محمدتقی شهرام
وی به دلیل فرار تاریخیاش از زندان ساری در اردیبهشتماه 52 و سردمداری جریان تغییر ایدئولوژی و ارتداد آشکار در سازمان مجاهدین خلق ایران شهرت دارد و از عناصری است که نوعی اتفاق نظر درباره وی در میان جریانهای متباین و متنوع حاصل شده است.
محمدتقی شهرام در سال 1326 در تهران در میان خانوادهای متوسطالحال و غیرمذهبی بهدنیا آمد. پس از پایان تحصیلات دبیرستانی وارد دانشکده علوم دانشگاه تهران شد و تا مرحله فوقلیسانس در رشته ریاضی تحصیل کرد. بهوسیله 2تن از دوستان دانشگاهی -که بعداً هر 2 از اعضای سازمان مجاهدین خلق شدند- با آثار مهندس مهدی بازرگان و دیگر روشنگران اسلامی -که در میان دانشجویان و دانشگاهیان مقبولیت داشتند- آشنا شد و از همان آغاز توانست روی خانواده خویش نیز تأثیر بگذارد.
شهرام از دوران دبیرستان یک همکلاسی داشت بهنام محمد ابراهیم (ناصر) جوهری که با هم مأنوس بودند و او در دوران دانشجویی شهرام در دانشکده پلیتکنیک تحصیل میکرد. تقریباً در یک زمان، ناصر جوهری بهوسیله شخصی بهنام کریم تسلیمی و تقی شهرام بهوسیله موسی خیابانی برای سازمانی که بعدها «مجاهدین خلق» نام گرفت، عضوگیری شدند و پس از اندک زمانی با یکدیگر در تیم واحدی قرار گرفتند و به ترتیب تحت مسوولیت و آموزش علی میهندوست، سعید محسن و علی باکری واقع شدند.
در جریان ضربه شهریور 50 که اغلب افراد و اعضای وابسته به سازمان مزبور دستگیر شدند، تقی شهرام و ناصر جوهری نیز در خانهای جمعی به اتفاق چند نفر دیگر به دام افتادند. شهرام طی مراحل دادرسی ابتدا به هفت و سپس به 10 سال زندان محکوم شد و مسوولیت آموزش زندانیان مبتدی و دانشجویان را بهعهده گرفت تا آنها را به مبارزه مسلحانه قانع و تشویق کند.
بهدنبال اعتراض زندانیان به شرایط زندان و تشخیص مقامات در نقش مؤثر تقی شهرام و زندانی دیگری بهنام حسین عزتی (وابسته به یک گروه رادیکال مارکسیستی) در این جریان، این 2 به زندان نوساز ساری منتقل شدند. در آنجا با تأثیرگذاری روی یکی از افسران زندان بهنام ستوان امیرحسین احمدیان، در وی سمپاتی و تعلّق به مبارزه ایجاد کردند و سرانجام در تاریخ 14 و 15 اردیبهشت ماه 52 با کمک او -ضمن بردن بیش از 20 اسلحه کمری- از زندان فرار کردند. حسین عزتی از این 2 جدا شد و چند روز بعد مورد ظن پلیس در خرمشهر واقع و زیر شکنجه کشته شد؛ ولی شهرام و احمدیان پس از چند روز به مرکزیت سازمان مجاهدین خلق یعنی رضا رضایی و بهرام آرام متصل شدند و سازمان مزبور را که در آن زمان دچار کمبود سلاح بود، مجهز کردند.
با سلاحهای به یغما گرفته شده زندان ساری، در اوایل خرداد 52 اولین ترور صورت گرفت و با شلیک مجید شریفواقفی، سرهنگ مستشار آمریکایی، لوییس هاوکینز به قتل رسید. با تمهید ساواک و فشارهای اطلاعاتی و امنیتی، رضا رضایی در اواخر خرداد مشاهده شد و ضمن درگیری با شلیک گلولهای به خویش دست به خودکشی زد. مرگ رضا رضایی زمینه را برای حضور مؤثرتر تقی شهرام فراهم ساخت و او بهجای رضا در مرکزیت سازمان جای گرفت و چند ماه بعد، به پیشنهاد خودش، مجید شریفواقفی نیز بهعنوان عضو سوم مرکزیت انتخاب شد. بر این اساس، در ترکیب جدید سازماندهی، شهرام مسوول شاخه سیاسی و بهرام آرام مسوول شاخه نظامی و شریفواقفی مسوول شاخه کارگری شدند.
تقی شهرام که علاوهبر تأثیرگیری از مارکسیسمگرایی عام در کل آموزش مجاهدین خلق، در زندان نیز بیش از پیش روی مطالعه مارکسیسم تأکید کرده بود، خود در اواخر شهریور 52 تغییر ایدئولوژی داده مارکسیست میشود و پس از کار فکری روی افراد نزدیک به خود و مارکسیست کردن آنها ( افرادی مثل ناصر جوهری و بهرام آرام ) روند تغییر ایدئولوژی را در مجموعه سازمان پیش میبرد که در نهایت منجر به انتشار «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» در شهریور 54 میشود.
