از خونشون زدم بیرون. دلگیر و ناراحت بودم. هیچ چیز به انتخاب من نبود؛ وگرنه از کنار اتفاقات زندگیام رد هم نمیشدم. دلم میخواست من هم زندگی آنچنانی داشته باشم و جلوی دیگران سرم را بالا بگیرم که شوهر مدیر و دکتر و... دارم، اما... .
دلم خیلی گرفته بود. مثلاً آمده بودم مهمانی تا کمی سبک شوم و برگردم به هزار و یک فکری که در خانه گریبانم را میگرفت؛ اما حالا بیشتر از قبل ناراحت بودم.
خانه و زندگیِ مریم خانم با زندگی من قابل مقایسه نبود. هرچه بود، شوهرش مدیر کارخانه بود؛ اما شوهر من یک کارگر ساده و یه کارگر مگر چقدر درآمد داشت که بتواند به سر و وضعش برسد و مثل مدیرها زندگی کند؟!
دلم خیلی گرفته بود. مریم خانم تازه از سفر خارجشان برگشته بود و همسایهها را دعوت کرده بود تا مثلاً دیداری تازه کند. اما من از همان که دیدمش فقط فخرفروشیاش را دیدم و آقای مدیر گفتنش را شنیدم.
هرچه آنها مسافرت داشتند و رفاه، ما از آن محروم بودیم. گاهی بچهها هم شکایت داشتند؛ اما من هر بار آرامشان میکردم.
سر کوچه که رسیدم، صدای اذان بلند شد. دلم نمیخواست با آن حال وارد خانه بشوم و بچهها و آقا صادق بفهمند از چه ناراحتم. تا نماز شروع شود، وضو گرفتم و در صف ایستادم.
نماز که تمام شد، دستی روی شانهام خورد. خانم حسینی بود؛ همسر پیشنماز مسجد. سلام و احوالپرسی گرمی کرد و گفت، قرار است برای مسجد چند کلاس هنری برگزار کنند.
دیرم شده بود و باید زودتر به خانه میرسیدم تا مقدمات شام را فراهم کنم. عذرخواهی کردم.
خانم حسینی لبخند شیرینی زد و همانطور که از مسجد بیرون میآمد، گفت: «ببخشید زهرا خانوم جون! اصلاً حواسم نبود شوهر شما کارگره... به خدا من همیشه میگم مدیرا میز قشنگ دارن، دفتردار و منشی دارن و هزار تا دنگ و فنگ، ولی اگه ده روزم نیان سرکار کارخونهها بازم کار میکنن و چرخش میچرخه. اما کارگرا اگه یه روز کارو تعطیل کنن همه چی به هم میریزه... برو جونم برو به شوهر زحمتکشت برس بعداً حرف میزنیم...»
همین دو جمله چقدر تأثیرگذار بود؛ احساس خوبی داشتم. ارزش واقعیِ همسرم را خیلی ساده فهمیده بودم. اینکه میدیدم خیلی از مردم برای یک کارگر ساده اینقدر ارزش قائلند، خوشحالم میکرد.
چه اهمیتی داشت دیگران فخر بفروشند، وقتی مهمترین کارها به دست افرادی که یکیشان همسر زحمتکش من بود، انجام میشد.
درِ مسجد را بوسیدم که همیشه راهگشا و آرامبخشم بود و به سمت خانه راه افتادم. در دلم به صادق و شغلش افتخار میکردم... .
نفیسه محمدی
پرسش: من و همسرم دو سال زندگی مشترکمان را در منزل پدر همسرم در واحدی مجزا، سپری کردهایم و حداقل تا یکی دو سال آینده در آنجا مستقر هستیم؛ اما به دلیل دخالتهای والدین همسرم دچار اختلافات و جر و بحثهای زیادی شدهایم، لطفاً برای بهبود روابطمان راهنمایی بفرمایید.
پاسخ: خواهر عزیزم وضعیتی را که با آن مواجه هستید به خوبی درک کرده و میدانیم خواه و ناخواه با برخوردهایی از جانب خانواده همسرتان روبهرو هستید که پایه منطقی ندارد؛ اما پرسشگر عزیز بدانید، پسر برای مادر ثمره تلاشها و درگیری عاطفی اوست. وقتی میبیند پسرش به سمت زن دیگری رفته، با خودش فکر میکند نکند تأثیرش را بر فرزندش از دست داده باشد. او آثار آن را در اطاعت قبلی فرزند از خود، در مراقبتی که فرزند از او میکرد و در احترامی که به ایشان میگذاشت، میبیند و چون احساس میکند پسرش دیگر به حد سابق از او اطاعت نمیکند، احساس میکند فرزندش دیگر تحت تأثیر او نیست. از سویی، زن که عروس خانواده است، انتظار دارد همسرش صد درصد عشق و محبتش را صرف او کند.
در حال حاضر و در موقعیتی که شما با آن روبهرو هستید، باید گفت مهمترین و بهترین قدم برخورد صحیح با همسر است، سعی کنید پیوند میان او و خانوادهاش را درک کنید و یادتان باشد خانواده همسرتان برای او، مانند خانواده شما برای خودتان است.
