به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در شش بخش منتشر میشود. (بخش سوم)
فصل هفدهم: فروپاشی از درون
در اواخر اردیبهشت 1332، ناگهان اعلامیه اسرارآمیزی از سوی برادران واحدی- سیدعبدالحسین و سید محمد- در روزنامهها منتشر شد. برای کسانی که از بحثها و فعالیتهای پشت پرده جمعیت فدائیان بیخبر بودند، خروج این دو برادر از این جمعیت، خبری غافلگیرانه و تعجبآور بود.(ص424)
بعد از قتل افشار طوس و علنی شدن جنگ تمام عیار محور کاشانی- بقایی- زاهدی با مصدق، این محور سخت به تکاپو افتاد تا "فدائیان اسلام" را به صف خود و دشمنان مصدق بکشاند. اما، پس از آن همه تهمتزدنها، بد و بیراه گفتنها و تهدیدهایی که میان هواداران کاشانی و نواب صفوی پس از ترور رزمآرا در زمستان 1329، رد و بدل شده بود، رابطه این دو رهبر سیاسی- مذهبی نمیتوانست هنوز آنچنان گرم و نزدیک باشد... کوشش محور کاشانی- بقایی و متحدین آنها جهت جلب نظر فدائیان برای همکاری بر علیه دولت مصدق را میتوان یکی از مهمترین عوامل فعل و انفعالات پیچیده درونی و نهایتاً انشعابات جمعیت فدائیان دانست.(ص426)
بر اساس اسناد، چنین به نظر میرسد که پس از کوششهای محور کاشانی- بقایی و برخی دیگر از مقامات مذهبی، احتمالاً آیتالله بهبهانی، جهت جذب فدائیان، برخی از چهرههای سرشناس آنها به گفتوگو با بقایی و قناتآبادی مینشینند. در این نشست که در 22 اردیبهشت میان برادران واحدی و طهماسبی از یک سو و بقایی، قناتآبادی و کریمی، از سوی دیگر انجام میگیرد، ایجاد یک "کمیته مجازات"، به عنوان پروژه مشترک جناحی از فدائیان و نیروهای کاشانی، مطرح میشود... ملاقات 22 اردیبهشت در منزل جدید خلیل طهماسبی که توسط "حزب زحمتکشان" برای او اجاره شده بود، انجام میگیرد... در 23 اردیبهشت، یعنی فردای آن نشست مهم، برادران واحدی برکناری خود را از "جمعیت فدائیان اسلام" از طریق اعلامیهای در روزنامههای کثیرالانتشار اعلان میکنند.(ص427)
چند روز پس از این جدایی علنی، احدی در رأس "کمیته مجازات" که کاشانی و بقایی گردانندگان اصلی آن بودند، قرار میگیرد. حضور فعال ابراهیم صرافان، یکی دیگر از ارکان و حسابدار جمعیت فدائیان، به عنوان "معاون رهبر" این کمیته، سؤالبرانگیز است... گذشته از نظارت برخی وکلای ارشد مجلس بر این کمیته، دو نفر از افسران بازنشسته ارتش، از جمله سرهنگ یمنی معروف، که از مهر 1331 شدیداً بر علیه حکومت مصدق فعالیت میکرد، در جلساتی که برای تشکیل این کمیته برگزار شده بود، حضور و مشارکت داشتند. گزارش نیکاعتقاد، نشان میدهد که در 28 اردیبهشت 1332، صف مشخصی از وکلای مجلس، افسران بازنشسته و محور کاشانی- بقایی، با جذب و فعال کردن دو نفر از رهبران اصلی "فدائیان اسلام"، به دنبال "مجازات" مخالفان خود بودند.(ص429)
سخنان 31 اردیبهشت و 9 خرداد نواب صفوی گویای رجعت وی به زبان و سیاست مصدق ستیز، خشونتگرا و حکومتبراندازانه که ویژه گفتمان قبل از زندان او بود، میباشد... درست دو هفته بعد از آن که برادران واحدی برکناری خود را از "فدائیان اسلام" اعلام کردند، اطلاعیه کوچک اما بسیار مهمی در روزنامهها درج شد، که سر آغاز ریزش شدید نیروهای فدائیان بود.(ص432)
در این نوشته که یک امضاء بیشتر نداشت، حاج ابوالقاسم رفیعی، برکناری خود را از صفوف "فدائیان اسلام" اعلام کرد. برخلاف اعلامیه برادران واحدی، جدایی رفیعی، رئیس انتظامات "فدائیان اسلام"، از این جمعیت، جنبهای دوستانه نداشت. رفیعی حتی اسمی هم از نواب صفوی به میان نیاورده بود. در واقع، کیفر خواست رفیعی مستقیماً علیه عبدالحسین واحدی بود. رفیعی ادعا میکند که دلایلی کافی در دست دارد که عملکرد "فدائیان اسلام" از تاریخ تحصن آنها، یعنی 21 دیماه 1330، در جهت تأمین منافع بیگانگان و "به وسیله ایادی بیگانه بوده" است و برادران فدائی وسیله قرار گرفته بودند... با وجود اینکه هر دو نفر برای پیوستن به اردوگاه کاشانی از نواب جدا شدند و در واقع رفیعی به واحدی میپیوندد، اما رفیعی دست بر نقطهای حساس گذارده و حیثیت جمعیت فدائیان را زیر سئوال برده بود... روز بعد از آگهی رفیعی، نواب صفوی، در اعلامیه 7 خرداد خود، خبر از تصفیه و اخراج 8 تن از اعضاء "فدائیان اسلام" داد.(ص433)
او سپس ابوالقاسم رفیعی، مهدی عراقی، اصغر حکیمی، محمود مشیری، عباس لواف، عباس پیراسته، احمد شاهبداغلو و حسن سعیدالسلطنه را "به خاطر حب ریاست و شهوات مخصوص فردی" و "حرکات ناپسندی" که کردهاند از صفوف فدائیان و برادرانش، طرد کرد... دو روز بعد از اعلامیه نواب صفوی که طی آن 8 نفر از فدائیان را اخراج میکند، شیر استعفاها از جمعیت باز میشود و تا 11 خرداد، ده نفر رسماً و از طریق مطبوعات کنارهگیری خود را از فدائیان اعلام میکنند.(ص434)
تا آخر خرداد، تعداد کسانی که یا از جمعیت فدائیان طرد شده بودند و یا خود تصمیم به استعفا و کنارهگیری گرفته بودند- بدون احتساب برادران واحدی به 22 نفر میرسد. در غروب 7 خرداد که نواب صفوی 8 تن از فدائیان را از جمعیت طرد کرده بود، نیک اعتقاد، گزارش میدهد که جلسهای با حضور بقایی و قناتآبادی و سه نفر از افراد مجاهدین اسلام و سه نفر از "فدائیان اسلام" در منزل صرافان تشکیل میشود. از طرف جمعیت فدائیان، تقی آقا صفاآهنگر، حسین طهماسبی و نواب صفوی در این جلسه حضور مییابند... بقایی میگوید، "سه نفر از مجاهدین اسلام و سه نفر از فدائیان که داوطلب میباشند معرفی شوند، چهار قبضه کلت حاضر است با دستور کافی بین آنها تقسیم میشود." بقایی، بیپرده از نواب صفوی میخواهد تا از میان اعضای جمعیت خود سه تروریست جهت ضرب و جرح و قتل سیاستمداران طرفدار مصدق تعیین نماید.(ص435)
آنچه میتواند سؤال برانگیز باشد، این است که تنها سه روز پس از موضع رادیکال و تند نواب صفوی در مورد دولت و تجلیل از کشتن و کشته شدن در راه خیر، که میتواند به عنوان تهدیدی خصمانه بر علیه دولت مصدق تعبیر و تفسیر شود و همچنین شرکت در جلساتی که در آن، بحث از بین بردن فاطمی، معظمی و لطفی مطرح میشود و او به ترور این افراد ترغیب میگردد و بر ما روشن نیست چه عکسالعملی نشان میدهد، نواب صفوی چرخشی محسوس کرده و دست دوستی و همکاری به سوی مصدق دراز میکند. در این مقطع زمانی، یافتن و تبیین یک الگوی رفتاری قابل پیشبینی، برمبنای معیارهایی مشخص برای نواب صفوی که گویای نوعی استمرار نظری و عملی نزد او باشد، امری مشکل است. در 11 خرداد، بنا به گزارش نیکاعتقاد، ابوالقاسم رفیعی و سه نفر دیگر از فدائیان پس از استعفا از این جمعیت در "حزب زحمتکشان" دکتر بقایی ثبتنام نموده بودند.(صص439-438)
در 11 خرداد، نواب صفوی فعالیت به سود جناح کاشانی- بقایی را فعالیتی "به زیان مردم" و مستوجب اخراج از جمعیت فدائیان تشخیص میدهد و بقایی و کاشانی را مسئول "فریب" فدائیان و انشعاب در جمعیت میداند. او از کاشانی هم به عنوان یکی از مسببین تیرگی روابط میان فدائیان و مصدق نام میبرد. در این تاریخ، دشمنی و نبرد سیاسی کاشانی با مصدق کاملاً آشکار شده بود. اظهارنظر صریح نواب صفوی در مورد امکان همکاری با مصدق و فعالیتهای زیان بار کاشانی، نشان دهنده این است که اگر مصدق عبدخدایی را عفو میکرد، نواب صفوی حاضر بود در کنار مصدق و رو در روی کاشانی که هم لباس او بود، صفآرایی کند.(ص442)
حدود سه هفته بعد از کمیته مجازات اول که درآن جناحی از فدائیان در کنار اعضای "حزب زحمتکشان" و مریدان کاشانی شرکت داشتند، کمیتهای جدید با عنوانی شبیه اما نه یکسان با کمیته اول اعلام موجودیت کرد. اعلامیه "کمیته اجراء و مجازات فدائیان اسلام" در تاریخ 13 خرداد، همزمان با گزارش رئیس شعبه مراقبت شهربانی در جراید انتشار یافت... در دو جای اعلامیه "کمیته اجراء و مجازات فدائیان اسلام"، روی سخن با انشعابیون معترض بود که مورد تهدید قرار میگرفتند.(ص443)
نیک اعتقاد گزارش میدهد که نواب صفوی در منزل آقای جهانی اظهار میدارد که، «آقای سیدعبدالحسین واحدی را به سمت رئیس کمیته اجراء مجازات فدائیان اسلام تعیین نمودم تا "جسارت کنندگان و یاوه سرایان [و] روزنامهنویسانی که تاکنون اهانت و جسارت به جمعیت فدائیان اسلام نمودهاند" تنبیه کند.(ص444)
به احتمال قوی پس از استعفای علنی رفیعی و تعدادی از فدائیان، نواب صفوی از بیم اظهارات و افشاگریهای آنها بر علیه فدائیان دستور تشکیل کمیته "اجراء و مجازات فدائیان اسلام" را میدهد. این دو کمیته مجازات که اولی وسیلهای در دست کاشانی- بقایی و دیگری بازوی شخص نواب صفوی بود و حتی اسامی دقیق این دو کمیته با هم فرق داشت، با یکدیگر متفاوتاند. تنها وجه مشترک میان این دو کمیته، عبدالحسین واحدی است که در این دوره رسماً از جمعیت فدائیان استعفا داده بود.(ص445)
اگر نواب صفوی مایل بود علناً خط همراهی با دولت مصدق و درخفا، خط مخالفت با آن را پیش ببرد و فدائیان را در مقابل رویدادهای سیاسی غیر قابل پیشبینی آینده بیمه کند، شاید بهترین گزینش، رها کردن توأم با احترام واحدی از قید رابطه رسمی با فدائیان بود... حدود یک ماه بعد از خروج واحدیها، سخنرانان منزل آیتالله کاشانی علناً به تهدید و ارعاب دولت مصدق میپردازند. وعاظ وابسته به کاشانی از اواخر خرداد 1332، در منزل آیتالله با اشاره آشکار به پیشینه دولتها و سیاستمدارانی که در برابرکاشانی ایستادند و توسط فدائیان ترور شدند، به مصدق هشدار میدهند.(ص447)
جدایی واحدی از فدائیان را، داوود امینی، "یک ترفند گروهی" برای "امکان گسترش عملیات ضددولتی" فدائیان به حساب میآورد.(ص448)
صحت نظریه ترفند، بر این فرض استوار است که گسترش عملیات ضد دولتی توسط واحدی مورد تائید نواب صفوی بود و توافق این دو بر این اصل موجب اجرای ترفند فدائیان میشود. در این مورد، خصوصاً از اواخر اردیبهشت تا حوالی 15 خرداد، باید با حزم و احتیاط حرکت کرد. براساس اسناد موجود، به همان میزان و اگر نه بیشتر، مدارکی موجود است که نشان میدهد نواب صفوی موافق عملیات ضددولتی نبود... شاید مهمترین ضعف نظریه ترفند، یکپارچه دانستن موضع افراد کلیدی فدائیان باشد. اختلافنظر میان چهرههای متنفذی چون نواب صفوی، واحدی، صرافان، کرباسچیان و رفیعی بر سر مسائل مختلف را نمیتوان در این دوران نادیده گرفت.(ص449)