در روند تغییر ایدئولوژی، مجید شریفواقفی و همفکرانش ایستادگی کردند و بدون اطلاع دیگر افراد در رأس تشکیلات، شروع به منسجم کردن افراد خود و نهایتاً انشعاب کردند و مقادیری هم سلاح جمعآوری کردند. لیلا زمردیان، همسر شریفواقفی که مارکسیست بود و مجید هم میدانست که او با مرکزیت در ارتباط است (از طریق مسوولش وحید افراخته) قصد و برنامه شریفواقفی را برای تقی شهرام و بهرام آرام افشا کرد. در یک قرار فریب، از طریق لیلا همسر مجید، او را در جایی ملاقات کردند ولی ضمن قرار، ترتیبی داده شده بود که او به ضرب گلوله یکی از اعضا کشته شود. عین این برنامه را برای صمدیهلباف هم تدارک دیدندکه او زخمی شد و سرانجام به چنگ ساواک افتاد.
شهرام توانسته بود اکثر اعضای سازمان را در آن روند پیچیده مارکسیست کند و سپس مسلمانان سازمان را چنانچه تمکین نمیکردند و تسلیم نمیبودند؛ سرکوب کرده و جمعی را ترور کند. از سال 55 یک روند انتقادی تند علیه شهرام به راه افتاد (به خصوص پس از کشته شدن بهرام آرام در آبان 55) که نهایتاً منجر به اخراج شهرام از مرکزیت شد و او در اواخر 56 از کشور گریخت. بقایای مارکسیستشدگان سازمان از سال 57 به چند گروه تقسیم شدند که عمدهترین آنها سه گروه «پیکار» و «آرمان» و «نبرد» بودند و در این میان «پیکار» مهمتر شمرده میشد. شهرام در مرداد 58 شناسایی و دستگیر شد و با شکایت خانوادههای ترورشدگان سازمان محاکمه شد که البته جز در یک جلسه در جلسات دیگر حضور نیافت و دادگاه غیابی تشکیل شد. حکم اعدام تقی شهرام در دوم مرداد ماه 1359 به اجرا درآمد.
از نکات قابل توجه در زندگی سیاسی تقی شهرام این است که وحید افراخته در اعترافاتش درباره وی قید میکند که شهرام به شدت آیتالله دکتر بهشتی را برای سازمان و خود خطرناک میدانست و به قول وحید، نفر بعدی برای ترور -از نظر تقی شهرام- دکتر بهشتی بود و خود او تأکید داشت که باید بهشتی را به صورتی چون تصادف از بین برد تا تبلیغات منفی علیه سازمان نشود.
بهرام آرام
وی بهدلیل حضور چند سالهاش در مرکزیت سازمان مجاهدین خلق و نقشی که از نظر نظامی و استراتژیک در آن سازمان ایفا کرده است شهرت دارد. در واقع بازوی اجرایی تقی شهرام در سازمان، بهرام آرام بوده است. طولانیترین دوره حضور در مرکزیت از آن بهرام آرام است.
بهرام آرام در سال 1328 در تهران در خانوادهای مرفه بهدنیا آمد. در سال 1348 در حالی که در سال دوم دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) تحصیل میکرد، بهوسیله احمد رضایی برای تشکیلاتی که بعداً مجاهدین خلق نام گرفت عضوگیری شد. آخرین مسوول وی قبل از ضربه شهریور 50 علی باکری بود. بلافاصله پس از آن ضربه، چون لو رفته بود، مخفی شد و ابتدا در کنار احمد رضایی و چندی هم در کنار احمد و رضا رضایی مرکزیت را تشکیل میدادند. بهرام پس از کشته شدن احمد رضایی، مدتی در کنار رضا رضایی و سپس در کنار وی و کاظم ذوالانوار و مدتی کوتاه نیز با رضا و کاظم و محمود شامخی مرکزیت را تشکیل دادند. پس از کشته شدن شامخی و دستگیری ذوالانوار، از مهر ماه 51 تا خرداد 52 رضا رضایی و بهرام مرکزیت را تشکیل میدهند. وی نقش مهمی در ورود تقی شهرام به مرکزیت سازمان داشت.