به خانواده همسرتان به چشم کسانی بنگرید که میتوانند دوست شما باشند. حتی اگر زیاد شما را دوست ندارند، کاری نکنید که ارتباط شما از این بدتر شود. سعی شود به خانواده همسرتان احترام بگذارید و محبت کنید. اگر میبینید خانواده همسر با شما مشکل دارند و به حق شما اجحاف میکنند، رو در رو مشکلتان را به آنها بگویید و هرگز حرفتان را از طریق شخص دیگری به گوش آنها نرسانید.
در رفتار با آنها مهربانی و محبت را پیشه کنید؛ چرا که ساختن با خانواده همسر به بلوغ فراوانی نیاز دارد. باید بپذیرید آنها پدر و مادر شما نیستند، پس همیشه کمی فاصله بین شما هست.
یکى از مهمترین عوامل سازگارى با خانواده همسر این است که آنها به این احساس برسند شخصیتشان مورد احترام است؛ از این رو رفتارهاى مطلوب خانواده همسرتان را مورد توجه و تأیید قرار دهید؛ به گونهاى که بفهمند برایشان ارزش قائل هستید و تا میتوانید خالصانه نسبت به خانواده شوهرتان محبت کنید؛ زیرا انسان به طور طبیعى با کسی که به او نیکى و محبت کرده، دوست و خیرخواه است و دشمن کسى است که درباره او بدى کرده است.
لیلا وطنخواه
این روزها بسیاری از مادران، از نداشتن آرامش روحی گله دارند و به مشاوران مذهبی و روانشناسان مراجعه میکنند تا نسخهای برای آرامش آنها بپیچند. ناخواسته و ناغافل دائماً با فرزندانشان درگیر هستند و بر سرشان داد میکشند؛ به بهانههای گوناگون صدای فریادشان در خانه بلند است و حتی گاهی ناآرامیهایشان به تنبیه فیزیکی کودکان ختم میشود. آنچه مسلم است اینکه مادر کانون اصلی آرامش در خانواده است و خلقت توأم با لطافت او، با هدف توسعه و تثبیت آرامش در خانواده شکل گرفته؛ اما این ناآرامیها، مسیر طبیعی زندگی را تغییر داده و به بیراهه میکشاند. زن ناآرام نمیتواند همسر خوبی باشد و آرامش مورد نیاز مرد خانه را تأمین کند.
در نتیجه نه تنها روابط او با همسر دچار چالش و تزلزل میشود؛ بلکه حتی روابط پدر خانواده با فرزندان نیز بر مبنای ناآرامی پدر شکل میگیرد. از سوی دیگر، در رفتار با فرزندان نیز نمیتواند عواطف و مهر مادری را حفظ کند و بر اساس این، حس امنیت و آرامش فرزندانش خدشهدار میشود؛ افت تحصیلی، پرخاشگری، خشونت و آزار دیگر همسن و سالان، از دیگر عوارض ناآرامی در خانواده است که در تحقیقات متعدد روانشناختی به اثبات رسیده است.
خلاصه سخن اینکه با ناآرامی مادر، بهداشت روانی خانواده برهم میخورد و نظام خانواده در معرض تهدیدهای بزرگ قرار میگیرد. گویی آرامش خانواده قفلی است که کلید آن تنها در دستان زن قرار دارد و لطافت روحی او کانون امواج آرامبخش و نشاطآفرین در خانواده است. بنابراین بجا و مناسب است که مادر، برای بازیابی آرامش درونی خود به مشاوران مراجعه کرده و راهکارهای لازم را دریافت و اجرا کند تا خانواده و در نتیجه اجتماعی را آرام و ایمن و سالم کند، اما در کنار این تلاشها و حتی مهمتر از آن، توجه دائمی به قدرت و جایگاه خود است که باید همواره چون آتشی در وجود بانوی خانه شعلهور باشد.
شاید لازم باشد روزی یک بار این نقش مهم را برای خود بازخوانی کند و بارها و بارها مسئولیت بزرگ مربی بودنش برای نسل آینده را مرور کند؛ اینکه او تربیتکننده پدران و مادران آینده است که بدون شک آنچه در کودکی میبینند، ثبت و ضبط کرده و در آینده بر روی فرزندانشان پیاده خواهند کرد. در حقیقت پژواک ناآرامیهای مادر نه تنها در خانواده، بلکه در نسل آینده نیز باقی خواهد ماند. چه بهتر که با درمانهای لازم و تعمیق باورهای دینی، این ناآرامی را به آرامش تبدیل کرده و بازتاب عشق و مهربانی و آرامش را برای نسل امروز و فردا باقی بگذاریم.
نکته دیگر که برای آرامش کنونی و اطمینان از آینده فرزندان مان لازم است رعایت کنیم، جایگزینی «فرایند محوری» به جای «نتیجه گرایی» است.اگر فرزند شما برای امتحان با مسابقه ای آماده می شود، هرگز به او نگویید تو باید نمره 19 به بالا بگیری یا مدال بیاوری.چنین وضعیتی حتماً برای او استرس زا خواهد بود و چون همیشه رسیدن به رتبه های برتر میسر نیست، آسیب های روانی متعددی به دنبال خواهد آورد. با این کار ما داریم روحیه «تلاش» را د ر فرزندمان تقویت می کنیم، روحیهای که همواره بدان نیاز خواهد داشت نه نتیجه ای که گاه به دست می آید و گاه به دست نمی آید.
محبوبه ابراهیمی