اعتبار نظریه کنارهگیری واحدی به عنوان ترفندی سیاسی جهت خام کردن حکومت مصدق، با بازگشت مجدد واحدی، زیر سؤال میرود. عبدالحسین واحدی، در 18 تیر، پس از دو ماه جدایی، طی اعلامیهای احساسی و با هیجان بازگشت خود را "به سوی آستان فضیلت پرور حضرت نواب صفوی" اعلام میکند.(ص450)
امّا، نظریه ترفند سیاسی را میتوان از زاویهای دیگر و به شکلی دیگر مطرح کرد. از این دیدگاه، احتمالاً نواب صفوی و واحدی به این نتیجه میرسند که اعتراضات و انتقادات در داخل جمعیت بر علیه عبدالحسین واحدی به حدی است که ایجاب میکند وی برای مدتی از جمعیت دوری گزیند. در اینجا فرض بر این است که خروج واحدی جهت خام کردن فدائیان معترض به واحدی است و نه دولت مصدق.(ص451)
در مقابل عدم واکنش نواب صفوی به واحدی و افزایش این تفکر که معاملهای بین واحدی و نواب صفوی صورت گرفته است، برخی از فدائیان رفته رفته جمعیت را ترک میکنند. اگر این نظریه را بپذیریم، استعفای دستهجمعی جناح مخالف واحدی و اتهامات سنگین ایشان بر علیه جمعیت، کاملاً قابل فهم میشود. در این سناریو، تاکتیک ترفند به منظور حفظ نیروهای ضدواحدی، به نتیجه نمیرسد، چرا که جناح ضد واحدی از رابطه نزدیک میان او و نواب صفوی، علیرغم خروج رسمی او از جمعیت آگاه میشوند و غیردوستانه از جمعیت جدا میشوند.(ص452)
در 18 تیر 1331، سیدعبدالحسین واحدی، طی اعلامیهای بازگشت خود را "به سوی آستان فضیلتپرور" حضرت نواب صفوی و برادران" رشیدش اعلام میکند... آنچه در این اعلامیه حائز اهمیت است، قرار دادن عامل بیگانه روس، یا اشاره آشکار به "حزب توده" به عنوان دشمن اصلی است. واحدی مینویسد که هدف او "کوبیدن" پرچم حق و فضیلت بر "مغزهای کوچک و بزرگ فلاسفه مادی" است. طرح و عمده کردن خطر "حزب توده" و کمونیزم برای دین و وطن، عامل مهمی بود جهت وحدت بخشیدن به محور ضد مصدق که حول علمای 9 اسفند، افسران بازنشسته و برادران رشیدیان گرد آمده بودند.(ص455)
فعالیت سیاسی اعضای "فدائیان اسلام" و موضع تشکیلاتی این جمعیت در سه ماهه آخر دولت مصدق، کاملاً روشن و مشخص نیست. از یک سو، موضع رسمی فدائیان و نواب صفوی همان سیاست انفعال و احتراز از ورود به دستهبندیها و درگیریهای سیاسی است و از سوی دیگر شواهدی در دست است که واحدی نه فقط با کاشانی، بلکه با گروههای سیاسی دیگری چون احزاب "سومکا" و "آریا" که مستقیماً با ارفع، دیهیمی، شاخه نظامی "حزب زحمتکشان" و سازمان افسران بازنشسته در ارتباط بودند، همکاری مینمود. این همکاریها مشخصاً در زمینه مبارزه با "حزب توده" و دولت مصدق بوده است.(ص456)
نواب صفوی در مصاحبهای مهم با خبرنگار "اخبار الیوم" در 29 اردیبهشت، موضع خود را در قبال صفبندیهای سیاسی کشور روشن کرده بود... در مورد شیوه برخورد خود با این دولت، نواب صفوی اگرچه ادعا میکند که میتواند در یک شبانه روز بساط حکومت مصدق را جمع کند، اما فوراً یادآور میشود که "برای حفظ شئون اسلامی و اجتماعی، انتظار میکشیم و صبر میکنیم و حالا معارضه ما با مصدق فقط حالت دفاعی دارد." آنچه در اینجا حائز اهمیت است، اعلام رسمی سیاست صبر و انتظار رهبر فدائیان درقبال دولت مصدق است که هیچگونه همخوانی با موضع واحدی ندارد.(ص457)
فصل هجدهم: کاشانی و گفتمانهای سیال
هنگامی که مصدق نخستوزیر شد، خواهناخواه و به نحوی غیرمکتوب ولی مشهود و مؤثر، متحد شاخص خود، یعنی کاشانی را نیز همراه خود به قله قدرت برد. در کمتر از یک سال، کاشانی تازه از تبعید بازگشته به رأس هرم قدرت در ایران رسید... او فقط به همین بسنده میکرد که همگان بر قدرت او واقف باشند، او را بستایند و اگر حاجت یا مشکلی دارند نزد او بروند.(ص465)
شروع سال 1330، سرآغاز ظهور قدرت سیاسی کاشانی در عرصه کشوری است. کاشانی این سال، مخصوصاً پس از نخستوزیری مصدق، با کاشانی سال 1329 دو اختلاف عمده دارد. موضوع این دو اختلاف شاید با یکدیگر مربوط باشند. کاشانی، پس از بازگشت از تبعید بر پارهای از مسائل شرعی و مذهبی انگشت گذاشت و آنها را به عنوان معضلات عمده کشوری مطرح کرد... از بازگشت کاشانی تا چند روز بعد از ترور رزمآرا، اعضای جوان دو نیروی مذهبی- سیاسی، "فدائیان اسلام" و "مجمع مسلمانان مجاهد" که رهروان متعهد او بودند، بازوی اجرایی و عملیاتی او را تشکیل میدادند.(ص466)
پس از ترور رزمآرا و افزایش قدرت محور مصدق- کاشانی در صحنه کشوری، گفتمان کاشانی در مورد ضرورت مبارزه با مفاسد اخلاقی و اجتماعی نخست در گفتوگوهای خصوصی وسپس در محافل عمومی تغییر مییابد. (ص467)
سئوالی که مطرح میشود، این است که چرا کاشانی که تا اواسط بهمن 1329، طرفداران خود را برای ریشهکن کردن آنچه او مفاسد اخلاقی میشمارد به قیام ترغیب و تشویق میکرد، از خرداد 1330 مبارزه با این مفاسد را تا اطلاع ثانوی رسماً تعطیل اعلام میکند... دادههای مهمی که در این سه ماه تغییر مییابند، عبارتند از قتل رزمآرا توسط فدائیان، ملی شدن صنعت نفت، بر سر کار آمدن دولت مصدق یا کسب قدرت توسط محور مصدق- کاشانی و اختلاف، جدایی و دشمنی میان کاشانی و "فدائیان اسلام."(ص468)
بنا به روایتی، واکنش مصدق به برخی پیشنهادات در مورد اعمال و اجرای سیاستهایی که ریشه در اعتقادات مذهبی داشتند، قاطع بود. طاهر احمدزاده به نقل از حاج مهدی عراقی مینویسد که پس از روی کار آمدن دولت مصدق، نواب صفوی پیشنهادی چهار مادهای توسط عراقی نزد مصدق میفرستد. نواب صفوی از مصدق میخواهد که؛ نماز جمعه در ادارات و وزارتخانهها اجباری گردد، حجاب در سرتاسر کشور اجباری اعلام شود، مشروبات الکلی ممنوع گردد و کارمندان زن از ادارات اخراج شوند. مصدق پاسخ میدهد که برنامه حکومتی او که به مجلس ارائه شده است، تنها براساس دو ماده؛ اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات، استوار میباشد... در همان زمان، خبرنگاری دیگر از کاشانی میپرسد، "هدف اصلی نهضت مذهبی که حضرت آیتالله ریاست آن را دارند در وضع فعلی چیست؟" کاشانی در پاسخی نه چندان صریح و شفاف در واقع میگوید، فعلاً دفع شر انگلستان مورد نظر است!(ص469)"
جهت دلگرم کردن جوانان اصولگرایی که به گفتمان مذهب محور زمستان 1329 او دلبسته بودند، کاشانی در تابستان 1330، وعده میدهد که، "بعد از خاتمه قضیه نفت دکتر مصدق را وادار خواهیم کرد چند لایحه به مجلس بدهد که یکی موضوع زنها و دیگری لایحه مسکرات میباشد.(ص473)
کاشانی بر این امر واقف بود که در کوران جریانات سیاسی، مجبور بود وقت و نیروی خود را صرف حساسترین و مهمترین مسائلی کند که هم پی آمدهای عمده و بلندمدت تاریخی در کشور داشتند و هم استمرار حضور او را در قدرت تضمین میکردند.(ص474)
کاشانی از طرح لایحه مسکرات در دور اول- دی و بهمن 1330- به وجد نمیآید و در تائید و تکریم آن اعلامیهای صادر نمیکند... عکسالعمل فدائیان اسلام به این چرخش مواضع کاشانی قابل پیشبینی بود. در 8 دیماه 1330، مامور ویژه شهربانی از جلسه فدائیان اسلام گزارش داد که سه تن از سخنرانان این مراسم، شیخ صادقی، سیدهاشم حسینی و واحدی به شدت به نظرات کاشانی در مورد اوراق قرضه، دخالت زنان در امور اجتماعی و همکاری آنها با مردان حمله کردهاند.(ص475)
موضعگیری کاشانی در مورد آنچه که او در سال 1329، مفاسد اخلاقی و اجتماعی میخواند، در سال 1331، دچار چرخشی کاملاً جدید شد. در سال 1329، کاشانی حامی و طرفدار پرو پاقرص منع پخش ساز و آواز از رادیو، حضور خانمها در ادارات، بیحجابی و مسکرات بود. خانه او کانون حمله به این منهیات بود. میتوان ادعا کرد که در سال 1330 کاشانی نخست نسبت به این موارد و مسائل بیتفاوت میشود، سپس پرداختن به این امور را خارج از وظایف دینی میداند و بالاخره در بهار و تابستان 1331 با کسانی که همچنان بر منع 1332 که محور مصدق- کاشانی از هم میپاشد و قدرت از کف کاشانی خارج میشود، کاشانی در اپوزیسیون، بار دیگر به گفتمان خود براساس راستکرداری مذهبی، جهت تهییج طرفدارانش رجعت میکند... میتوان ادعا کرد که تعریف دینداری نزد کاشانی به قرائت او از موقعیت سیاسیای که در آن قرار داشت قائم بود.(ص477)
تجزیه و تحلیل و گفتمان کاشانی در این دوره بر اساس دو عامل مرتبط به یکدیگر استوار است. اول، از موقعیت سیاسی مسلط و مطمئنی برخوردار است که به نظر او ناشی از انسجام، یگانگی و وحدت کلمه مردم است. دوم، در این دوره، کاشانی وفاق ملی را به معیار سنجش همه موضعگیریهای خود تبدیل میکند و آنچه را در جهت تضعیف و تزلزل آن عمل کند، مخالف مصلحت عمومی کشور تشخیص میدهد.(ص480)
چهار روز پس از اتمام رأیگیری، برای انتخاب نمایندگان مجلس دوره هفدهم تهران، آقای فروزان کفیل وزارت دارایی لایحه "منع فروش و شرب نوشابههای الکلی" را در هفت ماده تقدیم مجلس سنا کرد. این لایحه پاسخی مثبت به یکی از اهداف و خواستهای عمده آیتالله بروجردی و سایر روحانیون و نیروهای مذهبی بود.(ص482)
علیرغم سخنان جواد ظهیرالاسلام در دفاع از این لایحه، بنا به پیشنهاد فرخ، مجلس سنا رأی به استرداد این لایحه توسط دولت را داد.(ص483)
تقریباً یک سال پس از اینکه مجلس سنا لایحه منع مصرف و فروش مشروبات الکلی را عملاً بایگانی نمود و جهت تکمیل به دولت بازگرداند، در 12 بهمن 1331، 16 نفر از نمایندگان مجلس دوره هفدهم، مجدداً ماده واحدهای به نام "طرح منع تهیه و مصرف نوشابههای الکلی" را به مجلس بردند.(ص484)
همزمان با مذاکرات مجلس در مورد لایحه منع مسکرات، مجلس نظر آیتالله بروجردی را در مورد این لایحه دریافت کرد... بروجردی "تاکید اکید" کرد که نمایندگان مجلس نباید در مورد این "حکم مهم اسلامی سستی و مسامحه فرمایند." بروجردی اعلام نمود که از تمام آقایان نمایندگان و "دولت جناب آقای دکتر مصدق" انتظار دارد که "بدون وفقه و تردید این حکم عظیم اسلامی را اجراء فرمایند..." کاشانی با دولت مصدق اتمام حجت کرد که، "بر دولت وقت لازم است که جداً از تهیه کردن و مصرف نمودن نوشابه [الکلی] در مملکت، جلوگیری به عمل آورد و خصوصاً ترتیبی اتخاذ کند که مشروبات به صورت قاچاق در بین مردم راه پیدا نکند." آیتالله هم این لایحه را "بهترین طرحی" دانست که در این دوره به تصویب مجلس شورای ملی میرسد.(ص488)
اگر گفتمان مذهبی کاشانی را در مدت حدوداً دو سالی که در قدرت بود، یعنی آخر 1329 تا آخر 1331، پایه و ملاک قرار دهیم، مشکل میتوان در مورد فرائض و راستکرداری مذهبی، استمرار و انسجامی در نظرات او، چه در مقایسه با دوران قبل از این برهه و چه بعد ازآن، یافت از این رو شاید صحیحتر باشد از دو نوع گفتمان مذهبی کاشانی، یکی در قدرت و دیگری در اپوزیسیون سخن گفت.(ص489)