دکتر سیمین صالحی، اولین زن فوق تخصص جراحی در ایران، بعد از جدایی از همسرش موسوم به قهرمانلو، به ازدواج بهرام آرام درآمد و در همان حال که در بیمارستان سینا تدریس و عمل میکرد، با سازمان همکاری داشت و به اتفاق بهرام آرام و ناصر جوهری و لطفالله میثمی در خانه مرکزی شاخه نظامی زندگی میکرد که در شب 28 مرداد 53 در اثر انفجار بمب در خانه، وی زخمی شد و یک چشمش را از دست داد و میثمی هم نابینا شد و یک دستش را از دست داد. هر دو (میثمی در خانه و سیمین در خیابان) دستگیر شدند. از این حادثه بهرام آرام تحلیلی نوشت که در سطح دو سازمان مجاهدین خلق و فدائیها منتشر شد و ضمن آن از خودش انتقاد کرده بود. سیمین صالحی هنگام دستگیری 6 ماهه باردار بود و در زندان دختری وضع حمل کرد که نامش را «سپیده سحر» گذاشت و در واقع فرزند وی و بهرام آرام است.
بهرام آرام در فرایند تصفیه داخلی سازمان با تقی شهرام هماهنگ شد و ترور مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف را طراحی کرد و اجرای آن را به وحید افراخته واگذار کرد. بهرام آرام علاوهبر اینگونه همراهیها، در تحکیم و تثبیت حاکمیت تقی شهرام بر سازمان نیز مؤثر بود و بهخصوص چون از نظر تئوریک خود را ضعیف میپنداشت، نوعی خودکمبینی در برابر شهرام داشت. در اولین مذاکره مفصل دو سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدائی، بهرام آرام در کنار جواد قائدی شرکت داشت و در دیدار بعدی بود که تقی شهرام و قائدی حضور پیدا کردند.
در جریان همکاریهای یک عضو سازمان بهنام محمد توکلیخواه با ساواک و کمیته مشترک، روزی در حوالی غروب 28 آبان 55 وی بهرام آرام را در میدان مخبرالدوله مشاهده میکند که داشته سوار یک اتومبیل مسافرکش میشده است. دو اکیپ همراه با توکلیخواه به تعقیب ادامه میدهند و بالاخره در اواسط خیابان شیوا، بهرام آرام متوجه مأموران شده هنگام پیاده شدن از اتومبیل بهسوی آنها تیراندازی میکند. طی تعقیبوگریزی که صورت میگیرد، آرام در زمینی که محصور بین چند خانه بوده است، گرفتار میشود و در همانجا پس از حدود یک ساعت تیراندازی متقابل با نارنجک خودکشی میکند. در همانجا یادداشتهایی از وی به دست پلیس افتاد که قسمتی از آن در روزنامهها به چاپ رسید که حکایت از پوچی او داشت.
مرگ بهرام آرام بیش از همه برای تقی شهرام سنگین بود و به راستی کمرش را شکست؛ چرا که او اهرم اجرایی و بازوی عملی شهرام در تشکیلات بود. قطعاً اگر بهرام آرام نمیبود، تقی شهرام نمیتوانست سلطه خود را -بدان گونه که بود و شد- بر سازمان مجاهدین خلق تحکیم بخشد و سالها یکهتازی کند.
رحمان (وحید) افراخته
وی بهدلیل نقشی که در عملیات نظامی سازمان مجاهدین خلق ایفا کرده و بهخصوص که در ترور سرتیپ زندیپور، سه مستشار آمریکایی، ترور ناموفق شعبان بیمخ، ترور شریفواقفی و صمدیهلباف فرماندهی داشته است، شهرت یافت ولی آنچه همه این موارد را تحتالشعاع قرار داد، همکاری وسیع و گسترده وی با ساواک و مقامات امنیتی رژیم پهلوی بود که بهرغم آن، وی اعدام شد.
وحید افراخته در سال 1329 در مشهد در میان خانوادهای متوسط و تا اندازهای فرهنگی بهدنیا آمد. پدرش اداری بود و همه فرزندانش به تحصیلات دانشگاهی مشغول بودند. گر چه خانوادهاش چندان مذهبی نبودند، بهدلیل استعداد تحصیلی و هوش زیاد، در دوره دبیرستان جذب انجمن حجتیه (انجمن ضد بهائیت) شد و بهطور فعال در این انجمن رشد کرد.
وحید در آستانه ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف فعلی) توسط حسین قاضی به عضویت سازمان مجاهدین خلق بعدی در آمد و در طول عضویت 2، سه سالهاش تا ضربه شهریور ۵۰ همه مدارج رشد و آموزش را طی کرد. بعد از ضربه مذکور، وی متواری و مخفی شد و تا خرداد ۵۴ -که دستگیر و زندانی شد- از اعضای نظامی و فعال مجاهدین خلق بود.
علاوهبر شرکت در انفجارهای متعدد، وحید افراخته در همه ترورهایی که در دوران فعالیتش صورت گرفت - بهجز ترور سرتیپ طاهری- شرکت داشت. در ترور ناکام شعبان بیمخ با آنکه چندین گلوله به وی اصابت کرد ولی زنده ماند و خود وحید از ناحیه بازو تیر خورد. در ترور انفجاری ژنرال پرایس، رییس مستشاری آمریکا خود عامل آن بود که به قطع پاهای پرایس منتهی شد و زنده ماند. در ترور سرهنگ هاوکنیز، مستشار آمریکایی نقش راننده موتور را داشت و مجید شریفواقفی به سمت هاوکنیز تیراندازی کرد.
