رهآورد انبیا: تغییر و تفسیر عالم
مهمترین رهآورد انبیاء و همچنین سید آنان وجود مبارک رسول اعظم(ص) تحقیق عالم و آدم است. این تحقیق دو عنصر محوری «تفسیر» و «تغییر» را به همراه دارد. یک محقق کارش این است که مورد عمل را به خوبی بررسی میکند و اگر آن مورد عمل برابر با قانونمندی عالم حرکت میکرد، آن را حفظ میکند و اگر در خلاف قانونمندی نظام حرکت میکرد، آن را دگرگون میکند و به جای اصلیاش برمیگرداند. جهان و انسان به وسیله انبیاء تحقیق شدند.
یعنی انبیاء آمدند، جهان را به آن وضع اولیاش تفسیر کردند و دگرگون کردند، انسانها را با آن وضع اولیشان تفسیر کردند و تغییر دادند. اگر کسی مفسر محض باشد، محقق نیست. و اگر کسی مغیر محض باشد، محقق نیست. محقق کسی است که بر اساس حق بینش بدهد و بر اساس حق منش ایجاد کند. آن که تفسیرش بیتغییر است، یا تغییرش با تفسیر صحیح همراه نیست، او محقق ناب نیست.
مطلب دوم آن است که تفسیر و تغییر جهان فرع تفسیر و تغییر انسان است. اگر انسان درست تفسیر بشود و درست در جای محوری اصلی خود قرار بگیرد، جهان دگرگون خواهد شد. چون جهان برای انسان است و انسان برای خدا. اینچنین نیست که انسان برای جهان باشد، یا جهان و انسان همتی هم باشند! جهان برای این خلق شد که انسان پرورش یابد و به لقای حق برسد. آن موجودی که توان آن را دارد تا به بارگاه رفیع دنی فتدلی فکان قاب قوسین أوأدنی (1) برسد، آن حرف اول و آخر را در نشئه خلقت میزند. و اما آن موجودی که با فرا رسیدن اذا الشمس کورت (2) فرو میریزد، یا با فرا رسیدن اذا النجوم طمست (3) به تارکی میگراید، آن توان آن را ندارد که حرف اول و آخر را بزند.
نظام آفرینش دو اصل را به همراه ندارد؛ یکی جهان و یکی انسان. بلکه انسان اصل است و جهان تابع او. و این مجموعه تابع فیض و فوز خاص الهیاند تا به لقای حق راه یابند. جهان در مسیر انسانیت که حرکت کرد، از راه انسان به لقای حق میرسد. صراط مستقیم همان صراط انسان اصیل است و هر موجودی از این کانال به آن هدف اصلی خود راه پیدا میکند، این هم دو مطلب. پس انبیاء آمدند، انسان را درست تفسیر کردند و انسان را درست دگرگون کردند، قهراً جهان دگرگون شد، چون درست تفسیر شد!
جامعه عدالتمحور تمام هدف انبیاء نبود
مطلب بعدی آن است که آنچه را که انبیاء عموماً و سید آنان (علیهم الصلاه و علیهم السلام) خصوصاً آوردند، تنها این نبود که یک جامعه برین بسازند و یک حکومتی براساس قسط و عدل تهیه کنند و جامعه جامعة عادل و مقسط بشود. این نیمه راه است نه پایان راه! داشتن یک جامعه برین داشتن حکومت قسط و عدل، عادل شدن همه، مقسط شدن همه، محرومان و مستضعفان را رسیدگی کردن، از مظلومان حمایت کردن، ظلم را ریشهکن کردن، این هدف متوسط انبیاء است، نه هدف نهایی.
قرآن هم هدف متوسط را بازگو کرد و هم هدف نهایی را! هدف متوسط را در سوره مبارکه حدید تشریح کرد. فرمود: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط(4). فرمود: همه انبیاء آمدند، با کتاب الهی حرکت کردند، با قانون خدائی با مردم سخن گفتند. برای روشن شدن اذهان گذشته از برهان، معجزه را ارائه کردهاند تا جامعه به قسط و عدل راه یابد. لیقوم الناس بالقسط. این هدف هدف متوسط است. یعنی آدم خوب شدن، عادل شدن نیمی از راه است. اما آن هدف والا و نهایی را در سوره مبارکه ابراهیم تشرح کرد. فرمود: الر. کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید.(5)
فرمود: این کتاب را، قرآن را ما به تو دادیم، تو با این قرآن مردم را نورانی کنی. نورانی شدن مردم آن است که جامعه و محیط انسانی در روشن شدن نه تنها نیازی به برق ندارد، نیازی هم به آفتاب و ماه ندارد. بلکه نیازی به چشم هم ندارد! او چشم را میبندد و میبیند. آنچه را نادیدنی است، آن بیند! آنکه نظیر حارثه بن مالک میگوید: کانی انظر الی عرش الرحمن بارزاً. من به جائی رسیدم که گویا عرش خدا را میبینم. این هدف نهایی انبیاء است که انسان را به جائی برساند که از غیب به اذن خدا برخوردار باشد، از گذشته دور و نزدیک مستحضر باشد، از آینده دور و نزدیک با خبر باشد و قرآن این راه را فراسوی ما نصب کرد، ما را تشویق کرد.