او امیدوار بود که مقلدین مراجع از یاد برده باشند که او در اسفند 1329، علناً گفته بود، "موقعی که این مجتهدین که فعلاً مرجع تقلید واقع شدهاند، محصل بودند، من رساله داشتم و در عراق عرب چقدر اشخاص به من مراجعه و درخواست کردند رساله خود را بدهم به چاپ و مردم از من تقلید نمایند و من حاضر نشدم و گفتم نمیخواهم که مرجع تقلید بشوم فعلاً آنهایی که لیاقت شاگردی مرا ندارند، زیادتر از من مورد اطمینان بعضی خرمقدسهای بازاری هستند".(ص491)
در اواخر آذر 1331، دولت مصدق طرح لایه قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی را در جراید کثیر الانتشار چاپ کرد. ماه نهم این طرح، مربوط به افرادی بود که از حق انتخاب شدن یا رأی دادن در انتخابات نمایندگان مجلس محروم بودند. در این طبقهبندی دهگانه محرومین جامعه "نسوان" در کنار اتباع خارجی، محجورین، "اشخاصی که خروجشان از دین اسلام به ثبوت رسیده باشد" و ورشکستگان به تقصیر، قرار داشتند... از مستان 1330، سازمان زنان ایران برای شرکت بانوان در انتخابات دست به فعالیت زده بود و برای دفاع از حق زنان به جمعآوری امضاء در خیابانها اقدام کرده بود.(صص492-491)
از نظر غالب روحانیون، دولت مصدق دیدگاه آنها را در این مورد به درستی نمایندگی کرده و منعکس نموده بود.(ص493)
اگر خاطر روحانیون تا این زمان آسوده بود، سخنان شایگان آنها را نسبت به تغییر ماده نهم لایحه انتخابات به نفع زنان بیمناک کرد. نخستین اظهار نظری که از جانب روحانیون در مخالفت با حق رأی زنان در روزنامه "اطلاعات" انعکاس یافت، موضع عبدالحسین واحدی، عضو موثر "فدائیان اسلام" بود... به دنبال واحدی، حاج سراجالدین انصاری، که رهبر"جمعیت مبارزه با بیدینی" بود و سپس رئیس "اتحادیه مسلمین ایران" شده بود، با تکیه بر اخبار استدلال کرد که "تبعیت از آراء زنان مورد نکوهش است" و "رای دادن زنان چه از نظر شرعی و چه از نقطه نظر سیاسی و چه از حیث اجتماعی ابداً روا و صلاح نیست"... راشد، اظهارنظر کرد که در اصل موضوع حق رأی زنان در انتخابات مجلس، "از لحاظ شرعی دلیل کافی بر منع نداریم."(ص494)
دو روز پس از چاپ لایحه انتخابات، کاشانی در اولین واکنش خود نسبت به حق رأی زنان به صراحت اعلام کرد که، "این امر مانع شرعی ندارد"... کاشانی در ادامه حرف خود گفت، «ولی چیزی که هست زنان ایران رشد اجتماعی کافی ندارندو به این جهت مستعد و قابل مداخله در انتخابات و رأی دادن نیستند." کاشانی که چون هر سیاستمداری، نسبت به میزان محبوبیت خویش حساس بود و نمیخواست زنان تحصیلکرده کشور را از خود براند، مانع مهم شرعی دخالت آنها در انتخابات را از پیش پای ایشان برداشت و مانعی کوچکتر، اما قابل رفع و رجوع مطرح کرد.(ص495)
از اواسط هفته اول دیماه، بنا به روایتی، آیتالله بهبهانی دست به فعالیتی وسیع جهت جلوگیری از امکان اعطای حق رأی به زنان زد. بهبهانی طی نامههایی جداگانه به شاه، کاشانی و مصدق جداً خواستار شده بود که، "از این خیال، یعنی دادن حق رأی به زنان منصرف شوند."(ص496)
آیتالله بروجردی سپس نظر شرعی خود را به نحوی بسیار موجز اعلام میکند و مینویسد، "در کشور اسلامی امری که مخالف احکام ضروریه است ممکنالاجراء نیست." او نه فقط تصریح نمیکند که حق رأی زنان مخالف احکام ضروریه اسلام است، بلکه حتی به این امر اشارهای سربسته نیز نمیکند. در سراسر پاسخ بروجردی کوچکترین اشارهای به حق رأی زنان و یا لایحه قانون انتخابات وجود ندارد. این آیتالله بهبهانی است که از نوشته مرجع مطلق چنین استنباط میکند و در ذیل پاسخ مراجع، در نوشته خود به مجلس شورای اسلامی صراحتاً تأکید میکند که دخالت زنان در امر انتخابات "حرام و غیرجایز" است.(ص498)
فصل نوزدهم: بازوان کاشانی
هرچه مواضع فرقهای، حذفی، تند و افراطی "فدائیان اسلام" آنها را به انزوا و انفعال میکشاند، نگرش و موضعگیری پراگماتیک، ملی، دربرگیرنده و شبه پارلمانتاریستی کاشانی و یارانش جهت مدد رساندن به نهضت خلع ید و ملی کردن نفت ایران، بر اعتبار او و متحدانش میافزود. کاشانی که روحانیای سیاسی بود، میدانست که بخش مهمی از راز استمرار محبوبیت و مقبولیت او در پاسخگویی به خواستها و نیازهای مبرم سیاسی و اجتماعی مردم بود. نهضت ملی کردن نفت، عامل وحدت غرور و سرافرازی ملت ایران بود. کاشانی به درستی اهمیت تارخی این رویداد را از لحاظ ملی و بینالمللی دریافته بود و به عنوان رهبر روحانی- سیاسی این نهضت، در طول سال 1330 و هفت ماهه اول 1331، نشان داد که چون سیاستمداری تمام عیار، پخته، نکتهسنج و حساس به وقایع و رویدادهای مهم، نه فقط توانایی هماهنگی و همراهی با مصدق را دارد، بلکه در مواقعی حساس، شم سیاسی، پایداری، کدخدامنشی و شهامت او بود که محور مصدق- کاشانی را از توفانهای سیاسی روزمره، حفظ کرده و بلاگردان نهضت میشد. کاشانی به وسیله بازوی مذهبی- تشکیلاتی خود، "مجمع مسلمانان مجاهد" در تمامی صحنهها، دوش به دوش- اگر نگوییم پیشاپیش- احزاب نامدار وابسته به "جبهه ملی"، حرکت میکرد و نقشی تعیین کننده داشت. در سال 1327، به دنبال آشنایی کاشانی با شمس قناتآبادی و مبارزات مشترک ایشان بر علیه حکومت هژیر، نطفه تشکیلاتی سیاسی- مذهبی بسته شد.(صص508-507)
در طول این سال، "مجمع مسلمانان مجاهد"، در کنار حزب جدیدالتأسیس زحمتکشان ملت ایران" که در 26 اردیبهشت 1330، به رهبری مظفر بقایی پا به عرصه حیات سیاسی ایران گذارده بود و با حزب با سابقه "ایران"، سه پایه مهم، فعال و همیشه در صحنه جمعیتها و احزاب وابسته به «جبهه ملی» به حساب میآمدند.(ص511)
آنچه در این دوران جلب توجه میکند و پس از 30 تیر به این باور کاشانی دامن میزند که میتواند بدون مصدق رهبری نهضت را ادامه دهد، پیشگامی و موفقیت کاشانی و مجاهدین اسلام در بسیج مردم و دریافت عکسالعمل مناسب از آنها در مواقع حساس است... با شروع انتخابات دوره هفدهم در 5 دی 1330، توجه و نیروی احزاب و جمعیتهای سیاسی بیشتر به مبارزات انتخاباتی معطوف شد.(ص512)
از 14 اکسیون سیاسی تهران که شامل تظاهرات و میتینگ، مراسم مشایعت و استقبال از فعالین سیاسی و اعلام تعطیلی عمومی بود، ده اکسیون به همت، پیشگامی و دعوت کاشانی با "مجمع مسلمانان مجاهد" صورت گرفت.(ص513)
پیمانه و وزن نیروهای ملی- مذهبی که به نوعی در خط کاشانی بودند، در آکسیونهایی که در این سال زیر چتر "طرفداران جبهه ملی" برگزار میشد، سنگینی میکرد... متناسب با رشد قدرت و اعتبار نیروهای تحت رهبری کاشانی، قطعنامه میتینگهایی که به دعوت "مجمع مسلمانان مجاهد" و کاشانی برگزار میشد رفته رفته مقام پیشوای مذهبی نهضت را برجستهتر میکرد. این روند به موازات دفاع و پشتیبانی سفت و سخت از حکومت مصدق طی میشد.(ص514)
اگر به مقایسه اهمیت، جایگاه و رسالت کاشانی و مصدق در این قطعنامه بپردازیم، مشروعیت و مقبولیت مصدق مشروط و منوط به طرد اجانب و خلع ید قطعی، گشته است. حال آنکه قبول رهبری کاشانی از طرف مردم، عام و بدون قید و شرط عنوان شده است.(ص515)
تعمیق و گسترش قدرت سیاسی کاشانی در شش ماهه اول سال 1330 از نظر مسئولین شرکت نفت انگلیس و ایران پنهان نمیماند. سدان در 10 مهر 1330 طی نامهای از تهران، مینویسد که، "کنترل اوضاع اینجا عموماً اگر نگوییم کاملاً در دست مصدق و طرفداران "جبهه ملی" اوست که خارج از دولت هستند، ولی شاید بیشتر کنترل در دست کاشانی و پیروان او باشد.(ص516)
مأموریت سیاسی مصدق از دیدگاه کاشانی، مشخص بود و دورهای که او میبایستی در مسند قدرت بماند، معین. با گذشت زمان، کاشانی علناً زمانبندیای را که برای صدارت مصدق در نظر داشت، مطرح میکند. در آذر ماه 1330، کاشانی به تبیین چشمانداز همکاری سیاسی خود با مصدق پرداخت و در پاسخ به خبرنگار هرالد تریبون گفت: "دکتر مصدق مرحله اول نفت را تمام کرد و تا ختم مرحله دوم که بهرهبرداری نفت باشد و همچنین انجام انتخابات آزاد و ملی دوره 17 بر سر کار خواهد ماند و من و تمام ملت ایران نسبت به او کمال علاقمندی و پشتیبانی را ابراز میداریم و هیچ نیرویی قادر نیست او را ساقط کند... بنا به گفته صالح وزیر کشور، در اواخر اسفند 1330 هفتاد و سه نفر نماینده مجلس دوره 17 معین میشدند و با این تعداد نمایندگان که از حد نصاب قانونی 69 نفر میگذشت، افتتاح دوره هفدهم میسر بود. از دیدگاه کاشانی، عملاً مأموریت مصدق و دولت او از اواخر اسفند ماه پایان یافته بود.(ص517)
فصل بیستم: کاشانی احساس قدرت میکند
زیادهخواهی سهم قدرت نزد کاشانی تبلورهای عینی و عملی مییافت و از چشم مصدق پنهان نمیماند و بر حساسیت و رقابات میان این دو پیشوا میافزود. در این میان، نقش بقایی که خود را به عنوان نیروی حامی منافع کاشانی در مقابل مصدق نشان میداد، رفته ذفته کاشانی را متقاعد کرد که مواضع و سهمخواهی او به حق و حتی مورد تأیید هفکران مکلای مصدق میباشد.(ص521)
اگرچه شاه "جبهه ملی" را خطرناکترین دشمن ایران ارزیابی میکرد ولی بودند عناصری چون میراشرافی که هم به کاشانی نزدیک بودند و هم به دربار و کوشش میکردند پلی میان این دو ایجاد کنند... جهت آشتی دادن کاشانی با شاه، میراشرافی در سرمقاله روزنامه خود مدعی میشود که آنچه پس از 15 بهمن 1327 بر سر کاشانی آمد بدون اطلاع شاه بود و "روح شاهنشاه از این جریانات خبر نداشت..." در این رقابت سیاسی بر سر جذب و یارگیری کاشانی، میان دربار و متحدانش از یک سو و ملیون از سوی دیگر، "جبهه ملی" و مصدق پیروز شدند. افرادی چون میراشرافی مجبور شدند دندان بر جگر گذارده و به دنبال فرصتی دیگر نشینند تا کاشانی را از جبهه و مصدق جدا کرده و به مخالفین جبهه نزدیک کنند.(ص523)
مصدق بر این نظر بود که از آنجا که اکثریت مجلس وی را به نخستوزیری رسانده بود و او از طرف فراکسیون "جبهه ملی" مأمور تشکیل کابینه نشده بود، میبایستی کابینهای که جوابگو و منعکس کننده نظرات آن اکثریت باشد برگزیند. در همین جلسه، مصدق که "از تعرض آزاد ناراحت شده بود"، اعلام کرد که دیگر نمیتواند در "جبهه ملی" بماند... مصدق خود را نخستوزیر مردم و نه حزب و دستهای به خصوص میدانست و یکباره خود را به شخصیتی فراحزبی و فراجناحی مبدل کرد.(ص525)