وحید افراخته در ترورهایی که ذکر خواهد شد، نقش فرمانده و عامل را داشته است: در ترور سرتیپ زندیپور صمدیهلباف یک گلوله به سر وی شلیک کرد که اسلحهاش گیر کرد و بقیه شلیکها را وحید افراخته صورت داد؛ در ترور 2 مستشار آمریکایی سرهنگ شِفِر و سرهنگ تِرنِر که در اردیبهشت 54 روی داد فرمانده و مسوول کنترل راننده اتومبیل آمریکاییها بود؛ در ترور عمدی یا اشتباهی حسن حنان، مترجم سفارت آمریکا حضور داشت که در علامت دادن خطا کرد؛ در جریان ترور و تصفیه نیروهای اسلامی سازمان و در رأس آنها مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف فرمانده عملیات و در صحنه مربوط به صمدیه شلیککننده بود.
وحید افراخته و محسن خاموشی -عضو تحت مسوولیت وی- در روز پنجم مرداد ۱۳۵۴ از سوی یک افسر عملیاتی کمیته مشترک مورد ظن قرار گرفتند و بهصورت غیر منتظرهای، سالم دستگیر شدند. پس از چند ساعت، وحید افراخته مقاومت را کنار نهاد و شروع به همکاری کرد. موارد مهم همکاریهای وحید با رژیم از این قرار بوده است: لو دادن چند خانه سازمانی که مهمترین آن، جاسازی کاملاً نامرئی در منزل حاج غیوران بود؛ لو دادن افراد مبارز بهویژه روحانیون و مذهبیها که از جمله میتوان به دستگیری آقایان طالقانی، لاهوتی، رفسنجانی و مهدویکنی اشاره کرد و نیز امثال حاج غیوران و حاج تجریشی؛ کمک به دستگیری افرادی از طریق شرکت در گشتهای ساواک؛ که این موارد بهعنوان نمونه ذکر شدهاند.
به رغم همه این همکاریها، چون رژیم اعلام کرده بود که رحمان (وحید) افراخته قاتل مستشاران آمریکایی را دستگیر کرده است، حکم اعدام وی صادر شد و بههمراه عدهای دیگر از جمله صمدیهلباف و منیژه اشرفزاده و محسن خاموشی در تاریخ ۴ بهمن ۱۳۵۴ تیر باران شد.
محسن خاموشی
(سیدمحسن سیدخاموشی)
در جریان ترور مجید شریفواقفی شرکت داشت و شرح کشتن او و سوزاندن جسدش را در حضور اعضای خانواده مجید با خونسردی بازگو کرد که از تلویزیون رژیم پخش شد. در آن زمان محسن 20 ساله بود و سرانجام در بهمن 54، فقط چند ماه بعد از دستگیری، اعدام شد.
سید محسن سید خاموشی در سال 1334 در خانوادهای بازاری، مرفه و مذهبی در تهران بهدنیا آمد. دوران دبستان و دبیرستان را در مدارس اسلامی طی کرد (جعفری و علوی) و در انجمن حجتیه ( ضد بهائیت) نیز عضویت داشت و فعال بود. از طریق برادرش مرتضی -که در سال 55 در مرز بازرگان کشته شد- به مطالعات سیاسی-مذهبی روی آورد و پایش به حسینیه ارشاد باز شد.
در سال 52 برای ادامه تحصیل وارد دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران شد و از طریق یکی از دانشجویان بهنام علی خداییصفت با سازمان مجاهدین خلق و اهداف آن آشنا شد و برخی از منابع آموزشی این سازمان به دستش رسید. در سال 53 توسط همان دوست دانشجو عضوگیری شد و بهعنوان عضو علنی با بهرام آرام و سپس وحید افراخته آشنا شد که وحید بهعنوان مسوول وی تعیین شد.
