شکست هیمنه و ابهت عثمانی آغاز یک پرسش جدی در جهان اسلام بود. این پرسش به جای یافتن پاسخ علمی ـ تحلیلی و تحقیقی به دنبال یک راهحل ساده بود و افول اندیشه اسلامی در اداره جهان را به ناتوانی ذاتی اسلام مرتبط میدانست. همزمان با این شرایط برخی از نخبگان جهان اسلام به دنبال فهم غرب رفتند و خواهناخواه به نحو آگاهانه یا ناآگاهانه مبلغ و بانی سکولاریسم در جهان اسلام شدند.
سکولاریسم تازه نفس و پر زرق و برق و مجهز به تکنولوژی روز، دو قرن است که میکوشد جایگاه خود را در کشورهای اسلامی پیدا کند و در این میان توانسته است حاملانی برای خود بیابد. شاید نخستین دسته از حاملان سکولاریسم در جهان اسلام را بتوان فرنگ رفتههایی دانست که به هر دلیل و علتی گذرشان به اروپا افتاده بود و با دیدن وضعیت کشور خود و وضعیت بهتر جهان اروپایی به دنبال یک پاسخ ساده، مشکل را در مذهب و دین دیده بودند و حاشیهنشینی و عزلتگزینی آن را خواستار شدند.
نسل اول سکولارها بیشتر نسلی نخبه و فرهنگی بودند که خواهان حذف دین از بطن جامعه نبودند و تنها به دنبال حاشیهنشین کردن آن بودند. آنها حتی اگر مخالف جدی دین بودند چون قدرت به مبارزه طلبیدن آن را نداشتند مجبور بودند با ابزارهایی چون خاطرهنویسی، کتابنویسی و چاپ نشریه و... نگرش خود را در جامعه ترویج کنند. نکتهای که هنوز بدون پاسخ باقی مانده، این است که آیا نسل اول سکولارها ضد مذهب بودند یا ناآگاهانه در تحلیل غلط خود مذهب را علت عقبماندگی دانسته و با نیت پیشرفت کشور خواهان کنار گذاشتن دین از تحولات اجتماعی بودند.
نسل اول سکولارها از : «ملکمخان» تا «طالبوف» و «آخوندزاده» نشانگر اوج سردرگمی جهان اسلام دربرخورد با پدیده مدرنیسم هستند و علت اصلی شکلگیری آنها تفسیر بسیار ساده و پیش پا افتاده آنها از رابطه غرب و جهان اسلام بود. در این رابطه خونین که از عقبه استعماری نیز تغذیه میشد شکست کشورهای مسلمان از استعمارگران موجی از ناامیدی را شکل داده بود که به دنبال پاسخ شکستها بود. آنها پاسخ را بسیار ساده دیدند و به عنوان پیش قراولان تئوری توطئه تفکرات خود را ترویج کردند.
اول: نسل اول سکولارها خود دارای دو دیدگاه مجزا بودند:
1- یک دیدگاه با نگاهی ناسیونالیستی و باستانگرایی سعی داشت هویت ملی را جانشین دین کند و تصور میکرد بازگشت به ایدههای ایران باستان (و در اول عصر باستان در مورد کشورهای مسلمان) میتواند به پیشرفت و توسعه سریع دست یابد. این دیدگاه کاملاً تحت تأثیر شکستهای عصر قاجار و استحکام در روابط روحانیت و شاهان قاجار مشهور شده بودند بر این تصور بود که دلیل شکستهای ایران در برابر اروپاییان و روسیه حضور دین در ساختار قدرت بوده است. این دیدگاه خود دو جهتگیری پیدا کرد: یک جهتگیری آن به زودی از رضاخان دل برید و ضدیت خود با اسلام را کنار گذاشت، هر چند تمایلی به نزدیکی به اسلام نداشت، اما جهتگیری دوم به عنوان حاملان اندیشه دولت مدرن در ایران در عصر رضاخان کمک فراوانی به رضاخان کرد تا مدرنیسم خود را که تقریباً خواهان گوشهنشینی و حتی حذف دین بود را به اجرا بگذارد. اگر چه جهتگیری اول خیلی زود از کرده خود پشیمان شد و تاوان آن را پرداخت اما دومین جهتگیری تا سالهای آخر عصر رضاخان او را تغذیه کرد.