حدود یک هفته پس از نخستوزیری مصدق، کاشانی اطلاعیهای در جراید کثیرالانتشار به چاپ رسانید و در آن اعلام کرده "صلاح ملت و مملکت" ایجاب میکند که دست نخستوزیر در انتخاب همکارانش کاملاً باز باشد... او در این دوره خود را همسنگ مصدق میدانست و بر این امر آگاه بود که وزن و منزلتش در محور مصدق- کاشانی، خیلی بیشتر از یکی دو پست میباشد. (ص526)
در این دوران، یک تقسیم کار کلی سیاسی شکل میگیرد، که براساس آن، مسئولیت سیاست خارجی و امور مربوط به نفت و وزارتخانهها عمدتاً در حوزه فعالیت مصدق قرار میگیرد و سامان دادن به مبارزات و فعالیتهای سیاسی داخلی عمدتاً به کاشانی واگذار میشود. بیسبب نبود که این کاشانی و نیروهای منسوب به او بودند که در طول سال 1330، اول تظاهرات و تجمعات سیاسی را اداره و رهبری کردند و بعد نقش فعالی در انتخابات دوره هفدهم ایفا نمودند. (ص528)
در این دوران که مصدق بیشتر وقت خود را مصروف حل مسئله نفت و درگیریهای بینالمللی ناشی از آن میکرد و توجه کمتری به حفظ و تحکیم روابط خود با بسیاری از اعضای موسس جبهه ملی مینمود، در نتیجه فضا برای اعمال حکمیت، وساطت و بالاخره رهبری کاشانی در بین اعضای جبهه هرچه بیشتر فراهم میشد. (ص529)
انتخابات دوره هفدهم مجلس، موقعیت کاشانی را در داخل "جبهه ملی" و در محور مصدق- کاشانی تقویت کرد... ظاهراً قبل از وساطت کاشانی بر سر معرفی کاندیداهای نمایندگی مجلس هفدهم، عدم هماهنگی و تفرقه در "جبهه ملی" به اوج خود رسیده بود(ص530)
«جبهه ملی»، کاشانی را به عنوان رئیس مطلقالعنان ستاد انتخاباتی خود در کل کشور برگزید. کاشانی نه تنها در این مقطع رهبر معنوی "مجمع مسلمانان مجاهد" و "حزب زحمتکشان ملت ایران" بود، بلکه به دلیل عدم انسجام و سازماندهی مدبرانه و نبود سیاستگذاری و برنامهریزی مشخص در "جبههملی" به مقام رهبری معنوی و اجرایی آن جبهه هم رسید. با قدرت و اختیاراتی که در امر انتخابات به کاشانی واگذار شده بود، تعجبآور نبود که او به دنبال هموار کردن راه نمایندگی منصوبین، گماردگان و نزدیکان خود باشد.(ص531)
"مجمع مسلمانان مجاهد" در زیر چتر حمایت کاشانی آنچنان مشروعیت یافت و بال و پر گرفت که به یکی از سه تشکل عمده "جبهه ملی" در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی، مبدل شد. این تشکیلات تازه وارد که ریشه در هسته اولیه "جبهه ملی" نداشت، در کنار، "حزب ایران" و "حزب زحمتکشان ملت ایران"، مسئولیت یافت تا در تشخیص صلاحیت و تائید نامزدی نمایندگان جبهه ملی، مشارکت کند.(ص532)
کاشانی بارها اطمینان داده بود و اعلام کرده بود که در انتخابات دخالت نخواهد کرد.(ص534)
روشن بود که میان قول و عمل کاشانی، در این مورد، فاصله زیادی وجود داشت که به یک "بحران اعتماد" دامن میزد. (ص535)
طرح و پرداختن به این قضیه که کاشانی علیرغم میل مصدق دست به خلافکاریهای انتخاباتی زده بود و این مداخلات نهایتاً چهره دولت را که مسئول حسن اجرای انتخابات بود ملکوک میکرد، حتی اگر از جانب مخالفین محور مصدق- کاشانی عنوان میشد، بیشک بر مصدق که وعده انتخابات آزاد و سالمی را داده بود بیاثر نبود.(ص536)
بنا به روایت امیر تیمور، او بر سر مداخله کاشانی در انتخابات شاهرود و عدم پشتیبانی صد درصد نخستوزیر از بیاعتنایی وزیرش نسبت به توصیههای کاشانی از وزارت کشور استعفا میدهد. روایت امیر تیمور از این جهت اهمیت دارد که بیانگر سیاست مماشات مصدق با زیادهطلبیهای کاشانی، در این دوره از رابطه سیاسی آنها میباشد.ص537)
طرح علنی این مطلب توسط فولادوند، به این احتمال دامن میزند که رقابت میان فولادوند و قناتآبادی، انعکاسی از زورآزمایی کاشانی با بروجردی بود. بیشک کاشانی میدانست که فولادوند لر مورد حمایت بروجردی است و شاید اتفاقی نبود که او به سراغ شاهرود و مصاف با شخص مورد نظر بروجردی میرود. شاید کاشانی همچنان مایل بود تا قدرت سیاسی بروجردی که منبعث از نفوذ و موقعیت مذهبی او بود را در برابر قدرت سیاسی و تشکیلاتی خودش محک زند.(ص539)
به دنبال فعالیتها و اعمال نفوذ در شاهرود، نتیجهای که کاشانی میخواست به دست آمد و شمس قناتآبادی به عنوان نماینده این شهر به مجلس هفدهم راه یافت... براساس اظهارات وکلای مجلس، اخبار مطبوعات و همچنین اعلامیهها و تکذیبنامههای متعدد کاشانی و طرفدارانش، میتوان ادعا کرد که آیتالله در تعدادی از حوزههای انتخاباتی، کاندیدای مورد نظر خود را داشت و به همین علت در روند انتخابات مستقیماً مداخله میکرد.(ص540)
به روایتی، حتی سید مصطفی کاشانی که مورد احترام همگان بود، روش کار سید محمد را نمیپسندید و او را که خطش شباهت زیادی به خط آیتالله داشت، مسئول نوشتن بسیاری از توصیه نامهها- بدون اطلاع آیتالله- میدانست... جهت فرونشاندن موج اعتراض به مداخلات و زیادهطلبیهای سیاسی کاشانی و پسرانش، که هم از طرف مخالفان دولت و هم از داخل "جبهه ملی" مطرح میشد، کاشانی اعلام کرد که به دلیل حفظ بیطرفی در انتخابات، فرزندان خود را وادار به انصراف از نامزدی نمایندگی کرده است.(ص543)
گذشته از مسئله اعوان و انصارگماری، کاشانی به روایت جراید و بازیگران سیاسی آن روز، با برخی از نامزدهای نمایندگی در انتخابات هفدهم، سر ستیز داشت... نامههای کاشانی به اطراف و اکناف در مورد انتخابات، گاه کلی میباشند و گاه دقیقاً امر به انتخاب افرادی مشخص و یا نهی از انتخاب اشخاصی دیگر میکنند.(ص544)
گویا کار مداخلات کاشانی به آنجا میرسد که عدهای از اعضای "جبهه ملی" تصمیم میگیرند تا صریحاً از وی بخواهند که در توصیهنامههایی که در حمایت از برخی نامزدهای انتخاباتی شهرستانها مینویسد، اسمی از "جبهه ملی" به میان نیاورد. مخالفین محور مصدق- کاشانی، مداخله در انتخابات و قانونشکنیها را عمدتاً به حساب عدم پایبندی دولت مصدق به انجام انتخابات آزاد میدانستند... در این میان مصدق متهم میشود که درصدد است تا از انتخاب تمامی کسانی که مخالف خود میپندارد جلوگیری کند... نیروهای چپ نیز، خبر از خلافکاریها، تقلبات و اعمال فشار "عناصر وابسته به بعضی از سازمانهای منسوب به "جبهه ملی" میدادند."(ص545)
نکته مهم در خاطره پسندیده، اشاره به عزم مصدق جهت انجام انتخابات آزاد و نیز ناتوانی او و دستگاه اداری تحت نظر او جهت حسن اجرای چنین انتخاباتی میباشد. پسندیده میگوید "اللهیار صالح هم نمیتوانست کاری بکند".(ص546)
انتساب فعالیتهای کاشانی به دولت از طرف موافقین و مخالفین، مصدق را در موقعیتی حساس و آسیبپذیر قرار میداد. نخستوزیر از یک سو نگران مداخله ارتش و صاحب نفوذان محلی بود و از سوی دیگر جناح یا جناحهایی از نیروهای منتسب به خودش متهم به دخالت در انتخابات بودند. اگر بخواهیم نسبت به مصدق خوشبین باشیم، میتوان استدلال کرد که بنا به مصلحت سیاسی، مصدق اشکالات موجود در اردوگاه خود را نادیده میگرفت تا بتواند تمام توان خود را در راه مبارزه با دشمن خارجی و متحدین داخلی آنها، بکار گیرد.(ص547)
سفارت انگلیس تصور می کرد که اگر در جریان انتخابات کوچک ترین بهانه ای به دست دولت مصدق بدهد، کنسولگری های این کشور در ایران بسته خواهند شد. از این رو به کلیه کنسولگری های خود دستور اکید داده بود که از هرگونه اظهار نظر در مورد نامزدهای انتخاباتی اجتناب ورزند... اما، در این میان خود مصدق نیز معصوم نبود. اگرچه او در مورد انتخاب افراد توصیه ای نمی کرد و نظر مثبتی نمی داد, ولی ظاهراً از بیم انتخاب مخالفان، در بعضی حوزه ها، از انتخابات جلوگیری می کرد.(ص548)
شاید بتوان استدلال کرد که مصدق بی قانونی متحدانش را تحمل می کرد تا فعالیت های غیرقانونی دربار – ارتش را خنثی کند... انتخابات دوره هفدهم نشان داد که مصدق به دلیل مصلحت سیاسی روز و حفظ متحدان سیاسی خود که لزوماً تعهدی به قانونمندی و اجرای قانون اساسی نداشند, بلکه به دنبال کسب قدرت بودند, در اجرای بی طرفی و عدالت سیاسی تعلل و سستی نشان داد و از اصولی که به زبان از آن حمایت می کرد، در عمل عدول کرد.(ص549)
پنج ماه قبل از انتخابات، شاه معتقد و مترصد بود که هر چه زودتر از "دست دکتر مصدق راحت شود" و انگلستان نیز تصمیم گرفته بود با "تشدید فعالیت های تبلیغاتی خود، کشتی مصدق را به لرزه در آورد."(ص550)
از اعضای اولیه "جبهه ملی" هشت نفر و با احتساب ورود و خروج تعدادی از اعضاء این تشکل، 13 نفر به مجلس راه یافتند که پنج تن از آنان عضو "حزب ایران" بودند. از فامیل کاشانی نیز تنها شخص آیت الله به مجلس راه یافت.(ص551)
به روایتی، بنا به پیشنهاد دکتر معظمی، جهت جذب افراد متمایل به "جبهه ملی" که در آن عضویت نداشتند، نام "فراکسیون جبهه ملی"، در مجلس هفدهم، به "فراکسیون نهضت ملی ایران" تغییر یافت. اعضای این فراکسیون، که می توان آنها را طرفدار محور مصدق- کاشانی دانست، در آغاز مجلس هفدهم، حدود 30 نفر بودند. این فراکسیون در مقابل مخالفین دولت و منفردین، آنچنان بی رمق بود که حتی نتوانست در دور اول، ریاست مجلس هفدهم را بدست آورد... بی شک، انتخابات دوره هفدهم شکنندگی "جبهه ملی" را بیشتر عیان کرد.(ص552)
پس از 30 تیر 1331، به نظر مصدق، یکی از عوامل مهم اختلاف میان او و کاشانی وسعت مداخلات آیت الله در امور کشوری بود... لابد پس از مرحله غیرقابل تحمل شدن مداخلات کاشانی است که مصدق طی نامه ای از آیت الله می خواهد که به روش مداخله جویانه خود خاتمه دهد. اما از نظر کاشانی که این نقش را تقریباً طی هجده ماه همواره ایفا کرده بود و رفته رفته به حساب حق و حقوق شخصی خود گذارده بود، این مصدق بوده است که یکباره تغییر سیاست داده و در مقابل آیت الله که در نجات او از مهلکه 28 تیر 1331 نقشی تعیین کننده داشته، سنگربندی می کند.(ص553)
شاه جهت نشان دادن میزان حمایت و پشتیبانی مردم از سیاستهای مصدق، در مکالمه خود به نکته ای کلیدی اشاره می کند. او می گوید در بعدازظهر 7 مهر ماه 1330، نماینده ای از طرف آیت الله بروجردی، "منفذترین روحانی ایران" نزد او می رود و پیام آیت الله را به او می رساند که "همه ایران می باید در مقابل تهدیدات بریتانیا یکپارچه ایستادگی کنند و چنانچه بریتانیا به ایران حمله کند، باید جبهه ای متحد تشکیل شود." شاه اهمیت این پیام را به دلیل فرستاده آن به هندرسون تفهیم می کند. او به سفیر جدید آمریکا می گوید، "آن محافل مذهبی که بطور کلی مخالف جنجال آفرینی هستند، با دولت لااقل در موضوع نفت متحد شده اند." در اواسط سال 1330، بروجردی مایل بود شاه را از موضع خود نسبت به تحریکات بریتانیا و احساس همبستگی خود با دولت مصدق، مطلع کند.(ص554)