در جریان تغییر ایدئولوژی خیلی زود مارکسیسم را پذیرفت و از این جهت مورد اعتماد مسوولان بخش نظامی سازمان قرار گرفت. بهدلیل تحّرک و چابکی که از خود در تمرینها و چند مانور عملیاتی بروز داده بود، مورد توجه ویژه وحید افراخته قرار گرفت و برای شرکت در چند عملیات در نظر گرفته شد. چند موردی که خاموشی در چنین تحرکاتی شرکت داشته، از این قرارند: شرکت در عملیات ترور سرتیپ زندیپور، رییس کمیته مشترک بهعنوان مسوول راهبندان و پشتیبانی عوامل تیرانداز؛ شرکت در عملیات ترور 2 مستشار نظامی آمریکا بهنامهای سرهنگ شفر و سرهنگ تِرنِر بهعنوان راننده وانت راهبندان و عامل ترور (تیرانداز) بهسمت یکی از مستشاران؛ شرکت در عملیات ترور کاردار سفارت آمریکا بهعنوان فرمانده عملیات (که به اشتباه یا عمد حسن حسنان، مترجم نفوذی سازمان در سفارت ترور شد)؛ و شرکت در عملیات ترور مجید شریفواقفی بهعنوان راننده اتومبیل حمل جسد و شرکت در آتش کشیدن جسد و تدفین قطعات آن.
در روز پنجم مرداد 1354 حوالی ساعت ۳ بعدازظهر، وحید افراخته و محسن خاموشی در خیابان پشت مجلس به سمت میدان ژاله (شهدای فعلی) در حرکت بودند. افسر سر اکیپ یکی از تیمهای عملیاتی ورزیده کمیته مشترک از پشت سر به آنها ظن میبرد. در برخورد اول که افسر مربوطه خواستار معرفی وحید بوده او دست به اسلحه میبرد که با واکنش حاد و ماهرانه افسر روبهرو شده به سمتی پرتاب میشود و به این ترتیب وحید و محسن، زنده و سالم، در چنگ رژیم گرفتار آمدند.
با آغاز همکاری وحید، محسن نیز با ساواک همکاری کرد ولی بهرغم این خدمات سرانجام این 2 نیز در چهارم بهمن 54 همراه با چند تن دیگر تیر باران شدند. خاموشی در دادگاه نیز مطالبی را بیان داشت که مطلوب رژیم و ساواک بود. بهنظر میآید در آخرین لحظات به مذهب بازگشت؛ چرا که در وصیتنامه خویش نوشت: ارث پدری مرا به مدت 2 سال نماز و روزه بخرید و پول خون افرادی را که من کشتهام، بدهید.
منیژه اشرفزاده کرمانی
وی در جریان دستگیریهای ناشی از همکاریهای وسیع وحید افراخته با ساواک دستگیر و معلوم شد که از اعضای مؤثر شاخه نظامی و عنصر علامتدهنده در اغلب عملیات ترور از جمله ترور مجید شریفواقفی بوده است. عمدهترین علت شهرت وی این است که در ایران، نخستین زنی است که با اتهام سیاسی اعدام شده.
منیژه اشرفزاده کرمانی در سال 1327 درتهران بهدنیا آمد. پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی، در سال 1346 برای تحصیل در دوره لیسانس وارد مدرسه عالی بازرگانی شد. در ابتدا ازطریق یک محفل دانشجویی با حمید اشرف آشنا شد و گرایشهای مارکسیستی پیدا کرد. پس از آشنایی با محمود عسگریزاده عضو سازمان مجاهدین خلق به آنگونه اندیشه تمایل پیدا کرد و از همان طریق با حسینیه ارشاد نیز آشنا شد. در همان سالهای نخست ورودش به دانشگاه با احمد رضایی نیز آشنایی پیدا کرد و در برنامههای کوهپیمایی مشترک شرکت کرد.
در سال 1348 منیژه با مهدی مهروانی بهبهانی که همکارش در سازمان برنامه بود، ازدواج کرد و پس از یکی، دو سال صاحب فرزند پسری شد که نامش را رضا نهادند. همسر منیژه نیز با احمد رضایی آشنا بود و به سابقه دوستی وی با منیژه نیز وقوف داشت. این آشناییها پس از ضربه شهریور 50 کار ساز شد؛ خانه سمپاتهایی مثل این 2 نفر مأمن و پناهگاهی برای بچههایی شد که فراری و مخفی بودند.
احمد رضایی بهدنبال ضربه شهریور مخفی شد و روزی به سراغ این دوستانش آمد و از آنها خواست که اجازه دهند چند روز در آن منزل بماند. بعدها نیز رضا رضایی و همسرش لیلا زمردیان به آنجا رفتوآمد داشتند. بهرام آرام در همین دوره با منیژه آشنا میشود. شوهر منیژه بهشدت نسبت به این روابط حساس میشود و چون ارتباط سیاسی و عاطفی منیژه با قوت بیشتری دنبال میشود، به توصیه و تحریک بهرام آرام قرار میشود که منیژه از شوهرش جدا شود. طی فرایندی چند ماهه این جدایی محقق شده منیژه ابتدا به صورت عضو علنی فعالیت میکند و سپس مخفی میشود. در جریان هم خانه شدن با بهرام آرام، این دو با یکدیگر ازدواج میکنند و یک بار هم منیژه فرزندی را که از بهرام داشت سقط میکند.
