا عوامل دیگر؟
** چون ذهن ما اسطوره‌زدایی نشده، بنابراین علم جامعه‌شناسی در جامعهء ما شکل نگرفته است. در زمینهء فیزیک و شیمی هم نوآوری‌های خاصی نداشته‌ایم. چرا در سال‌های 42 - 1341 وقتی کتاب کم‌ارزشی از «مائو» در ایران ترجمه و چاپ می‌شود و یا کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی‌دبره به بازار می‌آید، جوانان ما مجذوب این کتاب‌ها می‌شوند ولی در عوض کتاب‌‌های نیوتن، ریمون آرون و گالیله مورد استقبال قرار نمی‌گیرد؟
* در همان دوران مشروطه و حتی از زمان تاسیس دارالفنون ما با علوم و فنون جدید و از جمله فیزیک و شیمی آشنا شده‌ایم ولی در جامعه واکنش های منفی را در پی آورد و یا برخی هم به مدرسهء «میرزا حسن رشدیه» که مدرسه را به سبک جدید و با تاثر از فضای آموزشی عثمانی و لبنان راه‌اندازی کرده بود، حمله می‌کنند و میز و نیمکت‌های آن را می‌شکنند. همین علوم و فنون جدید بودند که پایه‌های علمی توسعهء تمدن غرب را شکل داده‌اند؟
** این سوال، سوال خوبی است. جواب من هم این است که مشروطه به هیچ‌کدام از اهدافش نمی‌رسد و باز رجوع به گذشته‌ها مطرح می‌شود. این تصور به وجود آمده بود که گذشته‌ها مساله‌ها را حل خواهد کرد. من راجع به تاریخچهء نگرش چپ در ایران مطالعاتی انجام داده‌ام. چند وقت پیش، کـتاب «اطاعت کورکورانه» روزبه را می‌خواندم که گفته است مدرنیته با شعار حکومت قانون مطرح می‌شود. نویسندهء آن کتاب در ادامه توضیح می‌دهد که قانون و دموکراسی فقط به درد پولدارها می‌خورد. میرزا ملکم‌خان سال‌ها قبل از پیروزی انقلاب مشروطه توانست «دفتر تنظیمات» تدوین کند و در آن بر آموزش همگانی، توجه به افکار عمومی، ایجاد حرفه‌ای و ایجاد بزرگراه‌های بین شهرهای ایران تاکید کرد. ملکم این کتابچه را به ناصرالدین‌شاه می‌دهد. در ابتدای آن آمده بود اگر اصلاحات شروع نشود، کشور خارجی بر ما مسلط می‌شود.
* طرح میرزاملکم با رهبران سنتی جامعه روبه‌رو شد و شاه، ‌ملکم را به کشور عثمانی تبعید کرد. انقلاب مشروطه در 1285 شمسی 19066 م) پیروز شد و چند ماه بعد براساس قرارداد بین روسیه و بریتانیا این‌ها را به مناطق نفوذ تقسیم کردند. اما از طرف دیگر روشنفکری مانند طالبوف معتقد است که ملت ایران یک ملت است و منافع واحد دارد و در نتیجه به حزب و به تعبیر خودش «فرقه بازی» نمی‌بیند. چرا ما در دوره‌هـای بعـدی نتوانستیم شناخت دقیق‌تری از تحول جوامع غربی به دست بیاوریم؟