2- در نسل اول سکولارها دیدگاه دوم خواهان حذف دین و جایگزینی غرب و فلسفه هویتی آن به جای دین اسلام بود. دیدگاه دوم بر خلاف دیدگاه اول تعارض خود را با اسلام ادامه داد و هرگز خواهان عقبنشینی نبود و در مقاطعی توانست با یاریگری از نسل اول سکولارها خود را به ملیگرایان نزدیک کرده و از آنها برای رسیدن به اهداف خود کمک بگیرد. این دیدگاه در سالهای 1312 تا 1320 و دوره آخرین زندگی رضاخان بسیار فعال بود و توانست از رضاخان کمک بگیرد. این دیدگاه بر خلاف دیدگاه اول هنوز تعرض خود را ادامه داده است در حالی که دیدگاه اول بعدها با تحولاتی چون نهضت ملی شدن نفت، شکلگیری جنبشهای ملی ـ مذهبی سعی کرد خود را به روحانیت نزدیک کند و گاه روابط آنها نیز بهبود یافته است، هر چند هرگز نتوانست خود را کاملاً با دین هماهنگ کند اما دیدگاه دوم پس از رضاخان به سراغ محمد رضا پهلوی رفت و از او بسیار خوب سود برد.
این دو دیدگاه در کشورهای فعالتر عرب نیز با حضور استعمار اروپا فعال بوده است، هر چند در عمل این دیدگاه دوم بود که رگههایی از موفقیت را داشت. این دیدگاه در کشورهای عراق، سوریه و لبنان در ایده حزب بعث جلوهنمایی و تلاش کرد تفسیر اسلام خود را با تفاسیر سوسیالیستی ترکیب کند تا عقبماندگیهایی را که تصور میشد به دلیل اسلام بوده است برطرف کند. در کشورهای خاورمیانه میزان حضور و بروز این دو دیدگاه به سه شکل دیده میشود. دیدگاه تعارض محور ناسیونالیستی در ترکیه به پیروزی رسید و به دلیل مرکزیت عثمانی در ترکیه و تبعات منفی تفسیر خلافتی اسلام در ترکیه «مصطفی کمال پاشا» (آتاترک) توانست سکولاریسم حذفگرایی خود را در قالب مفهوم زیبای توسعه به پیروزی برساند. در ایران ناسیونالیسم باستانگرا که بر خلاف ترکیهخواهان حذف دین نبود بلکه در تدارک گوشهنشین کردن دین بود، پس از خیانت رضاخان به ناسیونالیسم و سرکوب حاملان آن خود گوشهنشین شد و پس از حذف رضاخان به تلاش برای اصلاح رفتار خود پرداخت که با شکست مواجه شد و هنوز این تلاش ادامه دارد. در مورد کشورهای عراق، سوریه و لبنان ناسیونالیسم به طور کلی دین را از حوزه حکومتی خارج کرد و اما نتوانست آن را حذف کند.
دوم: نسل دوم سکولارها در کشورهای مسلمان از همان طبقهای بود که به دلایل مختلف در آغاز پیدایش، ماهیت طبقاتی داشت و این ماهیت نزدیکی و قرابت فراوانی با مدرنیته داشت و در واقع اولین طبقهای بود که سعی کرد حامل مدرنیته باشد و مدرنیته نیز آن را به عنوان حامل خود پذیرفت. این طبقه اگر همان کارکردی را داشت که در دوره «فردریک کبیر» در «پروس» رخ داد شاید عملکرد آن قابل دفاع بود اما عملاً چون ماهیتی بیرونی داشت کنش آن نیز تأثیر منفی بر درون کشورهای اسلامی داشت و بومی نبود. این طبقه که بسیار در ایفای نقش سکولار خود موفق بود طبقه ارتش یا آریستوکراسی نظامی بود. آریستوکراسی نظامی اولاً ضامن امنیت مردم و حاکمان بود (دلایل توجیهی داشت) ثانیاً یکی از اولین دستاوردهای صادراتی غرب به جهان سوم (تشکیل ارتش) بود، و ثالثاً یکی از اولین طبقات آشنا به غرب و دارای رویکرد اصلاحگرانه تصور میکرد راهحل توسعه اصلاحات سریع و خشن داخلی است. این طبقه در ترکیه، ایران، عراق و سوریه موفقیتهای زیادی کسب کرده و هر چه سکولاریسم دارد از کنش این طبقه در ابتدای قرن بیست است.
نسل دوم در کشورهای عربی پیشرو منطقه دین را کنار گذاشت و تفسیری سوسیالیستی ـ کمونیستی از آن به دست آورد و تلاش کرد خیزش ملی را در قالب شعارهای احزاب بعث تدوین کند. این نسل در ایران ماهیتی یکسان با احزاب بعثت نداشت و به دلیل ماهیت مردمی ارتشها در ایران، هرگز آریستوکراسی نظامی (مثل ترکیه) شکل نگرفت اگر چه ارتش رضاخان به عنوان حامل مدرنیسم تلاش کرد تفسیری ضعیف از نقش دین در جامعه ارائه دهد و آن را گوشهنشین کند اما هرگز به جنگ مستقیم با آن اقدام نکرد.