از آن زمان به بعد، که بیشتر در طول نیمه دوم سال 53 رخ میدهد، منیژه -که مارکسیست هم شده است- به صورت فعال در شاخه نظامی مشغول میشود و در چندین ترور شرکت میکند که موارد آن و نقش وی بدین قرارند: عملیات ترور سرتیپ زندیپور بهعنوان مسوول مراقبت و علامتدهنده شروع عملیات؛ عملیات ترور 2 مستشار نظامی آمریکا سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر بهعنوان علامتدهنده شروع عملیات و مسوول مراقبت از صحنه؛ عملیات ترور کاردار سفارت آمریکا (که بهجای وی مترجم نفوذی سازمان حسن حسنان کشته شد) بهعنوان علامتدهنده همراه با وحید افراخته؛ عملیات ترور مجید شریفواقفی بهعنوان علامت دهنده؛ عملیات ترور صمدیهلباف بهعنوان علامتدهنده؛ و عملیات فریب همسر علی میرزا جعفر علاف (به منظور جدایی زن و شوهر) که منیژه با سر و وضع تحریککننده وانمود میکند دوست دختر علی است و در مناطقی که فامیل همسرش حضور دارند مانور میدهند.
یکی از تبعات دستگیری و همکاری وحید افراخته، دستگیری تعداد زیادی از اعضا و مرتبطین سازمان بود که منیژه نیز دستگیر شد و ماهها زیر شکنجه قرار داشت و سرانجام در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در چهارم بهمن 54 تیرباران شد. منیژه اشرفزاده کرمانی اولین زن مجرم سیاسی در ایران است که اعدام میشود.
مجید شریفواقفی
وی در مرکزیت مجاهدین خلق قرار داشت ولی پس از مخالفت با روند تغییر ایدئولوژی -که با کارگردانی تقی شهرام پیش میرفت- از مرکزیت اخراج شد و با تنزل رده به کارگری فرستاده شد و سلاحش نیز از او گرفته شد. با اطلاع مرکزیت (شهرام و آرام) از قصد شریفواقفی مبنیبر ایجاد تشکیلات مستقل، وی محکوم به اعدام شد و در 16 اردیبهشت 54 بهوسیله تیمی با مسوولیت وحید افراخته به قتل رسید. وی سمبل و مظهر مظلومیت یک مؤمن مذهبی در برابر مرتدّین سازمان است.
مجید شریفواقفی در سال 1327 در تهران متولد شد. دوران مدرسه را در اصفهان طی کرد و از همانجا وارد فعالیت اجتماعی-مذهبی شد و از افراد شاخص در جلسات آقای صلواتی بود. در اولین سال تأسیس دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) وی دانشجوی مهندسی برق آن شد و در همان سال انجمن اسلامی آن دانشگاه را همراه با دوستانش بنیان گذاشت.
در سال 48 بهوسیله مسعود اسماعیل خانیان برای تشکیلاتی که بعداً به مجاهدین خلق موسوم گشت عضوگیری شد و در ضربه شهریور 50 اسمش در یکی از خانههای تیمی و جمعی لو رفت. در محل کارش (برق ژاله موسوم به منطقه برق فارابی) بود که مأموران برای دستگیریاش مراجعه کردند و از خودش سراغ مهندس شریفواقفی را گرفتند؛ او با دادن آدرسی غلط فرصت پیدا کرد تا فرار کند.
در دوران زندگی مخفی، در کنار احمد رضایی، به سازماندهی مجدد دست زد و بیشترین مسوولیت وی جمعآوری اعضای مخفی و متواری و تهیه مسکن برای آنها بود. تا قبل از دستگیری ذوالانوار وی مسوول مجید بود. در جریان انفجارات سال 51 نقش مهمی بهعهده داشت و در ترور سرهنگ هاوکینز مستشار آمریکایی که در خرداد 52 به قتل رسید، عامل شلیککننده بود.
پس از کشته شدن رضا رضایی و ورود تقی شهرام به مرکزیت 2 نفره (به اتفاق بهرام آرام) قرار شد به توصیه شهرام سه شاخه در سازمان تشکیل شود و بنابراین لازم بود یک نفر دیگر نیز به مرکزیت بیاید. قرار بر این شد که بهرام آرام و تقی شهرام هر کدام یک نفر را کاندیدا کنند که آرام فرد مورد نظرش را علیرضا سپاسی آشتیانی -از رهبران آتی سازمان پیکار که در زمستان 60 کشته شد- معرفی کرد و تقی شهرام این فرد را مجید شریفواقفی اعلام کرد و در نتیجه مجید وارد مرکزیت شد و در کنار شهرام که شاخه سیاسی را رهبری میکرد و بهرام که شاخه نظامی را اداره میکرد، وی شاخه کارگری را در دست گرفت.