** برای این که با نگاه انتقادی به گذشته نگاه نکردیم. به نظر من، الان فرصت خوبی است و نگاه انتقادی دارد شکل می‌گیرد.
* اگر به شکل تطبیقی به تجربهء کشورهای همسایه نگاه کنیم می‌بینیم که گاندی (1948 - 1869)، تاگورلا(1941 - 1861) برندهء جایزهء ادبی نوبل 1913 تحصیلات آکادمیک خود را در رشتهء حقوق در بریتانیا شروع کردند و اقبال لاهوری هم در سال 1905 به اروپا رفت و در مقاطع دکترای فلسفه و حقوق از دانشگاه کمبریج و مونیخ مدرک گرفت. از سویی، برخی از رهبران حزب بریتانیا در دههء 1880 حزبی را تاسیس کردند که بعدها گاندی و نهرو رهبران‌آن شدند و هند را به استقلال رساندند. اما در تجربهء ایران، هیچ‌کدام از روشنگران پیشگام عصر مشروطه تحصیلات آکادمیک نـداشتنـد. آیـا صـرفـاً حضور برخی از روشنفکران در غرب می‌توانست موثر باشد و آن‌ها با دیدن آن‌جا و احیانائ مطالعهء روزنامه و کتاب به تحلیل دقیقی از غرب برسند و حداقل مثل رهبران فکری هند موثرتر واقع شوند؟
** درس، حـزبی از قضیه است. اکثر اندیشمندان، مترجمان و نویسندگان ما غیردانشگاهی بوده‌اند ولی وقتی هم دانشگاه در ایران تاسیس می‌شود آن نگرش علمی به وجود نمی‌آید. البته برخی اندیشمندان غربی مثل فریدمن معتقدند که رهبران هند در زمان مبارزه با انگلیس سعی کردند نهادهای مدرن و دموکراتی را که انگلیسی‌ها در هند ایجاد کرده‌اند حفظ کنند و نگذارند از بین بروند. من دقیقائ نمی‌دانم هندی‌ها چه جور با آن وضعیت برخورد کرده‌اند تا از آن طریق بتوانیم به صورت تطبیقی تجربه‌های دو کشور هند و ایران را بررسی کنیم.
* می‌خواهم بدانم صرفائ با مطالعهء نوشته‌های چاپ شده در غرب و مسافرت و دیدن تجربهء آن‌ها می‌تواند باعث شود که روش‌های تحلیل جامعه آموخته شود؟ جنبهء دیگری هم که در نظر دارم قضیهء نهادسازی است. در هند این نهادسازی مورد توجه است ولی در ایران اندیشمندی مثل میرزا ملکم، فراموشخانه را تاسیس می‌کند. این نهاد مدنی در پی ترویج آزادی سیاسی، فکر و بیان بوده و بر امنیت جان و مال افراد تاکید داشته است ولی چنین تاسیسی به علت مخالفت‌های دیگران تثبیت نمی‌شود؟
** نهادسازی که اصلاً تداوم نداشت و شاهان مستبد ما هیچ وقت اجازهء شکل‌گیری این نهادها را نمی‌دادند. اما قضیهء آکادمی، یک بحث مهم است. در یونان باستان هم آکادمی وجود داشته است و آکادمی‌ها در تشکیل دادن ذهنیت علمی نقش داشته‌اند. آن دموکراسی خواص هم که در یونان باستان هست هیچ موقع در تاریخ شرق نمی‌بینید.
* دانشگاه جندی شاپور ایران که متعلق به عصر ساسانی و در جنوب ایران تاسیس شده بود چه تفاوتی با آکادمی غربی داشت؟
** من چیز خاصی راجع به دانشگاه ایران نمی‌دانم و اگر چیزی بود ما باید آثارش را می‌دیدیم. اما در یونان، وضعیتی وجود داشته که در تاریخ تکرار نمی‌شود. الان هم که می‌خواهیم فلسفه بخوانیم باید از فلسفهء یونان شروع کنیم. تجربهء یونان یک تجربهء استثنایی در تاریخ است. شما نمی‌توانید چنان تجربه‌ای را در تاریخ استبدادی ما پیدا کنید.
* آیا آن فردگرایی موجود در غرب را باید تا دورهء یونان باستان پیگیری کرد و به عنوان یک امر درازمدت باید به آن نگاه کرد یا نه؟
** تردیدی در این زمینه وجود ندارد. فردیت متعلق به دورهء رنسانس است ولی ریشه‌های آن را باید در یونان جست‌وجو کرد. در قرون وسطی نگاه به فرد و آزادی فردی وجود ندارد. اما در دورهء رنسانس، بسیاری از دستاوردهای یونان باستان مورد استفاده قرار می‌گیرد تا قرون وسطی را نقد کنند.
* در همان دورهء یونان باستان بحث قانون هم مطرح می‌شود...