سوم: نسل سکولاریسم در ایران زاییده مشروطه بود. این نسل مثلث قدرت عصر قاجار را که توسط ارک، مسجد، بازار شکل گرفته بود و نظام اجتماعی- سیاسی جامعه را نظم میبخشید بر هم زد و مربع قدرت را در ایران شکل داد. در این مربع روشنفکران مولود مشروطه به عنوان ضلع چهارم در ترتیبات اجتماعی- سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی وارد شدند و سعی کردند با کمک گرفتن از مدرنیته و مدرنیسم و شعارهایی چون قانون، نظم، مجلس و حکومت مردمی و مشروطه مثلث را برهم زده و به یارگیری از یکی از این سه ضلع اقدام کنند. حاملان اولیه این نسل از سکولارها با تولد دانشگاه در ایران تقویت شدند و رقابتی پنهان با حاملان اندیشه دینی (طبقه روحانی) ایجاد کردند. این نسل از حامیان سکولاریسم ضعیفتر از اول و دوم به نزاع با دین اقدام کردند اما به هر حال چون حیات طبقاتی آنها از مدرنیسم نشأت میگرفت با دین و حاملان دین اختلاف طبقاتی داشتند. این اختلاف نظر طبقاتی در مقاطعی مورد سوء استفاده دولتهای وقت قرار میگرفت و این تصور را شکل میداد که این دو طبقه (روشنفکران و مکلاها با روحانیت) نزاع دارند. اوج این رقابت در مقاطعی که دولتها درآمد نفتی بیشتری داشتند و در صدد گسترش حوزه اختیارات و گسترده کردن قدرت خود در بخشهای اجتماعی بر میآمدند، شدیدتر میشد چرا که این سیاست (گسترش نفوذ) حوزه اختیارات طبقاتی سنتی را کاهش میداد. اوج این نزاع با حمایت دولت طرفدار مدرنیسم از 1340 تا 1357 بود که دولت با بالا رفتن پول خواهان توسعه قدرت خود، تشکیل طبقات جدید و ... بود که به معنی کم شدن قدرت سنتی گروههای سنتی بود.
به طور کلی در بررسی ویژگیهای سکولاریسم در ایران اختلافات فراوانی با سکولاریسم در ارپا و سایر کشورهای خاورمیانه مشهور است. سکولاریسم در ایران هرگز (حتی در اوج قدرت خود) وارد منازعات اجتماعی، سیاسی نشد و سعی کرد به عنوان یک جریان فکری و حامی مدرنیسم ادامه حیات دهد و همراه و همگام با تجدد به پیش برود. سکولاریسم ایران هرگز در صورت بندیهای جنبشهای اجتماعی مثل سوسیالیسم، کمونیسم یا سرمایهداری حیات پیدا نکرد اما همواره به عنوان یک اندیشه در عمر 150 ساله خود فعال بوده است. سکولاریسم ایرانی فقط خود را در قالب تجدد صورتبندی کرد و آنچنان با تجدد مخلوط شد که مورد غفلت اصحاب دین قرار گرفت.
سکولاریسم ایرانی بیش از آنکه خواهان حذف کامل دین از حوزه اجتماع باشد خواهان عدم حضور دین در حوزه سیاست و نفی حق دین در تعیین خیر عمومی بر مبنای دینی بود. سکولاریسم ایرانی حتی گاه تبعیت از ارزشهای دینی را میپذیرفت و مبلغ آن نیز بود، اما شرط مهم این بود که دین به عنوان مرجع تحولات اجتماعی عمل نکند. همچنین این شکل از سکولاریسم به جنگ با دین نرفت اما هیچ الزامی نداشت که در تحکیم و تقویت دین کوشش کند به همین دلیل سکولاریسم ایرانی کاملاً و به شکل مطلق نبود. سکولاریسم ایران دین ستیز نبود دین گریز بود، چون حذف دین را غیر ممکن میدانست هرگز وارد مرحله سکولاریزاسیون نشد و چرا که هرگز سرنوشت امپراطوری عثمانی یا مصر یا گورکانیان مغول هند را ندیده بود و به شکل نیمه استعمار شده باقی مانده بود به همین دلیل دغدغه مهم سکولاریسم ایرانی دستیابی به پیشرفت بود نه مقابله با دین، گر چه در مقاطعی به بهانه پیشرفت دین را تضعیف میکرد. سکولاریسم ایرانی هرگز استعمار را تجربه نکرده بود تا آن را بهترین روش ممکن در اجرای حکومت بداند. ایرانی گذشته فرهنگی قوی و قدرتمندی داشت که برای رسیدن به آن نیازی به طی مسیر اروپا نداشت گرچه در مقاطعی فرزندان و دانش آموختگان اروپا به ویژه دانشجویان ایرانی در فرانسه، آلمان و انگلستان از روشهای آنها در مقابله با دین دفاع میکردند و حتی در مقام تصمیم گیرنده مجری نزاع با دین بودند، اما هرگز حذف کامل دین از جامعه را تبلیغ نکردند و به اجرا نگذاشتند.