مجید مسوولیت دیگری نیز داشت و آن مدیریت یک نشریه داخلی بود با عنوان «نشریه امنیتی» که تا آذر ماه 53 بهطور منظم در سازمان انتشار مییافت. «گروه الکترونیک» نیز تحت سرپرستی وی بود که در آن مهندس منیری جاوید (معروف به خسرو الکترونیک) توانست بسیاری از امواج و فرکانسهای بیسیمهای پلیس، ساواک و کمیته مشترک را کنترل کند که باعث شد سالها سازمان از ضربه مصون بماند.
پس از نضج و رشد جریان منحرف تغییر ایدئولوژی به کارگردانی تقی شهرام، سرانجام مجید شریفواقفی از مرکزیت اخراج شد و سلاحش نیز گرفته شد و او را به کارگری فرستادند؛ ولی او با دوستان همفکرش که قائل به حفظ هویت اسلامی سازمان بودند، بهطور مخفی شروع به سازماندهی کرد. صمدیهلباف و سعید شاهسوندی از همکاران او در این طریق بودند. سرانجام با حکم مرکزیت، پس از آنکه این موضوع با گزارش همسر مارکسیست مجید موسوم به لیلا زمردیان به اطلاع مرکزیت رسید، او محکوم به مرگ شد و در بعدازظهر 16 اردیبهشت 54 طی قراری با وحید افراخته بهوسیله گلولهای که از اسلحه حسین سیاهکلاه شلیک شد، به شهادت رسید و جسدش نیز سوزانده و در چند قطعه در بیابانهای مسگرآباد دفن شد.
مرتضی صمدیهلباف
وی بهخاطر همراهی با مجید شریفواقفی و مورد ترور واقع شدن توسط مرکزیت مجاهدین خلق و ایستادگی روی اعتقاد و باورش به اسلام و تشیّع شهرت یافته است و بنا بر مستندات و قرائن قطعی، نقش وی در جدایی از جریان ارتداد بیش از شریفواقفی بوده است.
مرتضی صمدیهلباف در سال 1325 در یک خانواده مذهبی در اصفهان بهدنیا آمد. استعداد تحصیلی ممتازی داشت و بلافاصله پس از گرفتن دیپلم متوسطه وارد دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) شد و در رشته مهندسی فیزیک به تحصیل پرداخت. در سالهای دوم و سوم دانشگاه از طریق یکی از دانشجویان بهنام محمد یزدانیان ابتدا با آثار مهندس مهدی بازرگان آشنا شد و سپس پای وی به مجالس مسجد هدایت، حسینیه ارشاد، مسجد جاوید و مسجدالجواد باز شد. در آستانه ضربه شهریور 50 صمدیهلباف بهوسیله یزدانیان عضوگیری شد و پس از ضربه تا اواخر سال 51 علنی بود و از آن زمان زندگی مخفی را تجربه کرد و بیشتر در حوزههای نظامی فعال شد.
در دورهای که مجید شریفواقفی مسوول مرتضی شد، از طریق مجید در جریان اختلاف مجید و دیگر اعضای مرکزیت قرار گرفت. زمانی که شریفواقفی از مرکزیت اخراج شد، مسوولیت مرتضی بهعهده وحید افراخته گذاشته شد که از همان نخست نسبت به صلابت مذهبی و اعتقادات راسخ دینی صمدیه موضع داشت. در این مقطع، بدون اطلاع مسوول و دیگران، وی پنهانی با شریفواقفی مرتبط بود و تلاش میکرد تا از پیوستن نیروهای مذهبی جدید یا زندانیان آزاد شده به سازمانی که تحت کنترل مرتدّین بود جلوگیری کند.
پس از لو رفتن روابط شریفواقفی و صمدیهلباف، تصمیم به ترور این 2 تن در مرکزیت در روزی واحد مقرّر شد. در 16 اردیبهشت 1354 ابتدا در ساعت چهار بعدازظهر شریفواقفی در کوچه ادیب الممالک در خیابان ری کشته شد و صمدیهلباف حوالی غروب همان روز در خیابان سلمان فارسی (بین گرگان و نظامآباد) بهوسیله وحید افراخته مورد اصابت گلوله قرار گرفت و چون زخمی شده بود، ساعتی بعد در بیمارستان سینا به چنگ ساواک افتاد.
