کد خبر: ۳۷۳۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۰
کد خبر: ۳۷۳۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۴
داستان - نویسنده: شهاب الدین نوروزی - سرما تا مغز استخوان آدم پیش میرفت؛ پدرم وقتی هوا به این درجه میرسید جمله معروفی دارد و میگوید؛ «سرمای گوششکن»! ولی این بار طوری دیگر میگوید که ما از او میخواهیم دوباره تکرارش کند، همه فکر کردیم که اشتباهی شده؛ پدرم میگوید درست شنیدید این سرما، اینبار گوششکن نیست! «دشمنشکن» است...
کد خبر: ۳۷۳۲۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۲
نویسنده : م.موسوی - بیحوصله و تلخ از خانه بیرون زد. دستگاه کنترل قند خون مادر خراب شده بود. توی شلوغی این روزها حوصلۀ زیر و رو کردن داروخانهها را نداشت. در را که بست، عماد، همبازی نوجوانیاش را دید که روی پشتبام مشغول کار بود. نگاهش را دزدید. مدتها بود با هم سرسنگین بودند. از ده سال پیش سر عروسی خواهر عماد، تا این روزها که عماد سخت مشغول دوا و درمان دختر کوچکش بود...
کد خبر: ۳۷۳۱۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۸
کد خبر: ۳۷۲۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰
کد خبر: ۳۷۲۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۳
نویسنده: زهرا اخلاقی - انگشت بریده را داخل ظرف مخصوص آزمایش، روبهرویت گذاشتهای. باید با DNA افرادی که قرار است رئیس بخش امنیت برایت بفرستد، مطابقت بدهی. نگاهت را از انگشت برمیداری به نظرت هوای اتاق گرفته است، پنجره آزمایشگاه را باز میکنی. صدای پرندههای روی شاخههای درختان در محوطه پشت آزمایشگاه، بیشتر عصبیات میکند. پنجره را میبندی. به انگشت نگاه میکنی و دستی بین موهایت میکشی و بعد عینکت را با وسواس پاک میکنی. به چند ساعت قبل فکر میکنی وقتی که روی صفحه تلفنت اسم «میکا، رئیس بخش امنیت» افتاده بود...
کد خبر: ۳۷۲۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۰
کد خبر: ۳۷۲۲۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۷
داستان - در انتهای زمستان، همان روزهایی که هوا هنوز دو دل است بین سرمای استخوانسوز و گرمای خجالتی بهار، صدای اذان مغرب در مسجد جامع شهر پیچیده بود. چراغهای حیاط روشن و خاموش میشدند و باد ملایمی صدای اذان را با خود تا کوچههای دورتر میبرد.
مسجد شلوغتر از همیشه بود؛ نه از آن شلوغیهای بیحوصلهی صفهای نماز جمعه، بلکه از آن جمعهایی که هر کسی با خودش خلوت کرده باشد. کفشها دم در روی هم تلنبار شده بودند، انگار میخواستند از شلوغی خلاص شوند. در گوشهای از شبستان، سجادهای پهن بود و قرآن کوچکی که لای صفحاتش نشان قرمز رنگی جا خوش کرده بود
کد خبر: ۳۷۲۰۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۴
کد خبر: ۳۷۱۷۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۹
🎙سیدعلی اکبر به خانه آمد. عمامه، عبا، قبا و ریشهایش پر از برف بود. شده بود مثل پیرمردهای هفتاد ساله. او با ابروهای درهم و برهم و روزنامۀ مچاله شده در دستش به داخل رفت. مونس از سماور کنارش یک چای داخل استکان ریخت و جلوی سید گذاشت. مثل همیشه نبود. حتی به دوقلوها هم توجهی نکرد. برای مونس هم هدیه نخریده بود. همیشه وقتی دیر میآمد حسابی دست پر بود. همانطور با عبا، قبا و عمامه کز کرده بود یک گوشۀ خانه. مونس کنارش نشست.
ـ سید یه چیزی بگو.
سیدعلیاکبر روزنامه را روی فرش گذاشت.
کد خبر: ۳۷۱۶۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۶
کد خبر: ۳۷۱۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۲
داستان 💠ققنوس در آتش ✍️مریم سامع 🎙لرزش از سر تا پایش حس میشد. قلبش داشت از جا کنده میشد. چشمانش به چشمان ریز و سبز کوشنِر گره خورد. کوشنر مطمئن از اینکه قدرتمندترین و احمقترین آدم دنیا را برای بزرگترین فاجعه خاورمیانه انتخاب کرده، خوشحال بود. فاجعهای که سودش برای اربابان صهیونش نظیر نداشت. ترامپ علامت تأیید را از چشمان کوشنر گرفت. دلش قرص شد و با خط کجومعوج زیر عکس (باطل شد)Expired درشتی نوشت و مهر مخصوص ریاستجمهوری روی آن زد...
کد خبر: ۳۷۱۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۹
کد خبر: ۳۷۱۱۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۴
کد خبر: ۳۷۰۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
سرد است و سوز اول دی ماه توی خانه میریزد. بخاری را روشن کردهایم. البته مثل هر سال که نه، خیلی سخت بود. با اشک و آه آن را شستم و تمیز کردم. بچهها سردشان بود. مدام میگفتند: «مامان یادته پارسال بابا چقدر زود بخاری را روشن کرد؟» سجاد اورکت سبز تو را پوشیده تا گرم شود. دور اتاق میچرخید و ادای لرزیدن را در میآورد. میگوید: «مامان، یادته زمستانها بابا این را میپوشید؟» ...
کد خبر: ۳۷۰۴۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
کد خبر: ۳۷۰۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴
کد خبر: ۳۶۹۶۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
زهرا اخلاقی/ روایتی از زندگی شهید حیدر گلبازی/ زیر آتشبار دشمن، امدادگر چشم چپم را باندپیچی کرد و پای راستم را هم بست و به سراغ مجروح بعدی رفت. برای اینکه زیر آتش نباشیم، ما را پشت تپهای کشاند.
کد خبر: ۳۶۹۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
روایتی از زندگی شهید حیدر گلبازی
کد خبر: ۳۶۸۷۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