فرمود: عدهای دیدند، شما نگاه کنید، شاید ببینید. و اگر اهل نظر بودید، کمکم اهل بصر خواهید شد. شما مییابید و میبینید که گناه سم است و میبینید گناه شعله است، آنکه میفهمد گنهکار را به جهنم میبرند، او اهل نظر است. اما آنکه میبیند درون گناه شعله است، او اهل بصر است. قرآن این آیه را فراسوی ما نصب کرد. فرمود: کلالو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم. ثم لترونها عین الیقین. ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم(6). فرمود: اگر اهل علمالیقین بودید و اگر اهل معرفت و محبت بودید، از نظر بینش عارف بودید و از نظر منش ولی بودید، خوب فهمیدید، به فهمیدهها عمل کردید، جهنم را هماکنون میبینید. درون گناه را که شعله است هماکنون میبینید.
این که فرمود: کلالو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم، منظور این نیست که بعد از مرگ جهنم را میبینید. چون بعد از مرگ همگان جهنم را میبینند. هم مؤمنان و هم کافران، هم موحدان و هم ملحدان. آن ملحدی که در دنیا کافراً زندگی کرده است و کافراً رخت بربست، در قیامت میگوید: ربنا ابصرنا و سمعنا(7). خدایا! ما جهنم را دیدهایم. منظور قرآن این نیست که شما بعد از مرگ جهنم را میبینید! دیدن جهنم بعد از مرگ مال همه است. و هدف نهایی قرآن این نیست که انسان بفهمد جهنمی هست؛ این هدف نیمه راه است، نه هدف پایان راه! آن هدف اصلی آن است که انسان، نور دهم از دل خویش، چون به خورشید رسیدیم، غبار آخر شد! اگر انسان به این مقام والا راه پیدا کرد، همه معارف برای او حل است.
چون خود نورانی است، جهان ظلمت زده را دگرگون میکند و انسان تیره و تاریک را روشن میکند. هم میتواند عالم را خوب تفسیر کند، هم میتواند جهان را خوب تغییر بدهد که مجموعه این دو عنصر محوری تفسیر و تغییر میشود تحقیق، چون خودش متحقق است، دیگران را هم متحقق خواهد کرد.
و این معنا را ذات اقدس اله در سوره مبارکه ابراهیم تشریح کرد: فرمود: کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور. مردم را نورانی کنید. این نور نه مجاز است، نه کنایه است، نه تشبیه است، نه تعبیرات دیگر! به اصطلاح نه مجاز مرسل است و نه استعاره! گاهی میگویند: این که خدا فرمود: انبیاء آمدند تا مردم را نورانی کنند، چون علم به منزله نور است، این تشبیه است.
گاهی میگویند: چون علم مشکلات را حل میکند، یک تناسبی با نور دارد، لذا قرآن از علم و دین و معرفت به عنوان نور یاد کرده است و اطلاق نور بر علم و دانش و معرفت و محبت مجاز است. در حالی که اینچنین نیست! این نور معنای خود را دارد و حقیقت است. نور یعنی روشن و روشنگر و این نور اگر نور مادی بود، اشیای مادی را روشن میکند و اگر نور معنوی بود، اشیای معنوی را روشن میکند. انسان همانطوری که با بدن، ابزاری با بدن او هست که با چشم بدن می بیند و با گوش بدن میشنود و با شامه بدن استشمام میکند، با ذائقه بدن می چشد، با لامسه بدن لمس می کند، در نهان انسان، در درون انسان این حواس پنجگانه هم هست.
قرآن ملقب القلوب انسان شد
انبیاء آمدند، گفتند: انسان در درون خود یک قلب دیگری دارد، یک چشم دیگری دارد، یک گوش دیگری دارد؛ این را اولاً تفسیر کردند، بعد آمدند این را تغییر دادند. فرمودند چه فرد یا جامعهای مریض است، چه فرد یا جامعهای سالم! آنها را که فی قلوبهم مرض بود درمان کردند، به جایگاه اذا جاء ربه بقلب سلیم(9) رساندند، یا الا من اتی الله بقلب سلیم(10) رساندند و مانند آن. این کار انبیاء باعث میشود که جهان و انسان درست تفسیر میشود و درست تغییر پیدا میکند. نمونههای قرآن کریم این است که وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) از فاصله چندین فرسخ میگوید: انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون(11).