مرتضی در جریان بازجویی خود فقط به بروز اختلافات عقیدتی اشاره کرد و هیچ یک از مسائل مربوط به سازمان را لو نداد ولی با دستگیری وحید افراخته اطلاعات خود مرتضی هم فاش شد که در نتیجه بهشدت مورد شکنجه مجدد قرار گرفت. مأموران کمیته مشترک از زمان دستگیری وحید افراخته، که مسائل و اتهامات صمدیهلباف صورت جدیدی پیدا کرد، دست و پا و گردن وی را در زنجیر قرار دادند و او در واقع در روز چهارم بهمن 54 با اعدامش راحت شد. متن وصیتنامه باقیمانده از مرتضی نشانگر اعتقاد راسخ او به تشیّع و مناسک آن است: «وصیت من به مادر و برادر و خواهرانم این است که هرگز از قرآن و خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرند؛ زیرا سعادت و رستگاری در همین است. از برادران و خواهرانم خواهش میکنم برای من 10 ماه روزه قرضی بگیرند، چون وضع مزاجی من سالم نبود که بتوانم خودم بگیرم؛ و خواهش دیگرم این است که من را اگر گناهی در حق شماها کردهام ببخشید، مخصوصاً از مادرم طلب بخشش دارم. به من دعا کنید. امیدوارم رستگار باشید.»
لیلا زمردیان
لیلا زمردیان که برادرش عضو مجاهدین خلق بود و در شهریور 50 دستگیر شد، ابتدا در سال 51 به همسری رضا رضایی در آمد و مدتی پس از کشته شدن رضا با مجید شریفواقفی ازدواج کرد. در جریان تغییر ایدئولوژی، او نیز در اواسط سال ۵۳ مارکسیست شد و پس از آگاهی نسبت به مواضع مخالف مجید نسبت به مرکزیت، این موضوع را به اطلاع مسوول خود( وحید افراخته) رساند و حتی در قرار مرگ، او مجید را همراهی کرد و سپس از مجید و مسوول خود وحید افراخته جدا شد.
لیلا (صدیقه) زمردیان در سال 1328 در تهران در خانهای مرفه و بازاری بهدنیا آمد. در شهریور 50، در جریان ضربه گسترده به شبکه مبارزان مسلمان -که بعدها خود را مجاهد خلق نامیدند- برادر لیلا موسوم به علیرضا -که بعدها در زندان مارکسیست شد- نیز دستگیر شد. لیلا در کنار خانم پوران بازرگان -همسر حنیفنژاد- و خانم زری عاملی -همسر علی میهندوست- در جریان ملاقات با زندانیان، ارتباطات گستردهای برقرار کردند و بسیاری از قطع ارتباطها را توانستند به سازمان وصل کنند.
در اولین ارتباط سازمانی لیلا، وی با مجید شریفواقفی -بهعنوان مسوول خود- مواجه شد که قرار بود در تهیه منازل برای اعضا پوشش باشد و مجید و لیلا خود را زن و شوهر معرفی کنند. با تثبیت وضع رضا در سازمان و ضرورت شخصی وی به ازدواج، بهرام آرام ترتیبی داد تا لیلا و رضا ازدواج کنند. نام لیلا در آن زمان در تشکیلات آذر بود. این ازدواج تا مرگ رضا دوام داشت و این اتفاق آثار ناگواری روی لیلا گذاشت.
در سازماندهی جدید لیلا به شاخه کارگری رفت و مجدداً تحت مسوولیت مجید شریفواقفی قرار گرفت که پس از گذشت حدود 6ماه از مرگ رضا با پیشنهاد مجید، لیلا با او ازدواج کرد که این ازدواج هم تا مرگ مجید دوام داشت ولی سرگذشتی شگفت پیدا کرد. لیلا در سال 53 مارکسیست شد ولی همچنان همسر مجید باقی ماند و مجید علناً نشان داد که با روند تغییر ایدئولوژی مخالف است.
لیلا اجمالاً در جریان قرار گرفت که مجید تصفیه شده و به کارگری فرستاده شده است و ضمناً با آنکه سلاح را از او گرفتهاند، یک کمری بههمراه دارد. پس از مدتی مجید با او صحبت کرد و او را روشن کرد که در حال نوعی انشعاب از سازمان است و ارتباطهایی از این جهت برقرار کرده است. لیلا ماهها در تردید بود که آیا این موضوع را به مسوولش بگوید یا خیر؛ سرانجام طی یادداشت طولانیای که نوشت، جریان را برای وحید افراخته روشن کرد و مجید لو رفت. برای قرار مرگ مجید نیز لیلا را موظف کردند که با وی سر قرار بیاید. او در همین نوشته اشاراتی دارد مبنی بر تزلزل روحیاش در مورد همین امر. در هر حال، همین تعلل او موجب شد که در بیانیه اعلام مواضع خائن شمرده شود.
در ۱۴ دی ماه ۱۳۵۵ لیلا که در ارتباطهای معلقی بهسر میبرد و بیشتر برای توجیه خانههای تیمی از او استفاده میشد، در حالی که در حوالی میدان شاه سابق (میدان قیام فعلی) در خیابان ری با چادر تردد میکرد مورد سوءظن یکی از گشتهای کمیته مشترک قرار گرفت. فرار کرد و در کوچه شترداران مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی زنده مانده بود که از سیانور استفاده کرد و جان باخت.
http://sobhe-no.ir/newspaper/128-1/6/4099
ش.د9503022