** در یـونان باستان برای اولین‌بار بحث فلسلفه و فـلسفهء سیاسی مستقل از اسـطـوره و مـذهـب شکل می‌گیرد اما این استقلال را در شرق نمی‌توانیم پیدا کنیم.
* به وجود آمدن شهرها و تشکیل دولت شهرهای یونان مــوجــب تـضـعـیــف شــدن مناسبات قبیله‌ای و عشیره‌ای در آن مناطق می‌شود. وقتی هم که تکامل این روند را بررسی می‌کنیم می‌بینیم علقه به شهر تبدیل به علاقه‌مندی جای خود را به تعلق خاطر به کشور می‌دهد و ملت هم پایبند ضوابط کلی‌تر «ملی» می‌شوند. به چه علت این تجربه را در شرق نمی‌توان یافت؟
** من در کتاب «تبارشناسی استبداد ایرانی ما» علت این مشکل را توضیح داده‌ام. در شرق، حکومت‌های قدر قدرت باید مسالهء آبیاری را با ایجاد تشکیلات آبیاری حل می‌کردند و اگر این تشکیلات دچار مشکل می‌شد، ‌تولید ما هم مشکل پیدا می‌کرد. اما در غرب به حدی بارندگی وجود داشته که نیاز حکومت قدرتمند را منتفی ساخته بود. همچنین در شرق، قبایل بادیه‌نشین به کشاورزان و شهرها حمله می‌کردند. به همین دلیل حکومت‌های قدر قدرتی باید به وجود می‌آمدند تا امنیت لازم را برقرار کنند. در حالی که در غرب، حکومت‌ها قدرقدرت نبودند.
* ناامنی ناشی از حملات در شرق باعث می‌شد که پیشرفت لازم روی ندهد؟
** بله; علاوه بر این حکومت‌ها به سرعت سرنگون می‌شدند و پادشاه‌کشی و جنگ قدرت رایج بوده است. بر همین اساس، مردم بی‌اعتنا به سیاست می‌شدند. برای این‌که سیاست را امری خطرناک می‌دیدند و این ضرب‌المثل که «هرکس خر شد، ما پالانش ـ هرکس در شد، ما دالانش» رایج می‌شود.
به طور خلاصه می‌توان گفت که فردیت مدرن در فردیت اولیهء یونان ریشه دارد ولی در تاریخ ایران، این «ما» و قبیله و عشیره بود که اساس همه چیز پنداشته می‌شد و فردیت شکل نمی‌گرفت.
* پولیس در لفظ یونانی به معنای شهر بوده و معنی پرسپولیس هم شهر پارس بوده است. پولیتیک به معنای اداره کردن شهر و جامعه بوده ولی در ایران لفظ «سیاست» به کار می‌رفت که به مفهوم تنبیه کردن بود و سیاستمدار خوب کسی می‌شد که رقیب را حذف و طرد کند!
** همین نوع نگرش‌ها و ناامنی‌هاست که آن اوضاع را به وجود می‌آورد و افراد به جای این‌که آرزوی کسب قدرت مشروع از طریق مردم را بخواهند، به فکر کسب قدرت از طریق دیگر بودند و آرزوی به دست آوردن قدرت در تک تک افراد جامعه به وجود می‌آمد. مفاهیمی هم که رایج می‌شود در واقع نوع نگرش ما را بازتاب می‌دهد و این نوع نگرش متناسب با وضعیت فرهنگی ماست.
* وقتی که ما دولت شهر نداشته‌ایم، فردیت به صورت اولیه هم در گذشتهء ما به وجود نیامده است باید نتیجه گرفت وضعیت فعلی طبیعتائ باید اتفاق می‌افتاد؟
** من به صورت جبری به تاریخ نگاه نمی‌کنم. من می‌گویم انسان آگاه می‌تواند به گذشته و تاریخ خود نگاه کند و با نقد گذشته می‌تواند آیندهء بهتری برای خود بسازد.