من بوی یوسف را از فاصله چند فرسخ میشنوم. او با این شامه که نمیشود! در درون اتسان همانطوریکه یک چشمی هست، یک گوشای هست، یک شامهای هم هست! گاهی انسان با ذائقه درون غذائی میخورد یا آبی مینوشد و لذت میبرد. انبیاء آمدند، گفتند: من ذالذی ذاق حلاوه محبتک فلامنک بدلا. خدایا! آنکه لذت مناجات تو را چشید، آن را با چی عوض میکند؟ آنکه لذت مناجات با خدا را در کاماش زمزمه کرد، او هرگز این لذت را به چیز دیگر تبدیل نمیکند.
و این اختصاص به انبیاء ندارد، چون شاگردان انبیاء هم به جائی رسیدند که میگفتند: کانی انظر الی عرش الرحمن بارزا. آن مرحله والا و برین مال انبیاء (علیهم الصلاه و علیهم السلام) است، این مرحله نازل یا متوسط مال شاگردان آنهاست. اگر بشر و انسان درست تفسیر شد و درست تغییر پیدا کرد، یعنی انسان تحقیق شد که این مهمترین رسالت انبیای مبعوث است، جهان هم تغییرپذیر است، درست تفسیر میشود و درست تغییر پیدا میکند.
تغییر جهان و تفسیر جهان را قرآن به عهده گرفته. فرمود به اینکه: این عالم اگر بخواهد درست حرکت کند، زمستاناش زمستان باشد، پائیزاش پائیز باشد. شما باید آدم خوبی باشید! اگر جامعه جامعه خوب بود، قدر اقواتها فی اربعه ایام (12) جامه عمل میپوشاند. یک ارتباط تنگاتنگی بین عالم و آدم در قرآن کریم برقرار است. فرمود: اگر این مردم درست حرکت کردند، ذات اقدس اله نظام آفرینش را به سود انسانها تغییر تمیدهد.
این که فرمود: ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض(13)، یعنی اگر جامعه درست تفسیر شد و درست تغییر پیدا کرد، درست در مسیر حرکت کرد، کل نظام عوض میشود. یعنی این ابرها که حرکت میکنند، به موقع باران حمل میکنند و به موقع میبارند و به جا میبارند، نه بیجا!
خدا میفرماید: اگر مردم درست حرکت کردند، ما این ابرها را طرزی تنظیم میکنیم، طرزی باردار میکنیم، طرزی غربال گونه اینها را رهبری می کنیم که به دریاها نریزند که آب هدر برود، به سرزمین شورهزار نریزند که آب هدر برود، به بیابانهای لم یزرع نریزند که هدر برود؛ به مزرع شما بریزند، به باغ شما بریزند. ما اینها را راهنمائی میکنیم. فرمود: ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السما و الارض. از سوی دیگر بعد منفی قضیه را هم ذکر کرد، فرمود: ذالک بأن الله لم یکن مغیراً نعمه انعمها علی قوم حتی بغیروا ما بأنفهسم(14).
فرمود: خداوند نعمتهایی را که به یک عدهای داده است، هرگز از آنها نمیگیرد، مگر اینکه اینها خودشان را عوض کنند. اگر اینها خودشان را بد کردند، در آن مسیر صحیح حرکت نکردند، ما هم نعمتها را از آنها میگیریم. آیات فراوانی است که این بخش مثبت و منفی را کنار هم ذکر میکند. گاهی میفرماید: والو استقامو علی طریقه لاسقیناهم ماء غدقا(15). اگر اینها مستقیم باشند، درست در مسیر حرکت کنند، ما هم بارانهای فراوان، تگرگهای مناسب، برفهای مناسب را برای مزرع و مرتع اینها میریزیم.
اول آدم، بعد عالم
از این جریان دو نکته روشن میشود؛ یکی تفسیر و تعبیر عالم و تفسیر و تغییر آدم. دوم اینکه: تفسیر و تغییر انسان اصل است، تفسیر و تغییر جهان فرع. یعنی آسمان و زمین برای این خلق شدند که انسان خوب تأمین بشود و انسان برای این خلق شده است که نورانی بشود. انسانی که نورانی شد، با نور خود حرکت میکند. و اگر نورانی نشد، کسی به او نور نمیدهد. در قیامت هیچ کس احتیاجی به نور خارج ندارد. هر کسی نور را به همراه خود میبرد. چون بساط شمس و قمر برچیده شده است. اذا الشمس کورت آمد، منظومه شمسی را در هم ریخت.
اذا النجوم انکدرت(16) آمد، ستارهها را درهم کوبید. اذا النجوم طمست شد، ستارهای نیست، شمسی نیست. آن روز هر کس به همراه خود نور برد، راحت است، و هر کس به همراه خود نور نبرد، ناراحت است. مشکل جهنمیها این است که باید جهنم بروند، راه جهنم را هم بلد نیستند. اینها دو تا مشکل دارند. ولی نشاط بهشتیها این است که بهشت میروند و راهش را هم بلدند. جهنمی در تاریکی است، سرگردان است. هیچ کسی در آن روز از نور دیگری استفاده نمیکند، چه اینکه از نار دیگری هم نمیسوزد. دو نفر در صحنه قیامت طرزی قرار دارند که بدنهای اینها کنار هم است، اما یکی خیلی روشن است و همه جا را میبیند، و دیگری در ظلمت به سر میبرد.
همانطوری که در دنیا یک موحد و یک ملحد در کنار هماند. یکی عرش خدا را میبیند و یکی خود را هم نمیبیند. اذا اخرج یده لم یکد یراها. همانطوری که در دنیا یک انسان کافر نه خود را میبیند، نه جهان را میبیند، نه خالق خود و جهان را میبیند و به تعبیر ذات أقدس اله در سوره مبارکه نور تشبیه کرده است؛ فرمود: کافر و ملحد مثل کسی است که در شب تار در بحر عمیق غرق میشود؛ کبحر لجی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یدهلم یکد یراها(17)!
اگر شب تاری، شب ابری انسان در دریای عمیق غرق بشود، موجهای متراکم و متراکد روی دریا را بگیرد، ابرهای تیره روی امواج قرار داشته باشد، چنین انسانی اگر دست خود را بیرون بیاورد، نه تنها نمیبیند، لم یکد یراها. فرمود: اذا اخرج یده لم یکدیراها. در سوره نور نفرمود اینها وقتی دست را بیرون میآورند، دست خودشان را نمیبینند. لم یراها نفرمود. فرمود: لم یکد یراها. فرمود: نزدیک دیدن هم نیست. یک وقت انسان میبیند، یک وقت چشماش ضعیف است، نزدیک است که ببیند. فرمود: اینها نه تنها نمیبینند، نزدیک دیدن هم نیستند! خوب یک انسانی عرش خدا را میبیند و یک انسان فرش را هم نمیبیند.
معلوم میشود نور را انسان به همراه خود دارد. اگر نورانی شد، عرش را میبیند، و اگر نورانی نشد دست خود را هم نمیبیند. اذا أخرج یده لم یکد یراها. این دو تا کار را انبیاء کردند، انسان را معنا کردند؛ گفتند: یک چشمیداری، باید در درونتان این چشم را زنده و بینا نگه بدارید. انها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور(18).شما چشمی دارید،گوشی دارید، شامهای دارید، ذائقهای دارید، لامسهای دارید.
لامسه جانت را فعال کن!
وجود مبارک رسول گرامی که این ایام مبعث آن حضرت است، گفت: وقتی ذات اقدس اله در معراج فیض و فوز خاصش را به دوش من رساند، فیضاش به دوش من رسید، من خنکی او را در دلم احساس کردهام. این لامسه است، این لامسه دل است نه لامسه پوست! این لمس بدن نیست، لمس جان است.
انبیاء وقتی این معارف را برای مردم تشریح میکردند؛ مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) از معصوم (سلام الله علیه) نقل میکند که بشرهای اولی خواب نمی دیدند. کمکم رؤیا را خدا نصیب اینها کرد. اینها به انبیاشان میگفتند: ما وقتی خوابیدم، چیزهائی را در عالم رؤیا میبینیم، اینها چی است؟ میفرمودند: اینها از سنخ همان حرفهایی است که ما به شما میگوئیم. ما میگوئیم در درون انسان یک چشمی هست، یک گوشی هست، نمونهاش را شما در عالم خواب میبینید. کسانی که بیدرای حالت منامیه دارند، همان وضعی که دیگران درعالم رؤیا دارند، رؤیای صادق، اینها در حالت بیدرای دارند.
پس انبیاء آمدند، هم جهان را تفسیر کردند، هم جهان را تغییر دادند، عوض کردند. بالا را پائین بردند، پائین را بالا بردند. اولیاء هم همین کار را کردند. وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) میفرماید: من این حکومت را پذیرفتم، برای اینکه: لتغربلن غربله لتساطن سوط القدر(19). فرمود: من آمدم، یک حرارتی در جامعه ایجاد کردم. آن جامعه افسرده یخ بسته که سرد بودند، این جامعه را من جوشاندم. جامعهای که جوشید، پائین بالا میرود و بالا پائین. خاصیت یخ بستگی و انجماد همین است.
آنکه پائین است، پائین است. آنکه بالااست، بالا است. آنکه وسط است، وسط. همین یک قالب یخ را اگر شما در یک دیگ جوش قرار دادید، او را جوش آوردید، میبینید آب جوش خاصیتاش این است؛ آن که پایین است حتما باید بالا بیاید، و آنکه بالا است حتما پائین میرود تا همه بجوشند و همه گرم بشوند.
فرمود: من که حکومت را پذیرفتم، برای اینکه همگان بجوشند. هیچگاه انجماد و یخ بستگی را ما امضاء نکردهایم. فرمود: شما باید گرم بشوید و باید جاهایتان عوض بشود. این خافضه رافعه(20) کار همه انبیاء است، و این کار در قیامت ظهور میکند و انبیاء عهدهدار این بودند.
از خاک بر خاک شعار انسان ملحد است
بنابراین اگر کسی بخواهد جهان را تفسیر کند و جهان را تغییر بدهد، باید خود را تفسیر کند و خود را تغییر بدهد و روی بیانات قرآن. اما خود را چگونه تفسیر کند و خود را چگونه تغییر بدهد؟ وقتی به خویشتن خویش بر می گردد، میبیند به اینکه این یک سیری دارد که دو طرفاش یکی است. انسان خیال میکند این سیراش مستقیم است، به طرف خدا حرکت میکند. اول خوابیده است، غافل است. وقتی بیدرا شد، خیال میکند به طرف خدا حرکت میکند. از غیرخدا به طرف خدا حرکت میکند. وقتی به طرف خدا حرکت کرد، به لقاء الله بار یافت. آنگاه میفهمد که دو سر خط حلقه هستی همین بود. ...
انسان گاهی خیال میکند از خاک است و به خاک! این کار بینش یک انسان ملحد است. میگوید: ما از خاک برخاستیم، دوباره خاک میشویم و دیگر هیچ! ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی(21). ما از خاک بودیم، دوباره خاک میشویم و خبری نیست. این مال یک انسان ملحد. یک انسان موحد و خداشناس، اما کسی که بینشاش متوسط است، نه عمیق، میگوید: ما از خاک برخاستیم، هدف ما لقاء الله است تا به آنجا برسیم و بگوئیم: فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی(25).
ولی یک انسان ولی و عارف میگوید: من نه از خاکام که به خاک برگردم که حرف ملحدان است، نه از خاکم که به خدا برسم که حرف متوسطان است؛ بلکه من از خدایم و به سوی خدا، انا لله و انا الیه راجعون(26). وقتی به آنجا رسید، میبیند این منزل برای او آشناست.
میگوید: من یک وقتی هم همین جا بودم، دوباره به اینجا برگشتم یک وقتی مهماندار من همین کسی بود که الان مهماندار من است یک وقتی در همین جا من با او تعهد سپردم، او از من سؤال کرد: ألست بربکم، من گفتم: بلی. اینجا خیلی آشناست برای من. من من اللهام و الی الله. این وسطها هم اسمای الهی است. آنگاه این سفر همواره سفر من الحق الی الحق است. آن تفصیلات چهارگانه برای تشریح آن اوصاف است. وگرنه یک ولی و یک عارف نه سفر من الحق الی الحق دارد، نه سفر من الحق الی الخلق دارد، نه اسفار دیگر، فقط یک سفر دارد که من الحق الی الحق بالحق. او در اسمای الهی دارد سیر میکند.
او مییابد که آن مبداء آفرینشاش جائی بود که برای او آشنا است و مأنوس است و در آنجا قراردادی با خدای خود بست و امضاء کرده است و گفت: بلی، و این گفتن بلی به این معناست که الان در کنار سفره اسمای الهی او هستم. این همواره میگوید: پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را! غایب نگشتهای که تماشا کنم تو را. تو پنهان نشدی. غائب نبودی، دور نبودی که من بگویم: نزدیک شو! مستور نبودی تا تو را مشهود کنم. غائب نبودی تا تو را مشهود کنم. انا لله و انا الیه راجعون. همواره خود را چنین میبیند.
پینوشتها در سرویس معارف موجود است.