فصل بیستویکم: معمای چهارده آذر
روز چهاردهم آذر 1330، تهران شاهد یک سلسله درگیری های خونین خیابانی بود که برخی از آن به عنوان "غائله 14 آذر" یاد کرده اند... در این روز، به دستور کمیته مرکزی "حزب توده"، از گروه ها و سازمان های وابسته به این حزب خواسته شده بود تا "به منظور اعتراض علیه اقدامات ضد فرهنگی و فجیع اخیر و اعلام درخواست های دانشجویان و دانش آموزان" در ساعت 8 صبح در محوطه جلو دانشگاه جمع شده، به سوی میدان بهارستان حرکت کنند.(ص563)
به دنبال حمله پلیس و جماعتی مصمم و اهل دعوا و مرافعه، که گزارش هیئت رسیدگی به واقعه 14 آذر آنها را "مخالفان میتینگ دهندگان" و تظاهرکنندگان هوادار حزب نیز آنها را "چاقوکشان" می خواندند، بهارستان از ساعت یازده صبح خلوت می شود... دومین پرده وقایع 14 آذر با حمله "مخالفان میتینگ دهندگان صبح- چاقو کشان" به موسسات انتشاراتی و فرهنگی و باشگاه های سازمان ها، جمعیت ها و گروه های وابسته به "حزب توده" آغاز می شود.(ص564)
می توان با اطمینان ادعا کرد که برنامه حمله به مراکز "حزب توده" با توافق برخی از امرای نیروهای انتظامی، سیاست مداران دولتی و جبهه ای و تبانی با چماقداران بعضی از نیروهای وابسته به "جبهه ملی" بوده است... به هر حال مسئولیت مستقیم این وقایع متوجه نخست وزیر و وزیر کشور او، امر تیمور کلالی می باشد.(ص565)
در بعد از ظهر همین روز، گروهی نیز به برخی از روزنامه های راست گرای مخالف محور مصدق- کاشانی، حمله ور شدند. این جراید به دربار نزدیک بودند و شهرت ضد توده ای نیز داشتند. بعدها صاحبان و سردبیران برخی از این جراید در سقوط دولت مصدق نقش های گوناگون، اما مهمی ایفا کردند. در این حمله موازی روزنامه های "آتش" به سردبیری میراشرافی، "فرمان" به سردبیری شاهنده، "طلوع" به سردبیری هاشمی حائری و "سیاسی" به سردبیری بیوک صابر، غارت، تخریب و به آتش کشیده شدند.(ص566)
هر سه روزنامه مخالف محور مصدق- کاشانی بودند، اما برخی به مصدق ایراد دوستانه می گرفتند و برخی به او حمله می کردند. برخی دیگر نیز به روی کاشانی تیغ می کشیدند. هر سه این روزنامه ها، هوادار و مدافع سرسخت "فدائیان اسلام" در دوران اختلافشان با کاشانی و مصدق بودند... هر سه روزنامه ضد "حزب توده" بودند و به درجات مختلف نسبت به خطر این حزب هشدار می دادند و بالاخره، هر سه از شاه با احترام یاد می کردند.(ص567)
از میان این سه روزنامه، "طلوع" و "آتش" با "حزب زحمتکشان ملت ایران" و دکتر بقایی سر ستیز داشتند. از مرداد ماه، "شاهد" بقایی مطالب روزنامه "طلوع" و "داد" را "چون" عوعوی سگ" خواند. طلوع هم که هیچ گونه ارادتی به بقایی نداشت، روزنامه "شاهد" او را "ارگان چاقوکشان" می خواند... اگر چه دفاع "آتش" از کاشانی و درج مرتب اعلامیه سخنرانی های هفتگی "مجمع مسلمانان مجاهد" در آن روزنامه، می توانست بیمه خوبی جهت بازداری نیروهای حزب زحمتکشان از حمله به این روزنامه به حساب آید. اما هرج و مرج و آشفتگی اوضاع در بعدازظهر 14 آذر به نیروهای بقایی که دوشادوش نیروهای قنات آبادی مشغول انجام وظائف مشخص خود در رابطه با حمله به "فرمان" و "طلوع" بودند این اجازه را می داد که خرده حساب بقایی را نیز با میراشرافی تسویه کرده و آن را به پای هیجان بی حد مردم گذارند.(ص571)
از آنجا که اکثریت وکلای مجلس شانزدهم از مخالفین سرسخت "حزب توده" بودند و این حزب در مجلس مدافعی نداشت، اگر مردم یا چاقوکشان یا نیروهای انتظامی پس از درگیری های صبح، حرکات ایذائی خود را تنها به حمله به مراکز وابسته به "حزب توده" محدود می کردند و خونی ریخته نمی شد، جنجال به پا نمی شد. امّا در 14 آذر، هم خونریزی شد و هم کراکز مطبوعاتی ضد دولتی راستگرا تخریب شدندو ترکیب این دو عامل به نمایندگان ضد دولت فرصتی طلایی می داد تا بر دولت مصدق حمله برده و آن را متزلزل و تهایتاً مجبور به استعفا کنند.(ص572)
جمال امامی سپس به قرائت رونوشت نامه ای افشاگرانه پرداخت. بنابراین نامه، رئیس حسابداری شهربانی ظاهراً به رئیس شهربانی اطلاع می دهد که وی به درخواست تیمسار سرتیپ نخعی رئیس اداره انتظامی و سرکلانتری که اظهار داشته است مجری دستور "تیمسار معظم ریاست شهربانی کل کشور" می باشد، از 15 آبان ماه 1330، شعبان جعفری را با ماهی 3000 ریال حقوق از اعتبار محرمانه، به استخدام شهربانی در آورده است.(ص573)
آن ها که یک کاسه، "رجاله و چاقوکشان" روز 14 آذر نامیده شده اند لزوماً از یک لون و جنس و سنخ نبودند. گذشته از نیروهای انتظامی و پلیس که وظیفه داشتند از تظاهرات غیرقانونی هواداران "حزب توده" جلوگیری کنند، لباس شخصی هایی که از حدود 10 صبح با تظاهرکنندگان وابسته به "حزب توده" که از حوالی خیابان پهلوی حرکت کرده بودند و به میدان بهارستان رسیده بودند، به مقابله پرداختند، سه گروه متفاوت بودند.(ص574)
گروه نخست، اعضای احزاب و دسته های مختلف سیاسی بودند... از اعضای "حزب زحمتکشان ملت ایران"، "پان ایرانیست ها،" "سومکا" و طرفداران شمس قنات آبادی یا "مجمع مسلمانان مجاهد" بودند.(ص575)
گروه دوم، مردم عادی ای بودند که به طرفداری از مصدق و کاشانی، پیشوایان ملی و مذهبی خود، وارد معرکه شده بودند... گروه سوم، افرادی بودند که "اجامر، اوباش و چاقوکشان" 14 آذر نامیده شدند... مولفه شاخص این عده، که نامش در جریان این وقایع بر سر زبان ها افتاد، شعبان جعفری بود.(ص576)
می توان بر مبنای گزارشات ادعا کرد که حمله به موسسات نیروهای وابسته به "حزب توده"، عمدتاً به جلوداری شعبان جعفری و پیروانش و با همکاری نیروهای بقایی و قنات آبادی انجام گرفت... شعبان بالاخره هم در رابطه با نقشی که در این وقایع بازی کرد، توسط دولت مصدق دستگیر شد و قریب به پنج ماه زندانی شد. به همان اندازه که شعبان جعفری به نقش خود در گوشمالی توده ای ها افتخار می کند، مصراً تاکید دارد که او را با غارت، تخریب و آتش زدن روزنامه های راست گرا چون "آتش" و "طلوع" کاری نبوده و آنها که آنجا رفتند از برو بچه های وی نبودند.(ص577)
به احتمال قوی، شعبان و دارودسته اش مسئول کتک کاری و تخریب مؤسسات و متعلقات "حزب توده" بودند و در حمله به روزنامه های دست راستی نقشی نداشتند. جعفری انگیزه خود در گوشمالی تودهایها را، طرفداری از آیت الله کاشانی و مصدق، قید می کند... این فرض، غیرمتحمل نیست که شعبان جعفری را، شخص تیمسار مزینی به اعتبار ضد توده ای، شاهپرست و کاشانی دوست بودن شعبان، با توافق امرای شاه ÷رست ارتش و یا حتی خود دربار، استخدام کرده باشد تا در مواقع لزوم از او برای مقابله با خطر "حزب توده" استفاده کند.(ص578)
از سوی دیگر نه فقط در این دوران، بلکه بعدها هم مصدق و حکومتش کنترل و نظارت دقیق چندانی بر شهربانی و ارتش نداشتند. پس محتمل است که حمله به دفاتر و تاسیسات مرتبط با "حزب توده" به دستور افسران عالی رتبه شهربانی و ارتش که همچون مزینی به شدت عمل در مقابل "حزب توده" اعتقاد داشتند سازماندهی شده باشد. آنها برای اجرای مقاصد خود لزوماً احتیاج به افرادی چون شعبان جعفری داشتند و به همین دلیل او را استخدام کرده بودند.(ص579)
چنین به نظر می رسد که به دلیل ارادت شخصی و سیاسی درازمدتی که میراشرافی نسبت به کاشانی احساس می کرد، مایل نبود که پای طرفداران و نهایتاً شخص کاشانی را به غارت و تخریب روزنامه های راست گرا بکشاند. میراشرافی با سکوت خود، کاشانی را نیز نسبت به خود وام دار کرد و از موقعیت استفاده نمود تا انگشت اتهام خود را متوجه مصدق و فاطمی کرده، دولت مصدق را تضعیف کند.(ص581)
نزد مخالفین، مصدق و دولت او آمر و عامل تمامی وقایع پنجشنبه بودند. آنچه در این مجرم سازی مصدق، نقشی مهم ایفا کرد، مطلبی بود که در روزنامه کثیرالانتشار "کیهان" منتشر شده بود... بنابر نوشته "کیهان"، آنها که عملیات را رهبری می کردند به امیر تیمور کلالی که در این زمان هم سرپرست شهربانی و هم وزیر کشور بود گزارش کار می دادند و او نیز لحظه به لحظه نخست وزیر را در جریان تخریب، غارت و آتش سوزی اماکن قرار می داد... نظریه ای که مدعی است همه چیز بر سر مصدق بوده است، زیاده از حد ساده انگارانه و بسیار بعید به نظر می آید. (ص583)
با اتکاء به گفتارها و نوشتارهای مخالفین مصدق و عدم واکنشی تند و سرکوب گرانه از سوی دولت او نسبت به آنها، می توان ادعا کرد که دولت او اهل تساهل و تسامح و پایبندی به آزادی عقیده، بیان و مطبوعات بود. در این دوره، سطح فحاشی و گستاخی شخصی و مستقیم – نه انتقادات و حملات متعارف سیاسی- نسبت به شخص مصدق و دولت او در تاریخ معاصر ایران بی مانند است.(ص584)
با توجه به این مطالب، قبول سناریو و فرضیه "کیهان" که وقایع 14 آذر با اطلاع و تائید مصدق بوده، با عقل سلیم و مصلحت اندیشی مصدق هم خوانی چندانی ندارد... وقایع 14 آذر، ضربه ای هولناک بر اعتبار، آبرو و حیثیت سیاسی مصدق بود.(ص585)
چنین به نظر می رسد که مصدق، دولت و همکارانش که مرتب در مجلس و روزنامه ها آماج همه گونه توهین و ناسزا بودند و دم بر نمی آوردند، مجبور بودند، هزینه وحدت و مماشات با نیروهایی که طراح و مجری بخش جنجالی این وقایع بودند، را بپردازند. مصدق برای حفظ وحدت خود با کاشانی باید به اتهام دشمنی با آزادی و سرکوب مخالفین خود تن می داد. اگر مصدق ضدآزادی و موافق سرکوب مخالفین بود، می باید در طول زمامداری اش به نحوی دیگر عمل می کرد. چرا می بایستی در مقابل حمله به خود، نزدیکان، فامیل و وزرایش که از نیمه تیرماه 1330 علناً در جراید آغاز شده بود، سکوت کند و ناگهان در آذر ماه- یعنی پنج ماه بعد- عکس العمل نشان دهد؟(ص586)
شیوه کار سیاسی، برداشت از قانون گرایی و اهمیت قانون، مردم سالاری و آزادی خواهی، نزد مصدق و کاشانی متفاوت بود. اتحاد این دو به واسطه مخالفتشان با استعمار بود و بر سر این موضوع، شاید به دلایل مختلف، با یکدیگر وحدت نظر داشتند. اما در مورد سیاست داخلی چنین وحدت نظری مقدور نبود... مصدق سیاست مداری واقع بین، ولی مهم تر از همه ناسیونالیست و ضد استعماری بود. او می دانست که اگر در مقابل بی قانونی های کاشانی- بقایی بایستد، آنها را به اردوگاه مخالفین که به واسطه منافع خود، نماینده منافع استعمار بودند، رهنمون خواهد کرد. در واقع مماشات در مقابل اعمال غیرقانونی کاشانی، قیمتی بود که مصدق می بایست برای حمایت کاشانی و نیروهای پیرامونی او می پرداخت تا راه مداخله استعمار را ببندد.(ص587)
فصل بیستو دوم: مصدق به پشتیبانی کاشانی میایستد
مصدق در ادامه ارائه موضع قاطع خود در برخورد با آشوب طلبان گفت:... بعدازظهر 5 شنبه اتفاقی رخ داد که بهیچ وجه موافق میل دولت نبود، البته در هر مملکتی ممکن است اتفاقاتی بیافتد ولی اگر دولت مرتکبین را تنبیه نکرد آن وقت جای ایراد است." در ادامه خط تفکیک وقایع پنجشنبه، مصدق از طرف دولت اعلام کرد که از وقایع بعداز ظهر پنجشنبه "متأسف است"... حسین مکی نیز قصد استعفای مصدق را تایید می کند و علت آن را از قول شخص مصدق، کارشکنی و توطئه های مادر شاه می داند، "که اقلیت را جمع می کند و آنها را تحریص و تشویق به مخالفت می کند."(صص595-594)
ظاهراً مصدق از نقش دربار به عنوان مرکز ثقل و هماهنگ کننده مخالفان داخلی و خارجی دولت خود به ستوه آمده بود. چه شد که مصدق مأیوس از خدمت، به کار ادامه داد؟ مکی مدعی است که وی مصدق را از استعفای فوری منصرف کرد... اما احمد ملکی ادعا می کند که در جلسه ای که مصدق جهت طرح استعفای خود ترتیب داده بود، این آیت الله کاشانی بود که در منصرف کردن مصدق از تصمیم خود، نقشی کلیدی ایفا می کند... در جلسه منزل مصدق، کاشانی پشتیبانی کامل خود را از نخست وزیر اعلام می کند و می گوید، "خدا شاهد است من کفن پوشیده برای شهادت در طریق این نهضت حاضر می شوم..."بنابر سناریویی دیگر، مصدق می دانست که مسبب قسمت عمده ای از معضلاتش و نتیجتاً فحش و ناسزایی که باید از سوی مخالفین تحمل می کرد، کاشانی و طرفداران او بودند.(ص596)
با دعوت از اعضای "جبهه ملی" و دولت و اعلام تصمیمش مبنی بر استعفا، مصدق در واقع توپ را به زمین کاشانی می اندازد و به شیوه خودش خطاب به او میگوید، "آقا خودتان خراب کردید، حالا خودتان نیز درستش کنید"!... اگر بعدها کاشانی در خلوت خود و دوستانش و رفته رفته آشکارا و در میان مردم، خود را رهبر نهضت ملی میپندارد، تعجب آور نیست. زیرا کاشانی به رأی العین می بیند که رابطه نزدیکش با "جبهه ملی" به دنبال شرکت مرتب وی در جلساتشان، رفته رفته به او اجازه می دهد، نقش وانهاده مصدق به عنوان پیشوا را در رهبری مبارزات سیاسی داخلی به عهده گیرد.(ص597)
فردای تشنج و زد و خورد در مجلس و فحاشی به مصدق، کاشانی دست به کار شد و دو پیام مهم برای مردم ایران صادر کرد. نخست، از مردم و کسبه تهران خواست که اگر از "جریان جلسه سه شنبه مجلس شورا متأسف و متنفرند"، روز پنجشنبه 21 آذر ماه از صبح تا ظهر تعطیل نمایند تا دشمنان ایران بدانند که این تشبث هم مثل سایر تشبثات آنها در برابر اتحاد و اتفاق و اراده ملت رشید ایران نقش بر آب است." کاشانی سپس پیام بلندبالایی خطاب به مردم شهرستان های ایران صادر کرد. در این ÷یام آمده بود که، "با کدام جرأت غلامان سفارت انگلیس از نو جان گرفته و به ابراز وجود پرداخته اند. برادران ایمانی باید متوجه باشند که هرزگی ها و یاوه گویی ها و بیشرمی های اخیر جیره خواران و بی احترامی های چند روزه آنان متوجه دولت ملی آقای دکتر مصدق نبوده و نیست بلکه هدف مستقیم این تیرهایی که از ترکش کمان دشمنان ملت و معاندین استقلال سیاسی و اقتصادی مملکت به دستور انگلیسی ها رها می شود قلب مجروح و خون آلود تمام افرادی است که بر علیه مظالم بی پایان شرکت نفت مبارزه کرده و دشمن خود را تا مرحله نابودی به زانو درآورده اند."(صص598-597)
پیام کاشانی به مردم تهران با اقبال کم نظیری مواجه شد. صبح روز پنجشنبه کسی درب دکان و حجره خود را در بازار نگشود.(ص598)
بی سبب نیست که به دنبال نمایش قدرت کاشانی و تحکیم موقعیت او در پائیز و زمستان 1330، آیتالله در آخرین ماه سال، تحلیل جدید از توازن قدرت در داخل "نهضت ملی" و به تبع آن رهبری نهضت ارائه میدهد... در مصاحبهای کلیدی، در پاسخ به سؤال خبرنگاری در مورد لزوم دخالت مذهب در امور سیاسی، میگوید، "استعمارچیان اذهان مردم را میخواهند پا تبلیغ این فکر که باید بین روحانیت و حکومت و سیاست جدایی باشد مشوب کنند. کسانی که این فکر را تبلیغ میکنند برای این است که حکومت ظالمه استعمار را به مردم مسلمان تحمیل کنند. به این جهت قوانین اسلامی پیشوایان قوم و روحانیون را موظف میکند که در امور اجتماعی مردم را هدایت کنند چنانچه در قضیه ملی شدن صنعت نفت در ایران من نهضتی را شروع کردم که تمام مسلمین شرکت در آن را فریضه و وظیفه مذهبی خود دانستند.(صص601-600)
در این دوره، کاشانی بنا به مصلحت، گاه رهبر مذهبی میشود و ادله اثبات مقام خود و وجوب تقلید مسلمین از خویش را در دستگاه و رسوم مذهبی میجوید و گاه رهبر سیاسی این جهانی میشود و اسلام و اسلامیت را به مثابه هدف و مقصود از یاد می برد. مشکل کاشانی، گاه در بر کردن لباس مادی سیاست و گاه جامه معنوی مذهب بود. هر جامه، چارچوب فکری، زبان، گفتمان و پارادایم متمایز خود را طلب می کرد. ابزار کار یکی مصلحت بود و دیگری حقیقت... معضل کاشانی، جمع و ترکیب موفقیت آمیز این دو مقام، هدف و گفتمان متناقض بود. بروجردی و مصدق با این مشکل و دوگانگی مواجه نبودند، چرا که هر یک جامهای یکدست به تن داشتند و تنها به یک گفتمان تکیه میکردند".(ص602)
فصل بیستوسوم: روحانیت در مقابل روحانیت
در اواخر آذر ماه 1330، حدود پنجاه نفر از روحانیون طرفدار اقلیت مجلس در مسجد سپهسالار متحصن شدند. تحصن این دسته از علما که آیتالله سیدمحمدرضا بهبهانی سخنگوی آنها بود، ریشه در مطالباتی سیاسی و مذهبی داشت. این دسته از علما خواستار اجرای آن بخش از قانون اساسی بودند که طبق آن پنج نفر از علمای طراز اول می بایستی در جلسات مجلس شرکت کنند.(ص605)
این تجمع روحانیون مخالف کاشانی و دولت بدون دریافت اطمینان یا حتی پاسخی به مطالب خود، ظاهراً متفرق گردیده و به دنبال کار خود رفتند... اما چند ماه بعد، در اواخر سال 1330، خبر آمد که همان جناح از روحانیون که از نظر سیاسی محافظه کار بودند، جبهه واحد و "یک صف متحد" در مقابل دولت مصدق و مخصوصاً کاشانی تشکیل دادهاند... اعضای این صف جدید، به نقل از "فرمان"، آقایان میرسیدمحمد بهبهانی، سیدحسن امامی، میرزا عبدالله سعید تهرانی، بهاالدین نوری و فلسفی بودند... این گروه از علما جملگی به دربار نزدیک بودند و نظر مثبتی نه نسبت به دولت مصدق و نه به "حزب توده" داشتند.(صص607-606)
از روز گشایش مجلس هفدهم، مخالفین دولت مصدق بر سر نامزدی سید حسن امامی به عنوان رئیس مجلس به توافق رسیدند.(ص607)
همزمان با ماه رمضان 1331، دولت مصدق بیش از گذشته کوشید تا شئونات این ماه مبارک را حفظ کرده و مذهبیون را از خود راضی نگاه دارد... فرماندار نظامی، سرلشگر علوی مقدم، به چند تن از روسای کلانتری نواحی جنوبی و شرقی تهران دستورات مقتضی را داد تا از هرگونه پیش آمد سویی هنگام تشکیل جلسات مذهبی جلوگیری شود. تمام این تمهیدات گویای این نکته بود که دولت در آستانه سفر مصدق به لاهه و تشنجات مجلس، در انتظار تحریکاتی از جانب روحانیون مخالف خود بود و مایل نبود کوچک ترین بهانهای به دست آنها دهد.(ص608)
در ساعت یک بعد از ظهر یکشنبه 4 خرداد 1331، مقارن با اول ماه رمضان، فلسفی جهت انجام سخنرانی خود به مسجد شاه می رود... این افراد، "قیافههایی برافروخته داشتند و به مجرد دیدن فلسفی شروع به شعار دادن می کنند. این گروه که به سخنرانی فلسفی معترض بودند، به دنبال او وارد مسجد شده و با همان حرارت مشغول شعار دادن و فریاد زدن میشوند.(ص609)
پس از تعرض به سخنرانی فلسفی، آیت الله بهبهانی و سید حسن امامی در دفاع از او موضع گرفته و فعالانه وارد عرصه سیاسی شدند. عملکرد مخالفان فلسفی در این واقعه، همچون اعمال نیروهایی که در 14 آذر به روزنامههای دست راستی حمله کرده بودند، بهترین بهانه را به دست مخالفین داد تا این بار با القاء نظریه ضدیت دولت با مذهب، به تحریک علیه آن بپردازند... چرخش سیاسی- مذهبی واحدی در مورد آیتالله بروجردی و موضع گیری او در کنار فلسفی و روحانیون مخالف دولت که به بروجردی ارادت دارند، اما بروجردی به خواستهای سیاسی آنها گردن نمیگذارد، در این دوره، حائز اهمیت است. این اعلامیه واحدی را میتوان به مثابه پیشنهادی جهت همکاری، از طرف رهبری خارج از زندان "فدائیان اسلام" با صف روحانیون محافظه کار ضد محور مصدق- کاشانی دانست.(ص610)
گزارشی از مأمور ویژه شهربانی به تاریخ 23 اردیبهشت 1331، یعنی 12 روز قبل از حمله به سخنرانی فلسفی، نشان میدهد که در مورد اعزام وعاظ به شهرستانها به منظور تبلیغات در ماه رمضان، میان روحانیون تهران مذاکراتی انجام شده بود... آنچه در این گزارش حائز اهمیت است، وجود زمینه اختلاف و دستهبندی جدی میان کاشانی و فلسفی قبل از وقایع 4 خرداد است... ... بنا به گزارش شهربانی، حداقل از 3 اردیبهشت 1331، رفت و آمد میان "عده ای از فدائیان" و فلسفی برقرار بوده است... بهرحال واقعه 4 خرداد، بهانه خوبی بود تا واحدی هم به دولت مصدق حمله ای سخت کند و هم در پس آن به کاشانی بتازد.(ص611)
با استفاده از زمینهسازی روزنامههای ضد دولت مصدق، که گناه تمام واقعه 4 خرداد را تنها به گردن مصدق انداخته بودند، بهبهانی کوشش میکند تا در راستای بی دین و بیخدا نشان دادن مصدق و دولتش، مطلب مهمی را گوشزد نماید. او از حادثه مسجد سلطانی اظهار تاثر کرده و اضافه میکند که این احساس تاثر همچنین متعلق به "هر مسلمانی است که به خداوند و قرآن و دین حنیف اسلام اعتقاد دارد."(ص612)
این فرضیه را باید با این دادهها محک زد که آیا منطقی و واقعبینانه است که مصدق سه روز قبل از سفر بسیار مهم خود به لاهه و در گرماگرم جمعآوری اسنادی محکمهپسند که بتواند مداخله انگلیس در ایران را ثابت کند و انواع مسائل مهم دیگری چون موضعگیری مجلس، صفبندی جدید مخالفین، مسئله امنیت کشور در غیاب خودش، دست به جنجال آفرینی زند و دستور جلوگیری از سخنرانی فلسفی را بدهد و خود برود و کشور را در تنشی مضاعف بگذارد؟(ص617)
از آنجا که فلسفی خود را پیرو بروجردی میدانست، سخنرانیهای او، میتوانست نوعی تبلیغ برای بروجردی به حساب آید و این امر هم برای کاشانی حساسیتبرانگیز بود. اما از آنجا که مصدق به بروجردی ارادت داشت و میان این دو دلیلی برای رقابت وجود نداشت، مشکل میتوان تصور کرد که ارجاعات فلسفی به بروجردی باعث تکدر خاطر مصدق شده باشد.(ص618)
دومین فرضیهای که در مورد این حادثه میتوان ارائه داد، براین اساس استوار است که اختلاف نظر سیاسی مصدق و کاشانی با امام جمعه، موجب گردید تا هوادارانشان از سخنرانی فلسفی جلوگیری کنند. در این فرضیه بخش مهمی از بار مسئولیت این حادثه بر دوش کاشانی گذارده میشود، بدون آنکه مصدق کاملاً تبرئه شود.(ص619)
دوازده روز پس از این واقعه، روحالله موسوی خمینی، از همدان نامهای برای فلسفی مینویسد و در آن از این حادثه اظهار تأسف بسیار میکند... مینویسد، "انسان متحیر است که با این وضعیت چه کند؟ و با این ترتیب چه امیدی میتوان از اصلاح کشور داشت و به چه اشخاصی میتوان اطمینان پیدا کرد؟..."گوئی در این حادثه مذموم کسانی دست داشتهاند که او در برههای از زمان به آنها اعتقاد داشته است... روحالله خمینی مینویسد، "لکن این نکته را نباید از نظر دور داشت که انتساب این اعمال را به هم نوع خودمان خالی از اعمال غرض نیست و میخواهند به اصطلاح سنگ را با سنگ بشکنند. باید متوجه باشید که از اختلاف بین خود ماها دیگران نتیجه نگیرند."(صص621-620)
حادثه مسجد شاه، تبلور جنگ قدرت در داخل روحانیت بود و پیآمدهای سیاسیای به همراه داشت گذشته از تسویه حسابهای شخصی، کاشانی همچنین مایل بود سرکشی علنی روحانیونی را که میل به اردوگاه مخالف محور مصدق- کاشانی داشتند و شیخوخیت او را در حوزه سیاسی- مذهبی مورد سؤال قرار داده بودند، تحت کنترل خود در آورده و به تمامی ایشان درسی محکم دهد.(ص621)
فصل بیستوچهارم: صلح موقت کاشان و مصدق، محور به زور سر پاست
آنچه در چهار ماهه اول سال 1331 تغییر محسوس مییابد، عدم حمایت فعال کاشانی از دولت مصدق است.(ص627)
در طول این چند ماه، کاشانی همچنان به جریان انتخابات علاقمند است و به راهنمایی و مداخله در مراحل مختلف آن ادامه میدهد... آنجا که نتایج انتخابات با انتظارات کاشانی منافات دارد، او به وزیر کشور گوشزد میکند که از "حقکشی معجلاً" جلوگیری کند... کاشانی امیدوار است که این مجلس ملهم از نظریات عدالتخواهانه و سوسیال دموکرات آن دوران، به حل مسائل اجتماعی و اقتصادی جامعه کمر بندد. او هدف این مجلس را توجه به "عدالت اجتماعی و امنیت قضایی و ترویج اقتصادیات" از یکسو و "بسط فرهنگ و بهداشت و ایجاد کار برای بیکاران و به قدر امکان جلوگیری از دزدی و خیانت"، میداند... در چشمانداز او، اما، نشانهای از ترویج و توسعه ابعاد مختلف اسلامیت در جامعه، نمیتوان یافت. از فروردین تا آخر تیر 1331، شاید بتوان گفت که کاشانی تنها دوبار و آن هم از سر اجبار، علناً به مصدق اشاره میکند.(ص628)
در این دوران، به وضوح، از نظر کاشانی، حسابها جدا شده بود و موفقیت مصدق دستاوردی مشترک به حساب نمیآمد. شاید هم نتیجهای مثبت برای رقیب محسوب میشد... در این زمان کاشانی مایل نیست در متمرکز کردن نورافکنها بر مصدق، مشارکت نماید، او خود شخصاً به دنبال نورافکنهاست.(ص629)
چنین به نظر میرسد که پس از گشایش هفدهمین دوره قانونگذاری، به آن شکل ناقص، بر سر مشروعیت و قانونیت و به تبع آن، اهمیت و جایگاه این مجلس، میان کاشانی و مصدق، اختلافی جدید و عمیق به وجود میآید... مصدق ناخشنودی خویش از هفدهمین دوره قانونگذاری را با عدم حضور در گشایش آن، به مردم، نمایندگان آنها و دستاندرکاران فرایند انتخابات نشان داد... البته این امکان ضعیف نیز وجود دارد که به دنبال گزارش مأمور ویژه شهربانی دال بر اینکه براساس گفتههای اعضای فدائیان اسلام، این جمعیت خیال داشت در روز گشایش مجلس هفدهم مصدق را ترور کند، نخستوزیر ترجیح داد در منزل بماند... سه روز پس از گشایش مجلس، مصدق نامهای به نمایندگان نوشت که چون توپ در محافل سیاسی صدا کرد.(ص630)
مصدق در نامه خود به مجلس اعلام کرد که "دولت با نهایت جدیتی که به خرج داد آنطوری که انتظار داشت" نتوانست از "دخالتهای نامشروع" جلوگیری کند... او پیشنهاد کرد که اکنون که "مقدرات کشور به دست اکثریت بزرگی از نمایندگان حقیقی ملت سپرده شده مجلس به خوبی میتواند روی انتخابات مخدوش خط بطلان بکشد و اشخاصی که نماینده حقیقی مردم نیستند و برخلاف حق در بین نمایندگان وارد شدهاند رد کند..." اشاره مصدق به نماینده مهاباد، متوجه حسن امامی، امام جمعه تهران بود. در این دوره، ملیون معتقد بودند که انتخاب میراشرافی از مشکینشهر و پورسرتیپ و فقیهی شیرازی از خرمآباد، ماحصل مداخله ارتش بود.(ص631)
بخش دوم نامه که مصدق در آن به وکلا رهنمود میداد که حربه رد صلاحیت را در مورد "برخی" وکلای "غیرقانونی" به کار بندند، امری بیسابقه، غیرمفید و خطرناک بود... از همین رو رسیدگی به صلاحیتها در مجلس هفدهم به جنگی زشت و خونین و دشمنساز در میان نمایندگان مبدل شد... دست آخر هم هیچ کس به دلیل گروکشیهای گروهی، رد صلاحیت نشد و هیچیک از "غاصبین حقوق عمومی"، آنگونه که مصدق آنها را نامیده بود،"طرد" نشدند.(ص633)
در واکنش به نامه مصدق، حائریزاده معتقد بود که این نامه از رئیس دولت رفع مسئولیت نمیکند... در صورتی که دولت واقعاً میخواست نقاط مشکوک به اعمال غیرقانونی همراه با علل فساد در آنها را روشن سازد، تنها عملیات غیرقانونی ارتش، دربار، افراد ذینفوذ محلی و مالدار نبود که باید مطرح میشد، بلکه فعالیتهای غیرقانونی متحدین خود، احزاب سهگانه و کاشانی نیز باید برملا میشد و مصدق آماده نبود تا هزینه باز کردن جبهه داخلی را بپردازد.(ص635)
حرکت حائریزاده و کاشانی در مسیر تصادمی با مصدق از این زمان روشن بود. بهانه آنها هم که همان یکدندگی، تکروی و عدم حرفشنوایی مصدق از مؤتلفین و همکارانش بود، به دقت توسط حائریزاده عنوان شده بود.(ص636)
نزدیکی و گرمای سال گذشته میان این دو پیشوا جای خود را به دوری و سردی داده بود. سه روز قبل از رفتن مصدق، فاطمی به دیدن کاشانی میرود و قریب یک ساعت با او مذاکره میکند. فردای آن روز، کاشانی جهت خداحافظی به منزل مصدق میرود و با او افطار میکند.(ص638)
چهار روز پس از بازگشت مصدق از لاهه، مجلس شورای ملی برای انتخاب رئیس خود رأیگیری میکند. حسن امامی، امام جمعه، نامزد مخالفین دولت میشود و هواداران محور مصدق- کاشانی از دو نفر حمایت میکنند. یکی شایگان، کاندیدای "جبهه ملی" و دیگری معظمی کاندیدای عدهای از طرفداران محور مصدق- کاشانی...(ص639)
در روز رأیگیری، امام جمعه تهران، 33 رأی بدست آورد... معظمی، 17 رای و شایگان 16 رای آوردند... در این روز، حائریزاده پیشنهاد کرد که این سه نفر بین خود توافق کرده و یک نفر را انتخاب کنند و یا "شخص رابعی برای ریاست کاندید شود که همه آقایان به او رای دهند."(ص640)
در8 تیر 1331، مصدق و کاشانی شخصاً وارد قضیه شدند و کوشیدند در میان دو کاندیدای خود هماهنگی و تفاهم ایجاد کنند... با تمامی تمهیداتی که هواداران محور مصدق- کاشانی اندیشیدند، در 10 تیر 1331، سید حسن امامی، امام جمعه تهران با 39 رای به ریاست مجلس انتخاب شد و عبدالله معظمی فقط 35 رأی به دست آورد. این اولین شکست آشکار محور مصدق- کاشانی بود.(ص641)
شکست محور مصدق- کاشانی در انتخاب رئیسمجلس، شاید درس بسیار مهمی برای هر دو پیشوا بود. با ظهور یک صف قوی مخالفین دولت، هیچ یک از این دو به تنهایی قدرت برخورد با مخالفین را نداشتند... تبیین تصمیمات کاشانی و دفاع جدی او از مصدق که منجر به سی تیر شد را میتوان از این زاویه بررسی نمود... طبق تعیین وقت قبلی، قرار بود رأس ساعت 4 بعدازظهر 10 تیر، حسن امامی به دیدار مصدق برود. اما در بعدازظهر 10 تیر، امامی رئیس جدید مجلس بود و مصدق مایل به دیدارش نبود. این عکسالعمل نخستوزیر، چون عدم شرکتش در گشایش مجلس هفدهم، برای بسیاری تعجبآور بود.(ص642)
در این مقطع، مصدق، هم جناح کاشانی و هم مخالفین دولت را، با تکیه به حقانیت راهی که آغاز کرده بود و حمایت مردم، وادار کرده بود او را تحمل کنند. با توجه به این اوضاع بود که مصدق اعلام کرد که اگر مجلسین به او رأی دهند، او شرایطی جهت ادامه زمامداری دارد که بدون پذیرش این پیشنهادات از سوی مجلسین، نمیتوانست آماده خدمت باشد.(ص643)
در ظهر فردای استعفای دولت مصدق، نمایندگان مجلس شورای ملی، پس از بازگشت هیئت رئیسه از شرفیابی نزد شاه، جلسه خصوصی تشکیل دادند. در ساعت یک و نیم بعد از ظهر، مجلس شورای ملی با 52 رای از 65 نفر نماینده حاضر در مجلس، به زمامداری مجدد دکتر مصدق ابراز تمایل کرد... به نظر میرسد که جز وفاداران به شخص مصدق که تعداد آنها بر مبنای رأی به شایگان حدود شانزده نفر بود، بقیه تنها براساس ناچاری و نبود جایگزینی موافق تبعشان به مصدق رأی دادند. در این مقطع، چنین به نظر میرسد که جناح کاشانی نیز از سر استیصال و ناچاری به مصدق رأی اعتماد داد.(ص644)
اعلامیه کاشانی به جامعه بازرگانان، اصناف و پیشهوران تهران و سایر ایالات و ولایات، یک روز بعد از رأی تمایل ضعیف مجلس سنا به مصدق و چند روز پس از خبر تعطیل بازار و اعتراضات در تهران و بسیاری از شهرها، چاپ شد. در این واکنش محتاطانه کاشانی از "احساسات ملی خداپسندانه" مردم در عکسالعمل به رویه نامطلوب عدهای از سناتورها در ندادن رأی به مصدق تشکر میکند... آیتالله به حق نگران بود که سیاست عدم پشتیبانی فعال او از مصدق، نیروهای فعال ملی چون بازار و پیشهوران را که همواره تحت رهبری کاشانی از مصدق حمایت میکردند، از او بیگانه کند.(ص645)
سیاست دو رویه کاشانی که از یک سو با مصدق مساعدتی نمیکرد و گاه پشتیبانی از او را نیز منع میکرد و از سوی دیگر چون متحدی در چارچوب محور مصدق- کاشانی، تا ظهور بدیل جدید، صبر و انتظار پیشه کرده بود، نمیتوانست در شرایط دو قطبی شدن جامعه سیاسی ایران، خیلی دوام یابد.(ص646)
پس از مذاکره و مشورت با 18 تن از نمایندگان منتخب مجلس شورای ملی، مصدق در 21 تیر، قبول مسئولیت نمود و در 22 تیر به مجلس شورای ملی رفت تا در مورد اختیاراتی که به عنوان پیش شرط قبول مسئولیت و معرفی دولت، مدتی بود از آن صحبت میکرد، با آنها مذاکره کند.(ص647)
با توجه به تنش میان او و مجلس، چنین اختیاراتی، حرکت در جهت حذف مجلسی که ساز مخالفت با او را کوک کرده بود، به حساب میآمد.(ص648)
روز 26 تیر 1331، روزنامهها متن استعفای مصدق را که در آن به موضوع اختلاف خود با شاه بر سر وزارت جنگ، اشاره کرده بود، چاپ کردند... مطرح شدن نام قوامالسلطنه، به عنوان کاندیدای نخستوزیر، سبب گردید که جناح کاشانی که تا آن زمان کنار گود ایستاده بود و گاهی نیز در مقابل مصدق سنگ میانداخت، به زعم خود، میان بد و بدتر دست به انتخاب مصدق زند و بار دیگر عملاً محور مصدق- کاشانی را احیا کند... این قوام بود که کاشانی را در تیرماه 1325 طبق ماده پنج حکومت نظامی بازداشت نموده و سپس تبعید کرده بود. کاشانی، آنهایی که او را تحقیر میکردند، آسان نمیبخشود.(ص649)
قناتآبادی اعلام کرد که، "ملت ایران زیر بار حکومت هیچکس جز حکومت مصدق نمیرود..." میتوان با اطمینان حدس زد که پیام علاء برای کاشانی هر چه بوده باشد، پاسخ کاشانی شبیه به کلام قناتآبادی بود، که در حال حاضر ملت زیر بار هیچ حکومتی جز مصدق نمیرود... مصدق عقیده داشت که هم صدایی کاشانی با مردم، که منظور مصدق از مردم، خود او بود، "از نظر همکاری و نیل به هدف نبود، بلکه از جهت مخالفتی بود که با شخص قوامالسلطنه داشت..." این رابطه، دو ماه قبل از 30 تیر، رو به کدورت و سردی و بدبینی گذاشت. رابطه گرم این دو از خرداد 1331 رو به افول گذاشت و حد فاصل میان 26تیر تا 5 مرداد را باید آتشبس موقت جهت مبارزه با دشمنی مشترک به حساب آورد. آنها بلافاصله پس از دفع خطر قوام، مجدداً در مسیر تصادم و مقابله قرار گرفتند. شاید بتوان گفت که اگر به جای قوام، مجلس رأی تمایل به زاهدی داده بود، عکسالعمل منفی جناح کاشانی به همان سرعت و قاطعیت نمیبود و هیچ معلوم نبود که عکسالعمل این جناح حتی منفی میبود.(ص650)
فصل بیستوپنجم: نخستوزیری مستعجل قوام
تا ساعت 5 بعد از ظهر پنجشنبه، 28 وکیل مجلس که شامل افراد جناح کاشانی و بقایی هم میشد، متنی را در دفاع از مصدق امضاء کرده که در آن آمده بود، "معتقدیم در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی جز با زمامداری دکتر مصدق میسر نیست..." در جلسه سری که 28 نماینده طرفدار نخستوزیری مصدق از شرکت در آن امتناع ورزیدند، 42 نماینده شرکت کرده و 40 تن از آنان به قوامالسلطنه اظهار تمایل کردند... ساعت نه بامداد جمعه 27 تیر، قوام شرفیاب شد و شاه او را مامور تشکیل کابینه کرد.(ص655)
مرحله اول اعتراض مردم تهران به قوام با نافرمانی مدنی شروع شد... نخستین نوشته، نامهای بود از طرف وزارت امور خارجه انگلستان به سفارت انگلیس در تهران. در این نامه آمده بود که، همانگونه که به قوام اطلاع داده شده است، او از حمایت و پشتگرمی دولت علیاحضرت [ملکه انگلستان] برخوردار خواهد بود تا راهحل رضایتبخشی برای مسئله نفت به دست آید... میتوان با اطمینان گفت که در تیرماه 1331، قوام مورد تائید سیاستگذاران خارجی آمریکا و انگلیس بود... دومین نوشته مهم، اعلامیه تاریخی قوام بود، که به "کشتیبان را سیاستی دگر آمد"، معروف شد.(صص657-656)
اگر کوچکترین روزنه امیدی برای هواداران قوام وجود داشت که کاشانی علیرغم تاریخچه غیردوستانه خود با قوام، به واسطه اختلافات خود با مصدق، با قدرت کامل و عزم راسخ در کنار مصدق نایستد، ادبیات شعارگونه قوام موفق شد، این امید را به یأس مبدل کند.(ص658)
او از سوی دیگر، با تیغ کشیدن به روی کاشانی، که خود به فکر یافتن جانشینی مقبول برای مصدق بود، آیتالله را وادار کرد که به اردوگاه طرفداران مصدق بپیوندد... سومین متن مهم 28 تیر، اعلامیه کاشانی، در پاسخ به قوام بود. کاشانی دولت مصدق را "بزرگترین سد راه جنایت" استعمار دانست و برکناری او و بر سر کار آمدن دولت قوام را نتیجه سیاستهای استعمار خواند.(ص659)
بالاخره چهارمین نوشته مهم این روز، اعلامیه نمایندگان هوادار "جبهه ملی" بود که تعداد امضاءکنندگان این تشکل از دو روز قبل، از 28 نفر به 31 نفر رسیده بود. در این اعلامیه آمده بود که "ملت قهرمان ایران هرگز مقهور دخالتهای استقلالشکنانه بیگانگان نخواهد شد."(ص660)
جالب اینجاست که بقایی به موازات پشتیبانی از مصدق و سامان دادن به مقاومت در مقابل قوام، عیسی سپهبدی را در صبح 28 تیر به دیدن قوامالسلطنه فرستاده بود. علنی شدن رابطه سپهبدی- یار نزدیک بقایی بود- با قوام، زمینه انشعاب خلیل ملکی را از حزب زحمتکشان در 21 مهر بوجود میآورد.(ص660)
موضع "حزب توده" در طول چهار ماه سال 1331، نسبت به مصدق و دولتش کاملاً منفی بود.(ص661)
این حزب که نمیتوانست نسبت به وقایع کشور از بعدازظهر پنجشنبه 26 تیر، بیتفاوت باشد مجبور گشته بود به دنبال خیزش مردم، جایی برای خود در نهضت ملی دست و پا کند. پیشنهاد ایجاد و شرکت در جبهه متحد ضد استعمار، به "حزب توده" اجازه میداد تا جای خود را در کنار نیروهای ملی و مردمی بیابد... در 29 تیر، اعلامیهای از طرف کمیته مرکزی "حزب ایران"، انتشار یافت که در آن از تمامی مبارزین، احزاب و نیروهای ضدامپریالیست دعوت شده بود تا با تشکیل یک جبهه متحد امپریالیسم را شکست دهند.(ص662)
از آیتالله در مورد نظر ایشان نسبت به دعوت "حزب توده" از کلیه دستهها و طبقات برای مبارزه با استعمار سؤال شد... کاشانی پاسخ داد که، "امروز روزی است که این ملت مرد و زن و هر جمعیت باید همدست و هم داستان باشد و در مبارزه با اجنبی فداکاری کنند"... پاسخ واقعبینانه و سنجیده کاشانی در را باز گذاشت تا تمامی نیروهای ضدقوام بتوانند زیر یک چتر جمع شوند... برآورد روزنامه "باختر امروز"، در فردای قیام سیتیر، از اهمیت این مصاحبه کاشانی، شایان توجه است. این روزنامه، که ارگان مصدق به حساب میآمد، نوشت، "مصاحبه کاشانی مهمترین ضربه را به ارکان حکومت نیمبند قوام زد."(صص664-663)
قیام ملی بر علیه قوام در بعد از ظهر 30 تیر به پیروزی رسید... در این روز حدود 25 نفر کشته شدند... بیشک حمایت خودجوش مردم از مصدق و نافرمانی مدنی آنها حتی قبل از رهنمودهای سازمانی، تمهیدات نیروهای هوادار نهضت ملی، تشریک مساعی فعال کاشانی با نهضت ملی جهت مبارزه با قوام، سیاست هوشمندانه باز گذاردن راه مشورت و گفتگو با شاه، نرمش در مقابل بخش مردد مخالفین جهت جلب آنها به سمت نهضت ملی و پند و نصیحت پدرانه به ارتش برای جدا کردن بدنه آن از فرماندهی و همساز کردن آنها با نهضت، در موفقیت قیام سی تیر نقشی مهم ایفا کردند.(ص665)
پس از اعلامیه 28 تیر کاشانی که در آن بر علیه احمد قوام، اعلام "جهاد اکبر" میکند، نخستوزیر وقت، "براساس تشخیص خودش" دستور بازداشت کاشانی را صادر میکند. قوام به یکی از کارمندان سفارت انگلیس که در بعد از ظهر 29 تیر با او ملاقات میکند، اظهار میدارد که به ماندگاری خود در قدرت امیدوار است به شرط آنکه موفق شود کاشانی را دستگیر کند. در همین ملاقات قوام اظهار امیدواری میکند که انگلستان و آمریکا بتوانند شاه را متقاعد کنند که از او حمایت کند.(ص666)
در دیر وقت شب29 تیر، هندرسون، سفیر آمریکا در ایران هم گزارشی به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود میفرستد... به نظر هندرسون، نخستوزیر از هیچ حمایت مردمی برخوردار نیست و شاه به او اجازه نمیدهد کاشانی یا وکلای دیگر مجلس را بازداشت کند و یا مجلس را منحل کرده و مصونیت پارلمانی کاشانی را از بین ببرد.(ص667)
پس از ملاقات با علاء میدلتن در همان روز 30 تیر با هندرسون ملاقات میکند. هندرسون نیز اظهار نگرانی میکند که اگر مصدق بر دوش "اوباش" به قدرت باز گردد در موقعیتی قرار خواهد گرفت که خودکامگی پیشه کند. هندرسون از شتاب نزدیکی و ائتلاف "جبهه ملی" و "حزب توده" بیمناک بود و این تحولات را برای موقعیت شاه شدیداً خطرناک میدانست... میدلتن، در گزارش خود به آنتونی ایدن به شدت به شاه میتازد. او، از یک سو، شاه را متهم به ترس از تصمیمگیری در مواقع حساس و نداشتن "شهامت اخلاقی" میکند و از سوی دیگر مینویسد که به این نتیجه رسیده است که او "عمیقاً" نسبت به انگلیسیها بیاعتماد و از آنها بیزار است... اسناد به وضوح نشان میدهند که انگلستان و آمریکا مایل بودند که قوام با قدرت هرچه تمامتر نهضت ملی را سرکوب کرده، رهبران ملی و مذهبی را بازداشت، مجلس را منحل و قدرت خود را به کرسی بنشاند. دول انگلیس و آمریکا، تنها قوام را قادر به "یافتن راهحلی رضایتبخش برای مسئله نفت" میدانستند.(ص668)
یک هفته پس از 30 تیر، میدلتن ادعا میکند که این ائتلاف در حکم بوسه مرگی است که تمامی کسانی که با کمونیستها نرد عشق میبازند، باید در انتظار آن باشند... اسناد نشان میدهند که در این مقطع، شاه مردم کشورش را برگزید. او حاضر نبود تحت عنوان شرایط خطرناک سیاسی، مجلس منحل شود، مصونیت وکلا از بین برود، کاشانی و دیگر وکلای کلیدی نهضت ملی بازداشت شوند، تا کاندیدای نخستوزیری مورد نظر سیاست خارجی انگلیس و آمریکا بر سر قدرت بماند و مسئله نفت را طبقنظر ایشان حل کند. هر چیز قیمتی داشت و شاه آماده نبود، در این زمان، مردم را فدای خواست استعمار کند.(ص669)
علیرغم مقاومتهای مؤثر شاه در برابر فشار انگلستان و آمریکا، مسئولیت نهائی کشتار 30 تیر، به عهده شخص شاه بود، چرا که او فرماندهی نیروهای مسلح کشور را به عهده داشت. خصوصاً اینکه ادعا شده است که در روز 30 تیر رئیس ستاد و فرماندار نظامی ابداً به دستور قوام اعتنا نمیکردند و گزارش امور را مستقیماً به شاه میدادند... مقطعی چون 30 تیر، مجدداً شرایطی به وجود آورد تا کاشانی خود را عامل موثر و بلکه اصلی حفظ قدرت محور مصدق- کاشانی بپندارد.(ص670)
در غیبت چند روزه مصدق از صحنه عملی سیاست، کاشانی که عرصه را برای اجرا و انجام هرگونه سیاستی که خود صحیح تشخیص میداد باز و مهیا یافته بود، جهت بسیج نیروهای ملی، نخست قدر و منزلت پیشوای سیاسی را گرامی داشت... آرزوی دیرینه کاشانی که ترکیب قدرت نامحدود مذهبی و سیاسی و اعمال آن بود، در چند روزه قبل و بعد از 30 تیر امکانپذیر گردید... کاشانی مایل بود به شاه نشان دهد که او در برآورد خویش از مطلوبیت موقعیت، زمان و انتخاب جانشین برای رودررویی با مصدق دچار اشتباهی فاحش شده بود... از نظر کاشانی، قوام مرد اینکار نبود و به اصطلاح آیتالله، دمل به اندازه کافی پخته نشده بود. وانگهی نیشتر زدن به دمل، اذن تبلور "دین و وطن" که او باشد را میطلبید.(ص671)
او نیز چون هر انسانی سیاسی به دنبال قدرت بود... اگرچه بنا به روایتی، کاشانی مایل بود اولین رئیسجمهور ایران شود، اما، چنین به نظر میرسد که ریاست جمهوری، که تنها مقامی سیاسی بود، خواست او را که ترکیب قدرت دینی و سیاسی در یک جایگاه بود، برآورده نمیکرد.(ص672) ادامه دارد ...