* آیا آن تجربهء انباشته شده در مورد فرد و عقلانیت را می‌توانید در عرض چند سال در این‌جا فراهم کنید؟
** ما باید عوامل خردستیز را در اندیشهء‌بومی خودمان مورد نقد قرار بدهیم. این وظیفهء اندیشمندان جامعه است که این عوامل را پیدا کنند. حال ممکن است این عوامل تصرف باشد و یا عرفان و یا هر چیز دیگری و سعی کنند تفکر علمی و نهادهای علمی را در جامعه به وجود بیاورند. به اعتقاد من، بخش‌هایی از عرفان ما سیاست‌گریز است و گریز از مسئولیت اجتماعی را توصیه می‌کند ولی بخش‌هایی از آن هم لذت‌بخش است و افرادی می‌توانند فرضائ هنگام خسته شدن از این جنبه بهره بگیرند.شاید به علت سـیـاسـت گریزی است که تفکرات خردستیزی غربی را به سرعت جذب می‌کنیم و از بخش‌هایی از پست مدرنیسم که خردستیز است، لذت می‌بریم. علاقهء زیادی به آرای هایدگر داریم ولی آثار نیوتن و گالیله را نمی‌خوانیم.
* ما با داشتن این نگرش اشراقی و اهمیت ندادن به استدلال و برهان آن‌چه که در عمل مشاهده می‌کنیم این است که همچنان یک کشور در حال گذار باقی مانده‌ایم.
** ما مجبوریم که تفکر و نگاه علمی در کشور را بسط و گسترش دهیم. ما باید یاد بگیریم که از جامعه فاصله بگیریم و آن را تحلیل کنیم. با این کار متفکر مدرن هم به وجود می‌آید و شروع می‌کند به نوآوری کردن. ما الان کسی را نداریم که بگوید کارهای دکتر علی شریعتی در حوزهء جامعه‌شناسی است و یا ضد جامعه‌شناسی و کسی نگفته که آیا باید مطالعات اجتماعی را با احکام دینی ادغام کنیم. تحلیل مسایل اجتماعی نیازمند ذهنیت علمی مدرن است.
* ذهنیت علمی نیست و یا فضای کاری برای انجام تحقیقات باید مساعد باشد و نهادهای مختلف هم از انجام این پژوهش‌ها حمایت کنند؟
** تردیدی نیست که این عوامل هم موثر است و شرایط سیاسی و اقتدار حاکمیت تاثیرگذار است ولی ذهنیت اسطوره‌زدایی شده در جامعهء ما به وجود نیامده است. ذهن ما کلی‌نگر است و ما فقط یکسری کلیات را مطرح می‌کنیم ولی در کشورهای توسعه یافته، مطالعات گسترده‌ای در مورد اعتیاد و یا روابط جوانان و یا اصولائ هر مساله‌ای انجام می‌شود.
* وقتی ما پشتوانهء درازمدت عقل‌گرایی و فردگرایی را نداریم می‌توانیم در مقطع فعلی موفق شویم کاستی‌ها را جبران کنیم؟
** وضعیت ما سخت‌تر است ولی باید این را جا بیندازیم که به انسان‌ها حق می‌دهد از سلول‌های مغزی خودشان استفاده کنند و آزادی اندیشه و فکر و بیان استقرار پیدا کند. در سال‌های قبل از انقلاب، خواندن کتاب «انقلاب در انقلاب» مجازات زندان داشت ولی همان کتاب، ‌در ویترین کتاب‌فروشی‌های لندن وجود داشت و نقد آن هم نوشته می‌شد. حتی «رژی دبره» نویسندهء این کتاب به فرانسه رفت و نقدی بر کتاب خودش نوشت. در حالی که در ایران تصور می‌شد کتاب بسیار ارزشمند است و مباحث مهمی را بیان می‌کند. جامعهء ما در چند سدهء اخیر دچار رکود شده بود و نوآوری خاصی نداشت ولی باید بتوانیم بحران خودمان را حل کنیم. این وظیفهء روشنفکران ایرانی است که در مورد جزییات بحث کنند و راه‌حل ارایه دهند. بنیادهای فکری تمدن غرب است ولی می‌توانیم با پرسشگری و بحث و گفت‌وگو راه‌حلی برای عبور از این بحران پیدا کنیم. ما نیازمند این هستیم که جامعهء مدرن ایرانی را تشکیل دهیم و نادیده گرفتن بحران فعلی در حوزهء اندیشه نمی‌تواند، کارساز باشد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات